ماهيت کودتا از زبان کودتا گران

در خصوص ماهيت انگليسي کودتاي سوم اسفند1299 کمتر مورخ بصير و واقع بيني اظهار ترديد مي نمايد. اکثر پژوهشگران و صاحب نظراني که در حوزه تاريخ معاصر ايران قلم فرسائي کرده اند زماني که به واقعه مذکور رسيده اند با دلايل، شواهد و اسناد متقن و مستدل به روشن سازي ماهيت اصلي آن پرداخته اند. در اين مقال ضمن پرهيز از تکرار مکررات از نگاهي ديگر و با بياني روشن تر از زبان دست اندر کاران و افراد ذي مدخل در اين واقعه پرده اي ديگر از توطئه استعماري انگلستان برداشته مي شود. و با مراجعه به خاطرات و گفته هاي کودتاگران ماهيت انگليسي کودتاي سوم اسفند بيش از پيش هويدا خواهد شد. نوشتار حاضر به بيان اعترافات سه تن از کساني که نقشي تعيين کننده در انجام کودتا داشتند مي پردازد:1 - اردشير جي ريپورتر2 - ادموند آيرون سايد3 - رضاخان
اردشير ريپورتراز زردشتيان ايراني الاصل مقيم بمبئي هند بود که پدر و پدر بزرگ وي از گزارشگران روزنامه تايمز در اين شهر بودند و به همين دليل نام خانوادگي ريپوتر ار براي خود برگزيد. نامبرده از سن27 سالگي تا آخر عمر در ايران فعاليت هاي اطلاعاتي و سياسي داشت و به عنوان جاسوس انگلستان در ايران فعاليت مي کرد. وي در پائيز سال1893 م. از طرف نايب السلطنه انگلستان روانه ايران شده در سفارت انگلستان در تهران مسکن گزيد تا ماموريت جاسوسيش را در ايران انجام دهد.
اردشير ريپوتر پس از مرگ وصيت نامه اي بر جاي گذاشت که از نظر شفاف ساختن تاريخ تحولات معاصر ايران به ويژه کودتاي سوم اسفند1299 حائز اهميت فرتاواني است. البته وي در اين وصيت نامه منذکر شده بود که قسمت مربوط به ارتباطش با رضاخان مي بايست35 سال پس از مرگش انتشار يابد.
در بخشي از اين وصيت نامه آمده است: “شايد کمتر کسي مانند من او ]رضا شاه[ را بشناسد و تا اين حد با او مانوس و محشور باشد بدون انکه نزديکان او کسان من از اين قرابت اگاه باشند.
اردشير جي به صراحت آموزش هايي که به رضاخان داده است را بيان مي کند او در اين باره مي نويسد: “... ملاقات هاي بعدي من با رضاخان در نقاط مختلف و پس از متجاوز از يک سال بيشتر در قزوين و تهران صورت مي گرفت. پس از مدتي که چندان دراز نبود حس اعتماد و دوستي دو جانبهاي بين ما بر قرار شد. ... به زباني ساده تاريخ و جغرافيا و اوضاع سياسي - اجتماعي ايران را برايش تشريح مي کردم ... ]وي نيز[ اغلب تا دير گاهان به صحبت من گوش مي داد.”
جالب توجه اينکه وي سعي دارد به گونه اي وابستگي مطلق رضا خان به انگلستان را رد کند اما در جاي جاي وصيت نامه مزبور مطالبي بيان مي کند که ادعايش را نفي مي نمايد به عنوان نمونه در قسمتي از سند مذکور پس از آنکه به معرفي رضا خان به آيرونسايد اشاره مي کند، مي نويسد: “... سرانجام او را به ايرون سايد معرفي کردم. ايرون سايد همان خصالي را در رضا خان مي ديد که که من ديده بودم.”
از نکات ديگر اين وصيت نامه آموزش هاي ضد ديني است که از سوي ريپورتر به رضا خان داده مي شود؛ وي سعي تام خود را به کار مي گيرد که رضاخان را نسبت به علماي دين و روحانيت بدبين نمايد. بر اساس نوشته خود وي: “من با تفصيل برايش شرح داده ام که طبقه علما و آخوند ها و ملاها چگونه در گذشته نه چندان دور آماده وطن فروشي بودند، عده اي از انها رسمااستدلال ميکردند که بلشويزم يعني اسلام و البته در ازاي اين تفسير پاداش مالي دريافت مي کردند .” البته اين تلقينات غلط از سوي اردشير جي کاملا برنامه ريزي شده و با هدفي مشخص انجام مي گرفت و ميتوان گفت از مهمترين تعليماتي بود که مي بايست به رضاخان داده شود. چرا که انگليسي ها در برابر ضربات مهلکي که از روحانيت بر آنان وارد آمده بود به اقدامي پيشگيرانه دست يازيده بودند تا حاکم آينده کشور آمادگي ذهني براي برخورد با اين قشر تاثير گذار را داشته باشد. در و.اقع مي توان کفت آنان از وقايعي نظير رويترز، تنباکو انقلاب مشروطيت و ... درسي مهم بر گرفته بودند، بنابراين در صدد بر آمدند تا علاج واقعه را قبل از وقوع انجام دهند. و البته آموزش هاي ريپورتر موثر واقع شده و تاثير عيني آن را در اقدامات ضد ديني رضا شاه به خوبي مي توان مشاهده کرد.
از ديگر افراد ذي مدخل در کودتاي سوم اسفند ژنرال سر ادموند آيرونسايدفرمانده نيروهاي انگليسي مستقر در شمال ايران در برهه زماني مورد بحث مي باشد. نامبرده ما موريت داشت تا ترتيب خروج نيرو هاي انگليسي از ايران را بدهد و البته مي بايست براي انجام اين مهم مقدمات روي کار آمدن دولتي دست نشانده که مجري نيات و اهداف انگلستان در ايران با هزينه ايران را فراهم سازد.
از نامبرده تاکنون دو خاطره منتشر شده است که اولي با عنوان “شاهراه فرماندهي” در سال1972 م. در لندن و دومي با عنوان “خاطرات سري آيرون سايد” در ايران و بعد از انقلاب اسلامي انتشار يافته است. خاطرات سري سند مستندي است که گوشه اي از تاريخ تاريک ايران را به خوبي روشن مي سازد. وي در اين خاطرا ت سري ابتدا به لزوم خروج نيروهاي انگليسي و برقراري کنترلي از راه دور توسط حاکمي دست نشانده را مورد توجه قرار مي دهد و سپس به رضاخان به عنوان فردي که مي بايست اين مهم را به انجام رساند اشاره مي کند و به تدريج اختياراتي به وي واگذار مي کند. وي در اين باره مي نويسد: با رضاخان کفتگوئي داشتم و او را به فرماندهي مطلق قزاق هاي ايراني گماردم” پس از انجام مقدمات طرح کودتا به عنوان اصلي ترين و بهترين راه تسلط غير مستقيم انگليسي ها بر ايران را مطرح مي نمايد: “بايد از فکر رفتن به منجيل صرف نظر کنم. من دستورات لازم مربوط به خروج نيرو ها را به اسمايس و رضا داده ام. بايد به ايشان تا اندازه اي آزادي عمل بدهم. بايد وزير مختار را را ببينم و مطالب را با او در ميان بگذارم. براي ما کودتا از هر چيز مناسب تر است.” و نهايتا عمليات نهايي را با نورمن، سفير انگليس در ايران هماهنگ مي کند و سعي مي کند او را از ترديد خارج کند: “با او درباره رضا صحبت کردم. او بسيار ترديد داشت که شاه تسليم شود. به او گفتم من به رضا ايمان دارم. وانگهي هر دوي ما با کرزون ]وزير امور خارجه اختلاف داريم نبايد بيش از اين در اين مورد ]بايکديگر[ مجادله کنيم. ناگزيرم به فزاق ها اجازه دهم دير يا زود وارد عمل شوند.”
علاوه بر دو فرد مذکور که در طراحي کودتا مستقيما از سوي انگلستان مامور شده بودندو اظهاراتشان در خصوص ماهيت کاملا انگليسي کودتا آورده شد، شخص رضاخان نيز به صراحت به موضوع اشاره مي کند؛ توضيح اينکه در دوره پنجم مجلس شوراي ملي که اوج زياده خواهي و طمع فزون از حد رضاخان در عرصه سياسي کشور به شمار ميرود، نامبرده به اصطلاح براي اثبات وطن پرستي خود بدون نظر داشتن عواقب کار به صراحت اظهار مي کرد دارد که “مرا انگليسيان بر سر کار آورده اند.” موضوع از اين قرار است که در جلسه خصوصي که در زمان مجلس پنجم در منزل دکتر مصدق براي بررسي درخواست هاي رضاخان و با حضور تعدادي از نمايندگان مجلس برگزار شده بود اين گفته ها مطرح مي گردد. يحيي دولت آبادي از حاضرين در جلسه مذکور در اين باره مي نويسد: “سردار سپه از روي روحيات نظامي حرف ها را صريح و به اصطلاح عوام پوست کنده مي زند در يکي از جلسه هاي مجلس مشاوره خصوصي که در خانه دکتر محمد خان مصدق السلطنه منعقد بود از وطن پرستي صحبت به ميان آمد، او ]رضاخان[ گفت مثلا مرا انگليسيان سر کار آوردند اما وقتي آمدم به وطنم خدمت کردم”!
مطلب مذکور را دکتر مصدق به زباني ديگر در کتاب خاطرات خود نقل مي کند. وي در اينباره مي نويسد: “به خاطر دارم که سردار سپه نخست وزير، در منزل من با حضور مشير الدوله و مستوفي الممالک و حاج ميرزا يحيي دولت ابادي و آقايان مخبر السلطنه هدايت و تقي زاده و علا اظهار کرد، مرا انگليسي ها آوردند ولي ندانستند با چه کسي سرو کار دارند.”
در اظهارت رضاخان علاوه بر اعتراف به روي کار آورده شدن وي توسط انگليسي ها نکته قابل توجه ديگري نيز وجود دارد. نکته اي که بيشتر به طنز مي ماند تا هر چيز ديگر. آن هم اينکه رضاخان عامي بي سواد بي خبر از همه جا مدعي مي شود سردمداران دولت استعماري انگلستان با آن سابقه توطئه، استعمار، استثمار و نيرنگ و فريب دولت و ملت ها در مورد وي اشتباه مي کنند! طنز تاريخ است که استعمار پير، رضاي قزاق را بر سر کار بياورد و “نداند که با چه کسي سر و کار دارد!” البته مضحک بودن اين اظهارات زماني بيش از پيش مشخص مي شود که در شهريور1320 که رضا ديگر مهر ه اي سوخته است به فضاحت از کشور اخراج مي گردد.
علاوه بر موارد مذکور در خصوص بيان ماهيت انگليسي کودتاي سوم اسفند1299 از زبان دستاندر کاران و افراد ذي مدخل در اين طرح استعماري
نمونه هاي متعدد ديگري نيز وجود دارد ولي در اينجا فقط به همين مقدار بسنده مي شود.