ماجرای ناکامی سناریوی ادغام وزارت نیرو و نفت توسط نخست وزیر پهلوی

گزیده ای از کتاب خاطرات "دکتر اکبر اعتماد" بنیانگذار و اولین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران است که به موضوع ادغام وزارتخانه های در دوره تصدی جمشید آموزگار پرداخته است.
 
در سال 1355 وقتی عدم کارآیی امیرعباس هویدا، نخست وزیر وقت برای عبور از بحران‌های اقتصادی و سیاسی پیش آمد، جایگزین او، جمشید آموزگار، یکی از اولویت های مدیریتی خود را ادغام شرکت ملی نفت، شرکت گاز و سازمان انرژی اتمی در وزارت نیرو معرفی کرد. اگرچه این پیشنهاد به سرانجامی نرسید، اما فضای بحران زده سیاسی و اقتصادی آن روز ایران گسترش اختیارات و تمرکز توانایی ها را یکی از عوامل افزایش قدرت مانور و توانایی دولت در پیشبرد اهدافش مورد شناسایی قرار داده بود.
متن زیر گزیده ای از خاطرات "دکتر اکبر اعتماد" بنیانگذار و اولین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران است که به موضوع ادغام وزارتخانه های در دوره تصدی جمشید آموزگار پرداخته است.
وی می نویسد:
«درتابستان 1355 اعلیحضرت به من یک مأموریت دادند که بروم به آمریکا. داستانش بطور خلاصه این بود، که بعد از سرکارآمدن کارتر، یکی مسئله انرژی اتمی بود که با امریکا همیشه گرفتاری داشتیم و در بن بست بودیم، یکی هم مسائل مربوط به نفت و گاز بود که بین دوکشور مطرح بود و اختلاف نظرهایی بود که باید حل می شد. اعلیحضرت به من فرمودند که تو برو و مسائل را مجددا بررسی کنید. بنابراین قرار شد در رأس هیئتی از نفت و گاز و انرژی اتمی بروم آمریکا و با آنها مذاکره کنم ببینم مسائل چه هست. درواقع هدف بیشتر پیدا کردن مسائل بود، تا بعد بتوان برای آنها چاره جویی کرد.
قبل از رفتن به سفر یک روزعصر رفتم به خانه هویدا با او خداحافظی کنم. هویدا گفت اکبر! هر جا می روی زود برگرد. پرسیدم چرا؟ من در هرصورت زود برمی گردم. مگر خبری هست؟ گفت بله. من دیگر هیچ چیز نپرسیدم. فردای آن روز طیاره گرفتم رفتم به لندن. این روز پنجشنبه بود. همان روز، آموزگار نصف شب زنگ زد و مرا از خواب بیدار کرد و گفت فردا به تهران برگرد. به ایشان گفتم برگردم برای چه؟ گفت قرار شده که برگردی. گفتم من دارم می روم مأموریت. اعلیحضرت مأموریت داده اند. گفت قرار شد که برگردی. گفتم آنکه به من مأموریت داده باید بگوید برگرد. شما به چه عنوان می گویید برگرد. آموزگار گفت من با اعلیحضرت صحبت کردم قرار شد که برگردی. گفتم، خیلی خوب، خبری هست؟ گفت بله و بطور سربسته به من گفت که دولت عوض می شود.
آنچه آموزگار درآخر پیشنهاد کرد، این بود که دولت، قانون وزارت نیرو را عوض بکند و یک وزارت نیرویی با آن چنان اختیاراتی تشکیل شود که همه اینها در حیطه اختیارات آن باشد
فردا صبح، اول وقت، رفتم فرودگاه طیاره گرفتم برگشتم. نصف شب رسیدم تهران. صبح شنبه اول وقت رفتم خانه آموزگار. آموزگار به من گفت یادت هست آن وقت راجع به انرژی صحبت می کردیم و نظراتی داشتیم. حالا وقت اجرای آن نظرات شده. گفتم چطور شده؟ گفت من مأمور تشکیل کابینه شدم؛ هویدا استعفا داده، و حالا من می خواهم به این کار رسیدگی بکنم، و به من پیشنهاد کرد در کابینه او وزارت نیرو را عهده دار شوم.
من، به دلائلی، اصولاً نمی خواستم این کار را بکنم. حالا آن دلایل چیست، ممکن است اگر فرصت شد صحبت بکنم. بنابراین از اول پاسخ من منفی بود؛ ولی برای ادامه بحث گفتم سابق هم وزیر نیرو داشتیم و او مشکلات بخش انرژی را به آن مفهومی که با شما صحبت می کردیم حل نکرده بود. وزیر نیرو در واقع وزیر آب و برق بود، آن هم تازه قسمتی از برق، چون برق اتمی را داده بودند به سازمان انرژی اتمی. بعد آموزگار گفت نه، من آن جوری نمی گویم. منظورم این است که همانطور که با هم صحبت می کردیم باشد، یعنی هماهنگ کردن اینها با هم، درواقع یک کاسه کردن اینها از لحاظ تصمیم گیری. گفتم: خوب آن مسئله دیگری است. آن مسئله جالب است. همینطور که قبلاً صحبت کردیم، به نظرم همین کار هم باید بشود و یکی باید بیاید این کار را بکند، اگر شما این کار را بکنید، بسیار کارخوبی است. ان شاءالله مبارک است.
گفت من می خواهم تو این کار را بکنی. گفتم، خیلی خوب، آخر من نمی خواهم وزیر نیرو بشوم، و مشکلات کار را گفتم. مثلاً شرکت نفت خودش یک دستگاه عظیمی است و یک مقدار کار دارد. وزارت نیرو یک دستگاهی است کار خودش را دارد. انرژی اتمی یک دستگاهی است که کار خودش را دارد. گاز هم همین طور. و اینها مؤسسات بزرگی هستند که هرکدام یک رئیس گردن کلفت می خواهد. اینها همه را بردن توی یک کاسه، البته نه اینکه نمی شود، منتها اختیار می خواهد. مسئله اختیارات است. البته یک نفر می تواند بر همه اینها نظارت داشته باشد و فعالیت ها را هماهنگ بکند، ولی باید اختیارات او وسیع باشد تا از عهده کار برآید. یک مقدار زیادی راجع به این صحبت کردیم.
آنچه آموزگار درآخر پیشنهاد کرد، این بود که دولت، قانون وزارت نیرو را عوض بکند و یک وزارت نیرویی با آن چنان اختیاراتی تشکیل شود که همه اینها در حیطه اختیارات آن باشد. چون درحال حاضر شرکت نفت به وزارت نیرو اصلاً ارتباط پیدا نمی کرد. از لحاظ دولتی یک ارتباط آبکی با وزارت دارایی پیدا می کرد، ولی با وزارت نیرو هیچ. شرکت گاز هم همین طور. انرژی اتمی هم که مستقل بود و کارخودش را می کرد. او پیشنهاد می کرد که وزارت نیرو همه اینها را زیر چتر خود داشته باشد تا دولت بتواند برای بخش انرژی برنامه هماهنگی داشته باشد و نظارت کامل بر اجرای این برنامه ها داشته باشد. اینها همه قانون می خواست، یعنی باید قانون وزارت نیرو و مؤسسات مورد نظر مورد تجدید نظر اساسی قرار می گرفت.
آموزگار گفت اگر لازم باشد، درهرصورت باید قانون را عوض بکنیم، با اعلیحضرت هم صحبت بکنیم، اعلیحضرت مخالفتی نخواهند داشت. در اینجا من گفتم آقای آموزگار معذرت می خواهم، من نمی توانم وزیر نیرو بشوم. گفت چرا! گفتم برای اینکه دولت ایران در این زمینه خیلی قصور کرده است.
بعد گفتم خوب اینها باید با اعلیحضرت صحبت بشود. حالا من اینها را که می گفتم نسبت به خودم نمی گفتم. اینها را به عنوان یک راه حل کلی مطرح می کردم. آموزگار گفت اگر لازم باشد، درهرصورت باید قانون را عوض بکنیم، با اعلیحضرت هم صحبت بکنیم، اعلیحضرت مخالفتی نخواهند داشت. در اینجا من گفتم آقای آموزگار معذرت می خواهم، من نمی توانم وزیر نیرو بشوم. گفت چرا! گفتم برای اینکه دولت ایران در این زمینه خیلی قصور کرده است.
همین امروز هم نظرم این است که دولت درمورد این بخش خیلی کوتاهی کرده. مردم برق می خواهند، انرژی می خواهند. درکشوری که این همه گاز دارد، هنوز گاز به کسی نداده اند. اینها یک چیزهای اولیه است که باید درجامعه تأمین کرد. خوب شما یک وضعی درست کرده اید که قابل تحمل نیست و حالا می گویید من بیایم این وضع را درست بکنم. این که دو روزه و پنج روزه نمی شود. یک سال و دوسال هم من این کار را نمی توانم بکنم. ولی دراین مدت در مقابل توقع مردم قرار می گیرم. شما می خواهید یک دفعه همه را بیندازید گردن من. من این میراث را نمی توانم قبول بکنم.
ادامه دارد.....
بخش تاریخ تبیان
________________________________________
منبع: خبرآنلاین




ناکامی ادغام 2وزارتخانه پهلوی(2)
ماجرای ناکامی سناریوی ادغام وزارت نیرو و نفت توسط نخست وزیر پهلوی
________________________________________
در قسمت اول  از موضوع ماجرای ناکامی سناریوی ادغام وزارت نیرو و نفت توسط نخست وزیر پهلوی که گزیده ای از کتاب خاطرات "دکتر اکبر اعتماد" بنیانگذار و اولین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران است ، قسمت هایی از این موضوع را واکاوی کرده و در این مطلب ادامه این سیر تقدیم می شود.
________________________________________
البته من اینجا باید اقرار بکنم، همه اینها بهانه بود، برای اینکه من به دلائلی نمی خواستم وزیر بشوم؛ مخصوصاً درکابینه آموزگار. هویدا قبلاً دوبار به من پیشنهاد وزارت کرده بود، که هر بار قبول نکردم. دلایل این امر به نقش من در سازمان انرژی اتمی مربوط نمی شود. نباید این سوء تفاهم پیش بیاید که من سازمان انرژی اتمی را نمی خواستم رها کنم. دریک جمله می توانم بگویم دلیلش این بود که شانس موفقیت درآن موقع با آن شرایط و با آن دولت برای خودم نمی دیدم، خیلی راحت.
وقتی آموزگار اصرار کرد و گفت در هرصورت اعلیحضرت امر فرموده اند و تو باید قبول کنی، گفتم یا دقیقاً آنچه که اعلیحضرت امر فرمودند کلمه به کلمه به من بگویید یا اینکه خودم می روم شرفیاب می شوم می پرسم اوامرشان چه هست. یکی از این دوتا. وقتی این را گفتم آموزگار گفت خیلی خوب، پس آنچه اعلیحضرت گفتند می گویم، و آن این است که اعلیحضرت گفتند در مورد اعتماد باید از خودش بپرسید. اگر خودش صلاح دانست و قبول کرد که این راه حل خوبی است، قبول می کنم؛ اگر گفت نه ولش کنید، او حتماً دلایلی دارد.
گفتم خوب این را چرا اول نگفتید. اگر اعلیحضرت دراختیار من گذاشته اند، من قبول نمی کنم. آموزگار خیلی ناراحت شد. یک مقداری صحبت کرد. پس کی بشود؟ چه جوری بشود؟ من نظراتی داشتم همه را بهشان دادم. خداحافظی کردم و گفتم پس بروم پی مأموریتم به آن برسم. چون قرار بود روز دوشنبه 3 بعد ازظهر در واشنگتن جلسه داشته باشیم. اعضاء هیئت هم رفته بودند و قرار بود که من هم بروم آنجا به آنها به پیوندم. گفت نه، در هرصورت یکشنبه کابینه معرفی می شود. اعلیحضرت در رامسر تشریف داشتند باید می رفتیم آنجا کابینه معرفی شود. درهرصورت من چون معاون نخست وزیر بودم باید حضور می داشتم. یکشنبه رفتیم، کابینه معرفی شد، و من صبح روز دوشنبه به پاریس رفتم و خود را به پرواز کنکورد پاریس ـ واشنگتن رساندم و سرساعت 3 مذاکرات را در واشنگتن شروع کردیم. این شروع کار من با آموزگار بود.
البته آموزگار از این موضوع ناراحت شد. تقی توکلی شد وزیر نیرو، که آدم بسیار خوبی بود، ولی نمی دانم تاچه حد در آن زمان می توانست وزارت نیرو را زنده بکند.
کسی می توانست احتمالاً شانس موفقیت داشته باشد که هم مسائل انرژی را خوب بشناسد و از آن مهم تر، هم مورد اعتماد اعلیحضرت باشد.
- درملاقات های شما با آقای آموزگار در وین، آیا ادغام احتمالی سازمان هایی که با نیرو سر و کار داشتند در یک وزارتخانه مسأله ای بود که خود او مطرح کرد با شما، و آیا در همان زمان صحبت ها مربوط شد به اینکه احیاناً شما وزیر نیرو بشوید؟
همان طور که قبلاً گفتم، دراین زمینه به خصوص با آموزگار قبل از اینکه مامور تشکیل کابینه بشود صحبت کرده بودیم. یعنی اصل ایده قبلاً بین او و من مطرح شد، ولی از نظر کلی برای کشور، نه اینکه چه کسی این کار را بکند. بعد که او مأمور تشکیل کابینه شد، شاید به طور طبیعی به فکرش رسیده بود که از من بخواهد این مسؤولیت را بگیرم، چون در واقع با او هم عقیده بودم. یک دلیل دیگر هم حتماً برای او مهم بوده است و آن این است که این کار بسیار بزرگ و با اهمیت بود.
یعنی اگر کسی می توانست بخش انرژی کشور را درسطح برنامه ریزی و در سطح تصمیم گیری های اساسی هماهنگ کند، کار بزرگی کرده بود. چون هم مجموع این بخش برای کشور جنبه حیاتی داشت و هم قدرت سازمان های مربوط و درجه استقلالشان به حدی بود که انجام این امر خیلی مشکل بود. با این ترتیب کسی می توانست احتمالاً شانس موفقیت داشته باشد که هم مسائل انرژی را خوب بشناسد و از آن مهم تر، هم مورد اعتماد اعلیحضرت باشد. درهرصورت با توجه به این تلقیات، آموزگار درآن زمان فکر می کرد که من می توانم این کار را انجام دهم و به من پیشنهاد کرد.
- علت اینکه سؤال می کنم این است: مسئله این نبود که شما به آموزگار بگویید اگر این چهار تا سازمان را با هم ادغام کنید من قبول می کنم، به عنوان شرط.
وقتی آموزگار اصرار کرد و گفت در هرصورت اعلیحضرت امر فرموده اند و تو باید قبول کنی، گفتم یا دقیقاً آنچه که اعلیحضرت امر فرمودند کلمه به کلمه به من بگویید یا اینکه خودم می روم شرفیاب می شوم می پرسم اوامرشان چه هست.
نخیر، نبود. برای اینکه آموزگار این پیشنهاد را به من کرد و من قبول نکردم و دلایلم را هم بعداً حضور اعلیحضرت مطرح کردم. اصلاً اصل داستان برای من اشکال داشت. یعنی رفتن درکابینه. در ثانی مسئله ادغام سازمان ها نبود. مسئله ایجاد هماهنگی بود در سطح سیاست ها. من اگر با آموزگار صحبت این کار را می کردم، فارغ از اینکه من این کار را بکنم یا کس دیگر بود. حتی آن روز هم فکر می کردم خوب، من که قبول نمی کنم، بالاخره یکی دیگر را باید بگذارند سر این کار.
البته اشکال این کار این بود که پیدا کردن کسی که بتواند این کار را بکند بسیار مشکل بود. به همین علت هم آموزگار صرف نظر کرد. تقی توکلی نمی توانست این کار را بکند. یک ترکیب خاصی از آدم می خواست تا بتواند این کار را انجام بدهد و چون نشد ولش کرد. ولی من هیچ وقت به عنوان شرط نگذاشتم. حالا اگر واقعا از من می خواهید، صمیمانه بگویم اگر می خواستم شرط بگذارم با نخست وزیر نمی گذاشتم، با اعلیحضرت می گذاشتم. چون سررشته این کار دست اعلیحضرت بود. می دانستم نخست وزیر بدون پشتیبانی اعلیحضرت ممکن نیست در این سیستم بتواند رخنه کند. بنابراین من شرطی نداشتم با آموزگار بکنم. برای من این مسئله جنبه کلی داشت و آن را برای مملکت لازم می دانستم، ولی نه اینکه خودم این کار را بکنم.»