قتل كسروى، به دست فدائيان اسلام و بازتابهاى آن در جامعه / گفتار نهم / مصاحبه داود اميني با محمّدمهدى عبدخدايى
نواب با يك شمشير كندى كه تهيه كرده بود، تمرين مىكرد كه چهجورى بزند. حالا ديگر همه فكر و ذكرش اين بود كه كسروى را بعد از برخوردهايى كه با او داشت، بزند. مرحوم شاهآبادى پدر شهيد شاهآبادى، كه از علماى تهران بود، به او پول مىدهد و او اسلحه تهيه مىكند كه بار اوّل به نتيجه نمىرسد. بعد، مىآيد در انتهاى بازار عباسآباد، جوانهايى مثل امامىاينها را جمع مىكند و با آنها صحبت مىكند. اينها تصميم مىگيرند كه كسروى را بكشند. اينجا هنوز فدائيان اسلام تشكيل نشده است. خوب، در يك روز روشن، اينها همراه با يكى از برادران، كه لباس ارتشى هم داشته، مىآيند به دادگسترى، وارد اتاق بازپرس مىشوند، كسروى و حدادپور (منشى او) را مىكشند. دست امامى هم مضروب مىشود. آن برادرى هم كه لباس ارتشى داشته، وقتى اينها وارد اتاق بازپرس مىشوند، جلوى اتاق راه مىرفته، مراجعين ديگرى را نمىگذاشته بيايند توى اتاق. مىگفته: جلسه است.
اينها بعد از كشتن كسروى، از اتاق بازپرسى مىآيند بيرون و شعار اللهاكبر مىدهند و بعد هم فرياد مىزنند: كشتيم كسروى را، كشتيم دشمن خدا را. از آنجا به بيمارستان سينا رفتند تا دست امامى را معالجه كنند؛ چون دادگسترى خيابان امام خمينى به بيمارستان سينا نزديك است. كسروى هفتتير داشته؛ هفتتيرش را مىكشد. امامى مىرود هفتتيرش را بگيرد، اما دستش مجروح مىشود. هفتتير را از او مىگيرند. بالاخره كسروى كشته مىشود. براى معالجه به بيمارستان سينا مىروند. دادگسترى، به كلانترى تلفن مىكند و امامى و همراهانش دستگير مىشوند. شبى كه قرار بوده اينها كسروى را بزنند، ما مشهد بوديم. شنيديم كسروى كشته شد. كسروى را مىبرند بيمارستان، مىميرد.
قتل كسروى بازتابى هم داشت؟ بله، بازتابش اين بود كه جرج ششم براى كسروى بزرگداشت گذاشت. حزب توده به سوگش نشست. عدّهاى از كسانى كه خودشان را ملّىگرا، يا به نظر من ملّىنما، مىدانستند، قتل كسروى را تقبيح كردند. روحانيت، بالاتّفاق، از حاج آقاحسين قمى و آقاى خويى و استاد حسن اصفهانى گرفته تا مراجع قم تا علماى شيراز و شهرستانها، همه تأييد كردند. من يادم هست با پدرم داشتيم به حرم مشرف مىشديم؛ يك مشهدى جلوى پدرم را گرفت. شالى بسته بود، عبايى انداخته بود، دعا مىخواند. گفت: حاج آقا، ديشب نماز شب خواندم، دعا كردم، خواب ديدم، تعبير خوابم چيست؟ پدرم، در همان لحظه، خوابش را تعبير كرد. گفت: انشاءالله قاتلان كسروى آزاد مىشوند.
خوب، نواب صفوى چند روزى در مشهد ماند. پس از آن، آقا ضياء، نواب صفوى را به خرو نيشابور فرستاد. از آنجا نواب صفوى به تهران آمد. بازار تهران تعطيل كرد. علما اقدام كردند. كسروى را اينها مهدورالدّم كردند. نتيجهاش اين شد كه سيد حسين امامى و دوستانش آزاد شدند.