قتل كسروى، از نگاه آرمانگرايانة دينى / گفتار يازدهم / مصاحبه داود اميني با محمّدمهدى عبدخدايى

    من اصلاً دلم نمى‏خواهد مرگ كسروى و مرگ هژير ترور ناميده بشود. متأسفانه واژة ترور اگرچه متداول است، امّا در اين مورد صادق نيست. در اينجا يك عمل تدافعى بوده كه مخالفين به عنوان تروريسم مطرح كرده‏اند و گفته‏اند ترور هژير، ترور رزم‏آرا، ترور كسروى. ترور يعنى ايجاد وحشت؛ امّا مرگ كسروى ترور نبوده است، اجراى فتواى آرمانخواهانه بوده كه اسمش را واقعا ترور نمى‏شود گذاشت، مانند ترورهايى كه در انقلاب كبير فرانسه اتفاق افتاد.
     بالاخره فدائيان اسلام كسروى را به خاطر داعيه‏هايى كه داشت، پاكدينى‏اى كه آورده بود، توهينى كه به مقدسات مذهبى كرده بود، كشتند و پروندة كسروى بسته شد. مرگ كسروى كاملاً مذهبى بوده و از نظر نواب صفوى هيچ‏گونه رنگ سياسى نداشته در حالى كه موجوديت كسروى، در آن زمان، رنگ سياسى داشته است. اينجا دو ديدگاه هست. حضور كسروى در صحنه و نوشته‏هاى او برضد تشيع در كتابهاى شيعه‏گرى، بهاييگرى، صوفيگرى، و يا مثلاً در ورجاوند بنياد، اينها رنگ سياسى دارد. چرا رنگ سياسى دارد؟ براى اينكه اين آقايان خودشان را ناسيوناليست مى‏دانند، خودشان را ملّى‏گرا مى‏دانند و كسروى خودش را ناسيوناليست افراطى مى‏داند. به همين جهت است كه سعى مى‏كند در نوشته‏هايش از واژه‏هاى فارسى به قول خودش خالص استفاده كند و واژه‏هاى عربى را، تا مى‏تواند، به كار نبرد. امّا بعد از شهريور 20، با نهايت تأسّف، بايد گفت اين ناسيوناليسم افراطى هيچ مقاله‏اى در مخالفت با اشغال ندارد؛ بلكه با اعمالش زمينه‏ساز تداوم اشغال كشور است. به جاى آنكه در آن موقعيت حساس كشور، هماهنگ با ساير نيروها، فكرى ارائه دهند كه چگونه با مشكلات اشغال كشور برخورد كنند، سعى كردند در نوشته‏هايشان به مقدسات مذهبى شيعه حمله كنند تا جهت مبارزة روحانيتى كه هميشه با اشغال كشور مخالف بوده به طرف مبارزة، به قول خودشان فكرى، با كسروى معطوف بشود.
     به همين جهت، اصل نوشته‏هاى كسروى، در آن زمان، يك زيربناى سياسى دارد؛ امّا مرگش هيچ زيربناى سياسى ندارد؛ مرگش صرفا جنبة مذهبى دارد. اين هم از عجايب تاريخ ماست كه يك جريانى در اصل سياسى باشد، برخورد با آن جريان اصلاً سياسى نباشد؛ كسانى كه با آن جريان برخورد كردند، اصلاً به فكر مسائل سياسى نباشند؛ بلكه فقط تفكرشان تفكر مذهبى باشد.
     خوب، به همين جهت اسمش را ترور گذاشتند. به نظر من اين موضوع كه اجراى فرمان يا فتواى مراجع شيعه بوده، با ترور تفاوت مى‏كند، چون مرگ كسروى ارتباطى با ايجاد وحشت در جامعه نداشته، بلكه مرگ يك آدمى بوده كه برضد مقدسات يك ملت مسائلى را مطرح كرده بود.
     خوب، حالا نمى‏خواهيم راجع به مرگ كسروى توضيح بدهيم و بگوييم كسروى چه شخصيتى داشت. اين خودش يك مقولة جداگانه‏اى هست كه بايد تحقيق كنيم كه آيا كسروى مورخ بود؟ قاضى بود؟ يك كارشناس شيمى بود؟ كارشناس دينى بود؟ اصلاً كسروى كى بود؟ آيا يك آدم، در ظرف آن مدّت عمر، اصولاً مى‏تواند هم راجع به خوزستان تحقيق كند و تاريخ خوزستان بنويسد، تاريخ آذربايجان بنويسد، تاريخ مشروطيت بنويسد، تاريخ آمريكا بنويسد، حتّى راجع به مسائل روان‏شناسى اظهارنظر كند، كتاب در پيرامون رمان بنويسد، بعد حتّى در مورد مسائل فلسفى اظهارنظر كند، كتاب مادّيگرى بنويسد، نقدى بر عقايد شوپنهاور و ديگران بنويسد. همة اينها بايد مورد بررسى قرار بگيرد.
     ما اصولاً وارد اين مقوله‏ها نمى‏شويم؛ چون اينها نياز به تحقيق دارد كه من يك مقدارش را انجام داده‏ام. نقدى هم به تاريخ مشروطيت ايشان دارم، نقدى هم به تاريخ‏نويسى و وقايع‏نويسى ايشان دارم. امّا، آنچه مسلّم است، به نظر من، بعد از حدود پنجاه و چند سال، نيم قرن و خرده‏اى كه از اين زمان مى‏گذرد، به اين نتيجه رسيده‏ام كه حركت كسروى، در زير پوشش حملة به مذهب، كاملاً سياسى بوده و كاملاً از طرف قدرتهايى كه از وحدت ملّى ايران وحشت داشتند، حمايت مى‏شده است. امّا مرگ كسروى، صرفا مذهبى بوده است. سيد جوانى، با احساسات و عواطف مذهبى، احساس كرده به مقدساتش توهين شده، آمده كسروى را كشته است. اول مضروبش كرده، بعد عده‏اى از دوستانش او را كشته‏اند. خود اين موجب شهرت اين آقا سيد شده، به صحنه آمده، شناخته شده، مخصوصا طلبه بوده و چون طلبه بوده، آن روزها با مرحوم آيت‏اللّه كاشانى، كه خانه‏اش كانون مبارزات مذهبى بوده، خود به خود، ارتباط پيدا مى‏كند. اين اصل قضيه است كه اين ارتباط برقرار بشود. از طرفى، مرحوم آيت‏اللّه كاشانى يك روحانى موجّه آن روز تهران بوده، در مسجد پامنار نماز مى‏خوانده، خانه‏اش محل رفت‏وآمد شخصيتهاى برجستة دينى بوده. خود مرحوم آيت‏اللّه كاشانى در عراق با انگليسيها جنگيده بوده، از روحانيون طرفدار دخالت دين در سياست بوده، در تهران هم شخصيت برجسته‏اى بوده است. نواب صفوى هم به ايشان مراجعه مى‏كند. اين ملاقاتها و اين رفت و آمدها، خود به خود، پيوندهايى به وجود آورده است.