غلامرضا پهلوي تجسم پول‌پرستي و خست در خاندان پهلوي

قسمت اول
سيري در زندگي غلامرضا
پرداختن به زندگي شاه، شاهزادگان، رجال و دولتمردان عصر پهلوي بدون توجه به «ماهيت»، «هويت»، «پيدايي»، «كارنامه» و كليت رژيم پهلوي امكان‌پذير نيست. چه در سيستم‌هاي استبدادي وابسته به استعمار خاندان شاهي و دولتمردان منهاي آن سياست و روش نمي‌توانند موجوديت داشته باشند.
عملكرد و ترازنامة رژيم پهلوي به دليل وابستگي اصلي‌اش به استعمار «انگليس» از بدو پيدايش و چرخش به طرف امريكا در سال‌هاي بعد از شهريور 1320، به دليل ابرقدرت بودن فقط در مسير منافع، اقتدار و موقعيت استعمار ارزيابي مي‌شود. و در عرصة داخلي نيز روش استبدادي حكومت حرف اول را مي‌زند. و اين است كه طاغوت و طاغوتيان فقط با ماهيت و هويت و اهداف خود حركت مي‌كنند. و اين است كه در تحليل تاريخ معاصر و اسناد موجود و حتي در خاطرات بسياري از رجال پهلوي، مشاهده مي‌كنيم كه هركدام از رجال در عرصه بين‌المللي وابسته به : امريكا، انگليس، اسرائيل و ... هستند و يا به عضويت تشكيلات استعماري «فراماسونري» و «لاينز»، در مي‌آمدند چون بقاي آن‌ها ايجاب مي‌كرد كه خود را به قدرت ـ به اصطلاح ـ ماندگار خارجي متصل نمايند.
در داخل هم براي آنكه بتوانند از فيلتر قدرت عبور كنند و به درون حكومت راه يابند خط‌مشي استبدادي شاه و ساواك را پيش مي‌گرفتند تا مورد تأييد شاه و ساواك واقع شوند.
اما درون خاندان پهلوي خود حديث ديگري داشت. علاوه بر لحاظ كردن قدرت اصلي خارجي، شخص شاه مي‌بايست نسبت به «والاحضرت‌ها» و «والاگهر»‌هاي درباري نظر موافق داشته باشد. اگر احساس خطر مي‌كرد، يا ناگهان به سرنوشت «شاهپور عليرضا» در كوههاي دماوند ـ در نيمه شبي ـ دچار مي‌شد به‌گونه‌اي كه امكان پيدا كردن جسدش هم نباشد و يا مانند يكي از نزديكان شاه كه بعدها نام خود را به «علي اسلامي» تغيير داد مورد غضب شاه قرار مي‌گرفت و به تبعيد در گرگان تن مي‌داد و اگر مثل احمد آرامش از رده‌هاي پايين بود بناگاه در پارك فرحِ آن روز هدف گلوله‌هاي ساواك واقع و حذف مي شد.
اما در «ظل» قدرت قدر قدرت شاه، بقيه شاهزاده‌گان كه دست‌بوس مي‌آمدند و مطيع بودند علاوه بر حقوق جاري دربار به صورت ماهانه و سالانه، از مزاياي «قدرت» و «اعمال قدرت» نيز برخوردار بودند. مثل «اشرف پهلوي» كه با آن خدمتش در كودتاي امريكايي 28 مرداد 1332 به قدرتي برتر از شاه رسيد به‌گونه‌اي كه ديگر در ارتكاب به انواع مفاسد، فجايع، خيانت‌ها، جنايت‌ها، رسوايي‌ها و... آزاد بود! آزادي كه هيچ مقام و قدرتي توان ايستادگي در برابرش را نداشت. در حد متوسط‌تر هم مي‌توان از «فاطمه» پهلوي يا «شمس» پهلوي ياد كرد كه هركدام در حد امكان خود توان و موقعيت دست زدن به هر كار نامربوط را داشتند. شايد در يك بررسي تاريخي بتوان به «آسيب‌شناسي» سيستم‌هاي شاهي در ايران رسيد كه علاوه بر قساوت و جنايت و خيانت شخص شاه، شاهزادگان نيز لشكر جرّاري بودند كه هركدام در جايگاه حكومتي خود مرتكب انواع و اقسام مظالم و فجايع مي‌شدند. نمونة بارز آن دوران سلسلة خبيثة قجر بود كه شاهزادگاني همچون «ظل‌السلطان» و محمدعلي ميرزا و ... مرتكب جنايات و مظالمي گشتند. حتي اعمال ديكتاتوري و قساوت ظل‌السلطان نسبت به بزرگان و علما و فقهاي عظيم‌الشأن اصفهان خود حديث غمناكي است.
در يك بررسي جامعه‌شناسانه مي‌توان اصل درد را در عدم «حاكميت قانون» دانست. چه در قلمرو قانون حداقلِ عدالت را مي‌توان ديد. تا پيش از انقلاب مشروطيت، خاصه در عصر فتحعلي شاه و ناصرالدين شاه چيزي به نام قانون نبود. فقط «ارادة ملوكانه» حرف اول و آخر را مي‌زد. مجيزگويان و تملق‌گويان ميدان داشتند و چهره‌هاي صالح و مصلح در زير «لگد» مستبدين بودند.
با انقلاب مشروطيت و «قانون‌خواهي»، «عدالت‌خواهي» و حضور مردم در مجلس، ملت به حداقل بسنده كرد. اما جريان وابسته به استعمار «فراماسونري» و «درباريان فاجر» نگذاشتند حاكميت قانون تحقق يابد. و برخي انقلابي‌نماها‌ نيز دانسته و يا ندانسته به اغتشاش و هرج و مرج دامن زدند و در طي پانزده سال آخر حاكميت قجر جامعه همواره در نوسان و التهاب بود!
با روي كار آمدن رضاخان و شجرة خبيثة پهلوي «فاتحه قانون» و «مجلس» خوانده شد و از روز اول 
رضاخان لقب «ديكتاتور» و «قلدر» گرفت. تا آنجا كه نه «چادر بر سر زنان» گذاشت و نه «عمامه بر سر روحانيان و نه كلاه بر سر عامة مردم طوري كه هيچ‌كس» امنيت نداشت. و در اين بيست ساله سياه دوران رضاخاني درباريان و دولتمردان انگليس و ماسون‌ها آن چه تصور نمي‌رود مرتكب شدند!
در فاصله 1320 ـ 1332 محيط كمي آمادة حضور مردم شد، با استقلال مجلس روند آزادي پديد آمد. و باز اين بار عوامل خارجي (امريكا ـ انگليس) و درباريان و جريانات مشكوك محيط را آلوده كردند تا اينكه كودتاي ننگين 28 مرداد به وقوع پيوست.
بار ديگر به مدت بيست و هفت سال استعمار و استبداد و عوامل آنها جامعه را در زير تيغ خود گرفتند و گذشت آنچه كه گذشت و مي‌دانيم همة آنچه كه تاكنون نوشته و گفته شده ذره‌اي است از آن همه مصائب كه بر سر ملت آمد. و اين بار نيز قانون، مجلس و مردم از صحنه خارج شدند، بي‌قانوني، بي‌نظارتي، بي ارزيابي ميدان را براي شاهزادگان و درباريان باز كرد و شد آنچه نمي‌بايست شود. و در اين مدت ملت متحمل انواع و اقسام مصائب سياسي، مالي، فرهنگي، اجتماعي و ديني شد. و كشور سالها عقب نگه داشته شد و شاهزادگان و درباريان همچنان مرتكب انواع و اقسام جنايات شدند كه حتي اربابان آنها (امريكايي‌ها) از مفاسد خاندان پهلوي1 براي منافع و موقعيت خود احساس خطر كردند. هنگامي كه سير نزولي و فروپاشي رژيم آغاز شد. هركدام ثروت به يغما برده از ملت مسلمان و مظلوم ايران را كه پولهاي هنگفتي بود با خود برداشته، راهي امريكا و اروپا شدند. چون ايران مملكت آنها نبود! آنان نه تنها شخصيت و منش ديني نداشتند كه فاقد هويت ملي و ايراني هم بودند. درست مانند بسياري از «مليون» و اعضاي جريانات «چپ» و «منافقين» كه ايران را براي رسيدن به قدرت، ثروت و موقعيت خود مي‌خواستند و مي‌خواهند!
طرح ولايتعهدي
در سال 1338 (1959) يك گروه از سياستمداران و نظاميان تلاش مختصري كردند تا غلامرضا را به مقام ولايتعهدي ترفيع دهند. اين كار ظاهراً با اين توقع انجام شد كه امكان سقوط شاه، قريب‌الوقوع به نظر مي‌رسيد، تقريباً تمام اعضاي «لژ فراماسونري» گراند اورينت (شرق اعظم) در اين كار دست داشتند. اين لژ، تشكيلاتي بود كه از قرار معلوم انگليسي‌ها براي تأمين منافع خود در ايران تأسيس كرده بودند. نفوذ عوامل فراماسونري در دستگاه حكومت، از عوامل مهم برقراري و بهبود روابط ايران و اسرائيل بود.2

سيري در زندگي ملكه توران اميرسليماني
مادر غلامرضا همسر سوم رضاخان ملكه توران دختر عيسي‌خان مجدالسلطنه اميرسليماني (1259ـ 1345 ق) بود و نوة مهدي قلي‌خان مجدالدوله از چهره‌هاي مشهور درباري دوران ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه كه زماني حاكم گيلان بود.
توران در سال 1282 شمسي در تهران متولد شد. دروس جديد را تا دبيرستان به اتمام رساند. دو سال بعد از كودتاي 1299، زماني كه رضاخان سردار سپه بود، با وي ازدوج نمود. آن زمان وضعيت مادي رضاخان در حدي بود كه براي همسرش خانه‌اي اجاره‌اي تهيه نمود!
همسر دوم توران
اما اين ازدواج چندان دوام نداشت يك سال بعد، اندكي پس از تولد غلامرضا به جدايي انجاميد. سليمان بهبودي علت آن را مخالفت تاج‌الملوك با اين ازدواج دانسته اما ممكن است دلايل ديگري هم وجود داشته باشد!
پس از جدايي، رضاخان يكي از كاخ‌ها را به وي سپرد تا با فرزندش زندگي كند. پس از مرگ رضاخان، توران با موافقت غلامرضا با ذبيح‌اله ملك‌پور كه از ثروتمندان بود ازدواج نمود.
در مورد ملك‌پور و فراماسون بودن وي و حتي دفاترش در فلسطين، بيروت، پرتغال، قاهره و... كه مركز فعاليت ماسون‌ها بود، در اسناد دربار به گزارشهايي بر مي‌خوريم. حتي رائين در جلد سوم كتاب «فراموش‌خانه» وقتي از لژ پهلوي سخن مي‌گويد، نفوذ و فعاليت ملك‌پور را مورد تأكيد قرار مي‌دهد. ملك‌پور در تهران، پس از ازدواج با توران، جلسات ماسوني را در منزل ملكه سابق برگزار و بعدها باشگاه «خورشيد تابان» را در تهران تأسيس مي‌كند. مي‌گويند اين يك تشكيلات ماسوني بود، و خود نايب رئيس باشگاه شد.
قابل توجه است كه ملك‌پور در چند لژ حضور داشت. مثلاً علاوه بر لژ پهلوي، عضو لژ تهران نيز بود.
ملكه تاج‌الملوك، مادر محمدرضا پس از ازدواج ملكه توران از فرصت استفاده كرد و به همين بهانه او را از دربار اخراج و ماندن وي را در كاخ رضاخاني ممنوع نمود.
اختلافات در سال‌هاي پس از مرگ رضاخان ميان توران و تاج‌الملوك تا آنجا بالا گرفت كه گاهي تاج‌الملوك محمدرضا را عليه غلامرضا و بالعكس توران فرزند خود را عليه شاه براي بدست آوردن ثروت تحريك مي‌كرد. اين حركت شايد به اين دليل بود كه خود ملكه توران وارد فعاليت اقتصادي و خريد و فروش شده بود!
خريد ده علي‌آباد (نزديك خزانه تهران) گرفتن دهِ ايزده آمل از محمدرضا! كه بيش از پانصد هكتار بود! و ساختن شهرك «توران» در جنوب تهران كه با نهضت اسلامي در سال‌هاي 1356 ـ 1357 در حد طراحي ماند! در شمار فعاليت‌هاي اقتصادي توران است.
ملكه توران پس از پيروزي انقلاب اسلامي به آلمان پناهنده شد و در سال 1373 درگذشت.
در ميان اسناد دربار، گزارشهاي بسياري در مورد او و غلامرضا وجود دارد. بخشي از اين اسناد نامه‌هاي ملكه توران به غلامرضا و بالعكس است. در ميان اين نامه‌ها كه بيشتر مربوط به سال‌هاي فرار رضاخان و اوضاع نابسامان دربار و سال‌هاي اول ازدواج با ملك‌پور است، توران سعي‌ مي‌كند نه تنها رابطة عاطفي خود را با فرزند حفظ كند، كه به او درس زندگي دهد و او را در گرفتن ارثيه پدر تشويق و وضعيت دربار و شاهزادگان را تبيين مي‌كند.
توران در سفرهايي كه با همسر جديدش به قاهره يا كشورهاي ديگر مي‌نمود، همچنان با غلامرضا كه در آن دوران در آمريكا به سر مي‌برد، مكاتبه داشت. در اين نامه‌نگاريها مي‌كوشيد به فرزند درس سياست و اقتصاد دهد و گاه از محمدرضا نيز براي ارسال پول براي او نيز تشكر مي‌كرد. توران، غلامرضا را به درس خواندن و براي خوشگل‌تر شدن به عمل كردن بيني تشويق مي‌كرد! غلامرضا نيز متقابلاً در پاسخ به نامه‌هاي مادر، از گراني اجناس و تمام شدن پول شكايت و به مادر نصيحت مي‌كرد كه زمين‌هاي خود را نفروشد.
طبق اين اسناد حسابهاي بانكي او، در سال 1324 فقط دو رقم از پولهايي كه از محمدرضا دريافت كرده است يك مبلغ يكصد هزار تومان و يك مبلغ پانصد هزار تومان است.
وي در نامه‌اي به سال 1324 به مادرش مي‌نويسد: «چند دفعه به برادرم (شاه) متذكر شدم كه اجازه دهند كه من به ايران برگردم ولي هيچ جوابي نداده است» تلگراف زدم خبري نشد. مادر در پاسخ مفصل به فرزند يادآور مي‌شود كه تصميم گرفتم كاغذ مفصلي به برادرت (شاه) بنويسم كه بالاخره يا تو را به ايران بخواهد و يا اجازه بدهد من پيش تو بيايم والا ما اقداماتي از طرف مجلس نموده و هم خودت بايستي كاغذ مفصلي به مجلس شوراي ملي بنويسي و تمام شرح حال زندگي‌ات را از اول الي حالا و اين كه از هر جهت تو را محروم از مال پدر و ديدن وطن ـ بدون گناه ـ نموده‌اند بازگو بنمايي.
 سپس اضافه مي‌كند:
 «عزيزم چشم و گوشت را باز كن، ديگر مثل قضيه پدرت خواب نباشي كه رندان جواهراتش را زدند و حال مشغول خوش‌گذراني در تهران هستند و شما بيچارگان را دربه‌در و بي‌حق كردند. سپس به دزدي «شمس» و «عفريته» كه منظورش تاج‌الملوك است اشاره مي‌نمايد كه 22 سال است تو را از همه چيز بي‌خبر نگاه داشته‌اند و تو هم بدتر از مادرت ساده و بي‌آلايش فكر مي‌كني»!
غلامرضا در جواب همين نامه مي‌نويسد:
«شما تصور مي‌كنيد من‌ نمي‌دانم اين مدت به شما چقدر سخت گذشته؟»
توران در نامه‌ بعدي به پسر مي‌آموزد كه «فراموش نكن حتماً نامه‌اي به شاه بنويس و در خصوص اثاثيه و پولت تأكيد كن از قراري كه شنيده‌ام 000/300 ليره براي علي‌رضا فرستادند. مخصوصاً بنويس علي‌رضا و عبدالرضا هركدام سرمايه كافي براي زندگيشان دارند. جهت ندارد كه من هم از وطن به گناه سايرين دور باشم و هم از حق پدر محروم. و در نامه بعدي عزيزم، ديگر رودرواسي را كنار بگذار همين طور كه اين‌ها در اين مدت بيست و سه سال ابداً ‌ملاحظه ما را نكردند و همه موقع ما را بيچاره و بدبخت كردند تو هم به هر كس كه لازم مي‌داني كاغذ بنويس.»
مجموعه‌ نامه‌هاي مادر و پسر نشانگر وضعيت دربار. شاه و شاهزاده‌ها در سالهاي 1320 ـ 1326 مي باشد. اسنادي از سال‌هاي 1335 است كه به لحاظ سياسي قابل توجه است.
ابوالفضل حاذقي از گردانندگان «بنياد تسليح اخلاقي ايران» كه يك سازمان فراماسونري، وابسته به امريكا پس از كودتا بود. و اعضاي آن امثال شفق، حكمت، چهرازي، نخجوان و... بودند، نامه‌اي به «حضرت عليه عاليه ملكه توران اميرسليماني» مي‌نويسد و ضمن تبريك نامه آقاي «فرانسيس گلديش»؟! را به ضميمه ارسال مي‌دارد!
در دعوت نامه ديگر ملك‌پور و توران را دعوت مي‌كنند و حضور ملك‌پور در اين تشكيلات هم روشن مي‌شود. اشعار «ابراهيم صهبا» از ماسون‌هاي وابسته به امريكا، در وصف «ملكه توران» هم در آن درج شده است. در همين زمان نامه‌اي از دربار به توران مي‌رسد كه، شاكي، از دزدي، خيانت و غصب اموال مردم توسط همسر ناشايسته وي ملك‌پور بحث مي‌كند و در ادامه مي‌نويسد كه چندين هزار تومان به بيعانه حق‌الزحمه كارگران را نپرداخته است.

سيري در زندگي غلامرضا
شاهپور غلامرضا پهلوي فرزند رضاخان است كه از ازدواج با توران اميرسليماني در 25 ارديبهشت 1302 در تهران متولد شد. غلامرضا تحصيلات را در تهران و دبيرستان نظام به پايان برد. براي ادامه تحصيل به سوئيس رفت. يك سال در مدرسه افسري و مدتي در مدرسه امريكايي بيروت تحصيل نمود. زماني را در كاليفرنيا گذراند. و در ارتش به درجة سرتيپي رسيد. مدتها از سوي شاه، رياست عاليه بازرسي ويژة ستاد فرماندهي عالي كه بيش از هر چيز جنبة تشريفاتي داشت را به عهده گرفت. و آجودان مخصوص شاه و رئيس كميتة المپيك و معاون افتخاري جامعة اسب‌سواران ايران بود!
در سال 1326 با هما اعلم، دختر اميراعلم پزشك مخصوص شاه ازدواج نمود. ازدواج مجدد وي با منيژه جهانباني دختر سرلشكر منصور جهانباني بود. به تعبير ثريا همسر دوم شاه، غلامرضا خيلي رك‌گوست و چند كلمه‌اي آلماني هم مي‌داند كه با من صحبت مي‌كند. از همسر اول يك پسر و يك دختر داشت. هما با اشرف پهلوي دوست بود.3
غلامرضا در دهه 1330 از سوي شاه، عضو شوراي نايب‌السلطنه شد، كه در همان روزگار بحث وليعهدي وي به ميان آمده بود. اما برخي نويسندگان او را فاقد «شخصيت و روشنفكري توصيف مي‌كنند و جاه‌طلبي و خست» جزو وجودش مي‌باشد.
غلامرضا پس از پيروزي انقلاب، در ايالت كاليفرنيا، در مصاحبه با نشريه دو زبانه (فارسي ـ انگليسي) را‌ه زندگي چاپ لوس‌آنجلس تأييد كرده است كه در زمان زندگي مشترك ثريا اسفندياري و شاه براي نجات همسر برادرش از طلاق پا پيش گذاشته و به شاه و ثريا پيشنهاد كرده بود تا او را وليعهد نمايند، اما شاه در پاسخ گفته بود كه مايل است وليعهد كشور از نسل مستقيم خود او باشد!
غلامرضا پهلوي در اين مصاحبه به‌طوري تلويحي به كشته شدن علي‌رضا در جنگ قدرت اشاره كرده مي‌گويد:
«عليرضا قرباني بلندپروازي‌هاي خود شد و مرگ او قبل از آن كه سانحة هواپيمايي باشد يك حادثة سياسي بود!»
غلامرضا خود در ميان خانواده پهلوي از هيچ محبوبيتي برخوردار نبود. چه او همواره به دنبال سود و كاسبي خود به هر شكل و صورتي بود. و تا پايان عمر رژيم پهلوي، او مشغول زراندوزي و جمع كردن ثروت بود.
علي اميني در مصاحبه با راديو (بي‌ بي سي) مي‌گويد:
«همين شاهپور غلامرضا به من تلفن كرد گفت فلان كس قبل از آمدن شما من سفارش يك دانه ماشين دارم. ماشين چه چيز! از اين ماشين كشاورزي، حالا عرضه مي‌كنند گفتم خيلي خوب حالا، استثنائاً؛ دفعه ديگر از اين كارها نكني!»
ارتشبد قره‌باغي مي‌گويد:
«شاهپور غلامرضا پهلوي نسبت به پول حساسيت عجيبي داشت و به طرز بيمارگونه‌اي از همه انتظار داشت به او پول بدهند. گاهي اوقات او را به‌عنوان برادر شاه و بازرس كل ستاد عالي ارتش براي دادن جوايز دانشجويان برتر نظامي دعوت مي‌كرديم و او موقعي كه مي‌آمد تا مثلاً به يك دانشجوي رشته اول يك قبضه تفنگ شكاري هديه بدهد يكي هم براي خودش طلب مي‌كرد!
غلامرضا اراضي مستعد و تپه‌هاي شمال پادگان لشكرك و قريه كلندوك را تصرف كرده و از سربازان ارتش براي هموار كردن آن منطقه وسيع استفاده مي‌كرد و لوازم مورد نياز تأسيس يك باغ عظيم سيب اصلاح شده را كه قرار بود بزرگترين جنگل سيب دست كاشت باشد مجاناً از پادگان واقع شده در زير آن نواحي كوهستاني تأمين مي‌كرد.
او چند روز يك بار با هلي‌كوپتر نظامي به پادگان لشكرك مي‌آمد و از آنجا با اتومبيل جيپ رنجرور ارتش به بازديد از باغ عظيم در دست احداث خود مي‌رفت و دستور هم داده بود تا ناهار كارگرانش از پادگان تأمين شود!4»
گرايش به ماديت او تا آنجاست كه نقل مي‌كنند: «وقتي مادر شاه، ملكه تاج‌الملوك، در نيويورك درگذشت هيچ‌يك از اعضاي خانواده پهلوي براي تحويل گرفتن جنازه و دفن او به بيمارستان مراجعه نكرد! زيرا مي‌بايست مخارج بيمارستان و كفن و دفن ميت را مي‌پرداختند!
مدتي جنازه ملكه در بيمارستان بلاتكليف بود تا آن كه فرح با اطلاع از موضوع مبلغ 5000 دلار براي شاهپور غلامرضا فرستاد و از وي خواست ملكه مادر را به طرز آبرومندانه‌اي دفن كند، اما شاهپور غلامرضا پنج هزار دلار را به جيب زد و به سراغ تاج‌الملوك نرفت.5 البته در گزارش ديگر مبلغ 12 هزار دلار است و لذا طبق قانون شهرداري نيويورك، جنازه مادر شاه را بدون تشريفات در گورهاي دسته جمعي دفن كردند6.»
وضعيت غلامرضا آن‌گونه بود كه شعبان بي‌مخ مي‌گفت «غلامرضا در لوس‌آنجلس زندگي انگلي خود را ادامه داد.7»
در خاطرات رهبران و رجال درباري عموماً از غلامرضا به‌عنوان فردي پليد، دنياپرست، سودپرست، قصي‌القلب نام برده شده است گرچه او تا پايان عمر خود در محلة ميلياردرهاي معروف آمريكا (بورلي هيلز ـ كاليفرنيا ـ لوس‌آنجلس) در ويلاي مجللي بر بالاي تپه‌اي مشرف به هاليوود زندگي اشرافي و شاهانه‌اي دارد. او مالك امپراطوري بزرگي از شركت‌ها و مؤسسات پول‌ساز در آمريكا و اقصي‌ نقاط جهان است كه ادارة آن را بهمن فرزند ارشدش به عهده دارد. او از فعاليت سياسي به دور بود و مشغول كارهاي پول‌ساز بود.8 »
غلامرضا به روايت فردوست:
غلامرضا تنها فرزند همسر سوم رضاشاه يعني توران اميرسليماني از همان ميزان تحصيلات شاه يعني مدرسه مقدماتي سلطنتي در لورزوي سوئيس برخوردار بوده و پس از بازگشت به تهران وارد مدرسه نظام شد. در سال 1320 غلامرضا پدرش را تا تبعيدگاه همراهي كرد. پس از مرگ پدر مدت يك سال را در مدرسه پرنيستون گذراند. وي ظاهراً‌مدتي در مدرسه امريكايي بيروت و كاليفرنيا گذرانده است. اكنون داراي درجه سرتيپي است يك سرباز حرفه‌اي به شمار آمده و رياست عالي بازرسي ويژه ستاد فرماندهي عالي را كه بيشتر جنبه تشريفاتي دارد عهده‌دار است.
بخش اعظم تحصيلات رسمي نظامي وي شامل گذراندن دوره‌اي در مدرسه فورت تاكس است كه در آن‌جا عملكردي متوسط از خود نشان داده بود.
علاوه بر اين او آجودان ويژه شاه، رئيس كميته المپيك و معاون رياست افتخاري جامعه اسب‌سواري مي‌باشد.
نقش مهم‌تر او عبارت است از عضويت وي در شوراي نايب‌السلطنه كه در آن او به همراه شاهزاده عبدالرضا و عده‌اي ديگر ـ در صورت انتخاب ـ ملكه فرح نايب‌السلطنه، وي را در ادارة حكومت ياري خواهند داد.
غلامرضا را فردي «غير جاه‌طلب و فاقد شخصيت و روشنفكري» توصيف كرده‌اند.
قبل از تولد وليعهد و پس از درگذشت تنها برادر تني شاه علي [علي‌رضا] غلامرضا بسياري از وظايف تشريفاتي ولايتعهدي را عهده‌دار بود.
در سال‌هاي 1333 ـ 1338 چنين شايع شده بود كه وي رسماً به‌عنوان وليعهد برگزيده خواهد شد. در اوايل سال 1338 عده‌اي از سياستمداران و نظاميان سعي كردند كه غلامرضا را به درجه ولايتعهدي برسانند. چون انتظار سقوط9 سريع شاه را داشتند.
ولي اين موضوع با تولد رضا خاتمه يافت. غلامرضا نيز تعدادي از افراد سال خوردة هم فكر را در اطراف خود گرد‌ آورده كه در شرايط حاضر هيچ‌گونه نيروي سياسي خاصي به حساب نمي‌آيند.
امريكايي‌ها در سال 1350 هريك از اعضاي خاندان پهلوي را مورد بررسي و تحليل قرار داده‌اند.
درباره غلامرضا آمده است:
«شاهزاده غلامرضا تنها برادري است كه نقشي فعال دارد. وي سرتيپ است و فرمانده كميته المپيك ايران و اغلب به جاي شاه در جشن‌هاي داخلي و خارجي شركت مي‌كند. وي فردي مطلع است ليكن محبوبيت چنداني ندارد. »
سپس اضافه مي‌كند:
«شاهزاده غلامرضا برادر ناتني در سال 1923، سومين فرزند رضاشاه از همسر سومش توران به دنيا آمد. در مدارس خصوصي تهران و سوئيس تحصيل كرده و يك سال نيز در دانشگاه پرينستون بوده. به‌عنوان بزرگترين برادر شاه در بسياري از جشن‌ها حضور مي‌يابد. در زمينه ورزش فعال بوده و رئيس كميته المپيك ايران است. 10»
شخصيت غلامرضا
از برادران شاه، غلامرضا بيش از ديگران در امور سياسي ـ نظامي كشور دخيل بود. شاهپور علي‌رضا در يك سانحه هوايي جانش را از دست داده بود. شاهپور عبدالرضا هم دخالت قابل توجهي در امور سياسي ـ اجتماعي كشور نداشت و بيشتر به امور خصوصي زندگي خود مشغول بود.
غلامرضا در ارتش خدمت مي‌كرد و درجه سرتيپي داشت و گويا تا درجه سرلشكري هم ارتقا يافت.
غلامرضا به دلايل خانوادگي آن‌گونه كه بايد دستورات شاه را به مورد اجرا نمي‌گذاشت و شاه گاه و بي‌گاه براي برادرش به خاطر وضع نابسامان ارتش محدوديت‌هايي ايجاد مي‌كرد و او را به اجراي دقيق مقررات وظايف و مناصب نظامي‌اش وادار مي‌كرد، بدون اين‌ كه با مقاومت جدي روبرو شود.11 هم‌چنين در روابط وي با كشورهاي خارجي و ارتباطات كاري و تجاري‌اش با شركت‌هاي مختلف محدوديت‌ قائل مي‌شد.
به روايت اسناد لانه جاسوسي:
برادر بزرگتر شاه، يعني غلامرضا داراي يك مقام رسمي نظامي است، كه تنها راه معاش اوست.12
    مأمور سفارت در معرفي افراد متنفذ در دربار و اطرافيان شاه در مورد غلامرضا مي‌نويسد:
شاهزاده غلامرضا تنها برادر شاه است كه نقش فعال‌تري را ايفا مي‌كند. او سرتيپ بود. و رئيس كميته المپيك ايران است و در ضيافت‌هاي خارجي و داخلي به جاي شاه حضور پيدا مي‌كند. او فردي مطلع است ليكن مورد احترام عامه نيست.13
تحليلي كه امريكايي‌ها از موقعيت غلامرضا مي‌دارند:
«وزير اقتصاد، علي‌نقي عاليخاني به منبع اطلاع داد كه چند هفته قبل سندي را جهت قرارداد با فاضلي و فيصلي، گردانندگان شركت باربري خرمشهر، امضا نموده است كه ماشين‌آلات و تجهيزات خريداري شده توسط وزارت‌خانه را تخليه و حمل نماييد. در آن زمان عاليخاني مي‌دانست كه شركت خويش، يك پيشنهادي را كه 30000 تومان كمتر از پيشنهاد فاضلي، فيصلي بوده است ارائه كرده بود. او به هر حال توسط معاون وزير، كيانپور، تحت فشار قرار گرفت كه به عاليخاني گفته بود شركت فاضلي، فيصلي توسط برادر شاه، شاهپور كنترل مي‌شود و عدم قبول قرارداد، خطرناك خواهد بود.14»
    در ژوئيه 1976 سفارت آمريكا ضمن بررسي در ماهيت حكومت و رجال سياسي به خانواده سلطنتي اشاره نموده، مي‌نويسد:
«برادر شاه غلامرضا و عبدالرضا از صحنه سياسي به دور هستند. تعدادي از اعضاي خانواده سلطنتي تا اندازه‌اي فاسد، فاقد اخلاق، و بي‌علاقه به مردم تلقي مي‌شوند و اين بيشتر به خاطر زندگي اشرافي و مشاغلي كه هم در در دولت و هم در بخش خصوصي دارند مي‌باشد.15»
در گزارش 26/5/1357 امريكايي‌ها از ايران و وضعيت اشرف و دو عضو خانواده سلطنتي غلامرضا و محمودرضا آمده است. فعاليت‌هاي مالي حداقل دو عضو خاندان سلطنتي، غلامرضا و محمودرضا دست كم بايد محدود شود.16
مشاغل مهم غلامرضا:
رياست كميتة المپيك، رياست باشگاه سواركاران، آجودان ويژه شاه، رياست عالي بازرسي ويژه ستاد فرماندهي عالي، عضو شوراي نيابت سلطنت.
وي در سال 1326 با هما اعلم، دختر امير علم پزشك مخصوص شاه ازدواج نمود. از اين همسر يك پسر و يك دختر داشت. هما از دوستان اشرف بود. با ثريا اسفندياري صميمتي داشته. ولي به دلايلي اين وصلت پا نگرفت و غلامرضا هما را طلاق داد.
او با منيژه جهانباني دختر سرلشكر جهانباني ازدواج نمود. خاندان جهانباني از ارتشيان بودند.
در سال 1357 سرويس اطلاعات فرانسه كه رئيس وقت آن با شاه رابطه داشت و از ساواك حقوق مي‌گرفت! به وي اطلاع داد يكي از اعضاي خانواده پهلوي با سرويس اطلاعاتي اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي شوروي (ك . گ. ب) همكاري جاسوسي دارد كه پس از بررسي‌هاي لازم، مشخص شد اين فرد غلامرضا پهلوي است.17 كتابي كه چندي قبل در اروپا منتشر شد (افق سرخ) نويسندة آن رئيس پليس سابق امنيتي نيكولاي چائو شسكو (سيكورتيه) است و نويسنده ضمن بيان خاطرات خود مي‌نويسد:
«غلامرضا پهلوي كه از اسرار ارتش ايران اطلاع داشت، توسط عوامل چائو شسكو، در برابر دريافت مبالغ گزافي كه ساليانه دريافت مي‌داشت، آنها را به اتحاد شوروي ـ پيش از گورباچف ـ مي‌فروخته است.18»
بدون ترديد كاسة حرص اين شاهزاده، هم‌چون ديگر درباريان از صدها مشاغل و منابع مالي و منافع پر نمي‌شد. نه تنها به غارتگري داخل مشغول بودند، كه به خيانت و جاسوسي نيز دست مي‌زدند بخصوص ايران كه در آن دوران زير سلطة امريكا بود، اروپاييان بر سر اين سفره انواع و اقسام نعمات را داشتند، برادر شاه براي «يك سكه غاز» جاسوسي مي‌كند! و رئيس سرويس فرانسه ماهانه چند هزار فرانك از ساواك حقوق مي‌گيرد، شايد يكي از مأموريت‌هايش همين گزارش باشد.19
بدون ترديد فساد مالي و غارت اموال مردم يكي از مشخصه‌هاي رژيم پهلوي بود. چه رضاخان كه بيش از 2500 پارچه آبادي را به تملك خود در آورده بود و چه محمدرضا كه به هنگام پناهندگي به امريكا به نوشته مجله امريكايي فورپون ـ بالغ 37 ميليارد دلار و به نوشته برخي منابع ديگر «بالغ بر 40 ميليارد دلار اموال به يغما برده مردم مظلوم ايران را به همراه داشت.20 اما اين كه شاهزاده براي دريافت پول‌هاي هنگفت جاسوسي كند، آن هم برخلاف خط‌مشي شاه جاي تأمل است.
برخي كه خواسته‌اند موضوع را سطحي بنگرند به سال‌هاي 56 ـ 1357 اشاره مي‌كنند، كه اين جاسوسي براي سازمان شوروي، دادن اطلاعات غلط بود! ولي گزارش سرويس فرانسه موضوع را به شكل ديگري نشان مي‌دهد آن چه مهم بود، اين خاندان و درباريان هيچ‌گونه تعهد، تقيد، وابستگي، و احساس هويت ايراني براي خود قائل نبودند.
به تعبير و روايت فردوست، غلامرضا با جهانباني وصلت كرد و دختر سرلشكر منصور جهانباني برادر سپهبد جهانباني را گرفت. اما از همين رهگذر پدر زن غلامرضا رئيس پليس راه‌آهن شد و سپس به سناتوري ‌رسيد! و مادر زنش به نمايندگي شيراز در مجلس شوراي ملي! و پس از جدايي شهناز از اردشير زاهدي، يكي از جهانباني‌ها (خسرو) او را به زني اختيار مي‌كند و همين امور باعث مي‌شود تا شبكه‌هاي فاميلي و اختاپوسي بر تمام اقتصاد، سياست و فرهنگ جامعه چنگ بزنند.
ولي آنچه كه براي غلامرضا مهم بود «پول» و «سود مادي» بود. حريص، بخيل، آزمند، پر توقع كه كسية حرض او چون ديگر درباريان هرگز پر نشد. حتي او را به‌عنوان واردكننده تلويزيون مشاهده مي‌كنيم! وقتي براي كلاس‌هاي آموزشي مطرح مي‌شود كه به تلويزيون نياز است، شبكه آموزشي تأسيس مي‌گردد و بودجة هنگفتي براي خريد تلويزيون از خارج اختصاص داده مي‌شود و در امر واردات غلامرضا عهده‌دار اين مسئوليت مي‌گردد.21 اين كه كيفيت تلويزيون‌ها مناسب نبود و متوجه مي‌شوند باطري‌هاي آن‌ها پس از چند ساعت كار تخليه مي‌شوند و نياز به شارژ دارند! اصلاً مهم نبود. آن چه مهم بود ثروت هنگفت بدست آمده براي غلامرضا بود.
خريد دو هزار دستگاه كاميون تريلركش، تجارت مواد مخدر اجازه شركت براي كشت ترياك همراه برادرش محمودرضا از ديگر مشاغل شرافتمندانة غلامرضا پهلوي بود!
گزارش از جشن عروسي غلامرضا
در 15/ بهمن 1326 گزارشي از مخارج عروسي كه توسط دربار پرداخت شده، در دو مرحله به صورت ريز اقلام آمده است. مرحله اول 50/797/84 ريال مرحله دوم 50/739/113 ريال و هزينه متفرقه 58197 ريال بوده كه مسلماً ‌اين ارقام علاوه بر مشروباتي چون: ودكا، عرق خلر، شراب، ويسكي، كنياك و... است كه فقط ليست آن در اسناد دربار وجود دارد.
در اسناد دربار سندهاي بسياري وجود دارد كه به خاطر قماربازي‌ها و عيش و نوش‌ غلامرضا و يا سوءاستفاده افرادي از اطرافيان وي و نهايتاً تملك اموال مردم توسط اين شاهزاده شكاياتي به شاه كرده‌اند. يا نامه‌اي از غلامرضا به شاه موجود است كه در سال 1347 در آن تقاضاي فروش 000/100 متر اراضي به اشخاص را كرده است و در نامه‌اي ديگر مجوز خواسته تا شهركي مثل 9 آبان بسازد.
سوء‌استفاده‌هاي مالي
غلامرضا به روايت ديگران
    شعبان جعفري از غلامرضا مي‌گويد:
در مصاحبه هما سرشار شعبان بي‌مخ آمده است:
س: ميانه‌تان با شاهپور غلامرضا پهلوي چطور بود؟
ج: واي، واي ما چه بساطي داشتيم تو مملكت با ايشون!
س: چه بساطي داشتيد؟
ج: خوب ما ايشون رو به خاطر پستي كه داشت زياد مي‌ديديم ديگه!
س: بعد از انقلاب چطور؟
ج: نه والا من هيچ نديدم. تا آدمو پيدا كنه يه چيزي مي‌خواد؟
س: بله!
ج: باور كن خانوم بهتره كه آدم نبيندش!
س: چرا؟
ج: نه اصلاً‌ آن‌قدر خسيسه ! اگه ميلياردها داشته باشد هنوز كمبود دارد ! يه وقت رفتيم بريم يزد. كنار اون رَمْل‌ها، اون ريگا (ريك‌ها) مي‌گفتن اين جا مال شاهپور غلامرضاست. جون شما، يارو مي‌گفت. گفتم: بابا اين جا كه اصلاً‌ پرنده پر نمي‌زنه گفت: اومده شناي (شن‌هاي) اين جارو ضبط كرده» شاهپور غلامرضا خانوم، خيلي پول‌پرست بود. راستي مي‌گم خيلي. من همچي چيزي تو عمرم نديدم، اصلاً مي‌آمد تو باشگاه، يارو سه ساعت ميل بازي مي‌كرد. مثلاً ممدميل باز هي ميل بازي مي‌كرد. اين هم همين‌طور اونجا نشسته بود، بعد مي‌گفت: يه دوغ آبعلي!»
عجب بساطي داشتيم با اين خانوم، آن‌قدر ... اصلاً يه چيزي بود. آدم رويش نمي‌شه حرف اونو بزنه. يه دفعه اومده بود كاپ‌هاي بچه‌ها رو بده. موقعي كه اومد كاپ يكي از اونا را بده اين جوري مي‌كند: «محصلي جواب مي‌ده بله» ميگه : اين ورزش چيه مي‌كني؟» برو يه ورزش حسابي‌ بكن!» به قرآن، به مولا يه رزم اومد يه پوست مار داديم بهش، پونزده متر پوست مار بود از اين سر باشگاه تا اون سر باشگاه طولش بود. سه متر پهناش بود. هر چي از دستمون مي‌اومد تهيه مي‌كرديم پيشكش مي‌داديم به ايشون!
س: واقعاً هديه طلب مي‌كرد؟
ج: به خدا، به جون شما عين حقيقته! يه وقت سليمان بهبودي يه تابلو واسة موزه باشگاه آورد كه راستي چيز آنتيك و اعلايي بود. آخه مردم براي شاه هديه مي‌فرستادن، شاه از آنها بازديد مي‌كرد و دستور مي‌داد هر هديه‌اي را براي موزه‌اي يا جايي كه مناسب بود بفرستن.
سپس شعبان مشخصه‌ها و خصوصيات ايشان را بر‌مي‌شمارد كه چگونه خست، توقع، حرص، آز بر او حاكميت داشت.22
باغ زيبا
قبل از احداث جاده اميرآباد به محموديه شميران، در كنار پارك وي در طرف غربي آن، باغي قديمي وجود داشت. صاحب آن شخص متين و متديني بود. روزي گذر غلامرضا پهلوي به اين باغ مي‌افتد و پيغام مي‌دهد كه مي‌خواهد اين باغ را به مبلغ 000/20 تومان بخرد. در آن موقع بيش از 000/000/20 تومان ارزش داشت.
باتوجه به آن كه غلامرضا بسيار بخيل و خسيس بود. نقل است كه در ميهماني‌ها سيگارش را از جيبش در نمي‌آورد و از ديگران سيگار مي‌گرفت. و يا معروف است كه قوطي سيگار ميهماندار را به جيب مي‌زد. به هر حال صاحب باغ پيغام مي‌دهد كه باغ فروشي نيست و به هيچ‌ قيمت آن را نخواهد فروخت. زيرا سالها براي آباداني آن زحمت كشيده است. مأمور سازمان امنيتي كه واسطه پيغام بود، صاحب باغ را تهديد مي‌كند و باز هم جواب رد مي‌شنود. چهار روز بعد صاحب باغ را روي پل سيد‌خندان با تير زدند و كشته شد. روزنامه‌ها طبق معمول هزار تهمت ناروا به وي زدند.
داستان‌هايي از اين قبيل بسيار مي‌شنيديم ولي كسي جرأت بازگو كردن آن را نداشت.23
فردوست در خاطرات خود، كوتاه، كلي چند مورد به وضعيت غلامرضا مي‌پردازد. بخشي از آن در صفحات قبل آورده شده و در اينجا به مناسبت گوشه‌هايي ديگر از خاطرات او را مي‌خوانيد:
«درباره فرزندان رضاشاه، حتي اگر يك كلمه نوشته شود اضافي است (غير از محمدرضا و اشرف) چون موجوداتي بي‌اثر و بي‌فايده و اهل عيش و نوش و سوءاستفاده بودند و عرضه‌اي نداشتند كه دسته‌بندي كنند. ولي در كنار آن‌ها عده اي بودند كه از وجودشان سود مي‌بردند. مثلاً غلامرضا با جهانباني‌ها وصلت كرده بود و دختر سرلشكر منصور جهانباني برادر سپهبد امان‌اله جهانباني را گرفته بود. پدر زن غلامرضا مدتي رئيس پليس راه‌آهن بود و سپس سناتور شد. دارو دسته جهانباني نيز در دربار و كشور نفوذ داشتند و مادر زن غلامرضا اين اواخر نماينده شيراز در مجلس شد.
يكي از مراكز نفوذ جهانباني‌ها شيراز بود و شهناز پس از جدايي از اردشير زاهدي با يكي از جهانباني‌ها به نام خسرو ازدواج كرد و نفوذ آنها در دربار افزايش يافت. به هر حال، خود غلامرضا فرد بي‌خاصيتي بود.24»

بردن جواهرات
فردوست در خاطرات خود مي‌گويد: «در دوران فروپاشي رژيم و نخست‌وزيري بختيار،
سرتيپ خاتمي فرمانده ضد اطلاعات گارد كه به ملاقات من در دفتر مي‌آمد، مي‌گفت كه محمدرضا به تدريج تمام خانواده خود را از ايران خارج كرده و فقط خود مانده است و فرح. او روزي گفت كه چند روز قبل غلامرضا و زنش به فرودگاه وارد شدند، ولي محمدرضا دستور داد كه غلامرضا بدون خروج از فرودگاه مراجعت كند و زنش مي‌تواند حداكثر 48 ساعت در تهران بماند.
غلامرضا بلافاصله مراجعت كرد و زنش جواهرات و اشياي قيمتي را برداشت و دو روز بعد رفت.25»
گزارشهاي پراكنده
در نامه 26/4/1355 از مرتضي سلطانيه به دفتر شاهپور غلامرضا، موضوع 10 مورد از پروژه‌هاي غلامرضا مطرح مي‌شود كه در دست اجرا بود:
كارهاي سردخانه، يخ‌سازي، تعميرات ويلاي رامسر، ساختمان ايزد‌ شهر، ويلاي ايزد‌شهر، ويلاي كرج، باغ دماوند، ساختمان و زمين‌هاي دماوند، كارهاي دفتري و ... او حتي از كارخانه‌داران باج‌خواهي مي‌كرد، توكلي مي‌نويسد:
«شاهپور غلامرضا از مرحوم مقدم صاحب فاستوني هنگام تأسيس كارخانه فاستوني باج مي‌خواست26 دخالت‌هاي شاهپور در قرارداد‌ها و شركت‌ها تا آنجا بود كه قرارداد توسط شاهپور غلامرضا كنترل مي‌شد و عدم قبول قرارداد خطرناك بود.27
پيش‌تر گفتيم غلامرضا به همراه برادرش محمودرضا مزرعه كشت ترياك داشت و در تجارت مواد مخدر در كنار خواهرش اشرف حضور داشت و مشاركت مي‌كرد. اما در اينجا بايد اضافه كنيم كه گزارشهاي ديگري نيز هست كه مي‌گويد: او خود نيز معتاد بود.
صورت حساب
در صورت حساب «يونيون بانك» در ستون بدهكار، چك‌هايي كه بنياد پهلوي به نام اشخاص صادر كرده و پس از وصول از حساب بنياد پهلوي كسر شده است ديده مي‌شود. اين گزارش مربوط به دسامبر 1961 تا فوريه 1962 بوده است:
شهناز دختر شاه    1 ميليون دلار
حميدرضا پهلوي            500 هزار دلار
احمد شفيق شوهر اشرف     1 ميليون دلار
فاطمه پهلوي            15 ميليون دلار
عبدالرضا پهلوي             2 ميليون دلار
غلامرضا                2 ميليون دلار
ابتدا اسامي بيش از 30 نفر در اين گزارش آمده است. اين پول‌ها مربوط به قضاياي كودتاي امريكايي 28 مرداد 1332 و قرارداد ذلت‌بار كنسرسيوم توسط علي اميني است.28
شاه و غلامرضا به روايت امير‌اسداله علم:
غلامرضا در ارتش به درجه سرتيپي رسيد به آن‌گونه كه بايد دستورات شاه را به مورد اجرا نمي‌گذاشت و گاه بي‌گاه برادرش به خاطر وضع نابسامان ارتش و ديگر نمادهاي نظامي، اجتماعي و سياسي مورد انتقاد قرار مي‌داد. علم به دستور شاه براي وي محدوديت‌هايي ايجاد كرد و او را به اجراي دقيق مقررات وظايف و مناصب نظامي‌اش وادار كرد، بدون اين كه با مقاومت جدي روبرو شود.
هم‌چنين در روابط وي به كشورهاي خارجي و ارتباطات كاري و تجاري‌اش با شركت‌هاي مختلف نائل شد.29
پي‌نوشت‌ها:
_____________________
1ـ اسناد لانه جاسوسي، ج 1، خاندان پهلوي، تهران، دانشجويان پيرو خط امام، 1367.
2ـ عصر پهلوي به روايت اسناد ساواك، علي‌رضا زهيري، تهران، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها، 1379، ص 181 ـ 182
3ـ خاطرات ثريا، كاخ تنهايي، 175
4ـ برادران شاه، احمد پيراني، تهران، نشر به‌آفرين، 1382، ص 269 ـ 270
5ـ همان، ص 268ـ 269
6ـ من و فرح، فريده ديبا، ص 506
7ـ برادران شاه، همان، ص 270
8ـ همان، ص 271
9ـ از ظهور تا سقوط، ج 1، ص 110 ـ 111
10ـ همان، ص 271
11ـ مردي براي تمام فصول، اسداله علم، مظفر شاهدي، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، ص 525
12ـ از ظهور تا سقوط، ج 1، ص 46
13ـ همان، 187
14ـ مجموعه اسناد لانه جاسوسي، ج 8، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، 1386
15ـ همان، ج 1، ص 275
16ـ همان، ص 769
17ـ برادران شاه، همان، ص 250
18ـ همان.
19ـ براي آگاهي بيشتر در خصوص جاسوس بودن غلامرضا پهلوي رك : مقالة «شاهزادة جاسوس، نويسنده براتعلي طبرزدي» فصلنامه مطالعات تاريخي، سال اول، تابستان 1383، شماره 3،  مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، ص 267.
20ـ همان، ص 14
21ـ برادران شاه، همان، ص 255
22ـ همان، ص 260ـ 263
23ـ ارتش تاريكي، ب كيا، تهران، كاوش، 1367، ص 73 ـ 74
24ـ خاطرات فردوست، ج 1، ص 242 ـ 243
25ـ همان.
26ـ خاطرات سياسي، احمد توكلي، تهران، 1384، ص 28
27ـ اسناد لانه جاسوسي، ج 8، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، 1386، ص 582
28ـ جنبش ملي شدن صنعت نفت، غلامرضا نجاتي، تهران، شركت انتشار، 1366، ص 481ـ 482
29ـ مردي براي تمام فصول، مظفر شاهدي، تهران، 1379، ص 525

قسمت دوم
 
 
ماهيت رژيم پهلوي
در ترسيم چهرة رجال عصر پهلوي، خاندان سلطنتي و بررسي كارنامة پنجاه و پنج ساله آنان مورخان، تحليل‌گران و پژوهشگران معاصر، بعضاً تحت تأثير تاريخ‌نويسان غربي، مستشرقين نوين، ايران‌شناسان معاصر و منتقدان رژيم پهلوي و رجال آن دوران قرار گرفته، ماهيت حكومت را طرفدار مدرنيسم و اصلاح‌گر در نوسازي مملكت، مدافع تحول در ايران، مروج صنعتي كردن مملكت دانسته و اشكال عمدة آن را نوسازي با سرعت و درگيري با روحانيت و احياناً مخالفت با برخي از آموزه‌هاي ديني شمرده و گاه تنها برخي از افراد خاندان پهلوي را متهم مي‌كنند كه از مقام خود در راستاي منافع شخصي سوءاستفاده مي‌كردند. اين نوع تحليل‌هاي سطحي و در عين حال خلاف واقع در ميان برخي افراد مذهبي بخصوص نسل سوم و چهارم انقلاب اسلامي نيز رسوخ نموده است. شايد روش تدريس دانشگاهها، تحليل برخي اساتيد، حجم غيرقابل انكار خاطرات و كتب سياسي تاريخي كه در طي ربع قرن نوشته شده يكي از عوامل همين تحليل‌ها بوده است!
اما اگر با دقت نگاهي عميق به سيستم حكومت پهلوي و برآمدنِ اين خاندان بنماييم، مي‌بينيم كودتاي 1299 بعد از پانزده سال از انقلاب مشروطيت كه به بيداري مردم، حضور روحانيت در عرصة سياست رشد و تحول جامعه مي‌انجاميد، حركتي بود در راستاي «منافع انگليس» كه «حكومتي مطيع» و «فرمانبر» در ايران لازم داشت.
انگليس‌ها از دوران صفويه يا اندكي قبل از آن، از عصر تيموريان شناسايي ايران را آغاز كردند و با گسيل نمودن «جواسيس» خود در شكل جهانگرد، ايرانگرد، تاجر، بازرگان، محقق، به كشف و شناساييِ قوت، قدرت، ضعف، فرهنگ، دين، و سياست ايران پرداختند. تا جايي كه در دوران افشاريه زمينه‌هاي نفوذ بر ايران و در عصر قاجار تسلط نسبي خود براين كشور را فراهم نمودند. گرچه رقيب روسي آن‌ها هم بي‌كار نبود و برخي «سلطنه‌ها» و «دوله‌ها» را به استخدام سفارت و كنسولگري‌هاي خود در آورده بود، اما در حقيقت باهم كنار آمده و بر ايران حكمراني مي‌كردند.
پس از جنگ جهاني دوم و سقوط امپراطوري تزار در شمال و امپراطوري عثماني در غرب و جنوب، انگليس بر هندوستان و افغانستان استيلاي كامل يافت و مي‌خواست ايران را نيز در زير سلطه خود قرار دهد. به خصوص آنكه نگران بود نظام ماركسيستي حاكم بر روسيه، بر آبهاي گرم خليج فارس دست يابد و منافع لندن‌نشينان به خطر جدي افتد.
كودتاي حساب شده 1299 آن هم با دست روزنامه‌نگاري كه خود «مطيع» سفارت و روزنامه‌اش مدافع سياست لندن در منطقه بود، و به كارگيري «قزاق‌»ها پس از روي كار آمدن حكومت صد روزه سيدضياء كه عليرغم دستگيري بيش از 800 تن از رجال كشور و ... نتوانسته بود روح مقاومت و استقامت مردم را درهم بشكند، همه در راستاي همان منافع ياد شده است. مي‌بايست يك «فرد خشن»، «يك ديكتاتور نظامي» بر سر كار آيد تا با «چكمه»هاي خويش بتواند جامعه را لگدمال كند. همان‌گونه كه كمال آتاترك در تركيه موفق شد كشتار وسيعي از روحانيت بنمايد و مراكز اسلامي را تعطيل و با زور نظامي جامعه را دگرگون حتي خط را عوض كند. آنچه را كه تقي‌زاده در ايران مي‌خواست: مردم از ناخن پا تا موي سر غربي باشند، آتاترك با زور انجام داد. در ايران نيز اين چنين شخصيتي لازم بود.
انگليس خود در ايران سياستمدار، متفكر، اديب، برنامه‌ساز و طراح داشت. حتي تأسيس فرقه‌ها و احزاب و روزنامه‌نگاران همه مقدمه و ابزارهايي بودند. براي دگرگوني علمي! صنفي! نوسازي! مدرنيسم! تحول علمي. و براي عملي كردن آن اهداف داشت مسلماً چهره‌هاي ماسون برجسته‌اي چون محمدعلي فروغي، سيدحسن تقي‌زاده بودند. در وزارت امورخارجه نيز سياستمداراني وجود داشت كه مطيع محض انگليس بودند. حتي برخي سران قبايل هم گوش به فرمان «دولت فخيمه» بودند. خلاصه از هر قشر كه تصور شود، لندن تربيت كرده بود. آنچه كم داشت فردي «قسي‌القلب» و فاقد رحم، مروت، شجاعت، فضيلت، علم، انسانيت و... بود. اين فرد كسي جز رضاخان نبود.
به تعبير حضرت امام خميني (ره) «آقا محمدخان قاجار يك جنايتكار بود»، چون آدم‌كش، قسي‌القلب و وحشي بود. اما «خيانت‌كار» نبود. چون او وابستگي به اجنبي و قدرت خارجي نداشت. اما رضاخان هم جنايتكار بود و هم خيانت‌كار، جنايت و آدم‌كشي رضاخان مشخص است. خيانت‌كاريش هم به دليل وابستگي به استعمار انگليس بود. او در حقيقت مأموريت داشت و مي‌بايست جاده صاف‌كن استعمار باشد. او نه فردوسي را مي‌شناخت و نه كشف حجاب را درك مي‌كرد. حتي دين‌ستيزي، اسلام‌ستيزي، تعطيل حوزه‌هاي علميه و غربي كردن مملكت، از انديشه و مغز خشك رضاخان نمي‌تراود.
آنچه در دوران بيست‌ ساله رضاخان صورت گرفت برنامه تشكيلات فراماسونري وابسته به لندن و عوامل انگليس بود. پس از شهريور 1320 امريكا كه به صورت «ابرقدرت» در عرصة جهاني ظاهر شد، راه سلطه بر ايران را پيش گرفت و هنگام درگيري جنگ جهاني دوم، مشكلات انگليس به قدري بود كه نتوانست جبهه‌ها و سنگرها را يكي پس از ديگري فتح كند همين امر باعث شد پس از كودتاي 28 مرداد 1332 به سلطه و اقتدار كامل امريكا انجاميد. و اين‌بار آمريكا طراح، و مجري محمدرضا بود.
خاندان رضاخان
خاندان رضاخان نيز فاقد شخصيت اجتماعي و پايگاه مردمي وجهة علمي سياسي بودند. چون در دامان «گرگ» آهو پرورش پيدا نمي‌كند! خاندان رضاخان نيز جز عياشي، فساد و تباهي هنري نداشتند. با نگاهي به زندگينامه حميدرضا، عبدالرضا، علير‌ضا، غلامرضا و حتي دخترانش اشرف، فاطمه، شمس، مي‌بينيم در هيچ كدام نور علم، معرفت، انسانيت، علائق اجتماعي، علائق ملي و وابستگي به مردم ديده نمي‌شود.
حساب دخترانش روشن بود! اشرف!! شمس همسر پهلبد كه مسيحي شد و در كاخ خود كليسا ساخت و همواره ... فاطمه به همسري يك امريكايي درآمد و سپس ...
غلامرضا كه نمونة يك انسان «كودن» يا به تعبير امريكايي‌ها در اسناد لانه جاسوسي «فاقد روشنفكري» جز «ماديات»، «پول‌پرستي»، «رشوه‌گيري»، «دست‌ درازي به اموال بيت‌المال و مردم هنري نداشت.
امروز كنكاش در خاندان پهلوي، منهاي ماهيت وابستگي و خيانت اين خاندان در راستاي استعمار انگليس، امريكا و منافع غرب به لحاظ عملكرد ضروري مي‌باشد. گرچه اسناد نمي‌تواند پاسخگو و گوياي واقعيات باشد. چون نه ساواك اجازه ورود به حريم و حرم سلطنتي را داشت و نه شاه اين اجازه را مي‌داد. آنچه در اسناد ساواك و دربار وجود دارد. جمع‌آوري حركت‌ها و كارهاي علني اين خاندان است. بدون ترديد ما آماري از خروج ارز، ثروت، آثار باستاني، طلا توسط خاندان پهلوي به خارج نداريم. آنچه از طريق بانك‌ها به‌عنوان خروج ارز مطرح شده بود. به دليل حساب جاري يا بدهكار نمودن مؤسسات بوده.
و اين تحليل را مي‌توان در مورد رجال عصر پهلوي نيز تعميم داد. از علي اميني تا هوشنگ انصاري، عاليخاني، شاپور بختيار و هزاران نظامي، سياسي، وزير، وكيل ... ديگر حتي رده‌هاي بالاي فرقة ضالة مضله بهائيت امثال: هژبر يزداني، دكتر محمد باهري، حبيب ثابت پاسال، پرويز ثابتي، فريدون هويدا، شاپور راسخ، دكتر عبدالكريم ايادي. كه همگي از طريق عادي توانسته بودند سرمايه مملكت را به يغما ببرند. چون اينان نه عرق ملي داشتند، و نه علاقه‌اي به ايران. در حقيقت مملكت خانه استيجاري آن‌ها بود. هركدام در اروپا و امريكا براي خود «مستغلات» داشتند يا تهيه نمودند. و اين را ما در دوران قاجار در حد محدود داشتيم ولي در دوران پهلوي خصوصاً از دهه 1320 به شكل فزاينده‌اي بود.
شايد عدم فهم و درك سياسي غلامرضا پهلوي سرگرمي در جمع‌آوري ثروت، و محتملاً نوعي «عقده حقارت» نسبت به شاه، اشرف، فاطمه، شمس كه عمدتاً مادرش ملكه توران به او القاء مي‌نمود، اين وضعيت را علني نمود. و به تعبير برخي گدا صفتي غلامرضا كه به لحاظ شخصيتي هم‌چون پدرش قسي‌القلب و بي‌رحم مي‌نمود، او را انگشت‌نماي درباريان كرده بود.
چند نكته قابل توجه
در مورد سوءاستفاده علني غلامرضا پهلوي طبق گزارشهاي ساواك و وزارت دربار اسناد بيش از اين است، آنچه ملاحظه مي‌كنيد نمونه‌اي است از چند سال به صورت پراكنده. مسلماً جمع‌آوري، بررسي و تحليل اقتصادي از سوءاستفاده‌ها و دريافت‌هاي غلامرضا نياز به كار تخصصي آماري و تحليل تخصصي اقتصادي دارد تا ارزش پول در دهه‌هاي 20 ـ 30 ـ 40 ـ 50 مشخص شود. و اگر آن هم امكان‌پذير باشد. مسلماً راههاي غارت بيت‌المال و فشار بر مردم افزون بر گزارشهاي جاري است. و حتي خروج ارز از مملكت و اموال وي در امريكا، در حدود امكان حسابرسي ما نخواهد بود. همان‌گونه كه نسبت به دارايي خاندان پهلوي اين موضوع صدق مي‌كند، حتي نسبت به رجال و سرمايه‌داراني كه ارز و ثروت مملكت را خارج نمودند، هيچ‌گونه گزارش كاملي نداريم، آن مقدار ارزي كه در سال 1356 ـ 1357 توسط دولتمردان و خاندان پهلوي خارج شد، فقط مقداري بود كه به صورت رسمي از طريق بانك مركزي ارسال گرديد. باتوجه به موضوعات ذكر شده، يادآوري چند نكته را ضروري مي‌دانيم:
1ـ بررسي وضع اقتصادي دوران پهلوي، بخصوص از سال 1320 ـ 1357 نياز به كاري تحقيقي دارد.
2ـ سوءاستفاده از مقام، موقعيت، امكانات مردم كه در دست دولتمردان بوده، تا حدي اسنادش موجود است، هم‌چون شركت اتكا، بانك‌ها و ... لذا اين كار نياز به تحقيق و پژوهش توسط متخصصان اقتصادي دارد.
3ـ مسئلة درآمد ناشي از فروش نفت، و خروج ثروت بي‌كران از مملكت در طي سي‌وهفت سال حكومت محمدرضا.
4ـ تصاحب زمين، باغات مردم، يا زمين‌هاي موات و شهري كه دولتمردان با سندبازي آن را به قيمت‌هاي گزاف مي‌فروختند.
5ـ همكاري، مشاركت، سرمايه‌گذاري با شركت‌ها و كارخانجات خارجي كه تا حدي اسناد لاتين آن موجود است و بايد توسط متخصصان ارزيابي شود.
6ـ دست‌يابي به معادن و همكاري با سرمايه‌گذاران داخلي و خارجي.
7ـ باتوجه به حضور غلامرضا در ارتش، خريدهاي كلان چند ده ميليوني، چند صد ميليوني تا ميلياردي كه بسياري از رده‌هاي بالاي ارتش معتقدند هنوز درِ گنجينه‌اش گشوده نشده است.
8ـ جمع‌آوري افشاگري‌هاي مخالفان غلامرضا ـ يا دربار از درون دولتمردان عصر پهلوي كه هريك بخشي از واقعيات را بيان داشتند مي‌تواند دستمايه تحقيق باشد.
9ـ آنچه در اين دو شماره به آن اشاره شده است، قطره‌اي از درياست. مضافاً باتوجه به كمبود وقت، محدود بودن صفحات مجله ـ كنكاش كامل در پرونده‌ها صورت نگرفته فقط از پوشه‌اي به نام اسناد غلامرضا پهلوي استفاده شده است. اميد است در آينده با طرح كتاب «غلامرضا پهلوي به روايت اسناد» بتوانيم همة آن اسناد را جمع‌آوري و منتشر كنيم.



 
تاريخ: 10/10/50
طرح شماره 456 والاحضرت شاهپور غلامرضا پهلوي
1ـ اعتبارات مصوب                                ارقام به ريال
وام بلند مدت    وام كم بهره    كمك بلاعوض     وام كوتاه مدت        جمع
ـــ        000/750/36    000/858/41    000/000/16        000/608/64

2ـ اعتبارات استفاده شده
تاريخ استفاده     وام كم بهره    كمك بلاعوض     وام كوتاه مدت        جمع
17/2/1354    000/000/11    000/500/12        ــ        000/500/23
22/2/1354    000/750/25    000/358/29    000/000/13        000/108/68
__________________________________________________________________
جمع كل        000/750/36    000/858/41    000/000/13        000608/91
مبلغ 000/000/3 ريال باقيمانده اعتبار كوتاه مدت طرح شماره 456 به‌علت انقضاء مهلت استفاده از موجودي حساب مخصوص در تاريخ 29/8/55 برگشت داده شده است.
3ـ باز پرداخت اقساط
                     بهره كارمزد نظارت      ا                اصل                             جمع كل     
تاريخ    وام كم‌بهره    وام كوتاه مدت    وام كم‌بهره    وام كوتاه مدت   بهره‌ها         اصل‌ها
30/8/54   790/276/1    750/750        ــــ             ــــ             540/027/2/   ــــــ
30/8/55   000/205/2    000/430        ــــ        000/000/13     000/365/2 000/000/13
30/8/56   000/250/2       ــــ        000/750/5       ــــ             000/205/2  000/750/5
30/8/57   000/860/1       ــــ        000/000/6       ــــ           000/860/1      000/000/6
جمع كل باز پرداخت‌ها    540/907/8            000/750/24

4ـ مانده بدهي فعلي در 30/9/57
نوع وام         مانده اصلي     بهره و كارمزد سر رسيده شده        جمع
بلند مدت    ـــــــــ        ـــــــــــ            ـــ
كوتاه مدت     ــــــــ           667/45            667/45
تبصره 60    000/000/25            000/125               000/125/25
جمع كل در 30/9/57                              667/170/25

                                    تاريخ: 10/10/57
طرح شماره 1690 (اصلاحي 1253)
1ـ اعتبارات مصوب                                    ارقام به ريال
وام بلند مدت         وام كم بهره    كمك بلاعوض     وام كوتاه مدت             جمع
000/000/459        250/041/28    500/122/57    000/000/15        750/163/559

2ـ اعتبارات استفاده شده
تاريخ         وام بلند مدت    وام‌ كم بهره     كمك بلاعوض     وام كوتاه مدت         جمع
19/10/55    000/000/34    000/400        000/400/6    000/000/5    000/400/49
24/2/56        000/000/17    000/217/1    000/234/3        ـــ        000/451/21
20/6/57        000/000/12         ـــ        000/000/11        ـــ        000/000/11
____________________________________________________________________
جمع كل       000/000/63    000/217/5    000/634/20    000/000/5    000/850/93

3ـ اقساط باز پرداخت شده : تاكنون سر رسيد نشده و رسيد اولين قسط در 31/6/59 مي‌باشد

4ـ مانده بدهي فعلي در 30/9/57
   شماره طرح     مانده اصل          بهره و كارمزد تعلق گرفته سر رسيده نشده تا 30/9/57             جمع
1960 كوتاه‌مدت    000/000/5        800/181/1                        800/181/6
1960 تبصره 600    000/217/5    700/564                            700/781/5
1960بلند‌مدت     000/000/63       000/465/9                          000/465/60
جمع كل         000/217/73    500/211/11                      500/428/84
 




شاپور والي‌پور عضو سابق حزب توده پيرامون:
كارنامه حزب توده در عرصة سياست و جامعه، دولت دكتر محمد مصدق، فراز و نشيب‌ها و نهايتاً خاندان پهلوي خاطرات قابل توجهي دارد. (باتوجه به انسجام تحليل وي در نظر گرفته شد متن كامل آن ارائه شود. او در مصاحبه‌اي درخصوص: «روحيات»، «خست»، و «شخصيت شاهپور غلامرضا مي‌گويد: 1
1ـ گفته مي‌شود اين روحية خست در غلامرضا، برادر محمدرضا پهلوي نيز به شدت وجود داشته است.
همين‌طور است. غلامرضا به‌طوري عجيب و بيمارگونه خسيس بود. تاكنون مفاسد و رذائل خانوادة پهلوي به‌طور مستند مورد مطالعه قرار نگرفته و اين عناصر ناباب آن‌گونه كه بايد و شايد به جامعه معرفي نشده‌اند. من در ارتباط شغلي و اداري‌ام با يكي از افراد اين خانواده يعني غلامرضا پرده از گوشه‌اي از زندگي و رفتار ننگين و حريصانه او بر مي‌گيرم به اميد آنكه در راه معرفي اين موجودات قدمي ولو كوتاه برداشته و مشتي نمونة خروار را ارائه داده باشم.
در اواخر دهة چهل من در سازمان بيمه‌هاي اجتماعي (تأمين اجتماعي امروز) به سمت مديركل درآمد منصوب شدم. چون از وضع واحدهاي درآمد در شعب تهران و شهرستانها و مشكلات آنها در ارتباط با كارفرمايان ذي‌نفوذ و سر به هوا اطلاع داشتم در همان نخستين روزهاي استقرار در اين سمت بخشنامه‌اي به كلية اين واحدها ابلاغ كردم و از مسئولان امر خواستم تا اگر ضمن اجراي قانون و وصول حق بيمه و مطالبات سازمان از اين‌گونه كارفرمايان كه غالباً از عمل به تعهدات قانوني و تأديه ديون خود طفره مي‌رفتند با اشكال مواجه شدند پروندة آنها را همراه با گزارشي مستقيماً براي من بفرستند تا خودم اقدام لازم به عمل بياورم. چند روز از صدور اين بخشنامه نگذشته بود كه از واحد درآمد يكي از شعب جنوب تهران پرونده‌اي واصل شد حاكي از اينكه كارخانه يخ‌سازي متعلق به والاحضرت شاهپور غلامرضا پهلوي كه در حوزة اين شعبه قرار دارد از تاريخ احداث و شروع به كار در حالي كه مشمول قانون بيمه‌هاي اجتماعي است از ارسال ليست و حق بيمه كارگران خود امتناع مي‌كند و آنها را از كمك‌هاي درماني و مزاياي قانوني محروم نگهداشته است (توضيح اينكه طبق قانون، كارفرما موظف بود از تاريخ احداث يك واحد صنعتي همه ماهه درصدي از دستمزد كارگران را كسر كند، درصدي هم به‌عنوان سهم كارفرما به آن بيفزايد و اين وجوه را همراه با ليست كارگران به سازمان بفرستد. در حالي كه در اين كارخانه متعلق به والاحضرت درصد لازم از حقوق كارگران كسر مي‌شد ولي بدون آنكه سهم كارفرما به آن افزوده و به سازمان ارسال شود نه‌تنها‌ ديناري حتي وجوه كسر شده از دستمزد كارگران به سازمان ارسال نمي‌شد بلكه از ارسال ليست اسامي كارگران نيز خودداري مي‌كردند) به منظور جلب توجه كارفرما نسبت به تعهدات قانوني او از طرف شعبه، چندين نامه ارسال شده بود ولي كلية نامه‌هاي ارسالي بي‌نتيجه مانده و شكايت كارگران را برانگيخته بود. براي كسب اطلاع از تعداد و مشخصات كارگران شاغل، بازرساني به كارخانة مزبور اعزام شده بودند ولي نمايندة كارفرما كه يك افسر ارتش مأمور خدمت در بارگاه والاحضرت بود آنها را با توهين و تهديد از كارخانه اخراج كرده و اجازه بازرسي به آنها نداده بود.
پس از مطالعة گزارش به خاطر آوردم كه چندي پيش از اين شبي در منزل منوچهر پيروز، شهردار وقت تهران، به شام دعوت شده بودم. ديري گذشت تا ميزبان با تأخير و در حالي ناراحت و عصباني وارد شد. از او پرسيدم چه شده؟ چرا ناراحتي؟ پاسخ داد: «شهرداري تاكنون نتوانسته كوچكترين اقدامي براي نظافت، ايجاد فضاي سبز و آبادي محلات جنوب شهر تهران به عمل بياورد و حداقل رفاه و رضايت ساكنان اين مناطق را تأمين كند. ما تنها كوشيده‌ايم تا در هواي گرم و آلوده براي مردم محروم و رنج‌ديده اين محلات يخ تميز و نسبتاً ارزان فراهم باشد تا بتوانند حداقل آب خنكي در دسترس داشته باشند. ولي اخيراً صاحبان كارخانجات يخ‌سازي تهران با شاهپور غلامرضا كه خود مالك يك كارخانه يخ‌سازي است بند و بست نموده و او را تحريص نموده‌اند، تا در قبال دريافت رشوة كلاني موانع را رفع كند و آنها بتوانند قيمت يخ را بالا ببرند. اين موجود حريص و طماع هم چند روز است از همه طرف مرا در فشار گذاشته تا با افزايش قيمت يخ موافقت كنم و اين امتياز ناچيز را از مردم مستمند سلب نمايم. امروز عصر به ملاقات او رفتم ولي هرچه درخصوص عواقب افزايش قيمت يخ با او صحبت كردم نتيجه‌اي نداشت. حتي پيشنهاد كردم براساس عوايد سالانه‌اي كه او از اين كارخانه به دست مي‌آورد شهرداري حاضر است اين كارخانه را پنج‌ ساله اجاره كند و مال‌الاجاره پنج سال را نيز يك جا و پيشاپيش بپردازد مشروط براينكه والاحضرت در امر قيمت يخ دخالت نفرمايند. باز هم زير بار نرفت و غير از افزايش قيمت يخ هيچ پيشنهادي را نپذيرفت و من ناچار شدم با حالي ناراحت و مأيوس بدون اخذ نتيجه منزل او را ترك كنم، با اين وصف انتظار داري عصباني و پريشان احوال نباشم؟»
به ياد آوردن گفت‌وگوي آن شب با شهردار وقت تهران مرا متوجه كرد كه مالك اين كارخانه از جانوران بخيل، حريص؛ مال‌اندوز و كم‌نظيري است و جز آنچه كرده و مي‌كند نبايد از او انتظار و توقعي داشت معهذا براي تكميل پروندة درآمد و احتمال اخذ نتيجه تصميم گرفتم تيري در تاريكي بيندازم و تا آنجا كه حافظه‌ام پس از گذشت نزديك به چهل سال ياري مي‌كند نامه‌اي به اين شرح به والاحضرت نوشتم:
«دفتر والاحضرت شاهپور غلامرضا ـ ضمن تقديم مراتب احترام و ادب، همان‌گونه كه والاحضرت حتماً استحضار دارند قانون بيمه‌هاي اجتماعي به منظور تأمين امنيت، سلامت و رفاه كارگران و زحمتكشان مستمند و محروم سراسر كشور به وجود آمده و انجام تعهدات كارفرمايان مشمول اين قانون از نظر پرداخت حق بيمه و ارسال ليست كارگران شاغل در كارگاهها و كارخانجات متعلق به آنها نيز در اين قانون تصريح و تضمين شده است. گذشته از اين الزام قانوني اجراي نظام «بيمه‌هاي اجتماعي» و بسط و فراگيري آن به نحوي كه كليه زحمتكشان را در تمامي سطوح و در سراسر كشور مشمول و مورد حمايت قرار دهد و موجبات رفاه و رضايت آنها را فراهم آورد از جمله اهداف شاهنشاه آريامهر است كه بارها اهميت آن را به‌عنوان يكي از اركان جامعه و اهداف تمدن بزرگ مورد تأييد و تأكيد قرار داده‌اند. متأسفانه نمايندة والاحضرت در كارخانة يخ‌سازي واقع در جنوب شهر تهران كه متعلق به آن مقام والا و ارجمند مي‌باشد از بدو شروع به كار تاكنون از اجراي قانون و انجام تعهدات كار‌فرما خودداري نموده و نه تنها ديناري بابت حق بيمه سهم كارفرما و كارگر به شعبة اين سازمان پرداخت نكرده بلكه از ارسال ليست كارگران نيز خودداري نموده و آنها را از استفاده از كمك‌هاي قانوني خصوصاً درماني محروم داشته، به نامه‌ها و اعلاميه‌هاي مكرر سازمان نيز كوچكترين ترتيب اثر حتي پاسخي نداده است. در نتيجة شكايت كارگران ناچار شعبه سازمان، بازرساني براي تهية ليست حاوي اسامي كارگران را به كارخانه اعزام داشته است تا حداقل كارگران مزبور بتوانند از كمك‌هاي درماني برخوردار شوند كه اين اقدام نيز به نتيجه نرسيده و بازرسان مزبور با توهين و خشونت از كارخانه اخراج شده و حتي اجازه نيافته‌اند ليست كارگران را تهيه نمايند علي‌هذا مستدعي است دستور فرماييد ضمن ارسال ليست كارگران حق بيمه معوقه و جاري آنها را نيز همه ماهه پرداخت نمايد تا علاوه بر اجراي قانون، در راه تحقق نيات خير و بشردوستانه شاهنشاه آريامهر نيز گامي برداشته شده باشد ـ با تقديم احترامات، مدير درآمد سازمان بيمه‌هاي اجتماعي»
پس از چند روز، پاسخ نامة مزبور به گونه‌اي كوتاه و مختصر از دفتر والاحضرت واصل و اعلام شد:
    «مدير درآمد سازمان بيمه‌هاي اجتماعي، عطف به نامه شماره... اعلام مي‌گردد كارخانة يخ‌سازي متعلق به والاحضرت كه بدان اشاره شده بود تنها يخ مورد نياز آبدارخانه منزل والاحضرت را تأمين مي‌كند و مطلقاً جنبة انتفاعي ندارد. دفتر والاحضرت غلامرضا پهلوي»
عجبا! معلوم شد يك كارخانة يخ‌سازي با دهها كارگر، راننده، نگهبان و كارمند در حالي كه 24 ساعت مشغول توليد يخ است تنها نياز آبدارخانة موجودي را تأمين مي‌كند كه هرگز يك استكان چاي يا يك ليوان آب خنك به دست كسي نداده است.
چند روز بعد گزارشي همراه با پرونده از شعبة سازمان در گرگان رسيد و موضوع عيناً تكرار شده بود. يك كارخانه پنبه‌پاك‌كني متعلق به شاهپور غلامرضا از بدو تأسيس ديناري حق بيمه، حتي ليست كارگران خود را به سازمان نفرستاده و ناراحتي و شكايت كارگران را برانگيخته است. نمايندة والاحضرت كه ادارة كارخانه را به عهده دارد بازرسان اعزامي از طرف شعبه سازمان را با توهين و خشونت از كارخانه بيرون كرده و اجازه نداده است لااقل ليست كارگران را تهيه كنند. دومين نامه را مثل نامة قبلي كه به كارخانة يخ‌سازي ارسال شده بود و شرح آن گذشت به دفتر ايشان ارسال كردم و پس از چند روز پاسخ آن مانند پاسخ‌ نامة قبلي واصل گرديد حاكي از اينكه «اين كارخانه، پنبة مورد نياز خانوادة والاحضرت را تأمين مي‌كند و مطلقاً جنبة انتفاعي ندارد.» با تعجب از اينكه چه خانوادة عيال‌وار و پر خرجي بر دوش والاحضرت سنگيني مي‌كند و اين شاهزاده چگونه اين بار را تحمل مي‌نمايد! اين پرونده را نيز روي پروندة قبلي گذاشتم.
سه چهار روز از اين جريان گذشت. روزي ساعت 8 صبح كه وارد اداره شدم رئيس درآمد شعبه چالوس را كه جواني بسيار مؤدب، متين و وظيفه‌شناس بود توي دفترم مشاهده كردم. در حالي كه كاغذي در دست داشت، روي صندلي نشسته و انتظار مرا مي‌كشيد و از شدت نگراني به خود مي‌لرزيد و قدرت تكلم نداشت. علت ناراحتي‌اش را جويا شدم. گفت فلاني بدادم برس؛ نماينده والاحضرت مرا به قيام مسلحانه عليه رژيم شاهنشاهي متهم و تهديدم كرده است! گفتم تو و قيام مسلحانه؟! نامه‌اي در دست‌هاي لرزان خود داشت و گفت اين نامه را مطالعه كن. پس از مطالعة نامه و توضيحات رئيس شعبة چالوس معلوم شد والاحضرت غلامرضا در حاشية زمين‌هاي وسيع خود نزديك چالوس كه مشرف به جاده آسفالت مي‌باشد چند سال است پمپ‌بنزيني احداث كرده و چند نفر كارگر در آن به كار مشغول بوده و كلية آنها مشمول قانون بيمه‌هاي اجتماعي شناخته شده‌اند. كارفرما موظف بوده است ليست و حق بيمة آنها را همه ماهه به شعبة چالوس بفرستد در حالي كه طبق روية معمولِ والاحضرتي، در ساير كارگاهها نظير يخ‌سازي و پنبه‌پاك‌كني كه شرح آن گذشت، از بدو تأسيس اين پمپ‌بنزين هم نه تنها ديناري بابت حق بيمه پرداخت نشده بلكه ليست اسامي اين كارگران نيز در اختيار شعبه سازمان قرار نگرفته تا كارگران بتوانند از مزايا و كمك‌هاي قانوني استفاده نمايند. در نتيجه شكايت كارگران و بدون جواب ماندن مكاتبات ناچار بازرساني از طرف شعبة مزبور به پمپ‌بنزين اعزام شده تا لااقل صورت اسامي كارگران را تهيه نمايند كه از جانب نماينده والاحضرت با توهين و تهديد از انجام بازرسي آنها جلوگيري شده است و نامه‌اي نيز به رئيس شعبه ابلاغ شده كه موجبات نگراني و خروج او را از چالوس فراهم ساخته است.
2ـ مطالب مندرج در اين نامه كه موجبات نگراني و گريز همكار شما از چالوس به تهران را فراهم ساخته بود. چه بود؟
نامه با لحني تند و كلماتي توهين‌آميز رئيس شعبه را مخاطب قرار داده و او را متهم كرده بود كه به قرار اطلاع در تحريك جوانان وابسته به «سازمان چريك‌هاي فدايي خلق» دخالت داشته و موجب شده است تا اين جوانان ماجراجو در «سياهكل» دست به سلاح آتشين ببرند و با جنگهاي چريكي منطقه مازندران را به آشوب و آتش بكشند! و اگر دست از اين تحريكات برندارد نمايندة والاحضرت ناچار خواهد بود موضوع را به سازمانهاي امنيتي و نيروهاي نظامي اطلاع دهد تا اين موجود آشوب‌طلب را به مجازات برساند. اما در مورد ارسال ليست و حق بيمه كارگران شاغل در پمپ‌بنزين متعلق به والاحضرت باتوجه به اينكه اين پمپ‌ها تنها سوخت مورد نياز اتومبيل‌ها و تراكتورهاي خصوصي والاحضرت را تأمين مي‌كند و به هيچ‌وجه جنبة انتفاعي ندارد از شمول قانون بيمه‌هاي اجتماعي معاف است و رئيس شعبه بايستي دست از تحريكات و مطالبه حق بيمه برداشته، حرمت مالك پمپ را رعايت كند.
پس از مطالعة نامه متوجه شدم كه همكار وظيفه‌شناس من در راه اجراي قانون و دفاع از حقوق كارگراني كه در خدمت والاحضرت هستند متهم به تحريك جوانان مسلح، اقدام به ماجراجويي و مسئول ايجاد آشوب و اخلال در نظم و امنيت كشور و مهم‌تر از همه عدم رعايت شئونات و حرمت والاحضرت شناخته شده و خود را باخته است. او را تسلي دادم و از او خواستم پرونده و نامة تهديدآميز را به من بسپارد و بدون نگراني به محل خدمتش برگردد.
در حالي كه پرونده‌ها و نامه‌هاي متبادله روي ميز و در برابرم قرار داشت به ياد آوردم كه اين والاحضرت بخشنده و بذّال كه يك كارخانة يخ‌سازي يخ آبدارخانه، يك كارخانة پنبه‌پاكني پنبة لحاف تشك‌هاي منزل و يك پمپ بنزين سوخت اتومبيل‌هاي شخصي ايشان را تأمين مي‌كند چرا هر سال جشن تولد خود را در منزل يكي از اعيان سرشناس و ثروتمند اصفهان برگزار مي‌كند تا نه تنها يك استكان چاي يا يك ليوان شربت در منزل خود به كسي ندهد بلكه در منزل اين سرمايه‌دار اصفهاني، علاوه بر مبالغ گزافي وجه نقد كه در قمار به جيب مي‌زند معادل صدها هزار تومان اشياي نفيس و قيمتي شاهكار هنرمندان معروف اصفهان از قبيل ظروف نقره قلمزده، قاليچه‌هاي نفيس، تابلوهاي مينياتور زيبا را به‌عنوان هدية جشن تولد از ثروتمندان آن شهر دريافت دارد و پس از چند روز خوشگذراني و سورچراني با چمدان‌هاي انباشته از پول نقد و هداياي گران‌قيمت به تهران برگردد.
البته از خست و خباثت اين موجود حكايت‌ها شنيده‌ام ولي تنها به نقل همين يك مورد كه خودم در سالهاي خدمت اداري با آن برخورد مستقيم داشته‌ام اكتفا كردم. خداي را سپاس مي‌گويم كه ما را از شرّ اين خاندان رهايي بخشيد.
از شما براي شركت در اين گفت‌و‌گو سپاسگزاريم.

رشيديان و غلامرضا
فاطمه معزي در بررسي «رجال كودتا» به خاندان رشيديان پرداخته و نقش «پدر» و «پسران» را تحليل نموده، سپس به ارتباط آن‌ها با شاهپور غلامرضا پردازد2 و مي‌نويسد:
     پس از دكتر اميني اسدالله علم روي كار آمد و رشيديان در اين زمان رهبر حزب خلق بود. او، حال كه دولت موافق روي كار بود، عرصه‌اي براي مخالفت‌خواني نداشت و بيشتر جلسات اين حزب به نقادي دولت پيشين مي‌گذشت.3 در عين حال، علم براي آنكه هدايت حزب توده را در دست گيرد از رشيديان استفاده كرد؛ او هر هفته جلساتي با شركت توده‌ايها تشكيل مي‌داد و گفت‌وگوهاي محرمانه‌اي بين آنان صورت مي‌گرفت؛ ولي دولت مطمئن بود كه اين جلسات خطري ندارد. اسدالله رشيديان و دو برادر خود در سال 1343 بانك اعتبارات تعاوني و توزيع را با پشتوانه بانك مركزي تأسيس كردند و اسدالله مديرعامل بانك بود. اكثر كساني كه در اين بانك فعال بودند سابقة همكاري سياسي با رشيديان‌ها را داشتند: افرادي چون تيمسار مهديقلي علوي‌مقدم كه در كودتا با آنان همكار بود و شهريار بلوچ قرايي يكي از عوامل دست‌اندركار قتل سرتيپ افشارطوس بود.4 اين بانك در واقع كليه عمليات اتحاديه‌هاي صنفي را در دست داشت و بحرانهاي اقتصادي در اثر دخالت بانك در توزيع و فروش كالاها ايجاد مي‌شد ولي ثروت كلاني از اين طريق حاصل رشيديان‌ها شد. هر بار هم كه بانك با خطر ورشكستگي روبه‌رو شد بانك مركزي بدون رعايت ضوابط و مقررات به آن وام مي‌داد. 5
دكتر اميني گفت با آقاي دكتر فرهاد رفتيم سوپرماركت جنس خريداري كنيم و من همه نوع اجناس خارجي را در آنجا مشاهده كردم... گوشت تركي و گوشت بلغاري  ... دكتر اميني گفت فروش همان گوشتها از طريق بانك تعاوني و توزيع بيش از هر كيلو از گوشت خارجي قيمت پيدا مي‌كند؛ زيرا آقاي رشيديان مي‌خواهد پولدار شود. وقتي هم در تلويزيون صحبت مي‌كند مي‌گويد ما كاري كرده‌ايم كه در دنيا بي‌نظير است و از ابتكارات ايراني است.6
رشيديان با دولتهاي بعدي همساز بود و دولت هويدا را به علت حفظ منافع انگلستان و حفظ منافع اقتصادي خود ستايش مي‌كرد: «از شاهنشاه بايد سپاسگزار باشيم كه چنين دولتي را مأمور خدمت كرد و چون جانب مردم را گرفته است ما هم صميمانه با دولت همكاري مي‌كنيم».7 رشيديان پس از فوت برادرانش در سال 1354 اختيارات مالي آنها را برعهده گرفت. او از اعضاي هيئت مؤسس باشگاه شاهنشاهي، سهامدار شركت توليدي مرتب، صاحب شركت سرشت و ... بود. از سال 1352 به شهرك‌سازي در رشت و شاهين‌شهر اصفهان اقدام كرد و از اين اقدام خود منافع مالي بسيار خوبي عايدش شد. در ضمن دلالي و مشاوره شركتهاي قدرتمند خارجي را نيز برعهده مي‌گرفت.
رشيديان با خاندان سلطنت خصوصاً اشرف و غلامرضا پهلوي مناسبات نزديك و دوستانه‌اي داشت. هفته‌اي يك بار با محمدرضا ناهار صرف مي‌كرد و در دوره‌هاي قمار وي، كه اختصاص به دوستان بسيار نزديكش داشت، شركت مي‌جست.8

پي‌نوشت‌ها:
______________________
1ـ فصلنامه تاريخ معاصر، سال اول، شماره 3، پاييز 1376، صص 255 ـ 240
2ـ فصلنامه تاريخ معاصر، سال 7، شماره 26، صص 144 ـ 145
3ـ خاطرات دكتر علي اميني، به كوشش حبيب لاجوردي. تهران، گفتار، 1376. ص 206
4ـ  سند شماره 29 – 505 – 115 – ز مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران.
5ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، 352.
6ـ سند 24 – 396 – 7 – م مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران.
7ـ ايران در عصر پهلوي، ج 10، ص 457.
8ـ گفت‌وگوهاي من با شاه، تهران، طرح نو، 1371، ج 2، ص 461.