علی پاتریک بازمانده مشکل آفرین دربار پهلوی

علی پاتریک در سن هفت سالگی بعد از کشته شدن پدر به ایران آورده می شود. ولی همواره کشمکشی بین دربار و خانواده
مادری وی برقرار بود. خانواده همسر لهستانی علیرضا پهلوی که ظاهراً یهودی الاصل بودند برای استفاده از این ماجرا، دست به یک رشته اعمالی می زنند که علی پاتریک را دوباره تحت سرپرستی خود بگیرند و از مزایای آن برخوردار شوند. حتی کار به جایی رسید که نزدیکان دربار حدس می زدند که ممکن است علی پاتریک توسط این خانواده ربوده شود.
حسین علاء، وزیر وقت درباره، درباره این مطلب چنین گزارش می دهد:
«دیروز با عبدا... انتظام راجع به اصرار پروفسور منوچهر وارسته به مسافرت والا حضرت علی پهلوی به خارجه صحبت به میان آمد. ایشان نیز نگرانند مبادا بازیهای چند سال پیش تکرار شود و خانواده یهودی این طفل را بربایند و مجدداً شروع به تبلیغات و... کنند.»
طبق نوشته بالا قبل از این نیز خانواده مادری علی پاتریک از وی سؤ استفاده کرده و با دربار تنش داشته اند. به هر حال منوچهر وارسته یک ماه بعد از این در تاریخ « 26 » خرداد « 1337 » تقریباً با نظر عبدا... انتظام همراه می شود و فرستادن علی پاتریک به خارج را خلاف مصالح دربار می شمارد.
علی پاتریک تحت تأثیر مرگ پدر و جونامناسب تربیتی دربار به جوانی خود سر و نافرمان تبدیل می شود. در سالهای بعد از مرگ پدر (علیرضا پهلوی) و سنین نوجوانی وی، ثریا به شاه پیشنهاد می کند که علی پهلوی را به عنوان ولیعهد معرفی کند که شاه چندان توجهی به این پیشنهاد نمی کند. به هر حال حضور وی در دربار جز اینکه معضلی برای آنها باشد نفعی برای درباریان نداشت.
احمد علی مسعود انصاری درباره احوالات و روحیات علی پاتریک چنین می نویسد: «والا حضرت علی به علت شایعات مربوط به مرگ پدرش رفتار و کرداری متمایز از سایر جوانهای خانواده سلطنتی داشت. علی اوایل به طرف مواد مخدر رفت که به قول معروف خودش را تسکین بدهد ولی روحیه سرکش او با آرامشی که او فکر می کرد از راه استعمال مواد مخدر به دست می آورد جور در نمی آمد و سرانجام اعتیاد را ترک کرده و رفته رفته به طرف مذهب کشیده شد. وضع او هم طوری بود که با وجودی که از کردار و رفتار او دلخوشی نداشتند نمی توانستند نادیده اش بگیرند.»
او همچنین می نویسد: «علی فوق العاده مورد توجه ملکه مادر بود و خودش در ایامی که به لطف خدا روابطمان صمیمانه شده بود چند بار به اتفاق به دیدن ملکه مادر یعنی مادر بزرگ علی رفتیم و هربار ملکه مادر او را در بغل می گرفت و به یاد علیرضا اشک می ریخت.»
از مهمترین اتفاقهایی که در زندگی علی پهلوی پیش می آید و منجر به زندانی شدن وی می شود همکاری وی با دو تن از دوستانش به نامهای «کتی عدل» فرزند پروفسور عدل و شوهر وی یعنی «بهمن حجت» می باشد. این دو که تحت تأثیر افکار خاص به جنگ مسلحانه روی آورده بودند و بعد از مدتی توسط نیروهای امنیتی کشته می شوند و علی پهلوی نیز به عنوان همکار آنان دستگیر و زندانی می گردد. ولی به علت علاقه ملکه مادر، شاه مجبور به عفو و آزادی وی می گردد. جالب اینجاست که علی پهلوی حتی در زندان دست از لجبازی و نافرمانی برنمی دارد و در برخورد با تیمسار اویسی در زندان سیلی محکمی به گوش او می نوازد که همین مسأله جنجال آفرین و پرسر و صدا می شود.
وی بعد از آزادی از زندان باز به مخالفتهای خود ادامه می دهد و در نامه ای که به امیراصلان افشار می نویسد خواهان دخالت نکردن دربار در امور شخصی اش می شود. متن نامه چنین است:
«دکتر افشار، می توانم به گونه ای رضایتبخش اموراتم را اداره کنم و به رئیس دفتر نیازی ندارم. در صورتی که از دربار شاهنشاهی فشاری بر من وارد آید مجبور می شوم برای همیشه کشور را ترک کنم.
علی پهلوی املاک وسیع پدرش در گنبد و گرگان را به ارث برد. به همین علت، درآمد اقتصادی عمده او از راه کشاورزی تأمین می شد. علاوه بر این سازمان کشت دانه های روغنی پهلوی را نیز اداره می کرد و بعد از پیروزی انقلاب او مدتی در ایران زندگی کرد و بعد به خارج از کشور گریخت. نشریه نیوزویک در سال « 1987 » وی را چنین معرفی می کند: «علی پهلوی برادرزاده شاه ایران که خود را «گوسفند سیاه» خانواده سلطنتی می داند در سال « 1982 » از ایران گریخت ولی به منطقه کردستان ایران بازگشت و چند ماه به همراه کردها ... جنگید.»
* پی نوشتها
1 - جلال انور مانی زاده، پهلوی ها، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1387 ، صص 498 - 500 .
2 - فرهاد رستم، در دربار پهلوی، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال پنجم، شماره دو، (تابستان 76 ) ص 141.
3 - احمد علی مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی، تهران، نشر فاخته، ص 33.
4 - مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی (رضا شاه در تبعید) لندن، چاپ پکا، 1376 ، جلد 2 ، ص 266.