علل فروپاشی سلطنت پهلوی
تعاریف
در مقالة حاضر، مکرراً از سه عنوان نام بردهایم: یهود، انگلیس و آمریکا. ابتدا لازم است توضیح داده شود که منظور از یهود آن بخش از این قوم است که ملعون و مطرود و مغضوب خداوند و قسیالقلب و تحریفگرند و در قرآن کریم با این صفات شناسانده شدهاند. این، البته شامل همه یهودیها نمیشود و از جانب ما، یک نفرت نژادی نیست؛ بلکه یک جهتگیری فرهنگی است و تنها بر اساس عمل مشهود آنها شکل گرفته است. همچنانکه در مورد غیر یهودیان هم همینگونه است. یعنی هر کس این صفات را داشته باشد منفور است.مقصود از انگلیس و آمریکا هم هیئت حاکمة این دو کشور است و نه مردم آن.
مبانی
مبنای تحلیل و برخورد ما، بر اساس نحوة نگاه امام خمینی(ره) به قضایا است. زیرا این نگاه را منطقی و درست و مؤثر و راهگشا یافتهایم. لذا سخن امام، مدرک ماست و هرچه برخلاف نظر امام باشد، مردود است.
روش
به دست آوردن یک چارچوب محکم و منطقی بر مبنای بدیهیات غیرقابل خدشه و بر اساس آن ساختن و بالا رفتن. لذا نیاز چندان به اسناد پرحجم و فراوان نیست. اسنادی که گاه میتواند قابل تردید و شبههناک هم باشد. ایضا توجه به اینکه مجموعة کار در درون خود، تناقض نداشته باشد و جوابگوی نکات مجهول و نقاط مبهم باشد.
خلاصة مدعا
مدعای اصلی مقالة حاضر شامل محورهای زیر است:
1. رژیم پهلوی، نمایندة تام و تمام یهود بود و یهود، سازندة فراماسونری و شکلدهندة انگلیس و آمریکا و اسرائیل.
2. مردم ایران به دلیل دین و اعتقادشان، و بر مبنای قرآن و اسلام و با تجربة تاریخشان به شدت از یهود متنفر بودند و هستند.
3. رژیم پهلوی، به نیابت یهود و صهیونیسم و انگلیس و آمریکا، مصمم بود ریشه اسلام و اعتقاد دینی و قرآن؛ و حیثیت و هویت ملّت ایران را از بیخ و بن بکند. لذا همزمان با وقایع عمومی تدابیر یهود برای سلطه بر جهان، در زمان رضاشاه با دیکتاتوری، و در زمان محمدرضا شاه، با همه انواع ترفندهای سیاسی و اجتماعی، در پی این مأموریت بود.
4. مانع اصلی در برابر یهود و انگلیس و آمریکا و پهلوی، اعتقاد دینی مردم و اتحاد آنان و هوشیاری و داناییشان بود.
5. پس از جنگ جهانی دوم که قرار بود آمریکا به جای انگلیس سردمدار قضایای سیاسی جهان و وارث «بریتانیای کبیر» و در ایران جانشین انگلیس باشد، در مقابل مطامع غرب، روحانیت و در رأس آن مرحوم آیتالله العظمی بروجردی به عنوان رهبر دینی و آیتالله کاشانی به عنوان نماد روحانی هوشمند و مبارز، مانع کار بودند.
6. در سال 1340 با فوت این هر دو بزرگوار، آمریکا که قبلاً در 28 مرداد 1332 جای پای سیاسی و نظامی خود را محکم کرده بود، کوشید تا نفوذ و سلطة خود را کامل کند. برنامة کار هم اصلاحات ارضی بود.
7. در سال 1348 پس از جنگ شش روزة اعراب و اسرائیل، یهود تصمیم گرفت کار را یکسره کند. از سوی دیگر امام هم با طرح حکومت اسلامی و ولایت فقیه، اندیشه تأسیس حکومت اسلامی را که لازمهاش سقوط رژیم شاه بود، ابراز کرد.
8. و اما، در سال 1357 این جنگ که محتوم بود بین یهود و اسلام ناب محمدی، با ظلم رژیم شاه و اشتباهات متعدد غرب و با هوشیاری امام راحل و اعتقاد دینی و فداکاری و وحدت مردم، به نفع انقلاب اسلامی به سرانجام رسید و نظام شاهنشاهی از هم فروپاشید.
مقاله حاضر توضیح این فهرست و اثبات این مدعاست که غرب سرمایهدار یهودی، باعث کینه و نفرت مردم و جمع شدن آنان تحت رهبری امام(ره) و مبارزة یکپارچه با همة هویت یهودی غرب و فروپاشی و انهدام رژیم پهلوی و تغییر نظام شاهنشاهی شد.
سلطنت پهلوی
سلطنت پهلوی، هیچ پایه و مایهای برای قدرت و بقای خود نداشت، مگر پشتیبانی انگلیس و سپس آمریکا و ایضاً صهیونیسم و اسرائیل و به جای اینکه یک حکومت متکی به مردم خود باشد، کاملاً دشمن مردم و در تضّاد با فرهنگ و خلق و خو و منافع ملّت ایران بود. لذا از ابتدا با کودتا بر سر کار آمد. کودتایی که علیه قاجار نبود، چون احمدشاه هیچ قدرتی نداشت که لازم باشد علیه آن کودتا شود؛ بلکه، کودتا علیه مردم بود و از همان لحظة اول هم با مخالفت نمایندگان واقعی مردم، خصوصاً شهید مدرس مواجه بود؛ تا دوران اختناق رضاشاهی و سقوط او در جنگ جهانی دوم و آوردن محمدرضا و باز هم کودتای 1332 تا انتهای عمر رژیم در سال 1357 وضع به همین منوال بود.
مردم ایران از ابتدا تا انتها، در تمام دوران پهلوی اول و دوم با این رژیم مخالف بودند و از آن نفرت داشتند. چون هم وابسته بود؛ هم فاسد بود و هم بیگانه با اعتقادات، سنتها، اصالت، ادب و آداب دینی.
رژیم پهلوی، نماینده دشمن اصلی مردم، یعنی انگلیس و آمریکا و اسرائیل بود. این دشمن، یک ماهیت واحد دارد و آن: «یهود سرمایهدار استعمارگر نژادپرست» است که در سه قیافة ظاهری، با نام سه کشور جلوه میکند.
ماهیت واحد سه کشور منفور: برای آنکه معلوم باشد آمریکا و انگلیس و اسرائیل یک ماهیت و هویت واحد دارند، توضیحی ضروری است.
انگلیس در ماهیت استعماری و استثماری خود، کاملاً یک هویت یهودی دارد. ورود مجدد یهودیهای سرمایهدار به انگلستان در قرن هفده و در زمان اولیور کرامول و با اجازه و حمایت او و بعد از 360 سال اخراج و تبعید رسمی از جزیرة انگلیس، عملی شد و از اینجا، یهودیها، روز به روز در انگلیس بیشتر و بیشتر قدرت گرفتند؛ ابتدا قدرت اقتصادی و سپس سیاسی و بعد هم فرهنگی.
در سال 1600 میلادی، کمپانی هند شرقی انگلیس تشکیل شد. اوائل قرن هیجده، کمپانی هند شرقی انگلیس که در اختیار سرمایهداران یهودی بود، بر هند مسلط شد و ثروت عظیم غارتی را به سوی بنگاههای تجاری یهود سرازیر کرد. سرمایهای که بعدها توانست انقلاب صنعتی را برای انگلیس و سپس اروپا و آمریکا ممکن کند. توجه شود که «استعمار» در واقع تدبیر یهود بود تا با شیوههای اقتصادی، دنیای اسلام ـ و تا حدودی دنیای مسیحیّت کاتولیک ـ را از پا درآورد.
همین انگلیس یهودی بود که حکومت اسلامی گورکانیان هند را از پا درآورد و به جای آن یک امپراطوری استعماری را به راه انداخت. همان که در سراسر قرن نوزده، آفتاب در سراسر امپراطوریش غروب نمیکرد.
در سال 1715 سرمایهداری یهودی، جای پای خود را در اقتصاد انگلیس محکم کرده بود.
در سال 1717 دزاگولیة یهودیالاصل با پیوند چهار لژ ماسونی، لژ بزرگ لندن را درست کرد تا با سازماندهی یک تشکیلات وسیع مخفی، برنامة یهود را برای سیطرة کامل بر سراسر سرزمینهای زیر سلطهاش تضمین کند. تشکیلات ماسونی در مناطق نفوذ تجاری و اقتصادی یهود رشد کرد و توانست در مرکز اروپا، بزرگترین حادثه تاریخ اروپا را به نفع یهود رقم بزند.
در سال 1789 انقلاب فرانسه به دست ماسونها و با شعار آزادی ـ برابری ـ برادری، پیروز شد که پیروزی ماسونها و یهود علیه اشرافیت سابقهدار فرانسه بود. لویی شانزدهم، با شجرة 400 ساله و همسرش، ماری آنتوانت اتریشی با سابقة 700 ساله در انقلاب فرانسه به زیر گیوتین برده شدند ـ همانگونه که اولیور کرامول بیش از یک قرن قبل در انگلستان چنین کرده بودـ تا منشور آزادی یهود در انقلاب فرانسه تصویب گردد.
از درون انقلاب، ناپلئون درآمد که فرانسة انقلابی و ضداشرافی را بر همة اروپا مسلط کرد. اما وقتی خواست خود، مستقل از یهود، امپراطور قدرتمند اروپا باشد، او را تا مسکو کشاندند و همة توانش را نابود کردند تا بعد ولینگتن انگلیسی و وابستة کمپانی، او را شکست دهد (1815) و با شکست ناپلئون، انگلستان در سراسر قرن 19 مسلط بر اروپا باشد.
در همین ایام که انقلاب فرانسه شکل میگرفت، در انگلیس، انقلاب صنعتی با گسترش کارخانجات نساجی مایملک یهود به توفیق رسید و بقایای فئودالیسم هم نابود شد. در آمریکا هم با اعلام استقلال، جرج واشنگتن، استاد اعظم فراماسونری، اولین رئیس جمهور ایالات متحده شد و کاخ سفید را درست بر اساس یک لژ ماسونی پایهگذاری کرد و بعدها اسم و رسم و تصویر و نمادهایش بر یک دلاری آمریکا تثبیت گردید. همچنان که نمادها و تصاویر یهودی بر آرم رسمی آمریکا ماندگار شد.
انگلیس یهودی، فرهنگ و زبان انگلوساکسون و مذهب پیورتیان پروتستانی باب میل یهود را به آمریکا و کانادا و استرالیا برد و میراث کرامول دوستدار یهود را در سراسر دنیای تحت استعمار انگلیس پخش کرد. قرن 19 قرن سلطة کامل اقتصادی خانوادة روچیلد و وابستگان و همکیشان آنها، بر انگلیس و اروپاست و هم میهنان و هم مسلکان این خانواده هم، هر روز بر دامنة کار خود میافزودند.
در اواخر قرن نوزده، یهود احساس میکرد که دیگر میتوان کار دنیا را یکسره کرد. لذا در سال 1897 کنگره صهیونیستها در شهر بال سوئیس، در واقع علنی کردن حکومت ظاهری یهود بود.
در 1905 شورش مسکو روی داد که پلیس روسیة تزاری ضمن سرکوب آن، بیش از همه به یهودیها و ماسونها مظنون بود و آنها را در هم کوبید.
در همین سال مشروطیت در ایران پیروز شد. مشروطیتی که ابتدا با فکر تشکیل عدالتخانة علمای دین شروع شد و قرار بود مشروطة مشروعه باشد ولی با پیروزی غربزدهها ـ یعنی عوامل انگلیسها و ماسونها و یهودزدهها و ضددینها، آیتالله شیخ فضلالله نوری را به دار کشیدند و وارثان میرزا ملکم خان و میرزا حسین خان سپهسالار، برندگان حکومت شدند.
در 1906 عیناً همین قضایا در عثمانی، منجر به پیروزی مشروطیت و «انتظامات» در آنجا شد و بعدها هم این مسیر با موارد مشابه در هر دو کشور ایران و عثمانی ادامه یافت.
با همة این حرفها، اما باز هم تزارهای روسی و حکومت عثمانی و دولت قاجار همچنان ماندند و رسوبات عادات قبلی ـ که پسماندهای از دین اُرتدکس مسیحی و سنّی و شیعة اسلامی و مخالفت با یهود و تعارض با غرب و اروپا در آنها بود، هنوز دست و پاگیر مطامع غرب و یهود و ماسونها بود و میبایست از سر راه برداشته شوند. چگونه؟ با جنگ جهانی اول.
جنگ جهانی اول ـ 1914م/ 1293 ش تا 1918 م/ 1297 ش موجب شد که روسیة تزاری ضد یهود مسیحی ارتدوکس، تبدیل شود به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی با رهبری قاطع یهود؛ و دولت مسلمان عثمانی که چهار پنج قرن وحشتی به دل اروپای استعمارگر رنسانس کردة صنعتی و مادّی انداخته بود و باعث زحمتش شده بود، از هم پاشید و تبدیل شد به کشورهای ریزریزی با شاهکها و شیخکهای دست نشانده و با ناسیونالیسم احمقانة محدودی که فقط به درد تفرقه ملتهای مسلمان و همدم اسلام میخورد؛ با یک ترکیة لائیک که سرپرستی و حاکمیت آن را یک یهودیالاصل ماسون به نام مصطفی کمال آتاتورک به عهده گرفت که الگو و معلم رضاخان بود. عربستان وهابی شد، اردن شاهنشاهی، عراق ایضاً، فلسطین تحت قیمومیت انگلیس، سوریه تحت قیمومیت فرانسه، ...
در ایران دولت قاجار که با همة پوسیدگی و از هم پاشیدگی، به هر حال باز هم در نظام حکومتی خود، یک ته ماندهای از دین را هنوز مجبور بود حفظ کند؛ باید میرفت تا به جایش یک آدم بیسواد میآمد تا بر مردم مسلط شود و بیپروا علیه دین و شرف و حیثیت آنان عمل کند. در عین اینکه، مطیع امثال محمد علیخان فروغی یهودیالاصل و ماسون باشد و قدم به قدم اسلام را در ایران به عقب براند و کشور را به دست یهود بسپارد.
در مورد آمریکا، یهودیها از ابتدا در آمریکا بودند، ولی در اواخر قرن نوزده، در قضیة پوگرومها، نقشه چنان بود که عدة زیادی از یهودیهای روسیه به آمریکا کوچانده شوند و بر همة منابع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آنجا سلطه یابند:
از سال 1881 (شروع پوگرومها) تا سال 1914 میلادی بیش از دو و نیم میلیون نفر یهودی از شرق اروپا مهاجرت کردند. در این مهاجرت، صهیون بهانهای بیش نبود و این مهاجرتها بطور عمده به ایالات متحدة آمریکا صورت گرفت نه به فلسطین. در واقع هدف از ایجاد این مهاجرت تاریخی و سرنوشت ساز، اشغال کامل کشور ایالات متحدة آمریکا از درون بود. توجه کنیم که از 5/2 میلیون نفر یهودی مهاجر، حدود دو میلیون نفرشان به ایالات متحدة آمریکا رفتند.
این جریان آمریکا را آماده ساخت تا به جای انگلیس، در قرن بیستم، حاکم مطلقالعنان جهان باشد. جنگ جهانی دوم، خصوصاً عامل انتقال قدرت کامل و تمام از انگلیس به آمریکا بود؛ و اسرائیل جلوة بیرونی و تظاهر علنی یهود در بین کشورهای جهان. در جنگ جهانی اول، با اضمحلال روسیة تزاری و فروپاشی دولت عثمانی، انگلیس با اعلامیة بالفور، کانون ملی یهود را در فلسطین راهاندازی کرد تا بعد از جنگ جهانی دوم، همین کانون، به عنوان دولت اسرائیل، اعلام استقلال کند.
لذا انگلیس و آمریکا و اسرائیل، سه جلوة یک واقعیتاند و آن یهود سرمایهدار است. این موجودیت «دشمنترین دشمن مؤمنان» و مسلمانان و شقیترین و پرسابقهترین خصم عنود اسلام است. در قرآن کریم میفرماید:
لتجدن اشد الناس عداوه للذین آمنوا الیهود والذین اشرکوا
دشمنترین مردم نسبت به کسانی که ایمان آوردهاند، یهود و مشرکان را مییابی. (مائده، 82)
رژیم پهلوی با نمایندگی این دشمن، به هنگام جنگ جهانی اول بر سر کار آمد و با جنگ جهانی دوم، آدمش را عوض کرد و با کودتای 28 مرداد 1332 حاکمیت انگلیسی را به آمریکایی تبدیل نمود و با اصلاحات ارضی قصد داشت برای آینده، پایه و مایه و ریشه و برگ و سایه درست کند؛ ولی با تمام سابقه و تجربه و قدرت و گستردگی، ناگهان با مردی روبرو شد که روز به روز و سنگر به سنگر آنها را عقب زد و کاری بر سرشان آورد که هرگز خیالش را هم نمیکردند و عاقبت هم با پیروزی انقلاب اسلامی، طومارشان در هم پیچیده شد.
در واقع علت فروپاشی سلطنت پهلوی، شخص امام خمینی رحمتالله علیه بود. حضرت آیتالله العظمی خامنهای میفرمایند:
... انقلاب و امام خمینی دو پدیدة انفکاک ناپذیرند. تحلیل انقلاب اسلامی ایران بدون شناخت شخصیت رهبر بزرگ آن و تحلیل شخصیت چند بعدی و کم نظیر این چهره استثنائی زمان، جدا از شناسائی انقلاب، ممکن نیست. او انقلاب اسلامی را آغاز کرده و به برگ و بار آورد و انقلاب اسلامی، او را در رفیعترین جایگاه یک انسان افسانهای نشاند و از او چهرهای جاودانه ساخت و این نبود مگر به توفیق الهی و به یمن همآوایی متقابل امام و امت... انقلاب اسلامی، بینام خمینی، در هیچ جای جهان شناخته نیست چرا که آغازگر زمزمة انقلاب اوست و هم اوست که آن را در لحظات سخت و دشوار رهبری کرده و از تنگناها گذرانیده و از انقلاب اسلامی مردم ایران، پدیدهای عظیم و اسوهای جهانی پدید آورده است. شک نباید کرد که هیچ انقلابی تنها با وجود و حضور رهبر به ثمر نمیرسد و در انقلاب ما نیز، برکت حضور امام خمینی و نعمت بیبدیل رهبری.
او را دو عنصر دیگر تکمیل کرد: ایمان اسلامی و حماسة مردمی...
آری، علت توان فوقالعاده و قدرت عظیم امام، ابتدا در ایمان قوی و دانش وسیع و هوشیاری و شجاعت این مرد بزرگ الهی است و سپس در اتکاء ایشان به مردم مسلمان ایثارگر فداکاری که معجزه آفریدند. البته این مردم، طی یک دوران صعب و سخت، به وسیله شاگردان امام و روحانیون بزرگوار، زنده شده و با شناخت اسلام ناب محمدی، به آن جایگاه رفیع رسیدند.
دشمن هم، البته برای مقابله با اسلام و امام و انقلاب، همة تلاش خود را کرد اگر چه موفق نشد.
آنچه تا اینجا به عرض خوانندة محترم رسید برای آن بود که معلوم باشد رژیم پهلوی با چه سابقهای و با چه هدفی به وجود آمد و جهتگیری و خط و ربطش چگونه بود. از اینجا، ارتباطات این رژیم را با اسرائیل و وقایع داخلی آن و نیز یهود و مسائلی دیگر را بررسی میکنیم تا معلوم شود که دشمنی امام خمینی و مردم مسلمان ایران با این رژیم در کدام نقطه و چگونه شکل گرفت و چطور باعث فروپاشی آن گردید.
فراماسونری
تشکیلات مخفی فراماسونری که از زمان میرزا ملکم خان و با کمک شاهزادهها و افراد لائیک اروپادیده، غربزدگی و بیدینی را تبلیغ و مشروطة غیر مشروعه را ترویج میکرد و به سرانجام رساند، در رژیم پهلوی مهار مملکت را به دست گرفت و در همة زمینههای سیاسی و اقتصادی و اداری و فرهنگی و دانشگاهی در جهت هر چه بیشتر وابسته کردن ایران به غرب و از بین بردن روحیه و فرهنگ دینی کوشید. در رژیم پهلوی بخش قابل ملاحظهای از کارگزاران ایران ماسون بودند و برخی نیز بهائی. بعد از انجام اصلاحات ارضی و پس از گذشت چند سال در سال 1347 و 1348 با تشکیل «لژ بزرگ ایران» نظام ماسونی انگلیسی کم کم برچیده شد تا به جای آن ماسونهای آمریکایی بر اوضاع مسلط شوند.
فراماسونری تشکیلاتی است کاملاً در خدمت مقاصد و اهداف یهود و دقیقاً همسو و هم جهت با مطامع و اغراض صهیونیستها حرکت میکند. بزرگترین هدف اسرائیل از بین بردن حرم شریف و قدس مبارک است تا به جای آن معبد سلیمان را بسازند. آخرین هدف فراماسونها هم تجدید بنای معبد سلیمان به عنوان اولین لژ ماسونی است. به خوبی روشن است که یهودیها، تشکیلات فراماسونی را به نحوی سازمان دادهاند که غیر یهودیان متخصص و افراد برجسته و ذینفوذ جوامع در این تشکیلات وارد و عضو شده و دقیقاً همان اهداف و برنامههای آنها را پیجویی کنند. در ایران هم فراماسونها همیشه طرفدار اسرائیل بوده و یهودیهای ماسون، کاملاً صهیونیست بودهاند، مانند چیتایات، حی، و ...
بهائیت
یهود از یک طرف قصد نفوذ در جوامع را دارد و از سوی دیگر با روحیة نژادپرستانه، نه خود به دینهای دیگر در میآید و نه دیگران را به مذهب خود میخواند و راه میدهد. لذا راهکار را برای مقاصد خود، در ساختن فرقههای مصنوعی و دستساز یافته است که در سراسر تاریخ شواهد فراوان دارد. کتاب ملل و نحل شهرستانی فرقههای بسیای را که یهودیها بنیان گذاردهاند صورت میدهد و شرح حال و کارشان را بازگو میکند.
در قرون اخیر، به وجود آمدن پروتستانتیسم و ورود یهودیها در آن و اجرای مقاصد خود در لوای نام مسیحیت، تجربة موفقی بود که هم در انگلستان ـ از دوران کرامول که خود پیوریتن و پروتستان متعصب و طرفدار یهود بود؛ ـ و هم در آمریکا و کانادا و استرالیا که حضور پروتستانها در واقع زمینهچینی برای کمک به سلطة یهود بود، تا نو محافظهکاران آمریکا که از زمان ریگان تا بوش پدر و پسر با عنوان صریح مسیحیان صهیونی، آمریکا را دربست در اختیار صهیونیستها قرار دادند، این تصور را برای یهود ایجاد کرده بود که در همة ممالک از این دینهای مصنوعی استفاده کند. وهابیها در عربستان، قادیانیها در هند و پاکستان،... و سهم ایران هم بهائیت. همة این فرقهها، ظاهری دینی دارند اما ماهیتی شبهناک و در خدمت منافع استعماری.
در دوران پهلوی و خصوصاً در زمان محمدرضا پهلوی، گسترش و نفوذ بهائیها در ایران چنان بود که همة مردم و علما و شخص امام خمینی را سخت به عکسالعمل واداشت. جالب اینکه بیشترین افراد مؤثر بهائیهای ایران، اصلاً یهودی بودند که از حضرت موسی و عیسی و رسول مکرم اسلام و دوازده امام معصوم تا امام زمان ـ علیهم السلام و الصلوات ـ ناگهان رد میشدند تا برسند به علی محمد باب و عبدالبها!
غربزدگی
غربزدگی آفتی بود که تمام جامعة ما را از صدر تا ذیل فراگرفته بود. همه را در همه ابعاد گرفتار و آلوده کرده بود و هر کس به اندازهای و تا حدودی گرفتار تقلید غرب و ارزشگذاریهای آن شده بود و هنوز هم هست.
اصطلاح غربزدگی را مرحوم دکتر احمد فردید، استاد فلسفه ابداع کرده بود. او انسانی تیز هوش و شدیداً مخالف فراماسونها بود، اما ترویج این عنوان با کتاب مرحوم جلال آلاحمد با همین عنوان صورت گرفت. آلاحمد، برجستهترین نویسنده و روشنفکر اصیل دوران محمدرضا پهلوی بود و در هدایت فکری روشنفکران و هنرمندان و دانشگاهیان و نویسندگان و دانشجویان سخت مؤثر بود. او خصوصاً با کتاب غربزدگی ـ که به قول خودش همچون نَمی به زیر پی رژیم شاه رها کرده بود ـ و خدمت و خیانت روشنفکران، چنان فضائی در اندیشه و درک و دریافت عمومی ایجاد کرد که سخت باعث زحمت دستگاه پهلوی شد و لذا با تمام تلاش کوشیدند تا او را به سوی خود بکشند. سفرهای خارج از آمریکا و اروپا و شوروی و حتی اسرائیل تا تلاش برای ماسون کردن او به وسیله دکتر هومن، هیچ کدام ثمر نداد و بلکه ارتباطات آلاحمد با امام خمینی و تصریح او در کتابش ـ خدمت و خیانت روشنفکران ـ عرصه را چنان به دستگاه تنگ کرد که وقتی آلاحمد در شهریور 1348 فوت کرد، تقریباَ همه گمان میکردند که ساواک او را به قتل رسانده است.
در هر حال، تخم اندیشة ضدغربی که آل احمد کاشت، بار و بر فراوانی داد و رژیم پهلوی را خیلی به زحمت انداخت. آلاحمد جوانان مجذوب مارکسیسم را که در دوران قبل و بعد از حکومت مصدق فقط به حزب توده و گرایشهای مارکسیستی میاندیشیدند، از چنگ آنها درآورد و مجذوب سنتشان کرد و بعد هم تحویل دکتر شریعتی داد. شریعتی هم آنان را مفتون اسلام انقلابی کرد و به دست مرحوم طالقانی و شهید مطهری در خدمت امام و انقلاب اسلامی درآمدند؛ اگر چه در این مسیر عدهای هم در هر مقطعی به راههای انحرافی دیگر رفتند. در این انحرافها هم ساواک و ماسونها و ایادی رژیم و غربیها دست داشتند.
بیحجابی و فحشا
یکی از مهمترین شیوههای یهودیها برای به فساد کشاندن غیریهودیان و تضعیف آنان، ترویج شهوترانی و روابط نامشروع جنسی و فساد و فحشا است. قطعاً مقدمة این جریان، ـ چه از نظر روحی و فردی و چه از جهت گستردگی اجتماعی ـ بیحجابی است.
در سراسر تاریخ یهود، این پدیده از جایگاه ویژهای برخوردار است. در تورات تحریف شده، زشتترین اسنادات جنسی و اخلاقی حتی به انبیاء الهی ـ نعوذبالله ـ داده شده است. در تلمود با صراحت، فرمان حضرت موسی را که «زنا مکن»، مثل بقیة ده فرمان، محدود در داخل قوم یهود دانسته و در مورد غیر یهودیان این فرامین را لازمالاجراء نمیداند.
اهانتهای بسیار زشت و زنندة یهودیها نسبت به حضرت مریم، چه در زمان حیات آن بزرگوار و چه بعدها و تا امروز نیز دقیقاً در همین زمینه است.
اولین برخورد اسلام و حضرت رسول(ص) با یهود مدینه، بر سر اصرار بعضی یهودیهای بنیقینقاع برای برداشتن حجاب یک زن مسلمان به وجود آمد. یکبار دیگر نیز، وقتی کسانی از یهود دربارة زنان مسلمان اشعار عاشقانه گفتند، حضرت رسول دستور دادند که آنها را شبانه به قتل برسانند.
ترویج فحشاء در میان مسلمانان مقیم اندلس که باعث سقوطشان شد، کار یهودیها بود و حمایت از کسانی که با اسم هنر و ادب در قرون بعد از رنسانس به برهنگی و فساد و فحشاء کمک می کردند باز از شیوههای یهودیها است.
در زمان رضاشاه، در سالهای حوالی 1314 کار کشف حجاب به چنان فضاحتی کشید که تا حمله به حرم حضرت امام رضا علیهالسلام انجامید. اما دو نکته بسیار عجیب و مهم در موضوع کشف حجاب معمولاً مغفول مانده است: یکی اینکه این فاجعه که همراه با تشکیل مؤسسه وعظ و خطابه برای به زیر سلطه درآوردن حوزههای علمیه و برداشتن عمامه از سر روحانیون انجام شد در زمان نخستوزیری محمدعلی فروغی و با هدایت و راهبری او انجام شد؛ اما همیشه به اسم رضاشاه گفته میشود و از فروغی نامی به میان نمیآید. ثانیا، این زمان مقارن است با مبارزات روحانی بزرگ و فداکار فلسطینی عزّالدین قسام که در نوامبر 1935/ آبان 1314 عاقبت به شهادت او انجامید، ولی در ایران هیچ انعکاسی نداشت، چون مردم، خود گرفتار مسائل دینی و ناموسی و حجاب و شرافت در شهر و دیار خود بودند.
در زمان محمدرضا، موضوع بیحجابی چنان زشت و تند تبلیغ و ترویج میشد که سخت موجب نفرت و انزجار مردم بود. کار را به جایی رساندند که در جشن هنر شیراز و در برخی تئاترها، بدترین و زشتترین نمایشهای مستهجن هم در برابر عموم به نمایش درآمد. کار فیلم و مجلات و تصاویر پورنو که دیگر از حد گذشته بود.
شمسی حکمت، یهودی و سردبیر مجله زن روز از فعالان بسیار مؤثر در این زمینه بود و مجلهاش وضع و حال بسیار عجیبی داشت. اگر چه اینها نمونهها و مثالهای منحصر به فرد هم نبود. موضوعات بسیار زنندهای که حکمت در مجله زن روز مطرح میکرد تا عمق خانوادهها میرفت و آثار مخرب و مفسد بسیاری داشت.
داستان مبارزه با حجاب و عفاف و خانواده، همچنان امروز هم در سراسر دنیا و با همة اشکال و انواع آن ادامه دارد و همگی هم با هدایت یهود سازماندهی میشود. آنها علاوه بر سرمایه و ابزار، دانشمند و نظریةپرداز هم فراوان دارند، مثل زیگموند فروید، لئون بلوم، و ...
دانشگاه
دانشگاه تهران هم از مراکزی بود که در زمان رضاشاه و با رهبری و هدایت فروغی راه افتاد و قرار بود با نام علم و دانش و تحقیق و پیشرفت و تجدد و تربیت متخصص و کارگزاران برجسته، ریشه دین و اعتقاد و اسلام را هم درآورند. در عین حال، برای آنکه مردم مجبور شوند به آن تن در دهند، با دادن مدرک تحصیلی از دانشگاه و با استخدام دولتی و دادن حقوق ماهانه به دارندگان این مدارک، سعی شد تا افراد را دلبسته و وابستة دانشگاه کنند. از سوی دیگر استادان جاافتاده و بعضاً حتی عالم و مأمور، در عین تدریس و تعلیم، اما در هر فرصت مناسبی، ضربهای هم به اعتقادات دینی و سنتهای مردم زده و با تحقیر آنان و تعظیم و تکریم غرب، کار تولید روشنفکر غربزده و متخصص بیدین را به طور اساسی جزو برنامة خود قرار دادند.
از سالهای دهة 30 و 40 با همت کسانی چون شهید بهشتی و شهید باهنر و شهید مفتح و شهید مطهری کوشیده شد که در مقابل این جریان مقاومت شود. در هر حال دانشگاه، چه در دوران پهلوی و چه در انقلاب اسلامی، همیشه تیغی دو لبه بوده است که از یک طرف محل ایجاد و تربیت روشنفکران و متخصصان وابسته بوده و از سوی دیگر مکانی برای افراد خالص و مخلص و سالم و متدین و مسلمانانی که میکوشیدند تا با حفظ دین و ایمان و اعتقاد خود تا آنجا که میتوانند و میشود از علم و دانش و دانشگاه استفاده ببرند؛ جریانی که تا امروز هم همچنان ادامه دارد.
فروغی
اگر چه بسیار کسان در جریانسازی دوران پهلوی نقشهای فراوان داشتهاند؛ اما به نظر میرسد محمدعلی خان فروغی، ذکاءالملک از معدود افرادی است که نقش و مسئولیت و مأموریتش بسیار عظیم و عمیق و منحصر به فرد بوده است.
فروغی، یهودیالاصل، استاد اعظم فراماسونری، اولین نخستوزیر هر دو پهلوی، چندین دوره وزیر و وکیل مجلس، نماینده ایران در مجامع بینالمللی و منجمله جامعة ملل، بنیانگذار دانشگاه تهران، بنیانگذار نظام دادگستری لائیک در زمان رضاشاه، برنامهریز فرهنگی دوران پهلوی، فرد مورد اعتماد انگلستان و کسی که بسیاری از فراماسونها کاملاً مطیع و مرید و طرفدار او بودند، صاحب تألیفات متعدد منجمله کتاب سیر حکمت در اروپا ـ که با نگاهی کاملاً جهتدار، سیر فلسفة اروپایی جدید را در ایران شکل داد ـ و خلاصه کسی که حتی امروز هم برخی آثار و نتایج کارهای او را میتوان دید. فروغی کاملاً در مسیر خدمت به یهود، اسرائیل، صهیونیسم، انگلیس، فراماسونری، غرب و غربزدگی عمل میکرد؛ اما عالمانه و با زیرکی و هوشیاری؛ و فقط کسانی چون مرحوم شهید مدرس ـ و شاید ملکالشعرای بهار ـ میتوانستند در مقابل او مقاومت کنند.
ملی شدن نفت
بعد از مرگ فروغی در اولین سال سلطنت محمدرضا (1321) و ختم جنگ جهانی دوم (1945) مملکت همچنان یک کشور فقیر و بیصاحب بود و ممالک بزرگ مشغول تقسیم غنائم جنگ بودند و هنوز به طور کامل به سروقت ایرانیان نیامده بودند. از آنجا که نفت از منابع مهم درآمد و از عناصر تأثیرگذار در روابط بینالمللی بود، عنوان «ملیکردن نفت» وسیله خوبی بود تا مردم حول یک محور بسیار انگیزاننده جمع شوند و همه نفرت و انزجار خود را هم از شاه و هم از انگلیس ابراز کنند. اما مسائل دیگری هم در این ایام به وجود آمد که به جای خود برای مردم مهم و مؤثر بود.
در سال 1327/ 1948 م، یهودیهای صهیونیست غاصب فلسطین، تأسیس دولت جعلی اسرائیل را اعلام کردند و به فاصلة هشت ساعت آمریکا و بعد از یک شبانهروز شوروی آن را به رسمیت شناختند. مرحوم آیتالله کاشانی در اعتراض به ایجاد این دولت پوشالی اولین تظاهرات مردمی را در تهران سازماندهی و رهبری کرد. این در حالی بود که هند گرفتار داستان استقلال بود و هندو و مسلمان گرفتار جنگ و درگیری، و در عین مقابله با انگلیس، در بین خود مشغول درگیری بودند و لذا تمام مسلمانان شبه قاره به کلی از به وجود آمدن اسرائیل غافل ماندند. طبعاً تظاهرات تهران احساس خطری عظیم را برای صهیونیستها ایجاد میکرد. برای اینکه در ایران هم، همه از این موضوع منصرف شده و سرشان به جای دیگری گرم شود، یک موضوع حساس برایشان طراحی شد. علاقه به مسأله نفت و آزاد شدن از زیر بار انگلیس با کمک تبلیغات جبهة ملی، فعالیتهای عمومی و اساسی مردم و خصوصاً آیتالله کاشانی را به یک جریان خاص هدایت کرد؛ و آن تمرکز بر روی ملی کردن نفت بود که ملیگراها دل بستن به کمک آمریکا و به کلی رها کردن موضوع اسرائیل را با آن آمیختند.
در نظام جهانی که بعد از جنگ دوم، همة مناطق نفوذ انگلیس میبایست به آمریکا واگذار شود، طبعاً شبکه شرکتهای نفتی تحت سلطة انگلیس هم میبایست در اختیار آمریکا قرار میگرفت. مجموعة انگلیس ـ آمریکا ـ اسرائیل، این جابهجایی را طوری سامان دادند که در ایران به جای مبارزة با اسرائیل، مبارزه با انگلیس آن هم به خاطر نفت جایگزین شود و به جای دل دادن به رهبری روحانیون، مردم به هدایت ملیگراها دلخوش شوند. لذا در تمام دوران حکومت دکتر مصدق، دیگر هیچ مبارزهای با اسرائیل نشد و حتی مرحوم نواب صفوی و چندهزار جوان مسلمان انقلابی آماده برای رفتن به فلسطین و جنگیدن با اسرائیل، چند روز در فرودگاه مهرآباد معطل ماندند و عاقبت هم بدون توفیق بازگشتند و وقتی اسرائیل فراموش شد، با کمک هر دوی آمریکا و انگلیس، کودتای 28 مرداد 1332 روبراه گردید و آمریکا را به جای انگلیس حاکم بر مقدرات ایران کرد.
در طول این جریان آیتالله کاشانی هم به دست جبهه ملی، بدنام گردید و مورد اهانت قرار گرفت و در انتهای کار با اینکه ایشان خطر کودتای آمریکا را با صراحت اعلام میداشت؛ ولی «قهرمان مبارزه برای ملی کردن نفت» به این اخطارها توجهی نکرد و بلکه خود را «مستظهر به پشتیبانی مردم» قلمداد نمود. مردمی که در روزهای آخر مرداد 32 مات و مبهوت این بساط را بدون هیچ پشتیبانی فقط تماشا میکردند و یک مشت اراذل و اوباش به سرکردگی امثال شعبان بیمخ با فریاد مرگ بر مصدق و جاوید شاه، فضلالله زاهدی و حاکمیت جدید آمریکا را تثبیت کردند.
سیاستی که زاهدی برای ایران بعد از کودتا اعلام کرد، عیناً همان برنامهای بود که در همان ایام در ژاپن اعلام شد و نشان میداد که برنامهریزی جهانی در یک روال و روند پیش میرود؛ گیرم در ایران با کودتا و در ژاپن با قیافة مبارزة حزبی.
جالب اینکه در سال 1331، یعنی سال قبل از کودتا، «به دنبال قراردادی که با مؤسسة بنیاد فورد منعقد گردید، مؤسسة فرانکلین در حوزة نشر ایران پا به عرصة فعالیت نهاد. این مؤسسه در آغاز فقط کتابهای آمریکایی را ترجمه و در سراسر کشور منتشر میکرد؛ ولی بعد، کار مستقل خود را آغاز کرد» ، و یک سال بعد از کودتا، در سال 1333، بنگاه ترجمه و نشر کتاب با ریاست اسدالله علم و سپس شریف امامی و با مدیریت فراماسونها، محمد سعیدی، احسان یارشاطر، ادوارد ژوزف، ... به کار نشر کتاب در بهترین شکل ممکن پرداخت. نشریات این بنگاه هم عیناً در همان مایه و محتوای مؤسسة فرانکلین بود و معلوم بود که با همان برنامه رو به راه شده است.
فدائیان اسلام
بعد از کودتای 28 مرداد، دولت نظامی زاهدی، هم تودهایها را با سر و صدا و تبلیغات میگرفت تا مردم باور کنند که کار کودتا بر علیه شوروی و کمونیستها بوده و هم در این بلبشوی دیکتاتوری نظامی، خالصترین و نابترین نیروهای مسلمان و یاران آیتالله کاشانی را دستگیر و زندانی و محاکمه و بعضاً اعدام میکرد و همگی را متهم و بدنام. تظاهر رژیم پهلوی بعد از کودتای 28 مرداد به اسلام و مسلمانی، جلوههای گوناگون و فراوانی داشت که خود داستان مفصلی دارد و سخت قابل بررسی است.
اقتصاد وابسته
از برنامههای بسیار رذیلانه و خطرناک دوران پهلوی، در اختیار گرفتن کل اقتصاد مملکت و وابسته کردن همة حیات مادی مردم به خارج بود. از زمان رضاشاه با درست کردن دولت و دولتی کردن همه چیز، بنیاد این اندیشه گذارده شد و بعد هم وابسته کردن کل مملکت به درآمد نفت، ضربه بعدی را زد.
کارگزاران رژیم پهلوی از عشایر و کشاورزی و بازار سنتی ـ که استقلال داشت و بر اساس ریشههای چندهزار سالة مردم شکل گرفته بود ـ نفرت داشتند و همة تلاش خود را به کار بردند تا آن را نابود کنند. آخرین و وسیعترین و برنامهریزی شدهترین بخش این جریان، اصلاحات ارضی بود که به کلی اوضاع و احوال مملکت را به هم ریخت تا تماماً کشاورزی و دامداری و نظام اقتصاد سنتی را نابود کرده و همه چیز را به اوضاع جدید وابسته به نفت و غرب و نمایندگیهای فروش اجناس خارجی مرتبط سازد. این رویه در تمام شئون زندگی مردم اثر گذاشت و در همه ابعاد و اجزا موجب تغییر و تحولات اساسی در شیوه زندگی آنان شد و طبعاً باعث گرفتاریها و ناملایمات فراوانی هم گشت. هر روز هم که میگذشت، یهودیها و بهائیها و ماسونها ثروتمندتر میشدند و بیشتر، رگهای حیاتی اقتصاد مملکت را به دست میگرفتند و نظام مصرفی و تجملی را به نفع خود ترویج میکردند.
ایجاد ساواک
ارتشبد حسین فردوست مینویسد:
قریب به 5/1 سال از فعالیت دفتر ویژه اطلاعات [گذشته بود که]، در سال 1340 از سوی محمدرضا مأمور تجدید سازمان و راهاندازی «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (ساواک) شدم و تا 20 فروردین 1350 با حفظ سمت در دفتر ویژه به عنوان قائم مقام ساواک فعالیت کردم. آغاز فعالیت من در ساواک مصادف با ریاست سرلشکر حسن پاکروان بود و سپس از سال 1343 نعمتالله نصیری در رأس این سازمان قرار گرفت... در نخستین قدم، شناخت سازمانی که مأمور راهاندازی آن بودم ضرورت داشت... مشخص شد که از سال 1335، ساواک توسط 10 مستشار آمریکایی طبق قوارة سازمان خودشان سازماندهی شده است با این تفاوت که چون فعالیت خارجی ایران ناچیز است، مانند «سیا» بدان سازمان مستقلی نداده و این وظایف را به همراه وظایف امنیتی درون یک سازمان گنجانیده و نام آن را «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» گذاردهاند... نخستین رئیس ساواک سپهبد تیمور بختیار بود که کار خود را در واقع پس از 28 مرداد 1332 به عنوان فرماندار نظامی تهران شروع کرد و تا تأسیس ساواک به همراه پرسنل تابع خود قریب 5/3 سال تجربة عملی توأم با خشونت شدید داشت. این تیم که هستة اولیه ساواک را تشکیل داد، طی این 5/3 سال، عملیات مهمی مانند کشف سازمان نظامی حزب توده و دستگیری و کشف سازمان «فدائیان اسلام» و قلع و قمع مخالفان محمدرضا انجام داده و لذا مورد توجه و تشریق آمریکاییها بود... پس از مدتی وجود ده مستشار آمریکایی در ساواک را غیر لازم تشخیص دادم آنها کار انجام نمیدادند؛ یا بلد نبودند و یا تظاهر به بلد نبودن میکردند. همه روز هر یک در یکی از ادارات کل حاضر میشدند، اطلاعات را جمعآوری میکردند و مطالبی را که میخواستند مطرح مینمودند... پرسنل به تدریج آموزش دیدند و استادان دعوتی از اسرائیل و استادان آمریکایی در ضد اطلاعات ارتش (به کمک تاجبخش) این آموزشها را تکمیل نمودند... ساواک که فرزند F.B.I آمریکا بود، اساس نقش خود را بر ایجاد رعب و وحشت قرار داد و لذا تشکیلات عظیم آن به منفورترین تشیکلات کشور بدل شد و همة نفرتی که در جامعه علیه محمدرضا و رژیم او تبلور یافته بود، به سمت ساواک نشانه گرفته شد.
این ترس و نفرت و کینه چنان انبار شد که به هنگام انفجار دیگر هیچ چیز را در جای خود باقی نگذارد. سازمان امنیت و نگهبان سلسله پهلوی و منافع آمریکا و یهود، خود باعث فروپاشی دودمان پهلوی و اخراج یهود و غرب از مملکت شد.
در خاطرات فردوست دربارة ساواک یکی از بخشهای بسیار جالب آن نحوة عمل آمریکا و انگلیس در سوق دادن ایران به سمت اسرائیل و جا دادن نظام امنیتی ایران در دامان رژیم صهیونیستی است. این موضوع هم نشانهای از هویت واحد حاکمیت آمریکا و انگلیس با یهود و صهیونیسم است.
سال 1340
تظاهر به مسلمانی از طرف رژیم شاه بعد از 28 مرداد 32 تنها راه برای نگهداشتن مردم و همراه کردن نسبی آنان با سیاستهای دولت بود. در این ایام در رأس هرم سازمان مذهبی مردم، مرحوم آیتالله بروجردی قرار داشت که قدرت و نفوذ و مرجعیت عام او رژیم را مجبور میکرد که رعایت حال ایشان را بکند. شاه دو سه بار به دیدار ایشان رفته و دو زانو کنار رختخواب ایشان مینشست و بعد عکس و تفصیلات آن را در سطح کشور پخش میکردند. در چنین وضع و حالی، هر حرکت حتی کوچکی که کمترین زمینه و نشانه ضداسلامی میداشت میتوانست باعث زحمت رژیم شاه شود.
وقتی در سال 1340 آیتالله بروجردی به رحمت خدا رفت، ناگهان بزرگترین مانع از مقابل دولت آمریکایی شاه برداشته شد. در اواخر همان سال 40، آیتالله کاشانی هم که نماد روحانی شجاع و هوشمند سیاسی بود، فوت کرد (و این واقعه درست در این زمان، جای تأمل دارد).
این دو واقعه از یک سو رژیم شاه و آمریکا و اسرائیل را با شتاب آمادة اجرای برنامههای عقبافتادهشان کرد؛ اما از جانب دیگر هم موجب شد که امام خمینی (ره) پا پیش گذارده و موقع را برای شروع مبارزه عظیم و سنگین خود، مناسب یابد. از اینجاست که از یک طرف، جایگزینی کامل آمریکا به جای انگلیس در همة زمینهها به پیش میرفت و از سوی دیگر مبارزه و انقلاب امام به راه افتاد و نهضت آغاز شد.
هر چه آمریکا، اسرائیل، شاه، ساواک، و قطعاً همراه با انگلیس، با عجله و همه جانبه میتاختند و مردم را وحشتزده و متحیر و عصبانی میکردند، امام هم یک تنه و در همه جهات و ابعاد، بیدارباش و تهییج و تحریک عمومی را سامان میداد. عبارات زیر گزیدهای است از سخنرانی امام در اوائل نهضت و هنوز قبل از 15 خرداد:
... اینها نقشهشان این بود که قم نباشد. قم را با منافع خودشان مضر میدانند در زمان حیات مرحوم آقای بروجردی رضوانالله علیه هم نقشه این بود که ایشان نباشد و قم نباشد. قم یک شهر حق است، جنود ابلیس جنود حق را با مقاصد خودشان مخالف میدانند... نقشه خارجی این بوده است که قم نباشد تا ما هر کاری میخواهیم انجام بدهیم و یک نفسکش در مقابل ما صحبت نکند... از زمان مرحوم آقای بروجردی این نقشه را داشتند منتهی با بودن ایشان میدیدند که مفسده دارد اگر بخواهند کارهایی را انجام بدهند، بعد از اینکه ایشان تشریف بردند به جوار رحمت حق تعالی، از همان اول شروع کردند؛ به اسم احترام از مرکزی، کوبیدن آن مرکز دیگر را... نه از باب اینکه به نجف علاقه داشتند، از باب اینکه قم را نمیخواستند؛ قم موی دماغ بود... اینها از آن وقت نقشه کشیدند برای نابودی روحانیت و دنبالش نابودی اسلام؛ و دنبالش به نفع رساندن اسرائیل و عمّال اسرائیل... مشاورین سلاطین سابق، علما بودند؛ علیبن یقطین بوده است؛ گاهی ائمه اطهار(ع) بودهاند؛ حالا مشاورین چه کسانی هستند؟ اسرائیل! مشاورها، اسرائیل! ... دو هزار نفر (بهائی) را با کمال احترام با دادن، به هر یک از اینها پانصد دلار ارز از مال این ملت مسلم به بهائی دادهاند، به هر یک 1200 تومان تخفیف هواپیما، چه بکنند؟ بروند در جلسهای که بر ضد اسلام در لندن تشکیل شده است شرکت کنند... با کمال احترام؛ نه مثل حاجیهای بدبخت ما که وقتی میخواهند تذکره (گذرنامه) به آنها بدهند باید چقدر زحمت بکشند، چقدر رشوه بدهند، چقدر بیچارگی بکشند... حتی آن نمایندة بیعرضة آنجا هم شکایت میکند که فلان آقا را بگیرید از باب اینکه اینجا یک حرف حقی زده است؛ گفته اسلام در خطر است از دست یهود. آقا مگر شما یهودید؟ مگر مملکت ما مملکت یهود است؟... اگر همة علمای اسلام یک مطلبی را بگویند؛ حالا که خطر به اسلام وارد شده است و آن خطر یهود است و حزب یهود که همین حزب بهائیت است، این خطر که حالا نزدیک شده است اگر آقایان علمای اعلام، خطبا، طلاب، همه با هم همصدا بگویند که آقا ما نمیخواهیم که یهود بر مقدرات مملکت ما حکومت کند، ما نمیخواهیم که مملکت ما با مملکت یهود هم پیمان بشود. در مقابل پیمان اسلامی آنها مسلمین با هم همپیمان شوند؛ آقایان با یهود همپیمان میشوند! چه وضعی است این مملکت؟...
اینها، جملاتی است از سخنرانی حضرت امام در ابتدای سال 41، (10 فروردین 1341) و به عنوان اولین سخنرانی که در صحیفة نور و برای شروع نهضت چاپ شده است. یعنی بیشتر تمرکز اسرائیل بوده و همة خطر را برای اسلام و مملکت اسلامی از صهیونیسم و یهود میدیدهاند. این احساس در امام تا آخر باقی ماند و یکی از عبارات تکراری ایشان این بود که من خطر اسرائیل را کراراً گوشزد کردهام.
اصلاحات ارضی
موضوع انجمنهای ایالتی و ولایتی بلافاصله بعد از وفات آیتالله بروجردی مطرح شد و با اصلاحات ارضی یا انقلاب سفید شاه و مردم ادامه پیدا کرد که ابتدا 6 اصل و بعد 12 و سپس 22 اصل شد. این برنامه اهداف زیر را داشت:
1. از بین بردن کشاورزی سنتی و دامداری عشایری با نام فروش زمینها به
کشاورزان تا استقلال اقتصادی گروههای اصیل مردم از بین برود و همه چیز در اختیار دولت باشد.
2. بستن کل اقتصاد کشور به یک محصول ـ نفت ـ تا هدف بالا به طور کامل و زیر نظر دولت تحصیل شود.
3. ملی کردن جنگل و مرتع در تکمیل همان اهداف قبل خصوصاً نابود کردن دامداری عشایری و تحت کنترل درآوردن عشایر.
4. تشکیل سپاه دانش و سپاه بهداشت و سپاه عدالت تا با دست جوانان این اهداف تأمین شود. کار در این زمینهها چنان بالا گرفت و رفتار رژیم آن قدر خشن و وحشی بود که حضرت امام با شدیدترین شکل، برخورد کردند و رژیم شاه هم با احساس خطر از اینکه مبادا کارشان نیمه کاره بماند، امام را دستگیر کرد که واقعة 15 خرداد 42 پیش آمد. واقعهای که نشانه کاملی از عشق و علاقه مردم به مرجع دینیشان و آمادگی برای فداکاری و جانبازی و دفاع از دین و علما و نیز نمایانگر شدت و غلظت رژیم پهلوی و اربابان او در مبارزه با دین و اسلام و قرآن و مرجعیت و آمادگیش برای نشان دادن نهایت قساوت و خونخواری بود.
5. به دنبال تغییر مبانی اقتصادی، در زمینههای فرهنگی هم تلاش برای تغییر مبناها انجام شد. در سال 1343 هم نظام آموزش و پرورش از دو مقطعی نوع انگلیسی به سه مقطعی الگوی آمریکایی بدل شد؛ هم سازمان کتابهای درسی تأسیس شد تا به شکل متمرکز برای سراسر ایران کتاب درسی جدید و یکسان تألیف کند (و اغلب مؤلفان همکاران مؤسسه فرانکلین بودند) و هم در دانشگاه نظام واحدی به تقلید آمریکا و کنکور سراسری راهاندازی شد. از سوی دیگر، در حوالی همین ایام تلویزیون ثابت پاسال یهودی بهائی، شد تلویزیون ملی؛ دانشگاه آزاد مقدمات تشکیلش فراهم شد تا به شکل جدید، نظام دانشگاهی مؤثر نوع آمریکایی راه بیفتد و مدلی شود تا بعدها همه دانشگاهها به همان قواره درآیند؛ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای تربیت نسل آینده سازماندهی شد؛ کاخهای جوانان و تجدید سازمان پیشاهنگی و تقویت ورزش خصوصاً به شکلی که دیگر امثال تختی از آن بیرون نیاید. ... همه و همه با یک برنامه دقیق و منسجم و مرتبط با هم و مفصل و در یک قالب، آنچنان که تغییر حاکمیت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، از انگلیسی به آمریکایی و از این یکی به اسرائیلی را تضمین کند. چنانکه در مورد برنامة عمران دشت قزوین به دست اسرائیلیها و دخالت صهیونیستها در همة شئون مملکت از ارتش و ساواک تا بقیة ارکان و اجزاء کشور با پیگیری و استمرار، تعقیب میشد.
تفاوت شیوة انگلیسی با آمریکایی
اینکه به طور مکرر از جایگزینی حاکمیت و شیوه آمریکایی به جای انگلیس سخن گفتیم توضیح زیر را دربارة تفاوت این دو ضروری میسازد:
شیوة انگلیسی، تزویر و حقهبازی و پنهانکاری آن یهودیی است که نمیخواهد علناً خود را نشان دهد و اغراضش را مخفیانه دنبال میکند و لذا به فرهنگ موجود ملی قربانیان خود با ریاکاری و تظاهر، احترام میگذارد و محافظهکارانه رفتار میکند. این رفتار یهود، هم در خود انگلیس رایج است و هم شیوة عمل یهودیهای انگلیس و نیز انگلیسیهای یهودزده در مستعمرات و مناطق نفوذشان است. علت این رفتار آن است که هنوز کاملاً خود را موفق و پیروز مطلق نمیدانند و لذا با احتیاط عمل میکنند.
اما رفتار آمریکایی، یعنی رفتار یهودیی که دیگر از قدرت خود مطمئن است، علناً همه را تحقیر میکند، خودپسند و خودخواه است و احترام به دیگران را لازم و ضروری و مفید نمیداند.
انگلیسیها تظاهر میکنند که به دین احترام میگذارند در حالی که آمریکاییها به کلی دین و اعتقاد دینی را نفی مینمایند.
انگلیسیها، نظم و دیسیپلین اخلاقی دارند؛ آمریکاییها لاابالی و بیبند و بار و با رفتاری زشت و موهن عمل میکنند با این توجیه که آزاد و رهایند.
انگلیسیها طی سالیان دراز در مستعمرات و مناطق نفوذشان با مسلمانان روابط طولانی داشتهاند و آنان را میشناسند و میدانستند و میدانند که باید چگونه رفتار کنند و این شناخت و دانش، در مجموعة رفتار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و تربیتی و ارزشگذاریهایشان کاملاً جاافتاده و کادربندی شده است؛ ولی وقتی در دو جنگ جهانی اول و دوم، یهود سرمایهدار حاکم بر انگلیس با پایان گرفتن دوران استعمار کهنه، اولاً پایگاه ابرقدرتی جهانیش را از جزیرة انگلیس به آمریکا منتقل کرد و ثانیاً خیال کرد با ابزارهای جدید تسلیحاتی و صنعتی و الکترونیک و روشهای تازة اقتصاد و تجهیزات اطلاعاتی، دیگر میتوان کار سلطه بر جهان را به پایان رساند، شروع کرد بیپرده و بدون مجامله، رفتار آمریکایی را در پیش گرفتن؛ که این تغییر در همة مناطق نفوذ رخ داد؛ و در ایران نیز.
اینگونه رفتار اهانتآمیز و گستاخانه، خصوصاً وقتی با مسألة کاپیتولاسیون تکمیل شد و بیش از همة اینها، با بازگذاشتن دست صهیونیستها، چنان خشم و نفرت فروخوردة سالیان مردم را منفجر کرد و آن قدر اشمئزاز و انزجار و کینهای در دل مردم ایجاد مینمود که با همة وجود به دنبال کسی که تنها فریادگر مبارز علیه این فساد و تباهی بود، حرکت کردند و آمادة جانبازی و ایثار در این راه شدند.
تودهایها که تا این زمان مدام دم از مبارزه با امپریالیسم و کاپیتالیسم و حمایت از کارگران و زحمتکشان میزدند، اکنون سر در آخور منافع جدید فروبردند و حتی در عالم نظر هم، مثلاً شرکتهای تعاونی زراعی و سهامی زراعی در اصلاحات ارضی را که کاملاً تقلیدی از کیبوتص و موشا و اسرائیلی بود به کلخوز و سووخوز شوروی تشبیه میکردند و قیام خونین و مردانة 15 خرداد را همزبان با رژیم شاه، ارتجاع سیاه و حرکت کور مینامیدند و مبارزة مارکسیستی خود با سرمایهداری را به مقابلة ماتریالیستی با ماوراءالطبیعه دین و اسلام تبدیل کرده بودند.
اما با همة این حرفها، نهضت امام خمینی و شاگردان و پیروان و مقلدان ایشان، محکم و استوار و توفنده به پیش میرفت.
سالهای 1347 و 1348
آنچه که تا اینجا ذکر شد و خصوصاً وقایع سالهای 1340 تا 1347 تقریباَ روال واحدی داشت که طبیعت مقابلة یهود و اسلام در این دوران بود. هر دو طرف به اندازه توان و ظرفیت و به مناسبت امکان موجود، به تدابیر خود گستردگی و عمق میدادند و از همه سو جبهههای مختلف را اداره میکردند. اما در سالهای 47 و 48 اوضاع و احوال به شکل دیگری درآمد و عمق و گستردگی و ابعاد این تقابل به شکلی باورنکردنی و عظیم رو به تزاید گذارد و شدیداً تعیین کننده و حساس شد. به طوری که کاملاً به شکل نقطة عطفی، تعیین کنندة قوت و ضعف و پیروزی و شکست هر یک از دو طرف مبارزه گردید. در واقع مرکز ثقل این مقاله و قلب داعیة آن هم درست در همین جاست.
سال 1347 مصادف با سال 1968 میلادی، درست یک سال بعد از پیروزی نظامی اسرائیل بر ارتشهای سه کشور مصر و سوریه و اردن در جنگ شش روزه است که با اشغال جولان و غزّه و سینا و غرب اردن کل فلسطین را در سلطة خود درآورد. این پیروزی برای اسرائیل چنان بود که گویی دیگر کار دنیا یکسره شده و اسرائیل و یهود، هیچ معارض و مخالفی در دنیا نخواهد داشت. آبا ابان، نظریهپرداز صهیونیست و وزیر خارجة رژیم صهیونیستی دربارة این جنگ مینویسد:
کشور اسرائیل، تنها و بدون یار و یاور در محاصره گرفتار آمده و در بیچارگی محض قرار داشت. اجتماعات کثیری در دنیا برای آینده و سرنوشت اسرائیل بر خود میلرزیدند و تهییج و مضطرب شده بودند.
یعنی ابتدا با مظلومنمایی، اسرائیل را تنها و بییار و یاور و در محاصره گرفتار و بیچاره محض قلمداد میکند ـ به دروغ کامل ـ تا زمینة را برای تعبیر بعدی آماده کند و نشان دهد که مقابلة اسرائیل فقط دفاع بوده است و فقط هم کار خود اسرائیل بوده و نه حمایتها و همراهیهای همة قدرتهای قلدر دنیای آن روز.
یا میبایست زنده بمانیم یا مضمحل و نابود شویم. برای دفاع از هستی و موجودیت خویش یا باید بجنگیم یا برای همیشه از آن صرفنظر کنیم... به خصوص جنگهای شش روزه و مقاومت بینظیر و از خودگذشتگیهای بیسابقه افراد این ملت مانند دیگر یادگارهای تاریخی این ملت همیشه داستانی است شنیدنی که هیچوقت فراموش نخواهد شد. در ظرف یک هفته، یک اسرائیل خشمگین با چنگ و دندان دشمن را تا خرخره در هم درید و از پای درآورد...
این جمله آخر به روشنی نشان میدهد که روحیه و حال و هوای صهیونیستها چگونه است.
نکته مهم در تحلیل جنگ شش روزه آن است که این جنگ بر اساس یک مجموعة کار جاسوسی وسیع و با اتکاء به عناصر جنایتکار در کشورهای عربی باعث پیروزی اسرائیل شد و نه یک جنگ واقعی رو در رو. اساساً همه جنگهای اسرائیل فقط موقعی رخ داده است که همة عناصر پیروزی فراهم بوده است، والاّ اسرائیل همیشه با ترس جبلّی تاریخی از مقابلة واقعی و شجاعانه با دشمنانش پرهیز داشته است. اما حاصل جنگ آن قدر عظیم و مهم بود که در تمام ارکان و اجزاء زندگی یهود و صهیونیسم و اسرائیل اثر عمیقی ایجاد کرد. قدرت اسرائیل در منطقه و در میان کشورهای عربی کاملاً تثبیت شد و درست از این تاریخ حوادثی ـ در عرض دو سه سال ـ در آمریکا و انگلیس و کشورهای اسلامی و ایران رخ داد که نمیتوان آنها را بیارتباط با هم و تنها اتفاق و تصادف دانست. در زیر به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
1. در آمریکا حزب جمهوریخواه بر دموکراتها (سال 1968/1347) پیروز شد و نیکسون بر سر کار آمد.
2. در انگلیس در سال 1969/ 1348 هارولد ویلسون از حزب کارگر بعد از شش سال حکومت کنار رفت و به جایش ادوارد هیث از حزب محافظهکار نخستوزیر شد.
3. در فلسطین، در سال 1347/ 1968 اسرائیلیها مسجدالاقصی را آتش زدند.
4. در عراق، بعد از آنکه حکومتها هر یک پس از دیگری و با مدتهای کوتاه میآمدند و میرفتند، در تیرماه 1347 حزب بعث بر علیه عبدالرحمن عارف کودتا کرد و حسنالبکر روی کار آمد که او هم بعداً جای خود را به صدام داد. خدمات این حزب عفلقی به اسرائیل و خیانتهای آنها به اسلام و مسلمانی هم روشن است.
حردان تکریتی در خاطرات خود مینویسد:
پس از گذشت حدود یک ماه از کودتا و به طور دقیق در تاریخ 29 آوریل 68 (49/6/47) پیمانی بین ما و اسرائیل به امضاء رسید مبنی بر اینکه اسرائیل از هرگونه حملهای به ارتش ما و نیز به عراق خودداری ورزد و در برابر ما هم از شرکت در عملیات نظامی بر ضد اسرائیل به کلی خودداری کنیم و حتی در برابر هجوم اسرائیل به اردن به مقابله برنخیزیم؛ نیز به یهودیهای عراق اجازه دهیم که از راه قبرس به اسرائیل مهاجرت کنند. این قرارداد بین ما و اسرائیل را عفلق و لوردسیف سرهنگ صهیونیستی در پاریس به امضاء رساندند و تا به امروز طرفین آن را محترم شمردهاند...
5. اما در ایران: در سال 1347 یک مسابقه فوتبال بین اسرائیل و ایران در ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی فعلی) ترتیب دادند تا زمینهای باشد برای دوستی بین مردم دو کشور! اما از همان ابتدا به شکلی خودجوش، تماشای مسابقه فوتبال تبدیل شد به تظاهرات علیه اسرائیل و وزیر جنگ معروف آن که قهرمان جنگ شش روزهاش تبلیغ میکردند. این تظاهرات در سراسر مسابقه ادامه داشت و بعد از پایان مسابقه به خیابانهای اطراف ورزشگاه کشید و ساعتها ادامه داشت و نشان داد که مردم ایران چقدر از اسرائیل متنفرند. ساواک مدتها گرفتار بررسی این موضوع بود و از آن به بعد هم دیگر تدبیر جام دوستی و فوتبال و ورزش و رابطه مردمی بین ایران و اسرائیل به کلی قطع شد.
در شهریور 1348 جلال آلاحمد به شکلی ناگهانی فوت کرد به طوری که عموماً مرگ او را مشکوک میدانستند. آلاحمد مهمترین و هوشیارترین و پرنفوذترین نویسندة ایران در آن ایام بود. او از خانوادهای روحانی بود که تا عضویت به مراتب بالای حزب توده رسیده بود. دبیر ادبیات در دبیرستانها و بنیانگذار کانون نویسندگان بود و تألیفات متعدد و مقبول و راهگشا و ارزنده داشت و روشنفکران و دانشجویان به راستی به او علاقه داشتند؛ چون در همه زمینهها فردی خلاق و پرتوان و صادق و مؤثر بود و ساواک در مقابل او کاملاً درمانده و منفعل مانده بود و مستأصل. در سال 1346 قرار بود کنگرهای از نویسندگان در حضور فرح راه بیفتد و آلاحمد آن را تحریم کرد و بر هم زد. دکتر هومن ـ از بزرگترین سران فراماسونری و استاد درجه 33 ـ کتاب «عبور از خط» ارنست یونگر را شفاهی از آلمانی برای آلاحمد تقریر و ترجمه و آلاحمد تحریر کرده بود ـ به قول مرحوم دکتر احمدفردید دامی برای آلاحمد گسترده بود تا او را به جرگة محفلهای ماسونی بکشاند. همه اینها و ایضاً سفرهای خارجی تا اسرائیل هیچکدام نتوانست او را از راه بدر کند و عاقبت در شهریور 1348 در اسالم گیلان ناگهان فوت کرد.
از عجایب روزگار اینکه حاج آقا مصطفی خمینی، دکتر علی شریعتی، آیتالله طالقانی و استاد امیر توکل کامبوزیا هم مثل آلاحمد، در اثر عارضة قلبی به دنیای باقی شتافتند و شیوة یکسان مرگ آنها که در عرصة مبارزه از لحاظ فکری، ارزشهای اجتماعی و اعتقادی شباهتهایی با هم داشتند؛ تا سالهای سال همچنان موضوع گمانهزنیهای مخالفان رژیم دربارة علت مرگ آنان بود.
در همین سال 1347 دو کتاب دربارة فراماسونری منتشر شد. یکی در سه
جلد مفصل نوشتة اسماعیل رائین که خصوصاً در جلد سوم اسامی حدود 830 نفر ماسونها را ذکر کرده بود و دیگری یک جلدی، نوشتة محمود کتیرائی.
در مورد رائین عدهای کار او را با کمک آمریکائیها و برای از میدان به در کردن مأموران انگلیسی و جانشین کردن ماسونهای آمریکایی به جای آنها میدانستند و گروهی دیگر آن را از آثار تغییر حزبها در آمریکا و انگلیس و رقابتها و کشمکشهای آنها تلقی میکردند. به نظر میرسد جمع این دو باشد و پیامد جنگ شش روزه و تثبیت صهیونیستها و نقطة پایان همان جابهجایی درونی یهودیهای آمریکایی به جای یهودیهای انگلیس و ترسیم شیوة تازه برای کل دنیا و منجمله ایران.
اما نکتهای که کمتر به آن اشاره شده و اغلب آن را نادیده گرفته و یا اساساً از توجه به آن غافل ماندهاند این است که در هر دو کتاب رائین و کتیرایی ـ که بعداً در سال 1352 در کتاب فراماسونری نوشتة ولیالله یوسفیه هم تکرار شده است ـ اشاره به ماسون بودن سید جمالالدین اسدآبادی شده است. آن هم اولاً در هر سه مورد با فحش و فضیحت و ناسزا و با لحنی به کلی متفاوت با بقیه کتاب و ثانیاً در حجمی غیرمناسب و غیرمتعارف و بسیار بیش از اندازه لازم در نسبت با بقیه مطالب. پیداست که یکی از اهداف این هر سه کتاب، پرداختن به سیدجمال و خراب کردن او و اهانت و جسارت و تحقیر این مرد بزرگ است. چرا؟ به اغلب احتمال، با این نیت که به خواننده به طور غیرمستقیم القاء کنند که اگر «یک روحانی» ـ خصوصاً شجاع و فهیم و سخنور ـ حرکت سیاسی کند، حتماً ماسون است. نوعی زمینهچینی برای ایجاد شک نسبت به امام خمینی درست در همین زمان خاص. علاوه بر اینکه این اشتراک در یک زمینة غیرعادی در عین حال نشانة برنامة مأموریت واحد هم هست.
درست در همین ایام، از اول بهمن 1348 ـ حضرت امام رحمتالله علیه درس حکومت اسلامی و بحث ولایت فقیه را شروع کردند. (در همین بحثها هم بدون اینکه اسم صریح بیاورند از اهانتهای رائین به روحانیت، با خشم و تندی یاد میکنند). یعنی شرایط و اوضاع و احوال به جایی رسیده بود که امام احساس میکردند لازم است به این موضوع پرداخته شود. طبعاً معنای دیگر این موضوع آن است که دیگر موقع نصیحت و مدارا با شاه و هویدا و علم و ... گذشته و باید آنها را از مملکت بیرون کرده و حکومت جدیدی تشکیل داد که لزوماً باید حکومت اسلامی باشد. لابد برای امام محرز شده بوده است که آن را مطرح کردهاند؛ چیزی که ما امروز پس از 35 سال عناصر و عوامل آن را میبینیم و در مییابیم.
لژ بزرگ ایران
یکی دیگر از وقایع مهم این موقع تشکیل لژ بزرگ ایران است که در همین سال 48 انجام شد. به نظر میرسد که تشکیل لژ بزرگ ایران ـ یعنی لژی که همة لژهای دیگر در سراسر ایران از آن تبعیت کنند، از تدابیری بود که برای تثبیت قدرت آمریکا به جای انگلیس انجام شد. این جابهجایی البته مسیری طولانی و پرفراز و نشیب داشته تا عاقبت در سال 1348 با رسمیت یافتن لژ بزرگ ایران با ریاست مهندس جعفر شریف امامی، همه به آن تمکین کردند. بعد از پیروزی انقلاب هم این لژ بلافاصله به آمریکا منتقل شد و چندی بعد هم لطفالله حی یهودی استاد اعظم آن شد.
گرچه توافق سران لژهای آمریکا و انگلیس در این امر انجام شد ولی تودة ماسونها با روابط و عادتها و سبک و سیاق معمول و خصوصاً با احساس قدرتی که از قبل داشتند و احساس خطری که از این تغییرات میکردند، تأکید داشتند که این کار باید طوری انجام گیرد که برملا نشود و توجیه منطقی هم داشته باشد. لذا استادان بزرگ ماسونی، از ابتدا ـ یعنی قبل از کودتای 28 مرداد ـ شروع به کار کردند و قدم به قدم پیش رفتند. در انتها با تشکیل لژ بزرگ باید کسی در رأس آن قرار میگرفت که مورد قبول اکثریت باشد و از این مهمتر مورد اعتماد سران بالاتر و برجستهتر نظام جهانی هم باشد. در هر حال قرعة این فال به نام مهندس جعفر شریفامامی زده شد که عضو لژ آلمان بود و قبلاً درس خوانده آلمان و کشور آلمان بعد از جنگ جهانی دوم خود در اشغال آمریکا بود.
از سوی دیگر در کار این نقل و انتقال و بر مجموعة فراماسونری در این جریان، یک تشکیلات دیگر هم باید نظارت میکرد و آن، ساواک ساختة آمریکا بود. دو جلدکتاب «اسناد فراماسونری در ایران» که بر اساس گزارشهای ساواک اخیراً چاپ و منتشر شده است عناصر مؤید این نظر ما را در دسترس قرار میدهد. اساساً اینکه در رژیم شاه، با آن جایگاهی که ماسونها داشتند، ساواک اجازه بیابد که در کار آنها دقت و مراقبت کند و حتی تا شنود محفلهای آنها و ورود به لژها و سرقت اسنادشان پیش برود خود به اندازه کافی شگفتآور است و این نمیشود مگر با همین تصویری که به عنوان فرض داریم. اکنون با عنایت به این طرح کلی مطالبی را از این کتاب نقل میکنیم:
در دوم اردیبهشت 1344 لژ اعظم ناحیه ایران در محل انجمن رازی جلسهای تشکیل داد... کریستوفر ایزک فری به سمت استاد اعظم لژ ناحیهای ایران تنصیب میشود. کریستوفر فری... تبعة انگلستان و یکی از فعالترین چهرههای فراماسونری در حمایت بیپرده از منافع سیاسی انگلستان در ایران بوده است. در گزارش ... 27/3/44... عده زیادی از ماسونها... منجمله کریستوفر فری... احمد هومن و ... هنگام بحث در روابط ایران و انگلیس احتمال وقوع حوادث بسیار مهمتری را نمودهاند. این عده عقیده دارند که مبارزه با انگلیس عاقبت خوبی ندارد... (ج 1، ص 342).
لژ بزرگ ناحیة ایران... که در سال 1335 گشایش یافت... بر اساس اسناد و مدارک... سعید مالک به عنوان مؤسس لژ... و پس از او دکتر محمود هومن... در سال 1968 (1347) جهانشاهی به سمت دبیر بزرگ لژ بزرگ ناحیه ایران انتخاب شد. (ص 354)
سابقة تشکیل لژ فراماسونری وابسته به اتحادیه فراماسونری آلمان به سال 1958 (1337) بازمیگردد... پس از انحلال لژ پهلوی (همایون) حسین علاء که در انحلال آن نقش مهمی بازی کرد، تصمیم گرفت تا لژ جدیدی را بنا نهد که به سازمانهای ماسونی انگلیسی و فرانسوی وابستگی نداشته باشد. با چنین ذهنیتی لژ فراماسونری مهر زیر نظر سازمان فراماسونری آلمان... تأسیس شد و مؤسسین آن هم حسین علاء، سید حسن تقیزاده، مختارالملک صبا، عبدالله انتظام، دکتر تقیاسکندانی، ابوالحسن حکیمی و یک آلمانی به نام فوگل بودند. (ص 358) پس از تأسیس لژ مهر، چندی بعد... لژ آفتاب... و به دنبال آن لژ ستاره سحر را پایهگذاری کردند که استادی آن به عهدة مهندس جعفر شریفامامی بود...
اتحادیه جهانی فراماسونها، تشکیلات جنبی لژ بزرگ ملی ایران بود. تشکیل اتحادیه جهانی فراماسونها را میتوان به منزله کوششی برای مقابله با استیلای سازمانی تشکیلات فراماسونری انگلیس ارزیابی نمود. این تشکیلات نخست در آلمان با اعلام استقلال از نظم سازمانی گراند لژ اسکاتلند برپا گردید و پس از آن در سایر کشورهای جهان شعبه زد... از ابوالحسن حکیمی به عنوان مؤسس شعبه ایرانی اتحادیه نام برده میشود. ابوالحسن حکیمی، برادر ابراهیم حکیمی (حکیمالملک) است... وی در تجدید فعالیت «جمعیت عامیون ایران» در سال 1327 شمسی نقش مؤثری داشت و سخنرانی مهمی تحت عنوان «رفرم اکرو» یا «اصلاحات زراعتی» ایراد کرد. (ص 360).
شورای عالی درجه سی و سوم و آخرین درجة آئین اسکاتی کهن و پذیرفته شده برای ایران، عالیترین سازمان فراماسونری بود که جهت ارتقاء درجات فراماسونهای ایرانی و نظارت بر نحوة ارتقاء به پایههای عالی تشکیل شد... احتمالاً مقدمات تأسیس این سازمان به سال 1345 باز میگردد... فهرست نام کسانی که به درجة 33 رسیده بودند... 1ـ دکتر محمود هومن 2ـ سرلشکر محمود میرجلالی 3ـ علی کوچکعلی 4ـ دکتر محمود ضیائی 5ـ دکتر احمد هومن 6ـ مسعود هدایت 7ـ محمدحسن مشیری 8ـ عبدالحسن معدل 9ـ علیرضا امیرسلیمانی. در گزارش مزبور، همچنین تصریح شده بود که : قریباً آقای مهندس شریف امامی استاد اعظم لژ بزرگ ایران که به درجه 33 ماسونی نائل گردیده به عضویت شورای عالی پذیرفته خواهد شد. (صص 362 و 363)
برای سرپرستی لژ بزرگ، اول کسانی همچون سعید مالک، محمود هومن و ایزاک فری مطرح بودند. اما انتخاب شریف امامی به عنوان چهرهای فاقد سابقة لازم در فراماسونری که حتی درجات عالی خود را نیز نه از طریق سیر بلکه از طرق غیرعادی دریافت داشته بود، با طبع ماسونهای سالخوردة ایرانی سازگاری چندانی نداشت... لژ بزرگ ایران با شرکت 27 لژ فعال کشور، مرکب از 10 لژ فرانسوی، 14 لژ انگلیسی و 3 لژ آلمانی تشکیل شد. (ص 45)
پس از تشکیل لژ بزرگ و ادغام همة لژها و سازمانهای فراماسونری در آن، به طور بیسابقهای تشکیلات فراماسونری در ایران گسترش یافت. کلیه موانع سیاسی و امنیتی از سر راه این گسترش بیوقفه برداشته شد و دکتر محمود هومن رئیس فراماسونری شورای عالی ایران در نامهای به شخص شاه از او خواست تا اجازه دهد ماسونهای ایرانی میزبانی تشکیل بیست و هشتمین کنفرانس شوراهای عالی اروپایی را به عهده بگیرند. طرح این درخواست در سال 1356 یعنی در آستانه انقلاب اسلامی، عمق پیوند فراماسونری با شاه و در هم تنیدگی آن را با دستگاه حکومت پهلوی آشکار میکند. (ص 409)
برای تأسیس لژ بزرگ ایران، قرار بود طی ماههای منتهی به اسفند 1347 در حدود 20 نفر از نمایندگان گراندلژهای آلمان، اسکاتلند و فرانسه بنا به دعوت آقای مهندس شریف امامی به منظور تشکیل مجمع عمومی و ادغام کلیه لژهای سهگانه فوق و در نتیجه تشکیل لژ بزرگ ... میهمان فراماسونهای ایران باشند... تعداد فراماسونری در ایران در مقطع تشکیل لژ بزرگ و سال بعد از آن بالغ بر 1400 نفر بود که از این عده فقط قریب 200 نفر در شهرستانها ... و باقی در تهران بودند. (ص 410)
ارتشبد حسین فردوست در خاطرات خود میگوید:
فراماسونری در ایران از آغاز به عنوان یک سازمان سیاسی به نفع انگلستان کار میکرد... بدنامی و سوءشهرت فراماسونری در ایران سبب میشد که رابطه محمدرضا با آن، به شدت پنهان نگاه داشته شود ولی محمدرضا در طول دوران خود همیشه از فراماسونها حمایت میکرد و در جریان کار آنها قرار داشت و آنها نیز به شدت به سلطنت او علاقمند و وفادار بودند. گفتم که پس از 28 مرداد 1332 به تدریج یک تیپ جدید آمریکایی در مقامات مملکتی پدید شد. این تیپ آمریکایی نظر خوشی به فراماسونهای قدیمی و کهنهکار و تیپ انگلیسی نداشت. آنها برای خود فرهنگ خاصی داشتند و در محافل و مجامع خودشان جمع میشدند. محمدرضا هر دو تیپ را تأیید میکرد و سعی میکرد با همة آنها روابط حسنه داشته باشد و برای شریف امامی، رئیس فراماسونری احترام زیاد قائل بود. آمریکائیها از همان آغاز که ساواک را ایجاد کردند، خواستند که کلیة سازمانهای سیاسی و غیرسیاسی و سازمانهای بینالمللی که در ایران شعبه دارند، در اداره کل سوم بررسی شود. این نظر آنها هم شامل فراماسونری میشد و هم شامل بهائیت. مستشار آمریکایی اداره کل سوم روی این بررسی نظارت میکرد و در واقع اطلاعات دست اول را خودش به سیا انتقال میداد. بدین ترتیب آمریکاییها توانستند از همان سال 1336 تشکیلات فراماسونری ایران را بشناسند و روی آن کار کنند.
اسماعیل رائین هم سابقه برنامه آمریکاییها علیه انگلیس را تا سال 1328 عقب میبرد و تحلیلگران و گردآورندگان اسناد ساواک درباره فراماسونری معتقدند که:
کیفیت و نحوه رابطه رائین با ساواک و چگونگی همکاریش با ساواک هنوز آن قدر پیچیده است که نتوان در آن به نتیجهگیری ... رسید ... (اما) در واقع دیدگاه مسلط بر تألیف کتاب رائین، همان دیدگاهی است که بر محتوای گزارشها و اسناد موجود در بایگانی اشراف دارد... سکوت پرسشانگیز رائین در خصوص فعالیتهای محافل فراماسونری وابسته به گراندلژهای آمریکا و ... همگی نشانههایی است از هم جهتی کار رائین با مراکز قدرت سیاسی و ساواک. (همان، ج 1؛ صص 59 و 60)
فراماسونری آمریکایی ... اغلب سازمان سیا در آن رخنه کرده است. (ج 1؛ ص 19)
در اسناد ساواک اطلاعات مربوط به فعالیتهای شعبه آمریکایی فراماسونری با نام علیاصغر بختیاری پیوند خورده است... علیاصغر بختیار به عنوان نمایندة شریف امامی در اصفهان منصوب گردید. (او نمایندة آقای شریف امامی در پرتریکو نیز میباشد. پاورقی کتاب) و در 17 مهر 1354 از سوی شریفامامی به به ایشان ابلاغ گردید که لژ انگلیس زبان به نام اینترنشنال با مشارکت آمریکائیان مقیم اصفهان را تشکیل دهد. (ج 2، ص 217)
شب 23 و 24/9/54 لژ با حضور آقای بختیار در آنجا تشکیل و قریب 40 نفر آمریکائیان مقیم اصفهان هم در آن شرکت مینمایند... نام این لژ امید گذاشته شده... در مراسم اولین جلسه... علیاصغر بختیار، چیتایات نماینده شرکت شبدیز که فروشندة اتومبیلهای پژو در ایران میباشد... شرکت داشتهاند... تصمیم گرفته میشود که یک آپارتمان... اختصاص بدهند تا حدود 120 نفر از آمریکائیان که وابسته به فراماسون هستند و اکثراً مربوط به تیم آمریکایی بل هلیکوپتر میباشند در آن عضویت یافته و شرکت نمایند... (ص 218) (پاورقی همان صفحه: «آمریکائیان برای قبول عضویت فراماسون فعالیت خوبی از خود نشان میدهند.»)
تقریباً از همان ماههایی که هنوز لژ بزرگ ایران رسماً تأسیس نشده بود، ساواک تهران، برای به کنترل درآوردن تحرکات ماسونی ایران، با دشواری مواجه گردید... گزارش مورخ 22/2/47 به 321 صراحتاً از اعلام ساواک تهران مبنی بر عدم امکان عملیات فنی به منظور بهرهبرداری از مذاکرات جلسه روز 27/7/47 ماسونها سخن میگوید. (ج 1؛ ص 447)
در فروردین 48 که یک ماه و نیم از تأسیس لژ بزرگ سپری شده بود، اداره کل سوم، ریاست ساواک تهران را به جهت عدم اطلاع رسانی منابع از وضعیت لژ بزرگ مورد سئوال قرار داده است. (ص 448)
در سال 1356 جعفر شریف امامی به مقام بزرگ بازرس کل و با اختیار شورای عالی درجة سی و سوم برگزیده شد. (ج 1؛ ص 369)
نقش و جایگاه شریفامامی در این جریان نیز قابل بررسی است. او روحانیزاده، کارمند راهآهن و قبل از آن، قبل از جنگ جهانی دوم تحصیلاتش در آلمان بود. در آن موقع و در آلمان بر او چه گذشته که بعد از بازگشت به ایران به سرعت مدارج «ترقی» را طی کرده تا به استاد اعظمی لژ بزرگ ایران و ریاست مجلس سنا برای سالیان طولانی و آخرین امید شاه برای نجات او و سلطنتش از چنگ انقلاب اسلامی بود؟ لحنی که او در مقام استاد اعظم لژ بزرگ ایران دارد از لحن شاه، شاهانهتر است. رابطة او با سران یهودی ـ ماسونی ـ آمریکایی چگونه بود؟ اینها را به روشنی نمیدانیم.
و اما سال 1349: به هر حال بعد از همة مقدماتی که نقل شد در اردیبهشت 1349 راکفلر و لیلیانتال و یک گروه 35 نفری از سرمایهداران آمریکایی وارد ایران شدند و همین ترکیب و تعداد افراد میتواند به خیلی از سئوالها و ابهامات و نکات قابل تأمل آن ایام جواب بدهد و دامنه و وسعت و عمق حضور آمریکا و یهود و اهداف آنها را روشن سازد.
در واقع سال 1348 سالی است که آمریکا و یهود با همة مقدمات طولانی، در حدود 20 سال زمینهچینی، به طور کامل میخ خود را در ایران کوبیدند و خیمه و خرگاهشان را برپا کردند و بساطشان را پهن؛ تا دو سال بعد جشنهای شاهنشاهی و مراسم 2500 سالة حضور و سلطة یهود را به اسم کورش برپا کنند و شاه با اطمینان بگوید: «کورش، آسوده بخواب؛ ما بیداریم!» و امام خمینی رحمتالله علیه هم در همین سال 48 به طور قطع و یقین به براندازی نظام یهودی ـ آمریکایی شاه رسیده و برای حذف آن از تاریخ ایران تصمیم گرفته است که طرح حکومت اسلامی را ابراز نماید.
9 سال بعد، یعنی فی بضعِ سِنین (سورة روم، آیة 4) نیتجة این مبارزه را خود حوادث نشان داد. بد نیست وقایع این 9 سال پایانی را هم سریعاً مرور کنیم.
یهود و آمریکا از سال 1970/ 1349 به بعد برنامههای جهانی عظیمی داشتند که یک به یک هم آنها را اجرا کردند.
در 1970 ملک حسین اردنی بیش از ده هزار فلسطینی را به نیابت اسرائیل و آمریکا قتلعام کرد. چیزی که اسرائیل خوابش را هم نمیدید و وقتی ناصر که هنوز رهبر قدرتمند جهان عرب بود، ملک حسین و عرفات و برخی دیگر از سران عرب را در قاهره گرد هم آورد و نزدیک بود که کم کم جمع و جور شوند، خود ناگهان سکته کرد ؛ به جای او، معاونش انورسادات، استاد اعظم فراماسونری رهبر مصر شد؛ که لازم بود ابتدا یک قهرمان ملی شود تا مردم مصر و کشورهای دیگر او را به جای ناصر بپذیرند تا وقتی با اسرائیل مصالحه کرد، ـ برخلاف ناصر که میگفت صهیونیستها را باید به دریا ریخت ـ مورد قبول واقع شود. کاری که با جنگ رمضان و بعد هم کمپ دیوید، وسائلش را برایش فراهم کردند.
در سال 1971/ 1350 که وقایع جدیدی در شرف وقوع بود باید خیال غرب و یهود لااقل از بخشی از دنیای اسلام آسوده میبود. این هم عملی شد. در پاکستانِ مسلمان و نسبت به اسرائیل حساس و متعصب، جنگ خانگی درگرفت و دوباره پاکستان شرقی و غربی به جان هم افتادند و با دخالت هند، عاقبت پاکستان شرقی جدا شد و با نام جدید بنگلادش یک کشور فقیر مسلمان دیگر به جغرافیای سیاسی میراث استعماری یهودی ـ انگلیسی اضافه شد.
در 1972/ 1351 افزایش نسبی قیمت نفت از یک سو و از سوی دیگر، تشکیل کمیسیون سه جانبه از طرف شورای روابط خارجی آمریکا و راکفلر برای نظام واحد جهانی از کشورهای پیشرفتة آمریکا و اروپا و ژاپن که برژینسکی در توکیو اعلام کرد و طبعاً مقاومتهایی را خصوصاً در اروپا ایجاد مینمود و چارهاش قطع نفت بود تا آنها وادار به متابعت شوند.
در 1973/ 1352 جنگ رمضان، به روایت مسلمانان و جنگ یوم کیپور به زبان اسرائیلیها درگرفت که همه خواستهها را تأمین کرد. شروع جنگ با فریاد اللهاکبر و گذشتن سربازان مصری از کانال سوئز و دیوار دفاعی بارلو صهیونیستها و گرفتن قسمتی از صحرای سینا همراه بود تا قهرمان ساختگی جهان عرب در بوق شود؛ اما درست در گرماگرم جنگ با کمک آمریکا و خیانت سادات در متوقف کردن ارتش و گرفتن بخشی از کانال به وسیلة اسرائیل، همه زمینگیر شدند تا بقیه کارها را سیاستمداران با سیاستبازی راست و ریس کنند. کشورهای نفتی عرب، خصوصاً عربستان که تا آن روز دشمن خونی ناصر بودند به اضافه ایران ـ که در مواقعی شدیدتر از این هم بود ـ همه طرفداران مصر شدند و نفت را قطع کردند و بزرگترین شوک نفتی را به وجود آوردند تا اروپا و ژاپن بفهمند که قطع 75 تا 90 درصد نفت وارداتی به کشور صنعتی یعنی چه. در آمریکا مردم سرگرم خیمه شببازی واترگِیت بودند و زکییمانی که به آمریکا رفت تا دربارة خاورمیانه مذاکره کند، تنها با کیسینجرِ صهیونیست و آدمِ راکفلر ارتباط برقرار کرد و حل مسئلة نفت و خاورمیانه به دست این وزیر خارجة آمریکا افتاد. بدون مزاحمت رئیس جمهور و کنگره و مردم که همگی سرشان گرم افتضاح واترگِیت بود، و کیسینجر هم موفق شد.