صدارت رزم آرا و پایان کار او (یادداشت های صدر الاشرف)

نوشتهء سپهبد صدر نخست وزیر و رئیس اسبق سنای ایران‏ یادداشتهای صدر الاشراف


رزم‏آرا سالها رئیس ستاد ارتش بود و نفوذی بسزا در افسران ارتش‏ داشت و بطور ناگهانی نخست‏وزیر شد تغییرات دولت یعنی استعفاء منصور بدون‏ هیچ سابقه و مذاکره و تعیین رزم‏آرا به زمامداری دولت امر مرموزی بنظر سیاستمداران آمده اقلیت مجلس از روز اول با او بنای مخالفت گذاشت ولی‏ اوهم سرسختی نشان داد و اکثریت مهمی که طرفدار او بود تا آخر کار یعنی‏ تا ساعت مرگ برای خود مسلم نگاهداشته بود و مسلم شد که مخالفین او دفع‏ او را جز به مرگ نمیدانستند.لیکن بعد از قتل او معلوم نشد که مخالفین‏ سیاسی او شرکت در توطئه قتل او داشته‏اند.چه قتل او بدست یکنفر کاسب‏ نجار که خلیل طهماسبی نام داشت واقع و مسلم شد که احساسات مذهبی ساده او که جزء حزب فدائیان اسلام بوده محرک او شده ولی دستهء مخالفت رزم‏آرا که نام جمعیت نهضت ملی برخود نهادند حد اکثر استفاده را از عمل طهماسبی‏ بردند و رعب این امر بطوری در خاطرها اثر کرد که نعش او را بدون هیچ‏ تشریفاتی بخاک سپردند و در مجلس فاتحه که از طرف دربار برای او منعقد کردند هیچ واعظی جرأت نکرد چنانکه معمول است برای خاتمه مجلس به‏ منبر برود و مطلب مغفرت برای او بکند.

رزم‏آرا همانقدر که در امور نظامی مطلع و به رموز کار هاعادت کرده‏ بود همانطور از امور کشوری دور بود و امور کشوری را با وضع نظامی که بآن‏ عادت کرده بود میخواست بگذراند و مشکلات را سهل و ساده میشمرد و برای‏ آنکه بخرج آمریکائیها بدهد که او بسهولت وضع دموکراسی حقیقی در کشور ایجاد و اوضاع حکومت را ملی یعنی حکومت مردم برمردم خواهد کرد بی‏ مطالعه شروع به کارهائی کرد که قابل پیشرفت نبود و با جدیتی که بخرج داد کمتر قدمی نتوانست در این راه بردارد مثلا به استانداران و فرمانداران‏ فشار آورد که باید انجمنهای ایالتی و ولایتی که قانون آن در سال اول‏ مشروطیت(سال 1225 هـ.ق)آنهم بدون مطالعه وضع و تدوین گردید تشکیل‏ گردد و علاوه بر اوامری که هر روز صادر و تلگراف میکرد عده‏ای از قضات‏ دادگستری را مأمور ایالت و ولایات کرد که آنان راهنمای استانداران و فرمانداران و در حقیقت مأمور برآنها باشند و دستور داد قبل از تشکیل انجمن‏ ها استاندارها و فرماندارها باید لا اقل پانزده نفر از وجوده و معتمدین شهر را برای مشاوره در امور انتخاب کنند و تمام امور باید با مشورت آنها انجام‏ پذیرد.مثلا دستورهای مؤکد صادر میکرد که یکنفر گدا نباید در شهرها باشد و برای بیکاران باید حکام‏کار تهیه کنند.یکنفر از اهالی دهات را نباید بگذارند از مسکن خود خارج شود و مالکین دهات را باید ملزم کنند که کار برای‏ آنها تهیه کنند.مریضهای دهات را باید مالکین وسایل معالجه‏شان را فراهم‏ کنند و از این قبیل دستورهای فرمایشی نظامی زیاد میداد.

من در آن تاریخ در خراسان بودم.در اوایل دستورات او را حمل
سپهبد حاجی علی‏ رزم‏آرا
به ظاهرسازی و مشغول کردن خاطر مردم چنانکه داب و دید بسیاری از دولتها بوده و از همت میکردم ولی بعد که فهمیدم که معتقد است که باصرار و فشار و تهدید این کارها پیشرفت دارد با دلائل منطقی باو نوشتم:این امور بسهولت‏ پیشرفت ندارد و شرایطی لازم دارد مثلا در دهات همه ساکنین زارع نیستند و یک عده خوش‏نشین هستند که در موقع زراعت کمک بزارعین می‏کنند و اجرت‏ میگیرند و در غیر موقع کارهای زراعتی برای عملگی،راهسازی،حمالی و غیره‏ بطرف شهرها میروند و ناچاراند معیشت خود را از طرق مختلف تهیه کنند.

همینطور بسیاری از زارعین بهرهء زراعتی کفاف معیشت آنها را نمیدهد و باید برای پیدا کردن کارهای مختلف بخارج از مسکن خود برود گدا در شهرها نباید باشد یعنی چه با فقر عمومی مملکت با نبودن کار با گرانی سخت چطور ممکن است گدا نباشد

قانون انجمن ایالتی و ولایتی را روز اول از روی تقلید ممالک متمدنه‏ نوشته‏اند و بسیاری از مواد آنهم واسطهء قوانین دیگر مخصوصا قوانین مالی‏ و تمرکز امور در مرکز دولت منسوخ شده خلاصه من در ابتدا با نزاکت باو جهان عدم پیشرفت دستورات او را با راهنمائی‏هائی که راجع به تهیهء مقدمات‏ انجام آن امور بود می‏نوستم ولی بعد ملتفت شدم که به فکر خو معتقد و مغرو است و دریافتم که اختلاف عقیده و سلیقه او را مجبور باحضار من خواهد کرد قصد کردم که خودم به بهانه‏ای بمرکز آمده و استعفا کنم و اتفاقا همان‏ ایام که من قصد آمدن به طهران را داشتن روز شانزدهم اسفند 29 خبر قتل‏ او رسید.روز شانزدهم اسفند برای ختم مجلس فاتحهء مرحوم فیض قمی که‏ از علماء بزرگ بود و در مسجد شاه تشکیل بود بمسجدآمده و در وسط حیاط مسجد شاه از پشت سر او را با تیرزدند و فورا بدرود زندگی گفت.قاتل او شخص کاسب موسوم به خلیل طهماسبی بود و مأمورین او را فورا گرفته بردند و او نه انکار عمل خود را کرد و نه اظهار ندامت نمود بلکه عمل خود را تقدیس‏ می‏کرد و از قرار معلوم او از افراد جمعیت فدائیان اسلام بوده که اخیرا در طهران تشکیل شده است.

من بواسطهء قتل او در آنوقت از رفتن طهران منصرف شدم و بعد از تعیین‏ آقای حسین علاء بزمامداری دولت و تشکیل کابینه برای اصلاح نقایص امور خراسان در اواخر فروردین سال 30 طهران آمدم و با رئیس دولت راجع به‏ اصلاحاتی که در نظر داشتم مذاکره کردم ولی چیزی نگذشت که آقای دکتر محمد مصدق(مصدق السلطنه)بموجب تمایل اکثریت قریب باتفاق مجلس‏ نخست‏وزیر شده کابینهء خود را تشکیل داد و مجلس بالاتفاق رأی اعتماد بکابینهء او داد دکتر مصدق که سالها انتظار چنین موقعیتی را داشت و موضوع ملی‏ کردن صنعت نفت که سردستهء جمعیت اقدام‏کنندگان بود بهترین وسیله برای‏ جلب افکار عمومی بطرف او گردید و او حد اکثر استفاده از توجهات عمومی‏ را نموده در حقیقت موضوع نفت که غایت آمال ایرانیان بود با نام دکتر مصدق توأم بود و با وعده‏هائی که او ابتداء زمامداری خود بمردم میداد و جاهتی‏ درعامه نصیب او گردید که تا آنروز برای احدی حاصل نشده بود و چنانکه در نطق خود و بیانیه‏هائی که اعلان می‏کرد وجههء همت خود را دو چیز قرار داده بود یکی موضوع نفت که روزی سیصد هزار لیره عایدات خالص آنرا بملت وعده میداد و دیگر اصلاح قانون انتخابات و زیاد کردن عدهء نمایندگان‏ مجلس تا دویست نفر که این موضوع نیز مورد توجه و خواست بسیاری از اشخاص ممتاز و مؤثر ملت بود..

مصدق السلطنه مردی است دارا صفات ممتاز از تدبیر و تحمل و صبر و لجاجت و خودخواهی مفرط و تملک‏نفس و قدرت برتظاهر با حوالات مختلفه‏ مناسب مقصود باعوام فریبی-در موقعی گریه می‏کند و اشک میریزد مانند کسی‏ که عنان اختیار را از دست داده و در موقعی حمله می‏کند مانند سبع،گاهی‏ غش می‏کند و گاهی ناخوش می‏شود بطوری که نشان میدهد نزدیک به مرگ‏ است و در همه حال مالک اختیار و ارادهء خود است.

از نیروی اتفاق مجلسن شوری و سنا و توجه افکار عمومی مخصوصا طبقه‏ عوام و ساده لوحان قدرت و نفوذی یافت که در مدت مشروطیت ایران سابقه‏ نداشت و فی الحقیقه صفحهء جدیدی در سیاست ایران باز شد و نغمهء خصومت با انگلیسها آغاز و روزبه‏روز شدت یافت و چند نفر از همکارهای او در میدان نفت‏ از سایرین جلو افتادند که نفر اول حسین مکی بود و نفر دوم دکتر بقائی‏ کرمانی ولی حسین مکی دکتر بقائی را عقب زد و مشهور به سرباز فداکار گردید.

البته تاریخ‏نویسان تفصیل اقدامات دولت مصداق السلطنه را از التیام‏توم‏ با انگلیسها که در شرکت نفت متصدی امور بودند که یا استخدام دولت را قبول کنند و یا موعد معین از ایران بروند و رفتن تمام انگلیسها از آبادان با سرعت و رعب و قضیهء شکایت شرکت سابق(ایران و انگلیس)بدیوان داوری‏ لاهه در امر مقدماتی دیوان مزبور بتوقیف عملیات نفت و مسافرت دکتر مصدق‏ بامریکا که در سازمان ملل طرح شده بود و اوضاع رسیدگی به دیوان داوری‏ لاهه و رأی نهائی دیوان مزبور بحقانیت ایران در أصل ملی شدن نفت و سایر واقعات مهمه را نوشته و خواهند نوشت و اگر من چیزی می‏نویسم در حواشی‏ این موضوع بمناسبت موضوع این کتاب یعنی تاریخچهء خودم میباشد.
من در اول زمامداری دکتر مصدق در تهران بودم و چنون میدانستم که‏ مناسبات او با من چندان خوب نیست چندروزی در طهران توقف کردم تا در اواخر اردی‏بهشت و اوایل خرداد سال 1330 حضور او رفتم برحسب پیغام‏هائی‏ که بتوسط وزیر کشور بمن داد اصرار دربرگشتن من بخراسان نمود و در اوایل‏ خرداد به مشهد برگشتم و چون موقعی بود که می‏بایست بمنظور دولت در امر نفت مساعدت شود در مشهد و سایر ولایات خراسان جدیت تام در ایجاد تظاهرات ملی بموافقت دولت و موضوع نفت نمودم تا آنکه شب سوم شهریور تلگراف رمزی از وزیر کشور(شمس الدین امیر علائی)دریافت کردم که مرا به مرکز احضار کرده بود با لحن زننده باین عبارت که مصلحت کشور ایجاب‏ می‏کند که ترک خدمت کرده بمرکز رهسپار شوید.

من عازم حرکت شدم و بفاصله سه چهار ساعت بعد از وصول تلگراف‏ عازم مرکزم شدم سابقا رسم بود استاندارها و بلکه فرماندارها که عزل و احضار بمرکز می‏شدند احتراما تلگراف احضار را مستند به امر شاه می‏کردند و می‏گفتند حسب الامر همایونی همانطور که در ابلاغات نصب استاندار کلمهء حسب الامر همایونی ذکر میشد-من از لحن تلگراف آن هم از امیر علائی که‏ سالها عضو متوسط دادگستری وزیر دست من بود و مساعدتهائی هم با او کرده‏ بودم ملول بودم وقتی که بمرکز آمدم و حضور شاه شرفیاب شدم در جواب‏ احوال‏پرسی شاه گفتم تا بحال چنین می‏پنداشتم که بنمایندگی شاه استاندار هستم حالا که امیر علائی جوان جلف مستقل در احضار استاندار است،خوشوقتم‏ از خدمت این دولت کناره گرفتم.شاه با تبسم فرمود خبر ندارید که باستاندار آذربایجان باین عبارت تلگراف کرده‏اند که شما معزول هستید و به ساعد که‏ سابقا نخست‏وزیر و این موقع سفیر کبیر ترکیه بود تلگراف کرده‏اند بخدمت شما خاتمه داده می‏شود شاه این حرف را برای آرامش خاطر من‏ فرمود اگرچه شاه اظهار تمایل فرمود که من گاهی شرفیاب شوم ولی دانستم‏ که رویهء دکتر مصدق برکم اعتنائی است و چون منظور توقع شخصی هم بهیچوجه‏ نداشتم جز در سالامهای عمومی نزد شاه نرفتم تا در یک موقع نهم اسفند 31 که تفصیل آنرا می‏نویسم: