شیخ و شاه

سلوک و رفتار سیاسى علماى شیعه با شاهان و سلاطین بر اساس انگیزه‏هاى دینى بوده است، نه به خاطر مسائل مادى و دنیایى. اهداف علما، از جمله میرزاى قمى از ارتباط با سلاطین به جهت حفظ یک حاکم شیعى، عدم جایگزینى ظالمى دیگر، جلوگیرى ازهرج و مرج، جلوگیرى از نفوذ فرقه‏ها و افکار انحرافى در سلاطین و در نتیجه جلوگیرى از تضعیف مکتب اهل بیت‏علیهم السلام بوده است. علماى شیعه على‏رغم ارتباط با حکّام و سلاطین، استقلال خود را نیز حفظ کرده و ارتباط با آنها منجر به صدور فتوا یا حکمى که مبتنى بر میل و خواسته شاهان باشد، از سوى فقها و علما نشد.

از مرحوم میرزاى قمى - رضوان الله تعالى علیه - دو نامه در دست است که هر دو پیشتر چاپ شده بود2: یکى به آقا محمدخان قاجار و دیگرى به فتحعلى شاه قاجار. بعد از این که نامه اول مرحوم میرزاى قمى در فصلنامه علوم سیاسى تجدید چاپ شد،3از این جانب خواستند که با توجه به این دو نامه، مقاله اى درباره رفتار سیاسى روحانیت شیعه 4 در طول حدود هزار سال که یکى از نمونه هاى گویاى آن، سلوک سیاسى مرحوم میرزاى قمى است، بنویسم. در آغاز و پیش از پرداختن به رفتار سیاسى مرحوم میرزاى قمى، لازم است مطالبى را که زیر بناى رفتار روحانیت شیعه با حکّام معاصر خود را تشکیل مى داده و یا در استنباط سلوک سیاسى آنها نقش مؤثرى را دارا مى باشد، یاد آور شوم.
اول: علما، مبارزه با حاکم جائر و یا مخالفت علنى با او و یا کمک به کسانى که در صدد براندازى او بودند را در صورت هاى زیر، با استناد به حکم عقل و شرع جایز نمى دانستند:
1. در صورتى که نتیجه سرنگون شدن او، به حکومت رسیدن شخصى غیرشیعه باشد؛
2. در صورتى که فقط نتیجه این باشد که ظالمى جایگزین ظالم دیگرى گردد؛
3. در صورتى که نتیجه اى جز هرج و مرج و ملوک الطوائفى شدن نداشته باشد؛
4. در صورتى که نتیجه مخالفت با سلطان سبب قرار گرفتن وى در دامان فرقه هاى منحرف و در نهایت موجب تضعیف مکتب اهل بیت علیهم السلام باشد.
در همه دوران ها، تا قبل از چند دهه اخیر، تحلیل و تشخیص روحانیت شیعه این بوده است که مبارزه و مخالفت اگر به احتمال ضعیف با موفقیت روبه رو باشد، پیامدى جز همان صورت هایى که یاد شد ندارد و بنابراین باید براى اصلاح نسبى و کمک به عدل و کم شدن ظلم، گزینه دیگرى را اختیار کرد.
دوم: در هیچ دوره اى - تا حدود صد سال قبل - 5 هیچ یک از روحانیان مشهور، موقعیت کشورى، به معناى نفوذ کلمه در سراسر کشور میان عامه مردم، نداشته است، بلکه هر کدام به تناسب شرایط خاصى که داشته اند فقط واجد موقعیت محلى بوده و در منطقه اى محدود مى توانستند اقداماتى انجام دهند و به دلیل این که ابزار برقرارى ارتباط با نقاط دیگر هم در اختیارشان نبود، این فرضیه که آنها بتوانند دور هم جمع شده تا تصمیم جمعى گرفته شود، غیرواقعى است؛ چرا که توان این کار وجود نداشته است. روشن است مثلاً کسى که در منطقه قزوین شناخته شده و فقط در محدوده آن جا مى تواند امر و نهى داشته باشد به هیچ وجه در خود توان مبارزه با شاه مسلّط بر کشور را نمى بیند و به همین جهت، به فکر چنین اقدامى نمى افتد.
سوم: با توجه به آنچه یاد شد، روحانیت شیعه، یعنى آنان که زعامت دینى مردم را به عهده داشتند به دو گروه تقسیم مى شوند: یک گروه روش عدم ارتباط با حاکمان، و اعلام عدم مشروعیت حکومت آنان در محافل خصوصى را بدون این که اقدام حادّى نمایند انتخاب کردند؛ گروه دوم داشتن ارتباط با حاکمان را، به دلیل مصالح و فوایدى که دارد بهتر دیده و از این راه خدماتى انجام دادند.
این گروه در طول ارتباط خود با حاکمان، چند موضوع را به عنوان اصول غیرقابل انعطاف در نظر داشتند و هیچ گاه از آن اصول منحرف نشدند:
1. به خاطر میل شاه و حاکم وقت فتوایى برخلاف آنچه از کتاب و سنت استنباط مى کردند صادر نکردند و در طول هزار سال حتى یک مورد در تاریخ و نیز در تاریخ فقه یافت نشده است که فقیهى شیعى تمایل حکّام را در استنباط خویش دخالت داده باشد و این براى فقهاى شیعه نقطه قوتى است. همان طور که در روایات آمده است: «الفقهاء امناء الرسل»، فقهاى شیعه امانت را صد درصد رعایت کرده اند.6
2. در عین حال که علما با دربار و شاه و حکّام ارتباط داشتند، اما هنگام صدور فتوا و پاسخ به سؤالات فقهى مردم، هر جا لازم بود به عدم مشروعیت حکومت آنان اشاره کنند از این کار کوتاهى نمى کردند. مثلاً یکى از فقهاى نامدار شیعه که با شاه زمان خود ارتباط داشت و حتى شاه براى او مدرسه اى عظیم بنا کرد، مرحوم حاج ملااحمد نراقى صاحب کتاب معراج السعاده است، اما همین بزرگوار در مسأله 111 و 112 کتاب رسائل و مسائل 7 مى گوید: اگر حاکم (فرماندار مثلاً) به سفر رود، هنگامى که به وطن برمى گردد، اگر قصدش این است که به همان کار حکومتى خود ادامه دهد سفرش سفر معصیت است و باید نمازش را چهار رکعتى بخواند. با این صراحت مى گوید حکومتش مشروعیت ندارد با این که این حاکم یکى از حکّام منصوب فتحعلى شاه است.
3. اگر چه به خاطر مصالحى اصل حکومت شاه را به خصوص هنگامى که با سلاطین کفر و غیره درگیر مى شدند تأیید مى کردند، اما هیچ گاه ظلم و ستم و استبداد آنان را به ویژه در مواردى که به ظلم و جور آنان آگاه مى شدند تأیید نکرده، بلکه همواره مى کوشیدند تا از راه هاى مختلف ظلم و ستم آنان را کاهش دهند و در حدّ میسور آنان را از عواقب ستمگرى آگاه سازند.
4. هدف علما از ارتباط با حکّام و سلاطین، تقویت اسلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام و کمک به مردم در رسیدن به حقوقشان و کاستن ظلم و جور ستمگران بوده است و در این راستا به شهادت تاریخ موفقیت هاى چشمگیرى داشته اند.
چهارم: برخى از مصادیق و موارد ارتباط، وجوب عقلى و شرعى داشته است؛ مثلاً در زمان فتحعلى شاه قاجار یکى از مسیحیان کتابى در ردّ اسلام نگاشت و براى شاه اسلام و شیعه فرستاد. شاه از علماى بزرگ معاصر خود خواست که به شبهات او پاسخ دهند. تصدیق مى کنید که در این قبیل موارد واجب است عالمان بیدار به شاه پاسخ مثبت دهند که خوشبختانه دادند و کتاب هاى متعددى در پاسخ او به قلم بزرگوارانى چون ملاعلى نورى، حاج آقا رضا همدانى، میرزاى قمى و حاج ملااحمد نراقى نگاشته شد.8 و یا در موارد متعدد از طرف شاهان و حکّام درخواست رساله یا کتابى در برخى موضوعات اسلامى شده است. محقق ارجمند حضرت آقاى جعفریان در مقاله اى بیش از صد کتاب و رساله که به نام یکى از شاهان صفوى نگاشته شده را یاد کرده و در مقدمه آن نوشته اند: گزیده اى از کتاب هایى را که به نام شاه سلطان حسین صفوى نگارش یافته و بسیارى از آنها به درخواست خود او بوده، ارائه مى دهیم. بیشتر این کتاب ها آثار مذهبى و به ویژه روایى است.9
پنجم: ارتباط گفتارى و یا نوشتارى با شاهان و حکّام، ادبیات مخصوص خود را داشته و تمام کسانى که خواهان ارتباط با شاهان بوده و یا خواهان ملاقات بوده یا مى خواستند مکاتبه اى انجام دهند، خواه ناخواه ملزم بودند آن ادبیات را رعایت کنند، در غیر این صورت، اهانت و مخالفت تلقى مى شد و نقص غرض مى گردید؛ مثلاً در نامه اى که به شاه مى نویسند در برهه اى از زمان مرسوم بوده که در پایان نامه مى نوشتند «امرکم مطاع» یا در آغاز نامه، شاه را با عناوینى خاص یاد مى کردند. به کار بردن این ادبیات از طرف کسانى که نمى خواهند مخالفت علنى با شاه و حاکم داشته باشند به هیچ وجه دلیل مشروع دانستن حکومت آنان و یا واجب الاطاعه دانستن آنان و یا آنان را مصداق واقعى نه تعارفى آن تعبیرات دانستن نیست. البته اگر عباراتى به کار رفته باشد که در توجیه آن ناتوان باشیم باید اعتراف کنیم که اشتباهى صورت گرفته و المعصوم من عصمه الله. بد نیست به این نکته هم توجه داشته باشیم که برخى از مقدمه هاى کتاب ها، نگاشته خود مؤلف نیست و یا هنگام استنساخ، توسط ناسخى که مى خواست کتاب را به شاه اهدا کند در آن دخل و تصرف شده است و این که نسخه هاى خطى برخى از کتاب ها، مقدمه هاى گوناگونى دارد شاید یکى از شواهد این دخل و تصرف ها باشد.10 البته بخشى از تمجیدهاى علما از برخى شاهان و حکّام در اثر ناآگاهى آنان از بسیارى از فسق و فجورهایى بوده که حکام انجام مى داده اند. این که در زمان ما در بعضى از کتاب هاى تاریخى، حتى جزئیات عیاشى و گناهکارى داخل دربار را هم گزارش داده شده است نباید دلیل بگیریم که در زمان خود آنها هم انجام این کارها را همه از جمله علما مى دانسته اند، زیرا برخى از حاکمان و سلاطین چهره هاى متفاوتى داشته اند. ساختن مسجد و مدرسه و استفتا از حکم شرعى چهره ظاهر الصلاحى بود که آنان در همه جا ارائه مى دادند و چهره دیگر آنها که حاکى از آلودگى و فسق و فجور بود در بسیارى از موارد در پرده مى ماند و همه کس جز برخى از درباریان و یا بیگانگانى که به عنوان میهمان به ایران مى آمدند از آن آگاهى نداشتند و آنچه در تواریخ ضبط شده نیز غالباً توسط همین اشخاص بوده است.
ششم: براى داورى درباره رفتار سیاسى روحانیت شیعه در طول تاریخ، باید سلوک آنان را که زعامت دینى داشته و در منطقه اى داراى موقعیت اجتماعى و محبوبیت بوده اند - نه هر روحانى که در گوشه اى احیاناً با سبک خاصّى زندگى مى کرد - در نظر بگیریم و مورد مطالعه قرار دهیم که یکى از آنها مرحوم میرزاى قمى(ره) مى باشد.

میرزاى قمى و ارشاد نامه
میرزاى قمى متولد سال 1150 و متوفاى 1232 ق. است و در نامه او به شاه - که ارشاد نامه خوانده شده - آمده که این نامه را در حالى که حدود پنجاه سال از عمر او مى گذشته نگاشته است و این سال ها اوایل سلطنت آقا محمد خان قاجار - همان شاه خشن و ستمگر - است. پس روشن است که نامه را به آقا محمدخان نوشته است. اما نامه دوم را در حدود هشتاد سالگى به فتحعلى شاه نوشته است.11 احتمال این که در این سى سال نامه هاى متعددى به شاه نوشته باشد منتفى نیست.12 امّا نامه هایى که شناخته شده و نسخه خطى آن در کتاب خانه ها موجود است همین دو نامه مى باشد.

محتواى ارشاد نامه
1. انگیزه نگارش نامه شکایت مردم از ظلم و ستم دستگاه حکومتى است و مرحوم میرزاى قمى بعد از تفکر بسیار چاره را منحصر در عرض حال به شاه دانسته است.13
2. با این که ادب مکاتبه در این نامه رعایت شده، در عین حال مرحوم میرزا ظاهراً براى این که به هیچ گونه از این نامه اظهار مخالفت با شاه برداشت نشود در بخش اول نامه این طور نوشته است: اگر در طریقه محاورات و طىّ مکالمات این قاصر خلاف تعارف آداب ملوک به عمل آید باعث انزجار خاطر دریا مفاطر نگردد.14
3. سپس مى افزاید این پوزش طلبى نه به خاطر آن است که مى ترسم مورد بى اعتنایى و کم التفاتى شاه شوم، بلکه به خاطر این است که مى ترسم نامه ام را از اثر بیندازد و به هدفى که دارم - رفع ستم از مردم - نرسم.15
4. براى این که زمینه تأثیرگذارى نامه را فراهم سازد مى نویسد: این نامه نه از باب پند دانا به نادان و نیز نه از باب راهنمایى شخص سرگردان است، بلکه از باب مباحثه و مشاوره دو نفر داناست بدون این که خود را دانا و یا مرجع بخوانم.16
5. در همین بخش از نامه مى افزاید: این حقیر را در این کلمات جلب نفع دنیوى مطلقاً منظور نیست و نگارش این نامه از همه اغراض فانیه خالى است، زیرا تا چنین نباشد تأثیر گذار نخواهد بود.17
6. آنگاه مرحوم میرزاى قمى با شجاعت و صراحت تمام، به بیان امورى که مى تواند در ذهن شاه جاهل بهانه جواز ستمگرى و استبداد باشد مى پردازد و یکى یکى آنها را توضیح مى دهد تا بهانه ها از شاه گرفته و شاید هم متنبّه گردد.
از اشتباهات عمدى یا سهوى شاهان مسلمان این بود که چون شنیده بودند از شاه به «ظل الله» تعبیر شده، خیال مى کردند هر کارى را مى توانند انجام دهند و مسؤولیتى در مقابل خدا و خلق خدا ندارند و گاهى اطرافیان بى تقوا و یا بى دین هم به این توهّم کمک مى کردند و حضرت ظل الله را فعال ما یشاء مى دانستند اما براى دانایان روشن است، بر فرض که شاه را ظل الله خوانده باشند این عنوان به هیچ نحو مجوّز ظلم و ستم و گناه نیست، زیرا امکان ندارد که خداى متعال یا اولیاى او ظلم و ستم را تجویز نمایند.
حدیث «السلطان ظلّ اللّه فى الارض» در برخى کتاب هاى حدیثى اهل تسنن و نیز در برخى از آثار روایى شیعه یاد شده است.18 با صرف نظر از این که این حدیث سند قابل اعتمادى دارد یا نه، باید گفت، قبول و عدم قبول این تعبیر، بستگى به برداشت صحیح یا غلط از آن دارد؛ یعنى اگر درست معنا شود مقبول و اگر برداشت نادرست از آن شود غیرمقبول است. مرحوم میزاى قمى در ارشادنامه خود سه معنا صحیح براى این عبارت یاد کرده تا ذهن شاه را از آن برداشت غلط منصرف سازد و به شاه گوشزد کند که در کارهایى که انجام مى دهد در برابر خداى متعال مسؤول است و به عبارت دیگر، این تعبیر براى شاه تکلیف آور است نه این که او را یله و رها سازد. معناى اول: همان طور که مردم از آفتاب سوزان به سایه درختى یا دیوارى پناه مى برند تا از گزند آفتاب امان یابند شاه هم باید منش و روشش به گونه اى باشد که بندگان خدا از آتش ظلم و جور ستمگران به او پناه برند و رفع التهاب نمایند.19 و متن حدیث هم در برخى نقل ها چنین است: «السلطان ظل الله فى الارض یأوى الیه کل مظلوم...» و یا «یأوى الیه الضعیف و به ینتصر المظلوم...»؛ معناى دوم: چون سایه هر چیز با کمال بى ثباتى و ناچیزى شبیه به صاحب سایه است پادشاه در عین این که به علایق جسمانى آلوده است باید خود را شبیه حضرت سبحانى نماید تا بتوان او را سایه خدا نامید.20 که در حدیث هم آمده است «تخلّقوا باخلاق الله...». معناى سوم: همان طور که از سایه هر چیز به آن چیز مى توان پى برد، شاه باید رفتار و کردارش چنان باشد که بتوان از او پى به وجود خداوند منّان و خالق دیّان برد.21 این که گفته شده: «پادشاهان مظهر شاهى حق» هستند، منظور شاه متدیّن و عادل و مهربان است نه هر پادشاه ظالم و خشن و بى دین.
7. مرحوم میرزاى قمى ضمن ارائه معناى صحیح حدیث «السلطان ظلّ اللهّ»، شاه را به رأفت و رحمت بر مردم دعوت کرده و از او مى خواهد که با تعیین وسایط از مقربان و واسطه ها شرایطى به وجود آورد که مردم بتوانند نزد او دادخواهى کنند و گفته است که سلوک شاه با مردم باید به گونه اى باشد که اگر روزى آید و خداوند از او بپرسد که با بندگان من چگونه سلوک کردى در مقام جواب خجالت نکشد و هرگاه نباشد جز خجالت و انفعال، بس خواهد بود از براى عذاب 22 پس چگونه خواهد بود حال، هرگاه در مقام پاداش فرشتگان غلاظ و شداد را امر به اشدّ العذاب نماید.23
8. بهانه دومى که ممکن است موجب شود شاه به توهم گرفتار آید این است که چون خداى متعال پادشاهى را براى او مقدر ساخته پس هر چه از او سرزند مؤاخذه اى ندارد و الا نباید خداى متعال او را به پادشاهى مى رساند. البته عقیده برخى عالمان سنّى مذهب که قائل به جبر شده اند این توهم را تقویت مى کند. مرحوم میرزاى قمى با بیانى علمى و منطقى و در عین حال همه کس فهم، بطلان این توهم را بیان کرده و فرموده «اگر کسى بگوید چون پادشاهى به تقدیر باشد، پس لازمه اش این است که کارهاى پادشاه هم به تقدیر بوده و خدا به همه کارهاى او راضى باشد». به او مى گویم که بنابراین - العیاذ بالله - باید فرعون هم مورد مؤاخذه قرار نگیرد، چون پادشاهى او هم به تقدیر است و این خلاف بدیهى دین مى باشد.24
9. در قسمت قبل از پایانِ نامه با صراحت مى گوید: همان طور که پادشاهى براى محافظت دنیاى مردم و حراست ایشان از شر مفسدان است و عالم و غیرعالم از این حیث به شاهان محتاجند، همچنین خداوند علما را براى محافظت دین مردم و اصلاح دنیاى ایشان در رفع مفاسد و تعدى و تجاوز از راه حق، قرار داده است و در سلوک این مسلک و یافتن طریقه حقه، پادشاه و غیرپادشاه به علما محتاجند و باید به راهنمایى ها و مصلحت خواهى آنها التفات شود.
10. در پایان با زبان دعا بار دیگر شاه را نصیحت کرده و مى گوید: «خدایا چنان کن که پادشاهى او از راه قابلیت و استحقاق باشد نه از راه امتحان و استدراج 25. خداوندا او هم بنده ضعیف تو است... چنان مکن که این بنده ضعیف را به خود واگذارى که او مایه عذاب تو باشد و باعث هلاک دین و آخرت خود گردد... خدایا ناصحان و خیرخواهان را در نظر او عزیز و با اعتبار کن... و اعتماد او را بر لطف خود چنان کامل کن که هیچ تدبیر را وسیله شاهى خود نداند و ضعیفان و خصوصاً اطفال و نسوان را از قید حبس خود برهاند.26 بحق محمد و آله».27

محتواى نامه دوم 28
1. در آغاز گوید ارتباط و دعاگویى شاه نه از براى تحصیل منصب و جاه است و نه به طمع جمع مال و رسیدن به رفاه، بلکه براى این که ایشان را دین پرور و شریعت گستر یافته و صاحب عقاید صحیحه...29 .
2. انگیزه نگاشتن نامه این بود که معتمد الدوله متخّلص به «نشاط»30 که از شعراى صوفى مسلک بوده است، رساله اى را به فتحعلى شاه اهدا کرده که گویا خواسته شاه را به مسلک صوفیان متمایل سازد. در ملاقاتى که شاه با میرزاى قمى داشته، آن نوشتار را به میرزا ارائه داده و گفته است عقایدى را که در این رساله درج است ملاحظه کنید و صحیح و غیرصحیح آن را به ما اعلام کنید تا به مقتضاى آن عمل شود. این درخواست شاه موجب شده که مرحوم میرزاى قمى - با این که در کمال ضعف و کهولت سن بوده - 31 احساس مسؤولیت نماید و به خواسته شاه پاسخ دهد. مرحوم میرزا در این پاسخ با صراحت تمام به شاه نوشته است شما از مباحث عرفانى از قبیل وحدت وجود و مسائل عقول و نفوس اطلاعى ندارید و افرادى مانند شما براى تصحیح عقاید خود کتاب هایى مانند حق الیقین و عین الحیاة علامه مجلسى را باید بخوانند.32
3. به شاه تذکر داده است که ناراحتى ما از این که افرادى مانند «نشاط» از نزدیکان شما باشد این است که خداى نکرده شما را از طریقه حقه منحرف ساخته و به پیروى از شما، عامه مردم از مکتب اصیل اهل بیت علیهم السلام منحرف شوند. افرادى مانند نشاط باید در این قبیل مسائل با افرادى مانند من به مباحثه بنشینند نه این که مسائل عرفانى و فلسفى را به شما عرضه کند در حالى که خود شما اعتراف دارید که از این مسائل سر در نمى آورید و از من تشخیص صحّت و سقم آن را خواسته اید. عبارت مرحوم میرزا این است: «الامان الامان، چنین شخصى برمى خیزد و القاى عقاید به شاه مى کند که خود نمى فهمد چه مى گوید. پس شاه که مطلقاً ربطى به این مطالب ندارد از آنها چه چیز بفهمد و چه چیز اعتقاد کند؟ لااقل این معنا باعث حیرت شاه و تشکیک در عقاید صحیحه او مى شود و به سبب کفر، عالم را فرو مى گیرد».33
4. سپس مى افزاید شنیده ام که مى خواهند لقب «اولوالامر» به شاه بدهند که تا حال سنّى ها چنین مى کردند.34 یعنى به غلط شاه جائر را مصداق «اولوالامر» مى پنداشتند. آنگاه شاه را از این کار برحذر مى دارد و مى گوید: «به اتفاق شیعه مراد از اولوالامر ائمه طاهرین - صلوات الله علیهم اجمعین - مى باشند» و به هیچ وجه نمى توان شاه را مصداق آن دانست، زیرا امر کردن خداى متعال مردم را به وجوب اطاعت سلطان، هر چند ظالم و بى معرفت به احکام الهى باشد، قبیح است، پس عقل و نقل هر دو گویاى این هستند که کسى را که خدا اطاعت او را واجب کند باید معصوم باشد، ولى در حال عدم امکان وصول به خدمت معصوم اطاعت مجتهد عادل واجب مى شود.35
5. آنگاه عقاید صحیح را اجمالاً براى شاه بیان مى کند و مى نویسد: «پادشاها، شیعیان پناها، این پیر ضعیف نحیف را به منزله پدر مهربان فرض کن و سخنان او را که مانند دواى تلخ به مذاق ناگوار است در کام قبول خوش گوار کن و از حلواى صحبت شیاطین زمان که مانند طعام خوش طعم زهردار است کمال دورى اختیار کن...».36
بنابراین با توجه به مطالب بیان شده و همان طور که این جانب در جاى دیگر نوشته ام اهداف میزراى قمى و امثال او از ارتباط با دربار و شاه و حکام بدین قرار است:
1. جلوگیرى از گرایش شاه به عقاید انحرافى که در نتیجه عقاید عامه مردم حفظ شود؛
2. تشویق او به حمایت از مکتب تشیع و گسترش دین و عمل به احکام شرع؛
3. گرفتن کمک مالى براى فقرا و مستمندان و حل مشکلات آنان؛
4. رفع یا کم کردن ظلم و ستم ها به بندگان خدا به ویژه ضعفا و بى دست و پاها؛
5. این که شاه شیعه در برابر شاهان غیرمسلمان و یا غیرشیعه از عظمت و قدرت برخوردار باشد؛
6. این که در سایه ارتباط با او در مواقع حساس بتواند به شاه نصیحت کرده و او را از خطرات احتمالى آگاه نماید؛
7. این که معلوم باشد در زمان غیبت امام زمان مجتهد عادل واجب الاتباع است نه هر کس که شاه شد و شاهان به علما و مجتهدان نیازمندند، همان طور که همه مردم براى نظم و نظام جامعه به امیران محتاجند.
از آنچه آمد نتایج زیر به دست مى آید:
1. ارتباط علماى بزرگ شیعه با سلاطین انگیزه دینى داشته است و نه دنیایى و مادّى.
2. ستایش و تمجیدهایى که در مکاتبات با شاهان و یا در آغاز و انجام برخى کتاب هاى دانشمندان بزرگ شیعه آمده به پیروى از ادبیات خاص آن دوره هاست و به عبارتى، مى توان گفت اجبارى بوده است، زیرا در غیر این صورت مکاتبه و نامه و ارتباط بى اثر و نقص غرض مى شده است.
3. در هیچ تاریخى تا چند دهه قبل به هیچ گونه در خاطر فقیهى از فقهاى نامى شیعه خطور نمى کرده است که شاید قدرت تشکیل حکومت داشته باشند. از این رو نمى توان نتیجه گرفت که آنان چون براى خود ولایت گسترده اى که بتوانند حکومت تشکیل دهند قائل نبودند، اقدام نکرده اند.37 (38).

پى نوشت ها
1. رضا استادى: استاد حوزه علمیه قم.
2. نامه اول در مجله دانشکده ادبیات تبریز سال 1348 و مجله وحید سال 1352 و نامه دوم در مجله کیهان فرهنگى و نیز کتاب بیست مقاله به قلم نگارنده انتشارات جامعه مدرسین قم، چاپ شده است.
3. فصلنامه علوم سیاسى، سال ششم، ش 23 (پاییز 1382) ص 237.
4. مقصود از روحانیت شیعه، زعماى روحانى حوزه هاى علمیه و عالمان صاحب نفوذ است، نه هر روحانى که در گوشه اى زندگى مى کرده و ممکن است سلیقه خاصى هم داشته است.
5. از زمان میرزاى شیرازى، تا حدّى شرایط متفاوتى پیش آمده است.
6. مسأله فتوا به طهارت خمر را که برخى به رخ مى کشند و مى گویند شاید به خاطر شاه صفوى چنین فتوایى صادر شده باشد، حاکى از بى اطلاعى آنان از روایات مربوط به طهارت و نجاست خمر و نیز عدم توجه آنان به بحث هایى است که در کتاب هاى فقهى استدلالى آمده است.
7. کتاب مسائل و رسائل نراقى در سه جلد چاپ شده است.
8. کتاب آن مسیحى میزان الحق نام داشت. از جمله کتاب هایى که در ردّ او نگاشته شد: مفتاح النبوه حاج آقا رضا همدانى و سیف الامّه نراقى است.
9. عنوان مقاله آقاى جعفریان «تقدیم نامه نویسى» است.
10. ر.ک: رضا استادى، به فهرست کتب خطى مدرسه فیضیه.
11. رضا استادى، بیست مقاله، ص 27.
12. در نامه دوم مورد بحث ما، از پاسخ شاه به نامه سال قبل مرحوم میرزا یاد شده است. ر.ک: رضا استادى پیشین، ص 37. در آن جا مى گوید: «در سال قبل که سرافراز نامه شاهى، در جواب عریضه حقیر، به قلم بطالت رقم آن مرد مرفق رفته بود...».
13. چنان که مرحوم میرزاى قمى در ابتداى نامه مى گوید: «در هر دم زاغان مصیبت و محنت از هر سو در این خرابه بر گردم جمع و همه در دور من پروانه وار، و من در میانه مى سوزم، چون شمع، من گاهى با نوحه آنها دمساز و آنها بعد از یأس از من و بخت خود در پرواز، و گاهى در فکر عاقبت کار خود گریان و در عجز چاره این مصایب سرگردان، یکى فریاد مى کرد از خرابى آشیان و دیگرى خبر مى داد از مقتول شدن جوجگان و جمعى شیون داشتند از نهب اثاث و اموال و فوجى چهره مى خراشیدند از هتک ناموس و اَسرْ عیال. بعد از تفکر بسیار چاره را منحصر دید در عرض حال به سایه بلند پایه شهباز بى همال و هماى همت و اقبال...». فصلنامه علوم سیاسى، ش 23 (پاییز 1382) ص 239.
14. فصلنامه علوم سیاسى، پیشین، ص 239.
15. همان.
16. همان، ص 239 - 240.
17. همان، ص 240.
18. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 354، به نقل از: شیخ طوسى، الامالى و سیوطى، الجامع الصغیر طوسى ج 2، ص 62.
19. «یکى آن که چنان که کسى از التهاب حرارت خورشید تابان در نصف النهار تابستان خود را به سایه درختى یا دیوارى مى کشد تا از شدت گزند گرما امان یابد و خود را در آن سایه خنک نماید، رعایا و ضعفا را همچون حرارت جور و عدوان و آتش ظلم و طغیان شعله گیرد و در بوته امتحان و کوره افساد مفسدان و معاندان آتش تعدى در گیرد به پناه سایه عدل الهى که پادشاه عادل است به مروحه انصاف و دادرسى رفع التهاب و سوزش خود نمایند». (فصلنامه علوم سیاسى، پیشین، ص 239).
20. «دویم این که چون سایه هر چیز با کمال ناچیزى و بى ثباتى شبیه به صاحب سایه است در شکل و مقدار، همچنین پادشاه با وجود انغمار در علایق جسمانى و آلودگى به تعلقات هیولانى باید مشابه حضرت سبحانى و متشبه به آن جناب در صفات نفسانى و محامد روحانى باشد». (همان).

21. سیم آن که چنان که از سایه هر چیز به آن چیز مى توان پى بردن، باید پادشاه چنان باشد که از رفتار و کردار آن پى به وجود خداوند منان و خالق دیّان توان برد. (همان).
22. آتش به گرمى عرق انفعال نیست.
23. «اگر روزى آید و از او پرسد که با عیال من چگونه سلوک کردى. در مقام جواب خجالت نکشد و اگر به او گوید که بیمارهاى مرا دوا کردى و زخم دارهاى مرا مرهم نهادى یا ایشان را به زهر غم و به ناسورکردن از نمک پاشى مصیبت و ماتم هلاک کردى، سَرِ انفعال در پیش نیفکند. هرگاه نباشد در مقام حساب، الا گله گزارى و خجالت و انفعال در مقام جواب، بس خواهد بود از براى عذاب. پس چگونه خواهد بود حال هرگاه دست عذاب از آستین شدید العقاب برآید و در مقام پاداش ملائک غلاظ و شِداد را امر به اشدّ عذاب نماید». (همان، ص 244).
24. «پادشاهى و مملکت دارى بر دو قسم است: یکى بر سبیل استحقاق است و یکى بر سبیل امتحان چنان که معلوم است، حق تعالى حضرت سلیمان - على نبینا و آله و علیه السلام - را ملک عظیم و پادشاهى بزرگ کرامت کرد و همچنین غیر او از پیغمبران را و فرعون و نمرود و شدّاد را هم پادشاهى کرامت فرمود... پس هرگاه به مجرد این که پادشاهى و ملک به تقدیر باشد لازم باشد که هر فعلى که از او سرزند هم به تقدیر باشد و خدا به آن راضى باشد، پس العیاذ بالله باید فرعون هم بر دعواهاى باطل خود مؤاخذه نباشد یا خلفاى جور از دشمنان اهل بیت بر اعمال ناشایسته خود معاقب نباشد و این خلاف بدیهى دین است. (همان، ص 246 - 247).
25. در متن نامه توضیح داده شده است که به شاهى رسیدن دو گونه است: یا به استحقاق است مانند حضرت سلیمان علیه السلام و یا براى امتحان مانند فرعون و نمرود.
26. پیداست که ظلم و ستم آقا محمد خان حتى زن و بچه مردم را هم فرا گرفته بوده است.
27. فصلنامه علوم سیاسى، پیشین، ص 248.
28. بخش هایى از متن این نامه در کتاب بیست مقاله (ص 27 - 49) چاپ شده است.
29. همان، ص 36.
30. یکى از آثار او گنجینه نشاط است.
31. این نامه را میرزاى قمى در هشتاد سالگى نگاشته است.
32. «پس آنچه بر پادشاه ما لازم است، اعراض از اینگونه صحبت است و به قدر مقدور سعى کردن در ترویج شریعت و عمل کردن به مقتضاى اوامر و نواهى الهى و اگر خواهد صحبت بدارد، کتاب هاى آخوند ملامحمد باقر مجلسى - طاب ثراه - که به فارسى از براى عوام نوشته مثل حق الیقین و عین الحیاة وامثال اینها را دائماً مطالعه و مذاکره نماید تا ان شاء الله جامع سعادات دنیا و آخرت هر دو باشد». رضا استادى، پیشین، ص 48 - 49).
33. همان، ص 42.
34. همان.
35. آیا بهتر از این مى شود عدم مشروعیت حکومت شاهان جائر را بیان کرد.
36. رضا استادى، پیشین، ص 45.
37. از خواننده این مقاله خواستارم که براى تکمیل بحث ص 28 - 49، کتاب بیست مقاله نگارنده را نیز ملاحظه فرمایند.
38. مقاله حاضر در مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم علیه السلام براى تعدادى از دانشجویان ارائه شد و پس از پیاده شدن متن، باز نویسى شده است.