شریعتی و روشنفکران

بعد از سالها که شریعتی یا به عنوان تنها الگو ی بسیاری از جوانان این مرز و بوم مطرح بود و یا به کلی از جانب کثیری از نخبگان جامعه طرد می شد چند سالی است به یمن متفکرانی مشفق، علاوه بر   تجلیل    و   تقبیح   وی، باب تحلیل اندیشه ها و عملکردهای وی نیز کم و بیش گشوده شده است. این مقاله هم قصد دارد با وجود احترام فراوانی که برای این روشنفکر بزرگ ایرانی قایل است نگاهی تحلیلی بر دیدگاهها و نظرات شریعتی در باب روشنفکران بیندازد.

1- اندیشمندان و روشنفکران هریک فراخور تخصص و دغدغه های خویش درباره موضوعات گوناگونی اظهارنظر می کنند. جامعه، تاریخ، روان آدمی، طبیعت، ستارگان، کیهان و... هریک قادرند موضوع عمری مداقه و توجه قرار گیرند. از رویکرد التفاتی و انتخابی دانشمندان و اندیشمندان به موضوعات گوناگون علاوه بر آنکه مطالبی درباره مباحث مورد توجه آنها خواهیم دانست از دغدغه ها و حساسیتهای آن متفکران نیز اموری بر ما رخ می نمایند. به معنای دیگر، هر اثری کم و بیش رنگ و انگی از شخصیت مؤثر را به همراه دارد. اما واضح است که آنگاه که گروه دانشمندان و متفکران موضوع تحقیق و جستجو واقع می شوند فربهگی این ویژگیهای شخصیتی بیشتر و بهتر خود را به ما نشان می دهد. آنجا که روشنفکران به طور مثال نظرات و مواضع خود را در باره مقوله روشنفکری بیان می کنند علاوه بر آنکه خصایص و توصیفاتی از این گروه خواهیم دانست بیش از پیش از آرمانها، الگوها، نیات و شخصیت آن روشنفکر درخواهیم یافت که این آگاهی می تواند مکمل و متمم نگاه اول او در باب مبحث   روشنفکری   باشد.
دکتر علی شریعتی نیز بیرون از دایره این موضوع قرار نمی گیرد و هر چه عمیقتر و دقیقتر برداشتهای   روشنفکرشناسانه   او را بشکافیم بیشتر و بهتر به کنه حرکت و جریانی که به وجود آورده و شخصیت و آرمانهایش پی خواهیم برد. آنچه او نیز در مورد روشنفکران می گوید جدا از حرکت و مواضع شخصی وی درباره مقولات مهم اجتماعی، سیاسی ، فرهنگی و عقیدتی نیستند.

2- از آنجا که مواضع و اعمال روشنفکران و از جمله آنها شریعتی به   معضل شناسی ها   و   مشکل یابی ها  ی آنها بستگی تام دارد نگاهی کوتاه و مقدماتی بر   مشکل شناسی   شریعتی بر برداشتهای او از روشنفکران پرتو درخشانی خواهد افکند.
شریعتی مشکلات و معضلات تمدن ایرانی را در چه موضوعاتی می بیند و رویکرد او به این قضیه چگونه رویکردی است؟ در اندیشه ها و آرای شریعتی،   خود  ،   خویشتن   ،   شخصیت   و   هویت   مفاهیمی بس درخشان هستند و بسیاری از نظرات او بر این مفاهیم اولیه استوارند. این اصطلاحات کم و بیش در دیدگاه شریعتی معنا و تعریف یکسان و مشابهی را دارا هستند.   خود   ،   خویشتن   یا   هویت   در نظر او مجموعه سرمایه هایی هستند که شخص از تاریخ و فرهنگ و مذهبش می گیرد. شریعتی بزرگترین تجلی این شخصیت را در قضاوتهای انسان می بیند. همه آسیب شناسیهای شریعتی از آنجا شروع می شود که این   خود   و   شخصیت   تحقیر، مجروح و معیوب می شود به گونه ای که کاملاً فاقد انتخاب و اختیار است.
از نظر شریعتی تجلیات این فاقد انتخاب بودن زیادند که از مهمترین آنها ازخودبیگانی و الیناسیون است. او از انواع این گمگشتگی به مواردی چون: الیناسیون به وسیله ابزار کار، الیناسیون به وسیله اعتقاد، الیناسیون به وسیله فرهنگ بیگانه، الیناسیون به وسیله پول و... اشاره می کند. اینها البته همه تصاویری معوج و اشتباه از خویشتن را ایجاد می کنند. شریعتی آنگاه برای علل و دلایل این   از خودبیگانی   بر عناوینی چون: استبداد، استثمار، استعمار، استضعاف و استحمار دست می گذارد و بیش و پیش از همه حول و حوش مقوله استعمار جولان می دهد:
   علت اصلی پریشانیها... دوتاست: اول استعمار و دوم استحمار. هر نقشی، هر حرفی، هر دعوتی، هر سعادتی، هر لذتی، هر پیشرفتی، هر قدرت و تمدن و فرهنگی که در مسیر خودآگاهی انسانی و در مسیر خودآگاهی اجتماعی برای ما مطرح نشود اغفال اندیشه ها از انسان بودن و از مستقل زیستن است ، استحمار است (استحمار یعنی خر کردن مردم ). استحمار عاملی است برای انحراف یا اغفال ذهن از خودآگاهی انسانی و خودآگاهی اجتماعی  .
شریعتی این نوع استحمار را نیز به دو نوع کهنه و نو تقسیم می کند و از نوع کهنه به مواردی چون: مذهب، زهد، اخلاق، تصوف، شعر، قومیت، گذشته پرستی و فلسفه و از نوع نو به مواردی چون: تخصص، علم، تواناییهای مادی و بدنی، آزادیهای فردی و آزادی جنسی، آزادی زن و تقلید اشاره می کند.
نگاه او در ارتباط با هویت ملی – دینی ما رویکرد فردی است که بدبینانه در پس هر رویداد و اتفاقی، حضور دست ناپیدای دسیسه گری را خبر می دهد که همیشه و همه جا مشغول طرح نقشه برای از بین بردن خویشتن و هویت ماست. به معنای دیگر، از میان عوامل خارجی و داخلی   از خودبیگانگی    ما، شریعتی بیشتر بر عوامل خارجی دست می گذارد. اما عوامل خارجی نیز نزد وی بیش و پیش از آنکه مواجهه طبیعی دو تمدن و فرهنگ معنی دهد بدان معنا است که استحمارگران و استعمارگرانی خاص هستند که همیشه و همه جا با فکر   از ببین بردن هویت ما   سر می کنند. بدین گونه است که شریعتی فرمان   بازگشت به خویشتن   را صادر می کند.   بازگشت به خویشتن   در نظر وی صعود از   خودبیگانگی فرهنگی   و   بی معنایی وجودی   و   بی شخصیتی تاریخی   به مرحله   خودزایی و خودآگاهی انسانی   معنا می دهد. شریعتی در ارتباط با این نظریه خویش با پرسشها و ابهامات زیادی مواجه است: بازگشت به این خویشتن اصیل انسانی چگونه و به وسیله چه افرادی صورت می گیرد؟ جایگاه و مقام   دیگری   ( فرهنگ مغرب زمین) در این بازگشت چیست؟ جایگاه مقولات   صدق  ،   کذب   در این بازگشت و رویکرد عملگرایانه و ابزارانگارانه کدام است؟ در حالی که هویت ، شخصیت و خویشتن ما بیمار و مجروح است ما به عنوان حاملان این خویشتن و هویت چگونه می توانیم به بازشناسی و بازیابی هویت اصیلمان بپردازیم؟
عاقبت آنکه شریعتی به طرح این مقوله می پردازد که بازگشت ما بازگشت ملتی متکی بر تاریخ و اسلامی متکی بر توحید معنا می دهد و این رویکرد است که اولاً به ما شناسنامه و آیین خود ماندن می دهد و ثانیاً در برابر هجوم ایده های وارداتی، چگونه بودن و چگونه رفتن را به ما می آموزد. اما این نظر نیز کم و بیش با چون و چراهای زیادی روبرو است و آنچه از آثار شریعتی هم برداشت می شوند متوجه پاسخ به برخی از این پرسشها بوده اند.

3- یکی از ابهامات بزرگ شریعتی در قبال   نظریه بازگشت به خویشتن   آن است که چگونه حاملان و عاملان هویت و شخصیت مصدوم، مجروح و فاقد انتخاب می توانند به خویشتن اصیل خویش که در نظر شریعتی همان هویت ایرانی – اسلامی است بازگردند؟ و این فرایند چگونه و به وسیله چه کسانی باید صورت بگیرد؟ بدین گونه است که او پای روشنفکران را به میدان می کشد. روشنفکر شریعتی باید نوع تازه ای بیندیشد، این روشنفکر مهم نیست که سواد داشته باشد و یا نداشته باشد، مهم نیست که فقیه، فیلسوف، فیزیکدان، شیمیدان، مورخ و ادیب باشد یا نباشد ، مهم آن است که زمانش را حس کند و مردمش را بفهمد و دریابد که چگونه مسئولیتش را به انجام برساند و در این راه فداکاری و ایثار داشته باشد. شریعتی روشنفکر را فردی پیامبرگونه می بیند که مسئولیت و هدفش خودآگاهی به تود? منحط و منجمد و نشان دادن   جهت   و رهبری حرکت و برافروختن آتش یک ایمان تازه در جامعه راکد و جامد است.
  روشنفکر عبارت است از یک انسان آگاه نسبت به ناهنجاریها و تضادهای اجتماعی، آگاه به عوامل درست این تضاد و ناهنجاری ، آگاه نسبت به نیاز قرن و این نسل و مسئول در ارائه راه نجات جامعه از این وضع ناهنجار محتوم و تعیین راه حل و ایده آلهای مشترک برای جامعه و بخشیدن یک عشق و ایمان مشترک جوشان به مردم. این روشنفکر باید در متن سرد و منجمد اجتماع منحط سنتی اش حرکت ایجاد کند و آگاهی و خودآگاهی خویش را به مردمش منتقل کند و در یک کلمه برای جامعه اش   پیغمبری   کند ، ادامه دهنده راه پیامبران تاریخ که ایجاد عشق و ایمان و هدف و حرکت بود برای هدایت و عدالت باشد. زبان این روشنفکر هم باید متناسب با زمان و راه حلهایش متناسب با این ناهنجاریها و سرمایه اش متناسب با این فرهنگ باشد   .
بزرگترین دغدغه های شریعتی به نسبت   روشنفکر و جامعه   بر می گردد. روشنفکر از آن بابت که فردی نخبه با دغدغه ، نیازها و آرمانهای مخصوص خود است فاصله و شکافی را با اکثریت افراد جامعه و محیط خویش در خود حس می کند. زبان روشنفکر هم زبان خاصی است؛ زبانی است متناسب با دید و برداشت و افکار وی که ممکن است فاصله و تمایز ممتازی با زبان اکثریت مخاطبانش داشته باشد. این عوامل دست به دست هم می دهند و باعث می شوند که روشنفکر حوزه ای خاص با زندگی و افکارش را با مخاطبان و جامعه اش به اشتراک بگذارد و حوزه ای دیگر را با خواص دیگر تقسیم کند. به معنای دیگر، روشنفکر نیز مانند هر انسان دیگری فردی   چند نیازی   است که تنها یکی از این نیازها و آرمانها به روشنگری جامعه و محیط او مربوط است و یافتن تعادل و توازن بین این نیازها نقشی اساسی و تعیین کننده در حرکت و فعالیت اجتماعی روشنفکر ایفا می کند و روشنفکران گوناگون با توجه به کمیت و کیفیت این نیازها هم از یکدیگر متمایز می شوند. شریعتی هم کم و بیش متوجه مشکل و معضل   ارتباط   روشنفکر هست:
   هرکس که روشنفکر است و مسئولیت دارد ، اولین گامش برای هر کاری و بر اساس هر مکتبی که معتقد است ایجاد پل ارتباطی است از این جزیره بسیار زیبای پرارج اسرار آمیز ( از نظر مردم) که در آن انتلکتوئل ( روشنفکر) زندگی می کند به متن توده، پلی که هم توده بتواند به آن جزیره برود و هم روشنفکران از آن جزیره به سراغ مردم بیایند   .
اما زندگی ، آثار و افکار شریعتی همه گواه آن هستند که او آنجا که با دو دنیا، یکی دنیا و آرزوهای روشنفکر و دیگری دنیا و آرزوهای عموم مردم درگیر است تقریباً به تمامی اولی را در پای دومی ( حساسیتهای اجتماعی خویش) قربانی و فدا کرده است. او خود اذعان می کند که اصلاً به خویشتن توجهی ندارد و زندگی و اعمال وی مهر تأییدی بر این گفته اش می زنند. شریعتی فردی است که همه احساسات، نیازها، آرزوها و آرمانهایش را در پای حساسیتهای اجتماعی اش قربانی کرده است و حتی زبان خود و اصلی ترین و پایه ای ترین مفاهیم اندیشه اش چون: خودآگاهی، خودشناسی، جهاد، اجتهاد، امامت، امت، توکل، صبر، دعا، امر به معروف و نهی از منکر و... را از فرهنگ و تاریخ جامعه خود بیرون کشیده است و به آنها رنگ و بو و معنایی تازه عطا کرده است. در دیار ما روشنفکری چون او را نمی توان یافت که تا این اندازه بر عموم و خصوص تأثیر گذاشته باشد و این امر بدون دلیل نیست و ناشی از دغدغه و اهمیت زیادی است که شریعتی برای برقراری ارتباط با جامعه خویش قایل است.
اما مشکل و معضل ارتباط نزد شریعتی با نادیده گرفتن کامل نیازها و آرزوهای فردی روشنفکر حل شده است که به نظر می رسد به نوعی پاک کردن صورت مسئله باشد. چون اگر به نیازها و حوزه ای شخصی برای روشنفکر قایل نباشیم در این صورت تقابلی بین این حوزه با حوزه فعالیتها و حساسیتهای اجتماعی او رخ نمی نمایاند. مشکل آنگاه اشکار می شود که روشنفکر خواهان آن باشد که هیچ کدام از حوزه های شخصی و جمعی خویش را در پای دیگری فدا نکند و به تعادلی بهینه بین آنها دست یابد. روشنفکر شریعتی البته فردی بسیار ذوجوانب، قوی، اصیل، شجاع ، پرصلابت و مقاوم است و کمتر دچار اشتباه می شود و حتی اشتباهات خویش را در ضمن روشنگریها و فعالیتهای اجتماعی خویش برطرف می کند. او افراد جامعه را گرد هم می آورد و به آنها بیداری می بخشد، ریشه های جهل را بر می کند، ذخایر عظیم فرهنگی جامعه را استخراج و تصفیه می کند، تضادهای اجتماعی و طبقاتی موجود در جامعه را به وجدان و خودآگاهی جامعه اش وارد می کند، پلی از خویشاوندی میان خود و جامعه اش می افکند ، سلاح مذهب را از دست تزویر خارج می کند، مبارزه فکری و علمی با خرافه ها و کژاندیشیها و عقاید و رسوم ضد انسانی را در پیش می گیرد و عاقبت آنکه جهان را نیز درست و آگاهانه می شناسد.
ارائه تصویری چنین سترگ و بزرگ از روشنفکر نزد شریعتی کاملاً با معضل شناسیها و راه حل او تحت عنوان    بازگشت به خویشتن   همخونی و همخوانی دارد و با آن قابل تفسیر و توجیه است. در حالی که خویشتن ما شرقیان ( بخصوص ما ایرانیان ) مورد هجمه و صدمه قرار گرفته است و قدرت انتخاب و اختیار و گزینش از آن سلب شده است و درخت هر اصالتی از آن خویشتن رخت بر بسته است شریعتی نظریه بازگشت به خویشتن را مطرح می کند. اما این نظریه هم با پرسشها و سؤالات زیادی روبرو است: آیا هر بازگشتی به خویشتن درست است؟ این بازگشت از کجا آغاز می شود ؟ این بازگشت چگونه و به دست چه افرادی مقدور و میسور است؟ بدین گونه است که شریعتی پای روشنفکران را به میان و میدان عمل بزرگ باز می کند و آنها هستند که باید مسؤلیتهای گرانی را به دوش کشند و آن رسالتها را به انجام رسانند. این روشنفکران حتی در دید عملگرایانه شریتی بیشتر به نتایج و آثار امر ارج و قرب می نهند و آنها هستند که باید جهان را نیز بشناسند و این شناسایی را به جامعه منتقل کنند.
بدین گونه است که ما با انسانی فوق العاده فربه روبرو می شویم. ابرمردی که نه تنها به غایت ایثارگر و فداکار است که تواناییها و قابلیتهای شگرفی را از آن خود می کند. شریعتی را از این لحاظ می توان متفکری   نخبه گرا   دانست که سرنوشت و امور مردم را به نخبگان و خواص (روشنفکران) حوالت می دهد و این روشنفکران هستند که وظیفه دارند مشکلات گوناگون را طرح و حل نمایند. آنها باید نیازهای مردم را دریابند، هدایت مرم را به عهده بگیرند و آنها را به سرمنزل مقصود، آنگونه که خود در می یابند، رهنمون سازند:
   مسؤلیت روشنفکر در زمان خودش عبارت است از پیامبری کردن جامعه اش ، در حالی که پیامبر نیست و انتقال پیام توده مردم و ندا در دادن ، ندای آگاهی و رهایی و نجات دادن در گوشه های منجمد و بسته و نشان دادن   جهت    و رهبری حرکت در جامعه متوقف و برافروختن آتش یک ایمان تازه در جامع? منجمدش  .
درباره دیدگاههای   روشنفکرشناسانه   دکتر علی شریعتی البته حرف و حدیث بسیاری وجود دارند. به نظر ما چنین تلقی ای از روشنفکران نه ممکن است نه مقدور. ممکن نیست چون روشنفکری که او ارائه می دهد پیامبری است که همه نقشهای پیامبرگونه را برعهده می گیرد در حالی که ما می دانیم جهان ما از وجود چنین افراد متعالی خالی است. علاوه بر این ، امکان به وجود آمدن روشنفکرانی چنین بزرگ و فداکار و چند بعدی در فرهنگی که به زعم او فرهنگی بیمار است میسور و مقدور نیست. این مشی مطلوب نیز نیست چون روشنفکر شریعتی حتی برای افراد جامعه تصمیم هم می گیرد و دید نخبه گرایانه شریعتی اجازه توجه جدی به اکثریت افراد را نمی دهد. تذکار این خلل ها البته چیزی از اهمیت شریعتی به عنوان یک روشنفکر دینی ایران معاصر نمی کاهد و نگارنده با توجه به این پیشفرض به بررسی تحلیلی افکار وی در باب روشنفکران دست زده است.