سیمای خانوادگی و زندگینامه «جرج کندی یانگ»، طرّاح و فرمانده کودتای 28 مرداد 1332

آغاز سخن
تاکنون نقش جرج کندی یانگ (1911- 1990) در کودتای 28 مرداد 1332 و پیوندهای او با حکومت محمدرضا پهلوی در سال‌های پس از کودتا مورد توجه مورخین ایرانی قرار نگرفته است.
جرج کندی یانگ از چهره ‌های سرشناس سیاسی و اطلاعاتی تاریخ معاصر بریتانیاست که به دلیل جایگاه برجسته اش در حوادث معروف به «توطئه علیه دولت ویلسون» و نقش او در ایجاد شبکه های سرّی پیمان ناتو در دوران جنگ سرد، به‌ویژه شبکه گلادیو در ایتالیا، مورد توجه جدّی پژوهشگران بریتانیا و سایر کشورهای غربی است. مورخین اطلاعاتی از یانگ به‌عنوان طرّاح عملیات کودتای 28 مرداد 1332 نام می‌برند زیرا او در سال 1332 قائم‌مقام اینتلیجنس سرویس بریتانیا (ام. آی. 6) بود و در این سمت طراحی و فرماندهی «عملیات چکمه» را به‌دست داشت. یانگ در سال‌های پسین با محمدرضا پهلوی و سِر شاپور ریپورتر رابطه نزدیک داشت و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی ایران هم در خریدهای نظامی ایران از انگلیس و هم در فعالیت‌های به‌غایت مخفی شبکه‌های اطلاعاتی بریتانیا و پیمان ناتو در ایران مؤثر بود.

جرج کندی یانگ کیست؟
بررسی خود را از زندگینامه رسمی جرج کندی یانگ، مندرج در هو ایز هو، آغاز می‌کنیم. یانگ در این زندگینامه مختصر، خود را چنین معرفی کرده است:
جرج کندی یانگ، متولد 8 آوریل 1911، پسر مرحوم جرج استوارت یانگ و مارگارت کندی. تحصیلات دانشگاهی خود را در سال 1936 در دانشگاه ییل با مدرک کارشناسی ارشد در رشته علوم سیاسی به پایان برد و در سال‌های 1936- 1938 عضو هیئت تحریریه گلاسکو هرالد و در سال 1939 در خبرگزاری انگلیسی یونایتدپرس شاغل بود. در دوران جنگ جهانی دوّم، در سال‌های 1939- 1945 در شرق آفریقا، ایتالیا و اروپای غربی خدمت کرد. در سال 1946 به‌عنوان خبرنگار خبرگزاری انگلیسی یونایتدپرس در برلین مستقر شد و در همین سال به عضویت وزارت خارجه بریتانیا در آمد. از سال 1949 در دپارتمان روابط اقتصادی وزارت خارجه و از سال 1951 در دفتر خاورمیانه شاغل بود. در سال‌های 1953- 1961 در وزارت دفاع خدمت ‌کرد و در سال 1960 معاون وزیر شد. در سال‌های 1961- 1976 در کمپانی کلینورت بنسون شاغل بود.
چنان‌که می‌بینیم، در این زندگینامه کمترین اشاره‌ای به مناصب و فعالیت‌های اطلاعاتی جرج کندی یانگ مندرج نیست.
در سال 1993، یعنی دو سال پس از مرگ جرج کندی یانگ، انتشارات فی‌بر در لندن کتابی منتشر کرد با عنوان کتاب جاسوسی فی‌بر. ویراستار این اثر یکی از سرشناس‌ترین مورخین اطلاعاتی بریتانیاست که از نام مستعار «نیجل وست» استفاده می‌کند. نام واقعی او روپرت الاسون و از اعضای فعال حزب محافظه‌کار است. الاسون ده سال نماینده مجلس عوام بود و هم‌اکنون سردبیری بخش اروپایی فصلنامه اطلاعاتی را به‌عهده دارد. «نیجل وست» مؤلف کتب فراوانی دربارۀ تاریخ سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی بریتانیاست. بررسی آثار «نیجل وست» بیانگر پیوندهای او با سرویس‌های مخفی بریتانیاست و شیوه تحلیل و سبک نگارش وی به‌گونه‌ای است که باید او را مورخ نیمه رسمی این سرویس‌ها به‌شمار آورد. «نیجل وست» نخستین مورخی است که به‌طور مشروح دربارۀ نقش جرج کندی یانگ در کودتای 28 مرداد 1332 سخن گفت.

خاندان یانگ و شبکه زرسالاری جهانی
پیوندهای خاندان یانگ با شبکه جهانشمول و به هم بافته زرسالاری جهانی برای ترسیم سیمای واقعی جرج کندی یانگ و شناخت علل و اهداف اقدامات مهم و جنجالی او - اعم از کودتای 28 مرداد 1332، تأسیس شبکه‌های سرّی ناتو در بخش مهمی از جهان، ایجاد و تقویت گروه‌های فاشیستی و تروریستی در بریتانیا و ایتالیا و آلمان و سایر کشورها، و ماجرای موسوم به توطئه علیه دولت ویلسون- از اهمیت اساسی برخوردار است.
اگر این پیوندهای دیرین و عمیق شناخته نشود، جرج کندی یانگ تنها به‌عنوان یک افسر اطلاعاتی ماجراجو و در برخی موارد خودسر جلوه‌گر خواهد شد که گویا تنها به‌دلیل مختصات شخصیتی و ساختار فکری خود به افراطی‌گری تمایل داشت. این گرایشی است که در کتب و مقالات منتشر شده دربارۀ یانگ مشاهده می‌شود. در این منابع، از جرج کندی یانگ به‌عنوان «فاشیست» و «نژادپرست» سخن می‌رود ولی به پیوندهای او فراتر از سرویس‌ اطلاعاتی بریتانیا و گروه‌های افراطی راست‌گرا اشاره‌ای مندرج نیست. در واقع، پیوندهای استوار و ریشه‌دار با شبکه زرسالاری جهانی چهره پنهان‌تر جرج کندی یانگ است که باید اهمیت آن را فراتر از پیوندهای او با سرویس اطلاعاتی و گروه‌های افراطی بریتانیا ارزیابی کرد.
در بررسی زیر این چهره ناشناخته جرج کندی یانگ مورد توجه قرار گرفته است. یانگ عضوی از یک شبکه به هم پیوسته و کهن جهان‌وطن بود و اقدامات او در چارچوب منافع و برنامه‌های پیچیده این شبکه انجام گرفت. او به خاندانی تعلق دارد که در سده هیجدهم فراماسونری را در اسکاتلند و آمریکای شمالی بنیاد نهادند و در سده‌های نوزدهم و بیستم از پیوندهای استوار با بنیادهای نامدار یهودی- صهیونیستی چون روچیلد و واربورگ و هامبرو و لازارد و غیره برخوردار بودند. بنابراین، زمانی‌که نگارنده از نقش بزرگ و ناشناخته شبکه صهیونیستی در حوادث سال‌های 1320-1332 ایران سخن می‌گوید، که در پیوند تنگاتنگ با سرویس‌های اطلاعاتی بریتانیا و ایالات متحده عمل می‌کرد ولی به‌دنبال اهداف و منافع خاص خود بود، از جمله و به‌ویژه به‌دلیل جایگاه و نقش جرج کندی یانگ است. در این بررسی با نام برخی از کمپانی‌ها و مؤسسات مقتدری که در دوران پهلوی با ایران و سرنوشت تاریخی ما پیوند مستقیم داشتند آشنا خواهیم شد.
جرج کندی یانگ در اصل به کلان (طایفه یا عشیره) اسکاتلندی یانگ تعلق دارد. پیشینه اقامت این خاندان در اسکاتلند به اوائل سده شانزدهم میلادی می‌رسد. در کهن‌ترین سندی که مؤید حضور آنان در این سرزمین است از فردی به‌نام پیتر یانگ به‌عنوان «رئیس خانواده یانگ» یاد شده که در حوالی سال 1507 م. در اسکاتلند اقامت داشت.
در طول سده‌های اخیر، اعضای این خانواده در تکاپوهای استعماری و تجارت برده و تریاک فعال و از پیوندهای گسترده و عمیق با زرسالاران یهودی برخوردار بودند. امروزه دودمان یانگ بسیار پرجمعیت و گسترده است و اعضای ثروتمند و متنفذ آن در رده‌های بالای الیگارشی انگلوساکسون حضور دارند. بررسی زندگینامه و مشاغل اعضای سرشناس کنونی این خاندان بیانگر تداوم سنن دیرین گذشته و پیوندهای گسترده آنان با زرسالاران یهودی است.
لرد یانگ گرافام مقتدرترین چهره خاندان یانگ در اواخر سده بیستم میلادی است:
دیوید یانگ، که در سال 1984 به مقام بارونی دست یافت و «لرد یانگ گرافام» لقب گرفت، در سال‌های 1979-1982 از گردانندگان مرکز مطالعات سیاست‌گذاری بود که یکی از مهم‌ترین نهادهای سیاست‌گذاری بریتانیا به‌شمار می‌رود. دیوید یانگ در سال‌های 1981-1984 ریاست شورای بین‌المللی خدمات اجتماعی و رفاهی یهودیان را به‌دست داشت و از سال 1990 رئیس سازمان حمایت از یهودیان بود که از ثروتمندترین مؤسسات خیریه بریتانیاست که سالیانه حدود 40 میلیون پوند هزینه می‌کند. وی در سال 1992 ریاست سازمان فوق را به لرد مایکل لوی، دوست صمیمی تونلی بلر (نخست‌وزیر کنونی بریتانیا)، واگذار کرد.
لرد یانگ عضو هیئت مدیره مؤسسه مطالعات عبری دانشگاه آکسفورد نیز هست و به‌عنوان یکی از دوستان نزدیک لرد ویکتور روچیلد (متوفی 1990) و پسرش لرد یاکوب روچیلد و خانم تاچر شناخته می‌شود.
دیوید یانگ از مشاوران اصلی مارگارت تاچر بود و در دولت او (1979-1990) مشاغل مهمی چون مشاورت صنعتی و سپس مشاورت ویژه نخست‌وزیر (1979 -1982)، ریاست کمیسیون نیروی انسانی (1982 -1984)، وزارت اشتغال وزارت تجارت و صنعت (1987 -1989) را به‌دست داشت و در سال‌های 1989-1990 نایب‌رئیس حزب محافظه‌کار بود. از لرد یانگ به‌عنوان یکی از طراحان اصلی سیاست خصوصی‌سازی دولت تاچر نام می‌برند. مارگارت تاچر زمانی گفته بود: دیگران برای من معضل می‌آورند و دیوید راه‌حل.
لرد یانگ گرافام در کنار یهودیان سرشناسی چون لرد یاکوب روچیلد، لرد دیوید سیف و کِنِت مارکس (مالکین کمپانی مارکس و اسپنسر)، نیکلاس سفیر، کالین لهمن، بریان کوهن و سِر دیوید آلیانس (یهودی ایرانی) عضو هیئت مدیره اتاق بازرگانی بریتانیا- اسرائیل است. لرد یانگ در شورای مشاوران خصوصی ملکه الیزابت دوّم نیز عضویت دارد. او از سال 1990 ریاست کمپانی کابل اند وایرلس را به‌دست دارد.
بارونس یانگ فرد نامدار دیگر این خاندان در سال‌های اخیر است. او در اصل به خاندان بیکر تعلق دارد که به‌دلیل ازدواج با جئوفری یانگ به خاندان یانگ ملحق شد. ژانت یانگ به اولین نسل لردهای مؤنث بریتانیا تعلق دارد. لیدی یانگ دو دهه پیش از خانم مارگارت تاچر، در سال 1971 به مقام لردی دست یافت و به «بارونس» ملقب شد. (خانم تاچر در سال 1992 بارونس شد.)
بارونس یانگ در سال‌های 1967 -1972 رهبری جناح حزب محافظه‌کار در مجلس لردها را به‌دست داشت و در دوران نخست‌وزیری خانم تاچر در یک اقدام نمایشی طی سال‌های 1981-1983 در مقام رئیس مجلس لردها جای گرفت. پس از کناره‌گیری از فعالیت پارلمانی، بارونس یانگ در سال 1987 عضو هیئت مدیره دو کمپانی سرشناس متعلق به زرسالاران یهودی و شرکای ایشان شد: مارکس و اسپنسر و بانک وستمینستر.
از سایر اعضای کنونی کلان یانگ، که پیوند آنان با شبکه جهانی زرسالاری یهودی کاملاً آشکار است، باید به رابرت یانگ (تاجر اسلحه) اشاره کرد. رابرت یانگ در سال‌های 1971- 1986 در کمپانی رولزرویس اشتغال داشت و در سال‌های 1977- 1979 رئیس بخش تولیدات نظامی آن بود. وی در سال‌های 1981- 1985 از مدیران بخش تجاری مجتمع تسلیحاتی ویکرز بود و از سال 1983 عضو ستاد بررسی‌های سیاست مرکزی. رابرت یانگ از سال 1990 مدیر کمپانی بیوفورد است.
کمپانی‌های رولزرویس و ویکرز به‌عنوان مهم‌ترین مؤسسات تسلیحاتی متعلق به زرسالاران یهودی و شرکای ایشان شناخته می‌شوند. دو مجتمع ویکرز آرمسترانگ و رولزرویس کاملاً به هم پیوند خورده و به‌همراه سایر کمپانی‌های بزرگ متعلق به زرسالاران یهودی و شرکای ایشان مجموعه‌ای همبسته و واحد را رقم می‌زنند. این پیوند را در مشاغل رؤسا و اعضای هیئت مدیره مجتمع رولزرویس به‌روشنی می‌توان دید.
برای مثال، سِر جیمز فریزر، که در اوج خریدهای نظامی حکومت پهلوی تا اندکی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یعنی در سال‌های 1971-1980، ریاست مجتمع رولزرویس را به‌دست داشت، پیش‌تر (1956-1969) از مدیران یکی از بزرگ‌ترین مجتمع‌های مالی یهودی یعنی بانک واربورگ بود. او پس از کناره‌گیری از ریاست رولزرویس، در سال‌های 1980- 1985 ریاست بانک مُعظَم یهودی دیگر، بانک برادران لازارد، را به‌دست گرفت و سپس نایب رئیس مجتمع تسلیحاتی ویکرز شد.
سِر رالف رابینز، رئیس کنونی مجتمع رولزرویس (از 1992)، همزمان رئیس غیراجرایی کمپانی کابل اند وایرلس است که، چنان‌که گفتیم، لرد یانگ گرافام رئیس و سهامدار بزرگ آن می‌باشد. رابینز عضو هیئت مدیره کمپانی‌های مارکس و اسپنسر، شرودر و استاندارد چارتر نیز هست.
پیوند خاندان یانگ با شبکه کمپانی‌های بزرگ متعلق به زرسالاران یهودی و شرکای ایشان به رابرت یانگ محدود نیست. کنت یانگ در سال‌های 1959-1964 از مدیران کمپانی مسی فرگوسن و در سال‌های 1966-1971 از گردانندگان اصلی کمپانی جنرال الکتریک بود. باید بیفزایم که، طبق اسناد شخصی به‌جای مانده از شاپور ریپورتر، در دوران متأخر سلطنت محمدرضا پهلوی دفتر مرکزی کمپانی جنرال الکتریک در تهران، که مالکیت ساختمان آن به شاپور تعلق داشت (واقع در خیابان زرتشت، جنب خانه شخصی شاپور ریپورتر) مقر مرکزی اینتلیجنس سرویس بریتانیا (ام. آی. 6) در ایران بود.
سِر لزلی یانگ یکی دیگر از اعضای خاندان یانگ است که در سال‌های 1986-1990 عضو هیئت مدیره بانک وستمینستر و به تبع آن عضو هیئت مدیره بانک انگلستان (بانک مرکزی بریتانیا) بود. او در سال‌های 1979-1984 از گردانندگان اصلی تلویزیون گرانادا بود؛ همان شبکه تلویزیونی که برنامه ویژه‌ای دربارۀ کودتای 28 مرداد 1332 پخش کرد (نوشته بریان لپینگ) که در ایران انعکاس وسیع یافت ولی نقش اصلی‌ترین گردانندگان کودتا، به‌ویژه جرج کندی یانگ و شاپور ریپورتر، را به‌کلی مسکوت گذارد.
عضو دیگر این خاندان، سِر راجر (ویلیام) یانگ، نیز از سال 1978 از گردانندگان اصلی بنگاه سخن‌پراکنی بریتانیا (بی. بی. سی.) و عضو شورای‌عالی این سازمان بود.

کمپانی کلینورت بنسون، اینتلیجنس سرویس بریتانیا و ایران
ارتباطات خاندان یانگ با مؤسسه عظیم تجاری - مالی کلینورت بنسون در بررسی ما از اهمیت اساسی برخوردار است. زیرا، چنان‌که خواهیم دید، جرج کندی یانگ طی سال‌های پس از کناره‌گیری ظاهری از ام. آِی. 6 به‌عنوان عضو هیئت مدیره این مؤسسه دلالی و بانک تجاری عمل می‌کرد. او در این رابطه بارها به ایران سفر کرد و با محمدرضا پهلوی ملاقات نمود. کلینورت بنسون همان مؤسسه‌ای است که در سال‌های اخیر سفرهای هیئت‌های بزرگ تجاری بریتانیا به ایران را سازمان داد.
کلینورت بنسون، همانند مؤسسات مالی شرودر، مورگان گرنفل و والپول گرینول از مراکز اصلی سرمایه‌گذاری زرسالاران یهودی و شرکای ایشان به‌شمار می‌رود. کلینورت بنسون از پیوندهای گسترده و عمیق با سرویس اطلاعاتی بریتانیا (ام. آی. 6) برخوردار است تا بدان حد که می‌توان آن را یکی از اصلی‌ترین کمپانی‌های پوششی ام. آی. 6 دانست. کلینورت بنسون امروزه، در مشارکت با بانک درسدنر، مؤسسه درسدنر کلینورت بنسون را پدید آورده است که به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین مؤسسات سرمایه‌گذاری جهان شناخته می‌شود.
مؤسسه کلینورت بنسون حاصل پیوند مالی دو خاندان بنسون و کلینورت است. خاندان بنسون ثروت اولیه خود را در کوران ماجراجویی‌های استعماری در آفریقای جنوبی اندوخت. مهم‌ترین چهره این خاندان سِر رکس بنسون است که پسرخاله و دوست صمیمی سرلشگر سِر استوارت منزیس، رئیس اینتلیجنس سرویس بریتانیا در سال‌های 1939- 1952، بود. مورخین از منزیس به‌عنوان «سرجاسوس وینستون چرچیل» یاد می‌کنند. بنسون در سال‌های 1941- 1944 آتاشه نظامی بریتانیا در واشنگتن بود که در آن زمان مقام حساس و مهمی به‌شمار می‌رفت. وی از اعضای بلندپایه ام. آی. 6 بود و در چنان موقعیت حساسی جای داشت که حتی تا به امروز نیز نامش به‌ندرت در کتب و مطبوعات درج می‌شود. اهمیت سِر رکس بنسون را از فهرست اسامی کسانی که آگهی ترحیم او را در زمان وفاتش (1968) امضاء کردند می‌توان دریافت.
پسر سِر رکس، به‌نام دیوید بنسون، فعالیت خود را از سال 1957 در کمپانی حمل‌ونقل و بازرگانی شل، وابسته به مجتمع عظیم رویال داچ شل، آغاز کرد. مجتمع شل به‌عنوان مرکز اصلی سرمایه‌گذاری نفتی شبکه زرسالاری یهودی و شرکای ایشان شناخته می‌شود. دیوید در سال 1963 به گروه کلینورت بنسون پیوست و از سال 1992 نایب‌رئیس و سپس رئیس تراست سرمایه‌گذاری کلینورت چارتر بود. همسر او، لیدی الیزابت چارتریس، دختر ارل ومیس و مارچ، از بزرگ‌ترین زمینداران و اشراف اسکاتلند، است. خانواده بنسون از این‌طریق با خاندان سلطنتی بریتانیا و خاندان‌هایی چون دوک‌های ولینگتون و خانواده اوجیلوی خویشاوند است زیرا مادر ملکه الیزابت دوّم دختر ارل چهارم استراتمور بود و خاله و سایر خویشان ملکه الیزابت با اعضای خاندان‌های اشرافی اسکاتلند وصلت کرده‌اند.
دیوید بنسون تنها حلقه‌ای نیست که مجتمع کلینورت بنسون را با خاندان سلطنتی بریتانیا پیوند می‌دهد. لرد راکلی، نایب‌رئیس (1988- 1992) و رئیس (1993- 1996) مجتمع کلینورت بنسون از طریق همسرش، دختر ارل هفتم کادوگان، با خاندان سلطنتی خویشاوند است. ریچارد اوجیلوی ونابلس، از اعضای خاندان اوجیلوی و خویشاوند نزدیک خاندان سلطنتی نیز از گردانندگان مجتمع کلینورت بنسون است. سِر انگوس اوجیلوی همسر پرنسس آلکساندرا دخترعموی ملکه الیزابت است که در غیاب ملکه جانشین او به‌شمار می‌رود. انگوس و برخی دیگر از اعضای خاندان اوجیلوی هدایت سهام شخصی خاندان سلطنتی را در کمپانی‌های بزرگ به‌عهده دارند. برای نمونه، سِر انگوس اوجیلوی رئیس هیئت مدیره کمپانی لونرهو است که انحصار معادن کرم زیمبابوه را به‌دست دارد و لرد دیوید اوجیلوی از گردانندگان مجتمع شرودر است.
ریچارد اوجیلوی ونابلس ابتدا مدیر کمپانی اموال خاندان سلطنتی بریتانیا به‌نام ماتر اند کراوتر بود. این کمپانی در سال 1975 حداقل به دو کمپانی اوجیلوی اند ماتر اینترنشنال و اوجیلوی بنسون اند ماتر تقسیم شد. ریچارد در سال‌های 1978-1981 ریاست کمپانی اخیر را به‌عهده داشت.
مجتمع کلینورت بنسون از طریق جیمز بنسون نیز با مجتمع اوجیلوی و خاندان سلطنتی بریتانیا پیوند می‌خورد:
جیمز بنسون در سال‌های 1948- 1958 رئیس گروه مطبوعاتی کمزلی، در سال‌های 1959- 1965 عضو هیئت مدیره ماتر اند کراوتر، در سال‌های 1970-1971 و 1975-1978 رئیس کمپانی اوجیلوی اند ماتر و سپس در سال‌های 1971-1987 نایب‌رئیس مجتمع اوجیلوی بود.
مادر جیمز بنسون از خاندان هاتچینسون است و خاندان بنسون از این طریق با خاندان روچیلد خویشاوند می‌شود. (همسر اوّل لرد ویکتور روچیلد و مادر لرد یاکوب روچیلد از خاندان هاتچینسون بود.)
یکی دیگر از اعضای نامدار خاندان بنسون، لرد هنری آلکساندر بنسون است. او، که در 1964 شهسوار و درسال 1981 لرد (بارون) شد، در سال‌های پس از جنگ دوّم جهانی از کارگزاران فعال دولت بریتانیا بود و حوزه فعالیتش از آفریقای جنوبی تا زلاندنو و استرالیا و کانادا و ایالات متحده امتداد داشت. بنسون از سال 1953 عضو هیئت مدیره و در سال‌های 1955-1962 نایب‌رئیس کمپانی خلیج هودسن بود. مناصب مهم وی در کمپانی‌های بزرگ متعلق به شبکه زرسالاری جهانی ادامه یافت و در سال‌های 1975-1981، یعنی در دوران خریدهای نظامی کلان محمدرضا پهلوی از بریتانیا، عضو هیئت مدیره مجتمع عظیم تسلیحاتی هاوکر سیدلی بود.
عضو دیگر این خاندان سِر کریستوفر بنسون است که از سال 1988 عضو هیئت مدیره و از سال 1992 نایب‌رئیس مجتمع سان آلیانس بود. سان آلیانس از مهم‌ترین و سرشناس‌ترین مؤسسات مالی متعلق به خاندان روچیلد و سایر خاندان‌های زرسالار یهودی و شرکای ایشان است.
پیتر بنسون در سال‌های 1948- 1951 در کمپانی جان مولم حضور داشت. جان مولم همان شرکت مقاطعه‌کاری است که در سال‌های پس از جنگ دوّم جهانی و به‌ویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332 به‌عنوان یکی از پیمانکاران اصلی سازمان برنامه در ایران حضور فعال داشت و در سال 1336 قرارداد احداث 2350 کیلومتر از راه‌های اصلی کشور را با دولت ایران منعقد نمود. پیتر بنسون پس از تصدی مشاغل متعدد و ریاست تعدادی از کمپانی‌های بزرگ متعلق به این شبکه، در سال‌های 1971-1980 عضو هیئت مدیره مجتمع رولزرویس و در سال‌های 1980-1982 عضو هیئت مدیره مجتمع تسلیحاتی ویکرز و در سال‌های 1982-1985 رئیس کورپوراسیون داوی شد. وی از جانب همسر با خاندان یانگ خویشاوند است.
جرج کندی یانگ تنها عضو خاندان یانگ نیست که در هیئت مدیره کلینورت بنسون حضور داشت:
نیل (رودریک) یانگ در سال‌های 1971-1988 از مدیران کمپانی کلینورت بنسون بود و از سال 1988 عضو هیئت مدیره کمپانی نفتی ابردین. سِِر ویلیام نیل یانگ نیز در سال‌های 1982- 1987 از مدیران کمپانی بین‌المللی سرمایه‌گذاری کلینورت بنسون بود. او در سال‌های 1987- 1991 ریاست بخش سرمایه‌گذاری‌های بانک بین‌المللی سعودی (متعلق به خاندان آل‌سعود) را به‌دست داشت.
در تصویر اجمالی که از مجتمع کلینورت بنسون به‌دست دادم، از پیوندهای عمیق آن با سرویس اطلاعاتی بریتانیا سخن گفتم. این پیوندها با سِر رکس بنسون و جرج کندی یانگ، دو چهره مقتدر ام. آی. 6، به اوج خود می‌رسد ولی این دو تنها مقامات اطلاعاتی مرتبط با کلینورت بنسون نیستند. یک نمونه شناخته شده دیگر فرانک استیله است. استیله در سال‌های 1948- 1950 در اوگاندا خدمت کرد. او در سال 1951 نایب کنسول انگلیس در بصره شد و تا سال 1953 که به تریپولی عزیمت کرد در جنوب عراق فعال بود. این سال‌ها مقارن با جنبش ملّی شدن صنعت نفت است و بنابراین نقش استیله در تحولات آن روز ایران و کودتای 28 مرداد 1332 و ارتباطات او با شاپور ریپورتر قابل بررسی است. استیله در سال 1958 به‌عنوان دبیر دوّم و سپس دبیر اوّل سفارت انگلیس در بیروت مستقر شد و در سال 1965 به اردن رفت. او پس از انجام مأموریتی در نایروبی به بلفاست عزیمت کرد و و در مقام رابط سرویس اطلاعاتی بریتانیا با عوامل نفوذی در ارتش جمهوریخواه ایرلند جای گرفت. او در سال 1975 به کلینورت بنسون پیوست و در سال‌های 1978-1987 عضو اتاق بازرگانی بریتانیا- عربستان بود. استیله در سال‌های 1988-1990 ریاست انجمن سلطنتی آسیایی را به‌دست داشت.
استفن دوریل، که به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین کارشناسان تاریخ 50 ساله اخیر اینتلیجنس سرویس بریتانیا شناخته می‌شود، بر پیوندهای عمیق ام. آی. 6 با شبکه زرسالاری جهانی تأکید می‌کند. دوریل معتقد است که ام. آی. 5 (سازمان امنیت داخلی بریتانیا) در مجموع نماینده منافع طبقات متوسط صنعتی و تجاری بریتانیاست و کارمندان آن پس از بازنشستگی به‌عنوان مشاور امنیتی به استخدام کارخانه‌ها و مؤسسات داخلی در می‌آیند؛ در حالی‌که ام. آی. 6 (اینتلیجنس سرویس یا سازمان اطلاعات خارجی بریتانیا) از پیوند تنگاتنگ با بازار لندن و کمپانی‌های ماوراءبحار برخوردار است و کارمندان آن پس از بازنشستگی به این‌گونه مؤسسات می‌پیوندند. بدینسان، در حالی‌که ام. آی. 5 در حد یک سازمان امنیت داخلی در جا زده، پیوندهای عمیق ام. آی. 6 با محافل عالی قدرت و ثروت در بریتانیا هماره رو به تزاید بوده است.
استفن دوریل بانک هامبرو را نمونه‌ای برجسته از پیوندهای عمیق ام. آی. 6 با شبکه زرسالاری جهانی می‌یابد. او می‌نویسد:
در دوران پس از جنگ دوّم جهانی، بانک هامبرو عمیقاً با ام. آی. 6 پیوند داشت. ریاست این بانک با سِر چارلز هامبرو بود که مانند [سر رابرت] کلارک مدیر بانک انگلستان بود. سِر چارلز هامبرو زمانی رئیس سازمان اطلاعاتی و خرابکاری بریتانیا در زمان جنگ (اس. او. ای.) بود و سپس مدتی عضو ام. آی. 6. مدیر عامل بانک هامبرو به‌نام هنری اسپاربورگ نیز زمانی قائم‌مقام اس. او. ای. بود. او در این مقام عملیات در کشورهای اسکاندیناوی را سازماندهی می‌کرد جایی که هامبروها به‌طور سنتی دارای پیوندهای نیرومند بودند. پیتر فالیس نماینده بانک هامبرو در نیویورک بود. او در زمان جنگ و پس از آن مدیریت آموزشگاه‌های اس. او. ای. و ام. آی. ِ 6 را به‌دست داشت. جان مک‌کافری، افسر ام. ای. 6، که در زمان تسلیم آلمان در سویس و ایتالیا با آلن دالس [رئیس بعدی سیا] کار می‌کرد، نماینده بانک در ایتالیا بود.
در سال‌های جنگ، سر چارلز هامبرو به‌همراه لرد ویکتور روچیلد، هنری اسپاربورگ و لئو مارکس گردانندگان واقعی سرویس اطلاعاتی و خرابکاری بریتانیا بودند و پس از جنگ نیز عملاً مشی و عملکرد ام. آی. 6 را هدایت می‌کردند.
استفن دوریل درباره کمپانی کلینورت بنسون چنین می‌نویسد:
کلینورت بنسون بانک دیگری است که از طریق سِر رکس بنسون با ام. آی. 6 مربوط است. بنسون خاله‌زاده و همکار سِر استوارت منزیس، رئیس ام. آی. 6، و جرج کندی یانگ، قائم‌مقام سابق این سازمان و عضو هیئت مدیره بانک، بود. آنتونی کاوندیش، دوست یانگ و افسر سابق ام. آی. 6، نیز به‌عنوان مدیر روابط بین‌المللی به بانک برانت پیوست. او بعداً سه تن از همکاران سابق خود را به این بانک وارد کرد. کاوندیش رئیس این بانک تجاری، لرد الدینگتون، را به موریس اولدفیلد، رئیس جدید ام. ای. 6، معرفی کرد و از آن پس اولدفیلد اغلب ناهار را در این بانک صرف می‌کرد.

جرج کندی یانگ و ماجرای امتیاز نفت شمال ایران
و اینک زندگینامه جرج کندی یانگ بر اساس اطلاعاتی که در دسترس است:
شخصیت جرج کندی یانگ را آمیزه‌ای از خلق‌وخوی اسکاتلندی و خشونت ذاتی توصیف کرده‌اند که در زیر توانمندی‌های روشنفکری او مستور بود. یانگ پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی (1936) به‌عنوان خبرنگار با روزنامه گلاسکو هرالد به همکاری پرداخت. وی در سال 1940 به شرق آفریقا اعزام شد و اندکی بعد به‌دلیل تسلطی که بر زبان‌های خارجی داشت به عضویت اینتلیجنس سرویس بریتانیا درآمد. او پس از ورود ارتش انگلیس به خاک ایتالیا، در بندر ایتالیایی باری، در کناره دریای آدریاتیک و مشرف بر سواحل آلبانی و یوگسلاوی، دفتر کوچکی تأسیس کرد. وظیفه این دفتر هدایت عملیاتی بود که سرویس اطلاعاتی بریتانیا در یوگسلاوی و لهستان سازمان می‌داد.
پس از اتمام جنگ (1945)، جرج کندی یانگ به شهر وین اعزام شد که در اشغال نیروهای نظامی شوروی، بریتانیا و آمریکا بود. او در مقام اولین رئیس ایستگاه اینتلیجنس سرویس در وین پس از جنگ جای گرفت. یانگ در این شهر در مقابله با نیروهای اطلاعاتی اتحاد شوروی، متحد دیروز بریتانیا و ایالات متحده، آغازگر نبردی شد که بعدها ابعاد گسترده و جهانشمول یافت، جنگ سرد نام گرفت و تا دسامبر 1991 و انحلال اتحاد جماهیر شوروی بر سرنوشت بشریت تأثیرات عمیق بر جای نهاد. نطفه‌های بزرگ‌ترین ماجراهای جاسوسی سده بیستم نیز در همین سال‌ها در شهر وین انعقاد یافت.
یانگ پس از سه سال اقامت در وین به لندن بازگشت و در سال 1949 در ساختمان مرکزی ام. آی. 6 در خیابان برادوی ریاست سازمان اطلاعات اقتصادی را به‌دست گرفت. این سازمان با نام R8 شناخته می‌شد و نام رسمی آن «نیازمندی‌های اقتصادی» بود. وظیفه اصلی این سازمان شناسایی آن کالاهایی بود که اتحاد شوروی بدان نیاز شدید داشت و مجبور بود از بازارهای جهانی خریداری کند. یانگ از طریق شبکه خود بر تولید و فروش این کالاها نظارت می‌کرد و در صورت لزوم مانع فروش آن به شوروی و متحدانش می‌شد. این سازمان از صدور مواد کانی مورد نیاز اتحاد شوروی ممانعت می‌کرد با این هدف که در صورت اوج‌گیری خصومت میان دو بلوک غرب و شرق، ماشین نظامی شوروی ناکارآمد و ضعیف باشد. بنابراین، وظیفه اصلی جرج کندی یانگ تحریم پنهان اتحاد شوروی و بلوک شرق بود.
اگر وظیفه جرج کندی یانگ و سازمان تحت امر او را در آن سال‌ها جلوگیری از فروش مهم‌ترین کالاهای استراتژیک مورد نیاز اتحاد شوروی بدانیم، قطعاً باید ایران آن روز را مهم‌ترین حوزه فعالیت ایشان تلقی کنیم. بدینسان، زندگینامه یانگ از بدو تصدی مسئولیت‌های عالی در ام. آی. 6 با ایران و سرنوشت تاریخی ایران پیوند می‌یابد. این پیوندی است که، چنان‌که خواهیم دید، تا پایان عمر حکومت پهلوی تداوم دارد.
نفت مهم‌ترین کالایی است که اتحاد شوروی در پایان جنگ دوّم جهانی به آن نیازمند بود. همین کالاست که می‌توانست فرآیند بازسازی صنایع شوروی را شتاب بخشد، موتور نظامی آن را تجدید سازمان داده و نیرومند کند و در نتیجه فعالیت شبکه آر. هشت اینتلیجنس سرویس بریتانیا را بر خود متمرکز نماید. احسان طبری می‌نویسد:
مسئله نفت برای دوران پس از جنگ معضل بزرگ شوروی بود. هنوز منابع آمبا در باشقیرستان و منابع غنی مدار قطبی در سیبری (تیومسکی) کشف نشده بود. شوروی تنها از 12 میلیون تن نفت باکو استفاده می‌کرد. این منابع برای صنعتی کردن در مراحل اولین آن و تغذیه نفتی جنگ موتوری کافی بود. پژوهش ساحل بحرخزر و چاه‌هایی که در این ناحیه احداث شد، تغییری در منظره نکرد.
اتحاد شوروی برای تأمین این نیاز حیاتی خود چشم به انعقاد قرارداد نفت شمال ایران دوخت. طبری می افزاید:
برای بیان حدت و اهمیت نفت ایران برای شوروی کافی است که به مصاحبه استالین با یک مخبر آمریکایی توجه کنیم. وقتی استالین ضرورت استخراج 60 میلیون تن نفت را برای صنعتی کردن شوروی در دوران پس از جنگ خاطرنشان کرد، مخبر آمریکایی با ابراز تعجب این مقدار را زیاد دانست. استالین توضیح داد از آنجا که نقشه‌های وسیعی برای احیاء صنایع ویران شده از جنگ و صنایع نوساز در نظر است، این مقدار به هیچ وجه زیاد نیست... وضع در آن زمان چنان بود که دورنمای بزرگ شوروی به‌دست آوردن منابع نفتی مازندران بود.
دانیل یرگین، مورخ نفت، می‌نویسد:
در 1945 تولید نفت روسیه معادل 60 درصد 1941 بود. آن کشور در طول جنگ به عوامل و منابع دیگری متوسل شده بود- از وارد کردن نفت از ایالات متحده تا زغال سوز کردن موتورهای کامیون‌ها. کمی پس از جنگ استالین از وزیر نفت خود نیکلای بایباکوف...پرسید: روسیه شوروی با وضع بد نفت خود چه می‌خواهد بکند؟ حوزه‌های نفتی کشور به سختی آسیب دیده و تهی شده بود و امیدی به آینده‌اش نبود. بازسازی اقتصادی بدون نفت چگونه امکان‌پذیر بود؟... به این منظور، روسیه شوروی از ایران خواست که مشترکاً در ایران دست به اکتشاف بزنند.
در چنین فضایی، دولت وقت ایران، به ریاست محمد ساعد مراغه‌ای، از اسفند 1322 مذاکره با نمایندگان کمپانی‌های آمریکایی سوکونی- واکیوم و سینکلر و کمپانی جهان‌وطن رویال داچ شل را برای انعقاد قرارداد استخراج نفت بلوچستان آغاز کرد. این «مذاکرات و حتی حضور نمایندگان مزبور در تهران محرمانه نگاه داشته شده بود و جز چند تن از مقامات بلندپایه دولت کسی از مذاکرات ساعد با آنان اطلاعی نداشت.» این مذاکرات چندان هم «محرمانه» نبود. اندکی بعد، شوروی از حوادثی که در تهران می‌گذشت مطلع شد، فرصت را مغتنم شمرد و در 24 شهریور 1323 هیئتی را به‌ریاست سرگی کافتارادزه، معاون وزارت خارجه، برای مذاکره دربارۀ انعقاد قرارداد نفت شمال ایران به تهران اعزام کرد. تصوّر می‌رفت در فضایی که ایران در حال انعقاد قرارداد نفت بلوچستان با کمپانی‌های غربی است، و کمپانی نفت انگلیس- ایران از دیرباز استخراج نفت جنوب را به‌دست دارد، انعقاد قرارداد با شوروی از نظر دولت ایران و افکار عمومی جهان موجه و بی‌اشکال است. هنوز جنگ دوّم جهانی به‌پایان نرسیده بود و اتحاد شوروی متحد اصلی بریتانیا و ایالات متحده آمریکا در جبهه ضد فاشیستی محسوب می‌شد که تا این زمان بار اصلی تلفات انسانی و خسارات مالی را از جنگ با آلمان متحمل شده بود؛ و لذا واکنش شدید محافل حاکمه و مطبوعات غرب و به تبع آن‌ها دولت ایران، شاید، برخلاف انتظار استالین بود.
بلافاصله، در ایران جنجالی بزرگ و خصمانه علیه شوروی برانگیخته شد. ساعد نه تنها از قبول مذاکره دربارۀ پیشنهاد شوروی، صرفنظر از پذیرش یا رد نهایی آن، خودداری کرد بلکه مذاکره با شرکت‌های غربی را نیز قطع نمود و در جلسه 27 مهر 1323 مجلس اعلام کرد که دولت او قصد دارد تا استقرار صلح و روشن شدن وضع دنیا از دادن هر نوع امتیاز به خارجیان خودداری کند. در 7 آبان 1323 دکتر محمد مصدق، نماینده تهران، نطق مطوّلی در مجلس شورای ملی قرائت کرد و مخالفت خود را با اعطای هر نوع امتیاز به خارجی اعلام نمود. مصدق درخواست شوروی را با امتیاز نفت جنوب و قرارداد 1933 مقایسه کرد و گفت: «جناب آقای کافتارادزه دیر تشریف آورده و زود می‌خواهند تشریف ببرند. آن عصری که دولت ایران امتیاز نفت جنوب را داد، نفت آن اهمیتی را که امروز در عالم داراست نداشت.» دولت ساعد، که به‌دلیل مذاکره با کمپانی‌های غربی در برابر هیئت شوروی در موضع ضعف قرار داشت، در 18 آبان استعفا داد و در 29 آبان مرتضی قلی بیات (سهام‌السلطان)، خواهرزاده دکتر مصدق، در مقام رئیس دولت جدید جای گرفت. در 11 آذر 1323 مصدق طرحی را به مجلس ارائه داد که طبق آن هیچ یک از مقامات دولتی حق ندارند بدون اجازه مجلس راجع به امتیاز نفت با طرفین خارجی مذاکره کنند و قرارداد منعقد نمایند. این طرح در همان روز به تصویب رسید. چند روز بعد کافتارادزه به شوروی بازگشت و استالین به این نتیجه رسید که با «حکومت دست‌نشانده امپریالیسم در ایران» باید به زبان زور سخن گفت. غائله آذربایجان مولود این برخورد دولت ساعد و مجلس ایران به پیشنهاد شوروی بود. یعنی، در مرحله بعد اتحاد شوروی کوشید تا با ابزاری دیگر امتیاز استخراج نفت شمال ایران را به‌دست آورد و زمانی‌که ظاهراً به هدف خود دست یافت، و از احمد قوام (قوام‌السلطنه) تضمین‌های لازم را اخذ کرد، دستور خروج سران فرقه دمکرات آذربایجان را صادر کرد. فخرالدین عظیمی می‌نویسد:
[دولت ساعد] به‌گونه‌ای با خواست روس‌ها برخورد کرد که در مقام مقایسه با رفتارش نسبت به شرکت‌های غربی کاملاً نامتناسب می‌نمود به‌طوری که حتی برخی از نمایندگان ضد کمونیست مجلس رفتار ساعد را خارج از نزاکت دانستند.
اشاره عظیمی به نطق عباس مسعودی، مالک روزنامه اطلاعات، در جلسه 26 مهر 1323 مجلس است. درکتاب گذشته چراغ راه آینده است این ارزیابی به‌گونه زیر درج شده است:
دولت ساعد، که برای واگذاری منابع ثروت ما به امپریالیست‌ها ده ماه توطئه می‌چید و نقشه می‌کشید، با ریاکاری، دورویی و بی‌نزاکتی سیاسی موجب تیرگی روابط ما با دولت شوروی و سبب رنجش آن دولت گردید.
عظیمی، به‌درستی، ماجرای هیئت کافتارادزه را «نقطه‌عطفی در سیاست دوران پس از رضا شاه» و «سرآغاز جنگ سرد» در ایران ارزیابی می‌کند. توجه کنیم که جنگ جهانی دوّم هنوز به‌طور رسمی به پایان نرسیده و دوران جنگ سرد هنوز آغاز نشده بود. معهذا، تحریکاتی از این دست، که ایران در خط مقدم آن جای داشت، طلیعه ظهور این دوران را نوید می‌داد.
واکنش عجولانه و خصمانه دولت ایران به درخواست اتحاد شوروی، در حدی که حتی مذاکره با هیئت کافتارادزه نیز مردود شناخته شد، به‌دلیل مصالح ملّی ایران نبود بلکه از عزم جدّی غرب برای محاصره اقتصادی و اخلال در روند بازسازی شوروی پس از جنگ و آغاز دور جدیدی از ستیزهای بین‌المللی خبر می‌داد. امروزه، با شناخت سازمان اطلاعات اقتصادی اینتلیجنس سرویس بریتانیا و عملکردهای آن می‌توان با قطعیت دربارۀ این عزم سخن گفت.
محمد ساعد از ارتباطات فعال پنهان با کانون‌های صهیونیستی و اطلاعاتی غرب برخوردار بود و از اینرو نمی‌توان واکنش نامناسب و تحریک‌آمیز او به پیشنهاد شوروی را تصمیم شخصی وی تلقی کرد و با این گزارش سِر ریدر بولارد، سفیر وقت بریتانیا در ایران، موافق بود که این برخورد را به «درستکاری و بزدلی» ساعد منتسب می‌کند که «به‌علت سالیان دراز مأموریت در اتحاد شوروی روس‌ها را خوب می‌شناخت.»
محمد ساعد از ماسون‌های قدیمی ایران و از اعضای سازمان توطئه‌گر و ماسونی بیداری ایران بود و تا زمان مرگ (آذر 1352) به‌عنوان یکی از بلندپایه‌ترین ماسون‌های ایرانی شناخته می‌شد. او در دوران بعدی صدارتش، در اسفند 1328 دولت اسرائیل را به‌طور دوفاکتو به‌رسمیت شناخت، در بیت‌المقدس سرکنسولگری دائر کرد. بدینسان، «یک‌باره مناسبات ایران با جهان عرب تیره شد و حالت خصومت‌آمیزی نسبت به ایران در کشورهای عربی ایجاد گردید.» طبق اسناد علنی شده بایگانی دولت اسرائیل در ازای این اقدام 400 هزار دلار رشوه گرفت که در آن زمان ثروتی هنگفت بود. به‌نوشته ویلیام شوکراس، مذاکرات با ساعد را از جانب اسرائیل یک آمریکایی، که هنوز در پرونده‌ها فقط با نام مستعار «آدم» شناخته می‌شود و با موساد همکاری داشت، هدایت می‌کرد. «آدم» به ابتکار خود قسط اوّل این پول را، به مبلغ 12,400 دلار، به یک تاجر ایرانی واسط میان نخست‌وزیر و او پرداخت. نتیجه کار آنی بود. شوکراس می افزاید:
منافع مشترک دو دولت روشن بود. اولاً ایران می‌توانست نفت اسرائیل را تأمین کند و در مقابل اسرائیل قادر بود کالاهای ساخته شده از قبیل جنگ‌افزار و نیز انواع کارشناس به ایران بفرستد.
موضع دولت‌های ساعد و بیات، که او نیز به ارتباطات پنهان با انگلیسی‌ها و شرکت نفت انگلیس شهرت داشت، و رجل سیاسی خوشنام چون مصدق در قبال پیشنهاد اتحاد شوروی در زمان سفر هیئت کافتارادزه (1323) نادرست بود ولی این داوری را نمی‌توان به عملکرد احمد قوام در سال‌های 1324-1326 تعمیم داد. در زمان غائله آذربایجان، اتحاد شوروی با حربه زور به میدان آمد و قوام محق بود که با ترفندهای زیرکانه خود استالین را فریب دهد.
عملکرد حزب توده نیز نادرست بود. این حزب در نقش وکیل مدافع و نماینده منافع مادی اتحاد شوروی در ایران ظاهر شد و در 5 آبان 1323 در سراسر کشور و با حمایت نیروهای نظامی شوروی به راهپیمایی شرم‌آوری علیه دولت ساعد و به‌سود هیئت کافتارادزه دست زد و با شعارهای خود هراس از سلطه کمونیسم را در میان رجل سیاسی ایران تقویت کرد. احسان طبری می‌نویسد:
رهبری حزب با وجود کراهتی که داشت با فشار افرادی مانند [عبدالصمد] کامبخش، اردشیر [آوانسیان]، [رضا] روستا، که بیان‌کننده اراده شوروی بودند، تصمیم گرفت نمایش بزرگی را علیه ساعد بر پا سازد. دولت نیز تصمیم گرفت از نیروهای نظامی استفاده کند و در صورت لزوم به تیراندازی و کشت و کشتار نیز دست بزند... ظهور کامیون‌های حامل سربازان شوروی نیز در محل التقاء دو نیرو نظر را جلب کرد. این امر انعکاسی فوق‌العاده منفی داشت و برخی افراد آن روز کارت‌های عضویت حزبی را پس دادند... آن موقع من در مازندران بودم... تعداد اعضای حزب در ساری در آن موقع 10 -15 نفر بود. این صف بسیار رقیق با طرز مضحکی، بدون روحیه، راهپیمایی خود را با شرکت ایرج اسکندری شروع کرد... وقتی شعار «مرده‌ باد ساعد» داده می‌شد، چون محل تظاهر در میدان ساعت ساری بود، مردم ساده آن را تظاهری علیه «ساعت» شمردند و نمی‌دانستند که ساعت... چرا آن‌قدر مخالفت حزب توده را به خود جلب کرده است.
ماجرای نفت شمال حادثه‌ای است دارای اهمیت بزرگ تاریخی که طلوع عصر «جنگ سرد» را نوید می‌داد. به گمان نگارنده، مذاکرات «مخفیانه» دولت ساعد با کمپانی‌های آمریکایی و رویال داچ شل یک تحریک عامدانه برای وارد کردن نظامی شوروی به صحنه ایران بود و حلقه مهمی در زنجیره تحریکاتی که باید دوران «جنگ سرد» را آغاز می‌کرد و در جریان مسابقه تسلیحاتی عظیم این دوران، که قریب به شش دهه به درازا کشید، تریلیون‌ها دلار صرف مسابقه تسلیحاتی دو بلوک می‌کرد و سودهای نجومی نصیب پیمانکاران نظامی و کمپانی‌های تسلیحاتی می‌نمود.
در دوران ریاست جرج کندی یانگ بر سازمان اطلاعات اقتصادی ام. آی. 6 این سیاست به جد پیگیری شد و شبکه ای که عملیات آر. هشت را در ایران هدایت میکرد با تمام قوا از انعقاد قرارداد استخراج نفت شمال با شوروی ممانعت نمود.
برای مثال، بهرام شاهرخ، که در آن سال‌ها قطعاً با سرویس اطلاعاتی بریتانیا همکاری داشت، در مقاله‌ای با عنوان «ربین‌ترپ راجع به نفت ایران به من گفت: خطر بزرگ در کجاست» چنین نوشت: «همه ما فهمیده‌ایم که نفت بزرگ‌ترین منبع طبیعی است که به کشور ما اهدا شده و مؤثرترین عامل اقتصادی ما در روزگار آینده خواهد بود.» شاهرخ در این مقاله مخالفت شدید خود را با اعطای امتیاز نفت به شوروی بیان داشت و با حروف درشت افزود: «دسته اوّل [از مدافعان اعطای امتیاز نفت به شوروی] می‌گویند دادن نفت به شوروی‌ها به نفع اقتصاد کشور و قرارداد آن هم از امتیاز نفت جنوب بهتر است. غافل از این‌که ما اساساً منکر اعتبار امتیاز نفت جنوب هستیم.»

جرج کندی یانگ و کودتای 28 مرداد 1332
جرج کندی یانگ دو سال هدایت عملیات R8 (محاصره اقتصادی اتحاد شوروی) را به‌دست داشت و در سال 1951 در مقام رئیس بخش خاورمیانه ام. آی. 6 منصوب شد. در این زمان هنوز سرلشگر سِر استوارت منزیس رئیس ام. آی. 6 بود و سِر رکس بنسون از مقامات عالی‌رتبه سرویس فوق به‌شمار می‌رفت. در بررسی پیوندهای مجتمع کلینورت بنسون با خاندان سلطنتی و اینتلیجنس سرویس بریتانیا با نام‌های فوق آشنا شدیم. گفتیم که مورخین از منزیس به‌عنوان «سرجاسوس وینستون چرچیل» یاد می‌کنند. این امر بیانگر ارتباطات استوار منزیس و کادر عالی‌رتبه آن زمان ام. آی. 6 با کانون‌های قدرتی است که چرچیل نماینده برجسته ایشان در عرصه سیاست به‌شمار می‌رفت، به‌رغم این‌که در آن زمان زمام دولت بریتانیا به‌دست حزب کارگر، به‌رهبری کلمنت اتلی، بود.
«نیجل وست»، مورخ نیمه رسمی سرویس اطلاعاتی بریتانیا، می‌نویسد:
در سال 1951 یانگ طرحی را به دولت بریتانیا ارائه داد که با نام رمز «عملیات باکانیر» شناخته می‌شود. این طرح پیشدرآمد طرح کودتای 28 مرداد 1332 است. باکانیر به معنی «دزد دریایی» است و این نامی است که مقامات سرویس اطلاعاتی بریتانیا به دکتر محمد مصدق، نخست‌وزیر ایران، داده بودند. عملیات باکانیر طرحی بود برای بازپس‌گیری اموال ملّی شده شرکت نفت انگلیس و ایران. دولت کلمنت اتلی این طرح را رد کرد ولی در اواخر این سال حزب محافظه‌کار، به‌رهبری وینستون چرچیل، زمام قدرت را به‌دست گرفت. بدینسان اوضاع به‌سود یانگ دگرگون شد و سر جان سینکلر، رئیس جدید ام. آی. 6، یانگ را به‌عنوان قائم‌مقام خود منصوب کرد. طرح مردود شده عملیات باکانیر با نام جدید عملیات چکمه به تصویب رسید و با همکاری سیا به مرحله عمل درآمد.
زندگینامه کوتاه جرج کندی یانگ نوشته «نیجل وست» حاوی اطلاعات بیشتری است و نشان می‌دهد که یانگ نه تنها طرّاح و فرمانده اصلی کودتا بود بلکه با سماجت و پیگیری این عملیات را هدایت می‌کرد تا بدان‌جا که حتی در لحظه‌ای سرنوشت‌ساز و حساس با مداخله خودسرانه خود مانع کناره‌گیری سیا از عملیات کودتا شد.
این اقدام مربوط به زمانی است که طرح اولیه کودتا در 25 مرداد 1332/ 16 اوت 1953 به شکست انجامید، نعمت‌الله نصیری و تعدادی از کودتاچیان دستگیر شدند و محمدرضا پهلوی وحشت‎زده از رامسر به بغداد گریخت. این حادثه، که ویلبر در تاریخچه خود با عنوان «شکست آشکار» به توصیف جزئیات آن پرداخته، مقامات عالی‌رتبه وزارت امور خارجه آمریکا و سیا در واشنگتن را نیز وحشت‎زده کرد و آنان دستور لغو عملیات را صادر و برای ایستگاه سیا در تهران ارسال کردند. در آن زمان ارتباطات واشنگتن با ایستگاه سیا در تهران با واسطه امکانات مخابراتی ایستگاه ام. آی. 6 در نیکوزیا (قبرس) اداره می‌شد که، طبق مندرجات تاریخچه دکتر ویلبر، فردی به‌نام جان کالینز در رأس آن قرار داشت. در این لحظه خطیر، جرج کندی یانگ مانع ارسال دستور واشنگتن به ایستگاه سیا در تهران شد، در نتیجه شبکه سیا به همکاری خود با شبکه اینتلیجنس سرویس تا پایان مرحله دوّم طرح کودتا ادامه داد و به این ترتیب پیروزی نهایی عملیات در 28 مرداد تأمین شد.
«نیجل وست» می‌نویسد:
معهذا، در یک لحظه سرنوشت‌ساز وزارت امور خارجه آمریکا کنترل اعصاب خود را از دست داد و در میانه عملیات کودتا تصمیم به ترک آن گرفت. ولی تمامی مکاتبات سیا با تهران از طریق ایستگاه اینتلیجنس سرویس در قبرس انجام می‌شد و یانگ ترتیبی داد که ارسال پیام مقامات آمریکایی به مأموران‌شان در تهران به تأخیر افتد و تنها پس از سقوط مصدق و اعاده اقتدار شاه به‌دست ایشان رسد.
طی ده سالی که از انتشار کتاب «نیجل وست» می‌گذرد، به‌تدریج نام جرج کندی یانگ، قائم‌مقام وقت ام. آی. 6، به‌عنوان طرّاح و فرمانده عملیات کودتای 28 مرداد 1332 به منابع تاریخی راه یافته است. جرالد جیمز در خاطرات خود از جرج کندی یانگ می‌نویسد.
من [در کلوپ ماندی] با جرج کندی یانگ آشنا شدم که در سال 1961 از مقام خود به‌عنوان قائم‌مقام ام. آی. 6 مستعفی شده و به کمپانی کلینورت بنسون پیوسته بود... جرج یانگ ابلهان را تحمل نمی‌کرد. او مردی شجاع و استوار بود. او را نمی‌توان یک افسر اطلاعاتی متعارف شمرد. آن‌چه من از یانگ فراگرفتم این بود که حوادث واقعاً باید چگونه تحقق یابند نه این‌که مردم چگونه دربارۀ تحقق آن‌ها تصوّر می‌کنند... او یکی از افرادی بود که در استراتژی اعاده قدرت شاه در ایران نقش داشت. او به‌طور آشکار به من گفت که چگونه آن‌ها، به کمک سیا، از طریق اطلاعات کاذب و شورش‌های سازمان‌یافته، به‌طور کامل دولت ایران به‌رهبری دکتر مصدق را تضعیف کردند؛ و نیز برای من شرح داد که چگونه [در یک کشور دیگر] با ارسال یک ریش‌تراشی حاوی مواد منفجره یک وزیر مهم را کشتند. فیلیپ دیویس نیز در رساله خود دربارۀ نهادینه شدن تکاپوهای اطلاعاتی در ام. آی. 6 (زیرنویس 82) از جرج کندی یانگ- رئیس مستقیم مونتی وودهاوس- یاد می‌کند که هدایت عملیات را به‌دست داشت.
و سرانجام با انتشار کتاب مهم استفن دوریل دربارۀ تاریخ 50 ساله اخیر اینتلیجنس سرویس بریتانیاست که بار دیگر نام جرج کندی یانگ به‌عنوان طرّاح و رهبر کودتا در ایران مطرح می‌شود. روزنامه گاردین به مناسبت انتشار این کتاب، در مقاله‌ای با عنوان «دولت ایران دست‌نشانده ما بود»، در شماره مورخ 2 مه 2000، چنین نوشت:
تا همین اواخر بیش‌تر مردم وزارت خارجه ایالات متحده آمریکا و سیا را به‌عنوان عامل کودتای 28 مرداد 1332 در ایران ملامت می‌کردند که مانند همه جای دیگر کره ارض به‌دنبال استقرار حکومت‌های دست‌نشانده بود. ولی اکنون کتابی منتشر شده که نشان می‌دهد یک توطئه‌گر دیگر نیز در کودتا شرکت داشت: دولت بریتانیا به‌رهبری وینستون چرچیل که خود را مدافع سینه‌چاک دمکراسی می‌خواند. دوریل در کتاب خود نشان می‌دهد که وزارت خارجه بریتانیا و بازوی اطلاعاتی آن (ام. آی. 6) نقش اساسی در ایجاد و گسترش آشوب‌هایی ایفا کردند که به سقوط دولت مصدق انجامید. رهبری این اقدامات علیه دولت محبوب ایران را، به نمایندگی از سوی کمپانی‌های بسیار منفور انگلیسی، «مرد دیوانه» ام. آی. 6 یعنی جرج کندی یانگ به‌دست داشت. یانگ بعدها به حرفه بانکداری تجاری در لندن مشغول شد و به یکی از افراطی‌ترین فعالان نژادپرست بریتانیا بدل گردید. یانگ با پشتوانه مالی سیا فعالیت خود را بر وسائل ارتباط جمعی ایران متمرکز کرد. او از طریق انتشار داستان‌های دروغ، پرداخت رشوه به روزنامه‌نگاران ایرانی، و انجام هر نوع دسیسه کثیف دیگر که لازم تشخیص می‌داد، کار خود را پیش ‌برد. جرج کندی یانگ ثابت کرد که در سیاست بریتانیا در قبال ایران، بهره‌جویی و کسب سود بسیار مهم‌تر از احترام به اصول دمکراسی است.


* در آینده به نقش جرج کندی یانگ در ایجاد شبکه های مخفی پیمان ناتو و رابطه او با محمدرضا پهلوی و سر شاپور ریپورتر خواهم پرداخت و اسنادی را در این زمینه ارائه خواهم داد.