سی و یک سال پس از حنیف

جنبش چریکی در کشور ما، گر چه دولتی مستعجل داشت و از زمان تکوین تا زوالش بازه زمانی قابل توجهی را از آن خود نکرد، اما به هر حال فرازی چشم ناپوشیدنی و تأثیر گذار از تاریخ میهن مان بود. فرازی که نمی توان از آن یاد کرد اما نامهایی چند، چونان محمد حنیف نژاد و ... را در یاد نیاورد.
حنیف نژاد در مبارزات سیاسی اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل در سطح دانشجویی حضور داشت. او نیز از جوانانی بود که در حال و هوای غیر مکتبی و غیر اعتقادی سیاست آن روز، به زعم خود، به کار مبارزه با استبداد مشغول بودند. او با جدایی نهضت آزادی از جبهه ملی ـ که نه به جهت ضرورت کار مکتبی و سیاست ورزی دینی، بلکه بخاطر اصرار بنیانگذاران نهضت بر رهبری دکتر مصدق صورت پذیرفت ـ فعالیت های سابق را در چارچوب نهضت آزادی ادامه داد تا اینکه سبک کار سیاسی از نوع جبهه ملی و نهضت آزادی به بن بست رسید. قیام 15 خرداد و ظهور امام خمینی )رضوان الله تعالی علیه( و جهت گیری رادیکال ایشان علیه استبداد و استعمار، آن هم در لباس یک مرجع دینی، تأثیری بسزا بر شکل گیری دومین دوره از زندگی سیاسی حنیف گذارد. ــ گرچه هیچ قرینه ای در دست نیست که بیانگر پذیرش رهبری امام از سوی وی باشد ــ ظاهرا حنیف از دوران اقامت در تبریز (زادگاهش) در مکتب حاج یوسف شعار و پس از آن عزیمت به تهران و حضور در مکتب طالقانی، انسی را با قرآن صورت داده بود. طرح تشکیل گروهی که سالها پس از تأسیس، "مجاهدین خلق" نام گرفت، ثمره سلوک حنیف و جمع بندی های او از فراز و نشیب ها و ناکامی ها یا کام یابی هایی بود که یا خود او در آن حضور داشت و یا در دل تاریخ، آن را پی گیری کرده بود. این جمع بندی صرفا در رادیکالیزمش علیه رژیم جلوه گر نمی شد. بلکه عنصر مهمتری را نیز در برداشت. این عنصر چیزی نبود جز ضرورت سیاست ورزی آیینی (یا به اصطلاح آن روزها ایدئولوژیک).
البته حنیف همچنان متأثر از زمانه و سرمشقهای غالب مبارزاتی بود. با این حال در او تمنایی در جهت بر شکستن "زندان زمان" و آزاد شدن از بند معارف و سبکهای عصری موجود بود. "ضرورت کار ایدئولوژیک" میوه همین تمنا بود و احتمالا ریشه در انس او با قرآن داشت. انسی که در بسیاری از جوانان روشنفکر و پرسروصدای آن روز دیده نمی شد.
آنچه حنیف را حنیف کرد، یعنی او را متمایز از هم سن و سالان انقلابی و سیاسیش در ابتدای دهه چهل ساخت، گسستن از "عادات حاکم بر سیاست ورزی" روز، "میل به معنای تعالی جویانه از سیاست " (یعنی سیاست ورزی آئینی و مکتبی)، "گریز از اکنونیت" (امروزی بودن) و بالاخره "نگاه به آینده (و نفی وضع موجود عالم" یا "تجدد") بود. حنیف به بن بست رسیدن سیاست ورزی متعارف زمانه خود را که با لگالیسم(اصالت قانون و در معنای ریشه ای تر آن اصالت حقوق! که البته با مطلق التزام به قانون متفاوت است) و سیاست ورزی غیر آئینی و غیر دینی مشخص می شد را، به عینه دیده بود و در جستجوی راه برون رفتی می گشت. البته حنیف در زمانه ای می زیست که "کهنه" مرده بود، اما "نو" نیز متولد نشده بود:
سطح کار سیاسی سیاستمداران حرفه ای، یعنی سیاستی غیر اعتقادی و متکی بر استفاده از اهرمهای خارجی با نمایندگی امثال صالح، ملکی و یا رهبران حزب توده به پایان رسیده بود. اما خورشید نهضت امام (رحمه الله علیه) هنوز در میانه آسمان تابیدن نگرفته بود. و لذا حنیف نمونه خوبی است برای مشاهده گرایش هایی گاه متضاد و جمع آمدن اقتضاهای گوناگون در یک فرد.
حنیف نژاد در عرصه عمل آنگونه بود که گفتیم، اما در عرصه نظر وامدار منابع معرفتی گوناگون بود. دِماغ او را آشکارا می شد متأثر از منابع مختلفی همچون نوحنبلی گری حاج یوسف شعار، تحصلی مشربی مهندس بازرگان، قرآن گرایی به روایت طالقانی، تکامل گرایی یا تفسیر ترانسفورمیستی از قرآن به روایت سحابی و بالاخره مارکسیسمی عمدتا به روایت مائوتسه تونگ دید. گویی قلب حنیف به گریز از عصری گرایی و تجدید عهد با مبنا یا مبدأ هستی گرایش داشت، اما دِماغ او در بند زمانه و سر مشقهای حاکم بر عصر بود. هر قدر آن گرایش قلبی، حنیف را پویایی می بخشید و در افق دینداری مؤمنان و موقنان صدر اسلام قرار می داد و او را از "نیست انگاری وجود" و ساحت انانیت و خود محوری، به ربط به مبدأ هستی یعنی حضرت حق سوق می داد، آن التقاط فکری در سیر دنیویش این را مانع می شد. اگر از آن اختلاط دِماغی(فکری) صرف نظر کنیم، گرایش قلبی حنیف نمونه های یک سبک زندگی مطلوب است.
در زندگی او سلوک یک انسان تعالی جو به عینیت می رسد. سلوکی که زندگی را بر اساس ذکر خدا و اندیشیدن به غایت خلقت تعریف می کند. و آنانکه با حنیف معاشرت داشتند از انس او با آیه ای که در صدر این مقال آمد سخن گفته اند. مختصات گرایش قلبی پیش گفته او را به خوبی می توان در این آیه دید:
"ان فی اختلاف الیل و النهار لایاتٍ لاولی الالباب"؛ همانا که در آمد و شد روز و شب آیاتی برای صاحبان بینش است. آنان که به آمدن روز و شب و یا اقتضائات زمانه اصالت نمی دهند و آن را صرفا یک آیه می دانند و جلوه ای از جلوات حضرت دوست و با اصل قرار دادن قول خداوند با اقتضائات زمانه مواجهه می کنند.
"الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض"؛ آنانکه در همه حال و نه در ساعتی از ساعات زندگی خود یاد خدا می کنند و با گریز از اهل زمانه اعم از متقدمین و متجددین یعنی آنها که هویت خود را به تمامی وامدار اقتضائات عصرند، تفکر در خلق را در پرتو اندیشیدن به خالق صورت می دهند.
"ربنا ما خلقت هذا باطلا"؛ و آنگاه در حین این تفکر و پس از آن دست نیاز به سوی خدا دراز می کنند که خداوندا تو این آسمان و زمین و عالم و آدم را به بیهودگی و عبث نیافریدی و اینچنین با ذکر خداوند به ذکر غایت می رسند.
البته پر پیداست که با ذکر این معنا قصد آن نداریم که راه اغراق پوئیم. حنیف نژاد و به طریق اولی، جنبش چریکی در میهنمان نیازمند نقد اند. اما مسئله اینجاست که این نقد در کدام سمت و سو و در چه مسیری باید سامان پذیرد.
امام خمینی از نخستین منتقدان ایدئولوژی و شیوه مبارزاتی مجاهدین خلق و اصولا جنبش چریکی با سبک و سیاق دهه های 40 و 50 که متاثر از سبک های مبارزاتی آمریکای لاتین قرار داشت، بود. ایشان مدتها پیش از علنی شدن تغییر مواضع مجاهدین خلق در ملاقات با تراب حق شناس و حسین احمدی روحانی، به صراحت از عدم اعتقاد خود به جنگ "مسلحانه جدا از توده" و یا به تعبیری شیوه های تروریستی متاثر از فرهنگ سیاسی چپ در آمریکای لاتین سخن گفته بودند. همچنین در همان ایام ایشان بر نارسائیهای اعتقادی مجاهدین خلق انگشت نهاده و بر عدم ظرفیت این ایدئولوژی در استنباط معاد از آن سخن گفته بودند. واقعیت هم آن است که به رغم گرایش قلبی پیش گفته در زندگی مرحوم حنیف نمی توان از تاثیر گذاری التقاط فکری در سرانجامی که گروه مجاهدین خلق پیدا کرد، غفلت نمود. به رغم این صنف انتقادات، اخیرا برخی در این باب انتقادهایی عرضه داشته اند که از سنخ دیگری بنظر می رسد.به زعم برخی: "تجربه قیام مردم در سالهای 56 و 57 مرا به این نتیجه رساند که با روحیابی و احیای قانون اساسی می توانستیم نه تنها به نتایج انقلابی مطلوبمان برسیم بلکه اجازه ندهیم مقوله ای بنام سلطنت طلب به یک مقوله تاریخی تبدیل شود و دوام پیدا کند...اگر مبارزه دفاعی مسلحانه در کار قانون اساسی انجام می دادیم شاید به یک استراتژی پیروز نزدیک تر بود. در این راه هزینه های اجتماعی بسیاری پرداخته شد و کادرهای بسیار ارزشمندی را از دست دادیم که می توانست چنین نشود.....شاید اگر موضع مرحوم بازرگان را در سال 1351 اتخاذ می کردیم و هم در جامعه و هم در بازجوییها این نگرش را اعلام می کردیم، تا زمانی که رژیم سلطنتی به رویه های غیر قانونی خود ادامه می داد مبارزه مسلحانه برای احیای قانون اساسی و رفع موانعی چون ارگانهای سرکوبگر ادامه داشت. بنابراین با هزینه های اجتماعی کمتری می توانستیم دستاوردهای بیشتری داشته باشیم و شاید بنیانگذاران هم در خط مشی بقای رزمنده می ماندند و به رزم خود ادامه می دادند."*

البته این هم یک شیوه تداوم راه حنیف است و طبیعی است هر فردی می تواند با اتکا به ارزشها و غایات مورد نظر خود استباط خود را از چگونگی تداوم و تکامل خط حنیف بیان دارد. گرچه این استنباط در نظر ما ناموجه و به گونه ای غفلت از عناصر تکاملی موجود در زندگی سیاسی حنیف باشد. بنظر ما این نقد اتفاقا عنصر مترقی و پیش برنده را در زندگی حنیف از دیده پنهان می دارد و بر عنصر اکنون زدگی و زمان زدگی تکیه کرده و حنیف را نیز در همان چارچوب قرار می دهد. با این نقد حنیف دقیقا از همان موضعی مورد نقد قرار می گیرد که نسبت به بسیاری از هم عصران خود در دهه 40 شمسی برتری می یافت.
برتری حنیف در رجوع او به مبدأ، عزم وی در حاکمیت بر سرمشقهای زمانه و همچنین حرکت و جوششی خلاف آمدِ عادت و خلاف جریان غالب زمان خود بود. اما در نقد پیش گفته ناخودآگاه کوشش می شود تا از حنیف در وضعیت مطلوب، چهره یک لگالیست اصلاح طلب با اهدافی شبیه اهداف مرسوم سیاستمداران که نه به اصول بلکه بیشتر به موفقیت و بقاء می اندیشند بازسازی شود. در نظر ما این شیوه بازسازی موجه نمی نماید. حنیف اگر حنیف شد، با تمنای او برای گریختن او از چهار زندان انسان من جمله "زندان جامعه و تاریخ" بود. او برجستگی خود را در جستجوی سبکی از کار سیاسی یافت که بر اساس التزامات آیینی و ایمانی سامان می یافت. اما ما حصل نقد پیش گفته ناخود آگاه آن خواهد بود که حنیف نیز در طراز سیاستمدارانی قرار گیرد که صرف موفقیت سیاسی و غلبه بر حریف بر ذهنیت ایشان غلبه دارد.
عزم آن نداریم که بگوئیم گرایشهای مختلفی که هر یک در طول زمان داعیه داری تداوم راه حنیف یا تکامل دهی به آن را داشته اند همگی غیر اصیل بوده و التزاما تفسیر ما تفسیری است منطبق با واقع. شاید کلیه گرایشهای فوق نماینده همان تناقضاتی باشند که در زندگی نظری حنیف جمع آمده بود. بدین شرح که جریانی نهایت منطقی اختلاط فکری پیش گفته باشد، که نمونه های آن را در بهرام آرام و تقی شهرام و صورت انحطاط مشهودش را برای نسلهای متاخر می توان در مسعود رجوی دید که حتی حداقل های التزامات ملی و دینی را در خروج خود بر انقلاب فروگذارد و جریانی دیگری از پیامدهای راه حنیف را می توان در زندگی و شهادت شهید صمدیه و شهید اکبری آهنگران جلوه گر دید.
از نتایج متضادی که راه حنیف در پی داشت می توان بر همیت عنصر اندیشه در حفظ یک گرایش قلبی مثبت و نیز نقش اندیشه سالم در منتهی شدن یک خرکت حق جویانه به نتایج صالح پی برد. فی الواقع در اینجا صرف گرایش قلبی حق جویانه کفایت نمی کند، بلکه اندیشه صالح نیز لازم است و به تعبیری می باید : قلب و دماغ هر دو مومن بوده و یکدیگر را تقویت نمایند". اما متاسفانه این شرط لازم در زندگی حنیف نژاد غائب بود. گر چه گرایش قلبی او در ربط با خداوند وی را با ندای الله اکبر به پای تیر برد. اما طرحی که در انداخت یعنی "مجاهدین خلق " همان طور که آوردیم ثمرات سوئی نیز در پی داشت. بعد از حنیف اخلاف وی می بایست به ضرورت خالص سازی قلب و دِماغ به نحو توأمان پی می بردند، اما متاسفانه گاه این هر دو و گاه یکی از دو عنصر مزبور بیش از پیش در عملکرد ایشان رو به کمرنگ تر شدن گذارد. و تنها معدودی چون شهید صمدیه وارث بحق گرایش قلبی حنیف باقی ماندند. صمدیه با رشادت در مقابل مارکسیست شدن بیش از 90 درصد از کادرهای مجاهدین خلق ایستاد و در برگه های بازجویی خود بر اعتقاد به تشکیل حکومت اسلامی پای فشرد و در نقد آموزشهای سازمان مجاهدین از ضرورت رجوع به فلسفه الهی سخن گفت. شهید اکبری آهنگران نیز در موضعی دیگر در مقابل تغییر مواضع مجاهدین خلق، آموزشهای مرسوم سازمان را کنار گذارد و اصول فلسفه علامه طباطبائی را وارد آموزشهای تشکیلاتی کرد. فی الواقع صمدیه و اکبریه آهنگران گرایش قلبی حنیف را با توسل به فلسفه الهی کامل کردند. در خارج سازمان نیز همان گرایشی که در زندگی حنیف موجود بود به شکل متکامل تر در زندگی مجاهدانی همچون شاه کرمی، صفاتی دزفولی ،سید علی جهان آرا، کریم رفیعی و محمد بروجردی متجلی شد که به ضرورت دینی تر شدن مبارزه پی برده بودند.
خطی که زندگی حنیف فرازی از آن بود با ارتقاء به درجات متکامل تر در زندگی صمدیه و آهنگران و شاه کرمی و صفاتی و جهان آرا تداوم یافت و در جریان دفع تجاوز دشمن بعثی در قالب زندگی شهیدانی چون باکری، همت، خرازی، کریمی، باقری و باز هم بروجردی به یک نقطه عطف رسید و توحیدی تر و الهی تر گردید.
به هر تقدیر حنیف جزئی است از یک سنت متداوم تاریخی. "سنت ذکر" که به زعم ما نمونه های مشهودتر آن را در شهدای گمنانی می توان یافت که بی ادعا در روزهای انقلاب، در ضمن و ذیل گفتار امام در خیابانها به خاک و خون غلطیدند و یا بسیجیانی که بی ریا، روزهای جنگ را با عطر خلوص خود معطر ساخته اند. ضرورتی اگر در تجدید عهد با حنیف باشد(که هست) تجدید عهد با همان آیه شریفه است:
ان فی اختلاف الیل و النهار لایاتٍ لاولی الالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا

* چشم انداز ایران، شماره 25، صفحه 3و4