سازمان مجاهدین خلق؛ از شکل گیری هویت تا انحطاط ایدئولوژیک

چند نفر از شاگردان جوان مهندس بازرگان، عمدتا از طیف دانشجو، که در دهه سی در نهضت مقاومت ملی و سپس در نهضت‏آزادی تجربه سیاسی اندوخته بودند، در سال 1344 سازمان مجاهدین خلق را پایه‏گذاری کردند. محمد حنیف‏نژاد و سعیدمحسن، و حسن نیک بین معروف به عبدی هسته اولیه سازمان مجاهدین را تشکیل دادند. اندکی بعد بدیع‏زادگان، باکری، علی‏مشکین‏فام، ناصر صادق، علی میهندوست، حسین روحانی و شماری دیگر به آنان پیوستند. در سال 48 مرکزیت سازمان عبارت‏بود از:
حنیف نژاد، سعید محسن، بدیع‏زادگان، علی باکری، بهمن بازرگانی، محمود عسکری زاده، ناصر صادق، نصرالله‏اسماعیل زاده، حسین روحانی و علی میهن‏دوست.
پدید آمدن فضای جدید در فرهنگ سیاسی نسلی که طی تحولات 39 تا 43 بالیده بود، می‏توانست پدید آمدن جریان‏هایی مانند مجاهدین را توجیه کند. بیشتر این افراد از اعضاءیا سمپات‏های نهضت آزادی بودند که به تدریج از مشی سیاسی آنان روی گردان شده و چاره را در مبارزه مسلحانه بر ضد شاه‏جستجو کردند. آنچه در جریان قیام پانزدهم خرداد پیش آمده بود، در ایجاد نوعی مبارزه قهرآمیز کاملا مؤثر بود و دقیقا همین امرسبب شد تا گروه‏هایی مانند مؤتلفه، حزب ملل و سازمان مجاهدین استراتژی جدیدی را در پیش گیرند. به عبارت دیگر، پیدایش این گروه به لحاظ سیاسی، معلول برخوردهای خشن حکومت شاه با مخالفان در جریان رویدادهای نهضت اسلامی‏است که در رویارویی با آن، پاسخ‏ها و روش‏های سیاسی نهضت آزادی، در نگاه آنان، پاسخ‏های معقول و راه‏گشا به حساب‏نمی‏آمد. عامل مؤثر دیگر در رویکرد جدید این گروه، تأثیر پذیری از جنبش‏های انقلابی - مارکسیستی معاصر بود.
عالیت گروهی آنان به طور رسمی از شهریور سال 44 آغاز شد و مؤسسین در قدم‏نخست، به دلیل ناکافی دانستن تفسیر رسمی از دین، با ایجاد گروه‏های بحث، به تدوین‏ ایدئولوژی دینی و سیاسی خود پرداختند و کوشیدند تا متونی را تدوین کنند که بتواند به‏عنوان متن آموزشی در سازمان مورد استفاده قرار گیرد.

منابع مطالعاتی سازمان
کسانی که به سازمان پیوستند، به طور عمده عبارت از دانشجویان یا فارغ التحصیلان‏دانشگاهها بودند. بیشتر اینان در جریان فعالیت انجمن‏های اسلامی و شاخه دانشجویی‏نهضت آزادی طی سالهای 44 - 40 با مسائل مذهبی آشنا شده بودند. آشنایی آنان با مذهب‏به طور معمول از طریق آثار مهندس بازرگان بود؛ به طوری که بنا به نوشته خود سازمان، پس از قرآن و نهج البلاغه، آموزش‏های‏دینی، بر محور کتاب راه طیّ شده بود که مورد بحث و بررسی قرار می‏گرفت.
محمد حنیف نژاد که در واقع، تئوریسین اصلی سازمان به حساب می‏آید در باره منابع‏مطالعاتی خود می‏نویسد: «کتاب‏هایی که مطالعه کرده‏ام، عبارتند: از راه طی شده، خدا دراجتماع، بی‏نهایت کوچک‏ها، ذره بی‏انتها، کار در اسلام، اسلام و قرآن راشد، تفسیر پرتوی از قرآن، اقتصاد کشورهای توسعه نیافته... ویتنام در آتش، تحلیل انقلاب الجزایر، حقوق بین الملل، نهج البلاغه فیض الاسلام… و در جای‏دیگری می‏نویسد: «ما حدود سه سال و نیم با عده معدودی مطالعه می‏کردیم و سپس تا سال 47 تعداد افراد ما بیشتر شد... ابتدافقط قرآن و گاهی هم نهج البلاغه می‏خواندیم و برای بالا بردن سطح اعتقادات افراد از کتاب‏های آقای مهندس بازرگان و طالقانی‏استفاده می‏کردیم... ما برای وارد شدن به نظریات مارکسیست‏ها، کتاب‏های آن‏ها را هم مطالعه می‏کردیم.»
یکی از نخستین مسائلی که در این مطالعات به چشم می‏آمد، آشنایی با آثار مارکسیستی‏بود. این آشنایی سبب شیفتگی سران مجاهدین نسبت به این تفکر شد و افزون بر مسائل‏فکری، روشهای سازمانی آنان را پذیرفته بودند. حنیف نژاد در سال 50 در زندان گفته بود: یک مارکسیست خوب نمی‏تواندمسلمان خوبی نباشد ]یعنی می‏تواند باشد بلکه الزاما هست. [در شرح آن محمد محمدی گفته بود: مثلا به نظر ما مائو یک موحداست و فی سبیل الله گام بر می‏دارد! در واقع حنیف نژاد محو اندیشه‏های مائو شده بود. وی در کتاب راه انبیاء راه بشر (ص 241) نوشت: «بدون آشنایی با فرهنگ انقلابی عصر حاضر، درک عظمت آیات قرآن هیچ ممکن نیست. در اینجا حتما کتب زیر رابخوانید: کتابچه سرخ مائو، امپریالیسم و کلیه مرتجعین تاریخ ببر کاغذی هستند، دو نوع همزیستی مسالمت‏آمیز به کلی متضاد.» هر سه‏کتاب از مائو است.
نجات حسینی که سالها مأمور سازمان در سوریه و لبنان بوده است، پس از نام بردن از متون مورد مطالعه و نقش آثار بازرگان وطالقانی که می‏کوشیدند دین را با علوم جدید تطبیق دهند، می‏نویسد: «با یک نگاه کوتاه به فرهنگ آموزشی و پرمحتوای سازمان، مجموعه‏ای از دو دیدگاه متضاد، یعنی ماتریالیسم و مذهب در آن به چشم می‏خورد. این فرهنگ مختلط، نه ماتریالیستی بود و نه‏مذهبی. در آموزش ناهمگن سازمان، هرکجا که مذهب از پاسخ منطقی به سؤالی عاجز بود، با توسل به ماتریالیسم علمی جواب‏داده می‏شد و هر وقت که مسأله‏ای احساسی و عاطفی مطرح بود که در قالب ماتریالیسم مجرد نمی‏گنجید، با توجیه مذهبی ووظیفه شرعی پاسخ می‏گرفت. این دوگانگی در آموزش، خواست یک فرد و یا تصمیم خودسرانه یک سازمان نبود، بافت‏اجتماعی و سرشت عناصری که به تشکیلات پیوسته بودند، چنین اختلاطی را ایجاب می‏کرد. »همین نویسنده، از هیئتی ازسازمان یاد می‏کند که قرار بود با نمایندگان یک سازمان مبارزاتی غیر ایرانی دیدار کنند. اینان در حالی که نامه‏ای به همراه داشتندکه در آن نوشته شده بود که «ما در مبارزه خود از سرچشمه فیاض قرآن بهره می‏گیریم »قرار گذاشتند که اگر آنان از ایدئولوژی‏سازمان سؤال کردند، خود را مارکسیست -لنینیست معرفی کنند. به نظر وی انشعاب - که به غلبه مرتدین انجامید - در سازمان‏امری کاملا طبیعی بوده است. در آن زمان»کسانی که از این دگرگونی در حیرت شده بودند، آنهایی بودند که از ساختار سازمان‏مجاهدین اولیه و بافت اجتماعی آن برداشتی نادرست و اطلاعاتی اندک داشتند.»
حسین روحانی عنصر فعال و ایدئولوژیک سازمان، فهرست کتاب‏هایی که در جلسات مطالعه می‏شد، چنین آورده است: راه طی‏شده، خدا در اجتماع، عشق و پرستش، مسأله وحی، اسلام مبارزه ومولد (همه از مهدی بازرگان) جهاد و شهادت و تفسیر پرتوی از قرآن(آیت الله طالقانی)، خلقت انسان و قرآن و تکامل (یدالله سحابی) آیا انسان زاده میمون است (محمود بهزاد)، انسان و کهکشان‏ها (جان‏ففر) منشأ تکامل و حیات (اپارین)، علم به کجا می‏رود (ماکس پلانک)، چهار مقاله فلسفی (استالین)، دوزخیان روی زمین، مبارزات‏مردم الجزایر، سرگذشت ویتنام، تاریخ مشروطه ایران (کسروی)، چه باید کرد (لنین)، و تألیفات متعدد مائو از قبیل: علیه لیبرالیسم، اصلاح سبک کار حزبی، آموزش خود را از نو بسازیم و کتابهایی مانند: چگونه می‏توان یک کمونیست خوب بود از شائوچی. (از پرونده‏روحانی).
کتاب دیگری که بویژه در ادامه تحلیل‏های طبقاتی - مارکسیستی مطالعه می‏شد، و به نظرمیثمی در تحول درونی سازمان در فاصله 52 تا 54 مؤثر بود، کتاب سیر تحولات اجتماعی بود که ادوار پنجگانه تاریخ را بر اساس‏دیدگاه ماتریالیسم تاریخی تشریح کرده بود. این کتاب، متن آموزشی در درون سازمان بود.
حسین روحانی باز در جای دیگری می‏نویسد: آموزش سازمان در چهار قسمت خلاصه می‏شد: یک قسمت ایدئولوژی که ابتدا «راه‏طی شده» و «انسان و خدا» و «ترمودینامیک انسان» و سایر کتابهای مهندس بازرگان و سپس پرسش و پاسخی راجع به همین‏کتابها و تفسیر قرآن و نهج البلاغه تدریس می‏شد. یکی از اعضای مجاهدین در باره آموزش متون دینی مانند قرآن و نهج البلاغه‏می‏نویسد: در این راستا متون مذهبی (قرآن و نهج البلاغه) از دیدگاهی روشنفکرانه، بازشکافی می‏شد، به طوری که برداشت‏نوینی از مفاهیم اسلامی ارائه می‏داد. این برداشت غالبا با تفاسیری که در مساجد و توسط روحانیت سنّتی تبلیغ می‏شد همسان‏نبود.

آثار و آراء سازمان
پس از انجام کارهای مطالعاتی، تدوین ایدئولوژی در سازمان آغاز شد. این تدوین که به‏نوعی حاصل کار جمعی بود، در هر بخش، توسط یکی از چهره‏های سازمان تدوین ‏می‏گردید:
نخستین کتاب سازمان متدولوژی یا شناخت نام داشت که دیدگاه‏های ارائه شده درکتاب، به گونه‏ای آشکار تفاوتی با دیدگاه‏های مارکسیستی نداشت. این کتاب پس ازمطالعات جمعی توسط حسین روحانی تألیف شد. جزوه یادشده حاصل کار مطالعاتی جمعی کادرهای اصلی سازمان طی‏سال‏های 44 تا 47 بود. در واقع بحث شناخت در مباحث فلسفی، نخستین بحث اساسی است که دایره معرفتی را معین می‏کند. این کتاب که بر اساس مبانی مارکسیستی - اسلامی نوشته شده بود، به لحاظ بینش معرفتی دقیقا مبانی مارکسیستی را پذیرفته بود. این مسأله برای کسانی که حتی اندکی مطالعات فلسفی داشته‏اند قابل تشخیص بود، چه رسد به کسانی که در این زمینه دانش‏بیشتری داشتند. جلال الدین فارسی که طی سال‏های فراوانی روی اندیشه‏های مارکسیستی کار کرده و کتاب سه جلدی درسهایی‏درباره مارکسیسم را نوشته، در خاطراتش می‏نویسد که در سال 1351 جزوه شناخت را در بغداد و نجف در دست برخی اشخاص‏و حتی طلاب دیده است. وی شرحی از حاکمیت اندیشه مارکسیستی بر این کتاب به دست داده و چنان از دیدن آن بهت‏زده شده‏است که تصور کرده ساواک این کتاب را ساخته و با آرم مجاهدین منتشر کرده تا آنان را بدنام کند. وی می‏گوید به طلبه‏ای که آن رادر دست داشت گفتم: این یک کتاب ماتریالیستی است با جامه مذهبی! اما او پرخاش کرد که این»ثمره خون پاک شهدای مجاهداست. هر کس حرفی علیه این کتاب بزند، به خون پاک حنیف نژاد خیانت کرده است «. وی پس از آن کوشیده است تا از چاپ آن‏در بغداد جلوگیری کند، اما محمد منتظری به او گفته است که چاپ این کتاب به دستور سازمان انجام می‏شود و برگشت‏پذیرنیست. آقای فارسی کتاب را نزد امام می‏برد و امام هم پس از مطالعه، نظر او را تأیید می‏کند و می‏گوید آقای مطهری هم به اشاره‏از من خواست تا مجاهدین را تأیید کنم، اما من نکردم. این ممکن است که در سال 49 و 50 همراه بسیاری از روحانیون، آقای‏مطهری هم از امام خواسته باشد آنان را تأیید کند، اما استاد اولین باری که کتاب شناخت را دید در برابر آن موضع گرفت. از سال54 به بعد که در قم مبحث شناخت را مطرح می‏کرد، هدفش پاسخ‏گویی به انحراف فکری موجود در سازمان و جزوه شناخت‏آنان بود. در ارتباط با کتاب شناخت مجاهدین، گفته شده است که استاد مطهری برای حل دشواری‏هایی که به سبب نشر این‏کتاب به وجود آمده بود، در سال 1356 در کانون توحید اقدام به برگزاری درس شناخت کرد که با ممانعت ساواک مواجه شد. محمد منتظری هم متوجه وجود افکار مادی در کتاب شناخت مجاهدین بوده و در همان عراق این مسائل را مطرح می‏کرده‏است. زمانی که جزوه شناخت با جلدی دیگر به داخل زندان رفت، بلافاصله آقای عسکراولادی آن را یک کتاب مارکسیستی‏خواند. شهید رجایی هم در بازجویی‏های خود در سال 52 پس از بیان ارتباطش با بهرام آرام و این که جزوه شناخت را به او داده، شرحی از این کتاب و این که اصول دیالکتیک را در آن آورده، به دست می‏دهد و سپس به انتقاد از آن پرداخته، محتوای آن، به‏خصوص اصل تز و آنتی تز و سنتز را در تحلیل مسائل اجتماعی، نافی نقش انسان وصف می‏کند.
دومین متن تدوین شده در سازمان، کتاب راه انبیاء، راه بشر - کار محمدحنیف‏نژاد - است که بر اساس تئوری‏های‏بازرگان در کتاب راه‏طی شده نوشته شد؛ با این افزوده که لباس مارکسیستی یا به اصطلاح مجاهدین، لباس علمی بر آن پوشانده شد. در واقع درتدوین بخش‏هایی از این اثر به طور روشن از منابع مارکسیستی بهره گرفته شده و به عنوان شاهد مثال، چندین صفحه مطلب، ازمنابع مارکسیستی با لحنی جانبدارانه نقل می‏شود. برای نمونه از کتاب ببرهای کاغذی، سیر مبارزات مردم‏چین آمده و ضمن آن‏روش‏های‏مائو در مبارزه آموزش داده شده است: رفیق مائو به ما آموخته است که در مطالعه مسائل باید به ماهیت و کنه آن‏هادست یابیم، نه این که شیفته و مفتون ظواهر گردیم... رفیق مائو، امپریالیسم و کلیه نیروهای ارتجاعی را که به ظاهر نیرومند ولی‏در باطن ضعیف و ناتوانند به ببر کاغذی تشبیه کرده است... در ادامه پس از چهل صفحه بحث قرآنی در اثبات حرکت تکاملی‏قطعی همه جهان - اندیشه‏ای که در اصل از فلسفه جدید غربی گرفته شده وهگل ومارکس و دیگران هر کدام آن را قالبی برای‏اندیشه‏های خود کرده‏اند - به خوانندگان چنین توصیه می‏کند: در اینجا حتما کتب زیر را بخوانید: 1 - کتابچه سرخ مائو؛ 2-امپریالیسم و کلیه مرتجعین تاریخ ببر کاغذی هستند؛ 3 - دو نوع همزیستی مسالمت‏آمیز به کلی متضاد. همان گونه که گذشت، این‏اثر، در پی کتاب راه طی شده مهندس‏بازرگان نوشته شده و ایده آن، همان گونه که در صفحه 2 کتاب آمده، این است:»به زبان‏ساده‏تر راه بشر (راه علمی) در نهایت خود باید به راه انبیاء برسد. راه انبیاء راهی است که در آن حقایق مستقیما از منبع اصلی‏اخذ گردیده است و راه علم، راهی است غیر مستقیم که در طول زمان بشر به آن می‏رسد و از آنجا که وجود نامتناهی است، بشرفقط پس از زمان بی‏نهایت می‏تواند به راه انبیاء کامل نایل آید.» بدین ترتیب در عین حال که به راه انبیاء اعتبار داده می‏شود؛ اما به‏نوعی آن را با مفهوم علم آن هم علم تجربی پیوند می‏زند.
سومین اثر تدوین شده در سازمان، کتاب تکامل – کار علی میهن‏دوست – است. این کتاب نیز از آثاری بود که بینش مارکسیستی درتدوین آن سخت مؤثر بود. در این کتاب «راه خدا» و «راه تکامل» یکی دانسته شده است. این یکی از نظریه‏های بنیادی سازمان‏بود که در تعریف کفر هم به کار می‏آمد. سازمان که اصولا شیفته مارکسیسم بود، تلاش می‏کرد تا از مارکس و مائو هم یک موحدبسازد. برای این کار لازم بود تا معنای کفر و ایمان عوض شود. اگر راه خدا همان راه تکامل است، مارکس و مائو هم در راه خداگام بر می‏دارند چون در راه تکامل بشر قدم می‏گذارند. حنیف‏نژاد در راه انبیاء می‏نویسد: منظور از مؤمنین در آیه سوم سوره جاثیه‏چیست؟ از نگاه اول چنین به نظر می‏رسد که منظور، مؤمنین مسلمان باشد، در حالی که چنین نیست؛ زیرا با در نظر گرفتن آیات‏بعدی مخاطب این آیات ضمنا کسانی هستند که ایمان به خدا ندارند. وی همچنین در تفسیر آیه «و من یتبع غیر الاسلام دینا فلن‏یقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرین» (آل عمران، 85) می‏نویسد: هر که جز اسلام، هماهنگی و خودسپاری به راه کمال(دینی) راه و رسم دیگری پیش گیرد، پس هرگز از وی پذیرفته نگردد (جز به شیوه حق که مطابق با واقعیت باشد، کارها حاصل وفرجامی ندارند) و در آخرت (عاقبت، در آخرین تحلیل و در مجموع در این دنیا و به ویژه در دنیای دیگر که محل دروکشته‏هاست) از زیانکاران است. در این عبارت که به روشنی دین اسلام به عنوان تنها دین مقبول نزد خداوند تکیه شده، کوشش‏شده است تا راه کمال یا راه تکامل - آن هم تکامل اجتماعی مطابق نظریه ماتریالیسم تاریخی که در جاهای دیگر شرح آن آمده -به عنوان راه خدا تفسیر شود.
درست پیش از شروع مبارزه نظامی در سال 49 حنیف نژاد جزوه شناخت و راه انبیاء راه بشر و تکامل را در یک جزوه خلاصه کرد تااعضای پایین سازمان، سریع‏تر دوره‏های آموزش را پشت سر بگذرانند.
افزون بر آنچه گذشت، چندین کتاب و جزوه دیگر نیز تهیه گردید. یکی کتاب اقتصاد به‏زبان ساده بود که به روشنی نوعی اقتصاد مارکسیستی بود. این کتاب توسط محمودعسکری‏زاده نوشته شد.
کتاب امام حسین تحت سرپرستی احمد رضایی تألیف گردید. سعید محسن نیز جزوه‏ای تحت عنوان مقدمه‏ای بر مطالعات‏مارکسیستی نگاشت که بعد از انقلاب دستمایه تألیف کتاب دینامیزم قرآن شد. به گفته حسین روحانی، وی این کتاب را در باره‏ضرورت مطالعه آثار مارکسیستی نوشت. اولا برای شناخت «علم مبارزه». ثانیا برشمردن اصول مثبت این مکتب از قبیل‏ماتریالیسم تاریخی و... و سوم این که فهم آن کتابها ما را برای فهم بهتر قرآن و ایدئولوژی اسلامی آماده می‏کند. علم مبارزه‏تعبیری بود که از جزوه مبارزه چیست به دست آمده بود. این جزوه، کار حسن عبدی نیک بین از جمله سه نفر بنیادگزار سازمان‏بود که نخستین جزوه آموزشی سازمان به حساب می‏آمد. فرد مزبور سال 47 مارکسیست شد واز سازمان کناره گرفت. وی دراین جزوه با رد مبارزات رفورمیستی و تأکید بر حرکت دادن به توده‏ها از طریق نبرد مسلحانه تأکید کرده بود که می‏بایست علم‏مبارزه را که همان مارکسیسم است، فرا گرفت.
به گفته یکی از اعضای مرکزی مجاهدین، تحلیل سازمان در آن شرایط این بود که «برای‏مبارزه جدی علیه امپریالیسم و دست نشاندگان آن در ایران و سایر نقاط می‏بایست این‏مبارزه مبتنی بر یک ایدئولوژی اسلامی و از نوع اسلام راستین باشد... از این رو قبل از هرچیز باید اسلام را از حشو و زوائد و پیرایه‏هایی که بر آن عارض شده پاک کرد... این‏وظیفه‏ای است که تاکنون روحانیت به دلیل ضعف‏های حاکم بر آن از عهده‏اش بر نیامده وبالعکس، اگر موارد استثنایی را کنار بگذاریم در کلیت خود نقش بارزی نیز در تعمیق‏انحراف داشته است. لذا تنها نیرویی که قادر است به این وظیفه مهم و اساسی پاسخ گوید، سازمان متشکل، انقلابی و مسلمان است که عناصر آن را افراد دلباخته و شیفته اسلام وآزادی مردم از قید هرگونه ستم و محرومیت تشکیل می‏دهد و این سازمان، جز سازمان‏مجاهدین نمی‏تواند باشد». وی در ادامه می‏نویسد: سازمان در به انجام رسانیدن این وظیفه‏اساسی، معتقد بود که باید اسلام اصیل و بی‏پیرایه را از سرچشمه زلال آن، یعنی قرآن وتاحدودی نهج البلاغه و آن هم نه بر اساس استنباطات مفسرین، بلکه بر پایه استنباط خودسازمان که به اصطلاح مجهز به علم مبارزه و تشخیص صحیح از سقیم در شرایط پیچیده‏امروز است، به دست آورد... سازمان اصول پنچگانه دین و مذهب را قبول داشت با این‏توضیح که در مورد نبوت و امامت قائل به عصمت حضرت رسول (ص) و ائمه هدی (ع) نبوده و معتقد بود که آنها نیز دچار خطاو اشتباه می‏شدند. در مورد غیبت حضرت مهدی (عج) نیز در عین حال که سکوت اختیار کرده و روی آن بحثی به عمل نمی‏آورد، لیکن در مجموع به آن اعتقادی نداشت... سازمان از نظر فلسفی، در عین حال که اصل اول و در واقع مهم‏ترین اصل ماتریالیسم‏یعنی تقدم روح بر ماده را رد می‏کرد... لیکن اولا اصول دیالکتیک و از جمله اصل تضاد را به همان شکل مورد نظر ماتریالیسم‏دیالکتیک مورد قبول قرار می‏داد و ثانیا اصل ماتریالیسم تاریخی، یعنی حرکت مادی تاریخ که نتیجه منطقی پذیرش ماتریالیسم‏فلسفی است.
از سوی دیگر، نگاه روحانیون سنتی و در عین حال مبارز که در جریان برخی ازفعالیت‏های فکری این گروه بویژه از سال 50 به بعد بودند، آثار ایدئولوژیک مجاهدین، آثاری مارکسیستی به حساب می‏آمد که لعاب اسلامیت بر آنها زده شده بود. در ادامه به‏مبارزه آنان بر ضد مجاهدین، درست زمانی که این قبیل افکار آنان خود را نشان داد، اشاره ‏خواهیم کرد.
در بخش آموزش‏های سیاسی و اجتماعی، بیشتر آنان به نوعی تحت تأثیر مارکسیسم-لنینیسم قرار داشته و به دلیل ضرورت آشنا شدن با تجربه برخی از انقلاب‏های کمونیستی‏بیش از پیش با اندیشه‏های چپ آشنا شدند و به مطالعه آثار کمونیستی پرداختند. جاذبه این‏ایدئولوژی در آن زمان، بسیار زیاد بوده و در برابر موضع ضعیف مذهبی‏ها در دانشگاه، به‏راحتی می‏توانست توجه دانشجویان فعال را به خود جلب کند. مجاهدین نخست، به این‏می‏اندیشیدند تا جاذبه‏های فکری مارکسیسم را به نوعی در اسلام و تفکرات اسلامی‏جستجو کنند. میثمی می‏گوید: از حنیف‏نژاد پرسیدم: فرق ما با مارکسیست‏ها چیست؟ آن‏ها اصول دیالکتیک را قبول دارند ما هم‏قبول داریم. گفت: بابا، اصل حرکت اصلاً از ما مذهبی‏ها بوده است. هراکلیت هم در یونان اصل حرکت را مطرح کرد و اصلاکاری به مارکس ندارد. این دیالکتیک مال ماست!
بی‏تردید گرایش آنان به علم، یکی از مسائلی بود که سازمان را به مارکسیسم نزدیک کرد. آنان حتی علوم اجتماعی و در رأس آن، دیدگاه‏های چپ را به عنوان مسائل علمی‏می‏پذیرفتند. حرمت علم و اجازه یافتن برای اظهار نظر در حوزه علوم انسانی و حتی‏معارف دینی، مسأله‏ای بود که پیش از آن در نوعی اسلام‏شناسی که در کتاب‏های بازرگان و شماری دیگر آمده بود، به عنوان یک‏مبنا پذیرفته شده بود.
اعضای سازمان، یک قدم از بازرگان جلوتر گذاشتند. آنان علمی بودن مارکسیسم را تحت عنوان «علم مبارزه» آن هم برای تحلیل‏طبقات اجتماعی و رویارویی آنان و پیروزی طبقه کارگر پذیرفتند؛ چرا که به دنبال مبارزه قهرآمیز بودند و علم این مبارزه را درنهضت آزادی نمی‏یافتند. بنابراین به دنبال علم گرایی، به مارکسیسم علاقمند شدند. اما به هر روی، چون تربیت سنتیِ مذهبی‏داشتند و بیشتر در خانواده‏های مذهبی بازاری بار آمده بودند، تلاش می‏کردند تا تلفیقی میان دو گرایش ایجاد کنند. این تلفیق، استراتژی اصلی آنان در تدوین ایدئولوژی جدیدی بود که برای سازمان مورد نظر خود می‏نوشتند. و در واقع، درست تناقض‏اصلی در همین جا نهفته بود که می‏بایست زمانی خود را نشان می‏داد.
پذیرش دیدگاه‏های مارکسیسم در باره طبقات جامعه و مناسبات آنان با مسأله تولید واساسا نظریه ماتریالیسم تاریخی، مهم‏ترین اصل در تحلیل روند حرکت جامعه توسطمجاهدین خلق بود. در واقع در این بخش، ایده‏های آنان با مارکسیسم کمترین تفاوتی‏نداشت. به عبارت دیگر یکی از اصول اساسی نگرش مارکسیستی که سازمان پذیرفته بود، نظریه طبقات اجتماعی بر اساس نگرشی بود که در ماتریالیسم تاریخی ارائه شده بود. تحلیل تاریخ بر اساس حرکت طبقات مختلف در تقسیم‏بندی ادوار تاریخی، بحث زیر بناروبنا، و به ویژه تحلیل مبارزه با رژیم پهلوی در قالب مبارزه طبقه کارگر با بورژوازی‏وابسته، مسائلی بود که به طور دربست در سازمان پذیرفته شده بود. در این باره، آیات قرآن‏نیز بر همان نظریه تطبیق داده می‏شد. برای نمونه در باره آیه «و لولا دَفْعُ الله النّاس بعضهم‏ببعض لفسدت الارض» چنین معنا می‏شد: اگر نبود دفع کردن (نفی) خدا بعضی مردم را به واسطه دیگر (طبقه‏ای با طبقه دیگر) تباه می‏شد زمین (فساد طبقه حاکم انسان را منقرض‏می‏کرد) ولی خدا بر جهانیان کرامت دارد. از این آیه منشأ تکامل اجتماعی و آن هم از درون‏به خوبی پیدا می‏شود.
بعدها پیکاری‏ها که امتداد جریان ارتداد سازمان بود، چنین نوشتند: جزوه اقتصاد به زبان ساده و جزوه شناخت که چکیده جهان‏بینی، ایدئولوژی، خواسته‏ها و آرمان‏های این سازمان را منعکس می‏کند، مشخصا نفی استثمار طبقات انقلابی و زحمتکش جامعه، قبول قوانین دیالکتیکی، مبارزه اضداد، قبول مبارزه طبقاتی به عنوان قانون حرکت تاریخ، و حتی قبول ماتریالیسم تاریخی(صرف نظر از این که آن‏ها را به شکلی به جهان بینی مذهبی ارتباط می‏داد) تأکید دارد.
پذیرفتن دیدگاه‏های مارکسیستی تحت عنوان علم مبارزه یا علم انقلاب، مطلبی بود که‏حتی در ذهن مجاهدین نخست نیز کاملا مطرح بود. در دفاعیات علی میهن دوست که به خاطر کارهای ایدئولوژیک او درسازمان به علی عقیدتی معروف شده بود، در برابر اتهام رژیم به این که مجاهدین عقاید اشتراکی و سوسیالیستی دارند، چنین‏آمده است: پایه مشترک ایدئولوژی‏ها محو استثمار است؛ ولی دارای اختلافاتی هم هستند. انقلابیون باید «علم انقلاب» زمان رافراگیرند. علم و تئوری و دانش بشر در اثر برخورد با دنیای خارج و کار (عمل) به وجود می‏آید... علم انقلاب زمان ما چنین متدو روش انقلابی را تجویز می‏کند. آقای بجنوردی هم در زندان از مسعود رجوی که از کادرهای ایدئولوژیک سازمان بود، چنین‏نقل می‏کند که می‏گفت: از نظر ما مارکسیسم لنینیسم علم است، علم اجتماع و علم مبارزه است، درست مثل قوانین فیزیک، ربطی‏به دین و اسلام ندارد. ما نمی‏توانیم بگوییم فیزیک اسلامی یا فیزیک سرمایه داری، فیزیک فیزیک است و قوانین خودش را دارد. مارکسیسم هم همین طور.
نتیجه این قبیل اندیشیدن، از آن «شناخت» آغاز کردن و اینچنین «تکامل» را تفسیر کردن، چه می‏توانست باشد؟ در واقع دین‏شناسی سازمان، مشتمل بر یک هسته و یک پوسته بود. هسته آن مارکسیستی و پوسته آن اسلامی بود. این نکته‏ای است که از دید چهره‏های منصف‏دور نمانده است؛ چنان که حمید عنایت می‏نویسد: جسارت آنان در این تلفیق ایدئولوژیک (مارکسیسم و اسلام) از بکار بردن‏آن‏ها (تعبیر) ماتریالیسم دیالکتیک را در تفسیر قرآن و بعضی از فراز و نشیب‏های زندگی پیامبر (ص) و علی (ع) بر می‏آید. کاری‏که آن‏ها کردند این است که این مفهوم و مقولات فرعی آن را به عنوان یک ابزار تحلیلی به کار می‏بردند بی آن که اساسا اسمی ازآن به میان آورند. بدین سان مفهوم سنت‌الله را کما بیش به معنای تکامل به عنوان یکی از قوانین عمده و اساس آفرینش بکارمی‏بردند. وی می‏افزاید: این ماوراء الطبیعه زدایی و خلع قداست از اصطلاحات قرآنی، بی‏شک منحصر به این مسلمانان رادیکال‏عصر اخیر نیست.
قدری به عقب برگردیم. زمانی که بتدریج کار تدوین ایدئولوژی پایان یافت، سازمان ازاواخر سال 49 و طی سال 50 وارد مرحله نوینی شد. طی این مرحله، سازمان بر اساس مشی‏جنگ مسلحانه، کوشید تا عناصر و مهره‏های اصلی رژیم و نیز برخی از مستشاران خارجی‏را ترور کند. این اقدام به خصوص تحت تأثیر فعالیت عملی فدائیان خلق، به ویژه ماجرای سیاهکل در بهمن 49 بود که‏مجاهدین را به خاطر بی‏عملی، منفعل کرد و آنان مجبور شدند تا سریع‏تر دست به اقدامات عملی بزنند. روحانیت نیز که در اثرحرکت‏های انقلابی مارکسیست‏ها منفعل شده بود، کمک مالی بیشتری به مجاهدین کرد.
نخستین عملیات نظامی آنان در مرداد سال 50 در برابر جشن‏های دوهزار و پانصد ساله‏ شاهنشاهی بود. این اقدام پس از ماجرای سیاهکل بود که توسط فدائیان خلق صورت گرفت. مجاهدین تلاش کردند تا با دست‏زدن به اقدامات نظامی، نشان دهند که جریان مبارزه صرفا در اختیار کمونیستها نیست. ابتدا بمب گذاری در کارخانه صنایع‏الکتریکی‏ تهران و پس از آن آماده شدن برای فعالیت‏های بیشتر که در نهایت به لو رفتن سازمان منجر شد و به دنبال آن تعداد زیادی از اعضای آن که شامل سه نفر مرکزیت اولیه و اغلب کادرهای همه جانبه می‏شد، دستگیر شدند. برخی شمار دستگیرشدگان را تا 70 و برخی تا 120 نفر عنوان کرده‏اند. افزون بر اعضای مرکزیت اولیه، افرادی که به تدریج به مرکزیت افزوده شده‏ بودند، به جز حسین روحانی که در خارج از کشور بود، دستگیر شدند. این دستگیری‏ها تا آبان ماه سال 50 ادامه یافت. این‏رخداد را تحت عنوان ضربه شهریور 50 یاد می‏کنند. در واقع ساواک از طریق الله مراد دلفانی توانسته بود به وجود سازمان پی‏برده و پس از ماه‏ها تلاش و مراقبت، این ضربه را بر سازمان مجاهدین وارد کند. در این مرحله، سازمان مجاهدین بدون آن که‏یک علمیات موفقیت‏آمیز و قابل توجهی داشته باشد، لو رفت. این سرنوشت بیشتر تشکل‏های چریکی در ایران بود که بیشتراخبار مربوط به آنان، شامل داستان تأسیس، کشف و لو رفتن آن و سپس و دستگیری و زندان و اعدام سرانشان بود تا عملیات‏نظامی و چریکی آنان.
ترورهای محدود چریکی نسبت به برخی از اعضای ساواک یا مستشاران خارجی، تنها بهانه‏ای برای اعلام‏ حضور، صدور اعلامیه و انتقال برخی از مطالب و پیام‏ها به جامعه بود؛ چیزی که به گمان آن‏ها خود می‏توانست»موج نیرومندی‏را به نفع مبارزه» ایجاد کند.

برخورد رژیم و فروپاشی سازمان
پس از اعدام اعضای کادر مرکزی سازمان در 4 خرداد سال 1351 ـ که به رغم تلاش‏های‏عده‏ای از افراد برجسته صورت گرفت، از مرکزیت تنها رضا رضایی باقی ماند. به دنبال کشته شدن وی، و نیز محمود شامخی که از آموزش دیدگان فلسطین بود و به تازگی برگشته بود، و نیز دستگیری کاظم ذوالانوار، سه نفر مرکزیت سازمان را تشکیل‏می‏دادند: تقی شهرام، بهرام آرام و شریف واقفی که فرد اخیر تنها مذهبی این جمع بود. تقی شهرام که همراه دستگیرشدگان‏سال 50 زندانی شده و به زندان ساری تبعید شده بود، در آغاز سال 52 توانست از زندان بگریزد. وی همزمان به داشتن غرور وپرکاری متهم بود، و توانست موقعیت بالایی در سازمان به دست آورد. ورود وی به کادر مرکزی، آغاز انفجار و ارتداد درسازمان بود. این زمان مرکزیت در اختیار شهرام، آرام و حسین سیاه کلاه ـ قاتل مجید شریف واقفی ـ بود.
شکست‏های پی در پی سازمان، افراد کادر مرکزی را به این فکر انداخت تا بار دیگر در ایدئولوژی و استراتژی سازمان تجدید نظر کنند. به همین دلیل در پاییز سال 52 به دستورمرکزیت سازمان، مطالعه وسیعی بر روی ایدئولوژی سازمان توسط یک کادر ده نفری که‏شامل سه نفر مرکزیت نیز می‏شد، آغاز گردید. به گفته یکی از همین مجاهدین، این مطالعه پس از مدت کوتاهی به بن بست رسیدو اکثر این گروه ده نفری ـ و در اصل هفت نفرشان ـ به این نتیجه رسیدند که هسته تفکراتشان مارکسیستی است. آنان تصمیم‏گرفتند پوسته را شکافته و هسته را عیان کنند. تقی شهرام پس از تغییر ایدئولوژی گفت: پیراهن اسلام را از هر کجا وصله علمی زدیم، از جای دیگر پاره‏شد.
از سال 53 ـ 52 به بعد، ابتدا با متمرکز کردن‏آموزش‏ها روی تشریح اسلام دگماتیسم، انتقاد از آموزه‏های اسلام آغاز گردید. جزوه آموزشی در این زمینه، جزوه سبز نام داشت. اندکی بعد تقی شهرام جزوه معروف به بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک را تدوین و در آن چرخش فکری سازمان را از اسلام به‏مارکسیسم توجیه کرد. در واقع، بحث تغییر ایدئولوژی از سال 52 آغاز شد. در طول سال 53 تنها رهبران سازمان از این ماجراخبر داشتند. سپس با مقاومت و بعد از آن کشته شدن شریف واقفی و مجروح شدن مرتضی صمدیه لباف و دستگیری ـ وسپس اعدام وی توسط ساواک ـ مسأله آشکارتر و جدی‏تر شد. آنگاه در شهریور 54 بود که مسأله در سطح عمومی سازمان علنی‏گردید و بیانیه توزیع شد.

تغییر مواضع
مؤلف این جزوه شهرام وبرخی از دوستان او ـ مانند حسین روحانی ـ نویسنده اولین متن درسی سازمان یعنی کتاب شناخت ـ بودند. روحانی می‏گوید وقتی در سال 54 به ایران آمدم، به انتقاد از مواضع التقاطی سازمان مجاهدین پرداختم و «این التقاط را به نفع‏ماتریالیسم دیالکتیک و ایدئولوژی مارکسیستی» شکستم.
در این بیانیه، پس از بیان یک مقدمه درباره لزوم نشر این بیانیه، کوشش شده است تا سیرمبارزات مردم ایران، پس از شهریور بیست بیان شده و این مسیر تا شکست نهضت خرداد42 دنبال می‏شود. پس از آن تشکیل سازمان و مراحل مختلفی که بر آن گذشته و نیزتلاش‏هایی که در جهت تدوین ایدئولوژی صورت گرفته، گزارش شده است. همزمان به‏بیان جریان فکر مذهبی پدید آمده در این دوره پرداخته شده و در تمامی موارد، معیارهای‏تحلیل، دقیقا بر مبنای اندیشه‏ها و تحلیل‏های مارکسیستی است. بخش عمده‏ای از محتوای‏بیانیه، تحلیل دوآلیسم موجود در تفکر سازمان و سرگردانی میان ماتریالیسم و ایده‏آلیسم‏است. این که تفاوت اسلام مجاهدین با اسلام رایج و سنتی در چه اصولی بوده، ضمن مواردمختلف شرح و بسط داده شده است. در ادامه، از فعالیت‏های جدید ایدئولوژیک که از سال47 به بعد آغاز شده، سخن به میان آمده و کوشش شده است تا نشان داده شود که به رغم‏همه تلاش‏هایی که روی قرآن و نهج البلاغه صورت می‏گرفته، قالب‏های اصلی کار، براساس اندیشه‏های مارکسیستی بوده است. اشکال کار هم درست همین بوده است که‏جهت‏گیری فکری اولا به دلیل آشنایی ناکافی سازمان با مارکسیسم و ثانیا به دلیل وجودهمین دوآلیسم، ناقص بوده و توان تحلیل کامل را نداشته است. جهت‏گیری مطالعاتی، به‏موازات گذر زمان، هرچه بیشتر به سمت آموزه‏های مارکسیستی سوق داده می‏شده و درعین حال، مقاومت‏هایی هم در سازمان بر ضد آن صورت می‏گرفته است.

ظهور یک تناقض ذاتی
به این ترتیب، به موازات گسترش مطالعات مارکسیستی ـ لنینیستی در سازمان ما، اقدامات تدافعی علیه آن توسط خیل مقالات، بحث‏ها و نظرات مطنطن ایده‏آلیستی آغازشد. دوباره یک برنامه جدید «بررسی و تدوین ایدئولوژی انقلابی اسلام» طرح ریزی شد ومجدداً مطالعات حجیمی درباره تاریخ اسلام، درباره محتوای ایدئولوژیک مبارزات گذشته‏و مخصوصاً مبارزاتی که تحت عنوان ایدئولوژی اسلام (تشیع...) توجیه می‏شوند (مبارزات‏تشیع علویان، سربداران، نهضت مشروطه، جنگل و... که همه جا مذهب ظاهراً نقش قابل اهمیتی داشت) و همچنین بررسی‏درباره معنای آیات قرآن و درک مفاهیم دینامیک آن، تدوین تفاسیر و کار شدید روی نهج‏البلاغه و سایر متون معتبر اسلامی دردستور قرار گرفت. در کنار این مطالعات، البته آموزش برخی از متون مارکسیستی نیز در دستور بود و از این نظر که مقدمتاً معتقدبودیم اسلام نه تنها با دست آوردهای علمی و تجربی بشر مبانیتی ندارد بلکه آنگاه اسلام حقیقی و انقلابی فهمیده می‏شود که به‏دانش زمان و در این زمینه به دانش شناخت و تغییر اجتماع (مارکسیسم ـ لنینیسم) مسلح باشیم. حاصل این برنامه‏ها که بیش ازیک سال کار عمده گروه مصروف آن شد، یک دوره کتب و مقالات ایدئولوژیک بود که به طور اساسی در سه قسمت «کتاب‏شناخت»، «جزوه تکامل» و «راه انبیاء» مشخص می‏شد. در کتاب «شناخت» از اصول شناسایی دینامیک و روش تحلیل رئالیستی‏قضایا بحث می‏شد. جزوه تکامل درباره قانون تکامل و انطباق آن با نظرات اصیل مذهبی و همچنین خصوصیات ویژه انسان‏صحبت می‏کرد؛ و «راه انبیاء» می‏خواست ثابت کند که راه بشر (یعنی علم و حتی فلسفه علمی!) نه تنها تضادی با راه انبیاء ومضمون و محتوای رسالت و عقاید آن‏ها ندارد و نه تنها راه پر پیچ و خم شناخت و معرفت بشری از راه انبیاء دور نمی‏شود، بلکه‏بشر، در سر انجام کوشش‏های خود بالاخره در نقطه بسیار والایی با راه انبیاء تلاقی خواهد کرد و بر آن منطبق خواهد شد.
نویسنده بیانیه می‏افزاید: «مارکسیسم از نظر ما (در آن موقع) دارای دو قسمت بود. یک‏قسمت پایه فلسفی آن که بر اساس ماتریالیسم قرار داشت و قسمت دیگرش تجربیات‏سیاسی، اجتماعی و عملی آن که ما آن را حاصل شرکت در یک پروسه طولانی مبارزه‏توده‏ها و رهبری مبارزات طبقاتی در یک صد سال اخیر می‏دانسیتم. بدین ترتیب ماناآگاهانه، مارکسیسم را تکه پاره می‏کردیم و تصور می‏کردیم که پذیرش و درک مفاهیم‏سیاسیـاجتماعیـتجربی مارکسیسم و همچنین قبول و درک دیالکتیک به عنوان اسلوب‏شناخت علمی، بدون اعتقاد عمیق به مبانی ماتریالیسم امکان‏پذیر است».
در ادامه از تنافی میان ایمان و اعتقاد به وحی از یک طرف و پذیرش تحول علمی جامعه‏بر اساس نگاه به ابزار و مناسبات تولید از سوی دیگر، بر تضاد میان درک علمی و ایمانِ وحی‏تکیه کرده و مارکسیسم را به عنوان فلسفه علمی، دقیقا مساوق علم تجربی گرفته است. پس‏از آن با تبختر، به جای تضاد دین با مارکسیسم، تضاد دین و علم را مطرح کرده و می‏نویسد:
«جالب توجه در اینجا بود که ما برای اینکه درک علمی تاریخ را با نقش انبیاء تلفیق کنیم‏و عدم تناقض این دو را بپوشانیم و یا به بیان دیگر برای این که درک علمی تاریخ را از دل‏مذهب بیرون بیاوریم، مجبور بودیم مارکسیسم را به عنوان عصایی در دست مذهب قراردهیم، لنگی‏ها و نارسایی‏های آن را جابجا با تعبیرات و تفسیرات مارکسیستی، منتها درپوشش و قالب آیات و احکام جبران کنیم! و آن وقت نتیجه بگیریم که ایدئولوژی و تفکری‏که محصول شرایط تاریخی، اجتماعی و اقتصادی هزار و سیصد سال قبل است، می‏تواندمسایل مبارزاتی امروز را پاسخگو باشد! در حقیقت ما هیچ گاه نمی‏توانستیم و بالاخره هم‏نتوانستیم به چنین نتیجه‏ای دست یابیم. تحولات اجتماعی و پیشرفت‏های علمی آن قدر ازنظرات اجتماعی و فلسفه ایده‏آلیستی مذهب فاصله گرفته بود، و مذهب آن‏قدر استعدادهماهنگی خود را با شرایط انقلابی روز (چه از نظر اجتماعی و چه از نظر علمی) از دست‏داده بود که علی رغم تمام کوشش‏های واقعاً بی‏وقفه ما در امر احیاء و نوسازی نظرات‏مذهب، باز هم فرسنگ‏ها از قدرت تبیین مسایل و نظرات تثبیت شده علمی و اجتماعی روزعقب می‏ماند. این فاصله و شتاب تحولات و پیشرفت‏های اجتماعیـسیاسیـاقتصادی‏نسبت به هسته متوقف اندیشه مذهبی چنان فزاینده بود که کوشش‏های نوجویانه ما، به دلیل‏عدم آمادگی هسته درونی اندیشه مذهبی، همواره عقیم می‏ماند.»
پروسه دائماً تکراری اما بی نتیجه احیای اندیشه مذهبی در جامعه از سید جمال الدین‏اسدآبادی گرفته تا متجددین بسیار جدیدتر مذهبی از قبیل دکتر علی شریعتی، نمونه بسیار بارز دیگری است از بی‏استعدادی و ناتوانی ذاتی این اندیشه؛ اندیشه‏ای که به دلیل کهنگی تاریخی‏اش، هیچ استنباط نو و مترقیانه‏ای از آن چند هر چند که آغشته به‏جدیدترین نوع تعبیرات علمی و حاوی آخرین ابتکارات هنرمندانه در زمینه تلفیق اجباراً صوری آن با علم باشد، باز هم لحظه‏ای‏بیشتر عمر نمی‏کند. بدین قرار، اندیشه مذهبی، مانند قبای قدیمی اما زربفتی بود مملو از صنایع مستظرفه و هنرهای شگفت‏ابداعی‏ای که مرور ایام تمام نسوج و تار و پودهای آن را پوشانده و فقط هیأت ظاهری‏ای از آن به جای مانده است. اینچنین اثربدیعی از اندیشه و عمل مردمانی در قرن‏ها پیش، همچون دیگر آثار بدیع هنری، فکری، ادبی و اخلاقی مردمان در قرون گذشته، تنها می‏توانست موضوع مناسبی برای کاوش‏های محققانه تاریخ‏نویسان و اسطوره‏شناسان... فراهم آورد. در حالی که ما در صددبودیم نسوج پوسیده آن را ترمیم کنیم، پودهای متلاشی شده آن را به تارهای خاک شده آن گره بزنیم و در کالبد بی‏جان آن روحی‏تازه بدمیم. نتیجه معلوم بود، در مقابل هر ترمیم و گرهی ده‏ها گسیختگی و پاره‏گی دیگر ظاهر می‏شد؛ هنوز به یکی نپرداخته درصد جای دیگر رخنه به وجود می‏آمد... به عنوان مثال نتایج منفی و ضد علمی قبول مسأله وحی تنها این نبود که مجبور شده‏بودیم به قبول یک پدیده مرموز، ناشناختنی، به طور عاطفی و بدون هیچ گونه استدلال علمی تن بدهیم، بلکه از آن مهمتر، اثرسوء و ضد انقلابی (آن بود) که چنین اعتقاداتی بلافاصله در مبارزه انقلابی روزمره ما باقی می‏گذاشت، قابل توجه‏تر بود. یک‏نمونه بارز آن نگرش بسیار منفی و رقّت‏انگیز مذهب است نسبت به توده‏های تحت ستم و زحمت‏کش. این جزوه میان اعضاءسازمان توزیع و قرار بر آن شد تا آن را مطالعه کنند و دیدگاه‏های خود را در باره آن بیان کنند. به دنبال آن، درصد بالایی ازنیروهای سازمان اعلام تغییر موضع کرده و مارکسیست شدند.

فراگیری مارکسیسم وتصفیه خونین
برخی از کسانی که مارکسیست شدند عبارتند از: جلیل احمدیان، مرتضی (حسین) آلادپوش (عضو بعدی گروه پیکار و کاندیدای‏این گروه برای مجلس اول)، بهمن بازرگانی، محمود اسماعیل خانی، ابراهیم جواهری، ابراهیم خامنه‏ای، محمد خوانساری، مهدی خسروشاهی، حسین قاضی، حسن راهی، محمد رحمانی، کاظم شفیعیها، علیرضا تشیّد، علی‏رضا زمردیان. برخی از این‏افراد از سال 50 به بعد مارکسیست بودند.
اطلاعات بیشتر در باره مرتدین سازمان، در نشریه پیکار بعد از انقلاب آمده است. از آن‏جمله‏اند: سیمین حریری و محمدرضا آخوندی (پیکار ش 14 28 آبان 58) هاشم وثیق‏پور، حسن سبحان اللهی، صادق فردتقوی، (مرتضی) ابراهیم داور، حوریه محسنیان، فاطمه تفتکچی، احمد صادق قهاره، اکرم صادقپور، محمد حاج شفیعها (پیکار34 با تصاویر آن‏ها). قجر عضدانلو، بهرام آرام (پیکار 36، ص 20). بهرام آرام نقش رهبری داشته و در تغییر ایدئدلوژی سازمان‏نقش اساسی بازی کرد؛ بنگرید: پیکار 34، ص 9: وی در 25 آبان 55 در خیابان شیوا توسط ساواک کشته شد. (در همان شماره‏ اسنادی برای کمونیست بودن فاطمه تفتکچی آورده شده است). لیلا زمردیان (همسر شریف واقفی و لو دهنده او به شهرام و آرام) که وقتی در 14 دی ماه 55 در حالی که از کارخانه بر می‏گشت، (به کارخانه فرستاده شده بود تا روحیات خرده‏بورژوازی‏اش از بین برود و جزو طبقه کارگر شود!) توسط چند نفر ترور شد! (پیکار 36، ص 22: مدعی است که ساواک او راکشته). به نظر می‏رسد خود مرتدین سازمان او را کشتند. شاهد آن که به گفته تقی شهرام ـ کیهان 24 تیر ماه 59، ص 2 ـ لیلازمردیان بعدها طی نامه‏ای به سازمان نوشت که من خیانتکار هستم، مرا اعدام کنید. غلامحسین صاحب اختیاری (پیکار ش 60، ص 8).
گفتنی است که برخی از این افراد، پیش از علنی شدن ماجرای ارتداد، مارکسیست شده‏بودند که یکی از آنها بهمن بازرگانی بود که در مارکسیست کردن عده‏ای دیگر نیز مؤثر بود.
افرادی که در برابر این تغییر ایستادند، در صورت مقاومت تند، از سر راه برداشته شده واگر با ملایمت برخورد می‏کردند، به نوعی از سازمان کنار گذاشته می‏شدند. در مقدمه‏اطلاعیه تغییر مواضع در باره این افراد آمده است: «سخت‏سران، اصلاح ناپذیران وکج‏اندیشانی که بر مواضع نادرست و انحرافی خود اصرار می‏ورزیدند و علیرغم همه‏شرایط مساعد آموزشی، به دلیل چسبیدن به منافع فردی و اندیشه و عملی که این منافع راتوجیه می‏کرد، حاضر به رفع نقایص و عیوب خود نبودند (یعنی حاضر نشدند مارکسیست‏ شوند) قاطعانه از عضویت سازمان کنار گذاشته شدند.» و در ادامه آمده است: «مجموعاً درتمام طول 2 سال «مبارزه ایدئولوژیک» قریب 50 درصد از کادرها مورد تصفیه قرار گرفته وبسیاری از کادرها از مواضع مسؤول تا کسب صلاحیت‏های لازمه کنار گذارده شدند.» گفتنی‏است که تصفیه آنان به معنای برداشتن پوشش حفاظتی از آنان در برابر پلیس بود؛ زیرا اغلب‏این افراد لو رفته بودند و تنها در خانه تیمی می‏توانستند زندگی کنند.
این زمان، به دلیل عدم تقیّد به مبانی مذهبی، فساد اخلاقی گسترده‏ای در سازمان پدیدآمده بود؛ به طوری که صدها گزارش در بازجویی‏ها و غیر آن راجع به این مسأله آمده است. این مسایل از طریق برخی از عناصر تصفیه شده، به گوش مذهبی‏ها و متدیّنین می‏رسیدوآنان را بیش از پیش نسبت به سازمان بدبین کرد.
احمدِ احمد، که زمانی عضو حزب ملل اسلامی بوده، دستگیر و زندانی شده بود، پس از آزادی در تأسیس سازمان حزب الله شرکت‏کرد. این گروه که به سال 48 از برخی از افراد آزاد شده از حزب ملل تأسیس شده بود، به تدریج با افرادی از مجاهدین برخوردکرده و زمینه جذب آنان به سازمان فراهم شد. این جذب در سال 52 یعنی زمانی صورت گرفت که سازمان در عین توسعه کمی، در سطح رهبری به بحران رسیده و به تدریج عناصر فرصت طلب و کمونیست در رأس آن قرار گرفتند. دو نفر از مؤسسان حزب‏الله، یکی محمد مفیدی و دیگری علی رضا سپاسی بود که فرد اخیر در جریان ارتداد مارکسیست شد و در مرکزیت پیکار قرارگرفت. زمان پیوستن حزب الله به مجاهدین، درست در سرآغاز بحران ایدئولوژیک در سازمان بود. احمد احمد از ترور دومستشار خارجی به دست وحید افراخته و محسن خاموشی در سال 53 یاد کرده است. در اطلاعیه‏ای که سازمان به این مناسبت‏صادر کرد آیه قرآن که بر بالای آرم سازمان بود، حذف شده بود. این مسأله تردید احمد احمد را برانگیخت؛ اما رهبری سازمان بافریب‏کاری، او را قانع کرده، به وی توضیح داد که نمی‏خواستیم با پخش اعلامیه در سفارتخانه‏های خارجی، آیه قرآن زیر دست‏و پای اعضای سفارت خانه‏ها بیفتد! وقتی احمد احمد در زندان از تقی شهرام می‏پرسد: سرنوشت بچه‏های مسلمان دیگر چه‏می‏شود؛ او می‏گوید: همه تغییر ایدئولوژی را پذیرفته‏اند. چند نفری مثل تو مانده‏اند که به آن‏ها اجازه می‏دهیم تا اعتقادات مذهبی‏خود را حفظ کنند آن هم به صورت فردی. ولی باید در مبارزه در کنار ما باشند. احمد با اشاره به فعالیت تقی شهرام برای‏نگارش بیانیه تغییر مواضع می‏نویسد که آن زمان شهرام در مغازه‏ای در یک پاساژ مشغول فعالیت بود. در همان حال با یکی ازاعضای زن سازمان روابط جنسی داشت و رفت و آمدهای مشکوک، ظن سرایدار را برانگیخت که منجر به اعتراض او به شهرام و در نتیجه کتک خوردن و شکایت سرایدار به کلانتری شد. به دنبال آن شهرام از آنجا گریخت و ساواک برای نخستین بار، در همان‏مغازه، بیانیه و برخی از اسناد و مدارک سازمان را به دست آورد. بلافاصله پس از آن، ساواک، مجاهدین (و سپس سایر نیروهای‏مبارز مسلمان) را مارکسیست‏های اسلامی نامید.

مارکسیسم اسلامی
بنا به گفته نجات حسینی، اصل اصطلاح»مارکسیست اسلامی »از آنجایی آغاز شد که گروه کوچکی به رهبری نادر شایگان ـ که به‏همین جهت به گروه شایگان شهرت یافت ـ از پیش از سال 52 تصمیم داشتند تا با ایجاد تشکلی، نیروهای مذهبی و چپ را گردهم فراهم آوردند. همراهان وی از جمله حسن رومینا و مصطفی شعاعیان و عده دیگری بودند که برخی از آنها بعدها در زندان‏مسلمان شدند. این گروه در سال 52 توسط ساواک متلاشی شد و نامبردگان در درگیری با ساواک کشته شدند. (شعاعیان در 20بهمن 54 در خیابان استخر تهران کشته شد.) ساواک در خانه تیمی آنان عکس چه‏گوارا و برخی از جزوات مجاهدین را یافت وبه همین دلیل آنان را مارکسیست اسلامی نامید که بعدها همین تعبیر نسبت به مجاهدین و تمامی گروه‏های مبارز مسلمان نیزبکار رفت. پس از آن در تبلیغات مطبوعاتی ساواک، به طور معمول اتهام مارکسیست اسلامی نسبت به افراد وابسته به مجاهدین‏به طور خاص، و مبارزان مسلمان به طور عام به کار می‏رفت.

در واقع ساواک از اواخر 51 و اوائل سال 52 اتهام مارکسیست بودن مجاهدین را عنوان‏می‏کرد. این زمان هنوز تحول ایدئولوژیک در سازمان رخ نداده بود و سازمان مجاهدین در52/3/30 اطلاعیه‏ای در باره اتهامات رژیم در باره غیر مسلمان بودن مجاهدین و حمله به‏مارکسیست‏ها صادر کرد. در این اعلامیه، به شدت از اسلام حمایت شده و در عین حال، ازمبارزات کمونیست‏ها نیز ستایش و از تلاش رژیم برای ایجاد اختلاف بین مبارزان سخن به‏میان آمده است. بی‏تردید نسل نخست مجاهدان به رغم داشتن نقاط ضعف فکری در برابرمارکسیسم و پذیرش برخی از مبانی آن، به لحاظ تربیتی، مذهبی بودند. در مقدمه «اسنادمنتشره» برخی از جملات بیانه‏ای که از سوی سازمان در تأکید بر اسلامیت آن منتشر شده، ارائه گشته «اسلام محمد اسلام راستین است. اسلام راستین، اسلام انقلابی است که با زبونی‏جوامع اسلامی سازگار نیست.... ما آیین نوینی به همراه نیاورده‏ایم. اسلام همیشه مترقی وانقلابی و ضد ستم بوده و خواهد بود». همانجا افزوده شده است: «در حقیقت پس از انتشارهمین بیانیه بود که مارکسیست‏های لانه کرده در سازمان پیشتاز مسلمین، برنامه خویش راتدوین کرده، در جهت ضربه زدن از درون با انواع نقشه‏های خائنانه در جهت نابوی آنچه که ‏آریامهر و اربابان آمریکائیش از آن عاجز بودند، با توسل به سبعانه‏ترین و رذیلانه‏ترین‏شیوه‏های به حرکت درآمدند.»
گفتنی است که نگرشی که گروه شایگان داشتند، حتی در فکر و ذهن کسانی چون خسرو گلسرخی که رسما کمونیست بودند، وجودداشت. برای مثال، دفاعیه خسرو گلسرخی با این جمله که به غلط منسوب به امام حسین (ع) شده، آغاز شد: ان الحیاه عقیده و جهاد؛ سخنم را با گفته‏ای از مولا حسین، شهید بزرگ خلق‏های خاورمیانه آغاز می‏کنم. من که یک مارکسیست لنینیست هستم، برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم... از اسلام سخنم را آغاز کردم. اسلام‏حقیقی در ایران، همیشه دِیْن خود را به جنبش‏های رهایی بخش ایران پرداخته است. سید عبدالله بهبهانی‏ها، شیخ محمدخیابانی‏ها نمودار صادق این جنبش‏ها هستند. و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبش‏های آزادی بخش ملی ایران ادامی‏کند. هنگامی که مارکس می‏گوید در یک جامعه طبقاتی ثروت در یک سو انباشته می‏شود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سوئی‏دیگر، در حالی که مولد ثروت طبقه محروم است، و مولا علی می‏گوید: قصری برپا نمی‏شود مگر آن که هزاران نفر فقیر گردند، نزدیکی‏های بسیار وجود دارد. چنین است که می‏توان در این تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیزاز سلمان پارسی‏ها و اباذر غفاری‏ها. زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنون ماست که جان بر کف برای خلق‏های محروم میهن‏در این دادگاه محاکمه می‏شویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگان، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هرچندیزید گوشه‏ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آن چه در تداوم تکرار شد، راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه ‏مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است. و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی را تأیید می‏کنیم.
از آنجایی که ساواک اتهام مارکسیست اسلامی را عنوان می‏کرد، در آغاز، مذهبی‏هاحاضر به پذیرش این قبیل اتهامات نبودند و حتی در مواردی از این که کسانی از مذهبی‏ها ازبرخی از افکار انقلابی دیگران متأثّر شده باشند، دفاع می‏کردند؛ اما به مرور روشن شد که‏دامنه این تأثیر پذیری بیش از حدّ قابل تصور بوده و در ایدئولوژی مجاهدین، مارکسیسم‏لباس اسلامی پوشیده است.
در آن زمان، کمتر کسی ادعای ساواک را برای تغییر مواضع سازمان مجاهدین می‏پذیرفت، در حالی که اصل مطلب واقعیت داشت؛ زیرا ساواک به اسنادی دست یافته بود که هنوز در اختیار دیگر مبارزان خارج از سازمان قرار نگرفته بود. حتی جدای از ادعای‏ساواک این امر که جریان مجاهدین نوعی اسلام مارکسیستی یا مارکسیسم اسلامی است، برای بسیاری روشن بود. همین مسأله‏سبب شد تا بیژن جزنی کتابچه‏ای تحت عنوان اسلام مارکسیستی یا مارکسیسم اسلامی بنویسد و به بررسی منشأ دین و برخورد آن‏با استعمار و غیر آن بنشیند.

مقاومت محتاطانه در برابر ارتداد
در برابر جریان ارتداد، مقاومت‏هایی صورت گرفت؛ چنان که مرتدین هم نشریاتی در دفاع‏از مواضع خویش منتشر کردند. در این میان، شماری از عناصر بازمانده سازمان در سال1354 – تحت عنوان سازمان دانشجویان مسلمان ایرانی در امریکا – جزوه‏ای تحت عنوان گامی فراتر در افشای منافقین منتشر کرده، ماهیت منافقانه تقی شهرام و دوستان وی را شرح دادند. این نخستین باری بود که کلمه منافق به شماری از اعضای سازمان داده‏شد. همان گروه، زمانی هم که در «کنفدراسیون جهانی» بودند اطلاعیه‏ای با عنوان «نظریه‏ای از سازمان امریکا – کنفدراسیون‏جهانی» در این باره منتشر کردند. بعد از پیروزی انقلاب، همین کلمه در باره دیگر مجاهدین باقی مانده در زندان که حرکت تقی‏شهرام را نمی‏پذیرفتند، بکار رفت. پیش از انقلاب، ابوالحسن بنی‏صدر نیز در جهت تخطئه کودتاگران در سازمان به احتمال درسال 1355 یا 1356 کتابچه‏ای با عنوان منافقان از دیدگاه ما نوشت. وی در این کتاب، ضمن مباحث مختلفی به نقد مطالب مندرج‏در نشریه مجاهد شماره 5 و نیز به آنچه که به عنوان بیانیه تغییر مواضع کودتاگران آمده، پرداخته است. بنی‏صدر خود در جایی‏می‏گوید: من در یک سال و چهارماه قبل از این که سازمان مجاهدین خلق تجزیه شود و بیانیه صادر کند، در ضمن یک تحلیل، پیش بینی کردم و هشدار دادم و آن متن هم موجود است و آن در کتاب زور علیه عقیده قسمت دوم چاپ شده است که آن را درایران به اسم منافقان از دیدگاه ما می‏شناسند. سخنرانی دیگر بنی‏صدر در این زمینه با عنوان نقدی بر برچسب‏های ناچسب به جهت‏طبقاتی اسلام (تهران، نشر توحید، 1356) چاپ شد. در مقدمه این اثر توضیح داده شده است که این کتاب پاسخ بیانیه ایدئولوژیک‏یا»فحشنامه منافقین »است. کتاب یاد شده توسط انجمن اسلامی دانشجویان امریکا و کانادار به چاپ رسید. مقاله‏ای نیز باعنوان خیانت و انحراف در ماهنامه پیام مجاهد ش 36) آذرماه 1354) انتشار یافت. در کتاب اسناد منتشره سازمان مجاهدین خلق‏ایران مدافعات که به احتمال در سال‏های 1356 - 1354 در امریکا چاپ شده، اطلاعیه‏ای از برخی از اعضای سازمان در افشای‏جریان اپورتونیست درج شده است) صص 129 - 121 با تاریخ شهریور 54). این اعلامیه که در شهریور سال 54 خطاب به‏جریانی که به صورت علنی ارتداد را اعلام کرد نوشته شده و به گونه‏ای تنظیم شده که گویی حادثه چندان مهمی هم اتفاق نیفتاده‏است: این مسأله که برخی از رفقای ما به دنبال یک سری مطالعات خود به مارکسیسم روی آوردند، یک پدیده استثنائی وغیرعادی نیست. سازمان به شهادت سوابق پرافتخار گذشته و اسنادی که در دست دارد، نشان داده است که فرقی بین یک انقلابی‏مارکسیست و یا غیر مارکسیست، در صورتی که با اعتقاد به محو هرگونه استثمار صادقانه در راه انقلاب مبارزه کنند، قائل نیست «. نگرانی این اطلاعیه فقط آن است که این رفقا می‏توانستند از این سازمان جدا شوند و برای خود یک گروه درست کنند!!
کتابچه‏ای هم دو سال پس از ارتداد، یعنی در تیرماه 1356 توسط اتحادیه انجمن‏های‏اسلامی دانشجویان در اروپا در نقد این جریان انتشار یافت. در آغاز این کتاب آمده است: هدف از تحریر این نوشته آن است که‏خواننده را در جریان اهمیت ضربه‏ای که به کل جنبش ایران وارد آورده‏اند، قرار دهد. جزوه یاد شده، در ضمیمه خود متنی را از «روحانیون مبارز حوزه علمیه قم» در این زمینه انتشار داده که تحلیلی از وضعیت تاریخی جنبش اسلامی در سده اخیر به ویژه‏جنبش امام خمینی است. این مقدمه، به طور عمده زمینه افشای جریان ارتداد در سازمان مجاهدین است که ضمن استناد به‏نوشته‏های برخی از گروه‏های مارکسیست لنینیست در محکوم کردن این کودتا اطلاعاتی در باره آن به دست داده است. این متن‏در خرداد ماه 1356 تهیه شده است. انجمن اسلامی دانشجویان در اروپا در کتابچه دیگری هم که تحت عنوان بیاد حماسه آفرینان‏دوازدهم محرم در سال 1356 چاپ کردند، به روشنگری در باره این انحراف پرداختند. اینها همه حکایت از وجود نوعی بازتاب‏منفی شدید نسبت به این حرکت در میان مذهبی‏ها بود.
پس از انقلاب، سازمان مجاهدین خلق به رهبری رجوی کتابچه آموزش و تشریح اطلاعیه تعیین مواضع مجاهدین خلق در برابراپورتونیست‏های چپ‏نما و کتاب مفصل‏تر تحلیل آموزشی بیانیه اپورتونیست‏های چپ نما را منتشر کرد (تهران، 1358). اصل‏اطلاعیه که حاوی دوازده ماده بود و رجوی آن را منتشر کرد، در این کتاب تشریح شده است. در آن اطلاعیه (که متن آن در فرازی‏از تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران، ص 38 - 33 و کتاب تحلیل آموزشی بیانه اپورتونیست‏های چپ نما، ص 3 - 2 آمده) بر ماهیت‏اسلامی سازمان مجاهدین تأکید شده، جریان انحراف به عنوان یک کودتای اپورتونیستی و خیانت معرفی شده، بر عدم روا بودن‏استفاده از آرم سازمان توسط کودتاگران تأکید و گفته شده است که «ما بین این اپورتونیست‏ها و سایر مارکسیت‏ها تفاوت قائلیم»و...
مطالبی هم در این باره در کتاب رهنمودهایی در باره ماهیت سازمان مجاهدین خلق که آن‏را گروهی از دانشجویان طرفدار روحانیت متعهد در خرداد 58 چاپ کرده‏اند، آمده است.
به هر روی، به جز عده معدودی که بیرون از زندان باقی مانده بودند، کسانی از مجاهدین‏که در زندان بودند، به رهبری مسعود رجوی که از اعضای کادر مرکزی بوده و با وساطت برادرش - که از وکلای برجسته بوده و بااستفاده از نفوذش در سازمان ملل - از اعدام رهایی یافته بود، در برابر این بیانیه موضع گرفت و کودتاگران داخل سازمان رااپورتونیست‏های چپ نما نامید. وی در این باره، یک اطلاعیه و سپس در شرح آن کتابچه‏ای با عنوان آموزش و تشریح اطلاعیه‏تبیین مواضع سازمان مجاهدین خلق در برابر اپورتونیست‏های چپ نما منتشر کرد. تعبیر به «اپورتونیست» و «چپ نما» از آن روی بودکه مبادا به کمونیست‏های واقعی جسارت شود! تعبیر دیگری که آن زمان این گروه از کودتاگران دادند، تعبیر منافقین بود. در برابراین اتهام، شهرام در دادگاه، گروه رجوی را متهم به نفاق می‏کرد و می‏گفت آن‏ها در واقع منافقند، چرا که در باطن مارکسیست‏هستند اما در ظاهر ابراز اسلام می‏کنند.
گروه پیکار (در راه آزادی طبقه کارگر) نیز جزوه‏ای تحت عنوان تحولات درونی سازمان مجاهدین (54 - 52) انتشار داد که در عین تأییداین که «زاده شدن یک جریان مارکسیستی از دل سازمان مجدین خلق ایران، به نظر ما امر اجتناب‏ناپذیر به شمار می‏رفت» نسبت‏به اتفاقی که در سازمان رخ داد، نظر انتقادی دارد. سازمان پیکار که خود محصول این جریان است، در سال 58 با نوشتن این‏جزوه، به انتقاد از عملکرد گذشته خود که تقریبا همه گروه‏های مذهبی و کمونیست از آن انتقاد کردند، پرداخته است. در این‏جزوه از شریف واقفی و صمدیه لباف به عنوان مجاهدان شهید یاد شده (و بنگرید: نشریه پیکار، ش 40، ص 16) و از مخفی‏کردن خبر شهادت مجاهد محمد یقینی که در سال 55 در داخل سازمان کشته شد و کادر رهبری آن را از دید اعضاء پنهان می‏کرد، انتقاد شده است (ص 23) این گروه در مهرماه سال 57 هم اطلاعیه‏ای در انتقاد از خود داده بودند. این زمانی بود که کتابچه‏ای باعنوان تاریخچه، جریان کودتا و خط مشی کنونی سازمان مجاهدین خلق توسط انتشارات ابوذر در نقد اطلاعیه مهرماه با عنوان «اطلاعیه بخش مارکسیست لنینیست» چاپ شد. گفتنی است که خود مارکسیست‏های مخالف رژیم هم این اقدام کودتاگرانه رامحکوم کردند. پیش از این اشاره کردیم، در کتابی هم که تحت عنوان نظریه‏ای از سازمان آمریکا - کنفدراسیون جهانی ارائه شده دردو سمینار منطقه‏ای در شیکاگو و هوستن در آذر 56 به چاپ رسید، موضع‏گیری تندی علیه بیانیه تغییر مواضع صورت گرفت. سازمان‏های جبهه ملی خارج از کشور هم در رد جزوه «مسائل حاد جنبش ما» که مردتدین از مجاهدین خلق در خارج از کشورچاپ کردند، اعلامیه‏ای منتشر کرد که به صورت کتابی تحت عنوان مسائل حاد مجاهدین یا»مسائل حاد جنبش ما »به در 86 صفحه‏در اردیبهشت 56 چاپ رسید. تاریخ نشر این بیانیه‏ها و کتابچه‏ها نشان می‏دهد که در آغاز سال 56 همزمان از همه سو بر ضد این‏گروه مرتدین موضعگیری شده است.
در این سو نیروهایی که به اسم سازمان مجاهدین با آرام سازمان بدون آیه قرآن، در بیرون مانده بودند، پس از آن که اعلام کردندمارکسیست - لنینیست شدند، «در استراتژی سازمان نیز تجدید نظر کرده (در نیمه دوم سال 56) و مبارزه سیاسی را جانشین‏استراتژی مسلحانه سازمان نمود. این گروه از سال 56 به بعد نام خود را به شاخه مارکسیست لنینیست سازمان مجاهدین خلق‏تغییر داد. این تشکل (که بیشتر تحت نفوذ حسین روحانی درآمده بود؛ چنان که خودش از نقشش در باره چگونگی برخورد بارهبری سازمان در آن سال و کنار گذاشتن تقی شهرام در بازجویی‏هایش سخن گفته) پس از آن که تقی شهرام را وادار به استعفاکرد، خط مشی جدیدی برای سازمان تدوین نمود. در صفحات 1 و 2 اطلاعیه بخش مارکسیست – لنینیست سازمان مجاهدین‏خلق ایران آمده است: «این جریان توده‏ای و انقلابی که در بهار 56 به تدریج نضج گرفت و تکامل یافت علی رغم مقاومت هایی‏از جانب مرکزیت سازمان بخصوص و در درجه اول از سوی عنصر مسلط مرکزیت که توانسته بود طی سالهای 52 تا 57 هژمونی‏ایدئولوژیک، سیاسی، تشکیلاتی خود را بر مرکزیت سازمان اعمال نماید و علی رغم تلاش و کوشش این مرکزیت در ادامه‏حاکمیت اندیشه و عمل غیر کمونیستی سکتاریستی و تفرقه افکنانه گذشته، توانست به اتکا بر نیروی اکثریت قاطع مسؤولین وتوده‏های سازمانی مقاومت آن را درهم شکسته و سرانجام آن را وادار به استعفا نماید.» این عبارت اشاره به تقی شهرام بود. گروه یاد شده، در آذرماه سال 57، نام سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر را برای خود انتخاب کرده و پس از پیروزی انقلاب‏اسلامی، به مخالفت‏های سیاسی و درگیری مسلحانه با دولت موقت و جمهوری اسلامی پرداخت و در حوادث و تشنجات‏کردستان، خوزستان، بلوچستان، گنبد کاووس و سایر نقاط دست در دست سایر گروه‏های مارکسیستی نقش عمده‏ای را ایفانمود.»
بیشترین مقاومت در برابر ارتداد رسمی، از سوی چهره‏های مذهبی - انقلابی بود که درزندان بودند و در آنجا فرصت بیشتری برای مطالعه آثار مجاهدین داشتند. در این میان‏تشکل گروه مؤتلفه که از سالها پیش در زندان بودند و تحت نظر روحانیون فعالیت‏می‏کردند، عامل مهمی برای مقاومت در برابر مجاهدین بود. آن زمان، این گروه تنها پناهگاه‏بچه‏های انقلابی مذهبی بود که به زندان می‏آمدند و بدون وجود مؤتلفه بلافاصله به دام‏مجاهدین می‏افتادند. مؤتلفه‏ای‏ها سخت در برابر منافقین ایستادگی کردند و حتی پناهگاهی‏برای برخی از نیروهای حزب ملل اسلامی هم بودند. یکی از برجسته‏ترین این چهره‏هاشهید مهدی عراقی بود که از تحولات سازمان مجاهدین، سخت درس عبرت گرفته بود. زمانی نزدیک به انقلاب که وی با سامان‏دهی روابط میان گروه‏های مذهبی مشغول بود، در باره برقراری رابطه با جنبش مسلمانان مبارز مخالفت کرد. گزارش ساواک چنین‏است که وی در این باره می‏گوید که با آنها اختلاف ایدئولوژیک دارد و یکی از موارد اختلاف این است که جنبش مسلمانان‏مبارز اعتقادی به امامت و رهبری روح الله خمینی نداشته بلکه معتقد است که مسائل ایدئولوژیک را خودش باید حل نماید نه‏خمینی. و اظهار نظر می‏نماید طریقی که گروه اخیرالذکر انتخاب نموده تمام و کمال راه مجاهدین در سال 1350 می‏باشد و بالاخره‏هم منجر به انحراف ایدئولوژیک خواهد شد. در ادامه گزارش آمده است که وی در زندان رابطه خوبی با مجاهدین نداشته است. در اسناد شهید عراقی به انشعابی که در زندان بین گروه مارکسیست شده و مذهبی‏ها پیش آمده، مشخصا به نام افرادی که‏در رهبری هر دو گروه قرار داشتند یاد شده و از جمله از شهید مهدی عراقی، محی الدین انواری و ربانی شیرازی هم یاد شده‏است. در سند دیگری آمده است که محیی الدین انواری و مهدی عراقی در اتاق 4 بند 6 مکانی را برای رفع اشکالات مذهبی‏هابه وجود آورده‏اند و کلیه افراد مذهبی اشکلات خود را در هنگام مطالعه کتاب یادداشت و پیش مهدی عراقی و محی الدین‏انواری می‏برند و آنهااز اشکالات را از طریق مباحثات ایدآلیستی و ضد ماتریالیستی بر طرف می‏کردند. در سند دیگری از شهیدعراقی به عنوان کسی که «با مارکسیست‏های اسلامی و کمونیستها مخالف بوده، لیکن از نظر عاطفی نسبت به بقایای مجاهدینی‏که می‏گویند اسلامی خالص هستند خوشبین می‏باشد» یاد شده است. در همین سند، عسکر اولادی هم جزو کسانی شمرده شده‏است که در زندان سخت با مجاهدین و کمونیستها مخالف بوده است.
حرکت مجاهدین برای شرکت بر سر سفره مارکسیستها، روحانیون را به عکس العمل‏واداشت. احمد هاشمی‏نژاد که هفت سال متوالی در زندان بوده و در آنجا متمایل به مجاهدین بود، می‏نویسد: از سال 50 در اکثرزندآنهامجاهدین با مارکسیستها در یک کمون یعنی در سر یک سفره غذا می‏خوردند. وی با اشاره به اتهاماتی که مجاهدین به‏علما زدند، می‏گوید: موسی خیابانی در بند 3 قصر به یکی از علما گفته بود: ما احتیاج به شما روحانیون نداریم و شما بودید که‏دنباله‏رو ما بودید و الان هم شما هستید که باید به دنبال ما حرکت کنید. مخالفت علما با اصرار برخی از مبارزان مسلمان بدانجامنتهی شد که فتوایی بر ضد شرکت بر سر سفره کمونیستها صادر شود. این به رغم آن بود که احساس می‏شد رژیم از صدور آن‏خوشحال خواهد شد؛ زیرا شاهد ایجاد اختلاف میان مخالفان خود می‏بود. متن فتوای علما چنین بود: با توجه به زیان‏های ناشی‏از زندگی جمعی مسلمان‏ها با مارکسیست‏ها و اعتبار اجتماعی که بدین وسیله آن‏ها به دست می‏آورند، و با در نظر گرفتن همه‏جهات شرعی و سیاسی، و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیست‏ها، جدایی مسلمان‏ها از مارکسیست‏ها درزندان لازم و هر گونه مسامحه در این امر موجب زیان‏های جبران‏ناپذیر خواهد شد. خرداد 55. امضا کنندگان عبارت بودند از: آقایان طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، ربانی شیرازی، انواری، هاشمی رفسنجانی، گرامی و لاهوتی... یکی از این افراد به بنده‏اظهار کرد که رژیم به احتمال ما را در یکجا فراهم آورده بود که در مقابل کمونیست‏ها بایستیم.
در سندی از ساواک با تاریخ 22/9/55 آمده است که محمد کچویی در زندان اشاره به این فتوا از قول آیت الله طالقانی کرده بود وگفته بود که محمد محمدی متن آن را کلمه به کلمه حفظ کرده است. وقتی از آیت الله طالقانی سؤال شده بود که چرا کتبانمی‏نویسد، پاسخ داده بود: برای این که رژیم از این موضوع سوء استفاده نکند از نوشتن خودداری کرده، لیکن وظیفه مسلمانان‏است که آن را به دیگران بگویند. در ادامه همین سند آمده است: کچویی اضافه می‏کند زندانیان گفته‏اند که حبیب الله عسکراولادی تحریک کننده طالقانی برای این فتوا بوده است چون نظر خوبی نسبت به مجاهدین و مارکسیستها ندارد. به دلیل همان‏سوء استفاده بود که کسانی از روحانیون که همان زمان در زندان بودند به این تحریم نپیوستند. کچویی در همان سند که گذشت‏می‏افزاید: پس از صدور این فتوا با حسینعلی منتظری تماس گرفته و پرسیده است که اگر خودش - یعنی کچویی - آزاد شود، دربیرون می‏تواند با گروهی مانند مجاهدین مذهبی سال 50 با ایدئولوژی اسلامی فعالیت کند که منتظری پاسخ داده است: داخل‏شدن در این گروه‏ها حرام است.
از میان خود افراد مجاهدین هم گهگاه کسانی به این جمع می‏پیوستند که نمونه آن عزت‏شاهی (مطهری بعدی) بود که به رغم وابستگی کاملش به سازمان و شکنجه‏های زیادی که تحمل کرده و به صورت یک قهرمان‏درآمده بود، پس از تغییر مواضع از آنان جدا شد. مهندس غرضی هم که در مجاهدین و حتی زمانی در تیم تقی شهرام بود از آن‏جدا شد و پس از آن که گروه تصمیم به ترور وی گرفت، از طریق افغانستان به پاکستان و از آن جا به حج می‏رود و در نهایت دردمشق به محمد منتظری می‏پیوندد.
حرکت ارتدادی به تشکل نامنظمی هم که محمد منتظری در دمشق و لبنان به راه انداخته‏و با نجف هم در ارتباط بود و نوعی تشکل روحانیون انقلابی بود، ضربه زد؛ زیرا در آنجامحمد منتظری با حق شناس ارتباط داشت. به همین دلیل آنان نیز تلاش کردند تا در باره‏روشن کردن خیانت کمونیستها، روشنگری کنند. از جمله علی جنتی که از ارکان آن تشکل نامنظم بود، کتاب الشیوعیة المحلیة والحرکات التحریة الوطنیة العربیة را تحت عنوان کمونیسم محلی و جنبش‏های آزادیبخش اعراب به فارسی درآورد که همان پیش ازانقلاب در ایران به چاپ رسید. در این کتاب تلاش شده بود تا ضربات مارکسیستها را به جنبش‏های آزادیبخش نشان دهد. مترجم آن بر این نکته تأکید کرده است که این دقیقا پس از اقدام پیکاری‏ها در ایران بود.
آقای محمد کاظم بجنوردی هم که به قول خودش در عراق با اندیشه‏های مارکسیستی آشنا بوده است، می‏نویسد در زندان به محض‏آن که جزوه شناخت و دیگر نوشته‏های مجاهدین را دیده دریافته است که «طابق النعل بالنعل یک جزوه مارکسیستی است». وی‏همان وقت پیش بینی کرده بود که مجاهدین، منشعب شده یک گروهشان فرقه مذهبی جدیدی درست خواهند کرد، و گروه دیگرکمونیست خواهند شد.
حرکت مخالفت با مجاهدین در زندان، به طور عمده تحت تأثیر وجود روحانیونی مانندآیت الله ربانی شیرازی و شماری دیگر بود که از جوانان مسلمان معتقد به روحانیت‏خواستند تا از مجاهدین به ظاهر مسلمان هم جدا شوند. سلامتی - که در زندان به همراه نبوی در تشکیل امت واحده نقش داشت-، با اشاره به این که زمینه تشکیل گروه‏های مذهبی که هسته اصلی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پس از انقلاب را تشکیل‏دادند، پیش از رو شدن جریان ارتداد در مجاهدین خلق به وجود آمد، می‏گوید: خود ما در بیرون از زندان و سپس در داخل‏زندان، به التقاطی بودن افکار آنها پی برده بودیم. سفره خودمان را از آنها جدا کردیم و این جدایی در داخل زندان به اوج خودش‏رسید. بعضی از ما قبل از اینکه فعالیت شاخه‏های مارکسیستی مجاهدین خلق علنی شود، از این تشکیلات تقریبا جدا شدیم وهمچنین افراد زیادی را هم تشویق می‏کردیم که آنها هم جدا شوند... به هر حال وقتی که مارکسیست شدن برخی شاخه‏ها برملاشد، این جدایی شدت یافت. همان زمان حسین بنکدار که در زندان بود، گزارشی از این ماجرا و تحلیل آن را برای‏لنکرانی‏نوشت. وی گزارشی از نفوذ عقاید مارکسیستی را در نوشته‏های مجاهدین فهرست کرده و در انتها می‏افزاید:»ما احتیاج‏داریم هویت و شخصیت راستین اسلامی خویش را که روش‏های ماتریالیستی، از ما ربوده‏اند دوباره به چنگ آوریم و حرکت رابر این اساس سازماندهی کنیم. »وی اشاره به اعلام همبستگی مجاهدین و فدائیان در زندان اوین، سالن 2 در روز عید کرده‏است. برخی از جوانان مسلمان بیرون از زندان هم مانند عبدالعلی فرزند مهندس بازرگان با شنیدن این رخداد، در واقع عزاگرفتند و این نشان می‏داد که ماجرای مزبور در جریان روشنفکری یک بن بست اساسی را ایجاد کرده بود. مطمئنا این بن بست‏را انقلاب اسلامی به رهبری امام شکست و مارکسیسم را از سکه انداخت.

سرانجام جریان ارتداد
در واقع، گروه کودتاگر، به تدریج نام مجاهدین خلق را (که خود این نام از سال 1350 به بعدمطرح شده بود) در آستانه انقلاب اسلامی عوض کرده و در آذرماه سال 57 سازمان پیکاردر راه آزادی طبقه کارگر را عنوان کرد که تندترین سازمان چپ و خشن‏ترین آنان پس از انقلاب اسلامی در برابر انقلاب بود. برخی از عناصر مجاهدین نیز به گروه راه کارگر پیوستند که به گفته حسین روحانی، علی رضا تشید و، زین العابدین حقانی از آن‏جمله هستند. تقی شهرام که در سال 57 از سازمان رانده شده بود و به صورت منفرد کار می‏کرد، در سال 1358 توسط خیاطی که‏در پاساژ محل کار شهرام زندگی می‏کرد دستگیر و به کمیته انقلاب اسلامی تحویل داده شد. وی سپس به جرم کشتن شریف‏واقفی و شماری دیگر از مجاهدین، اعدام گردید. برای نخستین بار در نشریه پیکار ش 2(60 تیر 59) خبر از دستگیری نه ماه‏پیش شهرام داده می‏شود و نامه والدین او را به بنی‏صدر رئیس جمهور وقت به چاپ می‏رسد. پس از آن در شماره‏های 61 (ص62) 16 (ص 7) و جریان محاکمه در شماره 65 (ص 12) اخباری ارائه شده است. (چندین اطلاعیه هم در دفاع از تقی شهرام ازطرف پیکاری‏ها منتشر شد که دو نمونه را در ضمایم آورده‏ایم.)
دادستانی انقلاب در برابر اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق که بوی هوداری از شهرام را می‏داد، اطلاعیه‏ای منتشر کرد و ضمن آن‏اعلام کرد که جرم اصلی تقی شهرام، صدور دستور قتل چند تن از مبارزان مسلمان پیش از انقلاب است. در این اطلاعیه‏همچنین به ملاقات‏های تقی شهرام با سران مجاهدین پس از انقلاب یاد شده است. تقی شهرام نامه‏ای هم از زندان نوشته ووضعیت برخورد با خود را شرح داده است (پیکار 66، ص 7) تقی شهرام در دادگاه خود که با قضاوت آقای عبدالمجیدمعادیخواه برگزار شد، درخواست کرد که دادگاه وی به وسیله سازمان مجاهدین خلق تشکیل شود! وی در دوم مرداد سال 59اعدام شد. محتوای کیفرخواست وی حاوی اطلاعات جالبی از نقشش در کودتای درونی سازمان است. تقی شهرام به رغم همه‏خصلت‏های اخلاقی منفی‏اش، بر این باور بود که سازمان را از حصار نفاق فکری خارج کرده است، در حالی که آنان که هنوز ادعای آن عقاید و افکار را دارند، بر نفاق خویش باقی هستند.
به جز گروه متعلق به مسعود رجوی، گروهی نیز به رهبری لطف الله میثمی که در سال 48 به سازمان پیوسته بود - هرچند دوستی‏دیرینه با حنیف نژاد داشت، و شب 28 مرداد 53 با بمب صوتی که در حال ساختنش بود، دستش قطع و چشمش نابینا شد، و بازبه زندان افتاده و به حبس ابد محکوم شد. راهشان را ادامه دادند. وی در سال 1356 به دنبال اختلاف نظری که با گروه رجوی درزندان پیدا کرد، تشکیلات نهضت مجاهدین خلق را ایجاد کرد. گفته شده است که گروه مهدویون اصفهان نیز از بقایای‏مجاهدینی بودند که بر آرمان دینی خود باقی مانده بوده‏اند. همچنین گروهی تحت عنوان»شیعیان راستین »در همدان به‏تلاش‏های خود ادامه دادند و چهار مأمور ساواک را کشتند.
گفتنی است که زندانیان مذهبی تا پیش از سال 50، یعنی قبل از آمدن مجاهدین به زندان، جدای از مارکسیست‏ها زندگی می‏کردند. اما با آمدن مجاهدین به زندان و طرح شعاروحدت استراتژیک با مارکسیست‏ها، پیشنهاد جمع مشترکی را با نام کمون‏مشی که اشاره به‏جمعی بود که به نبرد مسلحانه اعتقاد داشتند، ارائه دادند. تنها گروهی که در این جمع شرکت‏نکرد، زندانیان مؤتلفه و کشندگان منصور بودند. این وضعیت تا سال 54 ادامه داشت تا قصه ارتداد پیش آمد؛ گروهی از زندانیان‏اعلام کردند که مارکسیست شده‏اند و بدین ترتیب اختلاف بالا گرفت. در اینجا مسلمانان دو دسته شدند. آنان که هنوز التقاطی‏بوده به مارکسیسم احترام می‏گذاشتند و جریان ارتداد را یک جریان اپورتونیستی دانسته، پس از ماجرای ارتداد نیز پیوند خود رابا مارکسیست‏ها حفظ کردند و سایرین که راهشان را از التقاطی‏ها جدا کردند و از کمونیست‏ها کاملا جدا شدند.

آخرین سخن در این باره
تأثیر منفی مارکسیست شدن اعضای سازمان، در ناامید کردن نیروهای مذهبی امری جدی‏بوده و آثار منفی فراوانی بر حرکت اسلامی و ایجاد بحران در آن از خود برجای گذاشت. آقای طالقانی در زندان به آقای گرامی گفته بود، «ما این همه زحمت کشیدیم و این جوان‏ها را تربیت کردیم، حالا تغییر مواضع‏داده‏اند، این قضیه ما را ناامید و مأیوس کرد». آقای طالقانی جزو کسانی بود که بر ضد مارکسیستها در زندان فتوا داد.
یکی از تبعات مطالعات مارکسیستی و توجه مجاهدین به آثار آنان، ایجاد گرایش مثبت‏به نفع مارکسیسم در میان جوانان متدین بود؛ چیزی که حتی در حوزه علمیه قم نیز انعکاس داشته و حتی زمانی به دروغ شایع‏شده بود که 65 نفر از طلاب مدرسه حجتیه کمونیست شده‏اند!. در جریان قیام فیضیه در سال 152 برخی از مطبوعات آن روزادعا کردند که اینها کمونیست بوده‏اند! دلیلشان هم برای این امر آن بود که اینان پرچم سرخی را بر بام مدرسه برافراشتند. درواقع رژیم به هر بهانه‏ای می‏کوشید تا برچسب مارکسیسم را بر گروه‏های مبارز بچسباند و در این راه تا این حد به جلو رفته بودکه طلاب علوم دینی را نیز متهم به کمونیست بودن می‏کرد! بستر این اتهام، همان جریان ارتداد در مجاهدین خلق بود.
واقعه ارتداد در سازمان، در عین حال، نوعی اثر معکوس اما مثبت، بر جریان مذهبی‏گذاشت که به نظر می‏رسد کمتر به آن توجه شده است. نیروهای مذهبی متدین، با تجربه‏ای‏که از این حرکت ابتر به دست آوردند، این بار روی جوانان متدین سرمایه‏گذاری بیشتری‏کرده و با تشکیل سازمان‏های انقلابی - اسلامی جدیدی مانند تشکل منصورون، صف و جز آن، دنباله حرکت انحرافی مجاهدین‏را قطع کردند. از سوی دیگر، امام هم در یکی از نطق‏های مهم خود در نجف، در 21 آبان 56 تأکید کردند: تذکر می‏دهم که‏اشخاص ارزنده و متعهدی که ابتکار عمل در دست آنهاست... از تجربیات سابق پند بگیرند و در پناه اسلام و چهارچوب موازین‏اسلامی به فعالیت بپردازند و از همکاری با کسانی که صد در صد در این چهارچوب فعالیت ندارند، احتراز نمایند. تقابل بعدی‏مجاهدین انقلاب اسلامی با مجاهدین خلق که بلافاصله در سال 58 پدید آمد، امتداد همین تأثیر و تجربه بود.
نکته مهم دیگر آن است که در واقع، پس از سال 55 که بیشتر نیروهای باقی مانده شاخه‏مرتد شده سازمان مجاهدین کشته و دستگیر شدند، تا شروع انقلاب اسلامی در سال 56 و تا نزدیکی قیام بهمن 57، دیگرکمترین تحرکی از گروه‏های چپ و منافق در ایران دیده نشد. زان پس بقایای اندک این گروه‏ها اعتقاد خود را به مبارزه چریکی‏از دست دادند. حتی شاخه مارکسیست لنینیست سازمان مجاهدین خلق هم به رهبری شهرام تمام میراث چریکی گذشته را کنارگذاشت و به کار سیاسی روی آورد. در عوض، گروه‏های جدید اسلامی که با روحانیت ارتباط نزدیکتری داشتند و پیرو خالص‏امام بودند، درست در همین زمان در صحنه مبارزاتی فعال شدند.
روحانیت با پشت سر گذاشتن آن تجربه تلخ، نسبت به مجاهدین مارکسیست شده‏سخت بدبین شده و با تجربه‏ای که در زندان در برخورد با بقایای مجاهدین به دست آورده‏بود، در روزهای پس از پیروزی انقلاب، به هیچ صورتی به آنان روی خوش نشان نداد. ساواک در تاریخ 56/8/30 از جلسه‏ای در مشهد یاد می‏کند که آقای مهدوی‏کنی پس از آزادی از زندان به این شهر رفته و درمحفلی با حضور روحانیون انقلابی مشهد شهید هاشمی‏نژاد، طبسی در منزل آقای خامنه‏ای، در باره «علل گرایش و انحرفات‏جوانان مسلمان به مکتب مارکسیستی»گفتگو می‏کردند و بر این عقیده بودند که «بایستی مذهب را در بین جوانان رواج داد تا ازمارکسیسم دوری نمایند.»
با وجود این تجربه و نگاه منفی روحانیون انقلابی به مجاهدین، اصرار گروه رجوی، در روزهای پس از آزادی، برای مشارکت دررهبری انقلاب، بی‏مورد به نظر می‏آمد. طبعا رهبران روحانی انقلاب، دوبار از یک سوراخ گزیده نشدند. تجربه ارتقای‏ایدئولوژیک که بعدها در سال 64 در مجاهدین رخ داد، یعنی درست ده سال پس از تغییر مواضع سازمان - ازدواج رجوی با مریم‏عضدانلو به فاصله دو تا سه روز پس از طلاق وی توسط ابریشمچی - نشان داد که این ایدئولوژی در اساس خود، یک‏ایدئولوژی انحرافی و آماده زیرپا گذاشتن صریح‏ترین دستورات فقهی قرآنی است.