ساختارشناسى فكر دينى در ايران معاصر / با تأكيد بر رويكردهاى روشنفكرى‏

يكى از مؤلفه‏هاى اساسى انديشه دينى در سال‏هاى پس از دهه 1320، ظهور برداشت‏هاى روشنفكرى از دين در كنار رويكردهاى سنتى و رهيافت اجتهادى بود.
اين برداشت‏ها كه شامل طيف‏هاى مختلفى است، با اين ايده كه امروزه نگرش سنتى از دين، كارآيى لازم را ندارد، به تفسيرهاى جديدى، براساس آموزه‏هاى علمى و جامعه‏شناختى پرداختند و به اين ترتيب ادبيات جديدى را در عرصه دين موجب گشته‏اند.

 
فرآيند تفكر دينى پس از مشروطيت‏
بى‏شك نهضت مشروطيت پيش‏تاز نظام فكرى و سياسى جديد در ايران بود كه نظام پادشاهى سنتى را فرو پاشيد و على رغم فراز و نشيب‏هاى متعدد ساختار سياسى جديد را پى ريخت. با اين وصف نظام سياسى مشروطه نتوانست ساختار جديد را استوار و پايدار سازد. عوامل متعددى باعث اين مسأله شدند، ولى آنچه مهم‏تر تلقى مى‏گردد «يكى اين بود كه عملاً در دوران حاكميت مشروطيت، ايران دو بار در شرف تقسيم قرار گرفت و اداره امور به دست بيگانگان مستقر گرديد و از سوى ديگر اين نظام نتوانست توجيه درونى مقبول و منطقى ارائه دهد و يا حداقل شرايط يك نظام استوار را ايجاد نمايد).1 از اين رو سرانجام قدرت سياسى در محملى از ديكتاتورى رضاخان قرار گرفت.
در عين حال، از حيث نظرى يكى از پرفروغ‏ترين دوره‏هاى تاريخ انديشه سياسى ايران و شيعه، همين دوره، به شمار مى‏آيد كه به نوعى منتهى به پذيرش نظريه حاكميت الهى - مردمى از سوى برخى علما و پردازش فقهى آن شد. اين تحول در پاسخ به شرايط جديدى بود كه گفتمان غربى در حيطه حاكميت مطرح ساخته بود و انديشه شيعه را با چالش روبه‏رو مى‏ساخت. كوشش‏هاى علماى شيعه در برخورد با اين شرايط براى حفظ اصول اساسى پارادايم تفكر شيعه و حل معضلات و مشكلات پيش روى آن بود. ادامه اين تحولات منجر به ظهور نظام خاص عصر پهلوى گرديد كه در برگيرنده ظواهر پادشاهى ايران باستان و شمايى از ساختمان دولت به مفهوم مدرن آن و توأم با نظامى‏گرى بود؛ اين نظام در عصر پهلوى دوم نيز با شدت و حدّت ادامه يافت؛ اما هيچ گاه نتوانست توجيه منطقى درونى و همگونى براى ايران عصر جديد فراهم سازد و عملاً متكى بر نظامى‏گرى و پادشاه محورى مقتدر استوار گرديد.
در عصر پهلوى اول تلاش زيادى جهت ايجاد حكومتى سكولار انجام گرفت و اقدامات شديدى عليه نيروهاى مذهبى اعمال گرديد. رضاخان معتقد بود قطع نفوذ روحانيت به فرآيند مدرنيسم وى كمك خواهد كرد. حمله به نهادهاى مذهبى و روحانيت و اعمال فشار زياد در بنيان‏گذارى يك حكومت غير مذهبى كم و بيش با توفيق همراه بود، ولى او نتوانست بافت فكرى و مذهبى و ساختار اجتماعى سنتى ايران - يا آنچه جلال آل احمد آن را «حكومت مخفى مذهبى»2 مى‏ناميد - تغيير دهد. اساسى‏ترين صدمه‏اى كه دولت تجدد رضا شاه در اين دوره بر قشر مذهبى وارد ساخت، تضعيف بنيان‏هاى حميت مذهبى و تدين از سويى، و ترويج بخشى از مؤلفه‏هاى انديشه غربى، از سوى ديگر بود. نكته مهم‏تر از آن، تلاش اين حكومت براى فراگير كردن نظريه جدايى روحانيت از سياست بود. اين ديدگاه به نحو مؤثرى حتى در ميان خود روحانيون نيز جايگاهى يافته بود، چنانكه امام خمينى نيز به آن اشاره دارند.3
تجربه ناموفق مشروطيت و نيز شرايط حكومت رضا خانى، روحانيت را به شكل محسوسى منزوى و عزلت‏گزين كرد و قدرت رهبرى جنبش‏هاى اجتماعى را در آنان تضعيف كرد، به نحوى كه حتى پس از سقوط رضاخان و ايجاد فضاى باز سياسى، مدت‏ها طول كشيد تا كار ويژه‏هاى رهبرى روحانيت و توليد فكر سياسى به مانند آنچه در جريان مشروطيت انجام مى‏پذيرفت، عملى گردد.
طيفى از روحانيت در اين دوران دريافتند كه شرايط جديد بدون شك اقتدار و اعتبارشان را كاهش داده و حلقه فكرى آنان و نفوذشان كه تا اواخر قرن سيزدهم شمسى (اواخر قرن نوزدهم ميلادى) بسيارى را به خود جلب مى‏نمود، جذابيت كمترى دارد. مشروطيت و رويدادهاى متعاقب آن به شدت به عوامل سنتى مشروعيت سياسى ضربه زد و اختلاف‏هاى شديدى بين موافقان و مخالفان مشروطه، در ميان علماى شيعه، برانگيخت و همچنين استبداد پس از آن، به طور شگفت‏آورى رشد انديشه دينى و سياسى روحانيان شيعه در چارچوبى كه انقلاب مشروطيت پديد آورده بود را متوقف ساخت و همان طورى كه حميد عنايت تأكيد مى‏ورزد، شرايط براى باز انديشى اين انديشه‏ها تا سال‏هاى پس از جنگ دوم جهانى كه توأم با برهم خوردن موازنه نيروهاى سياسى و سقوط ديكتاتورى رضاخان بود، مهيا نشد. اما از اين به بعد مرحله تازه‏اى از تفكر دينى - سياسى پا به عرصه وجود مى‏گذارد.4

اما بى‏ترديد مهم‏ترين چالش و دل مشغولى براى بسيارى از متفكران شيعه در عهد پهلوى اول، حفظ هويت و كيان دينى بود. هرچند در ميان روحانيون كسانى نيز بودند كه دل مشغولى ديگرى در جهت حفظ و استمرار اصول مشروطيت و مبارزه با ديكتاتورى داشتند و براى كسانى چون آيةاللَّه حائرى يزدى مقوله دين‏دارى و حفظ هويت علمى آن، نگرانى جدى به شمار مى‏آمد. اين گروه مى‏ديدند كه از مشروطيت به بعد حوزه‏هاى علميه به دليل تحولات ايران و عراق به شدت تضعيف شده و بديل‏هايى به سرعت جايگزين حوزه‏هاى علميه و مراكز علمى سنتى مى‏شود؛ از اين رو بهترين كار در چنين شرايطى از نظر آنها بازسازى حوزه‏هاى علميه و به تبع آن تقويت بنيان‏هاى سنتى فكر شيعى به شمار مى‏رفت. تأسيس حوزه علميه قم به دست آيةاللَّه حائرى يزدى و استمرار اين حركت از سوى برجسته‏ترين مجتهدان شيعى پاسخ به اين معضل اساسى در سازماندهى روحانيت شيعه بود. حامد الگار به درستى از آن به «اقدام موفقيت‏آميز» ياد مى‏كند كه «غير مستقيم و مآلاً به واژگونى و انهدام خاندان پهلوى بسيار يارى مى‏كرد».5
با سقوط دولت رضا شاه، فضاى فكرى جديدى در ايران به وجود آمد. اين فضاى فكرى تحت تأثير بردارهاى گوناگونى قرار داشت. حضور مستقيم قدرت‏هاى بزرگ در ايران و حمايت آنان از تفكرات خاص باعث گرديد كه نسخه‏هاى فكرى جديدى در ايران شكل بگيرد. يكى از بارزترين اين تفكرات، رشد فزاينده انديشه‏هاى چپ گرايانه بود كه در كنار چالش‏هاى قبلى، به شكل مشخص انديشه دينى را مورد هجوم قرار مى‏داد. تأسيس حزب توده و فعاليت‏هاى مبتنى بر انديشه‏هاى ماركسيستى آن كه در اين دوره به عنوان مهم‏ترين جريان روشنفكرى روز تبديل شد در همين راستا قابل ارزيابى است. البته به دليل شكست‏هاى متعدد غرب در تجربه خويش، از جمله بحران‏هاى اقتصادى اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم جنگ‏هاى جهانى اول و دوم و ظهور فاشيسم تا حدود زيادى اعتبار تمدن غربى را با پرسش روبه‏رو ساخته بود و حداقل فورى‏ترين نتايج آن در عرصه انديشه، رشد فزاينده ديدگاه‏هاى چپ‏گرايانه بود كه در نقد غرب به كار گرفته مى‏شد و براى روشنفكران جهان سومى جاذبه داشت.
در هر حال فروپاشى استبداد رضا خانى، امكان بروز استعدادهاى نيروهاى مختلف را كه براى سال‏هاى متمادى تحليل رفته بود فراهم ساخت؛ انديشه‏هاى جديدى كه در كنار انديشه‏هاى سابق اجازه رشد يافت به نحو مستقيم بنياد تفكر دينى را تهديد جدى مى‏كرد و آموزش‏هاى ضد دينى چون ماركسيسم در الحادى‏ترين چهره آن ترويج مى‏گرديد. در چنين شرايطى نيروهاى مذهبى در برابر موقعيت جديد چاره‏اى جز بهره‏گيرى از نيروى استدلال و تفكر نداشتند؛ اما بيش از يك دهه طول كشيد تا دست به چنين كارى در مقابل چپى‏ها بزنند. در عرصه سياست نيز هرچند نيروهاى مذهبى پس از سقوط رضا شاه به حيات جديدى رسيدند، ولى بايد اضافه كرد كه مرجعيت شيعه در سال‏هاى ابتدايى حتى تا اواخر دهه سى در رأس رهبرى سياسى نيروهاى مذهبى قرار نگرفت و فعاليت‏هاى سياسى بعضى از فعالان سياسى روحانى و عملكرد آنها با ديدگاه‏هاى مرجعيت شيعه نيز بعضاً در تعارض قرار داشت.
در كنار رشد انديشه‏هاى ماركسيستى در دهه بيست، كه در تقابل با دين بود، سنت‏هاى دينى مورد هجوم و نقد كسانى چون كسروى قرار داشت كه در نهايت منجر به گشوده شدن فضاى جديدى براى بازپرورى انديشه دينى گرديد، هرچند واكنش روحانيت به اين تحولات، سازماندهى شده نبود و به همين لحاظ شفاف نيز نمى‏باشد، ولى كوشش‏هاى انجام شده، ادبيات قابل كاوشى را جهت تجزيه و تحليل عنصر انديشه دينى - سياسى شيعه به جاى گذاشت. كتاب كشف الاسرار امام خمينى در پاسخ به انديشه‏هاى كسروى و هوادارانش،6 شكل‏گيرى تدريجى انجمن‏هاى اسلامى در دهه بيست تشكيل كانون اسلام، انجمن مبارزه با بى‏دينى، انتشار مجله آيين اسلام و نيز كتبى كه تبيين كننده اعتقادات دينى بود، بازتاب چنين نيازها و دل‏مشغولى‏هايى بود كه هدف فورى آنها توجه به مسائل آموزشى و دفاع از هويت دين بود. البته فعالان مذهبى حتى در ميان روحانيون عالى‏مرتبه شيعه در اين دوره اندك بودند. اين كوشش‏ها عموماً متوجه طرح مجدد دين و به روز كردن آن گرديد و سعى شد ضمن آموزش اصول عقايد و كلام شيعى، تصويرى جامع از اسلام و توانمندى‏هاى آن در بسيج عمومى، هدفمند كردن زندگى اجتماعى، تنظيم روابط اجتماعى، حل مشكلات نوپيدا، بيان سازگارى عقل و دين و ... ارائه گردد.
از اين رو در اين دوران متفكران دينى مقولاتى چون اسلام و نيازهاى روز، جهان‏بينى اسلامى، ايدئولوژى اسلامى و مقوله حكومت از ديدگاه اسلام را مطرح مى‏كردند كه لزوماً در كنار دفاع از كليت آموزه دين، متوجه ارائه طرحى نو در پاسخ به بحران سياسى و فكرى جامعه ايران مى‏شود. از جمله ويژگى‏هاى اساسى اين دوره شكل‏گيرى روشنفكرى دينى در ميان بافت مذهبى - اجتماعى ايران است كه سعى مى‏كنند در دفاع از دين و طرح مجدد آن در جامعه قرائت جديدى را به ويژه در عرصه سازگارى بين علم و دين و عقل و دين و بالمآل عرصه حاكميت ارائه دهند. اين طيف، مذهبى‏هايى بودند كه در كنار روحانيون به عنوان نمايندگان سنتى پاسدارى از دين، براى خود وظيفه‏اى احساس مى‏كنند و برداشت روحانيون از دين را فاقد روح لازم قلمداد مى‏كردند. اين طيف بخش قابل ملاحظه‏اى از ادبيات دينى را در سال‏هاى 57-1320 به خود اختصاص مى‏دهند.
اين نوع رويكردها به دين كه از طرف مذهبيون عمدتاً غير روحانى ارائه گرديد، از جمله تفاوت‏هاى اساسى انديشه دينى اين دوره از سابق است؛ از اين رو وصول به يك چارچوب جديد براى اداره جامعه براساس دين و با تفسيرى جديد در طول سال‏هاى 1320 به بعد به موضوع جدى تبديل گرديد. مذهبيون در پى فرآيندى بودند كه در پرتو آن ضمن حفظ هويت دينى در مقابل هجوم انديشه‏هاى ضد دين، به بحران فكرى موجود در ايران پاسخ داده و شرايط را حتى براى اجراى قوانين اسلامى آماده كنند. اين جريان در برگيرنده طيف‏هاى گوناگونى بود كه ابتدا اسلام را به هر قرائت آن مبنا و اساس فعاليت‏هاى سياسى خود قرار داده بودند.
در هر حال جامعه فكرى ايران در اين دوره، بازار انديشه‏هاى گوناگون و عرصه جدال و منازعه فكرى مكاتب متفاوت جهت ايجاد فضاى مناسب و نظمى جديد بود و يكى از مهم‏ترين حركت‏ها، كوشش براى بازسازى فكرى اسلام يعنى طرح اسلام به عنوان كليتى سياسى، اخلاقى، اقتصادى و اجتماعى يا به عبارت ديگر، طرح اسلام به عنوان يك ايدئولوژى بود. اين بازسازى هم در پاسخ به رشد انديشه‏هاى چپ و هم رشد انديشه‏هاى ضد دينى كه رژيم پهلوى در راستاى سياست دين‏زدايى در جامعه القا مى‏كرد، بسيار مهم تلقى گرديد. اين در حالى بود كه مذهبى‏ها براى خود، براساس مبانى اسلام، رسالت مبارزه با استعمار، در جهت استقلال ايران و مبارزه با استبداد را نيز توجيه‏پذير مى‏كردند. در يك تقسيم‏بندى كلى مى‏توان گرايش‏هاى مذهبى اين دوره را به دو بخش رويكرد علماى مذهبى و رويكرد روشنفكران دينى، تقسيم كرد. البته هرچند هر يك از گرايش‏ها در درون خود خطوط فكرى مختلفى داشتند، ولى وجه مشترك همه آنها وجود علايق مشخص به دين بود. در اين جا به بررسى رويكردهاى روشنفكرى به دين خواهيم پرداخت.

رويكردهاى روشنفكرى به دين بين سال‏هاى 1320 تا 1357
يكى از وجوه مميّزه انديشه دينى در سال‏هاى پس از 1320، شكل‏گيرى روشنفكرى دينى در جامعه ايران است كه به تدريج جايگاه مشخصى را پيدا مى‏كند؛ نگرشى كه جامعه فكرى ايران آن را تجربه نكرده بود. رويكرد اين طيف به دين اين بود كه دين مى‏تواند با قرائتى نو، روزآمد گشته و به حل مشكلات سياسى و اجتماعى مردم بپردازد. اصلى‏ترين جنبه انديشه آنها نوگرايى دينى بود كه به تدريج تفاوت بنيادين آن با باورهاى مبتنى بر سنت آشكار گرديد. بدين لحاظ دوران معاصر ايران را بايد دوران شروع مطالعات دينى با روش‏هاى متفاوت از روش‏هاى سنتى به حساب آورد. اين كوشش‏ها از سويى تحت تأثير تحولات سياسى و اجتماعى مبتنى بر دين در تاريخ معاصر ايران قرار داشت و از سوى ديگر، به جهت اين اعتقاد بعضى فعالان بود كه نگرش‏هاى سنتى به دين كارآيى لازم را ندارد. از اين رو ملاحظه مى‏شود كه آثار روزآمدتر در مورد فهم دين به فارسى ترجمه مى‏شود و عده‏اى به مطالعه دين در چارچوب جديد مى‏پردازند. مجموعه اين تلاش‏ها در جهت يافتن راه برون رفت از وضعيت بحران فكرى و هويت جامعه ايران در چارچوب دينى بود. جريان‏هاى روشنفكرى دينى اين دوران را در يك ارزيابى كلى مى‏توان در قالب سه رويكرد جديد به دين بررسى كرد: 1. رويكرد علمى؛ 2. رويكرد التقاطى؛ 3. رويكرد جامعه‏شناختى.

برداشت علمى از دين‏
تفسير و برداشت مقولات دينى در چارچوب رهيافت علمى - تجربى در ديگر كشورهاى اسلامى پيش از ايران شروع گرديد.7 هرچند اين مسأله زمينه‏هاى متفاوتى داشت، ولى حاكى از سنت‏گرا بودن بافت فكر مذهبى جامعه ايران نسبت به ساير جوامع اسلامى داشت. اما در نهايت در ايران نيز در سال‏هاى پس از سقوط رضاخان اين رويكرد به تدريج براى خود جا باز كرد. برجسته‏ترين نماينده اين تفكر در ايرانِ اين دوران مهندس مهدى بازرگان و همكاران وى بودند كه عمدتاً برداشت دينى را در چارچوب معرفت‏هاى علمى - تجربى مورد توجه قرار دادند. اين برداشت حتى بر انديشه برخى از روحانيون نيز تأثير جدى بر جاى گذاشت. اين گروه در پى اثبات اين نكته بودند كه دين در عصر تمدن پيچيده امروزى نيز مى‏تواند و بايد نقش داشته باشد.
بازرگان كه در بستر علم جديد پرورده شده بود و فوايد عملى و گره‏گشايى‏هاى آن را دريافته بود، در مورد شكل دادن يك جريان فرهنگى و نيز دريافت جديدى از دين مبتنى بر علوم جديد خوش‏بينى قابل توضيحى نسبت به يافته‏هاى فلسفى و فقهى پيدا كرد و معتقد بود شرايط جديد در پرتو يافته‏هاى علمى، شرايط مناسب‏ترى را براى پذيرش دين فراهم آورده است.
تلاش بازرگان براى طرح مجدد دين با هر قرائت از آن را نبايد صرفاً نظرى بلكه در عرصه عمل نيز بايد ديد. تشكيل اولين انجمن‏هاى اسلامى دانشجويان در سال 1321 در دانشگاه تهران تحت سرپرستى وى و توسعه آن در ساير دانشگاه‏ها اهميت زيادى دارد. اين تشكيلات توأم با انديشه‏هاى جانبى آن در بسط ادبيات اصلاحى و نوگرايانه دينى در ايران نقش مهمى را ايفا كرد. گرچه خط مشى نخستين اين انجمن‏ها غير سياسى بود، ولى اين انجمن‏ها بستر يك حركت سياسى - اسلامى دانشجويى به ويژه براساس فهم اجتماعى از دين را بنيان‏گذارى كرد.8
از آثار مهمى كه در اين خصوص نگارش يافت، مى‏توان به نوشته‏هاى مهندس بازرگان از جمله مطهرات در اسلام‏9، راه طى شده‏10، بعثت و ايدئولوژى‏11 و عشق و پرستش‏12 اشاره كرد. بازرگان در مقدمه كتاب مطهرات در اسلام مى‏نويسد: «كه ما مى‏خواهيم بى‏طرفانه و با طريقه علمى مطهرات اسلام را مطالعه نماييم».13 او اضافه مى‏كند كه احكام مطهرات اسلامى از حدود سفارشات اخلاقى كه به اقتضاى عقل سليم و طبع لطيف ممكن است در ميان ملتى رايج شده باشد بالاتر بوده و مبتنى بر يك سلسله قوانين طبيعى و نكات علمى دقيق مى‏باشد كه حكايت از بينايى كامل واضع آن بر رموز طبيعت و اسرار خلقت است.14 بازرگان تأكيد مى‏كند كه مى‏خواهيم خوشه‏اى از ثمره علوم جديد را با گونه‏اى از احكام قديم تطبيق كنيم.15 وى در مجموع آثارش به دنبال اثبات حقانيت اسلام و هماهنگى آن با علم و دستاوردهاى دانش تجربى است.
هرچند بايد تأكيد كرد كه دغدغه‏هاى وى به هيچ وجه در چارچوب مطالعات و بررسى‏هاى سنتى از دين چون فقه، عرفان و فلسفه بيان نگرديد، بلكه بيان او از سويى متوجه كاوش‏هاى دينى و سياسى و از سوى ديگر كاوش‏هاى تجربى بود؛ از اين رو وى سعى كرد نمونه‏هاى همگون با دل‏نگرانى‏هاى دينى خود را از گفتمان غربى اخذ نموده و در قالبى دينى بيان دارد.
بازرگان در كتاب راه طى شده بيان مى‏دارد كه راه انبيا و راه علم، راه جداگانه‏اى نيست و راه علم راه طى شده است كه انبياء نيز همان راه علم را پيموده‏اند. از اين رو تلاش مى‏كند اصول اعتقادى اسلام را با يافته‏هاى علمى جديد تبيين كند، هرچند تصريح مى‏دارد كه ادعاى دقت و صحت قاطع در استنتاج‏هاى ارائه شده ندارد.16 وى در اين كتاب سعى مى‏كند ثمره علوم جديد را با گوشه‏اى از علوم قديم تطبيق كرده و به فقها بنماياند كه تحقيقات جديد درهاى گسترده‏اى را به خلقت خداوندى باز مى‏كند. او در عين حال در همين كتاب، فلسفه و معرفت‏هاى عقلى را گمراه كننده انسان و رهيافت علمى را در معرفت مايه ترقى و تعالى بشر مى‏داند و در مقايسه بين معرفت‏هاى فلاسفه و پيغمبران، به معرفت‏هاى حاصل از فلسفه مى‏تازد و آن را غير قطعى دانسته و معتقد است اين معرفت‏ها اغلب با شك و ترديد و به طور نسبى بيان مى‏شود و تأكيد مى‏كند كه فلاسفه شخص را از سادگى و صفاى فطرى به تاريكى حيرت و بدبينى به خلقت و حقيقت در مى‏آورند؛17 در واقع فلسفه نه دردى از دنيا را دوا مى‏كند و نه به درد آخرت مى‏خورد.18
بازرگان همچنين در كتاب عشق و پرستش و براساس معرفت‏هاى تجربى، مبدأ و معاد را نيز با اصل آنتروپى و بقاى ماده و انرژى توجيه مى‏كند و معنوى‏ترين جنبه‏هاى حيات انسان را با اصول ترموديناميك مورد بررسى و تطبيق قرار مى‏دهد.19 اما على رغم تلاش‏هايش در تفسير دين براساس علم، هيچ گاه علم را بر وحى مقدم ندانست و بعدها در اظهار نظرى چنين گفت:
كه طرز تفكرى خاص وجود دارد - يا به ما نسبت مى‏دهند - كه علم را مقدم بر وحى و شرط پذيرفتن گفته‏هاى پيغمبران يعنى آيات و احكام دينى مى‏دانند و مى‏گويند آن چيزى را از اسلام و دين قبول مى‏كنيم كه با عقل و علم و استدلال درست دربيايد. چنين طرز تفكرى در حقيقت انكار نبوّت و وحى و ادعاى بى‏نيازى انسان از ديانت است و مساوى دانستن خودمان با خدا.20
به عبارت ديگر، وى دين و ايمان را اصل قرار مى‏دهد و سعى مى‏كند كه آن را با علم تطبيق دهد. بازرگان هرچند در نگاه به دين آن را امر درونى دلبسته انسان مى‏داند؛21 ولى سعى مى‏كند اسلام را يك ايدئولوژى معرفى كند كه هدف، راه وصول به هدف را نشان مى‏دهد. اين نگاه وى پاسخى است كه در برابر مكاتب مختلف ديگر و به ويژه پس از توسعه ماركسيسم به عنوان ايدئولوژى در جامعه فكرى ايران به وجود آمد. در ديدگاه وى، اسلام يك ايدئولوژى است و اظهار مى‏دارد كه «ما مى‏خواهيم ايدئولوژى خودمان را از اسلام يا از ايمان الهى استنباط كنيم»22 از اين رو او بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله را شامل «ايدئولوژى حكومت و اداره اجتماع براساس موازين محكم مقبول مى‏دانست».23 بر اين اساس او از جمله كسانى است كه اسلام را در آثار نخستين خود دينى سياسى مى‏داند و تفكيك دين و سياست را ميراث خاص دنياى مسيحيت و جدايى فلسفه‏هاى سياسى از مؤسسات مذهبى را مربوط به محيط غرب مى‏داند.24 وى در اين خصوص معتقد است در اسلام از قدم اول، ايمان و عمل توأم بود و دين و سياست به معناى اداره امت پابه‏پاى هم پيش مى‏رفت، قرآن و سنت سرشار از آيات و اعمال مربوط به امور اجتماع و حكومت هستند.25 بازرگان اصول عدالت و امامت را به معناى توجه شيعه به سياست ارزيابى مى‏كند و مى‏گويد سكه تشيع اگر يك روى آن دينى و فكرى است، روى ديگرش سياسى و اجتماعى بوده و تا ظهور دولت حقه امام زمان‏عليه السلام ادامه خواهد يافت.26 به اعتقاد وى، بهترين ايدئولوژى، ايدئولوژى الهى است و استدلال مى‏كند كه ايدئولوژى بايد از كرسى اعلاى خلقت و الوهيت به عمل آيد تا به بزرگ و كوچك، غنى و فقير، دانا و نادان، زيرك و كودن، زن و مرد، سياه و سفيد خوب و بد به يك چشم نگاه كرده شوند و متساوياً مورد حمايت و تربيت و رحمت قرار گيرند.27
كوشش‏هاى بازرگان در كنار دفاع از دين توأم با نگرش اصلاح‏طلبانه دينى بود. او معتقد بود كه «حقاً يك رنسانس در اسلام لازم است. رنسانس در جهت احياى انديشه قيامت با بهشت و جهنم آن با استناد به شواهد طبيعى و طرز استدلال و ارائه طريقى كه قرآن مى‏نمايد».28 وى در كتاب راه طى شده ديندارى معاصر و به دنبال آن متعصبين متدين و نيز متجددين را منفى ارزيابى كرده و مورد انتقاد قرار مى‏دهد.
دسته اول مخصوصاً متعصبين متدينى كه معروف به مقدسين هستند چون غالباً ديانت را در ريش و عبا و عمامه تصور مى‏كنند و كسى را مؤمن مى‏دانند كه انگشتر درشت بى‏قواره‏اى در دست داشته باشد با نعلين زرد ناراحتى با طمأنينه راه رود و مسؤوليتى جز ورد و صلوات نداشته باشد، آهى كشيده مى‏گويند ديندار؟ النادر كالمعدوم است. افراطيون اين دسته از عمل به دين اغلب به صورت ظاهر و آداب و تشريفات آن توجه داشته و فرض اصلى و نتيجه نهايى را فراموش مى‏نمايند و هر كارى را كه طبق آن تشريفات و شاخ و برگ‏ها صورت نگيرد در حكم فسق و لغو مى‏پندارند. فعاليت‏هاى دنيايى جديد را يك سر، كفر و زندقه مى‏گيرند. در عالم عقايد نيز چون مشيت خدا را غير از ناموس طبيعى مى‏دانند و خدا و طبيعت را هميشه مانند يزدان و اهريمن دو مفهوم مخالفت متضاد جلوه مى‏دهند. تمام افكار و اعمال دنياى متمدن كه مبتنى و متوجه امور طبيعى مادى و محسوس است به نظر آنها جدال با حق و فراتر از راه انبيا شمرده مى‏شود، خلاصه اين كه اين است عقب‏افتادن كه عبادات را فقط در مظاهر قرار داده و اعمال را در صور خارجى آن شناخته‏اند. دين را از حالت زنده متحرك مترقى به وضع منجمد بى‏روحى درآورده‏اند كه البته براى گذاردن در موزه‏ها مناسب است؛ ولى تابع و طرفداران آن روز به روز كمتر مى‏شود. دسته افراطى دوم كه به نام تمدن و روشنفكرى با اديان مبارزه مى‏كنند صرف نظر از آنهايى است كه مست شهوات و مغرور به افكار خود هستند غالباً كسانى مى‏باشند كه اطلاعات دينى آنها منحصر به يادگار دوران كودكى و بقاياى قصه‏هايى است كه در دامن مادربزرگ از دهان پيرزن‏هاى قديمى يا معركه‏گير سرگذر شنيده، هيچ وقت نخواسته‏اند تعمق بيشترى در دين علاوه بر توهمات قبلى و تصورات شخصى بنمايند و اگر به تحقيق پرداخته‏اند اصول و عمل متدينين را هميشه با هم اشتباه كرده‏اند.29
در عين حال بازرگان اصلاح ديندارى را بدون احياى دين و بازگشت به قرآن ممكن نمى‏دانست. از اين رو خود را مصروف ارائه چهره جديدى از دين كرد. مهم‏ترين شأن اصلاح‏طلبى او متوجه پيرايش دينى است. او معتقد بود مسلمان‏ها بايد به سرچشمه اصلى دين بازگردند.30 روى ديگر اين سكه اصلاح ساختار روحانيت شيعه بود. وى در مقاله‏اى در مجموعه مقالات درباره مرجعيت و روحانيت ديدگاه‏هاى خود را در اين خصوص بيان داشت.31 بازرگان در اين مقاله اشكالات چندى به دستگاه روحانيت شيعه وارد مى‏بيند و معتقد است دستگاه روحانيت چيزى نيست كه پيامبران بنيان نهاده باشند32 و مفهوم آيه نفر33 در قرآن كريم را برخلاف تفسيرهاى مفسران شيعه، متوجه عنوان كلى دين‏شناسى مى‏كند و اجرخواهى روحانيون در مقام تبليغ دين را محكوم نموده و آن را مضر تشخيص مى‏دهد.34 بازرگان محدود بودن افق ديد روحانيون و فقها را به عنوان اشكال ديگر آنها يادآور مى‏شود و تأكيد مى‏كند كه اگر اجتهاد علما بر محور مطالب قرون گذشته دور بزند، اجتهاد بسته و مرده است.35 وى همگام شدن برخى از روحانيون با حاكمان را اشكال ديگرى مى‏داند كه قابل انتظار نيست،36 و از اين كه فقهاى شيعه فقط به احكام در حوزه فقه و اصول توجه دارند انتقاد مى‏كند.37 در مجموع وى معتقد است وضع مسلمانان و نيز روحانيون نمى‏تواند معيار ارزيابى ما راجع به اسلام باشد.38
با گسترش انديشه‏هاى چپ در ميان دانشجويان، بازرگان اثر مهم خود كتاب علمى بودن ماركسيسم‏39 را مى‏نگارد. او در اين كتاب، علمى بودن ماركسيسم را از نظر اصول معرفتى علوم تجربى و نه فلسفى مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهد.40
مجموعه اين تلاش‏ها كه با توجيه علمى حقايق دينى همراه بود در زمره حركت‏هاى نوگرايانه و دينى معاصر به شمار مى‏آيد.
اما تبلور اساسى اين تفكر از حيث سياسى را مى‏توان در قالب «نهضت آزادى ايران» جست‏وجو كرد. خط مشى عمومى اين نهضت مبتنى بر حركت‏هاى رفرميستى و اصلاح‏طلبى سياسى بود. در آن دوره نهضت آزادى معتقد بود شاه بايد سلطنت نمايد و نه حكومت، و در چارچوب قانون اساسى و اصول مشروطيت، سازمان‏ها، احزاب سياسى و نظير آنها بتوانند به فعاليت‏هاى سياسى بپردازند. حتى در دادگاه به رژيم صراحتاً چنين هشدار مى‏دهد كه «آقايان اين آخرين موردى است كه شما با مخالفينى اين چنين روبه‏رو مى‏شويد و بعد از اين ديگران با شما به زبان و نحوه ديگرى برخورد خواهند كرد».41 بازرگان بعدها هنگامى كه نخست وزير موقت بود نيز عنوان جمهورى دموكراتيك اسلامى را براى رژيم جديد پيشنهاد كرد كه حكايت از ديدگاه وى و قرائت خاصش از اسلام و تحولات ايران بود.42

تفسير التقاطى از دين‏
يكى ديگر از تفسيرهايى كه به تدريج در ساختار فكرى ايران و با توسعه انديشه‏هاى چپ شكل گرفت، تفسير التقاطى از دين بود. اين حركت از درون نهضت آزادى ايران و به دليل حركت‏هاى كند سياسى آن به وجود آمد و نيروهاى جوان متعلق به آن را به سوى حركت‏هاى سياسى تندترى كشاند. صاحبان اين ديدگاه كه خود در بخش دانشجويى نهضت آزادى فعال بودند، بارها رهبران نهضت آزادى را به دليل مسامحه و محافظه‏كارى مورد انتقاد قرار مى‏دادند. در دهه چهل تعداد زيادى از جوانان دانشجو تحت تأثير انديشه‏ها و آموزش‏هاى چپ قرار گرفتند و با الهام از حركت تند چريكى نظير آنچه در ويتنام و كوبا بود حركت‏هاى چريكى را بنيان نهادند.43 اين گروه كه به لحاظ داخلى عميقاً «تحت تأثير حادثه پانزده خرداد» بودند44 سعى كردند با ماركسيسم به عنوان علم مبارزه برخورد كرده و حتى اسلام را نيز در چارچوب آن تفسير كنند. نتيجه عمل اين گونه تفاسير سيّال گونه و نوگرايانه، شكل‏گيرى سازمان مجاهدين خلق ايران بود كه اثر جدى بر يك نسل كامل از جامعه ايران گذشت. اين گروه تعليمات سياسى و دينى خود را از نهضت آزادى و به ويژه انديشه‏هاى آيه‏اللَّه طالقانى و مهندس بازرگان كسب كردند. تأكيد بر علم و انديشه‏هاى علمى كه در افكار و آثار مذهبى مهندس بازرگان وجود داشت، مجاهدين را قانع كرده بود كه چنين روشى را مى‏توان در قبال اصول دين و اساساً چارچوبه اعتقادى اسلام به كار بست. از سوى ديگر، انديشه‏هاى آيه‏اللَّه طالقانى چه در آثارش نظير مالكيت در اسلام و حكومت اسلامى و چه در قالب تفسيرهايش از قرآن، مجاهدين را بر اين باور ترغيب مى‏كرد كه اسلام دين عدالت اجتماعى، مبارزه سياسى و سازگار با مقتضيات اجتماعى هر عصرى است. به سخن ديگر، اسلامى كه از ديد رهبران نهضت آزادى، ترويج مى‏شد يك ايدئولوژى علمى بود كه آزادى، برابرى و عدالت اجتماعى را نويد مى‏داد.
نگرش مدرن يا به تعبيرى تجديد نظرى كه در انديشه دينى مجاهدين پديد آمده بود به تدريج از افكار و جهان‏بينى معلمان اوليه فراتر رفت. در توسعه و شكل‏گيرى جهان‏بينى مذهبى‏شان، مجاهدين با الهام گرفتن از انديشه‏هاى ماركسيستى رايج در ميان جريانات مخالف رژيم به تدريج سعى در تبيين و تلفيق برخى از آراى پرطرفدار ماركسيسم در قالب باورهاى اسلامى كردند.45 على ميهن‏دوست در اين خصوص در مدافعات خود مى‏گويد:
ماركسيسم به نظر ما علم انقلاب است، اجتماع نتيجه تكامل طبيعت است... ماركسيسم علم انقلابى ماست، ما خداپرست هستيم ولى ماركسيسم را به عنوان علم انقلاب مى‏پذيريم... ما و ماركسيست‏هاى انقلابى داراى هدف مشترك هستيم و آن محو استثمار است... .46
همين نگرش را حسن روحانى و تراب حق‏شناس در مصاحبه‏اى چنين اعلام مى‏كنند: «منظور ما تركيب ارزش‏هاى والاى مذهب اسلام با انديشه‏هاى علمى ماركسيسم است... ما معتقديم كه اسلام راستين با تئورى‏هاى تحوّل اجتماعى جبر تاريخ و نبرد طبقاتى سازگارى دارد».47 موضوعى كه سعيد محسن نيز در بازجويى‏هاى خود بر آن تأكيد مى‏كند:
سازمان ما بر مبناى ايدئولوژى اسلامى بنا شده بود و هدف اين بود كه از لحاظ ايدئولوژى بتوانيم با قوانين ديالكتيك و مطالعه قرآن تبيين صحيح از جهان (مبدأ و هدف آن) بنماييم و حاكميت قانون تكامل و هدف‏دار بودن جهان را روشن سازيم و بر مبناى شناخت واقعى جهان موقعيت انسان و اجتماع را مبتنى بر اصل مساوات و برادرى استوار نماييم. پياده كردن اصول مساوات و برادرى كه هر گونه بهره‏كشى انسان از انسان را محكوم كند شكل ايدئولوژى سياسى ما بود... .48
آنچه از اين ديدگاه‏ها برمى‏آيد، تلقى مجاهدين از ناكارآيى اسلام در شكل دادن به يك مبارزه جدى بود. اين تلقى باعث گرديد كه اين نيروها در كنار اسلام، پذيرش ماركسيسم را نيز توجيه نمايند، به نحوى كه صريحاً بيان داشتند: «... اين احساس در همه ما مشترك بود كه... مذهب بدون آميختن ماركسيسم - لنينسم در متن آن حتى يك سانتيمتر نمى‏تواند ما را جلو ببرد».49 مجاهدين خلق علاوه بر كتاب‏هايى چون راه طى شده، عشق و پرستش مهندس بازرگان و جهاد و شهادت و تفسير پرتويى از قرآن از آيه‏اللَّه طالقانى و قرآن و تكامل يداللَّه سحابى را كه به عنوان آثار آموزش عقيدتى مورد مطالعه قرار مى‏دادند، جزوه‏هايى را نيز براى عرضه انديشه‏هاى خود به تدريج منتشر ساختند. از جمله اين جزوه‏ها، جزوه «شناخت» بود كه در آن به تبيين ماركسيستى معرفت با استناد به برخى آيات و رواياتى از نهج البلاغه پرداختند. آنها در دو جزوه «تكامل» و «راه انبيا راه بشر» نيز مراحل تكامل تاريخ از ديد ماركسيسم را مورد پذيرش قرار دادند و از پيامبران به عنوان پيش‏تازان تاريخ در هر مقطعى نام بردند و هدف نهايى راه خويش يا همان كمون نهايى را جامعه بى‏طبقه توحيدى و به عنوان جامعه فاضله اسلامى معرفى كردند. كتابچه اقتصاد به زبان ساده از ديگر آثار آنها بود كه در آن تئورى ارزش اضافى ماركس تبيين شده بود.50
بدين ترتيب ملاحظه مى‏شود كه اين نيروها به نوعى به ايدئولوژى اسلامى اعتقاد داشتند، ولى آنچه بيان مى‏كردند داراى ويژگى‏هايى بود كه با اسلام و شريعت سنتى كه فقها و علما معرفى مى‏كردند تفاوت‏هاى فاحشى داشت. تأثير ماركسيسم بر انديشه آنها به حدى بود كه در نهايت نيز در دامن آن در غلتيدند و بايد و نبايدهاى اين انديشه را علمى دانسته و دين را موظف به همراهى آن پنداشتند. روحانيون كه در اين دوره همّ خود را در مبارزه با استبداد و يكپارچگى اين مبارزه مصروف مى‏كردند، در ابتدا چندان با حساسيت در مقابل چنين انديشه‏اى موضع نگرفتند ولى در دهه پنجاه، به تدريج اين دغدغه پيش آمد كه مجاهدين واقعاً باورهاى دينى را با شك و ترديد مى‏نگرند. هاشمى رفسنجانى در اين باره مى‏گويد:
از همان روزهاى اول معلوم شد كه بين ما و آنها اختلاف فكرى وجود دارد... موقعى كه... احمد رضايى را شهيد كردند در قزل قلعه براى آنها فاتحه گرفتند و من در زندان براى آنها سخنرانى كردم... در آن سخنرانى از مقام شهيد كه صحبت مى‏كردم روايتى نقل كردم كه شهيد وقتى به زمين مى‏افتد و ملايكه به دستور خدا به استقبالش مى‏آيند و با چه تشريفاتى او را مى‏برند در بهشت در جوار خدا با چه نعمت‏هايى با حورالعين و ملايكه مقرب و انواع نعم متنعّم است. روايت را به تفصيل خواندم. بعد از سخنرانى‏ام از طرف مجاهدين مورد اعتراض واقع شدم كه اين حرف‏هايى كه از آخرت و بهشت و ثواب و جزا و اين طور چيزها مى‏گويى، اينها بد است و ما شرمنده مى‏شويم و اينها قابل توجيه نيست.51 مسأله دومى كه... مطرح شد... در قصر و قزل قلعه جمعمان از جمع كمونيست‏ها كه آن موقع اكثراً حزب توده بودند جدا بود و ما آنها را به عنوان كافر مى‏شناختيم، چون منكر خدا بودند و حاضر نبوديم با آنها در سر يك سفره و در يك ظرف غذا بخوريم. اين موج جديد كه وارد زندان شد برنامه عوض شد و آنها گفتند كه ما در هدف مشتركيم... و ما بايد با آنها كمون مشترك داشته باشيم.52 همين موضع‏گيرى توسط علماى مبارزى چون آيةاللَّه طالقانى و آيةاللَّه منتظرى در زندان اتخاذ مى‏شود.53 آنها نيز هم‏سفره شدن با كمونيست‏ها را تقبيح نمودند. در حالى كه مجاهدين، مذهبيون را متّهم به ارتجاع كردند.
اين اختلاف در نهايت باعث شد كه سازمان مجاهدين خلق ايران در سال 1354 در بيانيه‏اى تغيير ايدئولوژى خود را اعلام كنند و نوشتند: «ما هرچه پوستين هزار و چهارصد ساله اسلام را با توجيهات علمى وصله مى‏نموديم بخش ديگرى از آن دچار پارگى مى‏شد».54 در همين خصوص اشاره به نامه مجتبى طالقانى فرزند آيةاللَّه طالقانى خطاب به پدرش بسيار جالب به نظر مى‏رسد:
از اولين روزهايى كه من در كنار شما بودم ياد گرفتيم كه چگونه از اين استبداد خونخوار متنفر باشم. من هميشه تنفر خود را از طريق مذهب و تعاليم نظامى (حضرت) محمد، على و حسين‏عليهم السلام نشان مى‏دادم. من هميشه به اسلام به عنوان مظهر توده‏هاى مبارز و زحمتكش كه عليه ظلم و ستم مبارزه مى‏كنند نگاه كرده و به آن احترام گذاشته‏ام... به هر حال طى دو سال گذشته مطالعه ماركسيسم را شروع كرده‏ام. زمانى فكر مى‏كردم كه روشنفكران مسلح مى‏توانند رژيم را نابود سازند، اما اكنون متقاعد شده‏ام كه ما بايد به طبقه كارگر رو آوريم. اما براى تشكيل و سازماندهى طبقه كارگر ناگزير بايد اسلام را نفى كنيم، زيرا مذهب مبارزه طبقاتى را به عنوان نيروى محركه اصلى در طول تاريخ به رسميت نمى‏شناسد. البته اسلام مى‏تواند نقش پيشرويى به ويژه در بسيج روشنفكران عليه امپرياليسم ايفا كند، اما اين تنها ماركسيسم است كه يك تجزيه و تحليل علمى از اجتماع به دست مى‏دهد و براى رهايى به طبقات استثمار شده چشم اميد دوخته است. زمانى تصور مى‏كردم آنهايى كه به ماترياليسم تاريخى معتقدند احتمالاً نمى‏توانند به درجه اعلاى شهادت برسند، زيرا آنها به زندگى بعد از مرگ، ايمان ندارند، اما اكنون دريافته‏ام كه بزرگ‏ترين فداكارى آن است كه انسان در راه رهايى طبقه كارگر كشته شود.55
در هر حال آنها معتقد بودند آنچه امروز به عنوان اسلام تلقى مى‏شود، از هر گونه جنبه اصولى و انقلابى خالى بوده و عملاً به جاى يك نيروى مولد و محرك، عامل بى‏تحركى و تن دادن به قضا و قدر گرديده است؛ از اين رو در نهايت به يك نوع التقاط فكرى در مبانى ايدئولوژيكى و جهان‏بينى كه مبتنى بر آميزه‏اى از اسلام و ماركسيسم بود رسيدند. آنها به اين نتيجه رسيدند كه اسلام را بايد مجهز به علم مبارزه كرد. اين نوع نگرش باعث شد كه آنها در تفسير «كافر» بگويند كه كسى كه سد راه مبارزه با امپرياليسم مى‏نمايد و مؤمن را مبارزه با امپرياليسم تفسير كنند. هاشمى رفسنجانى در اين باره مى‏نويسد:
ما در معناى كفر و ايمان با هم اختلاف داشتيم آنها معتقد بودند كه كافر كسى است كه سد راه خدا كند... راه خدا نيز حركت از يك مرحله تاريخى به سوى مرحله تاريخى عالى‏تر كه امروزه در محيط ما حركت از سرمايه‏دارى به محيط سوسياليسم است و ... نيروهايى كه مانع حركت به طرف سوسياليسم شدند مانند امپرياليسم و ارتجاع سد راه خدا و كافرند.56
با عنايت به ديدگاه‏هايى كه مجاهدين داشتند، نگرش‏هاى آنها به لحاظ اعتقادى در پارادايم تفكّر سنتى شيعه شكافى ايجاد كرد، هرچند آنها تلاش كردند كه براى حركت خود از علماى مذهبى از جمله امام خمينى تأييديه بگيرند ولى موفق نشدند.57
از جمله اعتقادات ديگر آنها كه با مبانى فكرى شيعه مغايرت داشت، اين بود كه آنها على رغم پذيرش اصول پنج‏گانه اعتقادى شيعه، عصمت پيامبر و ائمه را نفى كردند و معتقد بودند آنها نيز اشتباه مى‏كنند و در مورد غيبت حضرت امام زمان‏عليه السلام نيز آنها سكوت مى‏كردند و به مقوله معاد جنبه مثالى مى‏دادند. همچنين نتوانستند مسأله تقليد از مجتهدان را بپذيرند و ضمن پذيرش حكومت اسلامى، تفسير مشخصى از آن ارائه نمودند كه سازمان در رهبرى آن قرار مى‏گرفت.58

رويكرد جامعه شناختى به دين‏
از جمله جريان‏هاى نوگراى دينى به ويژه در دهه چهل و پنجاه شمسى كه تلاش كرد دين را به عنوان يك نظام و راه حل مشكلات مطرح نمايد، رويكرد جامعه شناختى به دين بود كه در پرتو توسعه علوم اجتماعى در ايران شكل گرفت و به طور طبيعى تحت تأثير روش‏هاى ساختارشناسى اجتماعى قرار داشت. برجسته‏ترين نمايندگان اين نگرش، جلال آل احمد به ويژه در كتاب‏هاى غرب‏زدگى‏59 و در خدمت و خيانت روشنفكران‏60 و دكتر على شريعتى بودند. البته توجه به اين نوع نگرش به غرب و بازگشت به هويت خويشتن در ساير كشورهاى جهان سوم پيشتر از ايران مورد توجه قرار گرفته بود؛ ولى در ايران عمده‏ترين توجه مربوط به همين دوران است. تجديد نظر در مورد غرب در جامعه ايران در حالى مطرح شد كه نگاه به غرب به عنوان يك پذيره تاريخى مورد قبول واقع شده و دولت نيز سياست‏هاى اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى خود را براساس الگوهاى غربى اجرا مى‏كرد. اين اقبال توأم با نگاه بدبينانه به دين بود. در چنين شرايطى، آل احمد كوشيد تا تصويرى را كه دولت از ترقى و تعالى و عقل‏گرايى غربى به دست مى‏دهد زير سؤال ببرد. او نظريه از خود بيگانگى (اليناسيون) را در ميان روشنفكران رواج داد و به همراه آن بازگشت به هويت فرهنگى اسلامى را پيشنهاد كرد. هرچند به تعبير نيكى كدى، بازگشت آل احمد به اسلام بيش از آن كه جنبه مذهبى داشته باشد سياسى بود. وى ريشه‏هاى فرهنگى و پيوندهاى روحى مردم ايران را در اسلام يافته بود. احساسى كه به صورت جدى در آثار على شريعتى نيز به چشم مى‏خورد.61
آل احمد ابتدا در دهه بيست به حزب توده و سپس به نيروى سوم خليل ملكى پيوست‏62 اما در دهه چهل به عنوان يك منتقد اجتماعى گرايش شديدى به مذهب پيدا كرد كه اين گرايش را به خوبى مى‏توان در كتاب‏هاى غرب‏زدگى و نيز در خدمت و خيانت روشنفكران ديد. آل احمد در كتاب خسى در ميقات، على رغم ديد انتقادى‏اش، خود را مسلمان عمدتاً معتقدى نشان مى‏دهد.63 با عنايت به اين كه وى از نگاه اجتماعى ريشه‏هاى فرهنگ و پيوندهاى روحى مردم ايران را در اسلام مى‏ديد؛ از اين رو از اسلام در مقابل غرب‏گرايى و حكومت موجود و نيز روشنفكران به دفاع برمى‏خيزد.
وى در كتاب غرب‏زدگى، غرب را نه دارو بلكه بيمارى مهلك معرفى كرد64 كه موجب از خود باختگى جوامع غير صنعتى در قبال جوامع صنعتى شده است. غرب‏زدگى در نگاه او را بايد يك رويكرد تحليلى و فهم جهان غرب و عقب‏ماندگى جهان سوم به حساب آورد. بر اين اساس، وى فصلى از كتاب خود را تحت عنوان «طرح يك بيمارى» قرار مى‏دهد. آل احمد نوشتار غرب‏زدگى را ابتدا در سال 1340 در قالب مقاله‏اى به «شوراى هدف فرهنگ ايران» ارائه كرد؛ مقوله‏اى كه در واقع مهم‏ترين مسأله معاصر ايران به شمار مى‏رفت. اما اين مقاله اجازه انتشار نيافت. بايد اين مقاله را آغاز جريانى دانست كه به نهضت بازگشت به خويشتن معروف شد. بازگشت به خود و دين از نظر آل احمد در قالب ساختارشناسى اجتماعى و مبتنى بر تجربه‏هاى تاريخى معاصر ايران بنيان نهاده شد و اين نوع نگرش در آثار سياسى و اجتماعى وى كاملاً هويداست. وى شروع بيمارى غرب‏زدگى را از جريان مشروطيت ايران جست‏وجو كرده و اعدام شيخ فضل‏اللَّه نورى را نشانه‏اى از عقب‏نشينى تاريخى ما در مقابل غرب قلمداد مى‏كند و معتقد است:
شيخ شهيد نورى مدافع كليت تشيع اسلامى بر سردار رفت و از آن روز نقش غرب‏زدگى همچون داغى بر پيشانى ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمى مى‏دانم كه به علامت استيلاى غرب‏زدگى پس از دويست سال كشمكش بر بام سراى اين مملكت افراشته و اكنون در لواى اين پرچم ما شبيه قومى از خود بيگانه‏ايم و در لباس و خانه و فرهنگ و ادب و مطبوعاتمان و خطرناك‏تر از همه فرهنگ‏مان، فرنگى‏مآب مى‏پروريم و فرنگى‏مآب راه حل هر مشكلى مى‏جوييم.65
آل احمد همواره سعى كرد در انديشه خود دردها و درمان‏ها را بيابد. روى آوردن او به دين پس از هجرت‏هاى فكرى متعدد حاصل شد؛ از اين رو به نظر مى‏رسد با آگاهى صورت گرفته باشد. وى در كتاب در خدمت و خيانت روشنفكران تندترين حملات را عليه روشنفكران معاصر ايران و به ويژه در دفاع از روحانيت انجام مى‏دهد و تلاش مى‏كند بر پايه مطالعات و تجربيات تاريخى معاصر ايران، معيارهاى روشنفكرى غرب‏گرا را آشكار سازد.66 وى در اين اثر خود از روحانيت مبارز در تاريخ معاصر ايران و به ويژه از امام خمينى و نهضت او تجليل به عمل مى‏آورد و از روشنفكران مى‏خواهد تا به پشتيبانى از روحانيت براى تغيير ساختار سياسى و اجتماعى ايران بپردازند67 و تأكيد مى‏كند كه به احتمال قوى بار اصلى شكست‏هاى سياسى و اجتماعى مملكت ايران را در اين قرن اخير به دوش روشنفكران بايد دانست. همچنان كه نقش اصلى قيام‏ها و حركت‏هاى اجتماعى همين يك قرن را روحانيت عهده‏دار بوده است.68 در عين حال، وى در اين كتاب انتقادهايى را نيز به ويژه به طيفى از روحانيت و پذيره‏هاى آنها متوجه مى‏سازد.
آل احمد در واقع عدم توفيق جنبش‏هاى سياسى و اجتماعى معاصر ايران را در معارضه بين روشنفكران و روحانيون قلمداد مى‏كند و ضمن بررسى نمونه‏هايى از اين تعارض، در نهايت روشنفكران را به دليل پيروى از الگوهاى غرب مقصر مى‏پندارد. او روشنفكران ايرانى را به تقليد كوركورانه از غرب متهم مى‏كند و معتقد است آنها در برابر روحانيت موضع منفى اختيار كردند. وى با مقايسه وضعيت قرن هجدهم اروپا با قرن سيزدهم هجرى ايران تأكيد مى‏كند كه شرايط ايران و اروپا تفاوت‏هاى كلى دارد و اين گونه تقليد روشنفكران ايرانى از غرب را ابلهانه مى‏داند. وى معتقد است:
هر جا روحانيت و روشنفكرى زمان با هم دوش به دوش هم يا در پى هم مى‏روند در مبارزه اجتماعى بردى هست و پيشرفتى و قدمى به سوى تكامل و تحوّل و هر جا كه اين دو از در معارضه با هم درآمده‏اند و پشت به هم كرده‏اند يا به تنهايى در مبارزه شركت كرده‏اند از نظر اجتماعى باخت هست و پيشرفت و قدمى به سوى قهقرا.69
دكتر على شريعتى نيز يكى از پيشگان حركت «بازگشت به خويشتن» است كه با طرح اين شعار، يكى از قوى‏ترين جريانات عليه روشنفكرى ضد دينى را سازمان داد. او اين بازگشت را بازگشت به اسلام مى‏داند و مى‏گويد:
اينك در يك كلمه مى‏گويم، تكيه ما به همين خويشتن فرهنگى اسلامى‏مان است و بازگشت به همين خويشتن را بايد شعار خود كنيم. به خاطر اين كه تنها خويشتن است كه از همه به ما نزديك‏تر مى‏باشد و در عين حال تأكيد مى‏كند كه اسلام را بايد از صورت تكررها و سنت‏هاى ناآگاهانه‏اى كه بزرگ‏ترين عامل انحطاط است به صورت اسلام آگاهى‏بخش مترقى، متعرض و به عنوان يك ايدئولوژى آگاهى دهنده و روشنگر مطرح كرد.70
شريعتى را بايد نسل دوم روشنفكران مذهبى به حساب آورد كه ضمن تلاش براى طرح مجدد دين در جامعه، قرائت جديدى از عقايد و اصول دينى ارائه كرد. هرچند منشأ شناخت او در چارچوب كتاب و سنت بود، ولى بدون ترديد به معناى سنتى آن توجه چندانى نداشت، بلكه به تعبير خود او، مهم‏تر از هر دو متد و استراتژى، مبارزه فكرى و اجتماعى پيامبر در انجام رسالتش است كه بايد به آن تكيه كرد.71
نوع اسلام‏شناسى شريعتى جهت طرح در جامعه مبتنى بر تفكر جامعه شناختى بود و به قول خود او به درد دين مى‏پردازد تا درس دين.72 وى به دين به جهت اين كه يك نهاد اجتماعى و يك عنصر فعال و پويا در حركت‏هاى اجتماعى است، نگاه مى‏كند و به كاركردهاى اجتماعى دين توجه دارد. وى مى‏خواهد بدين ترتيب كاركردهاى مثبت دينى در امور اجتماعى را تبيين نمايد؛ از اين رو او اسلام را يك مكتب اجتماعى مسؤول مستقيم جامعه و تاريخ مى‏داند.73 دليل اين نوع نگرش - به تعبير خود او - زمينه تحصيلى‏اش است:
چون رشته تحصيلى من جامعه‏شناسى مذهبى بوده و تناسبى با كارم داشته است كوشش كرده‏ام كه يك نوع جامعه‏شناسى مذهبى بر مبناى اسلام و يا به اصطلاحات استنباط شده و اقتباس شده از قرآن و مكتب اسلامى تدوين كنم.74
به همين دليل او حتّى در مبحث توحيد و شرك در دين به معناى كلامى آن توجه چندانى نكرد، بلكه از توحيد و شرك اجتماعى سخن مى‏گويد و معتقد است:
مسأله توحيد به معناى فلسفه تاريخ است... و جامعه‏شناسى توحيد به عنوان نظامى است كه وحدت اجتماعى را تحقيق بخشيده و شرك به عنوان دينى كه همواره تفرقه اجتماعى و شرك طبقاتى را توجيه مى‏كرده است و جنگ اين دو جنگ دو نظام بوده است.75
او بر اين اساس، درگيرى شرك و توحيد را بيشتر يك درگيرى اجتماعى مى‏داند؛ از اين رو رويكرد او به دين را بايد براساس يافته‏هاى علوم قرن نوزده و بيستم دانست كه حتى در تعبير او از اجتهاد نيز نمايان است. او در مورد اين مقوله معتقد است بايد از تمام امكانات و پيشرفت‏هاى علوم انسانى در دنياى امروز و مجامع علمى و تحقيقى جهان در راه تحقيق و بررسى علمى مكتب اعتقادى اسلام كمك گرفت. شريعتى اين نوع اجتهاد را كوشش آزاد و مستقل علمى مى‏داند كه در راه شناخت متكامل و مترقى اسلام در همه ابعادش و تلقى متجدد و متحوّل آن در بينش متعالى و پيش‏رونده و زمان‏شناسى مجتهدان لازم مى‏داند76 كه مسؤول سرنوشت مردم و ارائه راه حل و پاسخ به نيازهاى زمان و طرح ضرورت‏هاى زندگى اجتماعى و روشنفكرى است‏77 تا مذهب در شرايط كهنه و گذشته نماند و منجمد نشود و از زمانش پس نماند.78 او ضمن پذيرش قرآن و سنت به عنوان دو منبع استنباط، مى‏گويد من به جاى دو اصل ديگر عقل و اجماع، علم و زمان را پيشنهاد مى‏كنم.79
شريعتى يكى از معتقدان به بازسازى دينى بود. توجه او به اقبال لاهورى نيز به همين دليل بود. وى در اين خصوص معتقد است اسلام كنونى به ما تحرك نمى‏بخشد، بلكه به ما سكوت و سكون و قناعت مى‏دهد.80 از اين رو احياى دينى در ديدگاه او طرح آنچه درباره دين گفته شده است، نبود، بلكه او به دنبال يك نوع اعتراض‏گرايى و رنسانس اسلامى بود:
جامعه خواب‏آلوده و متحجّر ما اكنون بيش از هر چيز به چنين مصلحانى - به ويژه لوتر و كالون - معترض نيازمند است؛ مصلحانى كه خود با اسلام دقيقاً آشنا باشند و نيز با اجتماع و باورها و نيازهاى زمان، و بدانند كه بر چه اصولى بايد تكيه كنند، عليه چه پايگاه‏هايى بايد به اعتراض بپردازند.81

در عين حال شريعتى معتقد است:
در لحظه لحظه زندگى ما، هر تحولى كه پيش آمده اين نياز نيرومندتر شده است و احساس فوريت تصفيه تفكّر مذهبى و اصلاح مذهبمان شديدتر تا بتوانيم به اسلام اوليه و به آن سرچشمه نخستين و زلال اعتقادات مذهبى خودمان برگرديم كه در اسلام هرگز اصلاح مذهبى به معناى تجديد نظر در مذهب نبوده، بلكه تجديد نظر در بينش و فهم مذهب بوده است و بازگشت به اسلام راستين و شناخت حقيقى روح واقعى اسلام نخستين.82

انديشه شريعتى در خصوص دين متوجه بيان اسلام به عنوان يك ايدئولوژى بود و مفهوم اسلام را به عنوان يك فرهنگ فاقد ارزش اجتماعى، تعهد اخلاقى و ظرفيت انقلابى مى‏دانست:
آنچه آرزو دارم و در جست‏وجوى آنم، بازگشتى به اسلام به عنوان يك ايدئولوژى [است‏]و آنچه هست در ميان علما و مجامع مذهبى جدّى و علمى ما اسلام به عنوان يك فرهنگ مطرح است.83
تلاش‏هاى فكرى او در اين زمينه در آثارش كاملاً هويداست؛ از اين رو است كه به تعبير عنايت «او نخستين نويسنده ايرانى است كه عقايد كلامى‏اش را تبديل به جهان‏بينى كرده است».84
بر اين اساس در دين مورد نظر او، دين و دنيا جمع مى‏گردند:
در اسلام حتى مسجد تفكيك ميان دين و دنيا، علوم مذهبى و علوم غير مذهبى، حتى جدا شدن علم و عبادت و سياست را نمى‏شناسد. مسجد پيامبر هم خانه نشيمن او و ياران بى‏خانمان اوست و هم مسجد نماز و دعا و اعتكاف و هم حوزه درس و بحث علوم و هم مركز حكومت و اداره امور سياسى و اجتماعى و بالاخره هم پارلمان آزادى است كه در آن فرد فرد مردم خود در آن نماينده‏اند.85
بر اين اساس در اسلام سياست و دين و دنيا و آخرت از يكديگر جدا نيست.86
از حيث انديشه سياسى شريعتى، به عنوان يك روشنفكر دينى، به حكومت مردمى معتقد بود، هرچند امامت را به همان مفهومى كه در سنت‏هاى شيعى مطرح است قبول دارد و وصايت را پس از پيامبر در مورد امام على‏عليه السلام مى‏پذيرد و مى‏گويد:
وصايت، نه نصب، نه انتخاب، نه وراثت، نه كانديداتورى است، زيرا امامت زاده هيچ كدام از اين ملاك‏هاى سياسى نيست، امام بودن على مثل بلند بودن قلّه دماوند است نه ابلاغ دولتى... نه اكثريت آراى مردم و نه كانديدا كردن آن به عنوان بلندترين قله معنا دارد و نه كسى حق دارد به قله توچال به عنوان بلندترين قله رأى بدهد، نه اجماع آراى همه مردم ايران و تهران در انتخاب قلّه ديگرى در اين واقعيت كه دماوند بلندترين قلّه است كمترين اثرى دارد... وصايت اين است مردم بايد به اين وصيت عمل كنند، مردم بايد زمام خود را به دست او (وصى) بدهند وگرنه به گمراهى افتاده‏اند در صورتى كه در كانديداتورى مردم حق دارند به كانديدا رأى ندهند... وصايت اعلام واقعيتى است كه در خارج وجود دارد.87
ولى در عين حال سعى مى‏كند بين وصايت و رأى مردم تلفيق كند و معتقد است دوران امامت دوران يك حكومت موقت انقلابى است.
وصايت فلسفه سياسى يك دوران مشخص انقلابى است به عنوان ادامه رسالت اجتماعى بنيان‏گذار نهضت فكرى و اجتماعى و به عنوان يك مبناى انقلابى در رژيم امامت كه مسؤوليتش تكميل رسالت جامعه‏سازى است، رهبرى انقلاب است، طى چند نسل تا هنگامى كه جامعه بتواند روى پاى خود بايستد و پس از خاتميت امامت با دوران وصايت (دوران مشخص سازندگى انقلابى) دوران بيعت و شورا و اجماع با دموكراسى آغاز مى‏شود كه شكل نامحدود و هميشگى و عادى رهبرى جامعه است و اين است كه ائمه شيعه يا اوصياى پيامبر دوازده تن‏اند و نه بيش، در حالى كه رهبران جامعه اين تاريخ پس از پيغمبر نامحدودند.88
وى بر اين نكته تأكيد دارد كه در عصر غيبت حق حكومت به مردم منتقل شده مسؤوليت سياسى امام در اين دوره به مردم واگذار شده است.89 اين ديدگاه شريعتى يك تفاوت فاحشى با ديدگاه متكلمان و فقهاى شيعى دارد و آن اين كه او در هر حال در عصر غيبت مردم را صاحبان حاكميت مى‏داند و وصايت را امرى ناشى از شرايط ويژه و رشد نيافته صدر اسلام به حساب مى‏آورد؛ در حالى كه پارادايم تاريخى فكر سياسى شيعه، مقوله‏اى ديگر است.
شريعتى بسيارى از مفاهيم دينى را مثل انتظار، اجتهاد، شهادت و امامت از نو بازيابى و تعريف كرده و عموماً با محتواى انقلابى و جهت‏گيرى سياسى عرضه مى‏كند. به ويژه تفسير او از شهادت امام حسين‏عليه السلام و قيام كربلا در كتاب‏هاى حسين وارث آدم، شهادت و شيعه يك مذهب تمام و ... جزء نوآورى‏هاى شريعتى است كه توأم با مفاهيم سياسى و انقلابى بيان مى‏گردد. اما واقعاً فرمول درستى براى يك حكومت دينى به هر محتواى آن در آثارش يافت نمى‏شود. به هر حال هرچند شريعتى كوشش زيادى براى بازسازى و احياى تفكر دينى به ويژه در مورد برداشت‏هاى سنتى از آن انجام داد، ولى مجموعه انديشه‏هاى وى توأم با آشفتگى قابل ملاحظه‏اى است؛ لذا انديشه‏هاى او را نمى‏توان به تعبير الگار در قالب چند موضوع اصلى فشرده كرد. انديشه‏هاى ناتمام، ارتجالى و تأمل‏برانگيز او كه در معرض تجديد نظرهاى بى‏پايان قرار داشت به اصطلاح خود او نوعى «شدن» بود و نه «بودن».90
با عنايت به آنچه بيان گرديد، يكى از مؤلفه‏هاى اساسى انديشه دينى در سال‏هاى مورد بحث، در كنار رويكردهاى سنتى به دين، برداشت‏هاى روشنفكرى دينى بود كه تلاش‏هاى طيف‏هاى مختلف آن ادبيات جديد دينى را در ايران معاصر به وجود آورد. اين موضوع خود از تفاوت‏هاى اساسى انديشه دينى اين دوره نسبت به دوران سابق است؛ از اين رو است كه بايد اين دوره را شروع كاوش‏هاى جديدى با روش‏هاى متفاوت از رهيافت‏هاى سنتى قلمداد كرد كه ناشى از اين مسأله بود كه برخى از متفكران معتقد گشتند كه نگرش‏هاى سنتى از دين كارآيى لازم را در خود ندارد و ضرورت دارد كه تفسيرهاى جديدى از آن ارائه گردد.

پى‏نوشت‏ها
*) استاد يار علوم سياسى دانشگاه امام صادق‏عليه السلام.
1. فرهنگ رجايى، معركه جهان‏بينى‏ها در خردورزى سياسى و هويت ما ايرانيان (تهران: شركت انتشارات احياء كتاب، 1372) ص 101.
2. آل احمد، جلال، غرب زدگى (تهران: انتشارات رواق، چاپ دوم، بى‏تا) ص 74.
3. دفتر سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى (گردآورنده)، امام و روحانيت (1362) ص 475.
4. جهت بررسى بيشتر ر.ك: حميد عنايت، انديشه‏هاى سياسى در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى (تهران: انتشارات خوارزمى، 1365) ص 89-299.
5. حامد الگار، انقلاب اسلامى ايران، ترجمه مرتضى اسدى و حسن چيذرى (تهران: انتشارات قلم، 1360) ص 59.
6. امام روح‏اللَّه خمينى، كشف الاسرار (بى‏جا: بى‏نا، بى‏تا).
7. اين نوع نگرش در ميان متفكران مصرى چون محمد عبده و ديگران قابل بررسى است.
8. مهدى بازرگان، ذره بى‏انتها (تهران: مركز انتشارات علمى، بى‏تا) ص 20.
9. جهت بررسى بيشتر ر.ك: سلسله پهلوى و نيروهاى مذهبى به روايت تاريخ كمبريج، ص 298.
10. مهدى بازرگان، مطهرات در اسلام (تهران: شركت سهامى انتشار، چاپ هفتم، 1347).
11. همو، راه طى شده (بى‏جا: بى‏نا، بى‏تا).
12. همو، بعثت و ايدئولوژى (مشهد: انتشارات طلوع، بى‏تا).
13. همو، عشق و پرستش (تهران: كانون نشر پژوهش‏هاى اسلامى، بى‏تا).
14. همو، مطهرات در اسلام، ص 2.
15. همان، ص 3.
16. همان، ص 4.
17. همو، راه طى شده، ص 163.
18. همان، ص 11.
19. همان.
20. جهت مطالعه بيشتر، ر.ك: مهدى بازرگان، عشق و پرستش.
21. همو، بازگشت به قرآن (تهران: انتشارات قلم، 1364) ج 4، ص 72.
22. همو، راه طى شده، ص 16.
23. همو، بعثت و ايدئولوژى، ص 74.
24. همان، ص 74.
25. همان، ص 75.
26. همان، ص 77.
27. همان، ص 77.
28. همان، ص 82.
29. مهدى بازرگان، ذره بى‏انتها، ص 24.
30. همان، ص 24.
31. جهت بررسى بيشتر، ر.ك: مهدى بازرگان، راه طى شده، ص 70.
32. جهت اطلاع بيشتر، ر.ك: همو، «انتظارات مردم از مراجع»، مجموعه مقالات بحثى درباره مرجعيت و روحانيت.
33. همو، راه طى شده، ص 46.
34. توبه (9) آيه 123.
35. ر.ك: مرجعيت و روحانيت، ص 94. براى توضيح بيشتر ر.ك: مهدى بازرگان، راه طى شده، ص 132.
36. همان، ص 97.
37. همان، ص 104.
38. همان، ص 110.
39. مهدى بازرگان، راه طى شده، ص 108.
40. مهدى سحاب (مهدى بازرگان)، علمى بودن ماركسيسم (تهران: انتشارات بعثت، بى‏تا).
41. همان، ص 2 و 5.
42. مدافعات در دادگاه غير صالح تجديد نظر نظامى، به نقل از: خسرو قنبرى، ص 326 (رساله فوق ليسانس تحت عنوان «ساختار روانى و جامعه شناختى سازمان مجاهدين خلق ايران با نگاه به مباحث تكنيكى» در دانشگاه امام صادق‏عليه السلام كه انتشار نيافته است).
43. ر.ك: سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيع (تهران: بنياد دائرة المعارف تشيع و نشر سعيد محبى، 1373) ص 307.
44. جهت اطلاع بيشتر، ر.ك: سلسله پهلوى و نيروهاى مذهبى به روايت تاريخ كمبريج، ص 316.
45. جهت بررسى بيشتر، ر.ك: سيد حميد روحانى، نهضت امام خمينى (تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1372) ج 3، ص 347-345.
46. ر.ك: همان.
47. سيد حميد روحانى، پيشين، ص 355 (مدافعات على ميهن‏دوست).
48. مصاحبه با حسين روحانى، «تراب حق‏شناس»، نشريه پيكار، 79، به نقل: از خسرو قنبرى، پيشين، ص 245.
49. به نقل از: سيد حميد روحانى، پيشين، ص 355.
50. بيانيه «اعلام مواضع ايدئولوژيك سازمان»، ص 115، به نقل از: سيد حميد روحانى، پيشين، ص 355.
51. جهت مطالعه بيشتر، ر.ك: سيد حميد روحانى، پيشين، ص 359-355 و حميد پارسانيا، حديث پيمانه (قم: معاونت امور اساتيد و دروس معرف اسلامى، 1376) ص 330-334 و صادق زيباكلام، مقدمه‏اى بر انقلاب اسلامى (تهران: انتشارات فرزانه، 1372) ص 240-251.
52. اكبر هاشمى رفسنجانى، انقلاب يا بعثت جديد (بى‏جا: انتشارات ياسر، بى‏تا) ص 136.
53. همان.
54. سيد حميد روحانى، پيشين، ص 499.
55. حميد پارسانيا، پيشين.
56. به نقل از: تشيع، مقاومت و انقلاب (مجموعه مقالات كنفرانس بين‏المللى دانشگاه تل‏آويو در سال 1984) - (بى‏جا: بى‏نا، 1368).
57. اكبر هاشمى رفسنجانى، پيشين، ص 143.
58. روزنامه جمهورى اسلامى، ش 317، سال دوم (تيرماه 1359) ص 3.
59. جهت بررسى بيشتر ر.ك: خسرو قنبرى، پيشين، ص 244-245.
60. جلال آل احمد، غرب‏زدگى (تهران: انتشارات رواق، چاپ دوم، بى‏تا).
61. جلال آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، دفتر اول (بى‏جا: نشر بهروز، بى‏تا) و ج 2 (تهران: شركت‏هاى انتشارات خوارزمى، چاپ اول، 1357).
62. نيكى آر، كدى، ريشه‏هاى انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهى (تهران: انتشارات قلم، 1369) ص 305 و 306.
63. جهت بررسى بيشتر ر.ك: جلال آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، ص 161-215 (فصل ششم).
64. جلال آل احمد، خسى در ميقات (قم: انتشارات كتاب سعدى، چاپ اول، 1369).
65. جهت بررسى بيشتر ر.ك: جلال آل احمد، غرب‏زدگى، ص 21-35.
66. همان، ص 78.
67. در خدمت و خيانت روشنفكران، ج 2، ص 224.
68. جهت بررسى بيشتر، ر.ك: همان، دفتر اول، ص 72-140.
69. جهت بررسى بيشتر، ر.ك: همان، ص 93-95.
70. همان، ص 98.
71. همان، ج 2، ص 52.
72. على شريعتى، بازگشت (مجموعه آثار: 4) - ([تهران:] حسينيه ارشاد با همكارى انجمن‏هاى اسلامى دانشجويان در اروپا و انجمن اسلامى دانشجويان در اروپا و امريكا و كانادا، بى‏تا) ص 31-32.
73. على شريعتى، اسلام‏شناسى (بى‏جا: بى‏نا، بى‏تا) ص 252.
74. همو، روش شناخت اسلام (تهران: انتشارات شبديز، چاپ دوم، 2536) ص 18-30.
75. همان، ص 32.
76. همان، ص 23.
77. على شريعتى، اسلام‏شناسى (درس‏هاى يك تا يازده) - (تهران: بى‏نا، بى‏تا) ص 84.
78. همو، فرهنگ لغات (تهران: انتشارات قلم، چاپ دوم، 1376) ص 25.
79. همان.
80. همان، ص 26.
81. همان.
82. على شريعتى، ما و اقبال (مجموعه آثار: 5)، ص 31.
83. همان، ص 103.
84. على شريعتى، امت و امامت (بى‏جا: بى‏نا، بى‏تا) ص 10.
85. همو، اسلام‏شناسى، ص 97.
86. حميد عنايت، پيشين، ص 269.
87. على شريعتى، اجتهاد، نظريه دائمى انقلاب (تهران: بى‏نا، بى‏تا) ص 10.
88. شريعتى، امت و امامت، ص 214.
89. همان، ص 217.
90. همان، ص 218.
91. على شريعتى، تشيع علوى تشيع صفوى (مجموعه آثار: 9) ص 223.
92. سلسله پهلوى و نيروهاى مذهبى به روايت تاريخ كمبريج، ص 313 (مقاله حامد الگار).