زندگي سیاسی دكتر مظفر بقائي كرماني در یک نگاه سریع

به طور كلي زندگي دكتر مظفر بقائي كرماني چند مرحله اساسي را در بر ميگيرد: مرحله نخست از بدو تولد او شروع ميشود و تا مقطع استخدام در دانشگاه تهران تداوم مي يابد. در اين دوره او شاهد نقل مكان پدرش ميرزاشهاب راوري از تهران به كرمان بود. نيز در اين دوره او به فرانسه اعزام شد تا ادامه تحصيل دهد. در اين دوره حوادث ريز و درشت فراواني در صحنه سياسي ايران به وقوع پيوست كه مستقيم و غيرمستقيم در تكوين نگرش سياسي او مؤثر بود، از جمله تمديد ، محاكمه نصرتالدوله فيروز و عبدالحسين تيمورتاش و به قدرت رسيدن نازيها در آلمان. بقائي از طريق نامههاي پدرش با تحولات داخلي كشور آشنا ميشد، ليكن در اروپا دوست هميشگي و صميمي او يعني عيسي سپهبدي با وي حشر و نشر داشت و از همانجا تأثير زايدالوصفي بر تكوين شخصيت سياسي بقائي بر جاي گذاشت.
دومين دوره زندگي بقائي مشتمل است بر دورهاي كه از استخدام وي در دانشگاه تهران آغاز ميشود و تا اواخر سال 1327 هجري شمسي به درازا ميانجامد. در اين دوره بقائي در احزاب گوناگوني مثل حزب اتحاد ملي و حزب دمكرات قوام به كارآموزي سياسي پرداخت و گرايشهاي سياسي خود را به نمايش گذارد. در اين دوره گرچه بقائي شخصيتي مهم شناخته نميشود، ليكن دوستاني مثل عيسي سپهبدي در سمت و سوي فعاليتهاي او نقشي بسيار اساسي بر عهده داشتند. بقائي در اين دوره به اشاره سپهبدي به شكلي فعال وارد فعاليتهاي سياسي شد، او بالاخره از حوزه انتخابيه كرمان به نمايندگي مجلس پانزدهم انتخاب شد و تا اواخر سال 1327 جزو اكثريت پارلماني بود، يعني اينكه به هيچ وجه به عنوان مخالف شركت نفت انگليس و ايران وارد صحنه نگرديد و بحث انحصار نفتي انگلستان بر منابع نفت ايران، دلمشغولي او محسوب نميشد. بقائي خود روايت كرده است كه ورود او به مسئله نفت، بعد از مطالعه پاورقيهائي بود كه توسط ابوالفضل لساني در روزنامههاي آن زمان از جمله باختر امروز مينوشت و بعداً به عنوان طلاي سياه يا بلاي ايران منتشر گرديد. او خود گفته است وقتي هم وارد مسئله نفت شد، اطلاعي بيش از آن چيزي كه در مقالات لساني ارائه شده بود، نداشت. در حقيقت در اين دوره او همانطور كه بالاتر توضيح داديم، سرگرم كارآموزي سياسي بود و اصلاً در انديشه پذيرش مسئوليتي كه او را در موقعيتي فراتر از فعاليتهاي روزمره قرار دهد، نبود. ليكن در همين دوره از او چهرهاي ماجراجو تصوير شده است: بقائي خود را درگير در منازعاتي كرد كه يك سوي آن سپهبد رزمآراء قرار داشت و سوي ديگرش سرلشكر حسن ارفع. به اين شكل پاي او به مسائل اطلاعات و ضداطلاعات هم باز شد. ركن دوم ارتش در اين دوره شاهد منازعات دروني طرفداران اين دو گروه نظامي بود، بقائي آگاهانه در مسير اهداف و فعاليتهاي حسن ارفع قرار گرفت. او با چهرههائي مثل حسين خطيبي كه مقدر بود در زندگي سياسي آيندهاش نقشي مهم بر عهده گيرد آشنا شد. از سوي ديگر بقائي توانست همراه با عدهاي ديگر مثل خسرو هدايت و محمدعلي مسعودي، بساط احزاب اتحاد ملي سهامالسلطان بيات و حزب دمكرات قوام را برچيند، اينهمه عليرغم سوگند وفاداري بود كه وي نسبت به قوام ادا كرده بود و اساساً حزب دمكرات قوام بود كه از بقائي چهرهاي مشهور ساخت. از سوي ديگر در اين دوره بقائي بهطور مشخص مرزبندي خود را با حزب توده و بلوك شرق ترسيم نمود، وي در زمره معدود تحصيل كردگاني بود كه از همان ابتدا با حزب توده بهطور نهان و آشكار در ستيز بود، گرچه خود ميگويد فعاليتش عليه اين حزب هم به بعد از ماجراي ترور نافرجام شاه در 15 بهمن ماه 1327 بر ميگردد. بنابراين بر اساس گفتههاي شخص بقائي، او در مدت هفت ساله اوليه اقامت در ايران، چهره سياسي مهمي نبود و بهطور حاشيهاي در مسائل روز دخالت ميكرد، هرچند نماينده مجلس پانزدهم هم بود.
سومين مقطع زندگي سياسي بقائي از اواخر سال 1327 آغاز ميگردد و تا انتخاب مصدق به نخستوزيري ادامه مييابد. شروع شهرت بقائي مربوط است به اسفندماه سال 1327، يعني زمانيكه اقليت پارلماني قصد داشت لايحه الحاقي گس-گلشائيان را رد كند. اما وي عملاً در فروردين ماه سال 1328 با آغاز استيضاح ساعد بود كه در نزد مردم شناخته شد. بقائي تا قبل از اين استيضاح با همان لايحه هم مخالفتي نكرده بود، ليكن به روايت مكي در اسفند سال 1327 به ناگاه از كرمان وارد تهران شد و عليه ساعد شروع به صف آرائي كرد، به گفته خودش اطلاعات وي درباره نفت در اين زمان از سطح همان مقالات لساني فراتر نميرفت. حتي بعد از اينكه دوره مجلس پانزدهم خاتمه يافت، بقائي عملاً هم روحيه سياسي خود را از دست داد و هم اينكه بار ديگر مردي شده بود حاشيه نشين. اين بار عيسي سپهبدي و علي زهري بودند كه او را تشويق به ادامه فعاليت نمودند. اين دوره از فعاليت سياسي بقائي با سنگر گرفتن در روزنامه شاهد كه امتياز آن متعلق به علي زهري بود و سردبيرش عيسي سپهبدي؛ شكل گرفت. به تصريح مأمورين اطلاعاتي آن زمان و نيز شمس قنات آبادي، بقائي گرچه در سخنوري مردي بود جالب توجه؛ اما در نوشتن توانائي لازم را نداشت. پس مقالاتي كه به نام او نوشته شده يا به قلم عيسي سپهبدي است و يا اينكه اگر خودش هم مطلبي نوشته باشد، علي زهري آنها را ويرايش اساسي نموده است. در اين دوره بقائي دشمني خود را با رزمآراء علني تر ساخت، او بارها و بارها عليه رزمآراء صف آرائي نمود و با او درآويخت. علت امر اين بود كه بقائي به عنوان مدافع پابرجاي سلطنت محمدرضا پهلوي عليه هر شخص و يا جرياني كه قدرت سلطنت را تضعيف ميكرد، يا مورد بغض و عناد شاه قرار داشت، صف آرائي مينمود. اين نكته يكي از علل و عوامل جهت گيريهاي متعدد بقائي در زندگي سياسي اوست. در همين دوره قتل عبدالحسين هژير وزير دربار روي داد كه درست چندروزي قبل از سفر شاه به امريكا صورت گرفت. باز هم در همين زمان جبهه ملي پا به عرصه وجود نهاد و بقائي يكي از مهمترين تشكيلدهندگان آن بود. در اين ايام كماكان نوك تيز حملات بقائي متوجه رزمآراء بود، اين حملات كه به عنوان مبارزه عليه ديكتاتوري نظاميان صورت ميگرفت، به واقع توسط جناحي ديگر از نظاميان به فرماندهي سرلشكر ارفع شكل گرفته و دامن زده ميشد. در اين زمان بقائي به عنوان نماينده مجلس شانزدهم وارد اين نهاد قانونگذاري شد، در حاليكه به شهرتي فراوان دست يافته بود، بقائي مرد شماره دو جبهه ملي بعد از مصدق شناخته ميشد و در عين حال نماينده دوم پايتخت هم بود. در اين مقطع زماني بقائي مبارزه خود عليه رزمآراء را تشديد كرد، عليه نخستوزيري او به پا خاست و تا روز قتل رزمآراء با وي سر ناسازگاري داشت. حدود يك ماهي قبل از نخستوزيري رزمآراء، احمد دهقان مدير تهران مصور به قتل رسيد كه حسن جعفري را قاتل او معرفي كردند. بقائي به عنوان يكي از وكلاي مدافع جعفري، نوك تيز حملات را متوجه رزمآراء ساخت و به اين شكل كار جعفري را خرابتر نمود. از متن دفاعيات و مطالب جرايد آن روز و نيز كتابهاي منتشره در ارتباط با موضوع، اين نكته مستفاد ميشود كه براي بقائي تبرئه و يا محكوميت جعفري مهم نبود، براي او مهم اين بود كه اين موضوع را بهانهاي براي حمله عليه رزمآراء نمايد و وي را از سر راه بردارد. اين موضع گيري فقط متعلق به بقائي نبود، بلكه كليه اعضاي جبهه ملي به نوعي به حذف رزمآراء كه او را عامل حل نشدن مسئله نفت ميدانستند، رضايت ميدادند. با ترور رزمآراء راه براي ملي شدن صنعت نفت هموار گرديد، از اين زمان به بعد بحث ملي شدن نفت هرچيزي مثل سرنوشت حسن جعفري محبوس زندان قصر را تحت الشعاع قرار داد.
چهارمين مرحله زندگي سياسي بقائي از انتخاب مصدق به نخستوزيري شروع ميشود و تا كودتاي 28 مرداد 1332 دوام مييابد. درست چندروزي بعد از نخستوزيري مصدق، بقائي همراه با گروه انشعابي از حزب توده، حزب زحمتكشان ملت ايران را راه اندازي كرد. اين دوره هم خود به دو زمان منفك از هم تقسيم ميشود: قبل از سي تير 1331 و بعد از آن تا وقوع كودتا. تا قبل از سي تير بقائي همراهي در تيم همراه مصدق در مسافرت به نيويورك براي شركت در مجمع عمومي سازمان ملل و نيز شركت در ديوان داوري لاهه براي رسيدگي به شكايت انگليس عليه ايران را در كارنامه خود دارد. از سوي ديگر در اين زمان بقائي آرام آرام مرزبندي خود را با نهضت ملي نفت شكل داد، او بر اين باور بود كه بايد مسئله نفت به گونهاي حل شود و مصدق دست از انديشه ملي شدن تمام عيار خود بردارد. از سوي ديگر بقائي بر اين باور بود كه بايد با بانك جهاني به نحوي كنار آمد، بانك جهاني هم فرمولهائي حقارت بار براي حل مسئله نفت ايران ارائه ميداد كه تن دادن به آنها براي دولت غيرممكن بود و عدولي واضح از نظريه ملي شدن نفت محسوب ميشد. تا سي تير 1331 علي زهري و عيسي سپهبدي عقول منفصل بقائي بودند و او را تشويق ميكردند راه خود را از مصدق جدا كند. حزبي كه بقائي رهبري آن را عهدهدار بود، در ماجراجوئيهاي عديده مثل حادثه 23 تير 1330، 14 آذر 1330 و هشتم فروردين 1331 دخالت داشت، ماجراجوئيهائي كه با قتل عدهاي و مجروح شدن كثيري ديگر خاتمه يافت. در سراسر اين دوره يك سر طيف بحران سازيها بخشي از دستگاه رهبري حزب توده بود و در سوي ديگر بخشي از دستگاه رهبري حزب زحمتكشان. در همين دوره بود كه چهرهاي پشت پرده و مرموز به نام حسين خطيبي عملاً وارد زندگي سياسي بقائي شد، از اين به بعد تا سالهاي متمادي اين خطيبي بود كه يك سر طيف مشاورين نزديك بقائي را تشكيل ميداد.
با حسين خطيبي و عيسي سپهبدي دوره مرزبندي آشكار بقائي عليه مصدق شكل گرفت، اين دوره از سي تير 1331 شروع شده و تا مقطع كودتاي 28 مرداد ادامه يافت. اينان بر اين باور بودند كه فقط با تغيير دولت مصدق است كه ميتوان به يافتن نقشي در دولت اميد داشت، ليكن قوام هم از همان ابتدا مشخص ساخت به بقائي اعتمادي ندارد. در اين دوره تاريخي خليل ملكي راه خود را از بقائي جدا ساخت و نيروي سوم را تشكيل داد، از اين زمان به بعد ديگر بقائي عليه دولت وقت علناً مبارزه ميكرد و آن را تا سقوط دولت ادامه داد. ماجراهاي مهمي در اين دوره به وقوع پيوست كه يك سر آن دستگاه رهبري حزب زحمتكشان و البته شخص بقائي بود: حوادثي مثل نهم اسفند 1331، ربودن و قتل افشارطوس، تشكيل هيئت هشت نفري رفع اختلاف دربار و مصدق و استيضاح دولت مصدق توسط بقائي و علي زهري و امثالهم. اين تحركات تا روز كودتا ادامه يافت.
مقطع پنجم زندگي سياسي بقائي از فرداي كودتا شروع شده و تا حوادث منجر به 15 خرداد 1342 تداوم مييابد. در اين مقطع زماني، بقائي كه اميد به دست آوردن منصب نخستوزيري داشت، يك سره به كناري نهاده شد. در اين زمان او تلاشي زايدالوصف براي ساقط كردن زاهدي به خرج داد، علت امر هم اين بود كه شاه دولت زاهدي را خار راه خود ميديد و اساساً از زاهدي واهمه داشت. در اين زمان باز هم با چهره دسيسه گر حسين خطيبي مواجه ميشويم كه دائماً به بقائي اميد ميداد به زودي منصب نخستوزيري را به دست خواهد آورد، او عملاً بقائي را بازي ميداد و براي اينكه وي را از صحنه تحولات تهران به دور نگهدارد، گاهي توصيه ميكرد در تبعيد خودخواسته زاهدان باقي بماند، گاهي سفارش مينمود به اين و آن نامه ننويسد و گاهي توصيه ميكرد زودتر به تهران بازگردد زيرا روند تحولات به زيان اوست و اميدي به نخستوزيري نبايد داشته باشد. آخرالامر هم همين گونه شد، بقائي به تهران بازگشت بدون اينكه نيتجه در خور توجه گرفته باشد. اين در حالي بود كه بقائي وفاداري خود را به شاه و نفرت خويش از مصدق را در قالب برگزاري جشن پيروزي كودتاي 28 مرداد كه وي آن را قيام ملي ميخواند؛ و عليرغم مخالفتهائي در صف رهبري حزب و تودههاي حزبي با اين موضوع، در سالهاي 1333 و 1334 برگزار شده بود، نشان داد. در نيمه دوم دهه سي تحولات مهمي در صفوف حزب زحمتكشان بروز كرد كه منشاء حوادث زيادي شد.
يكي از مهمترين اين تحولات شكل گيري نسلي از اعضاي حزب بود كه تعلقات و گرايشهاي مذهبي داشتند. اينان جشن گرفتن روز 28 مرداد و اطلاق قيام ملي به آن كودتا را مورد انتقاد سخت قرار دادند، از نهضت امام خميني حمايت كردند و بهطور كلي فراكسيون جديدي در درون حزب شكل دادند. اينك دو نسل از اعضاي حزب قابل شناسائي بودند: نسل اول اعضاي حزب كه همچنان شاه را از تعرض و يا حتي انتقاد مصون ميدانستند و گروهي ديگر كه نوك تيز حملات خود را متوجه دربار ميكردند. بقائي خود در صف گروه نخست قرار داشت و حركت 15 خرداد را هم مورد انتقاد قرار ميداد، به همين دليل وي تا مدتها بعد از آنهم در برابر اين حادثه سكوت كرد و با انتقاد جدي اعضاي مذهبي حزب مواجه گرديد. نخستين كنگره حزب نيز در سال 1341 در اصفهان برگزار شد و از آنجا نخستين زمزمههاي انتقاد از بقائي به گوش رسيد. برجستهترين چهره منتقد بقائي در اين دوره سيدحسن آيت بود كه بدون پروا اقدامات حزب زحمتكشان را به باد انتقاد گرفت. از اين دوره تا پيروزي انقلاب دو صف متمايز فوق در حزب قابل مشاهده بود.
دوره ششم فعاليت حزب زحمتكشان از سال 1342 آغاز گرديده و تا مقطع پيروزي انقلاب اسلامي تداوم مييابد. در اين دوره شخص بقائي فعاليت سياسي مهمي نداشت، ليكن اعضاي مذهبي حزب در برخي تحولات سياسي اين زمان ذي نقش بودند و به همين دليل از حزب اخراج شدند، دو تن آنان سيدحسن آيت و شيخ رضا فعال بودند. آيت در نيمههاي دهه چهل و فعال در نيمههاي دهه پنجاه از حزب زحمتكشان اخراج شدند، هرچند آيت بعدها در دوره اول مجلس خبرگان از بقائي تمجيد كرد. در كليه اين سالهاي طولاني كه مصادف بود با اوج ديكتاتوري شاه، شخص بقائي فعاليت در خور توجهي نشان نداد، تنها اقدام وي نوشتن نامهاي به شاه و توصيه به او براي جلوگيري از انحلال احزاب سياسي پذيرفته شده كه همه سلطنتطلب هم بودند؛ و ممانعت از ادغام آنها در حزب واحد رستاخيز بود. بقائي اين تصميم را براي آينده رژيم سلطنتي زيان بار ارزيابي كرد.
دوره مجدد فعاليت بقائي مصادف بود با دولت دكتر جمشيد آموزگار. از اين زمان به بعد بود كه انواع و اقسام بيانيهها منتشر گرديد و به فعالين سياسي توصيه شد قانون اساسي رژيم سلطنتي را به عنوان چارچوبي براي فعاليتهاي خود تلقي كنند و از اقدامات حاد و انقلابي بپرهيزند، زيرا برنده نهائي انقلاب بلوك شرق خواهد بود؛ توهمي كه حدود چهار دهه در مورد آن داد سخن داده بود. بقائي به روايت خودش در مصاحبه با حبيب لاجوردي هرگز انقلاب را به رسميت نشناخت و تا آخرين لحظات و حتي تا رفراندوم تغيير رژيم به نظام سلطنت وفادار باقي ماند. حتي زماني كه همه به صفوف انقلاب پيوسته بودند، بقائي با شاه ملاقات كرد و سناريوئي جهت مهار انقلاب تدوين نمود، او آشكارا اعلام داشت اگر نخستوزير شود، سناريوي خود را اجرا خواهد نمود. اما ديگر همه چيز دير شده بود و رژيم سلطنتي بالاخره سقوط كرد.
دوره هفتم زندگي سياسي بقائي مربوط به بعد از انقلاب است. در اين دوره او چندي اميد داشت منصب نخستوزيري را عهدهدار شود، ليكن از نيمه دوم سال 1358 ديگر علناً از اين مطلب هم نااميد شد. اواخر آن سال وي خود را بازنشسته سياسي عنوان كرد، اقليتي از نسل قديميهاي حزب با اين تصميم موافقت كردند و جناح مذهبي حزب از در مخالفت با آن برآمدند. طبق اسناد موجود از اين زمان به بعد بقائي درگير در مسائلي شد كه نه مقتضي سن و سال او بود و نه ميتوانست منشاء اثري باشد. در همين دوره او مسافرتي هم به امريكا و اروپا و كانادا داشت و پس از حدود پنج ماهي بعد از بازگشت به كشور دستگير گرديد. 
از جمعبندي زندگي سياسي بقائي اين نتايج به دست ميآيد: اولاً تحركات سياسي بقائي دو بعد داشت: نهان و آشكار. بهعبارت بهتر تودههاي حزبي و مردم عادي بقائي را سياستمداري عادي ميدانستند كه لحن و بياني تند داشت. اما واقعيت امر اين است كه وجه پنهان فعاليت سياسي بقائي به مراتب از وجه آشكار آن مهمتر است. با اين زاويه نگاه به زندگي بقائي است كه كشف ميكنيم او هميشه عقول منفصلي در زندگي سياسي اش داشته كه دائماً طرف مشورت وي واقع ميشدند و جهت گيريهاي كلي او را هدايت ميكردند. حسين خطيبي، علي زهري و عيسي سپهبدي تنها سه تن از كساني هستند كه جهت زندگي سياسي او را ترسيم كردند. به شهادت اسناد، اينان از رك و صريح اللهجه بودن، سخنوري و جسارت بقائي به منظور دست يافتن به اهدافي از پيش تعيين شده به خوبي بهره بردند. نفس كشف نقش سپهبدي در تدوين سخنراني بقائي در ماجراي استيضاح قرارداد گس-گلشائيان بي اندازه مهم است و نشان ميدهد در فرازهاي عديده زندگي سياسي بقائي دستهائي از پشت پرده وي را هدايت مينمودند. اينان بودند كه بقائي را وارد زندگي سياسي نمودند و به واقع تا وقتي اينان حيات داشتند، بقائي به خوبي راه و رسم زندگي سياسي خويش را ميدانست، اما با حذف اينان از زندگي سياسي او؛ بقائي به سياستمداري دست چندم مبدل شد كه حتي توان ارزيابي موازنه نيروهاي اطراف خود را نداشت.
دومين نتيجه اين است كه بقائي سياستمداري معمولي نبود. او به سنت فعاليتهاي پارلماني و يا فعاليت حزبي در دمكراسيهاي رايج دنيا باوري نداشت. زندگي بقائي آكنده از انواع دسايس و توطئههاست. او در مقام يك استاد دانشگاه آنهم در رشته فلسفه، و همزمان در مقام يك نماينده مجلس شخصاً براي دستگيري يك متهم سياسي روانه ميشد، براي نيل به هدف سياسي خود به عمليات حذف فيزيكي رقيب ميپرداخت و براي حفظ نظام سلطنت؛ انواع و اقسام سخنان متناقض بر زبان ميآورد. بهطور مثال گاهي رزمآراء را عامل شوروي ميدانست و گاهي عامل شركت نفت انگليس و ايران؛ يك وقت مصدق را عامل رواج كمونيسم در كشور ارزيابي ميكرد و وقتي ديگر او را عامل امريكائيان براي ورود ايران به پيمان سنتو تلقي مينمود. به واقع هرگاه بقائي اصل نظام ديكتاتوري محمدرضاشاه پهلوي را در مخاطره ميديد، وارد ميدان ميشد. رسالت او حفظ نظام سلطنتي بود به همين دليل قرباني شدن افراد را عامل حفظ رژيم ميدانست و عميقاً بر اين باور بود كه بايد كليه مسئوليتها را متوجه مسئولين كشور به استثناي شاه و دربار كرد. اين باور البته مبنائي نظري داشت، بقائي معتقد بود تنها شاه است كه ميتواند مانع تجزيه كشور گردد و اگر او برود ايران، ايرانستان خواهد شد و به پشت دروازههاي آهنين خواهد رفت. بقائي صراحتاً آزادي را مورد حمله قرار ميداد و ميگفت از اين آزادي فقط كمونيستها هستند كه بهرهبرداري مينمايند. هرگاه فضاي باز سياسي در كشور پيدا ميشد، بقائي به ميدان ميآمد؛ زيرا در فضاي باز بود كه شاه آماج حملات واقع ميشد. بقائي هرگاه آبها از آسياب ميافتاد، به كنج عزلت خود ميرفت تا زماني كه حضور او در صحنههاي سياسي ضرورت داشته باشد. او به تصريح خودش حملات عليه شاه را متوجه نخستوزيران ميكرد تا اصل نظام سلطنت را حفظ كند. به همين سياق اگر كسي كوچكترين سخني از عدالت به ميان مياورد، از نظر بقائي كمونيست محسوب ميشد، مهم نبود اين اتهام واقعيت دارد يا خير، مهم اين بود كه همه چيز به مسئله كمونيسم فروكاسته شود تا نظام مطلقه شاه حفظ گردد. در اين راه وي ابائي نداشت از اينكه حسن جعفري اعدام گردد تا به اين شكل رزمآراء سقوط كند و شاه از شر او راحت شود، افشارطوس به قتل برسد تا زمينههاي سقوط مصدق فراهم آيد، فجايعي به عنوان تظاهرات كمونيستها سازماندهي شود تا عدهاي بيگناه كشته شوند، تا معلوم گردد دولت مصدق عامل رواج كمونيسم است و قس عليهذا.
سومين نيتجهاي كه از زندگي سياسي بقائي به دست ميآيد اين است كه به تصريح حتي اعضاي صادق حزب زحمتكشان، وي به هيچ پرنسيپ و اصلي باور نداشت. زندگي سياسي بقائي سراسر اعوجاج است، انواع زيگزاگ زدنها در زندگي سياسي او بهطور وضوح به چشم ميخورد. به همين دليل هيچ رجل سياسي نبود كه به وي اعتماد نمايد، حتي شاه هم عليرغم تمام خدماتي كه بقائي براي او انجام داده بود، وي را شخصي غير قابل اعتماد ميديد. چون به وي و اعمالش اعتمادي وجود نداشت، هيچ منصب سياسي هم به او داده نشد. عدم اعطاي منصبي به بقائي دليل بر مخالفت او با اصل نظام سلطنتي و يا مبارز بودن وي نبود، علت اصلي را بايد در عدم وفاداري او به اصول و نيز عدم پيش بيني رفتار سياسي اش عنوان كرد. رجال سياسي و امنيتي زمان پهلوي از ركن دو ارتش گرفته تا مقامات ساواك، از شاه، دربار، مقامات و نمايندگان مجلس گرفته تا روزنامه نگاران وقتي به سراغ بقائي ميرفتند كه احساس ميكردند او ميتواند آب رفته را به جوي بازگرداند و يا در مسير تحولات انحرافي به وجود آورد. نكته اينكه بقائي هم هميشه در اين گونه موارد به ميدان ميآمد تا مانع كاميابي حريفان شود، در اين مواقع او از هر مخالفي مخالفتر ميشد، سخناني آتشين بر زبان ميآورد كه حتي نيروهاي اپوزيسيون هم قادر به بر زبان راندن آنها نبودند. وقتي كه امواج نارضايتي مهار ميشد و اوضاع به روال سابق باز ميگشت، بقائي هم رها ميشد. اين امر بارها و بارها در زندگي سياسي او اتفاق افتاد و هميشه هم وضعيت به يك منوال بود. نكته مهمتر در زندگي يك رجل سياسي و يك استاد دانشگاه به نام بقائي، همكاري او با باندهاي سياه و تبهكاران حرفه اي بود. امروز ديگر همه ميدانند كه برخي گروههاي تبهكار يكي از عوامل و بازوهاي اجراي منويات بقائي بودند. از قبل از ملي شدن نفت تا مدتهاي مديد بعد از آن، بقائي باندهاي سياه را در راستاي رسيدن به اهداف خود مورد استفاده قرار ميداد، امري كه در ماهيت ضددمكراتيك آن ترديدي نيست. اينهمه از بقائي چهرهاي غير قابل اعتماد ساخت، به همين علت او هرگز رجل سياسي طراز اولي كه بتوان به او اعتماد كرد نشد. فعاليتهاي بدون برنامه و اصول او، حتي مانع از ارتقاي موقعيت دانشگاهي اش گرديد، او با همان درجه دانشياري كه استخدام شده بود بازنشسته شد بدون اينكه حتي يك مقاله علمي نوشته باشد.