دیکتاتورها پس از کودتا می آیند

در کودتای 28 مرداد نه تانکی آتش گشود و نه گلوله ای از تنفگی بیرون جهید، اما دفتر روزنامه " باختر امروز" که به مدیر مسوولی حسین فاطمی، روزنامه نگار برجسته تاریخ معاصر، منتشر می شد، مورد حمله لمپن هایی که خیانت به آزادی را پیشه خود می دانستند، قرار گرفت. غوغاسالاران اگر چه صاحبان اصلی کودتا نبودند، اما عربده های آنان و شعار تکراری " جاوید شاه" به "شاه" جرات داد که تا 25 سال بر روی نعش مردم آزادیخواه ایران رژه برود.

پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران- کودتای پنج میلیون دلاری ارتشبد زاهدی نتیجه تلاش مثلث" آمریکایی ها، انگلیسی ها و شعبان بی مخ ها" بود. دیپلماسی کودتا پس از آن در دستور کار دوقلوهای مداخله گر قرار گرفت که وکیل ملت ایران با حضور در دادگاه لاهه "نفت" را از انگلیس گرفت و به "صاحبان خانه" داد. اسناد منتشر شده نشان می دهد که دهه سوم مرداد 32 ، سفارت خانه های بریتانیا و آمریکا روزهای پرکاری را از سر گذراندند. آنان کودتا را برنامه ریزی و با فراهم نمودن پشتوانه مالی، نظامی، سیاسی و رسانه ای این سناریوی تلخ را از آغاز تا انجام مدیریت کردند.

حکایت دیپلماسی کودتا و نقش بزرگ آنان در سقوط دولت ملی، نقطه تلخ و حزن انگیز تاریخ معاصر است، چه اگر چنین دخالت بی شرمانه ای نبود، ایران شاید هرگز دیکتاتوری 25 ساله محمدرضا را تحمل نمی کرد و جنایت های بی بدیل تاریخ را در دهه های چهل و پنجاه شاهد نبود. تنها چنین کودتایی می توانست شاه جوان را آنقدر گستاخ و بی رحم کند که دست خود را به مدت ربع قرن به خون جوانان آلوده کند . قتل عام 25  آذر تبریز، 15 خرداد فیضیه، 19 دی قم، 17 شهریور تهران و ... نتیجه کودتای مرداد 32 هست. این کودتای ننگین تنها مصدق را بی خانمان نکرد و خون فاطمی را نریخت، بلکه جان هزاران نفر را در خیابان های تهران، قم، تبریز، اصفهان، شهیراز و ... قبضه و معترضان را روانه دهشتناک ترین زندان ها کرد.

اما تلخ تر از دیپلماسی کودتا، غوغاسالاری لمپنیزم بود. کودتا را نه تانک ها و تیربارهای ارتشبد زاهدی که "زنده باد" های شعبان بی مخ ها به سرانجام رساند. دیکتاتور روی دوش کسانی به ایران بازگشت که با شارلاتان بازی تمام، خیابان های پایتخت را در اختیار گرفته بودند و دستمال گردن کلفتی بر دست هر آنچه حق بود، ناحق جلوه دادند. همین گردن کشان بعدها به خدمت ساواک درآمدند و دیکتاتور را تا آخرین لحظه پای بر جای نگه داشتند.

در کودتای 28 مرداد نه تانکی آتش گشود و نه گلوله ای از تنفگی بیرون جهید، اما دفتر روزنامه " باختر امروز" که به مدیر مسوولی حسین فاطمی، روزنامه نگار برجسته تاریخ معاصر،  منتشر می شد، مورد حمله لمپن های بی شعوری که خیانت به آزادی را پیشه خود می دانستند، قرار گرفت. غوغاسالاران اگر چه صاحبان اصلی کودتا نبودند، اما عربده های آنان و شعار تکراری "جاوید شاه" به "شاه" جرات داد که تا 25 سال بر روی نعش مردم آزادیخواه ایران رژه برود.

در واقع محمدرضا را نه ارتشی های وطن ستیز و بیگانگان مداخله گر، که شعبان بی مخ های عربده کش، "دیکتاتور" کردند. هر حاکمی حتی دیکتاتور به حمایت اجتماعی و مشروعیت نیاز دارد و دیکتاتور ایران مشروعیت خود را که بدان نیاز حیاتی داشت، مدیون "شاه دوستان" و "یاران باوفای کودتا گر" خویش بود. شعبان بی مخ ها لباس نظامی نمی پوشیدند و نشان خاصی نداشتند آنان همه جا حضور داشتند در میان مردم بودند در قهوه خانه ها، مدارس، زورخانه ها و همه و همه رفت و آمد داشتند. دشمنان با مردم و همراه آنان می زیستند. آنها حتی در خانه شان هم بودند.

کودتای سیاه را لباس شخصی ها با عربده ها و " زنده باد، مرده باد" های خود اجرا کردند. این عربده ها مارش کودتا بود. مارشی که گوش آزادیخواهی را کر کرد. آنان دفتر دو روزنامه را به آتش کشیدند روزنامه نگاران را کتک زدند منزل رجال سیاسی را ویران کردند و هر آنچه به درد می خورد به غارت بردند و همه را تکه تکه به حراج گذاشتند و فروختند. آنان گستاخانه دین، عرف، اخلاق و قانون را زیر پا گذاشتند و هر آنچه می خواستند، کردند.

غوغاسالاران، اینهمه را در سایه "تانک" و با پشتگرمی "پول" انجام دادند. تلاش "شعبان بی مخ" محصول حمایت مالی کودتاچیان است. کسی بی چشمداشت مالی هرگز "جاویدشاه" نمی گوید. کسی از دیوار خانه مصدق بالا می رود و به دفتر رونامه حمله می کند که "پول" می گیرد. ایدئولوژی لمپنیزم را تنها در لابلای دلارها و ریال های نفتی می توان جست. نمی توان آزادیخواه، سیاستمدار و اندیشمند بود و به روزنامه حمله کرد. تنها و تنها شعبان بی مخ‌های بی فکر اجیر شده می توانستند روزنامه نگاران را کتک بزنند.

کودتا که پیروز شد دولت سقوط کرد، خانه سیاستمداران فرو ریخت، ایران ویران شد، فاطمی اعدام شد و پس از اینهمه ویرانی، شاه برگشت. شاه که آمد ایران دیگر آباد نشد. به داد مظلومان نرسید با آمدن او تنها شکنجه گاه ها آباد شدند، شکنجه گاه هایی که جنایت های قرون وسطا را تداعی می کرد. او آمد و این بار هرگز اجازه نداد امثال "مصدق" ، " فاطمی" و"ریاحی" و "کاشانی" دیگری پای بر عرصه قدرت بگذارند هر که پس از مصدق به دفتر نخست وزیری آمد از پله های خون گذشت و ظلم را به اوج رساند. هزاران جوان بی گناه در سیاهچال های اوین، قزل قلعه، عشرت آبات و زندان کمیته مشترک شکنجه شدند تا "شاه" بماند.

شاه پیش از کودتا لرزان بود از اقتدار سیاسی لازم برخوردار نبود قدرت کشتن نداشت. اما کودتا این جوان محافظه کار تحصیل کرده اروپا را که "برخورداری" ها تمام ذهنش را پر کرده بودند و به زعم خود "ترقی خواهی" تمام آرمانش بود(!) به یک دیکتاتور تمام عیار تبدیل کرد. او پس از کودتا به راحتی فرمان قتل عام می داد. شاهِ پس از کودتا با شاهِ پیش از کودتا خیلی فرق داشت. در این ده روز خوی دیکتاتوری در خون او تزریق شد در واقع او  "محمدرضا رفت و رضاشاه آمد" و هر آنچه از پدرش در نهاد خود به ارث برده بود، همه را یکجا عیان کرد. کودتای آمریکایی او را به یک دیکتاتور تمام عیار تبدیل کرد.

امام خمینی(س) در سخنرانی خود در پاریس این کودتای 28 مرداد را با تایید این جمله تاریخی ( او محمدرضا رفت و رضاشاه برگشت) اینگونه تبیین می کند: "قدرت دست دکتر مصدق آمد لکن اشتباهات هم داشت. او براى مملکت مى‏خواست خدمت بکند لکن اشتباه هم داشت. یکى از اشتباهات این بود که آن وقتى که قدرت دستش آمد، این را خفه‏اش نکرد که تمام کند قضیه را. این کارى براى او نداشت آن وقت، هیچ کارى براى او نداشت، براى اینکه ارتش دست او بود، همه قدرتها دست او بود، و این (3) هم این ارزش نداشت آن وقت. آن وقت اینطور نبود که این یک آدم قدرتمندى باشد ... مثل بعد که شد. آن وقت ضعیف بود و زیر چنگال او بود لکن غفلتى شد. غفلتى دیگر اینکه مجلس را ایشان منحل کرد و یکى یکى وکلا را وادار کرد که بروید استعفا بدهید. وقتى استعفا دادند، یک طریق قانونى براى شاه پیدا شد و آنکه بعد از اینکه مجلس نیست، تعیین نخست وزیر با شاه است؛ شاه تعیین کرد نخست وزیر را! این اشتباهى بود که از دکتر واقع شد. و دنبال آن این مرد را دوباره برگرداندند به ایران. به قول بعضى که «محمدرضاشاه رفت و رضاشاه آمد»! بعضى گفته بودند این را به دکتر که کار شما این شد که محمدرضاشاه رفت- خوب، محمدرضا آن وقت یک آدم بى‏عرضه‏اى بود و تحت چنگال او بود- او رفت و رضاشاه آمد یعنى یک نفر قلدر آمد. اینها آن وقت گفتند نمى‏دانستند که بعدها رضاشاهِ چند آتشه است." 16 آبان 1357/6 ذى الحجه 1398.( صحیفه امام، ج‏4، ص: 368  )

دیکتاتوری محمدرضاشاهی محصول اشتباهات مصدق، عدم حضور مردم در صحنه، دخالت بیگانگان و صحنه گردانی شبان بی مخ ها بود. دیکتاتوری که پس از جلوس بر قدرت، همانقدر که پنجه انتقام بر مصدقی ها زد، دست مهر بر سر شعبان بی مخ ها کشید و دست بر سینه دربرابر اربابان خویش کرنش کرد.

دیکتاتور می کشت چون مرامش کشتن بود او 25 سال کشتار ایرانیان را به دست شبان بی مخ ها انجام داد. او اقلیتی اندک را در برابر اکثریتی انبوه قرار داد. آن اقلیت اندک را صاحب همه نوع برخورداری کرد و آن اکثریت انبوه را محروم از هر نوع حقوق انسانی. و این چنین شد که یکی از بزرگترین دیکتاتوری ها در تاریخ ثبت شد. دیکتاتوری همزاد کودتا است. یادمان باشد دیکتاتورها نه پس از انقلاب ها و انتخاب ها که پس از کودتاها می آیند... .