استاد مطهري، دكتر شريعتي و حسينية ارشاد
آن وقتي كه در تهران جلسات مذهبي درست و حسابي و منظمي نبود، چند نفر به فكر افتادند كه يك كار اين جوري بكنند. عنصر اصلي هم آقاي مطهري بود و آقاي همايون كه باني مالي آنجا بود جزو پيش قدمان اين كار بودند.
چند نفري نشستند و يك محلي را در يك مقداري بالاتر از محل كنوني حسينيه، زميني بود آنجا را در نظر گرفتند و چادري زدند و ديوار مختصري دورش كشيدند واين شد حسينيه ارشاد و از گويندگان دعوت كردند.
از جمله كساني كه دعوت شد آقاي محمدتقي شريعتي بود كه آن وقت ايشان آمده بود تهران و ساكن شده بود. سال ۴۵بود كه ايشان يكي دو سالي بود در تهران بود و سخنراني ميكرد.
از ايشان، آقاي مطهري دعوت كردند و خيلي هم ترويج كردند. ايشان در آنجا سخنراني كردند. و خود آقاي مطهري هم در سال ۴۶در آنجا سخنراني داشتند.
آشنايي با دكتر شريعتي
در سال ۴۶ كه كتاب «محمد خاتم پيامبران» مطرح شد و به مناسبت آن كتاب، آقاي مطهري از عدهاي خواستند كه مقاله بنويسند، از جمله مرحوم دكتر شريعتي بود.
دكتر هم تازه دو سال بود كه از فرانسه برگشته بود. ابتدا مشهد بود و در آنجا با گمنامي معلمي ميكرد. آقاي مطهري ايشان را ديده و خيلي از او خوشش آمده بود. يك جوان خوب كه خيلي هم هوشمند و با استعداد و نكته سنج و عميق بود. انصافاً يك كسي مثل آقاي مطهري از يك شخصي مثل شريعتي طبعاً خيلي خوشش آمده و از ايشان هم خواسته بود كه يك چيزي بنويسند.
يك مقالة مفصلي مرحوم دكتر نوشت از «هجرت تا وفات پيغمبر» و همچنين بخشي از «سيماي محمد(ص)» را كه من در جريان اين تبادل مقاله بودم. يعني دكتر مشهد بود و آقاي مطهري تهران بود. من هم ميرفتم مشهد و برميگشتم قم. گاهي در جريان تبادل اين مقالهگيري و مقاله دهي بصورت پيغام يكي دو دفعهاي قرار گرفتم.
مرحوم مطهري وقتي كه مقالات دكتر را ديد خيلي خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سيماي محمد(ص)».
ايشان به من گفت كه من سه بار اين مقاله را خواندهام. از بس ايشان خوشش آمده بود از قلم شيرين و شيواي مرحوم دكتر. موجب شد كه ايشان از دكتر دعوت كند كه سخنراني هم بيايد و دكتر گاهگاهي ميآمد حسينيه، سخنراني ميكرد؛ خيلي كم.
تا سال ۴۹ آمد و رفت دكتر از اين سال در حسينية ارشاد به دو ماه يك بار يا سه ماه يك بار رسيد كه ايشان ميآمد و يك سخنراني ميكرد.
كنارهگيري از حسينيه ارشاد
در سال ۴۹ مسئلهاي پيش آمد، بين آقاي مطهري و آقاي ميناچي.
مسآله اين بود آقاي ميناچي كه به عنوان مدير داخلي حسينيه انتخاب شده بود، عملاً دست آقاي مطهري و ديگران را از همة كارهاي داخلي حسينيه كوتاه كرده بود. انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر.
آقاي مطهري ميگفت خُب نميشود ما يك مؤسسه را به وجود آوردهايم. مردم اينجا را متعلق به ما ميدانند، ما ندانيم اينجا كي سخنراني ميكند؛ يا مثلاً چه موقع كتابش ميخواهد چاپ بشود؛ يا چه مطالبي گفته ميشود.
استاد مطهري جزو سه نفر هيئت امنا بود. و در مقابل، ميناچي به اعتراضهاي ايشان اعتنايي نميكرد؛ و اين بود كه عملاً آقاي مطهري فريادش به جايي نميرسيد تا اينكه اختلافات بين اينها بالا گرفت.
ما مشهد بوديم. آن وقت تابستان بود كه آقاي مطهري مشهد آمده بود. مرحوم دكتر هم مشهد بود، آقاي شريعتي پدر دكتر هم مشهد بود.
در يك جلسه كه همه ما جمع بوديم، قرار شد كه به مسئلة حسينيه رسيدگي بشود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستيم در مشهد و راجع به مسائل حسينيه بحث كرديم.
آقاي دكتر قرار بود كه كلاسهاي 15 روز يك بار «اسلامشناسي» را تشكيل بدهد. آقاي مطهري به دنبال آن اختلافات كه با آقاي ميناچي داشتند به عنوان اعتراض حسينيه نرفتند.
يادم ميآيد كه آقاي مطهري به عنوان اعتراض گفتند: تا وقتي كه ايشان خودسرانه در حسينيه كار بكند، من نميتوانم در حسينيه باشم. و من عملاًً كناره گيري خودم را از حسينيه اعلام ميكنم تا همه بدانند كه من نيستم در حسينيه. با اينكه برنامه هم داشت، ايشان هفتم - هشتم محرم بود اعلام كرد كه من حسينيه نميآيم و رفت از حسينيه بيرون. با رفتن آقاي مطهري، حسينيه واقعاً از روح خالي ميشد. تعبير مرحوم دكتر اين بود. گفت كه: وقتي آقاي مطهري گفت من نميآيم، من ديدم كه همه آرزوهاي من تمام شد. همه چيز براي من تمام شده بود. ديگر هيچ چيز براي من معنا نداشت.
يعني آقاي دكتر عميقاً ارادت داشت و واقعاً خودش را مريد آقاي مطهري ميدانست و با رفتن آقاي مطهري حسينيه واقعاً از روح تهي مي شد. براي اينكه اين اعتراض كامل بشود و آقاي ميناچي به خواستههاي مرحوم مطهري توجه بكند، بقيه سخنرانهايي كه در حسينيه برنامه داشتند برنامههايشان را حذف كردند.
بنده هم گفتم من هم نميآيم. آقاي هاشميرفسنجاني هم گفتند كه من هم نميآيم و حتي آقاي محمدتقي شريعتي هم نيامدند و همه برنامه را كنسل كردند. خود دكتر هم گفت من هم كنسل مي كنم و من هم نميآيم، يعني همه قبول داشتند و اين حقانيت مطالب مطهري را نشان ميدهد.
... و من تأكيد بر روي اين مسئله دارم كه من خودم در مشهد با آقاي شريعتي صحبت كردم. ايشان گفتند كه من ميروم و علي را نميگذارم كه برود.
يعني آن چنان روشن و واضح بود دليل مخالفت آقاي مطهري، كه همه قبول كردند. هيچكس نبود كه قبول نداشته باشد حرف ايشان را، كه يك حرف منطقي و حق بود.
بعد كه اين طور شد، حسينيه عملاً بايكوت شد، منتها بعد دوستان براي اينكه چراغ حسينيه خاموش نشود و در ماه محرم و صفر برنامههايش تعطيل نشود، گفتند هفتهاي يك بار آقاي باهنر يك سخنراني اينجا بكند. يك كار رقيق مستمر كه مانند جوي آب باريكي بود آن اجتماع. آن سخنرانيهاي متنوع ديگر نبود.
آقاي ميناچي همانطور كه گفتم بسيار مرد مدير و زرنگ و باهوش است. ايشان زمينه را طوري آماده كرد براي كلاسهايي كه گفتم و اشاره كردم، و دكتر را قانع كرد كه اين كلاسها امروز ضروري است و اگر تعطيل بشود آسمان به زمين ميآيد و زمين به آسمان ميرود!
در مشهد در آن جلسات كه صحبت شد دوستان گفتند كه خوب است دكتر اين كلاسها را حالا شروع نكند، دو ماه ديگر شروع كند تا آن وقت مسئله حسينيه حل بشود. دكتر هم قبول كرد.
دكتر ميناچي و ديگران مرحوم دكتر را محاصره كردند كه نه دير ميشود و دين از دست ميرود! اين بود كه ايشان كلاسها را شروع كرد و عملاً آن طرحي كه راجع به حسينيه بود متوقف شد و آقاي مطهري هم ديگر با حسينيه آشتي نكرد.
وقتي ديدند حتي حاضر نيستند كه به نظر ايشان اندك توجهي بكنند، ديگر نرفت سراغ حسينيه. و موجودي را كه محصول خودش بود، به وجود آورده بود، مجبور شد كه رها و ترك كند.
البته خُب، حسينيه رونق داشت و مرحوم دكتربه آنجا ميرفت. جلسات ۱۵ روزه بود و بعد هفتگي شد. منتها حسينيه ديگر «فردي» شده بود و فقط قائم به شخص دكتر شريعتي بود. اگر يك روز دكتر سرماخوردگي داشت و نميتوانست بيايد، حسينيه هم ديگر نبود و اين نقيصه بزرگي بود كه كوشش ميكردند كه اين نقيصه را برطرف كنند.
حتي يك بار آمدند پيش من و با يك حرفهاي خاصي من را وادار كردند از مشهد آمدم يكي دو تا سخنراني اينجا كردم؛ در ۲۸ صفر همان سال. بعد ديدم آقايان حقايق را به ما نگفته بودند كه ماهها حسينيه به اين شكل ميگذشت.
البته بعدها مرحوم دكتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت كرد و گفت برويم حسينيه را اداره كنيم. يك طرحي هم ريخته شد. بعد من موافقت كردم به اينكه با دوستان همكاري داشته باشيم. شايد حدود بيست ساعت يا بيشتر بنده با آقاي هاشمي و باهنر و آقاي شريعتي چهار نفره در جلسات مستمري نشستيم در تهران، صحبت كرديم. طرحي براي حسينيه ريختيم.
طرح بسيار خوبي بود روي كاغذ ترسيمش كرديم و فقط يك كلمه بله از طرف آقاي ميناچي لازم بود كه دكتر گفت اين بله را من از ايشان ميگيرم. ايشان رفت بله را بگيرد، خودش هم نيامد. و ما ديديم كه همة زحمات ما هدر رفت.
من رفتم مشهد و آقايان هم مشغول كارهايشان شدند. البته بعدها دكتر گله ميكرد كه چرا شما نيامديد؟
گفتيم ما آمديم قرار بود كه شما بله بگيريد از آقاي ميناچي. غرض، ماجراي آقاي مطهري و كنارهگيري ايشان از حسينيه اينها بود و البته صحبت زياد هست ولي بعضيها ظالمانه و بيرحمانه در اين مورد تحريف حقيقت كردهاند ... .
شريعتي مريد مطهري
... مرحوم شريعتي مريد آقاي مطهري بود. يعني مريد علمي و فكري آقاي مطهري بود. و اين را من خودم از مرحوم شريعتي شنيده بودم و شايد بارها شنيده بودم.
او در پي اختلاف با آقاي مطهري نبود كما اينكه آقاي مطهري هم در پي اختلاف به معناي شخصي با مرحوم شريعتي نبود. البته چرا، اختلاف فكري داشتند و يك سري اعتراضهايي را مرحوم مطهري بر شريعتي داشت كه آن اختلافها در اواخر برملا هم شده بود و آن ايرادها را ايشان گاهي در اينجا ميگفتند. اما آن نقطهاي كه آن اختلاف بروز كرد آن نقطه، نقطهاي بود كه در سال ۴۹ آشكار شد و از آنجا اختلافات پديد آمد كه الآن فرصت پرداختن به آن نيست.
هواداران دروغين دكتر شريعتي
.... و اما گروهكها از هر چيز استفاده ميكنند. اين دليل بر چيزي نميتواند باشد. خط مستقيم فكري آقاي مطهري خطي بود كه هميشه مورد اعتراض و نفرت گروهك ها بود. هر كسي با آقاي مطهري در ميافتاد و مخالف ميشد، يقيناً گروهكها به او اظهار علاقه ميكردند. ما داشتيم كساني را كه مخالف آقاي مطهري بودند و ضد دكتر شريعتي.
همين گروه منافقين را كه امروز شما ملاحظه ميكنيد كه شايد دم از علاقمندي به شريعتي هم بزنند، اينها كساني بودند كه شريعتي را تخطئه ميكردند. يعني اينها ميگفتند كه وجود شريعتي بعنوان يك سوپاپ اطمينان است. يك دريچة اطمينان است. و حسينية ارشاد در جهت خواستهاي دستگاه است. و اگر شريعتي اين سخنرانيها را نداشته باشد و نيايد و اين حرفها را نزند، ما موفقيتهاي بيشتري خواهيم داشت، به اين دليل با شريعتي بسيار مخالف بودند.
اگر اسم بياورم افرادي را كه در اين زمينه با من حرف زدند، شايد خيلي تعجب كنيد. البته الآن دليلي ندارد كه من از آن افراد اسم بياورم. كساني هم بودند در نقطة مقابل، از آن پولدارهاي درجه يك تهران كه از ملك و آب و زمين و كارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شريعتي با اين چيزها مخالف بود، در سخنرانيهايش هم مشخص است. اينها هم به خاطر مخالفت با آقاي مطهري، با شريعتي گرم ميگرفتند. بنابراين شما ملاحظه ميكنيد كه دو گروهي كه از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمني با مطهري با شريعتي گرم ميگرفتند و دم از استناد و انتساب به شريعتي ميزدند. پس منشأ بهرهبرداري گروهكها يا جريانهاي سياسي و فكري گوناگون از مرحوم شريعتي، ميتواند تا ميزان زيادي مخالفت با شخص مطهري و با افكار او باشد ... .
تفاوتهاي بنيادين
... مرحوم شريعتي كارش كارهايي بود جوان پسند و متكي به احساس و ديدگاههاي او، ديدگاههايي نزديك به جريانهاي انقلابي. لذا در محافل جوان به خصوص جوان روشنفكر، خيلي زود گُل ميكرد.
مرحوم مطهري تفكرش يك تفكر عميق فلسفي بود و بيشتر پايهاي و بنياني مسائل اسلامي را بررسي ميكرد. لذا كارش در بين محافل متفكرين و از جمله در ميان حوزههاي علميه و در ميان فضلاء خيلي جالب توجه بود.
يقيناً اگر به مباني و اصول كار توجه كنيم، ميتوانيم يك تفاوتهاي بنياني را بين دو نوع تفكر پيدا كنيم. لكن در يك برههاي از زمان، اين هر دو در يك جهت و در يك خط حركت ميكردند. كمااينكه حسينية ارشاد را مرحوم مطهري بنيان گذاشت و دكتر شريعتي به دعوت شهيد مطهري يكي از سخنرانان موفق حسينية ارشاد شد. و نيز ميدانيم كه كارهاي مشتركي را اينها با هم داشتند. مثلاً «محمد(ص) خاتم پيامبران» را مرحوم مطهري طرحش را ريخت و اقدام اساسيش را كرد و يكي از نويسندگان آن كتاب (كه دو مقاله در آن كتاب دارد) مرحوم شريعتي بود.
در يك برههاي از زمان آن وقتي كه هنوز جزئيات مسائل آشكار نشده بود اينها در يك جهت و در يك خط حركت ميكردند. آن خط را اگر بخواهيم به طور كلي معرفي كنيم، بايد بگوئيم «خط بازنگري متجددانه اسلام» يا «نهضت بازشناسي اسلام»، يا «تجديد حيات فكري اسلام». منتها دو مسئله وجود داشت:
يكي اينكه همان طور كه قبلاً اشاره كردم، آقاي مطهري به مسائل زيربنائي و فكري و فلسفي و اعتقادي ميپرداخت. مرحوم شريعتي به مسائل اجتماعي و آنچه كه به جريانهاي موجود در جامعه نظر داشت بيشتر اهميت ميداد. كتابهاي هر كدام از ايشان نشان دهندة اين تفاوت هست.
مسئلة دوم اين است كه وقتي كه اين دو جريان پيش رفتند، و هر كدام به نقاط تعيين كنندهاي رسيدند، معلوم شد كه در پارهاي از مباني با هم اختلاف نظر دارند؛ يعني مرحوم مطهري، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامي و كتاب و سنت بود. صددرصد معتقد به اين بود كه بايستي ما تفكرمان را از كتاب و سنت بگيريم؛ در حالي كه مرحوم شريعتي تحت تأثير بسياري از افكار زمان خودش قرار داشت و از آن افكار اطلاع داشت، و آن افكار در برداشتهاي اسلامياش اثر ميگذاشت. بنابراين با وجود وجوه مشتركي كه با مطهري داشتند، يك مرزهاي اختلافي هم با همديگر پيدا ميكردند و اين دو مسئله به نوبة خود حوزة تأثير را و نوع تأثير را تعيين ميكرد.