در واپسين لحظات - ايران در طول جنگ جهاني دوم / گفتوگو با موسي حقاني
وقتي كه در بامداد سوم شهريور سال 1320 آسمان و زمين ايران با صداي ناهنجار تانكها و هواپيماهاي متفقين آشنا شد، بهدرستي معلوم نبود كه معناي آن گستردهتر شدن نائره جنگ جهاني است يا محدودشدن آن. چرا كه اشغال ايران توسط متفقين هم جنبه پيشگيرانه داشت و هم بسيار تحريككننده بود و ميتوانست ارتش آلمان را براي پيشروي در حوزه بالتيك و توجه به جنوبغربي آسيا تحريك نمايد.
صرفنظر از آنكه ويژگيهاي ژئوپلتيك ايران زمينههاي اشغال نظامي را فراهم آورده بود، اما هزارگونه ملاحظه وجود داشت كه نقض استقلال ايران را به صلاح استعمارگران نميآورد؛ يكي از آنها حايل بودن ايران براي حفاظت از بزرگترين مستعمره انگليس يعني هند بود. حال چرا همه اين ملاحظات به كنار رفت و ايران تحت اشغال متفقين درآمد يكي از مهمترين موضوعات در تاريخ معاصر ايران است كه از زاويههاي گوناگون مورد مطالعه قرار ميگيرد. مورخين تاريخ معاصر ايران چه هموطن و چه بيگانه، هر كدام به نوعي به بازكاوي زمينهها، انگيزهها، نتايج و آثار اشغال ايران در طول جنگ جهاني دوم پرداختهاند اما اينگونه مقولات اساسي و مهم با هر بهانهاي كه مورد توجه مجدد واقع شوند بيهوده نخواهد بود؛ بهويژه در اين دوران خاص كه مساله اشغال نظامي كشورها از سوي امريكا و اسراييل مواجه هستند.
اشغال كشورهاي افغانستان و عراق توسط امريكا و حضور اسراييل در سرزمينهاي اشغالي فلسطين ما را به مطالعه موضوعات مشابه آن در تاريخ ترغيب مينمايد. از همينرو با موسي حقاني محقق كوشا و تواناي تاريخ معاصر ايران گفتوگويي را در اين خصوص ترتيب دادهايم كه حاصل آن را تقديم شما عزيزان ميكنيم. حقاني كه كوششها و اهتمامات او بيش از نامش در عرصه تاريخنگاري معاصر جريان دارد، با عشقي وافر به درياي مواج اين عرصه وارد شده و با فعاليتي مداوم قصد آن دارد كه خستگي را خسته كند و با بينشي روشن و انصافي آشكار به ادامه كار در اين زمينه بپردازد. او با درك قدر و قيمت كار در حوزه تاريخ معاصر، با زحمات علمي و اجرايي قابل ارج خود، علم و عمل را در مسير پاسداري از تاريخ معاصر به هم پيوند زده است. پاي صحبت او مينشينيم تا از گوشهها و زاويههاي مختلف موضوع اشغال نظامي ايران در شهريور 20 را نگاه كنيم. ريشههاي آن را بازكاويم و سستيها و پايمرديها را بازشناسيم. بهويژه نقش مصلحان و مبارزان و روحانيون آگاه را مورد نگرش قرار دهيم كه چرا و تا چه حدي و با چه خصوصياتي به مقوله اشغال نگاهي ويژه داشتهاند و امروز نقش آنها در مورد موارد مشابه فعلي چگونه است و يا بايد باشد.
O ضمن عرض تشكر از جنابعالي كه قبول زحمت فرموديد و دعوت ماهنامه زمانه را پذيرفتيد. براي شروع، بسياري از صاحبنظران معتقدند كه اكثر جنگها و اشغالها و درگيريهاي كشورها را ميتوانيم در قالب مسايل ژئوپلتيك تجزيه و تحليل كنيم به اين معني كه اين موقعيتهاي جغرافيايي و مسايل ژئوپلتيك هست كه اكثر جنگها و درگيريها رابه ملتها تحميل ميكند، بهنظر حضرتعالي اين امر چقدر در مورد ايران مصداق دارد و آيا ما اشغال كشورمان در شهريور 1320 را ميتوانيم در اين قالب بگنجانيم؟ به اين معني كه موقعيت ژئوپلتيك ايران دليل اصلي ورود متفقين به كشورمان بوده است.
در اهميت ژئوپلتيك ايران واقعيتي است كه عمده صاحبنظران هم بر آن تاكيد دارند. ارتباطي كه ايران بين اروپا و آسيا و خاورميانه و آسياي ميانه برقرار ميكند، خودبخود جايگاه مهم ژئوپلتيكي ايران را كه سه قاره را به يكديگر متصل ميكند، يعني قاره آفريقا، آسيا و اروپا. اين ويژگي مهم باعث شده كه ايران مورد توجه قدرتهاي جهاني قرار بگيرد. مضافا اينكه اين ويژگي را مناطقي نظير خليج فارس، يا هممرزي ايران با اتحاد جماهير سابق، يا جمهوريهاي تازه تاسيس يافته شوروي سابق، از يك طرف و افغانستان و پاكستان، از طرف ديگر اهميتش را بيشتر ميكند. به همين جهت است كه به استناد منابع شايد حدود دو هزار سال است كه در تاريخ ايران دورهاي نبوده كه ايرانيان يا جنگي را مستقيما تجربه نكنند و يا اينكه جنگي در اطراف آنها اتفاق نيفتد و به نحوي مردم ايران تحت تاثير آن جنگ قرار نگيرند. اين نشان ميدهد كه موقعيت ژئوپلتيك ايران در مورد توجه قرار گرفتن آن و بروز پارهاي از مشكلات موثر بوده است. برخي از كشورها چنين موقعيتي ندارند و كمتر مورد تهاجم قرار گرفتهاند. اما مسايل ديگري هم هست كه غير از مسايل جغرافيايي و ژئوپلتيك ايران را مورد توجه قرار ميدهد، يعني اهميت ايران را نشان ميدهد و به رخ ميكشد. يكي وجود منابع غني نفت و گاز در كشور ماست. از وقتي كه اولين چاه نفت در ايران فوران كرد ميبينيم كه اهميت ايران و توجه بيگانگان به آن افزايش پيدا ميكند. دوم وجود تشيع و اسلام در ايران است، كه اين عامل مخصوصا با توجه به رخداد انقلاب اسلامي اهميت ويژهاي پيدا كرده. ايران بعنوان كشوري كه داراي حكومت اسلامي و حكومت ديني هست در دنيا اهميت مضاعفي از نظر موقعيت جهاني و منطقهاي پيدا كرده و اينها هم ميتواند اهميت اين كشور را بيشتر نشان بدهد.
O در ادامه همين مبحث، در بعضي از كتابها و تحقيقات تاريخي در مورد تاريخ معاصر يكي از دلايل عمده حمله متفقين به كشورمان را سياستهاي رضاخان در سالهاي آخر حكومتش ميدانند، وجه غالب اين سياستها را ژرمنگرايي و يا همان تمايل رضاخان به آلمان و ورود مستشاران آلماني به كشور ما عنوان مينمايند، اين موضوع چقدر صحت دارد؟
اين يكي از مسايلي است كه متاسفانه درخصوص دوره رضاشاه، نوعي بزرگنمايي درخصوص آن صورت گرفته، حضور ژرمنها را ما نميتوانيم در ايران منكر بشويم. در ايران بالاخره از يك مقطعي شاهد حضور آلمانيها هستيم، آثار حضورشان هم هنوز كه هنوز است پابرجاست. خيلي از ساختمانهايي كه در تهران، يا شهرهاي بزرگ ايران ساخته شده بهنحوي توسط متخصصين آلماني ساخته شده، نظير كاخ دادگستري، كاخ وزارت خارجه، ساختمان وزارت دارايي، ساختمان پستخانه كه هماكنون هم در ميدان امام موجود است، برخي از كارخانههايي كه ساخته شده، اينها آثار معماران و متخصصان آلماني است. اما اينكه آيا اين حضور بيانگر حضور سياسي آلمان در ايران است، حضور سياسيي كه بر حضور سياسي سنتي انگلستان در ايران بخواهد غلبه كند، اين بهشدت محل ترديد است كه متاسفانه در بعضي از كتب تاريخ معاصر به غلط وانمود ميشود كه رضاخان گرايش به آلمانها پيدا كرد، بهواسطه گرايش به آلمانها مورد غضب واقع شد و بركنار شد و ايران هم اشغال شد. ما اگر تاريخ ورود آلمانيها را مخصوصا در دوره رضاشاه در ايران بررسي كنيم، اساسا متوجه ميشويم كه ورود آلمانها به ايران با چراغ سبز و مجوز انگليسيها صورت گرفته است. يعني اصلا آلمانيها نميتوانستند در ايران حضور پيدا كنند الا اينكه انگليسيها اين اجازه را ميدادند و يا حداقل با آن مخالفتي نميكردند. يعني تا زماني كه رضاشاه از اين امر اطمينان حاصل نكرد كه انگليسيها مخالفتي با ورود متخصصان آلماني ندارند، اين اجازه را نميداد. ميدانيد در اين سالها يعني قبل از جنگ جهاني دوم، آلمانيها در واقع با ظهور حزب نازي و بازسازيي كه از نظر سياسي كرده بودند، دنبال جبران آن شكستهايي بودند كه در جنگ جهاني اول متحمل شده بودند، در نتيجه اروپا و دنيا را تحت فشار قرار داده بودند به اين عنوان كه به ما در جنگجهانياول ظلم شده و بهنحوي فضاي حياتي و فضاي اقتصادي براي خودشان طلب ميكردند. به همين جهت دول بزرگ امتيازاتي به آلمانيها هم در اروپا و هم در خاورميانه دادند و حضور اقتصادي و فني آلماني در خاورميانه و ايران نتيجه اتخاذ چنين سياستي از سوي انگليسيها بود؛ مجوز دادند كه ما بعد از آن شاهد حضور آلمانيها در ايران هستيم. اما شما در همين سالها سلطه و غلبه و سياست انگلستان را در ايران مشاهده ميكنيد.
با آغاز جنگ جهاني دوم ما شاهد بروز نوعي گرايش در رضاخان نسبت به آلمانها هستيم. اين گرايش البته به معني اين نيست كه او كوس استقلالطلبي ميزند و ميخواهد خودش را از سلطه انگلستان رها كند. رضاخان مانند همه ديكتاتورهاي دنيا وقتي ميبيند آن حامي اوليهاش با مشكل مواجه ميشود و احتمال شكست آن افزايش پيدا ميكند به سمت آن قدرت نوپا گرايش پيدا ميكند. اين خوشبينانهترين حالت است كه در اين قضيه ميتوانيم به آن بپردازيم. بهنظر ميرسد كه با پيروزيهاي اوليهاي كه آلمانها در جنگ به دست آورده بودند، رضاخان به اين صرافت افتاده بود كه اگر آلمانيها پيروز بشوند با توجه به سابقه انگليسي او و با توجه به اينكه انگليسيها او را به قدرت رسانده بودند تكليف او چه خواهد شد. بنابراين مانند هر ديكتاتور و زورمدار ديگري سعي داشت يك جاي پاي مطمئني براي آينده بوجود بياورد. در همين دوران نفوذ آلمانها، شواهد متعددي وجود دارد كه رضاخان نهايت همكاري را با متفقين و انگليسيها داشت. بعد از اشغال ايران و رضاخان تبعيد در ابتداي دوره محمدرضا، ايران به متحدين اعلام جنگ ميكند و رسما در صف متفقين قرار ميگيرد. رضاخان از جزيره موريس طي نامهاي به پسرش اين كار را تبريك ميگويد و گفته كار خوبي كردي و صراحتا هم ميگويد «من تعجب ميكنم كه چرا اينها من را بركنار كردند، من هر خدمتي خواستند انجام دادم و براي من عجيب است كه اينگونه با من رفتار كردند. درهر صورت بنده حضور متخصصين آلماني را اولا آنقدر جدي نميدانم، يعني تعداد اينها آنقدر نبود كه به زعم متفقين بتوانند در ايران بهعنوان ستون پنجم فعاليت كنند. رضاخان بهشدت فعاليتهاي اينها را تحت نظر داشت. عوامل انگلستان در حاكميت ايران حضور قوي داشتند، و در واقع اتفاقي بدون نظر آنها صورت نميگرفت و رضاخان هم خودش اين را خوب ميدانست، مضافا اينكه خود رضاخان هم در زمره عوامل انگلستان قرار داشت. ورود آلمانها به ايران با اجازه متفقين صورت گرفت و اساسا اين بهانهاي بود براي اشغال ايران. با توجه به اينكه هيتلر طي يك اشتباه سياسي، نظامي به جنگ شوروي رفت، يعني يك جبهه ديگري بر عليه خود باز كرد و اين درحالي بود كه در جبهههاي ديگر موفقيت كسب كرده بود و با يك محاسبه اشتباه پاي روسها را هم به جنگ برعليه خودش باز كرد. وقتي اين اتفاق افتاد انگليسيها بهترين فرصت را بهدست آوردند كه با اتحاد با شوروي آلمان را تحت فشار قرار دهند و با توجه به شرايط خاص شوروي مخصوصا سرماي كشندهاي كه در بعضي از بخشهاي اين سرزمين وجود داشت، ارتش آلمان را زمينگير كنند. خوب لازمه اين امر كمكرساني به جبهه شوروي بود، چرچيل صراحتا ميگويد كه ما براي نابودي هيتلر با شيطان هم پيمان ميبنديم كه منظورش از شيطان استالين و نظام كمونيستي شوروي است، كه اين هم تحقق پيدا كرد و اينها بهعنوان متحد وارد صحنه جنگ ميشوند. راههاي مختلفي براي كمكرساني به شوروي از سوي متفقين وجود داشت اما بهترين راه، راه ايران بود، يعني از طريق شمال ايران و اين اتفاق هم افتاد. راهآهني كه رضاخان درست كرده بود، عملا در اين دوره به درد متفقين خورد و آنها توانستند از اين امكان براي كمكرساني به شوروي استفاده كنند. در اينجا سوالي كه مطرح ميشود اين است كه چرا متفقين رضاخان را بركنار كردند. آيا با حضور ديكتاتوري چون او بهتر نميشد امر كمكرساني به شوروي را سازمان داد؟ در پاسخ بايد گفت كه شرايط ايران در آن دوره شرايط خاصي بود. نارضايتي عمومي به اوج خود رسيده بود، هر چند مردم به جهت ديكتاتوري رضاخان جرات اظهارنظر نداشتند ولي خشم فروخورده آنها هر لحظه امكان داشت فوران كند و وضعيت ايران را بحراني كند. اشغال كشور و تداوم ديكتاتوري ميتوانست وضعيت ايران را به مرحله انفجار برساند، بنابراين عزل رضاخان از سلطنت به مثابه سوپاپ اطميناني بود كه موجب تخليه خشم مردم شد، در اين راستا راديوB.B.C نيز دست به افشاگري عليه رضاشاه زد.
شما اين شرايط را درنظر بگيريد، شرايطي كه كشوري بيست سال حكومت ديكتاتوري كشندهاي را از سر گذرانده، مردم بهشدت ناراضي هستند و حالا هم متفقين و قواي بيگانه ميخواهند بيايند و كشور را اشغال كنند، ازطرفي اشغالگران ميل دارند مسير امني را براي كمكرساني در اختيار داشته باشند و در صورت ناامنبودن مسير آسيبهاي مختلفي بر قواي متفقين وارد ميشد و انگليسيها براي اينكه هم به شوروي امتيازي داده باشند و هم اين جو خفقانآميز ايران را بشكنند و به عبارتي به مردم ايران يك امتيازي داده باشند ترجيح دادند كه رضاخان را از صحنه با اين بهانه كه او عامل آلمانيها است و به آلمانيها گرايش پيدا كرده كنار بگذارند. و با اين كار به هر دو هدفشان هم رسيدند. هم توانستند روسها را راضي بكنند، چون ميدانيد در طول دوره رضاخان بهواسطه سياست ضدكمونيستي كه انگليسيها داشتند رضاخان هم طبعا يك سياست تند و خشن ضدروسي داشت. و اين امر باعث شد كه مقامات شوروي از دست رضاخان به شدت عصباني بشوند و به نحوي بخواهند به او ضربه بزنند. اين امتيازي بود كه انگليسيها به آنها دادند، ولي امتياز، امتياز محدودي است يعني رضاخان ميرود و پسرش زمام امور را در دست ميگيرد. از طرفي هم مردم عليرغم اينكه كشورشان اشغال شد، با رفتن ديكتاتور شادمان شدند و اين شادماني يك فضايي را ايجاد كرد كه انگليسيها و متفقين بتوانند با آرامش كاري را كه ميخواهند در ايران بهانجام برسانند.
در حين پاسخهاي شما سوالي كه براي من مطرح شد اين است كه آيا ما ميتوانيم يك نقش بازيگردان و صحنهگردان در اين مقطع قايل شويم، همانطور كه شما فرموديد عدهاي از محققين باز هم اينجا معتقدند كه علت اينكه به رضاخان اين اجازه را دادند تا با آلمانها رابطه برقرار كند و حتي او را تشويق هم كردند، ظهور حكومت كمونيستي در روسيه يا شوروي توسط لنين بود كه اينها ميخواستند در شرق و مركز اروپا قدرتي در مقابل روسيهاي كه تازه به سمت كمونيسم رفته بود ايجاد كنند، آيا اين مطلب را شما تاييد ميكنيد و اصولا آيا ميتوانيم در اين مقطع نقش خيلي پررنگي به صحنهگرداني انگليس بدهيم.
بله هم در نظام بينالملل و هم در كشور ما و در خاورميانه، انگلستان در اين دوره، صحنهگردان تحولات و وقايع است و عليرغم اينكه بعد از جنگ جهاني اول، دچار ضعف شده، اما همچنان ديپلماسي كهنهكار انگليسي و شبكه جاسوسي گستردهاي كه در اروپا، خاورميانه و در ايران داشت به كمكش آمد و توانست مسايل را صحنهگرداني كند و تحولات بينالملل را به سمت منافع خود سوق دهد. در همين راستا ابتدا محاصره شوروي با تقويت دولتهايي نظير دولت آلمان، در دستور كار آنها بود و وقتي هيتلر از كنترل خارج شد اينها مجبور شدند به قول چرچيل با شيطان هم پيمان ببندند و اين بار با هدف نابودي آلمان با شوروي متحد شوند. و بعد از جنگ دوباره ما شاهد يك دوره طولانيمدت جنگ سرد بين قدرتهاي غربي و شوروي هستيم. اين اتحاد، اتحاد موقتي بود، هم خود شوروي از سر استيصال و ناچاري تن به اين پيمان و همكاري داد و هم آنها چارهاي نداشتند، ميخواستند جبهه ديگري باز كنند و ارتش آلمان را زمينگير كنند، نقش صحنهگرداني انگليس را ما كاملا در منابع و اسناد و مدارك تاريخي در اين دوره مشاهده ميكنيم.
O سوال بعدي كه ميخواهم مطرح كنم در مورد موضعگيري علما و مردم در مقطع ورود متفقين به كشورمان است. در متون تاريخي كه در تاريخ معاصر در مورد اين مقطع داريم، اگر بخواهيم به صراحت صحبت كنيم ما نقش پررنگي را در مقايسه با ساير ادوار قبلي و بعدي براي روحانيت نميتوانيم قايل باشيم. اين امر از كجا نشات ميگيرد و چه دلايلي باعث شد كه روحانيت تا حدودي منفعلانه در اين مقطع برخورد كند؟
با نگاهي به تاريخ معاصر ايران متوجه ميشويم نهادي ديني، مدني در كشور ما وجود دارد كه يكي از اهداف اصلي آن حفظ تماميت ارضي ايران است، به اين معني كه روحانيت شيعه در ايران با توجه به اينكه ايران مركز تشيع است، اهتمام جدي نسبت به حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران داشت كه اين يك رابطه مستقيم با حفظ تشيع پيدا ميكند. از دوره صفويه به بعد ما رابطهاي عميق و ناگسستني بين تشيع و ايران مشاهده ميكنيم كه در آن، ايران بهمثابه ظرفي است كه مظروف آن تشيع است و علما هم اين را بهخوبي درك كردند، چون وضعيت شيعيان را در كشورهاي ديگر مشاهده كرده و ايران را به عنوان يگانه مامن امن تشيع ميشناختند تنها يك نقطه در سراسر جهان پيدا شده كه حكومت آن تشيع را به عنوان مذهب رسمي خويش اعلام كرده، باعث انسجام شيعيان شده، باعث انسجام فرهنگي و ارضي كشور ما شده، حكومتهاي ملوكالطوايفي را به حاشيه رانده و يك حكومت مقتدر و مستقلي در كشور كه داعيه بسط و ترويج تشيع را دارد روي كار آورده است، طبيعي است كه علماي شيعه حفظ اين سرزمين را وظيفه اصلي خودشان بدانند، يعني حفظ ايران و حفظ تشيع توامان در دستور كار علما قرار داشت. براي اين موضوع علماي شيعه بهاي سنگيني پرداخت كردند، حضور علمأ در عرصههاي نبرد فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي، براي حفظ اين دو مقوله يعني تشيع و تماميت ارضي ايران در دويست ساله اخير كاملا حياتي و جدي است. مبارزات علما براي حفظ ايران و تشيع داراي جنبههاي ضداستعماري و ضداستبدادي و نيز نظامسازي است كه اين ديگر برميگردد به تحولات پنج شش دهه اخير، يعني نهضت امام خميني و انقلاب اسلامي. در دويست ساله اخير هرجا جنگي بر كشور ما تحميل ميشود و هرجا قراردادي بر كشور ما تحميل ميشود كه استقلال ايران را زير سوال ميبرد، علمأ حاضر ميشوند و با جانفشاني و با تهييج و بسيج مردم سعي ميكنند اين قرارداد يا اين جنگ و يا حملهاي كه كشور ما را تهديد ميكند را عقيم بگذارند. براي نمونه در جنگهاي ايران و روس شاهد حضور گسترده علما هستيم كه به درخواست قائممقام و عباسميرزا علما فتاواي جهاد صادر ميكنند كه در كتابي به همين نام يعني فتاواي جهاديه گردآوري شده. صدور فتواي جهاد باعث ميشود كه جبهههاي ايران در جنگهاي ايران و روس از حضور مردم مملو بشود و ما پيروزيهاي گستردهاي را بدست بياوريم. حتي مقاومت كشور هم در مقابل هجوم بيگانگان به اين ترتيب افزايش پيدا كرده، و گرنه آنها به آن مقدار كه از اراضي ما اشغال كردند و تحميلاتي كه بر ما داشتند بسنده نميكردند.
در بُعد اقتصادي و استقلال اقتصادي سياسي ايران شما ميبينيد كه مقابله با قرارداد رويتر توسط علما صورت ميگيرد. مقابله با واگذاري امتياز توتون و تنباكو به بيگانگان يا به كمپاني رژي توسط علما صورت ميگيرد و دهها مورد ديگر سراغ داريم. در زمينه فرهنگي شما ميبينيد كه علما در نبرد با استعمار و در واقع عوامل آن مورد آزار و اذيت فراوان قرار ميگيرند. ترور ميشوند، اعدام ميشوند، تبعيد ميشوند، به زندان ميافتند، نمونه بارزش را بخواهم عرض كنم، درگيري تقريبا صدوپنجاه ساله علما با جريان غربباور است. اين درگيري حتي باعث بر سر دار رفتن برخي از علماي ما نظير مرحوم آقا شيخفضلالله نوري و ترور سيدعبدالله بهبهاني شد. آن ديكتاتوري وحشتناك دوره رضاخان اساسا براي همين بهوجود آمد و مقابله علما در طي آن بيست سال با ديكتاتوري وحشتناك. صحنه ديگري از اين مبارزه بود. مبارزه با فِرَقِ ضاله نظير بابيه و بهاييه. عرصه ديگري بود كه علما تاوان سنگيني براي اين پرداخت كردند، تعداد زيادي از علما ترور شدند و حتي در جريان مشروطه شما ميبينيد بعد از فتح تهران با غلبه بابيها كه تا آن زمان در پشت پرده تحولات مشروطه قرار داشتند، انتقام وحشتناكي از علما گرفته ميشود. تعداد زيادي از علما را ترور كردند و به شهادت رساندند، فقط مرحوم آقا شيخ فضلالله نوري نبود، تعداد زيادي از علما را يا تبعيد كردند و يا ترور كردند. قصد داشتند كه علني و رسمي علما را از سر راه بردارند كه اين ميسر نشد و به سياست ترور فيزيكي، ترور شخصيت و نهايتا تبعيد روي آوردند.
بنابراين شما اگر اين تاريخچه را ملاحظه كنيد ميبينيد كه ما هيچ مقطعي را سراغ نداريم كه علما در مقابل استعمار و بيگانه تسليم شوند. مخصوصا در مواقعي كه ايران مورد هجوم قرار ميگيرد خيلي براي آنها اهميت دارد كه اولا نگذارند ايران مورد هجوم قرار گيرد و ثانيا اگر مورد هجوم قرار گرفت از همه امكاناتشان براي بسيج مردم در دفاع از كشور استفاده بكنند. شما جنگ جهاني اول را درنظر بگيريد و جنگ هشتساله ايران، يعني دو جنگ را ما بين اين جنگي كه الان مورد نظر و بحث ما است يعني جنگ جهاني دوم را با هم مقايسه ميكنيم. در جنگ جهاني اول حضور گسترده علما در مقابله با تجاوز روس و انگليس كاملا مشهود است. شما همين كميته مهاجرت كه در جنگ جهاني اول بهوجود آمد را درنظر بگيريد، شهيد مدرس در راس آن است، حاج آقا نورالله اصفهاني، در قم يا اصفهان به اين كميته ملحق ميشود و حمايت ميكند، همهعلماي كشور بهنحوي درگير دفاع هستند، عشاير به دستور علما وارد صحنه ميشوند و ما يك مقاومت گستردهاي ميكنيم و نميگذاريم كشورمان در آن شرايط تحت اشغال باقي بماند، در حاليكه اينها آمده بودند براي جدا كردن بخشهايي از كشور ما. عثماني با نيت شوم جدايي بخشهايي از كشور ما وارد خاك ما شده بود. انگلستان همينطور ، روسيه هم همينطور و واقعا اگر سقوط امپراتوري تزاري صورت نميگرفت و اگر عنايت خداوند و مقاومت مردمي و مقاومت علما نبود قطعا ايران دچار تجزيه ميشد و سرنوشت بسيار بدي پيدا ميكرد ولي اين مقاومتهاي گسترده خوشبختانه توانست كشور را از آسيب جدي مصون بدارد و تماميت ارضي ما و استقلال ايران از دست نرود. پس از انقلاب در حاليكه در كشور انقلاب كرديم و مشغول مسايل داخلي خودمان بوديم به تحريك قدرتهاي غربي، جنگ هشتساله به ما تحميل و كشور ما مورد هجوم واقع ميشود. حدودا سيوشش كشور به شكل مستقيم و غيرمستقيم در جنگ عراق و ايران حضور داشتند، يعني دفاع مقدس ما در مقابل سيوشش كشور صورت گرفت و شما هم نقش علما را ميبينيد و هم نقش مردم كه براي اولين بار شما در دويستساله اخير ميبينيد جنگي صورت گرفته كه هيچ قسمت از خاك ما از كشور جدا نشده است. متاسفانه در جنگهاي گذشته و مسايل بعد از جنگ غالبا شاهد اين بوديم كه بخشهايي از كشور ما توسط بيگانگان از پيكره وطن جدا ميشد، اما در جنگ هشتساله با مقاومت گسترده و جانانهاي كه صورت گرفت هيچ بخشي از سرزمين ما در دست دشمن نماند. حالا بايد بررسي كرد كه چه اتفاقي افتاد كه ما در جنگ جهاني دوم و در زمان اشغال ايران توسط متفقين نتوانستيم مقاومت گسترده و جانانهاي انجام بدهيم. براي بررسي اين موضوع ما بايد برگرديم به دوره رضاخان و حكومت رضاخان را مورد بررسي قرار دهيم و اصلا ببينيم كه اين حكومت براي چه بر سر كار آمد و در پايان عمر خودش يعني بعد از بيست سال چه ميراثي برجاي گذاشته بود كه نوعي شادماني در بين مردم از رفتن ديكتاتور و نوعي عدم مقاومت در مقابل بيگانه در اين مقطع بروز كرد. از زماني كه ما با غرب مواجه و درگير شديم يعني از تقريبا هزارودويست قمري كه اين مواجه با جنگهاي ايران و روس از 1218 قمري به بعد است. همزمان انگليسيها در هندوستان مشغول چپاول هند هستند و براي حفظ هندوستان، سياستشان ايجاب ميكند كه در ايران حضور گسترده داشته باشند به تعبير سرگوراوزلي براي حفظ منافع انگلستان در هندوستان ميبايست ايران در وحوشت و بربريت نگهداشته شود بنابراين سياست انگلستان در اين دوره نگهداشتن ايران در بربريت براي حفظ هندوستان است. اما نفوذ غرب در ايران با موانع جدي و اساسي مواجه شد، يكي از اين موانع حكومت قاجار است، عليرغم همهكاستيها و مشكلاتي كه اين حكومت دارد كه مهمترين آن ناكارآمدي حكومت در مواجهه با غرب و حل مشكلات مردم است. بالاخره حكومت وظيفه دارد از تماميت ارضي كشور دفاع كند، رفاه مردم را فراهم كند و در واقع زمينههاي رشد و توسعه كشور را مهيا كند. متاسفانه رژيم قاجار در اين سه زمينه به دلايل مختلف، ناموفق و ناكارآمد است. با همه اينها اما يك ويژگياي داشت، اين رژيم را بيگانه سر كار نياورده بود و حتيالامكان هم در مقابل تعديات بيگانه مقاومت ميكرد. به همين جهت اقتدار اندك اين حكومت ميبايستي ازبين برود. در هر شرايطي در ايران يك حكومت مقتدر ملي و بومي نميبايستي وجود داشته باشد. به همين جهت سياست انگلستان، نفوذ در اركان اين حكومت و ناكارآمد كردن آن و سوق دادن تدريجي آن به سمت وابستگي به غرب و خدشهداركردن استقلال فرهنگي، سياسي، اقتصادي ايران است كه نهايتا وقتي ديدند كه نميتوانند اين كار را با رژيم قاجار انجام بدهند، تصميم گرفتند كه كودتا كنند و رژيم را در ايران عوض كنند و ميبينيم كه رضاخان بهواسطه همين تحليل و نياز انگليسيها بر سر كار ميآيد. نقطه مقاومت ديگر روحانيت شيعه است كه اينها عزمشان را جزم ميكنند براي نابود كردن روحانيت شيعه كه ما از همين مقطع شاهد امواج سنگين توطئه برعليه روحانيت شيعه هستيم كه هم در قالب ظهور فرق ضاله نظير بابيه و بهاييه، و يا فرقي نظير اسماعيليه و صوفيه و غيره شاهد آن هستيم و هم در قالب ترور فيزيكي و ترور شخصيت علما توسط برخي از گروههاي مشكوك مخصوصا در دوره مشروطه. بنابراين اين سنگر مقاومت هم بايد ازبين برود. سنگر ديگر ايلات و عشاير هستند. جامعه ايران در عصر مشروطيت تحتتاثير نظام ايلياتي است. ايلات و عشاير وجودشان از پارهاي جهات در تاريخ ما مثبت بوده، يعني اينها زبدهترين نيروهاي رزمي و جنگي ايران بودند كه در صورت حفظ آنها ما هميشه ميتوانستيم يك قدرت پا در ركاب و جانفشان براي حفظ استقلال ايران داشته باشيم كه دشمن اين را متوجه شد و از دو راه براي سلب اين قدرت از ايران حركت كرد، يكي نفوذ در ايلات و عشاير بود كه متاسفانه در برخي از ايلات و عشاير ما شاهد نفوذ انگليسيها و جاسوسان انگليسيها هستيم و دوم نابودي و سركوب اينها و نيز تخته قاپوكردن عشاير و يكجانشين كردن آنها كه منجر به نابودي آنها ميشد. اين امر در دوره رضاخان صورت گرفت سنگر مقاومت بعدي اعتقادات مردم و شعائر ديني است كه اين هم بايستي خدشهوار كه از همان ابتداي قدرت گرفتن جريان روشنفكري غيرديني در ايران متاسفانه ما شاهد هجمه به اعتقادات و شعائر ديني مردم هستيم. وقتي اين چهار عامل را از يك كشور بگيرند عملا مقاومت آن را سلب كنند و ديگر قوهاي باقي نميماند كه بخواهد مقاومت كند. برخي از اين كانونهاي مقاومت در دوره قاجار با حوادث ناگواري مواجه شد و آسيبهاي جدي ديد. سلطنت قاجار به شدت تضعيف شد و بعد از مشروطه شاهد روي كار آمدن احمدشاه هستيم كه عملا با توجه به توطئههايي كه در اطرافش صورت ميگيرد و با توجه به جوان بودن شاه بسيار ضعيف است. او آخرين شاه قاجار است و هر روز كه ميگذرد، ضعف و فتور سلطنت افزايش پيدا ميكند. علماي شيعه هم در جريان مشروطيت آسيب جدي ديدند اما توان خودشان را حفظ كردند، مخصوصا در اين مقطع ما شاهد ظهور شهيد مدرس هستيم كه بعنوان يك ركن ايستادگي ميكند و عليرغم آن همه آسيبي كه در دوره مشروطه به علماي ما وارد شد و نوعي سرخوردگي نسبت به سياست در آنها بوجود آمد، شركت فعالي در عرصه سياسي دارد پس از مشروطه البته تعداد زيادي از آنها به شهادت رسيدند و بقيه هم منزوي شدند. علامه ناييني منزوي شد، مرحوم آخوند خراساني بهتزده شد از اتفاقاتي كه در ايران ميافتد و سيدمحمدطباطبايي همچنين دچار نوعي حيرت و بهتزدگي شد، سيد عبدالله بهبهاني ترور شد و وقايعي نظير آنچه عرض كردم به روحانيت هم آسيب جدي زد ولي نتوانست توان روحانيت را بگيرد. شعائر ديني هم كمابيش در اين دوره آسيب ديده بودند، ايلات و عشاير هم بهنوعي گوشمالي شده بودند اما هنوز اينها توان مقابله و مقاوت را داشتند. كودتاي 1299 با صحنهگرداني انگلستان رخ داد و رضاخان براي اتمام اين پروژه روي كار آمد. يعني رضاخان وظيفه داشت بعد از كودتاي 1299 به حيات سلسله قاجار خاتمه بدهد كه در 1304 اين كار را ميكند يعني سلسله قاجار برداشته ميشود، حكومت بومي و حكومتي كه بالاخره از دل تحولات و مناسبات همين كشور برآمده بود بركنار ميشود و يك حكومت صددرصد وابسته به بيگانه بهوجود ميآيد كه آن رژيم پهلوي است. يعني براي اولينبار ما شاهد ظهور رژيمي در ايران هستيم كه وابسته به بيگانه هست و بيگانه آن را سر كار آورده. خوب اين رژيم آلت دست و دستنشانده بيگانه، ميبايستي آن پروژه را به اتمام برساند. سقوط قاجاريه صورت گرفت، درگيري و نزاع با علمأ دقيقا يكي دو سال بعد از قدرت گرفتن رضاخان و قبل از رسيدن او به سلطنت آغاز شد. درگيري شهيد مدرس، مرحوم آيتالله شاهآبادي، مرحوم آيتالله آقاجمال اصفهاني و بسياري از علما با رضاخان در اين دوره رخ داد. اما رضاخان هنوز آن جنبه خشن و ضدديني خودش را برعليه علمأ و دين آشكار نكرده است از سال 1307 ما ميبينيم گرايش به سركوب علما در رضاخان شدت ميگيرد، در طي هفت سال از 1307 تا 1314 به جايي ميرسد كه ديگر شعائر ديني و مردم را هم از تهاجمات خودش در امان نميگذارد. در كشور كشف حجاب صورت ميگيرد و معضل عمده مردم اين ميشود كه چطور ميتوانند ناموس خودشان را حفظ كنند، چطور ميتوانند زنان و دختران خودشان را از كشف حجاب دور نگهدارند و حفظ كنند. ميدانيد در آن دوره زنان ما نميتوانستند از خانه خارج شوند حتي براي امور ضروري، نظير رفتن به حمام، نظير حضور در گورستان و در مجالس و حتي حضور نزد پزشك و دكتر با حجاب ممنوع بود، حتي حضور در اماكن متبركه نظير حرم امام رضا(ع) براي زنان با حجاب ممنوع بود و صراحتا دستور داده بودند كه زنهاي باحجاب حق ورود به حرم را ندارند. در اين حد ما مشكل پيدا ميكنيم، عزاداري سيدالشهدأ در ايران ممنوع ميشود، حوزههاي علميه بهشدت تحت فشار قرار ميگيرد، و بالاخره آن ركني كه در كشور باعث ميشد مردم بسيج بشوند و باعث ميشد كه مقاومت صورت بگيرد، بهشدت سركوب و منكوب ميشود. اصلا كلاسهاي حوزه از رسميت ميافتد، حتي آنطور كه مرحوم امام نقل ميكردند، بعضي از جلسات را در ساعات اوليه روز در بيابانهاي اطراف قم برگزار ميكردند و بعد متفرق ميشدند و به طور پراكنده به شهر برميگشتند. هجوم گسترده به مجالس عزاداري سيدالشهدأ، به حوزههاي علميه واقعا رمق و توان روحانيت را گرفته بود، همچنين هجوم به مردم. آنها را نيز به شدت تحت فشار قرار داده بود در سال 1314 شاهد كشتار وحشيانه مسجد گوهرشاد هستيم. در طي همين سالها شاهد سركوبي گسترده ايلات و عشاير در اقصي نقاط كشور هستيم. ايلات و عشايري كه تا ديروز يعني جنگ جهاني اول ركن اصلي مقاومت ايرانيان را در مقابل استعمار و بيگانگان تشكيل ميداده است. بنابراين در طي بيست سال حكومت و سلطنت رضاخان ما شاهد ضعف اين چهار نهاد مقاوم و چهار نهادي كه ميتوانند نقطه مقاومتي دربرابر بيگانه باشند، هستيم. حكومت قاجار از بين رفت، علمأ بهشدت آسيب ديدند، مردم بهشدت مورد هجوم قرار گرفتند، ايلات و عشاير تخت قاپو شدند و توانشان گرفته شد، شعائر ديني هم كه ميتوانست هميشه محور بسيج و تهييج مردم باشد آسيب ديد. ما در آستانه جنگ جهاني دوم اولا هيچ نقطه مقاومتي نداريم، يعني توان مردم با خشونتي كه رضاشاه و پليس سياسي و ارتش بر عليه آنها اعمال كردند گرفته شد و عملا كسي باقي نماند كه انگيزه داشته باشد مقاومت كند. حاجشيخ عبدالكريم حائري با آن فشاري كه به او وارد كردند در انزوا، مرحوم ميشود. مرحوم مدرس را در تبعيد به شهادت ميرسانند و علماي ديگر دايما در حال فرار بودند و در خوف بسر ميبردند و مجبور بودند كه خودشان را پنهان كنند و همينطور مردم ما، بيست و پنج هزار نفر توسط پليس سياسي رضاخان كشته ميشوند، بدون اينكه كسي از سرنوشت اينها مطلع شود. اين غير از اعدامهاي رسمي و كشتارهاي دستهجمعي و معروف است. بنابراين توان مقاومت گرفته ميشود و مردم منتظرند كه كسي بيايد و اينها را از دست خونخواري كه بر آنها حاكم شده و همه چيز كشور را بهنفع خودش ضبط و مصادره كرده، نجات دهد. بيمناسب نيست كه به غارت اقتصادي كشور در اين دوره هم اشاره كنيم. از لحاظ اقتصادي ما شاهد حاكم شدن اقتصادي دولتي و بسته هستيم كه در راس آن شاه قرار دارد و تمام كشور در اختيار اوست. بودجه نفت در كشور ما سرنوشت و تاريخچهاش معلوم نيست، يعني هيچ آمار رسمي كه بيانگر درآمد نفت باشد ثبت نشده و معلوم نيست درآمد حاصل از فروش نفت ايران در اين چند ساله در كجا هزينه شده است. چون مستقيم در اختيار شاه بود و او هر كاري كه دلش ميخواست ميكرد و در اين زمينه اصلا پاسخي نميدادند. در زمينه بودجه ارتش بههيچوجه به كسي پاسخ نميدادند و هيچ جا ثبت نميشود، يعني كسي نميتوانست ببيند كه چه اتفاقي در اين مملكت دارد ميافتد. با پول اين ملت ارتش دارد بسيج ميشود و متشكل ميشود، كاركردش برخورد با مردم و ايلات و عشاير است. نشان ميدهد كه آن ارتش متحدالشكلي كه رضاخان ايجاد كرد و اينهمه هزينه از بيتالمال مردم صرف شد و بهعنوان سند افتخار به نام آنها در تواريخ دولتي و شاهنشاهي ثبت و ضبط شد، كاركرد اين ارتش عملا فقط سركوب مردم بود. در شهريور بيست شما ميبينيد كه اين ارتش مقاومت نميكند. وقتي ارتش هم مقاومت نميكند، ديگر تكليف مردم و روحانيت و ايلات و عشاير با آن بلايي كه به سرشان آمد روشن است. ارتش شاهنشاهي با سه روز مقاومت آنچنان مضمحل ميشود كه سربازها خودشان دست به غارت پادگانها ميزنند و در گزارشهاي تاريخي وجود دارد كه صفهاي طويل سربازان را ميديدند كه اسلحههاي خودشان را يا فروختند و يا جا گذاشتهاند و پاي پياده دارند به شهرها و روستاهاي خودشان بازميگردند. در هر صورت اين نتيجه آن سياست اسلامزدايي و فروش استقلال ايران به بيگانگان بود كه متاسفانه امكان مقاومت را از مردم گرفت ولي اينطور نبود كه جامعه ما بميرد و از بين برود. ميدانيد عليرغم آن همه فشار، جامعه ايراني مستعد بود كه بهنحوي خودش را بازسازي كند و انتقام اين دوره سياه را بگيرد كه ما بعد از اين شاهد رشد جريانات مذهبي در ايران پس از رضاخان هستيم و قطعا اگر دوره رضاخان ادامه پيدا ميكرد ما مقاومتهايي را در تاريخ خودمان شاهد بوديم ولي اين خشونت غيرقابل توصيف و وحشتناك كه واقعا آنهايي كه دوره سلطنت اين پدر و پسر را بر ايران درك كرده بودند وقتي ميخواستند ديكتاتوري اين دو را با هم مقايسه كنند، رضاخان را از لحاظ شدت ديكتاتوري بسيار سخت توصيف مينمايند و تصويري كه از آن دوران ارايه ميدهند تصوير وحشتناكي است.
بنابراين مراجع و روحانيت با توجه به اين برخوردي كه با آنها شد، مترصد يك فرصت بودند، فضايي براي آنها مهيا نبود، ضمن اينكه آن دو ركن را هم از آنها گرفته بودند، هم مردم بهشدت تحت فشار بودند، به جهت اينكه شعائر ديني را نتوانند پياده كنند و هم ايلات و عشاير سركوب و منكوب شده بودند، حكومت هم كه اساسا راهي جداي از مردم و ايلات و عشاير ميرفت.
اگر بپذيريم كه ديكتاتوري يك تعريف خاصي دارد و بر اساس همين تعريف ديكتاتورها نيز به هم شباهت دارند، آيا ميتوانيم بين سركوب شديد رضاخان با آن چهار محور كه شما به آن اشاره كرديد و اقداماتي كه صدام حسين در كشورش انجام ميداد يك شباهت برقرار كنيم و عدم تحرك مردم و ارتش عراق در هنگام ورود قواي متجاوز را تشبيه كنيم به موقعيت زماني ورود متفقين به ايران؟
بله، صدام هم در واقع از بسياري جهات شبيه رضاشاه است، هم روي كار آمدنش، هم دوره حكومتش و هم نحوه كنار گذاشتن و سقوطش. از جهت روي كار آمدن ميدانيد كه حزب بعث مولود توطئه پنهان سازمان سيا در عراق است. يعني سازمان سيا و يا سازمان جاسوسي امريكا به اين نتيجه ميرسد كه از دل حزب بعث افرادي را انتخاب كند براي كودتا و بهدست گرفتن قدرت كه منجر به كودتاي حزب بعث ميشود و رفتهرفته شخص صدام حسين بهعنوان چهره برجسته و اصلي حزب بعث مطرح ميشود كه اسناد جاسوسي و رابطه صدام با اين سازمان افشا شده است. صدام هم عين رضاخان وظيفه داشت روحانيت شيعه و شيعيان و اساسا هر نوع گرايش اسلامگرايي را در عراق از بين ببرد. با توجه به اينكه اكثريت مردم عراق، حدود 70% مردم عراق را شيعيان تشكيل ميدهند من اين تاكيد را دارم، و اصلا صدام با صراحت ميگويد كه وظيفه من نابودي شيعيان و ايرانيان است. جنگ هشتساله عليه ايران هم دقيقا در همين راستا يعني براي مقابله با انقلاب اسلامي و نابودي تشيع و ايران صورت گرفت كه براي تحقق آن بحث تجزيه ايران و سرنگوني نظام جمهوري اسلامي رابهشدت تعقيب ميكردند. تلاش براي نابودي شيعيان ايران و عراق از اهداف اصلي حزب بعث در منطقه بود كه در قالب جنگتحميلي و نيز كشتار گسترده شيعيان تجلي پيدا كرد. بنابراين ما شاهد همين سياست خشن در عراق هستيم. چيزي حدود شش ميليون نفر در عراق توسط دستگاه مخوف صدام كشته ميشوند. الان گورهاي دستهجمعي كه بهدست ميآيد، اسامي علمايي كه توسط اين رژيم به شهادت رسيدند و خشونتي كه اين رژيم در برخورد با مردم داشت، آشكار شده است. البته براي درك ابعاد واقعي سبعيت رژيم بعثي نياز به تحقيق و تفحص بيشتري است. شما ببينيد در اين رژيم اگر كسي مخالف رژيم بود نهتنها خودش بلكه خانوادهاش هم در معرض آسيب قرار ميگرفت، يعني خانواده مخالف هم نابود ميشد و به همين جهت است كه ما آمار بالاي كشتار مردم در عراق را داريم. و عملا اين كشوري را كه ميتوانست بهعنوان عقبه جهان اسلام در مقابله با صهيونيزم باشد به ورطه سقوط و اضمحلال كشاند در حدي كه ما الان شاهد آن هستيم. برخورد با ايلات و عشاير يا در واقع گرفتن توان آنها هم يكي از وظايفي بود كه صدام نظير رضاشاه داشت و به آن عمل كرد. حضور ايالات و عشاير در عراق بهمراتب از ايران قويتر است. شما ثورةالعشرين، انقلاب 1920 عراق را اگر مورد بررسي قرار دهيد ميبينيد كه اصلا بدنه اصلي روحانيت و عشاير هستند و اين توان را هم صدام سعي داشت از آنها بگيرد، ضمن اينكه همانند رضاخان به ثروتاندوزي روي كرد، اكنون ديگر ثروت افسانهاي و كاخهاي افسانهاي صدام زبانزد عام و خاص است كه همه مشاهده ميكنند. صدام هم مانند همه ديكتاتورهاي ديگر و مانند رضاخان مراكز و نقاط مقاومت را در ملت عراق از بين برد و بقدري وحشيانه رفتار كرد كه اين ملت بالاخره آرزو ميكردند دستي از غيب بيرون بيايد و او را ازبين ببرد. آنها قطعا توقعشان اين نبود كه اين دست غيب، دست امريكا و انگليس باشد، اما همانند ايران در 1320 متاسفانه اين اتفاق در عراق افتاد و آن دستي كه رضاخان را از صحنه خارج كرد، عملا صدام را هم به اين نحو از صحنه خارج ميكند. از بررسي تطبيقي بيست سال حكومت رضاخان و حكومت صدام در عراق ميبينيم كه دقيقا اينها راههاي مشابهي را ميروند و به نتايج مشابهي هم ميرسند. صدام هيچ جايگاهي در بين مردم نداشت، حتي در بين ارتش عراق هم جايگاهي نداشت. سقوط غيرمنتظره ارتش عراق در مقابل مهاجمين نشان داد كه ارتش انگيزهاي براي دفاع از صدام نداشت. نكته ديگر اينكه ما ميبينيم بغداد همانند تهران در شهريور 20 فتح ميشود و در يك توافق پنهاني كه بين ديكتاتور و نيروهاي متفقين صورت ميگيرد، كشور به اشغال درميآيد و ديكتاتور به سلامت از كشور خارج ميشود. من حدس پريماكف نخستوزير سابق روسيه كه حدود يك هفته قبل از شروع جنگ با صدام ديدار داشت و پيشنهاد پوتين را مبني بر دادن پناهندگي به صدام به او ارايه كرده بود پس از ناپديدشدن صدام و سران حزب بعث اظهار كرد: من به صدام گفتم براي جلوگيري از جنگ بهتر است وي عراق را ترك و به روسيه پناهنده شود، اما صدام مخالفت كرد. پريماكف نتيجه ميگيرد كه ظاهرا پيشنهادهاي بهتري به صدام شده بود كه پيشنهاد ما را نپذيرفت و در واقع با يك توافق پنهاني از كشور خارج ميشود و در ايران پسر رضاخان جايگزين او ميشود ولي در آنجا الان نيروهاي امريكايي جايگزين صدام ميشوند چون امكان اين ديگر وجود نداشت كه اينها بخواهند خانواده صدام يا حزب بعث را باقي بگذارند. يك بحثهايي حتي در ابتداي جنگ ميشد كه ساختار حزب بعث دستنخورده و باقي بماند ولي بهقدري ابعاد جنايت حزب بعث در عراق گسترده است و بهقدري آگاهي عمومي نسبت به اين جنايتكاران افزايش پيدا كرده كه ديگر نميتوانستند اين سناريو را پياده كنند. در شهريور بيست هم آگاهي عمومي نسبت به جنايت رضاخان آنقدر فراوان نبود و هم پسرش بهاندازه پسران صدام در جنايتكاري پدر سهيم نبود البته بعدها كه ما شاهد جنايات و آلودگي محمدرضا پهلوي در دوره حكومتش از 1320 تا 1357 هستيم كه وي نيز دچار سرنوشتي نظير سرنوشت پدرش ميشود.
O تا آنجا كه من اطلاع دارم از دوره مشروطه تقريبا گرايش به ايجاد حزبها و سازماندهي مردم در اين قالب در كشور ما شكل گرفت و در اين سالها تا شهريور 1320 هم كجدار و مريز ادامه داشت. ميخواستم از حضورتان اين سوال را بكنم كه در آستانه سقوط دولت رضاخان و سالهاي بعد از آن اين گرايش احزاب به چه شكلي بود، تعامل و برآيند اينها به خصوص در سالهاي بعد از سقوط رضاشاه به چه طريق عمل ميكردند؟
O ما در دوره رضاخان رفتهرفته شاهد اضمحلال احزاب هستيم و بيشتر، نهادهاي دولتي در اين دوره فعال هستند، حتي آن حزب دمكرات كه عملا اكثر اعضاي آن به رژيم رضاخان پيوستند، نظير تقيزاده در دل ديكتاتوري رضاخان مجبور ميشوند كه مضمحل بشوند. گروههاي كمونيستي كه تكليفشان مشخص بود با آن قانون منع فعاليتهاي كمونيستي اينها نتوانستند فعاليت گستردهاي كنند، با دستگير شدن تقياراني و گروه 53 نفره عملا اينها هم به محاق رفتند. گروههاي سوسياليستي نظير حزب سوسياليست سليمان ميرزا كه با ترفندي كه رضاخان به كار بست، با گرايشهاي سوسياليستي كلاه گشادي سرشان رفت چون اينها زمينه را براي روي كار آمدن رضاخان فراهم كردند اما بعد توسط رضاخان به محاق كشانده شدند. در دوره رضاخان روحانيت و تشكلهاي ديني را اينها در هر شكل و قالبي سعي كردند يا محدود كنند و يا جايگزين براي آن ايجاد كنند و زمينه نابودياش را فراهم كنند. در اين دوره ميبينيم هياتهاي ديني و مذهبي در كشور بهعنوان مردميترين تشكلهاي ديني ممنوع ميشود، در كنار حوزه و در مقابل حوزه نهادهايي نظير موسسه وعظ و خطابه و يا دانشكده معقول و منقول ايجاد ميشود و سازمانهاي دولتي نظير سازمان پرورش افكار، فرهنگستان ايجاد ميشوند، اينها سعي دارند كه در واقع بهنحوي جاي خالي احزاب را پر كنند. بنابراين ما خيلي شاهد تكاپوي احزاب نيستيم. حتي حزب ايران نو متعلق به تيمورتاش عليرغم اينكه كمك زيادي به رضاخان كرد و زمينههاي پيروزي را براي او فراهم كرد، مخصوصا در عرصه مبارزه با علما و شعائر ديني، اين را هم رضاخان در واقع خيلي بها نداد و مجبور شدند بساط خودشان را جمع كنند. اينها احزاب و گروههايي هستند كه به رضاخان وفادار هم بودند. بنابراين ما در آستانه شهريور بيست در واقع حزبي نداريم كه بخواهد خيلي فعال باشد، اما زمينه اين تحركات وجود دارد. يك گروه مخفي در اين دوره در ايران فعال هستند و آن هم شبكه فراماسونري كه البته خودشان مدعي هستند كه در دوره رضاخان ما تحت فشار بوديم و نميتوانستيم خيلي آزاد عمل كنيم، اما اسناد نشان ميدهد كه اينها حتي توانستند در دوره رضاخان لژهايي با درجات عالي را هم در كشور تاسيس كنند، اما خوب نوعي پنهانكاري گسترده هم در فعاليت اينها ما مشاهده ميكنيم.
بعد از شهريور بيست احزاب شروع ميكنند به بازسازي و سازماندهي مجدد، حزب توده ايجاد ميشود، هياتها و تشكلهاي مذهبي فعال ميشوند، حوزه علميه قم فعال ميشود و علما در شهرستانهاي مختلف فعال ميشوند، حزب برادران در شيراز راه ميافتد كه يك حزب كاملا ديني است كه از جمع شدن سيزده هيات ديني شكل ميگيرد كه مرحوم آيتالله حاج آقا نورالدين حسيني شيرازي در راس آن قرار دارد و به اين نحو ما شاهد سازماندهي مجدد گروههاي مذهبي هستيم كه ديگر به شكل حزب و تشكل هم درميآيد، نظير فداييان اسلام، يا تشكلهاي مذهبي كه در دوره نهضت ملي شدن نفت ما شاهد آن هستيم. نيروهاي ملي هم بهنحوي سعي ميكنند خودي نشان بدهند كه ما شاهد تشكيل جبهه ملي هستيم كه از ائتلاف چند حزب بهوجود ميآيد. بعضي از حزبهاي ناسيوناليستي و شووينيستي نظير سومكا در همين دوره بعد از 1320 فعال ميشوند كه ظاهرا داعيه مبارزه با متفقين را دارند، اما بعضا در بين آنها عناصر وابسته به متفقين هم حضور دارند. ما بعد از شهريور بيست شاهد گسترش احزاب در كشورمان هستيم و بهار رشد حزبها در جريان نهضت ملي شدن نفت از 1328 تا 1332 است كه، با ديكتاتوري محمدرضا و وقوع كودتاي 28 مرداد ما دوباره شاهد افول و سركوبي احزاب هستيم، البته اين احزاب هم در واقع از طيفهاي مختلف و با وابستگيهاي مختلف هستند، حزبي نظير حزب توده صراحتا وابسته به شوروي است، بعضي از احزاب وابسته به انگليسيها هستند و بعضي از احزاب هم مستقل هستند و داراي گرايشهاي مردمي و بعضا ملي هستند. از 1332 به بعد دوباره شاهد ظهور احزاب دولتي در تاريخ خودمان هستيم كه نهايت به حزب يكپارچه رستاخيز، يا نظام تكحزبي در اواخر دوره محمدرضا ميرسيم.
احزاب تاثيرشان بر تحولات اين دوره گسترده است و تاثير عميقي دارند، مخصوصا در جريان نهضت ملي شدن نفت تحولات متعددي را باعث ميشوند.
پس از سقوط رضاخان ما شاهد ظهور احزاب چپگرا ملي، مذهبي، ناسيوناليستي و... هستيم. بهاضافه احزاب وابسته به سياست انگلستان در ايران، مانند حزب رفيقان و دهها حزب ديگري بهوجود آمد كه اينها عمدتا يا دولتي هستند و يا دربار پشت آنها قرار دارند، كه در واقع ميشود گفت دربار و سفارت انگلستان پشت آنها قرار دارند و يا مستقيما با شبكههاي جاسوسي انگلستان در ايران كار ميكنند، اينها موفق ميشوند جريانات نفوذي قوي تشكيل دهند، براي مثال در حزب توده با نفوذ عوامل جاسوسي انگلستان شاهد بهوجود آمدن جرياني هستيم كه معروف به توده نفتي ميشود. اينها ظاهرا تودهاي هستند و وابسته به حزب توده و شوروي ولي عملا سازمانده اينها و كسي كه اينها را سازماندهي ميكند شركت نفت انگليس و ايران و سفارت انگلستان و شبكههاي جاسوسي انگلستان است. بنابراين با سقوط رضاخان ما شاهد ظهور و بروز احزاب مختلفي هستيم كه به تدريج بروز و ظهور پيدا ميكنند. اولين جرياني كه در بين مردم ظهور كرد، جريانات مذهبي است بهخاطر آن سركوب گستردهاي كه شد و بهخاطر اينكه متن جامعه ما جامعه ديني و مذهبي است. با پيداشدن زمينه فعاليت بلافاصله در قالب هياتهاي مذهبي متشكل ميشوند. منتهي اينها به شكل تشكل حزبي نبود، عرض كردم بهشكل تجمعات و هياتهاي مذهبي بود. بعدا فداييان اسلام و يا جمعيت برادران مرحوم آيتاللهحاجآقانورالدين حسينيشيرازي را ميبينيم كه اينها حالت حزب و در پارهاي از اوقات از جهت بررسي حزب فراگيري شكل ميگيرد. احزاب ناسيوناليستي در اين دوره فعاليت گستردهاي دارند البته بعضي از اينها گرايشهاي فاشيستي دارند، نظير حزب سومكا كه بعد در تحولات نفت هم اينها اتفاقا بيشترين افراط را داشتند، حزب ايران و يا حزب پانايرانيسم كه بيشتر ناسيوناليست هستند و بعد از تجمع بعضي از اين احزاب جبهه ملي تاسيس ميشود كه آن هم فراز و نشيب گستردهاي داشته، علاوه بر اين جريانات شاهد بوجود آمدن نوعي گرايش سوسياليستي در درون جريانات چپ هستيم كه اين جريان سوسياليستي هم در بين كمونيستها است، يعني هم از دل حزب توده بيرون ميآيد، نظير جريان سوم و خليل ملكي و هم در بين نيروهاي مذهبي است نظير سوسياليستهاي خداپرست كه دكتر سامي و دكتر شريعتي و خيلي از اين شخصيتها در آن حضور داشتند.
O بسياري از محققين جوان نسل سوم وقتي كه تاريخ را مطالعه ميكنند در اين مقطع به اسم فروغي خيلي برميخورند، بهويژه در هنگام سقوط رضاخان و روي كار آمدن فرزندش محمدرضا. يك مقدار در مورد اين شخصيت و نقش او در اين مقطع توضيح بدهيد.
O محمدعلي فروغي، فرزند محمدحسين فروغي است و او فرزند محمدمهدي ارباب. اين خانواده معروفند به اينكه سابقا يهودي بودهاند و در زمره جديدالاسلامها هستند، يعني يهودياني كه بهنحوي و با هر دليلي گرايش به اسلام پيدا ميكنند كه عمدتا در اينها مخصوصا آنهايي كه وارد عرصه سياست ميشوند ما اين گروش را بيشتر يك گروش سياسي ميبينيم تا يك گروش ديني و قلبي. يعني اينها به جهت اينكه بتوانند در ساختار سياسي نفوذ كنند ظاهرا تغيير مرام ميدهند اما باطنا بر همان مشي و سياق سابق خودشان حركت ميكنند. اينها از همان دوران قاجار فعالند و خانواده گستردهاي هم هستند. يعني شما از يك طرف محمدعلي فروغي معروف به ذكأالملك را ميبينيد، از يك طرف برادر او ابوالحسن فروغي را ميبينيد كه اينها در تحولات مشروطيت ايران و انحراف مشروطه ايران نقش اساسي را ايفا ميكنند. ابوالحسن بيشتر در زمينه ترجمه رمانهاي خارجي به زبان فارسي فعال است كه آن هم گزينشي است يعني در واقع رمانهايي را ترجمه ميكنند كه بهنحوي تغييرات سياسي، فرهنگي، اجتماعي، در ايران را تشويق و ترغيب كند و غربگرايي را در ايران ترويج كند. حضور اينها را در لژ بيداري ايران و لژهاي فراماسونري و ديگر شاهد هستيم اينها صراحتا معتقد بودند كه ايران براي ادامه حيات چارهاي جز تكيه به انگلستان و وابستگي به انگلستان ندارد. محمدعلي فروغي صراحتا در درسهاي مدرسه علوم سياسي اين را اعلام ميكرد. بنابراين اينها در زمره وابستگان به سياست انگلستان در ايران قرار گرفتند و كاملا هم نشاندار بودند يعني معروف بودند به اين گرايش و خانواده هم خانوادهاي گسترده است. فرزندان محمدعلي فروغي ميبينيم كه چهار يا پنج تا از فرزندان او جزء دستاندركاران رژيم پهلوي دوم ميشوند و آنها هم عضو فراماسونري هستند، و سلطه اين خانواده يا حضورش در اليگارشي ايران تا تقريبا سالهاي نزديك به انقلاب اسلامي تداوم داشت. نقش فروغي در روي كار آمدن رضاخان كاملا مشخص است. فروغي فردي بود كه توسط شبكه جاسوسي انگلستان در كنار رضاخان قلدر گذاشته شد تا بتواند رفتارهاي او را تا حدودي كنترل كند. چون رضاخان قرار بود از نخستوزيري به سلطنت برسد. حركات و رفتار رضاخان اصلا شبيه كسي نبود كه نخستوزير است. در جريان جمهوريخواهي رضاخان خودش ميآيد در صحن مجلس با مردم گلاويز ميشود و با شلاق مردم را ميزند و مردم هم سنگ رضاخان را ميزنند و حاضرين با تاسف و تعجب ميگويند كه ما تا الان نديديم رييسالوزرايي را كه بيايد با مردم درگير شود و به زدوخورد با آنها و ضرب و شتم مردم بپردازد. ميرود در مجلس و نمايندگان را مورد خطاب و عتاب قرار ميدهد. بيرون يقه شهيد مدرس را ميگيرد و با ايشان دست به يقه ميشود در هر صورت يك موجود عجيبي است كه اينها با زور سعي كردند اين را در مقام رييسالوزاريي بنشانند. فروغي ميآيد براي اينكه يك مقدار رنگ و لعاب رسمي و ديپلماتيك به رفتار رضاخان بدهد و در جريان تاجگذاري رضاشاه هم وي نقش اساسي را داشت. تاج را بر سر شاه ميگذارد. مدام به رضاخان تلقين ميكند كه دست خدا از آستين تو بيرون آمده و مقدر است كه تو ايران را به آن حيات باستاني گذشتهاش برساني. فروغي و اردشير جي با همكاري يكديگر در مغز خشك رضاخان باستانگرايي افراطي و اسلامستيزي را القأ ميكنند و جاي ميدهند. اين دو فرد با همكاري يكديگر رضاخان را به جايي ميرسانند كه بتواند آن خشونت گسترده را در ابعادي كه عرض كردم انجام بدهد. در سالهاي پاياني سلطنت رضاشاه، فروغي بهنحوي خانهنشين ميشود. اين خانهنشيني فروغي را عدهاي اينطور قلمداد ميكنند كه در واقع استعمار سعي كرد اين مهره خودش را فعلا از صحنه بيرون ببرد كه بهنحوي براي او مقبوليت هم ايجاد شود، چون افكار عمومي گمان ميكنند كه اين فرد مورد خشم و غضب رضاخان واقع شده و ميتوان از وي استفاده كرد. عدهاي هم معتقدند كه رضاخان در اوج ديكتاتوري ديگر نميتوانست دوستان سابق خود را نيز تحمل كند و واقعا مسايلي بين اين دو تا بود. از مجموع نظرات ميتوان نتيجه گرفت مشكلاتي بين اين دو بروز كرده بود، اما پشتوانه قوي فروغي كه انگليسيها بودند مانع از آزار رسيدن به فروغي شد. بعد از قتلعام مردم در گوهرشاد و اعدام داماد فروغي توسط رضاشاه، اين كدورت بيشتر شد، رضاشاه به فروغي اهانت كرد، احتمالا رضاشاه ديگر احساس نميكرد كه نيازي به اين افراد دارد و استعمار هم ترجيح داد او را فعلا كنار بكشد تا در موقع مناسب از آن استفاده كند كه اين موقع مناسب شهريور بيست و در جريان كنار گذاشتن رضاشاه است كه خود رضاشاه به فروغي متوسل ميشود و اين نشان ميدهد كه اين فرد چه جايگاهي دارد و ميتواند پروژه انتقال سلطنت از رضاشاه به محمدرضا را در آن شرايط بحراني مديريت كند. آن شرايط بحراني كه بيگانگان دارند ميآيند و از طرفي هم مردم واقعا از اين سلسله منزجر هستند و او ميآيد با كلي تعريف و تمجيد از شاه جوان، به اصطلاح سعي ميكند افكار عمومي را مشغول بكند دستگاه تبليغاتي بريتانيا نيز با مطرح كردن بحث املاك و داراييهاي رضاخان بهنحوي مطبوعات را درگير ميكند و نوعي غفلتزدگي بهنظر بنده در بين مردم بهواسطه اقداماتي كه آنها و عواملي نظير فروغي انجام ميدهد، بهوجود ميآيد كه زمينه استقرار و قدرت گرفتن محمدرضاشاه را بر اريكه سلطنت فراهم ميكند.
O همانطور كه ميدانيد جنگ جهاني دوم از سال 1939 آغاز شد و حدود پنج سال به درازا كشيد. در اين مدت رهبران متفقين چند بار گرد هم آمدند، يكي از آنها كنفرانسي بود كه در تهران پس از سقوط رضاخان برگزار شد اين كنفرانس را چگونه ميتوانيم تحليل كنيم در روند كلي گرد هم آمدن سران متفقين و اثراتي كه كنفرانس تهران بر آينده ايران داشت چه بود؟
البته كنفرانس متفقين 1323 در تهران برگزار شد، سران متفقين سه سال بعد از سقوط رضاشاه و خوب وقتي متفقين در جنگ توانستند پيشرفتهايي را بدست بياورند و مطمئن شدند نسبت به پيروزي در جنگ، چند تا نشست داشتند، از جمله نشستي كه در تهران برگزار كردند كه معروف به نشست تهران شد. تهران هم شايد از اين جهت انتخاب شد كه بالاخره هيچكدام از سه قدرت بر سر حضور در آنجا اختلافي نداشتند يعني نظرشان اين بود كه در يك جايي برگزار شود كه هر سه كشور موافق باشند كه اين موافقت درخصوص تهران جلب شد. يكي از نتايج اين نشست تاكيد بر تخليه ايران پس از پايان جنگ است كه البته با پيوستن ايران به متفقين و قراردادي كه در همان موقع منعقد شد، بهنحوي بر تخليه ايران اشاره كرده بودند اما در كنفرانس تهران مجدد بر اين امر تاكيد شد و بنا بود كه ايران را تخليه كنند. با پايان جنگ ما مواجه ميشويم با عدم تمايل شوروي به تخليه ايران و بحثهايي كه در آذربايجان، ايران و در كردستان بهوجود آمد و نوعي حركت تجزيهطلبي را در ايران در اين مقطع شاهد هستيم كه هيچگونه پايگاه و جايگاه مردمي ندارد و مستقيما وابسته به بيگانگان است و بوسيله آنها و احزابي نظير حزب توده حمايت ميشود كه با توجه به عدم مقبوليت اين جريان در بين مردم ما ميبينيم يك مخالفت گسترده عمومي در كشور بهوجود ميآيد. رژيم پهلوي با توجه به اينكه بخشي از ايران ميخواهد تجزيه شود و دولت بهعنوان مسوول حكومت نميتواند بيتفاوت باشد، عكسالعملهايي نشان داد، شرايط بينالمللي هم خيلي به نفع روسها نبود، چون ترومن در اين دوره مخالفت جدي خودش را تجزيه ايران اعلام كرد، چون ميتوانست مقدمهاي باشد براي تجزيه خيلي از كشورهاي منطقه كه در مجموع به نفع منافع امريكا و انگلستان نبود.
با توجه به مخالفتهاي گسترده مردمي و تحولات بينالمللي و تحركاتي كه رژيم پهلوي بهواسطه فشارهاي داخلي از خودش بروز داد اين حركت تجزيهطلبي در نطفه خفه شد. فايدهاي كه اجلاس تهران داشت فقط همين تاييد تخليه ايران بود وگرنه بهنحوي اينها توانستند نفوذ خودشان را در ايران هم تثبيت كنند كه از جنبههاي زيانبار اجلاس تهران است.
O آيا اين عقيده كه بعد از شهريور 1320 جريان روشنفكري با مولفههاي آن و حركت اسلامي آهسته آهسته به هم نزديك شدند و نقطه اوج اين نزديكي مساله ملي شدن نفت ميباشد صحت دارد و شما اين مساله را قبول داريد؟
ما ابتدا بايد با جريان روشنفكري و جريان اسلامي در اين دوره آشنا شويم. تكليف حركت اسلامي تقريبا روشن است اين جريان تقريبا از يك انسجامي برخوردار است، هرچند تفاوتهايي هم در حركتهاي اسلامي مشاهده ميكنيم، اما در محتواي جريان خيلي ما اختلافي نميبينيم، بيشتر اختلاف سليقه و اختلاف در تشخيص مصاديق است. هدف اين جريان بسط مفاهيم ديني، بازسازي نهادهاي ديني و در برخي از گرايشات آن ايجاد حكومت اسلامي و اجراي احكام اسلامي بود. اما در جريان روشنفكري ما طيفهاي مختلفي را مشاهده ميكنيم، از روشنفكران چپ و غيرديني با دو گرايش عمده ماركسيستي و سوسياليستي بگيريد تا بخشي از روشنفكران مليگرا يا ناسيوناليست را مشاهده ميكنيد. البته در بين نيروهاي مذهبي هم نوعي گرايش روشنفكري را مشاهده ميكنيم كه اين جريان هم دو طيف عمده دارد، يك طيف كاملا منحرف كه اصلا قايل به تجديدنظر اساسي در دين است و يك طيفي كه ارتباط خودش را چندان با نيروهاي مذهبي قطع نميكند اما حركتش خيلي منطبق با حركت روحانيت و مرجعيت شيعه نيست.
بعد از شهريور بيست خواسته عمومي مردم خلاص شدن كشور از اشغال بيگانه، احيأ مشروطيت يعني مشروط كردن سلطنت، كوتاه كردن دست انگلستان در ايران و ملي شدن صنعت نفت است. اين مسايل تبديل شده بود به يك خواسته عمومي، هركه با اين خواسته همراهي و همنوايي نشان ميداد بهنحوي از مقبوليت عمومي هم برخوردار ميشد. اين بستر خواستهها و تمايلات مردم باعث شد كه بهنحوي بعضي از گروههاي روشنفكري با گروههاي مذهبي همسويي و همنوايي پيدا كنند، مخصوصا بحث خلاص شدن از شر استعمار انگلستان و ملي شدن صنعت نفت است. در اين خصوص جلسات متعدد بين جبهه ملي و شخص دكتر مصدق با فداييان اسلام و آيتالله كاشاني هستيم، حتي درخصوص ترور رزمآرا اين درخواست جبهه ملي از نيروهاي فداييان اسلام است كه اگر شما اين كار را بكنيد نفت ملي ميشود، دست استعمار قطع ميشود و نهايتا آن اتفاق ميافتد. بنابراين در اين بستر ما نوعي همگرايي را مشاهده ميكنيم. خواسته اين طيف از جريان روشنفكري مليكردن نفت و حفظ نظام مشروطه سلطنتي و مقيدكردن شاه به سلطنتكردن و نه حكومتكردن و به اجراي احكام اسلامي توجه و علاقهاي نشان نميدادند. اما جريانات اسلامي، هم در پي ملي كردن نفت هستند و هم قطع يد استعمار از ايران ميخواهند، هم اجراي احكام اسلامي و هم يك مبارزه بينالمللي با استعمار و صهيونيسم را خواهانند. براي مثال ما در اين مقطع ميبينيم آيتالله كاشاني بحث مبارزه با اسراييل را مطرح ميكند و برعليه تحركات صهيونيستي در جهان اسلام سخنراني ميكند، شهيد نواب صفوي هم در اين زمينه فعال است، حتي براي جهاد در فلسطين عضوگيري ميكند و خواهان اعزام نيروي رزمنده به فلسطين ميشود. صحنه مبارزات ضداستعماري و ضدصهيونيستي در ايران در آن مقطع بسيار پرشور است. برخي از روشنفكران به شوروي يا امريكا گرايش پيدا ميكنند. آنها كه به امريكا گرايش پيدا ميكنند نظير جبهه ملي معتقد بودند كه ميشود از امكانات امريكا براي كم كردن شر انگلستان استفاده كرد كه اين يك اشتباه استراتژيك بود در محاسبات نيروهاي ملي كه خودشان هم به اين اذعان دارند، البته آنهايي كه صداقت بيشتري دارند، اذعان دارند و معترف هستند كه گرايش به سمت امريكاييها اشتباه بود و پيچيدگيهاي نظام بينالملل را نميدانستيم، از توافقات انگليسيها و امريكاييها اطلاع نداشتيم، و با نفوذ گسترده كمپانيهاي نفتي و كانونهاي توطئهگر آشنا نبوديم. به همين جهت باز يك شكاف جدي بين نيروهاي مذهبي و نيروهاي روشنفكر در اين دوره، مخصوصا جبهه ملي بوجود آمد و متاسفانه تخريب گستردهاي هم توسط عوامل بيگانه و دشمنان در اين خصوص صورت گرفت، تخريبي كه اين دو طيف را كاملا از هم جدا كرد و به جايي رسيد كه مردم با نوعي بهتزدگي تحولات و وقايع منجر به كودتاي 28 مرداد را نظارهگر بودند. شخصيتهاي موجه و محترم در نزد مردم همه ملكوك شده بودند و ديگر كسي نبود كه بشود به آن اطمينان كرد يعني مردم با اطمينان به او گوش دهند و بخواهند همان انسجامي را كه در سي تير 1331 از آن برخوردار بودند در 28 مرداد 1332 به معرض ظهور بگذارند. بنابراين ما در اين مقطع ابتدا شاهد همگرايي اين دو گروه با يكديگر هستيم، كه به شكل تلخي از هم جدا ميشوند. در بين جريانات روشنفكري حزب توده را داريم كه كاملا نقشي مخرب در وحدت و انسجام ملي ما ايفا ميكند، همچنين گرايشهاي ناسيوناليستي شووينيستي را داريم، يعني خاك و خونپرستانه يا نژادپرستانه را داريم كه آنها هم برعليه اين وحدت ملي دست به كارند و فعاليت مخربي دارند.
O به نظر شما، چه تشابهات و چه نقاط افتراقي ميتوان ميان برخي حوادث پس از رويداد شهريور 1320 و حوادث بعدي، خصوصاً جنگ 8 ساله در نظر گرفت؟
شهريور بيست و مسايل شهريور بيست بهكلي با وضعيت ايران مخصوصا در آستانه انقلاب اسلامي و بعد از انقلاب اسلامي متفاوت است، هم از جهت خصومت و دشمني بينالمللي و ابعاد آن و هم از جهت مسايل داخلي و منطقهاي ايران. ما در شهريور بيست از جهت مشروعيت داخلي با رژيمي مواجه هستيم كه از هيچ نوع مشروعيتي برخوردار نيست، حتي دستاندركاران و حاميان آن رژيم هم در آن اواخر به نوعي وازدگي دچار شده بودند و اگر سايه ديكتاتور بر سر آنها نبود، خيلي زودتر از اينها خودشان را از آن وضعيت خلاص ميكردند. يعني اين رژيم در آن اواخر حتي در بين كارگزاران خودش هم مشروعيت نداشت، چه برسد در بين مردم، روحانيت و گروههاي مختلف.
يعني حمله به ايران و اشغال ايران و خلع رضاخان از سلطنت در واقع بازيي بود شبيه بازيي كه امريكاييها و انگليسيها بر سر صدام درآوردند، ولي جنگ عليه ايران و اشغال بخشهايي از كشور ما بازي نبود و اينها حمله كردند براي سرنگوني نظام جمهوري اسلامي و چندپاره كردن.
در دوره انقلاب اسلامي با مردميترين انقلاب جهان مواجه هستيم كه با حضور گسترده مردم منجر به پيروزي انقلاب ميشود و مردم براي پيروزي انقلاب و حفظ آن، بچههاي خودشان را ميدهند، سرمايههاي خودشان را ميدهند، يعني مال، جان، اولاد و همهچيز خودشان را در راه انقلاب فدا ميكنند براي اينكه انقلاب را حفظ كنند. از لحاظ زماني مدت جنگ با آن جنگ در شهريور بيست اصلا قابل مقايسه نيست. دفاع ما با آن جنگ اصلا قابل مقايسه نيست، ما در آن جنگ اصلا نتوانستيم هيچ دفاعي بكنيم ولي در جنگ هشتساله شما ميبينيد زنان شهرهاي مرزي ايران با چوب و چماق ميروند و با سربازان بعثي درگير ميشوند. دهقانان و كشاورزان ميروند و درگير ميشوند. از اقصي نقاط ايران شما ميبينيد كه حتي نوجوانان ميروند درگير ميشوند. نوجواني را ميبينيد كه شناسنامهاش را دستكاري ميكند براي اينكه بتواند اعزام شود و اعزام ميشود و شهيد ميشود. اين حضور گسترده را ما اصلا در آن دوره نداريم، اين بازميگردد به مشروعيت نظام و رهبري نظام در نزد مردم و اينكه همهگوش به فرمان رهبري نظام بودند براي مقابله با دشمن آنجا مردم آرزو ميكردند كه يك دستي بيايد و شر رضاخان را از سرشان كوتاه كند. اما در انقلاب و جنگ مردم از مسوولين هم جلوتر حركت ميكنند. از جهت ابعاد بينالمللي قضيه هم باز جنگ هشتساله ما با وضعيت جهان در شهريور بيست اصلا قابل مقايسه نيست، در جنگ هشتساله عرض كردم سي و شش كشور با ما درگير ميشوند. در آن جنگ دو قدرت روس و انگليس و امريكاييها هم در نهايت بهعنوان مويد اينها وارد ايران ميشوند و ما خيلي هم درگيري نداريم. وضع ارتش و نيروهاي مسلح با آن دوره فرق ميكند، در آن دوره نيروهاي مسلح بعد از سه روز مقاومت كلا فرمان ترك مقاومت صادر ميشود و تسليم ميشوند و به خانههاي خودشان ميروند. اما در اينجا ميبينيم كه با اينكه ارتش در حال بازسازي خودش است و ما انقلاب را از سر گذرانديم و ناگزير بوديم كه يكسري تصفيه در نيروهاي نظامي داشته باشيم، ميبينيم كه ارتش، سپاه، بسيج و نيروهاي مقاومت مردمي به سرعت خودشان را سازماندهي ميكنند و بهجاي اينكه به خانههاي خودشان بروند به صحنههاي نبرد ميشتابند و آن مقاومت جانانه را انجام ميدهند. مقاومت در شهرهاي ما باز قابل مقايسه با آن دوره نيست. شما خرمشهر را ميبينيد، بدون هيچ امكاني حدود سيوهفت روز دفاع ميكند. در حاليكه يكچنين دفاعي را ما در هيچ قسمت از كشورمان در آن دوره شاهد نيستيم به همان دلايلي كه عرض كردم، گسست بين مردم و حكومت و تلاش حكومت براي نابود كردن تواناييهاي مردم باعث شده كه ما در آن دوره مقاومت نبينيم اما در اين دوره وضعيت متفاوتي با آن را شاهد هستيم.
O اين احتمال را كه ما باز هم با خطري از اين دست مواجه شويم چقدر ميدانيد؟
تهديد دشمن عليه ايران و نظام اسلامي جدي است، آنها تا الان يك چيزي حدود بيستوپنج سال است كه درصدد سرنگوني نظام جمهوري اسلامي ايران و براندازي هستند، يك چيز تازهاي نيست ولي ابعاد توطئهها افزايش يافته و نزديكيشان به مرزهاي ما نسبت به بيست و پنج سال پيش خيلي بيشتر و در واقع خطرناكتر شده است، بيست و پنج سال پيش وضعيت در افغانستان با الان تفاوت داشت. الان در افغانستان شاهد حضور گسترده نظاميان امريكايي هستيم، و در مرزهاي ايران و افغانستان، ايران و عراق، ايران و جمهوري آذربايجان، ايران و تركيه و پاكستان و برخي كشورهاي عربي شاهد فعاليت سازمانهاي جاسوسي امريكايي و اسراييلي بر عليه كشور عزيزمان ايران هستيم، هرچند آنها در باتلاقي در افغانستان و عراق گرفتار شدهاند اما در عين حال تهديدي براي منافع ملي ما محسوب ميشود كه ميتواند براي ايران خطرناك باشد... البته با مقبوليت و مشروعيت مردمي نظام بعيد است كه استكبار جهاني در كوتاه مدت درصدد حمله نظامي به كشور باشد، اما تلاش براي براندازي همانطور كه از ابتداي انقلاب شاهد آن بودهايم ادامه داشته و دشمن سعي دارد با تشديد اختلافات و مشكلات داخلي و تشديد فشارهاي بينالمللي و تحريم اقتصادي و... نظام اسلامي را تضعيف نمايد. در اين شرايط هوشياري در مقابل توطئههاي دشمن و عوامل جاسوسي داخلي و خارجي آن، تلاش براي رفع تنشها و اختلافات، تلاش براي رفع معضلات مردم، كوشش براي افزايش توان دفاعي كشور از لحاظ تسليحاتي و پشتوانه مردمي، حركت در جهت رساندن پيام انقلاب اسلامي به افكار عمومي جهان و تنشزدايي با كشورهاي منطقه از جمله مسايل ضروري نظام است.