دانشجوها، طلبه هاي زمان رضاشاه
مبانى فكرى جنبش دانشجويى از ابتداى تشكيل تاكنون چگونه بوده است؟
در انتهاى دهه 1320، زمانى كه دانشگاه تهران از نظر شمار مدرس و دانشجو و نيز آگاهى اجتماعى و ارادة سياسى به حدى مىرسيد كه بتواند در صحنه مبارزه حضور يابد، چهار جناح سياسى در ايران وجود داشت: دربار (شامل اقشار برخوردارِ طرفدار وضع موجود)؛ مذهبيون؛ ملىگرايان؛ چپ. بيشترين قدرت را چپ داشت و كمترين را طرفداران حفظ وضع موجود، و آن دوتاى ديگر، البته مصدقىها پرقدرتتر از مذهبيون، در ميانه بودند. قدرت را به معنى توان تأثيرگذارى بر محيط دانشگاه و بر افكار عمومى از طريق نشر مطالب و تشكيل ميتينگهاى سياسى مىگيريم.
پديدهاى اجتماعى تا كاملاً به دنيا نيامده ممكن است متوجه حضور جنينىاش نشويم. و وقتى تولد آن را مىبينيم شايد فكر كنيم همين ديشب شكل گرفته است. دوم، تغييرات كمّى در جمعيت به تغييرات كيفى در جامعه منجر مىشود.
چه شد كه جنبش دانشجويى به اسلامگرايى رسيد؟
چند سال پيش در مطلبى به هجمهاى از سوى انجمن اسلامى دانشجويان دانشگاه شيراز در بهمن 1346 به جشن تولد يكى از دانشجويان دختر در مركز فعاليتهاى فوقبرنامه اشاره كردم كه به اعتصاب كشيد و به تعويض رئيس دانشگاه منجر شد. تا مدتها خوانندهها تلفن مىكردند كه مگر دانشگاه پهلوى در آن زمان انجمن اسلامى داشت، و مگر مثلاً چنين انجمنى مىتوانست دعوا و اعتصاب راه بيندازد؟ در برابر ترديد عميق خوانندگان جوانتر و كسانى كه آن طرفها نبودهاند، كممانده بود كار بنده (كه در سال مورد بحث هنوز دانشجو نبودم اما ماجرا را دنبال مىكردم) به قسمخوردن بكشد. خوشبختانه هزارها شاهد در همين شهر تهران وجود دارد، از جمله برخى اعضاى همان انجمن كه در دستگاه دولت صاحب پستومقامىاند.
يك بار شخصيت محترمى كه از دهة 1320 در قلب مبارزات سياسى بوده است، انگار با صداى بلند فكر كند، مىپرسيد چطور در دانشگاه تهران، كه يكسره دست چپ بود، انجمن اسلامى مهدى بازرگان توانست چنان قدرت بگيرد كه يكپا ميداندار شود؟
هر دو مشاهده به اين نكات بر مىگردد كه، اول، پديدهاى اجتماعى تا كاملاً به دنيا نيامده ممكن است متوجه حضور جنينىاش نشويم. و وقتى تولد آن را مىبينيم شايد فكر كنيم همين ديشب شكل گرفته است. دوم، تغييرات كمّى در جمعيت به تغييرات كيفى در جامعه منجر مىشود. برخلاف اروپاى قديم، در ايران دانشگاه از همان ابتداى تأسيسش به روى همة اقشار باز بود. بچة طبقة حاكمه يا چندان اهل درس نبود يا اگر بود، به سادگى آبخوردن مي توانست براي تحصيل به اروپا و آمريكا برود. بچههاى اقشار عادى و حتى فرودست جامعه هزارهزار وارد دانشگاه مىشدند و طرز فكر فرهنگى و طبقاتى خودشان را در آن جا پرورش مىدادند و عضوگيرى مىكردند. همة مبارزان جوان بر يك هدف مشترك اتفاق نظر داشتند: اين اوضاع و اين دستگاه نابود بايد گردد.
كدام انديشمندان ايرانى بر مبانى نظرى جنبش دانشجويى تاثيرگذار بودند؟
مبانى نظرى از سوى انديشمندان صادر نمىشد. آنها كلاً مىگفتند اين اوضاع محكوم به فناست، و جوانانى كه كمر به برانداختن وضع موجود مىبستند خودشان براى نابودكردنش نظريه تدارك مىديدند، نظريههايى از قبيل «جامعة نيمهفئودال ـ نيمهمستعمره»، «سلطة بورژوازىِ كمپرادور»، «جامعة طاغوتزدة غيرتوحيدى» و غيره. واضعان اين نظريهها غالباً در دهة بيست عمر بودند و بيشتر از طريق گرايشهاى سياسى بر افكار جوانان ناراضى تأثير مىگذاشتند تا صرفاً بهعنوان نويسنده. اهل قلم در جناح مبارز بيشتر روحيه مىدادند تا نظريه بسازند. كتابى مانند زمينة جامعهشناسى، ترجمة اميرحسين آريانپور، بسيار خواننده داشت زيرا مىگفت تغييرات اجتماعى قانونمند است و كنترل آن نهايتاً دست شاه و وزير و پليس و غيره نيست. بعدها در دهة 1350 على شريعتى هم كه بهعنوان طبيب جمله علتهاى ما «دكتر» لقب گرفته بود الهامبخش شمارى فزاينده از دانشجوها شد زيرا مىگفت انسان فطرتاً به سوى حقيقت مىرود و دروغ محكوم به فناست.
جنبش دانشجويى ايدئولوگى داشته كه از آن تاثيرپذير باشد؟
اگر منظور از داخل خود دانشگاه باشد، بايد توجه داشت كه اكثر دانشجوها معمولاً در بيست و دو سه سالگى از دانشگاه بيرون مىآيند. اگر منظور مدرّسان است، اينان هم، بهعنوان كارمند دولت، مشكل مىتوانستند و مىتوانند نظريهپرداز برچيدن ِ وضع موجود باشند. شايد بهتر باشد از مجموعة ايدئولوگها حرف بزنيم. همان طور كه اشاره شد، خطدهندگان صاحبنام مبارزه عليه رژيم معمولاً در دهة بيست عمر بودند و تقريباً هيچيك به سى و چهلسالگى نرسيد. برخى نظريهها كه در داخل شكل گرفته بود در كنفدراسيون دانشجويان ايرانى در خارج از كشور بازتاب مىيافت و موافق و مخالف پيدا مىكرد.
جنبشهاى دانشجويى ايران از همتايان خارجى خود نيز تاثير پذيرفتند و اصلا توانستند از تجربيات آنها استفاده كنند؟
در ايران به اوضاع ويتنام و اندونزى و كشتار مخالفان پس از سرنگونى دولت سوكارنو توجه مىشد. اما الهام شايد بيشتر از غرب مىآمد. تجربة خيزش جوانان مسلح در آلمان و ايتاليا عليه وضع موجود را كه با اوج مبارزات مسلحانه عليه رژيم شاه در ايران همزمان بود نمىتوان از نظر دور داشت. همين طور مبارزات دانشجويان در آمريكاى جنوبى عليه ديكتاتورهاى نظامى، بخصوص در شيلى پس از سرنگونى آلنده، موضوع مقالههايى در جُنگهاى ادبى و نشريات روشنفكرپسند بود.
جنبش دانشجويى ايران به معناى واقعى يك جنبش دانشجويى بود و همان كاركردى را داشت كه مثلا جنبش دانشجويى در اروپا و بخصوص فرانسه داشت؟
تأييد ممكن است نتيجة ترس باشد اما هر اعتراضى يحتمل پشتوانهاى واقعى دارد چون با خطركردن همراه است. شدت سركوبى مخالفان در ايران با جوامع اروپايى قابل مقايسه نيست. در حوادث مه 1968 فرانسه ظاهراً فقط يك دوچرخهسوار در شلوغى جمعيت زير دستوپا رفت. شباهت جنبشهاى دانشجويى در هر دو كشور در اين بود كه مىكوشيدند كارگران را با خود همراه كنند. گرچه در آمريكا در سال 1970 گارد ملى سه دانشجوى معترض به سياستهاى نيكسون را در دانشگاه كنت با تير كشت، حبس و شكنجه و پروندهسازى براى دانشجوها پديدهاى جهان سومى است.
جنبشهاى دانشجويى كه پس از 16 آذر 32 شكل گرفتند تا چه ميزان بر فضاى سياسى تاثيرگذار بودند؟
در ايران انگار، بنا به تقسيم كار اجتماعى، نوعى وظيفه به دانشجوها احاله شده بود كه به نيابت از سوى مردم، جامعه را عوض كنند. فهرست طويل دانشجويانى كه در پنجاه سال گذشته در جريان مبارزه كشته شدهاند يا به زندان افتادهاند نشان از اين دارد كه دانشگاه راه اصلاح جامعه را نه در طريقى كه غالب ملتهاى ديگر پيمودهاند، بلكه در زير و زبر كردن وضع موجود مىبيند. اين البته انعكاس طرز فكر جامعهاى است كه قرنها مىگفته «خرابى چون كه از حد بگذرد آباد مىگردد»، يعنى طرز فكر آخرالزمانى.
جنبش دانشجويي از آغاز تاکنون را از لحاظ مباني فکري مي توان به چند مرحله تقسيم بندي کرد؟
تقسيمبندىهاى تاريخى تا حد زيادى بستگى به علايق ناظر دارد. مىتوان تاريخ مبارزات دانشجويى و سياسى را كلاً به پيش و پس از روى آوردن به مبارزة مسلحانه هم تقسيم كرد.
كدام جنبش دانشجويى را تاثيرگذارتر مىدانيد؟
دانشجو بخشى از لايهاى نازك اما از نظر اجتماعى بسيار پرنفوذ بود كه رژيم را فاقد مشروعيت مىدانست و در برابر آن قد علم مىكرد. در آن دوران، روشنفكر مشخصاً يعنى كسى كه نمىپرسيد رژيم چرا بايد برود، و اعتقاد داشت از بطن خلق يا جامعه يا زحمتكشان يا هرچه، حكومتى سر بر خواهد آورد كه دنيا را گلستان مىكند. دانشگاه خاستگاه مبارزة مسلحانه نبود اما دست به اين كار هم زد و آن را با تمام قوا تأييد كرد. دانشگاه هم مردم را به ميدان مبارزه كشاند اما در تحولات پيامد آن چنان صدمه ديد كه حق دارد احساس كند قربانى و پلكان ترقى شده است.
آيا نشانههاى سكولاريزاسيون در جنبش فعلى دانشجويى ديده نمىشود؟
در جامعه و جهان، همزيستى پديدهها ادامه دارد اما ناظر به وجوه غالب و ثانى توجه مىكند. اين بحث تز و آنتىتز است. بيست سال مذهب را به جايگاه دوم ببريد، باز كتابهاى شريعتى و اقبال لاهورى خواهند خواند و اشك خواهند ريخت كه اى واى، هويتمان رنگ باخت و از خود بيگانه و بدبخت شديم. به زبان ساده، مكانيسم الاّكلنگ است كه آدم هرچه بيشتر از مركز فاصله بگيرد سنگينوزنتر است. وقتي طرف افراط مىكند، تو تفريط كن تا صدايت بهتر شنيده شود. و وقتى نظام مقدس مىگويد مستقيماً با نيروهاى غيبى تماس دارد، دانشجوى قلباً خداپرست كنار مىكشد و ماست خودش را مىخورد.
تصوير انجمن اسلامى با تصفية بيرحمانة استادان و نابودكردن ساير دانشجويان در دهة 1360 همراه شد. هيبت انجمن اسلامىِ دهة 1360 كاريكاتورِ ترسناكِ قدرت دانشجو در بههمزدن جشن تولد در دهة 1340 بود، يا شايد هم ادامة منطقى آن. طبيعى است كه ديگر خريدار چندانى نداشته باشد.
نكتة مهم ديگر اين است كه در ايران هم، مثل همه جاى دنيا، زنان ميدان مىگيرند و قدرت اجتماعى و اقتصادى پيدا مىكنند. برابرى دو جنس با تعاليم انجمن اسلامى ِ واقعى كاملاً سازگار نيست. در دهة 1340، شمار دختران در دانشگاهها به طور جهشى بالا رفت، اما در دهة 1350 فرهنگ بديلِ دانشجوى محجّبه ميدان را از دختر مدرن گرفت و او را پس زد. حالا طرز فكر زن ِ برابرىخواه بار ديگر فرهنگ ِ بديل شده است. زن درسخواندة امروزى زير بار اين نمىرود كه به او بگويند صِرف ِ حضورش آرامش برادران را به هم مىزند و به نوعى حامل وساوس شيطان است. وقتى زنان حامل ويروس گناه نباشند و وقتى همه براى ويزاى ممالك كفار جهانخوار لهله بزنند، پيدا كنيد چيزى يا كسى كه انجمن اسلامى بايد با او مبارزه كند. اگر هم قرار بر مبارزه نباشد، خوب، اعتقاد به معنويت برتر كه جوشزدن لازم ندارد.
جنبش دانشجويى فعلى از لحاظ مبانى فكرى و انديشه در چه وضعيتى قرار دارد؟
دانشجوها، مثل همتاهاى نسل پيش، سخت دلمشغول اين مسئلهاند كه با اين جامعه چه بايد كرد. به نظرشان جامعة ايران همه چيز هست و هيچ چيز نيست و آدم تكليفش را با آن نمىداند، به حال خود هم رهايش نمىتوان كرد. درهرحال، در عصر جديد، نيروى دانشجو و دانشگاه ديگر به اندازة گذشته تعيينكننده نيست. امروز قدرت اجتماعى پراكندهتر از آن است كه قابل احصا در يك يا چند محيط باشد. و گرچه بچهها در خانواده خيلى قدرتمندند، عامة مردم هم باسوادتر شدهاند، خودشان را يكپا سياسى مىدانند و ديگر آن دنبالهرَوىِ ِ روزگار پيش را نسبت به جوانان درسخواندهشان ندارند. امروز در موج جمعيت علاّف در پيادهروها و حاشية خيابانها، دانشجو از آدم بيكار و انواع و اقسام عابر بهسختى قابل تشخيص است. زمانى دانشجوها طى تظاهرات خشن سياسى به مردم امر مىكردند مبادا كسى اسكناس بانكهاى در هم شكسته را در جيبش بگذارد. امروز بسيار بعيد است حرف دانشجوى آرمانگرا شنونده داشته باشد يا كسى اسكناس را تا آن حد سمبليك ببيند.
جنبش دانشجويى فعلى را از لحاظ عملكرد و تاثيرگذارى در چه وضعيتى مىبينيد؟
زمانى رئيس دانشگاه و رئيس دانشكدة پزشكى را در شهر مىشناختند. امروز از اهل تدريس اگر كسى را به اسم و رسم بشناسند، دبير كلاس كنكور است. مقام دانشگاهى در چشم مردم كسى و كارهاى نيست. با اين تفاصيل، دانشجو نمىتواند خيلى مدعى شأن و وزن و تأثيرى باشد. شغلى هم كه انتظارش را نمىكشد.
از سوى ديگر، سختگيرى نسبت به دانشجوجماعت بسيار شديدتر شده و از آن گردن فرازي ِ دانشجويان نسل پيش خبرى نيست. زمانى دانشجو حتى چند سال زندان مىرفت، برمىگشت سر كلاس مىنشست درسش را تمام مىكرد، چون سيستم عقيده داشت اين براى مملكت آدم به دردخورى است و نبايد دورش انداخت. امروز به دانشجويى كه فقط عكس او را روى جلد نشرية خارجى چاپ كردهاند پانزده سال حبس مىدهند تا بپوسد و وقتى بيرون آمد ديگر ژست چهگوارايى نگيرد. دانشجوها حالت طلبههاى زمان رضاشاه را دارند كه يك پاسبان به آنها زور مىگفت.
با اين همه، دانشجوهاى امروزى نسبت به دانشجويان نسل پيش بيشتر مىدانند و آدمهاى جالبترىاند. خوشبختانه اين يكى از نظر رشد نسلها كاملا طبيعى است.