خاندان علم در دوره قاجاريه / امير علياكبر خان (حشمتالملك) و اميراسماعيل خان (شوكتالملك)

اميرعلم خان سوّم حشمتالملك حكمران قدرتمند قاينات و سيستان در آخرين سال حياتش در سال 1309ق/ 1891م، اندكي پس از آن كه شمشير مرصع به الماس را از ناصرالدين شاه گرفت، در گذشت و در مقبره خانوادگي خاندان علم در حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) به خاك سپرده شد.
در واقع سالها قبل از مرگ اميرعلم خان حشمتالملك فرزندش علياكبر خان و اميراسماعيل خان از سوي پدر به ترتيب نيابت حكومت سيستان و قاينات را برعهده داشتند. فرزند ارشد (علياكبر خان) در زمان حيات پدر لقب حسامالدّوله داشت و بعد از مرگ او لقب حشمتالملك يافت.
بنابراين پس از فقدان اميرعلم خان سوّم (حشمتالملك اوّل) به نظر ميرسيد كه در يك پارچگي و اقتدار خاندان علم در منطقه قاينات و سيستان مشكلاتي جدّي بروز كند، بويژه اينكه منطقه قاينات و سيستان بين دو فرزند اميرعلم خان تقسيم شده بود. اميرعلم خان سوّم در شرايطي در گذشت كه از نظر سياسي، نظامي و اقتصادي موقعيت كاملا تثبيت شدهاي به دست آورده بود و حكومت مركزي كمترين ترديدي در وفاداري او از خود نشان نميداد. با اين حال پس از مرگ اميرعلم خان سوّم به نظر ميرسيد كه شرايط جهت انتخاب يك فرد از اعضاي اين خاندان، براي حكومت مناطق قاينات و سيستان چندان مناسب نباشد و اين امر تا حدود زيادي ريشه در جريانات سياسي داشت كه در مركز حكومت و در پيوند با سياست خارجي كشور در حال تكوين بود.
در اين دوره هر چند مناطق قاينات و سيستان به طور مستقل با حكومت مركزي در ارتباط بود امّا تا حدودي حاكم ايالت خراسان ميتوانست بر امور اين مناطق نظارت داشته باشد و يا لااقل برخي نظريات را درباره اين مناطق به حكومت مركزي القاء كند. چنان كه با مرگ اميرعلم خان سوّم حشمتالملك آشفتگيهايي در منطقه پديد آمد كه ميبايست جهت جلوگيري از اين بينظميها هر چه زودتر جانشيني براي اميرعلم خان سوّم تعيين ميشد. صاحب ديوان شيرازي كه در اين زمان حكمراني خراسان را برعهده داشت پيشنهاد انتصاب فرزندان اميرعلم خان سوّم در مناطق مورد حكمرانيشان را به حكومت مركزي ارائه داد و در نتيجه حكومت مركزي حاكميت امير علياكبر خان حسامالدّوله   و اميراسماعيل خانشوكتالملك اوّل را به ترتيب براي سيستان  و قاينات تأييد كرد.
اميراسماعيل خان (شوكتالملك) كه در دوره پدر نيابت حكومت قاينات را داشت به ميزان زيادي باعث نارضايتي رعايا شده بود و در واقع رفتار به نسبت ملايم پدرش با رعايا تعديلكننده رفتار وي با مردم بود. حاج سيّاح در اين باره مينويسد: «مردم به درجهاي از خودش ]اميرعلم خان سوّم[ راضي بودند. پسرش اسماعيل خان كه نيابت از طرف او دارد، از او شاكي بودند. ميگفتند: امير اگر مالك اموال مردم است به عقيده مردم كاري ندارد، ولي پسرش به عقايد مردم كار دارد، هر كسي را متهم ميكند، دنبال ميكند و ... » 
سرپرسي سايكس كه در سال 1320ق/ 1902م از قلمرو اميراسماعيل خان (شوكتالملك) ديدن ميكند سن او را حدود 47 سال ميداند، با اين احتساب تاريخ تولد وي بايد 1271ق/ 1854م يا 1272ق/ 1855م باشد. سايكس وي را مردي ميانهقامه توصيف ميكند كه برخي از دندانهايش نيز افتاده بود و عينك به چشم ميزد. شوكتالملك در سنين كودكي به زيارت مكّه رفته بود و سواد خواندن و نوشتن را به خوبي ميدانست. وي به ويژه از طريق خواندن روزنامه حبلالمتين كه در اين زمان در كلكته به چاپ ميرسيد ميتوانست بر اخبار و ديگر مسائل روز آگاهي يابد. 
به رغم انتصاب دو برادر به حكومت سيستان و قاينات، اميراسماعيل خان (شوكتالملك) وارث اصلي پدر شد، هر چند كه او از نظر سني از برادرش علياكبر خان كه حكمراني سيستان را، به عهده داشت، كوچكتر بود. بنابراين بين دو برادر كينه افتاد. اين حسّ دشمني به ويژه از سوي علياكبر خان شعلهورتر مينمود، زيرا به رغم ارشديت سن نتوانسته بود در جانشيني پدر بر برادر كوچكتر (اسماعيل خان) پيشي بگيرد. اسماعيل خان حكمراني منطقه قاينات را به عهده داشت كه نسبت به سيستان از مركزيت بيشتري برخوردار بود. در ضمن حاكمنشين هم به شمار ميرفت و در محل اقامت پدرش، اميرعلم خان سوّم، جلوس كرده بود. از اين رو به سهولت توانست ارشديت سياسي را به نفع خود كسب كند.
به دنبال چنين تحولاتي بود كه هر يك از دو برادر تلاش گستردهاي را جهت تثبيت و توسعه قدرت خود در منطقه آغاز كردند.
تصور بر اين است كه به دليل اقتدار بيش از حدي كه خاندان علم در زمان اميرعلم خان سوّم حشمتالملك به دست آورده بود حكومت ناصري براي جلوگيري از اين اقتدار ترجيح ميداد تا حدودي از قدرت و تفوق حكمران جديد بكاهد از اين رو به جاي يك نفر، دو نفر را براي حكومت اين منطقه برگزيد. امّا اين نظر چندان درست نمينمايد، زيرا حكومت ناصري رضايت خود را از حكومت اميرعلم خان سوّم حشمتالملك با ارتقاي درجه و بخشيدن خلعت به وي به كمال رسانيده بود.
از سوي ديگر يكي از دلايل تعديل قدرت ممكن است رقابتي باشد كه همواره بين حكومت ايالت خراسان و حكومت مناطق قاينات و سيستان وجود داشت. چنان كه از منابع اين دوره بر ميآيد حكمرانان خراسان بارها خواستار الحاق قاينات و سيستان به حكومت خود بودند. بنابراين وجود يك حكومت محلي مقتدر در جنوب خراسان همواره باعث نگراني و نارضايتي حكمرانان خراسان بوده است. شايد اعمال نفوذ حكمران وقت خراسان، يعني صاحب ديوان شيرازي در تجزيه حكمراني اين مناطق زياد دور از ذهن نباشد.
امّا دليل قابل قبولتر اعمال نفوذ دو كشور روسيه و انگلستان است، زيرا هر دو كشور در تمام اين دوران در تلاش بودند تا در حدّ امكان دولتمرداني را در صدر حكومت مركزي و ايالات ممالك محروسه بر سر كار ببينند كه همدلي بيشتري با هر يك از آنها داشته باشد تا آنها بتوانند با اعمال سياستهاي دولتهاي متبوعشان جلو گسترش نفوذ كشور رقيب را بگيرند.
نويسنده كتاب امير قاين به رغم تلاشي كه جهت منزه جلوهدادن خاندان علم و بركناري آنها از توطئه و رقابتهاي كشورهاي خارجي و غيره دارد، امّا به طور ضمني از اين اختلافات و دلايل آن سخن به ميان ميآورد و عمده دلايل رقابت دو برادر را نفاق اطرافيان ميداند، هر چند شناسايي دقيق اطرافيان را جهت خوانندگان اثر خود مصلحت نميداند: «... بنابر معمول و مرسوم زمان، پس از فوت مرحوم اميرعلم خان بين دو پسر بزرگ او مرحوم علياكبر خان (حسامالدّوله) و مرحوم اميراسماعيل خان (شوكتالملك) اختلافاتي پيدايش يافته بود. اطرافيان هر يك از اين دو اميرزاده به فكر و نفع خود موضوعاتي را فراهم ميساختند و تا ميتوانستند آتش نقار و اختلاف را دامن ميزدند. ممكن،بلكهتا حدّي يقينبود كهاگر معنآ برادرها راحبّاخوّت به جانب يكديگر ميكشاند، امّا مصالح حضرات اطرافيان اقتضاي اين كشمكشرا نداشت، به هر نحوي كه مُيسّرشان بود شكر آبي به وجود ميآوردند و از آن بهقدرامكانبهرهبرداري ميكردند.» 
هر چند منبع اخيرالذكر به دلايل مختلف از بيان حقايق طفره رفته، امّا به سهولت ميتوان رقابت عامل خارجي را در اين منطقه جهت وابسته كردن اين خاندان به خود رديابي كرد.
اميراسماعيل خان (شوكتالملك) جهت تثبيت موقعيت خود درصدد برآمد با امراي افغانستان نيز روابط دوستانه و مواصلات خانوادگي برقرار كند، زيرا خاندان علم از سالها قبل نسبت به آن سوي مرزها علايقي داشت. به همين دليل شوكتالملك، دختر سلطان احمد خان بلوچ را كه در آن زمان حكمراني هرات را برعهده داشت به همسري خود برگزيد.   به اين ترتيب در شرايطي كه افغانستان رسمآ در سال 1273ق/ 1856م از ايران منتزع شده بود و به ويژه هرات كه از عمدهترين دلايل درگيري ايران در اين منطقه بود، ايجاد روابط دوستانهي خاندان علم با حكمرانان هرات بسي معنادار مينمايد به ويژه اين كه انگلستان عامل اصلي جدايي هرات از ايران در دوره ناصري بود و اكنون با ايجاد پيوندهاي دوستي بين خاندان علم و حكمرانان هرات ميتوانست نفوذ اين خاندان در اين مناطق گسترش يابد. اين امر حاكي از اقتدار بيش از حدّ حكام قاينات در ايجاد روابط خود با مناطق همجوار بود.
علياكبر خان (حشمتالملك) هم در سيستان به نحو گستردهاي از اين سياست بهره برد، هر چند اين دوستي و روابط همزمان با حيات پدرش اميرعلم خان سوّم و دوران نيابت حكومت وي نيز در سيستان آغاز شده بود. چنان كه در دلجويي از افراد متنفذ اين ايالت و بخشهاي جنوبي آن حشمتالملك با دختر شريف خان، از سرداران و رؤساي بلوچ اين منطقه، وصلت كرد. اميرمعصوم خان، فرزند و قائممقام حشمتالملك دوّم در منطقه سيستان، حاصل اين ازدواج بود. شريف خان مذكور از نفوذ فوقالعادهاي در بين بلوچهاي اين منطقه برخوردار بود و ثروت هنگفتي نيز در اين منطقه به هم زده بود و تعداد زيادي از بلوچهاي اين منطقه را در قشون خصوصي خود داشت، بنابراين همواره يك خطر بالقوه براي خاندان علم در اين منطقه به شمار ميرفت. با به كار بستن اين سياست حشمتالملك توانست دوستي وي را به سوي خود جلب كند، هر چند شريف خان در اواخر عمر از تبعيت حشمتالملك دست كشيد و عامل برخي از شورشها و آشفتگيهاي سياسي در اين منطقه شد، امّا به دليل استحكام و تثبيت قدرت حشمتالملك در اين منطقه بسرعت به شورشهاي وي خاتمه داده شد. با مرگ شريف خان، پسر بزرگش سعيد خان وارث املاك و اعتبارات وي شد، امّا در اين زمان حشمتالملك دوّم قدرت فائقهاي را بر آنان اعمال ميكرد و بخش زيادي از ثروت اين خاندان را به نفع خود ضبط و مصادره كرده بود. سعيد خان نامبرده در سال 1322ق/ 1904م در پي بازگشت از دربار مظفرالدّين شاه در گذشت و بعد از مرگ وي به تدريج خاندان وي اعتبار خود را از دست داد.
سياست ديگر حشمتالملك كاستنِ اعتبار و قدرت افراد قدرتمند در اين منطقه بود. او اين سياست را با تفرقهافكني در بين آنها انجام ميداد. و براي منكوب كردن بوميان اين منطقه كه خود را به كيانيان منتسب ساخته بودند از سياست شكايت و تظلم عليه آنها استفاده ميكرد تا با اعمال فشارهاي مختلف، آنها را تضعيف كند. از سوي ديگر حشمتالملك مانند پدر خويش اميرعلم خان سوّم افراد متنفذ را مجبور ميكرد تا با خاندانهايي كه از نظر اجتماعي در مراتب پايينتر بودند ازدواج كنند. او قصد داشت به اين وسيله از اعتبار و منزلت اجتماعي آنها بكاهد. گزارشات اين دوره حاكي از موفقيّت حشمتالملك در به كار بستن اين سياستها در منطقه سيستان بود. 
سياست ديگري كه حشمتالملك براي گسترش نفوذ خود در سيستان به عمل آورد كوچاندن افراد وفادار خود از نواحي قاينات به اين مناطق بود تا از حمايت آنها برخوردار شود و در ضمن جلو هرگونه حركت اعتراضآميز از سوي بوميان را سد كند. اين عمل به ويژه با به كارگيري سواران و قشون قايني كه وفاداريشان نسبت به وي به ثبوت رسيده بود صورتي عمليتر به خود گرفت. چنان كه افراد پادگان وي در مركز حكمرانياش متشكل از 800 سرباز دايمي و 500 سوار ايلياتي بودند كه اكثر اين سپاهيان همراه با افراد خانوادههايشان از قاين به اين منطقه مهاجرت كرده بودند. 
چارلز اوارد ييت كه در سال 1311ق/ 1894م از حوزه حكمراني حشمتالملك دوّم و شوكتالملك اوّل ديدن ميكند از رقابتي كه بين اين دو برادر جهت برقراري دوستي با انگلستان وجود داشت گزارش ميدهد كه هر دو نفر تلاش داشتند هر چه زودتر نمايندگان خود را جهت ترتيب دادن ملاقات بين او و مخدومانشان فراهم سازند. چنان كه وي در 1312ق/ چهارم ژانويه 1894م از سوي شوكتالملك اوّل (اميراسماعيل خان) در دو مايلي شهر بيرجند استقبال شده بود. وي معتقد است كه در اين زمان به دليل تجزيه حوزه حكمراني قاينات و سيستان به ميزان زيادي از اقتدار شوكتالملك اوّل كاسته شده بود. وي از رفتار بسيار گرم و صميمي شوكتالملك سخن ميگويد كه تلاشگرانه قصد داشت اسباب راحتي و آسايش وي و همراهانش را فراهم آورد. وي مينويسد كه بلافاصله بعد از ترك شوكتالملك اوّل فرستادگان حشمتالملك دوّم حاكم سيستان به حضور وي رسيدند و مراتب تأسف حكمران سيستان، يعني حشمتالملك را از اين كه به دليل بيماري و ضعف جسماني نتوانسته بود شخصآ به حضور وي برسد را به اطّلاع وي رسانيدند. بنابراين رقابت در به دست آوردن و اعلام مراتب دوستي نسبت به انگليسيها در اين زمان بين دو برادر از خاندان علم به شدّت جريان داشت. ييت مأمور انگليسي به ويژه از تجزيهاي كه در سيستم سياسي سيستان و قاينات صورت گرفته بود سخت نگران بود چرا كه وي كاملا از طرفداري اين خاندان نسبت به انگلستان مطمئن بود: «زماني كه قدرت يك خانواده بدين نحو تقسيم شود نفوذ محلّي آنها نيز كاهش مييابد و ميتوان انتظار داشت كه كمكم حكومت نيز از دست اين خانواده خارج شود و حكمرانان آتي در اين نواحي فقط مأموريني باشند كه بدون هيچگونه وابستگي و خويشاوندي با مردم منطقه و فقط با روي كار آمدن والي جديد به كار گمارده شوند.» 
حسّ رقابت و پيشي گرفتن بر رقيب در دوستي انگلستان تا آن اندازه در بين دو برادر شديد شدهبود كه به رغم غرور و تكبري كه در آنها وجود داشت شخصآ به حضور مأمور انگليسيرسيدهبودندتاارادتخود را بهوي وسياستكشورشاعلامكنند. ييت مينويسد:
حشمتالملك و شوكتالملك رسمآ به ديدار ما آمدند. حشمتالملك در دهي به نام حاجيآباد كه در شش مايلي بيرجند قرار داشت زندگي ميكرد و اين مسير را با كالسكه پيموده بود. پسر بزرگ وي ]اميرمعصوم خان[ كه چهارده سال داشت به عنوان فرستاده و مأمور پدرش در سيستان به سر ميبرد. شوكتالملك برخلاف حشمتالملك كه تنها آمده بود برادر كوچك خود محمّدابراهيم خان] شوكتالملك دوّم[ را نيز به همراه داشت. 
لندور، مأمور انگليسي، كه از 1319تا 1320 ق/1901 تا 1902م در اين منطقه بود و از ناحيه قاينات ديدن ميكرد از ديدار خود با شوكتالملك اوّل اميراسماعيل خان سخن به ميان آورده و مينويسد: «امير مايل بود مرا ببيند، من همراه كنسول با سواران اسكورت كنسولگري به ديدن امير رفتيم ... امير ما را با مهرباني تمام پذيرفت ... در امير آثار و علايم مرد ترياكي پيدا بود. نه صورت تراشيده، و نه شسته بود. گيج به نظر ميرسيد. مثل اين كه هنوز تحت تأثير ترياك است. چشمان خمارش به من و كنسول نگران بود. 
به كارگماري عناصري كه طرفداري از سياست انگلستان داشتند از جمله اقدامات حشمتالملك در سيستان بوده است، چنان كه در يك مورد يكي از سرداران بلوچ به نام «خانجان خان» كه به دلايل سياسي و نزاعهاي منطقهاي مجبور شده بود اين منطقه را ترك و به افغانستان بگريزد جهت بازگشت دوبارهاش چارهاي نديد جز اين كه به كويته عزيمت كند و مراتب دوستي خود را نسبت به انگلستان اعلام نمايد. به دنبال چنين تصميمي بود كه به كمك انگليسيها به سيستان و قلمرو حشمتالملك بازگشت و «از طرف حشمتالملك به حكومت اين ناحيه ]ناحيه ميلك، دهكدهاي در سيستان [گمارده شد، به محض ورود ما ]ييت و همراهنش [«خانجان خان» همراه با دو پسر و برادرزادهاش براي ديدار ما به اردوگاه آمد و همينطور نيز سردار سعيد خان ]برادرزن حشمتالملك حكمران سيستان[.» سردار خان جانخان نامبرده كه در خدمت حشمتالملك بود در رفتار با زارعان و روستائيان تحت كنترلش از هيچ ستمي ابا نميكرد تا جايي كه بر اثر شدت عمل وي رعاياي اين منطقه روستاهايشان را ترك و مجبور به فرار ميشدند. 
حشمتالملك دوّم پا به پاي طرفداري از افراد تحت كنترلش كه گرايشات انگليسي داشتند، همواره در تلاش بود از ورود افرادي كه در جهت منافع روسيّه فعاليّت ميكردند جلوگيري و در صورت لزوم تنبيه نمايد، چرا كه در اين دوره و در اين مناطق جاسوسان هر دو كشور رقيب، روسيّه و انگلستان، پيوسته در رفت و آمد بودند و كنسولگريهاي آنها در اين مناطق حركتها و فعاليتهاي آنها را زيرنظر داشتند. رحيم خان نامي يكي از اوّلين جاسوسان روسيّه بود كه در منطقه سيستان به نفع اين كشور فعاليت ميكرد. وي در حدود سال 1309ق/ 1891م در اين منطقه جاي پايي به دست آورده بود، امّا نتوانست به فعاليتهاي ضدانگليسي خود ادامه دهد، زيرا در پي افشاي مأموريتش، به دستور امير علياكبر خان حسامالدّوله (حشمتالملك دوّم) دستگير و به جرم ارتكاب اعمال نامشروع شلاق خورد و اموالش نيز به نفع حاكم سيستان ضبط و مصادره شد. فقط در پي دخالت سفارت روس در تهران بود كه رحيم خان اجازه يافت در سيستان به زندگي خود ادامه دهد. بنابراين روسيّه نيز در اين منطقه به ويژه با كمك كنسولش در تلاش بود سرپلهايي را به دست آورد تا بتواند در ميان مردم بومي منطقه نفوذ كند، از جمله اين كه به دستور كنسول روسيّه در سال 1319ق/ 1901م در ميان عشاير منطقه به عنوان هديه تفنگ تقسيم شده بود، انگلستان از اين اخبار بياطلاع نبود. از اين رو لرد كرزن نايبالسلطنه هند در واكنش نسبت به اين اقدامات روسيه تلگرافي به شرح زير به لندن مخابره كرد: «ما تصوّر ميكنيم كه به هيچ وجه مستقيم يا غيرمستقيم سيستان نبايد تحت نظارتروسيه درآيد. اشارهاي بهدولتايران كه ما به سيستان علاقه داريم ونميتوانيم به نابوديشرضادهيم، شايدمانعازبروزچنيناقداميشود، البتّهاگرچنيننيّتيدركار باشد.» 
 در اين دوره كه مقارن سلطنت مظفرالدين شاه قاجار در ايران بود، فعاليتهاي دو كشور روسيه و انگلستان به ويژه در زمينههاي اقتصادي و تجاري شدت گرفته بود و هر دو كشور در يك رقابت گسترده تجاري در تلاش بودند تا هر چه بيشتر بازارهاي اقتصادي تجاري ايران را در قبضه بگيرند. اين زمان كه به عنوان عصر امپرياليسم نيز مشهور است دو كشور فوق كالاهاي ساخته شده را از كشورهاي متبوعه وارد ايران ميكردند و در عوض محصولات زراعي نقدينه آور و تجاري را كه بازار فروش مطلوبي در بازارهاي جهاني داشت از ايران خارج ميساختند. همراه با تجاري شدن كشاورزي ايران در اين دوره كه مستقيمآ در پيوند با فعاليتهاي استعماري اين دو كشور شكل ميگرفت ورود بيوقفه كالاهاي خارجي به داخل كشور، نياز روزافزون به پول نقد را جهت پرداختهاي خارجي بسيار افزايش داده بود.
يكي از راههاي سهلالوصول پول كه از سوي دربار قاجار به كار بسته شد اقدام به فروش املاك خالصه بود كه در اين زمان در سراسر كشور بخشهاي وسيعي از اراضي زراعي و غيره را به خود اختصاص داده بود. بنابراين، اين سياست به كار بسته شد و بخشهاي وسيعي از اين اراضي از دوره دوّم سلطنت ناصرالدّين شاه به بعد و در تمام دوره سلطنت مظفرالدين شاه فروخته شد. همگام با فروش اين اراضي فعاليّت دو كشور روسيه و انگلستان هم در زمينه خريد و فروش اين اراضي و تلاش جهت رخنه هر چه بيشتر در اين اراضي وارد مرحله جديدتري شد، چرا كه خريد اين املاك اغلب از سوي افراد متنفذ و كساني كه داراي امكانات مالي وسيعتري بودند صورت ميگرفت و دو كشور تلاش داشتند تا اين اراضي از سوي طرفداران و يا كساني كه تمايلات و گرايشاتي نسبت به اين كشورها داشتند خريداري شود، و چهبسا در برخي موارد خود اين كشورها مستقيمآ وارد معامله ميشدند تا در حد امكان اين املاك را خود خريداري كنند، هر چند در ظاهر سعي داشتند از طريق واسطه قرار دادن طرف ايراني به اين اقدام دست بزنند. به ويژه روسيّه در اين امر تلاش گستردهاي را آغاز كرده بود. اخباري از اين دست همواره باعث نگراني دولتمردان انگليسي بود. اقدامات روسيّه در قلمروهاي شمالي خراسان شديدتر بود تا جايي كه دره گز و قوچان را هم در حكم قلمروهاي خود ميدانست. هرچند دستورهاياكيد دولتمركزي حاكياز اينبود كه كارگزاران حكومت، املاك خالصه را صرفآ به اتباع ايراني بفروشند، امّا اتباع روسي اراضي خالصه را به نام افرادي كه ظاهرآ تبعه ايراني داشتند ميخريدند و سپس به نام خود منتقل ميكردند.
به دليل نياز روزافزون به پول نقد در سال 1319ق/ 1901م حكومت مركزي ايران در صدد برآمد بخشهايي از اراضي خالصه را در ايالت سيستان به فروش برساند، چرا كه بخشهاي وسيعي از اراضي مزروعي سيستان جزو املاك خالصه بود. بنابراين حساسيّت انگليسيها در اين مورد شديدتر بود، به ويژه، نگرانيشان در مورد اقدام روسيّه براي خريد اين املاك بود. در جهت جلوگيري از اين اقدام حشمتالملك حاكم اين منطقه از دوستان بريتانيايي خود تقاضا كرد تا او را در خريد اين املاك ياري كنند تا از افتادن املاك فوق به دست اتباع روسي اجتناب شود. هاردينگ، سفير انگليس، اين نقشه را پذيرفت، امّا در صدد برآمد تا اين اقدام انگلستان از ديد دولتمردان قاجاري پنهان بماند. امّا نماينده و مأمور حكومت هندوستان، يعني سرهنگ سي.اي.ييت مخالف اين نقشه بود چرا كه به رغم طرفداري حشمتالملك از انگلستان اين نگراني وجود داشت كه اگر انگلستان با مساعدتهاي مالي و غيره به حشمتالملك، خريد اين املاك را عملي سازد ممكن است به اصطلاح دست انگلستان از وي كوتاه شود. از اين رو انگلستان، از فكر خريد املاك سيستان عقب نشست چرا كه خطر ورود روسيّه را هم در اين مناطق مرتفع شده ميديد. امّا حشمتالملك كه در اين زمان به تحريك انگليسيها در خريد اين املاك پيشقدم شده بود تا حدودي اعتماد حكومت مركزي را از دست داد و دولت مركزي از فروش اراضي خالصه به وي خودداري ورزيد. از سوي ديگر دشمني اتباع روسيّه و مأموران اين كشور را در اين منطقه برضد خود تندتر كرد تا جايي كه به دليل نفوذي كه در اين دوره روسيّه در مركز حكومت به دست آورده بود دولت مركزي را تحريك كرد تا مالياتهاي عقبافتاده سيستان را از وي اخذ كند،   به همين دليل و جهت جلوگيري از گرايش احتمالي حشمتالملك به سوي روسها بود كه كنسول انگليس به سفير اين كشور در ايران پيشنهاد كرد تا با اهداي حدود 2000 پوند به حشمتالملك، جهت پرداخت ماليات اين ايالت، او را در دوستي با انگلستان ثابت قدم نگه دارد. با اين حال به دليل نفوذ زيادي كه در اين زمان روسيه در دربار مظفرالدين شاه كسب كرده بود هر آن انتظار ميرفت كه با تحريك اين كشور حشمتالملك از حكومت سيستان عزل شود. به همين دليل او درصدد برآمد به نوعي در رفتار خود با نمايندگان روسيه نيز جانب احتياط را رعايت كند.
به دنبال جهتگيري مشكوك حشمتالملك، وزير امور خارجه حكومت هندوستان در نامهاي به هاردينگ سفير اين كشور در ايران مينويسد:
در چنين احوالي سقوط حاكم كنوني سيستان ]حشمتالملك دوّم[ ضربتي شديد به نقشههايي خواهد بود كه حكومت هندوستان در مدنظر دارد، زيرا اگر به جاي او حاكمي بر سر كار آيد كه كمتر با ما سر دوستي و سازگاري داشته باشد در اين صورت بعيد استكه لطمهاي به تجارت ما وارد نيايد و بااين ترتيب پايهادّعايما كه سيستان را آشكارا و منحصرآدر داخلمنطقهنفوذخود ميدانيم سُست خواهد شد. 
در اين زمان با فشاري كه نمايندگان دو كشور روسيه و انگلستان به حكومت مركزي وارد ميآوردند بيم آن وجود داشت كه بر اثر تحريكات روسيّه، حشمتالملك از حكومت سيستان معزول شود و يا خود وي جهت حفظ تعادل در منطقه اندكي جانب روسيّه را بگيرد، به همين دليل انگليسيها نميتوانستند از اين امر غافل بمانند لذا نمايندگان اين كشور در اين منطقه در نامهنگاريهاي خود به دولتمردانشان همواره اهميّت حشمتالملك را خاطرنشان ميساختند. چنان كه در يكي از اين تلگرافها ميخوانيم: «ايرانيان هميشه ما را سرزنش ميكنند كه از دوستان خود پشتيباني نميكنيم و به همين جهت هميشه سرمان به سنگ ميخورد، ميترسم كه اگر او (حشمتالملك) را به حال خود واگذاريم تا از كار بركنار شود نفوذي را كه در سيستان داريم به روسها ببازيم. آخرين راه و چاره اين است كه به دولت ايران اشاره كنيم كه چنانچه در نتيجه احضار او (حشمتالملك) سر و صدايي در سيستان بلند شود ممكن است يك عدّه از نظاميان هندي و ... به سرحدّ براي حفظ سوداگران هندي گسيل شوند و شايد اين اقدام مؤثر واقع شود.» 
همزمان با فشارهاي مضاعف خارجي از سوي دو كشور روسيه و انگلستان در اوايل قرن بيستم ميلادي كه مقارن با واپسين سالهاي سلطنت مظفرالدين شاه در ايران بود بحرانهاي داخلي نيز يكي پس از ديگري گريبانگير دولت مركزي بود. در واقع در اين دوره به نظر ميرسيد كه حكومت مركزي در ادارهي ايالات و ديگر امور كشور با مشكلاتي روبرو شده است. مظفرالدين شاه برخلاف پدرش ناصرالدين شاه كمتر كياست و سياست كشورداري داشت و به دليل بيماريهاي روحي، رواني، و جسمي كمتر قادر بود به امور كشوري بپردازد. به همين دليل بحرانهاي مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي در داخل كشور به طور فزايندهاي افزايش يافته بود و فشارهاي خارجي نيز به اين مشكلات بيشتر دامن ميزد. كشورهاي روسيه و انگلستان در اين دوره اوج نفوذشان را در ايران به دست آورده بودند و هرگونه اقدام دولتمردان قاجاري بدون دخالت و رضايت هر يك از اين كشورها سرانجام خوشي نداشت.
از منظر داخلي هم احجافات و تعديات حكام و عمّال دولتي بر رعايا بشدت ادامه داشت و صداي تظلمخواهي آنها به زحمت ميتوانست به گوش دولتمردان عاليرتبه كشوري برسد. مشكلات عديده اقتصادي و حدوث قحطيها و بحران نان و غيره زندگي روزمره مردم را در تنگنا قرار داده بود. در اين ميان بود كه جريانات عدالتخواهي داخلي همراه با جريانات روشنفكري به تدريج زمينههاي وقوع انقلاب مشروطيّت را در ايران فراهم ميساخت. امنيّت جاني و مالي مردم كشور، سخت در مخاطره افتاده بود و در ايالات، حكام و كارگزاران كمتر جانب عدالت و مردمداري را رعايت ميكردند. در شرايط بحران داخلي و فشارهاي مضاعف خارجي، دولتمردان قاجاري اغلب جهت حفظ مقام خويش راه چاره را در طرفداري از سياست كشورهاي همسايه جست وجو ميكردند و اين كشورها هم از يك سو به دنبال به كارگماري عناصر طرفدار خود در دولت مركزي بودند و از سوي ديگر حفظ موقعيت دوستان خود در ايالات دور دست را مدنظر داشتند. صدراعظمهايي كه در دوره مظفرالدين شاه قدرت را به دست ميگرفتند به دليل وابستگيهايي كه به كشورهاي خارجي داشتند كمتر به فكر درمان مشكلات بودند. به دنبال عدم توانايي افرادي از اين نوع بود كه مظفرالدين شاه صدراعظمي از خانواده سلطنتي به نام سلطان عبدالمجيد ميرزا عينالدّوله را به صدارت برگزيد تا اندكي بر مشكلات عديده داخلي و خارجي فايق آيد.
درباره عينالدوله نظريات مختلف و گاه متناقض ابراز شده است و صفاتي نظير مستبد، خودرأي، ميهنپرست، داراي استقلال، و عدم وابستگي به كشورهاي خارجي و غيره از جمله مواردي است كه درباره وي گفته شده است. امّا به هر حال مظفرالدين شاه براي نجات از بحرانهاي شديد مالي، سياسي و غيره او را به صدارت برگزيد. از جمله مهمترين اقدمات وي جهت كنترل هرچه بيشتر بر امور كشور فراخواني حكّامي بود كه در درستكاري و حسن نيت آنها نسبت به حكومت مركزي دچار ترديد بود. به ويژه اين كه به دليل عدم ارسال مالياتهاي عقبافتاده از سوي حكام به مركز خزانه تهي شده بود و بدهيهاي حكومت مركزي از كشورهاي خارجي سخت افزايش يافته بود. در اين دوره يكي از راههاي اصلي كسب درآمد براي خزانه حكومت مركزي وصول مالياتهايي بود كه حكام ملزم بودند از حوزه حكمرانيشان ارسال كنند، امّا به دليل بيكفايتي دولتمردان و مشكلاتي نظير خود سري حكام دوردست، دولت مركزي از دستيابي به اين درآمدها محروم مانده بود. در اين ميان حكامي كه به پشتيبابي نيروهاي خارجي طرفدار خود متكي و ايمان داشتند در ارسال اين مالياتها و عايدات عقب افتاده حكومت مركزي بيشتر تعلّل ميكردند. از جملهي اين حكّام خاطي كه در اين دوره كمتر حكومت مركزي را مدنظر داشتند امراي قاينات و سيستان، يعني اميرعلي اكبرخان حشمتالملك و اميراسماعيل خان شوكتالملك اول بودند كه به دليل رقابتهاي داخلي و پشتيباني خارجي در اين امر پيشقدم بودند.
امّا با آغاز صدراعظمي عينالدوله اوضاع به ضرر اين خاندان در حال دگرگوني بود.
عدّهاي از مورخان را عقيده بر اين است كه دليل احضار و فراخواني اين افراد به مركز از سوي عينالدوله صرفآ براي پرداخت مالياتهاي عقب افتاده و اخذ ديگر عوارض مالي بوده است.   رقابت روس و انگليس در سيستان و قاينات از ديگر علل مهم فراخواني حشمتالملك و شوكتالملك بود. به ويژه اين كه در اين زمان مسئله فروش املاك خالصه و تلاشهاي دو كشور روس و انگليس جهت خريد اين املاك و كشاندن حكام اين مناطق به سوي خود داشتند، به شدت بر سوءظن حكومت مركزي افزوده بود.
منابع درباره زمان دقيق فراخواني امراي قاينات و سيستان به تهران اتفاقنظر ندارد. برخي از منابع نوشتهاند حكومت مركزي آنها را در سال 1323ق/ 1905م به تهران احضار كرده است.   برخي ديگر احضار آنها را در سال 1321ق/ م1903
ميدانند،   امّا يكي از منابعي كه در زمان وقوع حادثه تدوين شده است فراخواني آنها  را در سال 1904م ميداند   كه تقريبآ برابر با سال 1322ق ميشود، بنابراين ميشود گفت تاريخ فراخواني و احضار امراي اين منطقه به دستور حكومت مركزي اواخر سال 1321ق/ 1903م و اوايل سال 1322ق/ 1904م است.
برخي منابع آوردهاند هنگامي كه عينالدوله به صدارت رسيد (1321ق/ 1903م) به دليل اينكه خزانه حكومت مركزي را خالي ديد درصدد برآمد براي ايجاد تعادل در امور مالي حكومت دلايل آن را برّرسي كند. در اين ميان وي احساس كرد كه برخي از حكام متنفذ از ارسال مالياتهاي خود به مركز ابا ورزيده و آن را به مصارف شخصي خود ميرسانند كه از جمله اين حكام شوكتالملك اميراسماعيل خان حاكم قاينات و حشمتالملك حكمران سيستان بود، به همين دليل عينالدوله مستبدالرأي امر به احضار شوكتالملك و برادرش حشمتالملك داد. حشمتالملك كه ظاهرآ امر حكومت را اطاعت كرده بود راهي مركز شد، امّا اميراسماعيل خان شوكتالملك حاكم قاينات به دليل بيماري از رفتن به تهران طفره رفت. در واكنش، عينالدوله با صلاحديد مظفرالدين شاه، كريم داد خان معززالملك (پدر تيمورتاش) را به حكومت قاينات منصوب و خلع شوكتالملك را از حكومت صادر كرد و دستور داد شوكتالملك را به زور راهي تهران سازد. معززالملك نيز بدون زحمت توانست حكومت قاينات را به دست گرفته و شوكتالملك را راهي تهران كند. 
 در اين ميان انگلستان كه مساعدتها و پشتيبانيهاي زيادي جهت ابقاي حشمتالملك و شوكتالملك در قاينات انجام داده بود و حتي به آنها وعده داده بود كه هرگز اجازه نخواهد داد از حكمراني اين منطقه معزول شوند، حساسيتهاي اين كشور را درباره حكمرانان جديد قاينات و سيستان بيشتر ميكرد. به ويژه اين كه اين احساس وجود داشت كه در اين دوره به تدريج نفوذ روسيّه در مركز حكومت نسبت به رقيبش انگلستان پيشي گرفته است. در اين دوره شايعاتي هم وجود داشت كه عينالدوله در نهايت به سياست روسيّه در ايران تمايل خواهد داشت. برخي منابع معتقدند به دليل پيشي گرفتن سياست روسيّه در اين دوره در ايران حشمتالملك دوّم حاكم سيستان جهت بازگشت به حكومت به طرفداري از روسيّه متمايل شده بود و از اينكه انگليسيها نتوانسته بودند برايش چارهاي بينديشند از آنها سرخورده شده بود. 
سيد حسن تقيزاده كه در اوايل مشروطيت به دليل حضور در تهران از نزديك شاهد حوادث آن دوران بوده است، درباره رقابت دروني خاندان علم و نقش كشورهاي خارجي در اين باره مينويسد:
... بعد از فوت ]حشمتالملك اول[ دو پسرش رقابت شديدي در سر حكومت قاينات پيدا كردند. رقابت روس و انگليس در آن زمان در ايران نقطهي مركزي ثقلت و كانون خود را در سيستان و قاينات داشت كه با تمام قواي خود اين دو دولت در آن نواحي كه راه تركستان و هرات و هند بود با هم مبارزه سياسي ميكردند. از رقابت اين دو امير، سياست آن دو دولت استفاده كرده و چون نفوذ انگليس در آنجا قابل بود حشمتالملك ]دوم[ كه خود را به طرف انگليسيها داده بود به حكومت آنجا برقرار شد و نمايندههاي انگليس به او قول داده بودند كه هر طور باشد نخواهند گذاشت دولت ايران وي را معزول كنند و با تمام قوا پشت سر او خواهند ايستاد. در زمان مظفرالدين شاه كه سياست روس در تهران روز به روز بالا گرفت و شدت كرد و از آن طرف عينالدوله بر سر كار آمد كه معروف بود به بياعتنايي به تقاضاها و تشدّدات خارجيها و بسيار مستقل و ثابت در رأي و محكم بود. لكن بر حسب اقتضاي وقت و قوت عظيم سياست روس در ايران او هم تا اندازهاي به ميل روسها تابع بود. مشاراليه، حشمتالملك ]دوم علي اكبرخان[ را در سيستان معزول و شوكتالملك را به جاي او برقرار كرد. دولت انگليس هر كاري كه كرد و هر چه تلاش نمود نتيجه نداد و حتي دولت را تهديد كرد باز تهديدشان از پيش نرفت و بالاخره نتوانستند هيچ كاري براي حشمتالملك ]دوم[ بكنند... 
حشمتالملك و شوكتالملك كه با احضار به تهران موقعيت سياسي خود را در خطر ديدند به فكر افتادند در تهران با تماس با افراد متنفذ و پرداخت مبالغي رشوه از مغضوبيت بيشتر خود جلوگيري به عمل آورند تا شايد دوباره بتوانند به محل حكمرانيشان بازگردند. 
در زماني كه دو برادر در تهران بسر ميبردند و تلاش گستردهاي را جهت بازگشت به حوزه حكمراني خود آغاز كرده بودند، اميراسماعيل خان شوكتالملك كه از ماهها قبل، از بيماري رنج ميبرد در سال 1322ق/ 1904م در تهران درگذشت. برادر بزرگتر علياكبر خان حشمتالملك در طي اين مدت در فكر تطميع افراد متنفذ و متقاعد كردن عينالدوله بود تا بار ديگر بتواند حكومت سيستان را به دست آورد و وارث برادر كوچكترش شوكتالملك بشود و حكومت قاينات را نيز ضميمه حكومت سيستان كند. در اين زمان به دليل حضور حشمتالملك دوّم در تهران حكومت اين مناطق توسط فرزندش اميرمعصوم خان (حسامالدوله) اداره ميشد. محمّدعلي منصف در اشاره به زندگينامه اميرابراهيم خان شوكتالملك (برادر كوچكتر اميراسماعيل خان شوكتالملك اوّل) تاريخ ورود و فراخواني وي را به تهران سال 1323ق/ 1905م ذكر ميكند. اين تاريخ ممكن است اين تصور را براي خوانده پيش آورد كه بعد از مرگ شوكتالملك اوّل بلافاصله ابراهيمخان شوكتالملك دوّم به حكومت قاينات رسيد.
در حالي كه بعد از فوت برادرش در سال 1322ق/ 1904م، حدود يك سال امير شوكتالملك دوّم به دست آوردن حكومت قاينات در تهران بسر ميبرد تا با جلب اعتماد درباريان و صدراعظم بتواند وارث برادرش شوكتالملك اوّل شود.

به اين ترتيب در اين دوره رقابت شديدي بين خاندان علم از يك سو و قدرتهاي خارجي از سوي ديگر جهت به كار گماري طرفدارانشان در حوزه قاينات و سيستان پيش آمد. اميرعلياكبر خان حشمتالملك دوّم، حكمران سيستان، تا سال 1331ق/ م1912 زنده بود اما به دليل اينكه از نظر ظاهري جانشين قانوني پدرش حشمتالملك اول نبود نتوانست ارشديت سياسي خود را تثبيت كند. همزمان با انتصاب امير ابراهيمخان علم (شوكتالملك دوم) به جانشيني برادر متوفايش شوكتالملك اول، رقابت گستردهاي ميان او و برادر بزرگترش علياكبرخان حشمتالملك به وجود آمد كه در مباحث آينده به طور مبسوطتري مورد بررسي قرار خواهد گرفت.

______________________________________

 . علياكبر خان فرزند ارشد حشمتالملك اوّل تا هنگام مرگ پدر در سال 309ق/ 1891م كه از سوي اونايبالحكومگي سيستان را نيز داشت به حسامالدوله ملقب بود. پس از مرگ پدر لقب حشمتالملكيپدر از سوي حكومت مركزي به او اعطا شد.
 . محمدعلي سياح محلاتي، پيشين، ص .144
 . سرپرسي سايكس، پيشين، ص .398
 . محمدعلي منصف، پيشين، ص .43
 . مجله پيام امروز، شماره 13¡ مرداد و شهريور 1375¡ ص .95
 . جي.پي. تيت، پيشين، صص 179ـ.183
 . چارلز ادوارد ييت، پيشين، ص .75
 . همان، ص .65
 . همان، ص .65
 . ايرج افشار سيستاني، سيستاننامه. جلد اول، چاپ اول، تهران، نشر مرغآمين، ص .794
 . چارلز ادواردييت، پيشين، ص .75
 . فيروز كاظمزاده، روس و انگليس در ايران، (1864ـ )1914. ترجمه منوچهر اميري، چاپ اول، تهران،شركت سهامي كتابهاي جيبي با همكاري مؤسسه انتشارات فرانكلين، 1354. ص .392
 . در واقع در اين زمان خود حكومت مركزي هم براي فائق آمدن بر مشكلات مالي مبتلا به درصددبرآمده بود تا مالياتهاي عقبافتاده ايالات را با سرعت بيشتري اخذ كند. تحريك كشورهاي خارجينظير روسيه ميتوانست روند فوق را بيشتر مورد توجه دولتمردان قاجاري قرار دهد.
 . فيروز كاظمزاده، پيشين، صص 394ـ.395
  همان، ص .396
 . باقر عاقلي. تيمورتاش در صحنه سياست ايران. چاپ اول، تهران، انتشارات جاويدان، 1371. ص .12
 . محمدعلي منصف، پيشين، ص .49
  مهدي بامداد. شرح حال رجال ايران. در قرن 12 و 13 و 14 هجري، جلد ششم، تهران، كتابفروشيزوار، 1351. ص .204
 . جي.پي. تيت، پيشين، ص .179
 . مسئلهاي كه در اينجا تا حدودي حايز اهميت است، انتخاب و انتصاب معززالملك از طرف عينالدولهبه حكومت قاينات و مأموريت وي جهت اعزام شوكتالملك به تهران است، و اين در حالي بود كهنفوذ روسيه در منطقه شمال خراسان گسترده شده بود و اغلب حكام و رؤساي اين خطّه به نحوي بهسياست اين كشور نظر مثبت داشتند. شواهد و قراين بعدي هم تا حدودي حاكي از وابستگي معنويخاندان معززالملك و فرزندش تيمورتاش به روسيّه است، به ويژه اينكه تيمورتاش در روسيّه تحصيلكرده و به زبان روسي هم كاملا آشنايي داشت، هر چند وي بعدها توانست به عنوان وزير دربار مقتدررضاشاه خدمات شاياني نسبت به وي انجام دهد، امّا برخي از نويسندگان، دليل عمده قتل وي را بهدست رضاشاه، وابستگي و طرفداري تيمورتاش به روسيّه ميدانند (سيدحسن تقيزاده، زندگيطوفاني، ص 541) و اين كه سردار معززالملك هم بدون كوچكترين ترديد به حذف رقيب خود، يعنيشوكتالملك اول رضايت داد بدون اين كه حداقل براي حفظ ظاهر هم كه شده است هشداري به ويبدهد.
 . مجله يغما، سال چهارم، شماره 12¡ اسفند 1340¡ بخش ضميمه، صص 1و8و.9
 . همان.
 . همان، ص .8
 . محمدعلي منصف، پيشين، ص .49