خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلی رزمآرا
خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلی رزمآرا" که چهار بخش کاملاً مجزا دارد (روایت خاطرات، یادداشت تدوینگر آقای کاوه بیات، گزارش سفر به اروپا، اسناد و مدارک) در نگاه اول، به لحاظ حجم بخشهای مختلف کتاب و اهمیت آنها به هیچ وجه موزون به نظر نمیرسد. این نقیصه با توقف روند خاطرهنگاری صاحب اثر در سال 1324، بسیار پررنگ میشود، به ویژه اینکه تدوینگر، که مسئولیت روایتگری زندگی سیاسی این دوران پراهمیت زندگی رزمآرا را تا مرگ وی به عهده گرفته، در صدد برنیامده تا با ارائه توضیحات ضروری و مورد نیاز خواننده توازان لازم در حجم بخشهای کتاب ایجاد کند. لذا از آنجا که این اثر مهمترین فراز از زندگی رزمآرا، یعنی دوران نخستوزیری وی، را پوشش در خور نمیدهد نمیتواند در ابهامزدایی از چگونگی واگذاری مسئولیت تشکیل کابینه به فردی که محمدرضا پهلوی به شدت نگران قدرت گرفتنش در ارتش بود و سپس چگونگی زمینهچینیها برای حذف فیزیکی این چهره سرشناس نظامی، کمترین تأثیری داشته باشد. باید اذعان داشت برخلاف انتظار بحق خواننده، مطالعه این کتاب به حل هیچ یک از ابهامات فراوان مقطع قبل از روی کار آمدن دولت دکتر مصدق و شکلگیری نهضت ملی شدن صنعت نفت کمکی نمیکند و خواننده اثر هنگام مطالعه فصل پنجم کتاب با عنوان "در راه سیاست"، این عدم سنخیت حجم فصلها را با اهمیت دوران مختلف زندگی رزمآرا اتفاقی نمیپندارد.
این فصل که توسط تدوین کننده بر کتاب افزوده شده میتوانست محققانه و مبسوط، بسیاری از پیچیدگیهای این دوران را روشن سازد، اما وی با عنایتی خاص متعرض فصل پایانی زندگی رزمآرا نشده و ترجیح داده با آوردن عبارتی که بدان اشاره میکنم انتظارات خوانندگان اثر را بیپاسخ گذارد: "با انتصاب رزمآرا به نخستوزیری در تیرماه 1329 سرگذشتی که این مجموعه یادداشتها و ملاحظات سعی در بیان آن داشت از چهارچوب محدود و مشخص "خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلی رزمآرا" خارج شده، در عرصهای از تحولات سیاسی کشور تداوم یافت که ابعاد کلی آن شناختهتر از آن است که نیازی به شرح و توضیح بیشتر داشته باشد.
"واقعیت آن است که فعل و انفعالات بین سالهای 24 تا 29 در ارتباط با رزمآرا نه تنها شناخته شده نیست، بلکه میبایست آن را ایامی از تاریخ معاصر دانست که پیچیدگیهای بسیارش همچنان در هالهای از ابهام باقی مانده است. آنچه نمیتوان در آن تردید داشت اینکه سپهبد رزمآرا در چارچوب رقابتها و تعاملات شکننده قدرت پرسابقه مسلط بر ایران و قدرت تازه به میدان آمده بر مصدر نخستوزیری نشانده شد، زیرا نماینده این دو قدرت، یعنی محمدرضا پهلوی، بشدت به افزایش قدرت وی حساس بود و به درستی خوف آن داشت که این نظامی توانمند در مقطعی جایگزین وی شود. نباید از نظر دور داشت در چند مقطع بعد از خارج ساختن رضاخان از کشور و به پادشاهی رساندن فرزند وی، بحث عدم کفایت این پادشاه جوان در محافل سیاسی به طور جدی مطرح شد، اما برخی معتقدند همین در خوف و رجا قرار دادن پهلوی دوم موجب میشد که وی هیچگونه مقاومتی در برابر خواستههای بیگانگان از خود بروز ندهد. این شیوه قدرتهای مسلط، قربانی شدن افراد کارآمدتر از پادشاه منتخب بیگانه را در پی داشت. به این ترتیب قوامالسلطنه، رزمآرا، علی امینی و... بعد از قرار گرفتن در کانون بازی سیاسی، منزوی یا کشته میشدند.
حذف فیزیکی رزمآرا هرچند برحسب ظاهر توسط معارضان قدرتهای مسلط بر کشور صورت گرفت، اما این سکه رویه دیگری نیز داشت که به هر دلیل، تنظیم کنندگان این اثر مایل به عیان شدن آن نبودهاند. از جمله موضوعاتی که میتواند به علاقهمندان تاریخ در روشن شدن ابهامات کمک شایان نماید درک چگونگی رقابت شدید قدرتهای خارجی در ایران بعد از شهریور 1320 است. وحشت از پیروزیهای پیاپی هیتلر موجب رضایت لندن به حضور نظامی متفقین در ایران شد. همین امر زمینه به چالش کشیده شدن قدرت بلامنازع این کشور در ایران را بعد از پایان جنگ جهانی دوم به ویژه از سوی آمریکا فراهم ساخت. روسها نیز که حاضر نبودند بدون دریافت امتیاز نفت شمال (مشابه انگلیسیها در جنوب) به نفوذ رسمی و مداخلات خود در مناطق شمالی کشور پایان دهند با ترفند قوامالسلطنه بدون دریافت امتیازی چشمگیر و پایدار از صحنه رقابت کنار گذشته شدند. در این میان آمریکاییها که توانسته بودند بسیاری از دولتمردان وابسته به غرب را از زیر چتر تشکیلاتی انگلیس خارج و به سوی خود جلب کنند حاضر نبودند سلطه لندن بر نفت ایران آنگونه که در دوران پهلوی اول بود ادامه یابد. انگلیسیها نیز به سهولت حاضر نبودند به پذیرش شریکی تازه نفس و قدرتمندتر از خود در این زمینه تن دهند. این رقابت شدید از جمله در تلاش برای به روی کار آوردن سیاستمداران بومی وابسته به هر یک از دو کشور تجلی مییافت. کوتاهی عمر دولتهای این دوران نمادی از اینگونه درگیریهای شدید پشت پرده به حساب میآمد.
حتی بعد از کودتای 28 مرداد تا زمانی که انگلیس به پذیرش برتری و سروری آمریکا تن نداد کارشکنی عوامل آنان علیه یکدیگر بروز مییافت. برای نمونه، جعفر شریفامامی در خاطراتش شمهای از این رقابتها را بطور غیر مستقیم بازگو میکند. کابینه وی که سلطه انگلیس را نمایندگی میکرد در جریان تظاهرات معلمان به سردمداری منوچهر گنجی (از وابستگان به آمریکا) سقوط کرد: "صبح که ساعت هفت پشت میز کارم بودم، تلفن کردم به نصیری صبح زود آنجا نبود. بعد هفت و ربع و هفت و نیم شد و با او تماس گرفتم گفتم: "آمبولانس فرستادید که جنازه را ببرند؟" گفت "فرستادیم آمبولانس پیدا کنند و آمبولانس هنوز گیر نیامده است." از این حرفها من تعجب کردم... از آنجا اطمینان پیدا کردم به این که یک دسیسهای در کار است و من بیخود تقلا میکنم. باری جمعیت از خیابان پهلوی راه افتاد به سمت شمال و در سه راه شاه میرفت سمت مجلس موقعی که میرفتند علویکیا به من تلفن کرد که یک افسر خارجی سوار جیپ است و میآید با افرادی در جمعیت تماس میگیرد. گفتم: "آن افسر را توقیف بکنید". ح ل: یک افسر خارجی با لباس نظامی؟ ج ش: این طور گفت: نمیدانم، بعد پرسیدم که توقیف کردید آن شخص را؟ گفت: "نه او رفت و نشد...".(خاطرات جعفر شریفامامی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات سخن، سال 80، ص237)
هرچند جناب نخستوزیر به تابعیت افسر خارجی که در سازمان دادن به تظاهرات ساقط کننده کابینهاش نقش داشته اشارهای ندارد، اما برای کسانی که از رقابت شدید استعمارگر باسابقه و سهمخواه نورسیده در دو دهه بیست و سی مطلعند همین اشاره کفایت میکند.
اما در این زمینه که رزمآرا چگونه و توسط چه قدرتی بر شاه تحمیل شد نظرات مختلفی در تاریخ به ثبت رسیده است. اصولاً باید اذعان داشت قضاوت در این مورد، ساده نیست و گذشت زمان نیز نتوانسته است چندان کمکی به روشن شدن زوایای تاریک این موضوع بنماید. دکتر سنجابی وی را تلویحاً فراماسونی وابسته به فرانسه خوانده است که جذب لژ انگلیس میشود: "بالاخره در یک روز ناگهان منصور استعفا داد و بلافاصله رزمآرا به نخستوزیری رسید و کابینهاش را تشکیل داد. نکته قابل توجه این است که در همین ایام هم فعالیت جدید فراماسونری در ایران صورت میگرفت... علاوه بر تغییراتی که در کادر فراماسونری در حال احتضار قدیم دادند فراماسونری ایران را که تا آن زمان وابسته به فراماسونری فرانسه بود به فراماسونری انگلستان وابسته کردند و در لوژ جدیدی که به نام همایون تشکیل دادند...".(خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات صدای معاصر، سال 81، ص112)
البته این اظهار آقای سنجابی را نمیتوان پذیرفت که "فراماسونری ایران... تا آن زمان وابسته به فراماسونری فرانسه بود"؛ زیرا لژهای مختلفی از دوران مشروطیت در ایران آغاز به کار کردند که قدرتمندترین آنها لژ وابسته به انگلیس بود؛ به همین دلیل نیز لژهای ضعیفتر چون لژ آلمان و فرانسه بعدها برتری لژ انگلیس را پذیرفتند.
برای نمونه، جعفر شریفامامی که به درجه استاد ارجمندی در لژ وابسته به آلمان رسیده بود بعدها توسط انگلیسیها جذب شد و در رأس لژ وابسته به انگلیس قرار گرفت: "یکی از پدیدههای نوین فراماسونری در ایران پیدایش لژهای تابع "تحادیه لژهای آلمان" در ایران است که بعد از شش سال پذیرفتن "برتری و عبودیت و سروری" لژهای انگلیسی، استقلال خود را [از لژ آلمان] اعلام کردند و سازمان جدیدی تحت عنوان "گراند لژ مستقل ایران تشکیل دادند".(فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، جلد سوم، ص506) نگاهی که آقای سنجابی تلویحاً در مورد رزمآرا دارد جبهه ملی به صراحت مطرح میساخت: "از دیدگاه جبهه ملی، رزمآرا عامل خارجی، یعنی انگلیس بود که برای تأمین منافع این کشور و شرکت نفت انگلیس و ایران بر سر کار آمده بود. اعتقاد جبهه ملی بر این بود که او آمده بود تا لایحه ساعد- گس (گس- گلشایان) که منافع انگلستان را تأمین میکرد به تصویب برساند."(نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، علی رهنما، انتشارات گامنو، چاپ اول، 1384، ص152)
البته ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خویش به روایتی اشاره میکند که در آن آمریکاییها نیز از نخستوزیری رزمآرا دفاع میکردند: "سپس علا اینطور اظهارنظر میکند که تقصیر خودمان است که در تهران به این قبیل اعضای کوچک سفارت آمریکا رو میدهیم و آنها را بزرگ و جسور میکنیم و بعد شکایت داریم که چرا در امور داخلی کشور فضولی مینمایند... علا به دیدن (آیتالله) کاشانی میرود. کاشانی میگوید پسرهای به اسم دوئر نزد من آمده و با نهایت بیشرمی اظهار میکند ما تصمیم گرفتهایم رزمآرا را روی کار بیاوریم و شما باید از او پشتیبانی کنید. سید از این عمل گستاخانه به شدت گله میکند و میگوید این وضع قابل تحمل نیست."(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات پاکاپرینت، لندن، ص250)
در سایر آثار نیز به تفاهم بین انگلیس و آمریکا در مورد نخستوزیری رزمآرا اشاره میشود. شاید همین وحدت نظر دو قدرت مسلط بر ایران نگرانی بیشتر محمدرضا پهلوی را از وی موجب میشود: "مصدق و جبهه ملی به رزمآرا چون دیکتاتوری بالقوه مینگریستند... شایعه حمایت انگلیس و آمریکا از رزمآرا، او را قویتر و خطرناکتر جلوه داده بود".(نیروهای مذهبی بر بستر نهضت ملی، علی رهنما، انتشارات گامنو، چاپ اول، 1384، ص150)
بنابراین در وابستگی سیاسی رزمآرا وحدت نظر وجود ندارد و برخی وی را متمایل به فرانسه دانستهاند که در تداوم حیات سیاسیاش به انگلیسیها رو میکند، عدهای او را عنصری انگلیسی و جماعتی دیگر وی را آمریکایی میخوانند و... همین مسئله تأکیدی است بر این نکته که قضاوت در روابط بیرونی این افسر صاحب نام کار چندان سادهای نیست. در این میان مسعود بهنود، وی را فردی میخواند که در برابر باند انگلیسی ایستاده است: "مظفر فیروز، از طریق همسرش با هدایتها مربوط بود و دو سرلشکری که در ابتدای سال 24 به سرتیپی رسیدند (رزمآرا و عبدالله هدایت) از همین طریق با او مربوط بودند. آنها از با سوادترین و کارآزمودهترین امیران ارتش به حساب میآمدند و بزودی در مقابل باند انگلیسی ارتش (به سرکردگی ارفع) صف میآراستند... خسرو روزبه و سرهنگ سیامک به سوی رزمآرا متمایل شدند و مظفر، رزمآرا را به "جناب اشرف" معرفی کرد." (این سهزن، مسعود بهنود انتشارات علم، 1374، ص357)
ارتباط رزمآرا با مظفر فیروز علیالقاعده ضد انگلیسی بودن وی را زیر سئوال میبرد، زیرا مظفر فیروز از جمله عناصر بشدت وابسته به لندن محسوب بود. همچنین ارتباط بسیار نزدیک اشرف با رزمآرا حکایت مشابهی دارد؛ زیرا اشرف نیز عمدتاً عناصر وابسته به انگلیس را گرد خود جمع میکرد. روابط متنوع اشرف با رزمآرا را برخی اینگونه تحلیل کردهاند که چون محمدرضا پهلوی از این افسر عالیرتبه ارتش نگران بود خواهرش را نزدیکش کرد تا از جانب وی آرامش خاطر یابد. نامههای عاشقانه اشرف به رزمآرا را در همین وادی تفسیر مینمایند، اما به طور قطع این نمیتواند همه ماجرا باشد. اشرف خود در این زمینه مینویسد: "پس از کشته شدن هژیر، برادرم در ماه تیر 1329 سپهبد حاجعلی رزمآرا را به نخستوزیری منصوب کرد... براساس دوستی نزدیکی که با او داشتم، میدانستم فساد ناپذیر و وفادار است. خدمت مهم او در صحنه سیاسی داخلی پاک کردن و روبراه کردن دستگاه اداری فاسد و غیر کارآمد بود. کار مهم دیگر او، عادی کردن روابط ایران با کلیه دولتهای بزرگ بود." (من و برادرم، اشرف پهلوی، انتشارات علم، سال 75، ص211)
در سقم نظرات اشرف همان بس که اگر رزمآرا قرار بود با فساد دستگاه اداری مبارزه کند میبایست چون مصدق، همزاد محمدرضا پهلوی را از ایران اخراج کند؛ زیرا وی سرمنشأ عمده مفاسد در کشور به حساب میآمد، امّا نرد عشق باختن رزمآرا با امالفساد دوران چندان نشانی از مقابله با پلشتیها ندارد. اشرف در فراز دیگری به مسائل دیگری در این زمینه اشاره دارد: "البته تهران با پاریس بسیار تفاوت داشت. ما مجبور بودیم خیلی محتاطانه رفتار کنیم و فقط در مهمانیهای بزرگ و اجتماعات خانوادگی که شوهرم حضور نداشت، یکدیگر را ملاقات کنیم و با هم درد دل کنیم. واقعیت اینست که بیش از اندازه پشت سر من لاطائلات میگفتند. مرا متهم میکردند که با هر سیاستمداری که کار کردهام از نخستوزیران فقید، هژیر و رزمآرا گرفته تا دیگران سر و سری داشتهام." (همانص272)
پیشرفتگی مناسبات اشرف با هژیر و رزمآرا که در نامههای انتشار یافته سرکار علیه به رزمآرا مشخص است و همچنین در مطالبی که جواد صدر ریاست دفتر در دوران نخستوزیری هژیر در این زمینه مطرح میسازد گویاتر از آن است که نیازی به پرداختن به آن باشد؛ لذا برخی قتل محمد مسعود را توسط برخی تودهایهای مرتبط با رزمآرا خدمت متقابلی از سوی وی به اشرف عنوان کردهاند: "قتل محمد مسعود به نفع دربار، شاه و اشرف بود. حزب توده در این قتل نفعی نداشت و به همین جهت همه این قتل را به دربار نسبت دادند. بعید نیست که رزمآرا به طریقی این کار را به دست گروه مخفی کامبخش- کیانوری انجام داده باشد تا این کار را به عنوان یک "خدمت" مهم خود به شاه و اشرف به حساب بگذارد و اطمینان آنان را جلب کند..." (خاطرات سیاسی دکتر فریدون کشاورز، انتشارات آبی، چاپ دوم، سال 80 ، ص 234)
آقای فریدون کشاورز به عنوان یکی از عناصر برجسته حزب توده، ارتباطات رزمآرا را محدود به روزبه، کیانوری و مریم فیروز (همسر کیانوری) ندانسته و معتقد است برادر همسرش نیز در این زمینه نقطه اتصال بوده است: "صادق هدایت برای روزنامههای حزب توده با امضا یا امضای مستعار مقالهها نوشت و یکی از معروفترین نوشتههای او در روزنامه حزبی اگر حافظهام خطا نکند "عنعنات ملی" است که علیه سیدضیاءالدین نوشته بود. از مذاکرات مفصلی که من در طی سه هفته شبانهروز با صادق هدایت در تاشکند داشتم وجداناً استنباط من این بود که به اتحاد شوروی در آن زمان اعتقاد دارد که دولتی آزادیخواه و مدافع کشورهای ضعیف است... به نظر من صادق هدایت یکبار دیگر امیدوار شد که مردم ایران از رژیم فاسد دیکتاتوری سلطنت آزاد خواهند شد و این هنگامی بود که همسر خواهر عزیزش سپهبد رزمآرا به نخستوزیری رسید و او شاید به رزمآرا اعتقاد داشت که میخواهد به مردم ایران خدمت کند. صادق هدایت این خواهر را بیش از همه دوست داشت و خواهر نیز به این برادر بیش از همه علاقه داشت و به این سبب دوستی هدایت و رزمآرا استحکام یافته بود. کسی از مذاکرات سپهبد رزمآرا و صادق هدایت اطلاعی ندارد. آنچه به نظر من مسلم است، پس از کشته شدن سپهبد به دستور دربار پهلوی ناامیدی صادق هدایت به منتها درجه رسید. بخصوص که او کسی را از دست میداد که عزیزترین فرد نیز برای خواهرش و او بود. صادق هدایت تاب مقاومت در مقابل چنین ضربهای نیاورد و سی و چند روز پس از کشته شدن رزمآرا در تاریخ 19 فروردین 1330 در پاریس خودکشی کرد..." (همان، صص192-185)
ارتباط رزمآرا با جناح نفوذی انگلیس در حزب توده که عدهای معتقدند برخی قتلهای مورد نظر دربار از این طریق صورت میگرفت در این حد متوقف نیست و ابهامات بسیاری در اطراف آن وجود دارد: "در سومین ماه بهار، احمد دهقان نیز به سرنوشت محمد مسعود دچار شد. آیا این همه کاری دیگر از گروه مخفی و تشکیلات نظامی حزب توده بود؟ میگفتند دهقان که از نزدیکترین نزدیکان رزمآرا بود با چاپ مقالاتی تند علیه شوروی، یکوف سفیر فعال آنها در تهران را ناراحت میکرد، و او یکی از کسانی بود که به رزمآرا امید بسته بود. آیا دهقان قربانی شد تا رزمآرا به صدارت برسد؟" (این سهزن، مسعود بهنود، انتشارات علم، 1374، ص379)
و در فراز دیگری از همین کتاب در ارتباط با همکاریهای متقابل سازمان نظامی حزب توده و رزمآرا میخوانیم: "تا این جا سازمان مخفی توانسته بود سر خود کارهایی بکند، چند ترور و نزدیک شدن به رزمآرا از آن قبیل بود و همه اینها بدون اطلاع و تصویب دیگر رهبران صورت گرفته بود که به شدت با تکرویهای کیانوری و روزبه و حرکات خود سرانه مریم مخالف بودند و در هر فرصت به آنها پشت و پا میزدند" (همان، ص386) رزمآرا که توانسته بود دستکم به حسب ظاهر نظر آمریکا و انگلیس را جلب کند و از طریق به خدمت گرفتن جریان پررمز و راز کیانوری و مریم فیروز در حزب توده، مسکو را نیز امیدوار سازد، یکبار دیگر نگرانی جدی محمدرضا پهلوی را فراهم ساخت. بویژه شایعه توجه دو دولت غربی به علیرضا پهلوی بر شدت این نگرانی میافزود. آیا ایجاد تشویش و اضطراب در پهلوی دوم بابت قدرت گرفتن رزمآرا، هدف آمریکا و انگلیس بود تا او را به تبعیت محض وادارند و بیش از پیش در دام وابستگی گرفتار سازند یا برنامهای برای کودتا وجود داشت؟ پاسخ این سؤالها چندان روشن نیست، اما میتوان گفت با استفاده از این شیوه یعنی مطرح کردن افراد قویتر از محمدرضا پهلوی، بیگانگان توانستند همواره وی را در خوف و رجاء نگه دارند، البته هر بار فردی از عناصر مورد اعتماد غرب قربانی میشد.
بنابراین به نخستوزیری رسیدن رزمآرا از یک سو نیروهای جبهه ملی را به شدت نگران ساخت تا جایی که رسماً در جلسهای از رهبر فدائیان اسلام اعدام وی را درخواست نمودند و از سوی دیگر شاه را به تکاپو واداشت تا در چارچوب اقداماتی چند جانبه این رقیب قدرتمند را از میدان خارج کند. محمدرضا - پهلوی همانگونه که رزمآرا در خاطراتش عنوان میکند- از حضور او حتی در جایگاه ریاست ستاد ارتش نیز چندان آسوده خاطر نبود، از این رو برای مدتی وی را منتظر خدمت میکند. بازگشت رزمآرا به ارتش بعد از به نخستوزیری رسیدن قوام ممکن شد. قوام نیز از نخستوزیرانی بود که قدرت نادیده گرفتن برخی نظرات محمدرضا را داشت.
سپهبد پالیزبان در خاطرات خود به صراحت هدف از تبلیغ وجود طرح کودتا را حمایت غرب از کسانی که در مظان کودتا قرار میگرفتند نمیداند: "در زمان پادشاهی محمدرضا شاه تعداد چهار کودتا میرفت که صورت گیرد ولی هر کدام از آنها به صورت معجزهآسایی خنثی شدند که عبارت بودند از کودتای سپهبد حاجعلی رزمآرا نخستوزیر وقت، کودتای سرلشکر محمد ولیالله قرهنی رئیس رکن دوم نیروی زمینی، کودتای ارتشبد حجازی رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران و کودتای ارتشبد آریانا رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران. از این چهار کودتا بیمحتواترین آنها کودتای سرلشکر قرهنی بود. او میخواست موافقت آمریکاییان را برای هموار کردن هدف خویش جلب نماید اما ناشیانه عمل کرد. او اگر یک لحظه فکر میکرد که شاه در 28 مرداد کشور را ترک کرد و پس از دو روز مراجعت نمود و کدام دست غیب از آستین بیرون آمد و او را رجعت داد هیچگاه مرتکب چنین خبطی نمیشد این بود که خیلی صاف و ساده اهداف خویش را برای سرهنگ لاتاندریس که اسم مستعار همان سرهنگ راجرز گو بلان بود روزمره بیان میکرد و آنها هم که شاه را شدیداً تحت حمایت خود داشتند گزارشها را به شاه رساندند." (خاطرات سپهبد پالیزبان، انتشارات نارانگستون، لسآنجلس، سال 2003 م، ص35)
به این ترتیب باید اذعان داشت حامیان شاه از عناصر قویتر در ساختار رژیم پهلوی استفاده ابزاری میکردند تا دست نشاندهشان را به خود وابستهتر سازند و به وی ثابت کنند بدون برخورداری از چتر حمایتی آنان تا چه میزان خطرات او را تهدید میکند. همچنین باید به این نکته توجه داشت که اگر محمدرضا پهلوی از منظر شخصیتهای پرتوان ارتش و حتی سیاستمداران وابسته به غرب فردی خوشگذران، نالایق و بیسواد بود، دقیقاً به همین دلیل، همچون پدرش انتخاب شده بود؛ زیرا عناصری با این ویژگیها به مراتب تابعتر و مطیعتر از دیگر وابستگان فکری و سیاسی به غرب بودند. برای نمونه، دکتر مجتهدی - رئیس دبیرستان البرز و بنیانگذار دانشگاه شریف - در این زمینه میگوید: "شاه و اطرافیان نالایق (او) لیاقت این را نداشتند که جوانهای نازنین را جلب کنند... محمدرضا شاه نه، این مهتر نبود (اشاره به کار کردن رضاخان در اصطبل چند سفارتخانه خارجی) این عزیز دردانه پدر و مادر بود، مغزش درست کار نمیکرد. در درجه اول عَلَم جاسوس را وزیر دربار و همه کاره خود کرده بود." (خاطرات محمدعلی مجتهدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر کتاب نادر، خرداد 80،صص 190-188)
این که محمدرضا پهلوی هیچگونه لیاقتی برای اداره یک جامعه نداشت از سوی همه دستاندرکاران دارای توان کارشناسی رژیم پهلوی به صراحت بیان شده است، اما متأسفانه همین کارشناسان به دلیل وابستگی به غرب برای هر نوع تغییری به آمریکا و انگلیس پناه میبردند. این قدرتها نیز که برای دستیابی به منافع حداکثری فردی مناسبتر از محمدرضا پهلوی نمیتوانستند پیدا کنند به سهولت افراد لایقتر از شاه را قربانی وی میکردند. سرنوشت افرادی چون دکتر مجتهدی که در مدت کوتاهی توانست دانشگاه آریامهر آن زمان را راهاندازی کند در چنین شرایطی بسیار تلخ بود و برخی انتقادات او موجب حذف کاملش از مناصب علمی و اجرایی شد: "(شاه) خودش را هم تو بغل آمریکاییها انداخته بود. دستور آمریکایی را چشم بسته اجرا میکرد- همان اصلاحات ارضی که بزرگترین ضربه را به کشاورزی مملکت وارد کرد..." (همان،ص154) بنابراین به زعم همین کارشناسان فردی که آشکارا اقتصاد و استقلال کشور را تخریب میکرد ایدهآل بیگانگان به حساب میآمده است.
سرنوشت افرادی چون رزمآرا که تغییر را در چارچوب تعامل با همان دولی دنبال میکردند که محمدرضا مطلوبشان بود متفاوت از احمد آرامشها رقم نخورد. احمد آرامش نیز به بیلیاقتی محمدرضا معترض بود و با اتکا به انگلیس در صدد تغییراتی در کشور برآمد، اما با وجود اینکه از سردمداران مدیران وابسته به لندن بود و گروه ترقیخواه را رهبری میکرد دولت انگلیس وی را قربانی دیکتاتور منتخب خود نمود و اجازه داد محمدرضا به سهولت او را از سر راه بردارد. در مورد چگونگی قتل رزمآرا و ابهامات حول و حوش آن جعفر شریفامامی میگوید: "حالا در این جا هم اقوال مختلفی بود که طهماسبی تیراندازی کرده است، ولی تیری که به رزمآرا کارگر بوده تیر دیگری بوده است که معلوم نیست از چه ناحیهای بوده است. به هر حال، یک قتل مرموزی بود. خیلی روشن نبود." (خاطرات جعفر شریفامامی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات سخن، ص135)
مظفر بقایی در مورد چگونگی از میان برداشته شدن رزمآرا میگوید: "دلائلی که میگویم که کار شاه بوده یکی اینکه رزمآرا دو تا (سه عدد) گلوله خورده بود. یک گلوله به شانهاش خورده بود یک گلوله درست به پشت کلهاش خورده بود از وسط پیشانیاش آمده بود بیرون. طبیب قانونی محرمانه به آقای زهری گفته بود که این گلولهها از دو کالبیر مختلف بوده... تردیدی برای من وجود ندارد که خلیل طهماسبی را پاراوان کرده بودند که عمل او به اصطلاح علامت شروع عمل این نگهبان باشد چون نگهبان اگر در میآورد و میزد که خیلی درز قضیه باز بود. لاجوردی (مصاحبه کننده): اینکه آقای علم اصرار کرده که ایشان حتماً به این مجلس ختم بیاید این واقعیت دارد؟ بقایی: همین، بله، علم رفته بود به مسجد. علم میآید بیرون میرود توی دفتر رزمآرا، رزمآرا نبوده منتظرش مینشیند، میگوید که "شما تشریف بیاورید". میگوید "نه حالا دیگر وقت گذشته" میگوید که "نه لازم است که تشریف بیاورید و اینها." (خاطرات دکتر مظفر بقایی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات علم، سال 82، صص8-137)
البته نانوشته نماند که بقایی در این هماهنگی، یعنی عملکرد همزمان فدائیان اسلام و دربار، نمیتواند بینقش باشد؛ زیرا وی هم با دربار ارتباط تنگاتنگ داشت و هم در جلسهای متشکل از اعضای جبهه ملی همچون حسین فاطمی، حاضر بود که در آن رسماً از مرحوم نواب خواسته شد به حیات رزمآرا پایان داده شود.
روایت دکتر مصدق از تماس یکی از نمایندگان وابسته به دربار با وی قبل از ترور رزمآرا حکایت از برنامهریزیهای همه جانبه محمدرضا پهلوی دارد: "یکی از نمایندگان که چند روز قبل از کشته شدن رزمآرا نخستوزیر بخانه من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه برای تصدی این مقام دعوت کرده بود...".(خاطرات و تألمات دکتر مصدق، انتشارات علمی، 1365، ص178)
گزارش رئیس اداره پزشکی قانونی نیز حکایت از مورد اصابت قرار گرفتن رزمآرا از دو زاویه مختلف دارد: "ضمناً بایستی متوجه بود که از این سه گلوله یک گلوله آن از طرف چپ از ناحیه خلفی گردن وارد جمجمه شده و از پیشانی خارج گردیده، و دو گلوله دیگر از طرف راست اصابت و از قسمت گوشه داخلی استخوان کتف وارد، و یکی از آنها از ناحیه گردن و دیگری از محوطه قفسه صدری از زیر استخوان ترقوه بیرون رفته است و چون اثر سوختگی جلدی موجود نبوده بنابراین در فاصله بیش از یک متر اصابت صورت گرفته است. علت فوت متلاشی شدن مغز و پاره شدن قسمتی از ریه راست بود... رئیس اداره پزشکی قانونی- دکتر میرسپاسی." (اسرار قتل رزمآرا، محمد ترکمان، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، سال 70، ص148)
آیتالله کاشانی هم در بازجویی خود که بعد از کودتای 28 مرداد در تاریخ 27/10/1334 صورت گرفته به دخالت عوامل دیگر در این زمینه اشاره دارد: "س- به نظر شما چه کسی مباشر قتل رزمآرا بود [؟] ج- من نمیدانم قاتل او چه کسی بود [،] ولی از قراریکه پرونده خلیل حکایت میکند او قاتل نبوده آن ... برای افتخار به ریش گرفته [امضاء] کاشانی" (همان، ص421)
هرچند عملکرد همزمان دو جریان با دو خواستة کاملاً متعارض با یکدیگر همچنان چگونگی حذف فیزیکی این افسر ارشد ارتش شاهنشاهی را در هالهای از ابهام نگاه داشته است، امّا در این نکته هیچگونه تردیدی باقی نیست که قدرتهای بیگانه مسلط بر ایران برای حفظ سلطنت پهلوی علاوه بر کشتار و شکنجه مخالفان استبداد و وابستگی (از طریق سازمان مخوف ساواک) در صورت رشد یکی از عناصر وابسته به دربار که موجب نگرانی محمدرضا فراهم میشد، نه تنها اجازه حذف وی را میدادند، بلکه اطلاعات لازم را نیز در اختیار دیکتاتور منتخب میگذاردند.
آگاه سازی مخاطب از طریق یک مقایسه ساده بین به اصطلاح صاحبمنصبان قزاق در ارتش و افسران دوره دیده ازجمله نقاط قوت خاطرات رزمآراست. مورد توجه قرار گرفتن رضا شصت تیر میان نیروهای قزاق پس از افتادن اداره نیروهای قزاق به دست انگلیسیها در ایران موجب شد تا وی و دوستانش به سرعت روند رشد در سلسله مراتب این نیرو را طی کنند بدون آنکه کمترین سوادی داشته باشند. از طرفی زمانی که رضاخان به عنوان پادشاه ایران منصوب شد همان دوستان دوره قزاقی را به عنوان امرای ارتش انتخاب کرد. آنچه رزمآرا در خاطراتش در این زمینه بیان میکند هرچند بسیار محدود است اما با این وجود یادآور فجایعی است که بر ملت ایران با انتخاب رضاخان رفته است: "محیط آن روز قزاقخانه بسیار دیدنی بود چه افسران قزاق اکثراً بیسواد و بسیار عامی بودند... در موقع گرفتن حقوق، این افسران عموماً با مهر لیست را مهر کرده زیرا سواد برای امضا کردن نداشتند و به همین مناسبت از باسوادی این افسران [بریگاد] تعجب میکردند... زندگانی کردن با افسران قزاق امری بسیار دشوار و پرمشقت بود چون من نه مشروبخور و نه مبتلا به سایر ابتلائات بودم. گذشته از حفظ خود از اعتیاد با تمام جدیت سعی در منصرف کردن رئیس خود داشتم." (صص4-32) رزمآرا از آنجا که هرچه واقعیتها را در مورد قزاق بیان کند به نوعی توصیف رضاخان تلقی میشود به شدت خود را محدود ساخته است و از تشریح ابتلائات آنان سخنی به میان نمیآورد. اما مسعود بهنود پارهای از مسائل رضاخان را اینگونه توصیف میکند: "(رضا قزاق) دو سه باری مشمول عنایات فرمانفرما والی کرمانشاه قرار گرفته بود... به پیشهاد پالکونیک اوشاکف فرمانده روس قزاق کرمانشاه، و تصویب فرمانفرما، به عنوان افسر، فرمانده رسته پیاده شد... اما قمهکشی قمار هر شبه و بدمستی از سرش دور نشد... تابستان همان سال در رکاب فرمانفرما به تهران رفت و در بازگشت دستور یافت که زیر نظر افسران روس کار با شصت تیر بیاموزد. لقب تازهای به جای "رضا قزاق" در انتظارش بود "رضا شصتتیر". در این زمان به امر فرمانفرما، فطنالدوله پیشکار شاهزاده، اتاقی در کنار هشتی خانه به او داده بود و هر شب سینی عرق و وافور او را مهیا میکردند." (این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص14)
رزمآرا البته زمانی که از خود میگوید و شرح مفاسدی که در آن گرفتار بوده است را بیان میکند خواننده اثر میتواند به سهولت حدس بزند که قزاقها چه موجوداتی بودهاند: "ماها برنامه ثابتی حاصل کرده بودیم، صبح سر خدمت حاضر شده ساعت 10 الی 11 به بازار رفته و در آنجا گردش و خانمها و رفقای خود را دیده و تفریح کرده بعدازظهر باز به اداره میآمدیم. ساعت شش بعدازظهر خیابان لالهزار جولانگاه ما بود چه در آنجا باز همه را دیده اشارات و گفتارها رد و بدل میشد و پس از مدتی گردش بالاخره با درشکه به یکی از باغات اطراف شهر رفته و بدین قسمت روز را به پایان رسانیده و روز جدید باز با همین اصول و طریقه و با همین وضعیت شروع میشد. هیچگاه برای من امیدی جهت نجات از این ورطه هولناک جز یک ماموریت جدید نبود... بایستی گفت این مسافرت مرا از یک بدبختی و مذلت بزرگی که عاقبت آن نیستی و بدنامی کاملی بود نجات داد." (ص5-43)
البته مسافرت فرانسه نیز آقای رزمآرا را به قول خودشان از این منجلاب نجات نمیدهد: "پس از مراجعت از اروپا اصول جدیدی برای زندگانی ما باز شده بود که این مرتبه به طریق دیگری شب و روز سرگرم عیش و عشرت بوده و جز این سرگرمی و عشرت فکر دیگری نداشتم". (ص56) هرچند پاورقیهای تدوینگر نشان میدهد که برخی مسائل خصوصیتر حذف شده است اما در همین حد خواننده میتواند دریابد وقتی گرفتار منجلابی در این حد، قزاقها برایشان قابل تحمل نبودهاند، دیگر قزاقها چگونه ارتش را اداره میکرده و چه بر جوانان این مرز و بوم میرفته است. جوانانی که ناگزیر بودند دو سال تن به خدمت نظام وظیفه تحت مدیریت این قزاقها بدهند. رزمآرا در این زمینه به صراحت از حاکم شدن افرادی چون جعفرقلی آقا و کریم آقا بر سرنوشت ارتش، خود را متاسف نشان میدهد: "در زمان رضاشاه تشخیص برای مأمورین لازم نبود چه تمام دستورات جزیی و کلی از طرف او داده میشد و هر قدر مامور بیتصمیمتر و مطیعتر بود شاید برای پیشرفت اسلوب آن روز بهتر و مفیدتر به نظر میرسید. اگر سربازی را برای فرماندهی لشکر میگماردند همان نتیجه از وجود و عمل او حاصل میشد که یک شخص تحصیل کرده مجربی گمارده میشد کما آن که روی همین اصل اشخاصی مثل جعفر قلیآقا، کریم آقا و غیره که شخصیت و اهمیتی در این کشور نداشتند بدون کوچکترین سابقه تحصیلات و اطلاعی، به سرلشکری و زمامداری امور کشور رسیده، و در حقیقت مرجع امور و کلیه اوامر و دستورات بودند." (صص9-138) رضاخان که خود بعضاً از عملکرد این افراد بیسواد به خشم میآمد، ضمن فحاشی مطالبی به زبان میآورد که جایگاه قزاقها را روشن می¬سازد: "یکمرتبه شاه عصبانی شده گفت این تقصیر من است که شماها را زیر دست هر بقال و عطاری میگذارم" (ص59) رزمآرا در فرازهای مختلفی از خاطراتش به بکارگیری الفاظ رکیک از سوی رضاخان اشاره دارد. دیگر قزاقها نیز در ارتش به تبعیت از رضاخان آنچنان فرهنگ عمومی را تنزل بخشیده بودند که برای هیچکس قابل تحمل نبود. عبدالرحیم جعفری که در زمان رفتن به خدمت سربازی، به شاگردی در بازار مشغول بوده در این زمینه میگوید: "گروهبان گردان ما جز با ناسزاهای آنچنانی و سخنان زشت، زبان و دهنش با هیچ چیز دیگر آشنا نبود. جز کلمات رکیک چیزی در چنته و حافظهاش نداشت و همین سخنان زشت را برای همه ما خرج میکرد:"مرتیکه پدرسوخته... مادر... آبجی..." اینها نمک کلام او بود. آدم گاه شک برش میداشت و ناباورانه از خود میپرسید: "یعنی اینها خانوادهای هم داشتهاند؟ در دامن پدر و مادر بزرگ شدهاند؟ سر سفره پدر و مادر غذا خوردهاند؟... اصلاً از کجا آمدهاند؟! (در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، انتشارات روزبهان، سال 83، ص176) و در ادامه این مطلب و در فرازی دیگر، رایج شدن این فرهنگ توسط رضاخان به درستی مورد اشاره قرار میگیرد. البته باید اذعان داشت بسیار از نیروهای قزاق چون رضاخان تحت تعلیم و تربیت پدر و مادر نبوده و در خیابانها رشد کرده بودند: "یک بار نوبت حمام ما مصادف شد با نوبت حمام دانشجویان آموزشگاه خلبانی ... گروهبان واحدشان جلوی چشم ما چند نفرشان را به باد کتک و فحش و ناسزا گرفت، چون در اتوبوس خندیده بودند، بلند بلند حرف زده بودند، درپیاده شدن از اتوبوس فس فس کرده بودند! ما هاج و واج مانده بودیم و نگاه میکردیم. فحشهایی که این گروهبان میداد روی سرگروهبان ما را سفید کرده بود؛ در چنته هیچ چارواداری نبود؛ بیچاره چاروادار! تا آن وقت چنان کلماتی به گوشم نخورده بود. دانشآموزان را چپ و راست، کشیده و لگد میزد و با کلمات مادرت را ... خواهرت ... مادر... خواهر... مینواخت. طفلک دانشآموزان، جلوی ما سربازها چقدر خجالت میکشیدند. و من از دیدن خجالتی که آنها میکشیدند و شخصیتشان جلوی ما خرد و شکسته میشد خجالت میکشیدم... میگفتند در تمام پادگانها و واحدهای ارتش وضع همین است، حتی در دانشکده افسری میگفتند حرف خوش خود شاه هم به امرای لشکر حواله دادن چکمه به فلان فلانشان است! خلاصه، مثل اینکه آسمان همه قسمتهای ارتش به رنگ آسمان همین پادگان ما بود." (همان، ص179)
به طور قطع انگلیس برای شکستن مقاومت ملت ایران در برابر سلطه بیگانه که در نهضت دلیران تنگستان، نهضت جنگل و ... آزموده بودند، به شیوههای مختلف توسل میجستند از جمله حاکم ساختن جماعتی بر این ملت بافرهنگ تا روحیه سلحشوری را در آنان در هم شکنند. البته نتیجه بخش بودن حاکم ساختن قزاقهایی چون رضاخان بر سرنوشت مردم را ما در شهریور 1320 به وضوح مشاهده کردیم. رزمآرا که خود در این ایام با مقاومت کردن در برابر ورود نیروهای بیگانه به کشور در پوشش نظرات کارشناسانه موافق نبوده، از نتیجه تحقیرآمیز متلاشی شدن ارتش در همان ساعات اولیه اعلام ورود نیروهای روس و انگلیس نه تنها چندان متاسف نیست بلکه به نوعی درصدد تبرئه آنان برمیآید: "آلمانها بدون تردید راههای بسیار محرمانه و ارتباطات بسیار دقیقی با شخص رضاشاه حاصل نموده بودند که برای مصالح خود، او را تشویق و برای نظر حقیقی خود او را حاضر مینمودند. با این رویه بود که پیشنهادات انگلیس و روس و آمریکا برای عبور قشون آنها از ایران مورد قبول واقع نشد و هر قدر این دول خواستند با ملایمت و طرز مسالمتآمیزی در این راه موفق شوند، اقدامات آلمانها عمل و منظور آنها را به کلی بیاثر گذارد. تا آنکه ناگزیر از توسل به عملیات نظامی شده، پس از تمرکز قوایی در مرزهای شمال و غرب و تجاوز بسیار سریعی از خرمشهر تمام نقاط حساس کشور را مورد تجاوز قرار دادند." (ص131) این ادعای آقای رزمآرا هیچگونه بهرهای از حقیقت نبرده بلکه صرفاً با هدف موجه ساختن رفتار اشغالگران مطرح میشود. حتی آثاری که درصدد تبرئه غرب به نگارش درآمدهاند روایتهایشان در این زمینه بسیار متفاوت است: "بهانه رسمی دو قدرت برای تجاوز بیدلیل به ایران حضور تعدادی اتباع آلمانی بود که در ایران کار میکردند... روز پیش از حمله، رضاشاه کفیل وزارت خارجه را نزد وزیر مختار انگلیس در تهران سرریدر بولارد فرستاد و پیغام داد که اتباع آلمانی با سرعت بیشتری اخراج خواهند شد و بار دیگر تعهد سپرد که "ایران هرچه متفقین بخواهند خواهد کرد" (ایران برآمدن رضاخان، نوشته سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، چاپ سوم، سال 1380، ص426)
بنابراین رضاخان قبل از ورود نیروهای متفقین به ایران یکبار دیگر به انگلیسی¬ها اعلام داشته بود که هرآنچه بخواهند انجام خواهد داد؛ لذا از چه رو آقای رزمآرا بهانههای بیگانگان را برای اشغال ایران قابل قبول میداند، نکته قابل توجهی است. اما در مورد چگونگی تسلیم شدن ارتش قبل از هرگونه مقابله چشمگیر، روایت آقای رزمآرا تلاش برخی از کسانی که میخواهند رضاخان را در این تحقیر تاریخی تبرئه کنند، ناکام میگذارد: "قرار شد صورت مجلسی نوشته شود. فوری صورت مجلس نوشته شد که چون عملیات مفید و مؤثر نیست اجازه داده شود که شورای دفاع ملی تشکیل شود. فوری به عرض رسید. قبول شد. کلیه وزرا در باشگاه حاضر شده وضعیت برای آنها تشریح و تصمیم گرفته شد که فوری انجام دهند. بلافاصله با شاه مذاکره و امر عدم مقاومت صادر شد. پس از صدور این امر بود که اداره باقیمانده ارتش موجود هم به کلی از هم گسیخته شده، یک بینظمی حاصل شد." (صص7-136)
به روایت رزمآرا رضاشاه در همان ساعات اولیه روز سوم شهریور 1320 با دریافت گزارشهای ورود نیروهای شوروی به ایران در صدد فرار از تهران برآمد: "... روز سوم شهریور ماه وقتی گزارشات را سرهنگ ارفع متصدی دفتر برای ملاحظه ایشان برده بودند دیده بود که شاه دیوانهوار از قصر خارج، سوار اتومبیل شده، مدتی رفته باز برگشتند، دوان دوان شروع به رفتن نمود." (ص136) رضاخان از سوم تا هفتم شهریور که متفقین رسماً اعلام کردند فعلاً نیروهای خود را به طرف تهران گسیل نخواهند داشت سه بار بلافاصله بعد از دریافت گزارشهای غیرموثق در مورد نزدیک شدن ارتشهای متجاوز به تهران، اقدام به فرار نمود و بعد از مشخص شدن کذب بودن اخبار دریافتی از میانه راه بازگشت. یعنی ابتدا حتی تأمل نمیکرد که به صحت و سقم گزارشهای دریافتی وقوف یابد. سیفپور فاطمی در این زمینه میگوید: "در آن موقع رضاشاه که در اوج قدرت بود و مدت بیست سال تنها فرد و کسی بود که بر کشور ایران حکومت کرده بود، یک مرتبه از خود ضعف و ناتوانی نشان داد به طوری که سه مرتبه خیال داشت از تهران فرار بکند." (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بیبیسی، به کوشش ع.باقی، ص76)
شریفامامی نیز در خاطرات خود گوشهای از عملکرد ارتش و فرمانده مدعی آن را بازگو میکند که چگونه بعد از دریافت گزارشی از شهربانی قزوین اقدام به فرار میکند، اما بعد مشخص میشود کامیونهایی را که در تاریکی صبحگاهی کارگران ساختمانی را به محل کارشان میبردهاند، ارتش شوروی تصور کرده و بیل¬هایشان را سلاح پنداشتهاند. گزارش اصلاحی شریفامامی که آن زمان در راهآهن اشتغال داشته موجب بازگشت رضاخان از میانه راه میشود. به طور کلی باید گفت روایات مختلف در این زمینه، وجود ارتشی را در آن ایام به تصویر میکشد که طی 16 سال پادشاهی رضاخان جز فساد (که برای فردی چون رزمآرا نیز قابل تحمل نبوده است)، غارت اموال مردم و ... هنری نداشت. البته افسرانی چون رزمآرا نیز که مورخان بالاتفاق وی را بسیار لایقتر از پهلویها ارزیابی میکنند در شکلگیری چنین ارتشی که لیاقت دفاع از کیان کشور را حتی برای ساعاتی نداشت، بینقش نبودند. آورده شدن شرح بیبندوباریهای افراطی رزمآرا به عنوان گل سرسبد چنین ارتشی، ما را بینیاز از ارائه توضیحات بیشتر مینماید.
اما جالب است بدانیم که همین ارتشیان در برخورد با ملت ایران به چه میزان خشن و بیرحم ظاهر میشدند و کمترین انسانیتی از خود بروز نمیدادند. برای نمونه، آقای رزمآرا که توصیه به ترک هرگونه مقاومت در برابر بیگانگان مینموده است (ص134) در زمان کوچ اجباری عشایر پرکوشش و کمتوقع و بیدفاع چه جنایاتی که مرتکب نمیشود. این در حالی بود که عشایر ایران همواره در دوره پهلوی قشر تولید کنندهای بودند، اما ریالی از بودجه عمومی صرف آنان نمیشد؛ با این وجود در رونق بخشی به اقتصاد این مرز و بوم تأثیر قابل ملاحظهای داشتهاند. نابود کردن عامدانه این سرمایه ملی را باید از زبان خود آقای رزمآرا شنید: "بعداً امر شد که قسمتی از این عشایر را من با قوای خود اسکورت کرده و به محل جدید آنها کوچ دهم. منظره کوچ این عشایر موضوع بسیار قابل توجه و دیدنی و در ضمن بسیار مضحک بود... بدین طریق عمل میشد که همه روزه صبح زود اول مردها را که در حدود چهارصد نفر بودند کت بسته توسط یک گروهان حرکت داده، سپس گلههای آنها را که در حدود ده هزار حشم بود توسط گله چرانهای خود حرکت کرده، زنها نیز پس از احشام به میل و اراده خود سواره با لوازم خود حرکت مینمودند. این عمل کوچ چون در فصل مناسب و مساعدی در نظر گرفته نشده بود لطمه زیادی به این طوایف زد... باری در اوائل چون احشام بسیار چاق و فربه بودند راهپیمایی به سرعت و خوبی انجام میگرفت. ولی از بروجرد به طرف طهران از طریق اراک تدریجاً احشام لاغر شده تلفات زیادی به آنها وارد میشد... عده بسیاری از مهاجرین و راه گذرها هر یک گوسفند یا بز واماندهای را در روی دوش داشته در حرکت بودند. در هر توقفگاه عده زیادی از احشام تلف شده از بین میرفت... تا بالاخره این کوچ به قم رسید. در آنجا هیئتی از طهران آمده چون این هیئت از اخلاق و اطوار و سوابق اعمال این مردم بیخبر بود بسیار متأثر و متألم شد..." (صص6-74)
رزمآرا حتی حاضر نمیشود به دستور هیئت عالیرتبه، در بند شدگان را رها کند تا از مرگ و میر احشام جلوگیری کنند؛ لذا مأموریت را نیمه تمام رها میکند و با هماهنگی کرمانشاه عشایر را تحویل میدهد و به محل مأموریت خود باز میگردد. اینچنین گردنکشان و زورگویانی به یکباره در برابر بیگانگان، زبون و حقیر میشدند و موجبات حقارت ملت را نیز فراهم میآوردند. ارتشی که رضاخان به کمک انگلیس به وجود آورد دارای همین دو خصوصیت بود؛ جبار در برابر ملت ایران، بویژه سلحشورانی که در جنوب کشور بارها در برابر سلطه انگلیس به مقابله برخاسته بودند، و عاجز و ناتوان در برابر زورگوییهای بیگانگان. حال آنکه مفهوم ارتش در میان ملتها کاملاً متفاوت است. ارتش ملی نه تنها در مسائل داخلی کشور مداخله نمیکند، بلکه با تمام توان به دفاع از کیان کشور در برابر بیگانگان میپردازد و هرگز حاضر نمیشود با تحمل حضور بیگانه در مرز و بومش موجب حقارت ملت خویش شود. اما ارتش رضاخانی از دو سو تحقیر ملت ایران را موجب شد؛ از یک سو با تعدی به اموال و نوامیس مردم که شرح آن را میتوان از زبان برخی دستاندرکاران رژیم پهلوی خواند: "ایلهای قشقایی، بویراحمد، ممسنی، عرب و باصری از معروفترین و مهمترین تیرهها و ایلهای فارس به شمار میرفتند. ماموران نظامی که نظم و نسق آنان به عهدهشان بود مردم بومی را بسیار در مضیقه قرار میدادند. حتی شایع بود که یکی از افسران آن زمان بنام سلطان عباسخان، مادران روستایی را وادار میکرد که شیرشان را بدوشند و او این شیرها را در برابر سگ خود میگذاشت، در حالیکه فرزندان آنان گرسنه بودند... در آن زمان، تاریخ همه این ماجراها و رویدادها را پدرم به تهران گزارش میداد اما متاسفانه کارگزاران توطئهگر نگذاشتند که رضاشاه به ژرفای رخداد پی ببرد" (گذرعمر، خاطرات سیاسی باقر پیرنیا استاندار استانهای فارس و خراسان، انتشارات کویر، سال 82، ص190)
از سوی دیگر این ارتش با کوتاهی در انجام وظیفهاش، یعنی مقاومت در برابر هجوم ارتش بیگانه موجب تحقیر ملت می¬شد. در واقع چون این عرصه، عرصه جانفشانی برای کشور بود، افسران ارتش رضاخانی مانند فرماندهشان در همان لحظات اول انتشار خبر ورود بیگانه به کشور، متواری میشدند. برای آگاهی از پیامدهای این فرار از انجام وظیفه از سوی این خوشگذرانان و تحقیر ملت ایران، بهتر است رشته کلام به دست همسر رضاخان داده شود: "... به طوری که تهران تبدیل به یک شهر سرسامزده شد و شایعه قحطی، بمباران شهر و تجاوز سربازان آمریکایی و انگلیسی به زنها و دخترها پس از رسیدن به تهران، چنان باعث پانیک شد که نمونه آن را نمیتوان در تاریخ به یاد آورد." (ملکه پهلوی، خاطرات تاجالملوک، انتشارات نیما، نیوریک، سال 80، ص295) نجابت و مظلومیت این ملت در آن زمان که سربازانش حقیرانه در خیابانها سرگردان بودند گاهی موجب تأسف و تأثر افسران سنگدلی چون سرلشکر زاهدی نیز میشده است: "شبی که اعلیحضرت رضاشاه قصد حرکت داشت پدرم تصمیم گرفت همراه ایشان برود. ... من با پدرم عازم مسافرت شدم پدرم یک اتومبیل لینکلن کنتیانتال داشت چند نفر از افسران میخواستند با ما بیایند... از خیابان چراغ گاز(چراغ برق بعدی) که میگذشتیم برخوردیم به سربازانی که از سربازخانهها مرخص شده بودند و با وضع رقتباری، بدون لباس، اغلب با یک پیراهن و زیر شلوار، توی خیابان سرگردان بودند. در آنجا من برای اولین بار گریه پدرم را دیدم. در حالیکه بغض گلویش را میفشرد به یزدانپناه گفت حیف این مردم، حیف از نجابت این مردم... ببین چه مردم نجیبی هستند. هرجای دیگر دنیا بود اینها میریختند مغازهها را غارت میکردند ولی این بدبختها دارند پای پیاده، بدون هیچ مزاحمتی برای دیگران برمیگردند به خانههایشان و به مال و ناموس کسی تجاوز نمیکنند." (خاطرات اردشیر زاهدی، ایبکس پابلیشر، آمریکا، سال 2006 م، ص35)
در آخرین فراز از این نوشتار بر این نکته تأکید میکنیم که خاطرات سپهبد رزمآرا در روشن شدن ماهیت ارتشی که انگلیسیها بعد از به روی کار آوردن رضاخان در ایران بنا گذاشتند، بسیار به مورخان کمک خواهد کرد، چرا که نقش ارتش در این دوران از جمله مسائل مهم تاریخ معاصر کشور به حساب میآید. برخی کوشیدهاند ارتش رضاخانی را انسجام بخش ایرانی معرفی کنند که در دوران قاجار انگلیسیها سعی در ایجاد تفرق و تشتت در آن داشتند. اما آیا این تلاش با واقعیتهای تاریخی پیش روی ما همخوانی دارد؟ آیا خوانین و وابستگان به انگلیس در خوزستان، فارس و... که در دوره قاجار از انگلیس رسماً مستمری دریافت میداشتند تا دولت مرکزی را تضعیف کنند با ارتش رضاخانی میجنگیدند؟ اگر جواب مثبت است کجا و چگونه و اگر پاسخ منفی است این ارتش چه خدمتی به سامان دهندگان خود ارائه کرد و کارکردش چه بود؟ زیرا زمانی که ملت ایران به ارتش به عنوان تشکیلاتی دفاعی نیاز داشت، به دستور رضاخان سربازان اینگونه تحقیرآمیز از پادگانها مرخص شدند. خاطرات رزمآرا بدون شک اگر تدوین متفاوتی مییافت شاید نقش بیشتری در روشن شدن زوایای تاریخ ایفا میکرد. آقای کاوه بیات کوشیده است با ترمیم روابط رزمآرا و محمدرضا پهلوی، نقش دربار را در حادثه مسجد سلطانی، کمرنگ سازد. همچنین از تقابل شدید جبهه ملی و رزمآرا سخنی به میان نیامده است. برخورد مستبدانه این نخستوزیر با اقلیت مجلس و تهدید رسمی آنها و تحقیر ملت ایران در پاسخ به درخواست اقلیت مبنی بر ملی شدن صنعت نفت، هرگز از صفحه تاریخ پاک نخواهد شد. رزمآرا برای اثبات ناتوانی ملت ایران از اداره منابع نفتی خویش فریاد زد ملتی که لیاقت لولهنگ سازی ندارد چگونه میتواند صنعت نفت را اداره کند. همچنین در بخش یادداشتهای تدوین کننده اثر، خطاهای تاریخیای را شاهدیم، از جمله: "سوءقصد موفق فدائیان اسلام به جان عبدالحسین هژیر، نخستوزیر کشور در آبان 1328" (ص195) که باید گفت هژیر در آن زمان وزیر دربار بود. اینگونه اشتباهات و تلاش برای نادیده گرفته شدن برخی مسائل مربوط به رزمآرا از اهمیت اثر نمیکاهد و همچنان منبعی مفید قلمداد خواهد شد.