خاستگاه جاهلان و پهلوانان قدیم

محله قابل مقایسه با قبیله است. قبیله هایی كه حول و حوش رودخانه ها، در دامنه كوه ها و در مناطق زیارتی و مقدس شكل می گرفتند مختصاتی شبیه به همین محله ها داشتند. محله ها معمولا پیرامون مسجد، تكیه، سینما، زمین فوتبال و سایر پاتوق ها شكل می گرفتند. از نظر لوكیشن، ثابت بودند. یعنی یك سری كانون هایی كه فقط ساكنان همان دور و اطراف را پذیرش می كردند. نسل های مختلف می آمدند و می رفتند و جای خود را به نسل بعدی می دادند. مثل پاتوق های این دوره و زمانه نبود كه در هر نقطه ای می توانند استقرار یابند و مدتی بعد به جایی دیگر نقل مكان كنند. مثل كافی شاپ ها و رستوران های الان نبود كه از هر نقطه ای عضو بپذیرند.شاید به نژادپرستی شباهت داشت. یعنی محله ها مقابل غریبه ها و افرادی كه با خصوصیات آنجا همخوانی نداشتند مقاومت نشان می دادند. پذیرش به این راحتی نبود كه با یك اسباب كشی، گرین كارت محله جدید برای عضو جدید صادر شود. اعضای تازه وارد برای اثبات خود حتما باید كار خاصی انجام می دادند تا از مزایای بچه محلی بهره مند شوند.
 
پدیده نوچه پروری مختص همان زمانی است كه محیط محلات به گل و گشادی فعلی نبود و فقط یك كوچه فاصله می توانست یك شكاف بزرگ فرهنگی - جغرافیایی را بین دو محله به وجود بیاورد. گروهی از مردم كه استعداد نوچه شدن را داشتند، بیش از آنكه با دیدن یونیفورم پاسبان ها و كلا ماموران حفظ امنیت شهری احساس آرامش كنند، این پرپشتی سبیل جاهل های هر محله بود كه آنها را به آرامش می رساند. برای ریشه یابی این پدیده باید به كنكاش محله هایی بپردازیم كه در آن زمان پایه های بافت شهری تهران را تشكیل می دادند.
این یك روایت تقدس زدا از شخصیتی است كه نام او همواره برانگیزاننده احترام خاصی بوده است. كسی نمی تواند این روایت را با قاطعیت رد كند یا برای تایید آن شهادت بدهد. یك قصه شاید تخیلی كه بهانه روایت آن نامی جذاب و خوش آوا بود: طیب.
میدان خراسان، به سمت شهباز جنوبی، سمت چپ خیابان طیب. اما این یك نشانی انحرافی است برای یافتن ردپای یكی از سرشناس ترین یكه بزن های تهران قدیم. نام خیابان طیب فعلی و بی سیم نجف آباد سابق تا حدودی فریبنده به نظر می رسد. طیب حاج رضایی فقط دهه آخر عمر خود را در میدان خراسان سپری كرد.
طیب پیش از آنكه به بایگانی ذهن تاریخ معاصر سپرده شود، بزرگ شده محله دیگری بود كه كوچكترین پیوندی با میدان خراسان نداشت. زیاد سر راست نیست. باغ فردوس در دل بازار پارچه فعلی در خیابان مولوی تقریبا محو شده است. میعادگاه بسیاری از پهلوانان یا به عبارت بهتر گردن كلفت های قدیم، یك باغ بسیار پهناور بود به نام باغ فردوس.
خیابان بهارستان به سمت شمال تا چشم كار می كرد، بیابان بود و تهران از بهارستان به پایین معنا می شد. به سمت چهارراه مولوی، ضلع غربی خیابان مولوی، سمت چپ، خیابان دوم كه در حال حاضر به بازار پارچه فروش ها ختم می شود. این باغ فردوس با آن باغ فردوس كه درنزدیكی میدان تجریش و درخیابان پهلوی سابق قرار داشت تومنی صنار فرق می كند. باغ فردوس درواقع یك باغ بزرگ بود كه معمولا از خانواده ها ومردم اطراف پذیرایی می كرد. چیزی كه مردم را به سمت این باغ می كشاند نمایش، اسب سواری، استخر روباز و كلا منطقه خوش آب و هوایی بود كه قابلیت رقابت با تفرجگاه های ییلاقی مثل دربند را داشت. یك سرباغ به میدان شوش منتهی می شد و سر دیگر آن به خیابان مولوی، در حال حاضر برای یافتن اثرات آن باغ بزرگ تنها باید به خاطرات بازماندگان آن دوران رجوع كرد. باغ فردوس كه هنوز هم نام تاریخی خود را حفظ كرده است اكنون در تعاریف یك باغ واقعی نمی گنجد. مجموعه ای از خانه های دو یا سه طبقه و مغازه ها در كنار بیمارستان و آتش نشانی با تعریف واژه باغ همخوانی ندارد.
باغ فردوس متعلق به شهرداری بود ودرزمان خود حكم یك شهربازی مدرن را داشت. بچه ها با خرج كردن یك سكه یك قرانی سوار اسب می شدند و دور محوطه ویژه ای كه برای این كار طراحی شده بود گردانده می شدند.
استخر روباز برای بچه ها و بزرگ ترها رایگان بود یك حوض بزرگ هم در باغ تعبیه شده بود كه روی آن تیر و تخته می گذاشتند و برای نمایش روحوضی و سیاه بازی «سن» درست می كردند. ذبیح و مهدی مصری سیاه باز و گروه موسیقی و نمایش كه مجموعا مطرب خطاب می شدند وظیفه سرگرم كردن خانواده ها را به عهده داشتند. مهدی مصری بیشتر عمر بازیگری خود را درهمین باغ فردوس گذراند و تا پیش از راه افتادن سالن تئاتر چهارراه مولوی كه از حدود سی و چند سال قبل به سینما زرین تبدیل شد، به عنوان مرد شماره یك هالیوود كوچك باغ فردوس فعالیت می كرد. مردها دست زن و بچه و البته دیگ و قابلمه خود را می گرفتند و برای لذت بردن از زندگی در این باغ جل و پلاس پهن می كردند. چهچه بلبلان یا جیرجیر زنجره ها دركنار سرگرمی های دیگری مثل اجرای زنده موسیقی، نمایش، استخر و خرسواری، شب خاطره انگیزی را برای مراجعه كنندگان رقم می زد. هر محله ای برای خودش یك گردن كلفت داشت و نوچه هایی كه مثل پروانه به دور او می چرخیدند. شغل گردن كلفت ها بجز گردن كلفتی و احیانا باج گیری بیشتر در اداره قمارخانه و شیره خانه خلاصه می شد.
حق می دادند و حق می گرفتند و در مواردی نقش بادی گارد اشخاص را ایفا می كردند. چاقوكشی، زور زیاد، صدای خشن، پرپشتی پشت لب و موهای فرفری روی سینه، عربده جویی، بی كلگی، دیوانه بازی، خاموش كردن سیگار روی پشت دست، فدای برادر، خاك زیر پای رفیق، تعدد بخیه ها به خصوص بخیه های روی صورت، آمار دعواها و ... اینها در جامعه جاهلان آن دوران ارزش محسوب می شدند.
كراوات؟ حرفش را هم نزنید. كراوات مال بچه درس خوان ها بود. یك جاهل هیچ وقت كراوات نمی زد. می زدند همدیگر را لت و پار می كردند، اما هیچ وقت پیش نمی آمد كه كار به شكایت و كلانتری بكشد. كسر لاتی بود. افت داشت، مایه آبروریزی بود...
... چهار تا برادر بودند: حاجی مسیح، اكبر، طیب و طاهر حاج رضایی. حاجی مسیح آدم متدینی بود كه درست یك سال پیش در سن ۱۰۰ سالگی به رحمت خدا رفت. طاهر و طیب ورزشكار از آب درآمدند. مطمئنا وقتی نام هایی با این هیبت روی نوزادان می گذارند، كسی انتظار ندارد از بین آنها قهرمان پینگ پنگ یا كارمند ساده یك اداره ظهور كند. شاید نام هایی مثل كامبیز یا چراغعلی سرنوشت این افراد را به كلی تغییر می داد. طیب به همان میزان كه نامش احترام برانگیز بود، شخصیتی با نفوذ داشت. او با سوادترین عضو این گروه چهار نفره برادران به حساب می آمد. تصدیق ششم دوره ابتدایی او هم اكنون به عنوان سند موجود است. طیب لب به سیگار نمی زد. با این حال تا پیش از آنكه به زندان و تبعید گرفتار شود به اداره قمارخانه و شیره خانه اشتغال داشت. اداره این اماكن فقط از عهده افرادی با آن یال و كوپال بر می آمد و بس. حاجی مسیح در اطراف میدان شوش كوره آجرپزی داشت.
با وجود آنكه پهلوانان زیادی از باغ فردوس ظهور كردند، در سرتاسر این محله مكانی برای ظهور این افراد یافت نمی شد. طیب و همدوره های او در باغ فردوس برای پرداختن به ورزش مد آن روزگاران یعنی ورزش باستانی كه هنوز رقابت را به ورزش زیبایی اندام واگذار نكرده بود، مجبور بودند به زورخانه های سایر محله ها رجوع كنند. در واقع شرایط اقلیمی باغ فردوس به گونه ای نبود كه قادر به پرورش پهلوانان ورزش زورخانه ای باشد.
زورخانه اصغرشاطر واقع در انبار گندم نزدیك میدان شوش، زورخانه رضا كاشفی در بازارچه سعادت كمی جلوتر از باغ فردوس و زورخانه هایی واقع در پاچنار و اول نظام آباد و البته زورخانه شعبان جعفری (معروف به شعبان بی مخ) كه در پارك شهر قرار داشت پذیرای طیب و همدوره های او بودند. همه چیز از یك دعوای اتفاقی و البته یك قتل اتفاقی تر شروع شد. دو ماجرای كاملا متفاوت از یكدیگر كه اولی به ۱۰سال و شش ماه حبس و تبعید ختم شد و دومی به تیرباران.
نعمت الله نصیری پیش از آنكه به مقام ریاست شهربانی و ریاست ساواك منصوب شود یك سرگرد معمولی بود. رابطه ای كه رئیس آینده ساواك ملقب به نعمت خره را به طیب پیوند می داد، یك دعوای ساده و روزمره بود كه طیب مجبور شد قیمت گزافی را برای آن بپردازد. نصیری به نیت ادب كردن گردن كلفت ها با طیب درگیر شد و در جریان همان درگیری یك سیلی محكم و آبدار از او نوش جان كرد. ردپای این سیلی محكم در حكمی كه برایش بریدند كاملا به چشم می خورد.
دعوایی كه البته تبعات گسترده تری داشت درمحل كاسبی طیب رخ داد. در جریان یك درگیری، چراغ زنبوری خاموش شد و فردی به نام ممدپررو به قتل رسید. این قتل به گردن طیب افتاد، هر چند كه او با قاطعیت این اتهام را رد می كرد. حبس ابد در زندان قصر طی ماجرایی به ۱۰ سال و ۶ ماه حبس و تبعید تبدیل شد. شهرت طیب به حدی بود كه شاه را كه برا ی بازدید به زندان قصر رفته بود وادار كرد او را به حضور بپذیرد وهمین ملا قات موجب تخفیف در حكم حبس ابد شد. سه چهار تا دعوای دیگر در داخل زندان سرانجام به تبعید او به بندر عباس منجر شد. در تمام این سال ها رقبای ریز و درشتی در محله و سایر محلات در غیاب او ظهور كردند.
فردی كه باعث تحول طیب شد حاجی خان خداداد نام داشت كه صاحب میدان امین السلطان بود. امین السلطان همان مكانی است كه هم اكنون در قبضه فروشندگان انواع حیوانات زنده از مرغ گرفته تا مار و میمون قرار دارد. حاجی خان خداداد كه علاقه خاصی به طیب داشت برای او پیغام فرستاد تا دست از شغل های قبلی بردارد و یك شغل آبرومند را برای خودش دست و پا كند.حاجی خان دست طیب را گرفت و او را در همان میدان كاسب كرد. طیب از یك بزن بهادر به یك كاسب حبیب خدا كه بارفروش بود و باسكول میدان هم مال او بود تبدیل شد. الان این مكان تبدیل به پارك شده، اما باسكول هنوز هم هست. طیب زندگی خوب و مرفهی به هم زد و برای دور ماندن از مركز شر و شور به میدان خراسان مهاجرت كرد. یكی از همسران او در خود میدان و همسر دیگرش در خیابان لرزاده روبروی خیابان طیب فعلی صاحب خانه شدند. او دور شررا خط كشید.او دراین روزها با تكیه بزرگش كه می گویند از انقلا ب تا امام حسین زنجیر زن داشت، مشهور شد و این از نشانه های تحول بود. شایعه شده بود كه طیب به مخالفان شاه كمك مالی می كند. این در حالی بود كه او خود را در محافل عمومی به ظاهر یك شاهدوست سفت و سخت معرفی می كرد. طیب در دادگاه نیز این ادعا ها را تكرار كرد، اما اراده ای كه پشت دادستانی قرار داشت و افرادی كه خود را در این پرونده درگیر كرده بودند باعث شد تا اسنادمحكم تری از همكاری او با انقلا بیون مخالف رژیم پهلوی فراهم و تقدیم دادگاه شود. برپاكنندگان قیام ۱۵ خرداد چندان سنخیتی با طیب و فرهنگ او نداشتند بر اساس آنچه كه در مدارك باقیمانده از ساواك دیده می شود طیب تا قبل از ۱۵ خرداد ارتباط ارگانیكی با گروههای سیاسی نداشت. در خاطرات شهید مهدی عراقی كه طی چند جلسه در زمان اقامت امام خمینی در پاریس برای دانشجویان گفته و ضبط شده است آمده وی با واسطه هایی یا زیب ادامه داشت ولی طیب اصولا از جریان ماجراهای ۱۵ خرداد كه در قم و تهران توسط متدینین و علا قمندان به امام خمینی طراحی شده بود، بی اطلا ع بود. عصبانیت رژیم شاه از غافلگیر شدن در تظاهرات ۱۵ خرداد و نفرت عمومی كه در اثر كشتار مردم دامنگیر حكومت پهلوی دوم شده بود منجر به این شد كه حاكمان وقت و ساواك درپی یافتن مقصری باشند تا بتوانند از طرفی توانایی های امنیتی خود را به رخ بكشند و از طرف دیگر با نسبت دادن حركت های مردمی ۱۵خرداد به جریاناتی كه در نزد افكار عمومی فاقد پایگاه محكمی بودند فشار تبلیغاتی برعلیه خود را كم كنند. به این ترتیب كینه های شخصی نصیری و شعبا ن بی مخ از طیب قرعه فال به نام او زده شد. او دقیقا یك روز پس از قیام خونین ۱۵خرداد ۱۳۴۲ دستگیر شد.
اما قاضی دادگاهی كه حكم به بازداشت او داد نظری مخالف داشت. صبح روز شانزدهم خرداد۱۳۴۲ كه آب ها كاملا از آسیاب افتاده بود، سرنشینان یك جیپ ارتشی، شامل یك سرهنگ و سه سرباز، طیب را از مقابل مغازه تا زندان جمشیدیه اسكورت كردند. طیب یكی از ۱۷ كاسبی بود كه به اتهام شعار علیه شاه و اقدام علیه امنیت ملی و كمك مالی به مخالفان رژیم دستگیر شد. اتهام او و اسماعیل رضایی كه به مرگ محكوم شدند سنگین تر از بقیه بود. به پانزده نفر بقیه از پنج تا ۱۱ سال حبس تعلق گرفت. سه ماه بعد از دستگیری، دادگاه طیب در میدان عشرت آباد تشكیل شد. این دادگاه طولانی كه هفته ای دو روز و به مدت دو ماه ادامه داشت سرانجام به حكم تیر باران طیب ختم شد. ارتشبد نعمت الله نصیری، پاكروان و اویسی به شدت خواهان اعدام او بودند. وقتی سرلشكر قانع قاضی دادگاه آخرین فرصت را به طیب داد تا آخرین دفاعیه اش را ارائه كند». این دفاعیه چندان تاثیر گذار نبود و دادگاه اسناد محكم تری برای كمك مالی طیب به ناراضیان رژیم در اختیار داشت. طیب سرانجام در سحرگاه یازدهم آبان ۱۳۴۲ تیر باران شد و باغ فردوس و همین طور میدان خراسان را برای تركتازی پهلوانان و بزن بهادرهای آینده خالی كرد. در آرامگاه شاهزاده عبدالعظیم،یك سنگ قبر به شدت خودنمایی می كند، روی این سنگ قبر این كلمات حك شده است: «آرامگاه شهید طیب حاج رضایی» افرادی كه پیشوند شهید را برای نام روی سنگ قبر برگزیدند به نسبت به پاكی او اطمینان داشتند. آنها می گویند طیب در دادگاه وانمود می كرد كه شاهدوست است تا تبرئه شود و دادگا كه ادعای او را دروغین می دانست، حكم اعدام او را صادر كرد.