حسنعلي منصور و آغاز بازسازي در سازمان برنامه و بودجه از زبان عبدالمجيد مجيدي

تشکيلات و روش هاي بودجه بندي

يا درجلساتي که منصور داشت شما شرکت مي کرديد؟
نه. البته يک موقعي پيغام داده بود که بروم به گروهش، ولي چون نمي خواستم رنگ سياسي داشته باشم، همان طور که به شريف امامي نه گفتم، ازپيشنهادش استقبال نکردم. ولي خودش به من تلفن کرد. فارغ از کار گروه مترقي، گفت دوستان سازمان برنامه را، آنهائي را که البته من مصلحت مي دانم، جمع بکنيد باهاشان صحبت بکنم. من آن کار را نکردم، چون فکر مي کردم يک حرکت سياسي مي خواهند بکنند و مي دانستم مرحوم حسنعلي منصور دنبال کار سياسي است. لذا اقدامي نکردم. تا اين که دومرتبه 15 روز بعدش تلفن کرد، که چطور شد، گفتم چشم. چون اصرار کرد گفتم چشم، من يک همچين جلسه اي را درست مي کنم. ولي بازهم خودم زياد هيجاني براي اين کار نداشتم. گذاشتم زمان بگذرد. تا اين که يک روزي آقاي اصفياء به من تلفن کرد گفت بيا دفتر من. من آن موقع معاون اصفياء بودم، يعني معاون مالي واداري سازمان برنامه. رفتم اطاق اصفياء، حسنعلي منصور نشسته بود. سلام و عليک کرديم، و نشستيم. بايد بگويم که دومرتبه لزوم تنظيم بودجه دولت مطرح بود و حکومت آقاي علم به علت استعفاي وزيردارائي، عبدالحسين بهنيا، بودجه را هنوز تهيه نکرده بود. مرحوم بهنيا از وزارت دارائي به علت عدم قبول پيشنهاداتش استعفا داده بود. آقاي برزگر کفيل وزارت دارائي بود و حکومت علم از اين جهت دچار ضعفي شده بود. چون بودجه شکل نگرفته و آماده نشده بود و دولت مي بايستي نزديک آخرسال بودجه اش تصويب شده باشد. اما وزير دارائي نداشت و کفيل وزارت دارائي که از صاحب منصبان قديمي وزارت دارائي بود، کفايت اين کار رانداشت. يک چنين اتمسفري بود. در جلسه اي که در دفتر آقاي اصفيا بود حسنعلي منصور از من پرسيد که به نظر شما اين مشکل بودجه قابل حل هست يا نه. گفتم حتماً قابل حل است. ايشان گفتند خوب، شما مي توانيد اين کار را بکنيد. گفتم تا آن جائي که من اطلاع دارم اين قابل حل است و مي شود سيستم بودجه مملکت را اصلاح کرد. اين سيستمي که الان وجود دارد، سيستم درستي نيست. ناقص است. باز با توجه به تمام صحبت ها و مطالعاتي که در زمينه تلفيق برنامه و بودجه در دفتر اقتصادي سازمان برنامه شده بود و صحبت هائي که با خداداد درگذشته داشتيم، گفتم به نظر من بايستي سيستم بودجه اي را اصلاح کرد و من فکر مي کنم که اين کار را مي توانم انجام بدهم.
اين جلسه تمام شد و ايشان رفت. من رفتم دنبال کارخودم، تا اين که، مثلا 15 روز بعداز اين تاريخ، منوچهر گودرزي به من زنگ زد. روز جمعه اي بود، منزل بودم. گفت من منزل آقاي حسنعلي منصور هستم و ايشان خواهش کردند شما بيائيد آن جا. با توجه به وضعي که دردولت بود و فضائي که بود و من مي دانستم که تغيير و تحولاتي ممکن است صورت بگيرد و اين هم حتماً يک ملاقات جدي و سياسي است، اول تلفن زدم به اصفياء که، بالاخره، مديرعامل سازمان برنامه و رئيس من بود. گفتم آقاي اصفياء يک چنين تلفني از طرف آقاي منصور به من شده، به نظر شما من آيا بروم به ملاقات ايشان يا نه؟ آقاي اصفيا به من گفتند حتما برو. چون حدس زده مي شد که دنبال آن جلسه اي بود که دراطاق آقاي اصفياء داشتم. من رفتم منزل آقاي منصور. علاوه برايشان، آقاي هويدا و آقاي منوچهرگودرزي هم بودند. آقاي منصور به من گفتندکه من پس فردا دولت تشکيل مي دهم و مي خواستم از شما بخواهم که بيائيد به نخست وزيري و آن جا با من کار بکنيد و اين کار بودجه را درنخست وزيري انجام بدهيد. من درجواب گفتم، عطف به صحبتي که دوهفته پيش با هم درسازمان برنامه کرديم، اين کار عملي است و من هم قادر هستم که اين کار را انجام بدهم. اما من به نخست وزيري نمي آيم، چون اگر قرار باشد که اين کار را انجام بدهم، بايد با کمک همکارانم در سازمان برنامه انجام بدهم. اگرمن بيايم به نخست وزيري، رابطه ام با آنها شکل ديگري مي شود و درنتيجه نخواهم توانست اين کار را به خوبي انجام بدهم. اگر شما بخواهيد که اين کار اصلاحات بودجه اي انجام بشود و بودجه دولت زود تهيه بشود، من بايد در سازمان برنامه باشم و از حمايت و پشتيباني سازمان برنامه استفاده بکنم. آن وقت است که من مي توانم کارم را درست انجام بدهم. ايشان قبول کردند و آمديم بيرون. چون با منوچهرگودرزي آمديم بيرون، منوچهر به من ايراد گرفت که چرا گفتي به نخست وزيري نمي آيم. براي اين که قبل از اين که تو بيائي صحبت شده بود و قرار بود که شما بشويد معاون نخست وزير و بيائيد به نخست وزيري وکار بودجه را انجام بدهيد. ولي بدون اين که فکر بکنيد آن را رد کرديد. دراين موقع من در حدود 35، 36 سالم بود. گفتم من 36 سالم است، من اول کار و زندگيم است وعجله اي ندارم که يک پست سياسي داشته باشم. ترجيح مي دهم که کارانجام بشود. کاري که من دوست دارم انجام بشود، تا اين که يک مقام سياسي بگيرم. به اين جهت براي من مهم نيست که مقام چه باشد، کاراست که مهم است. به هرصورت ما آمديم خانه. اتفاقاً روز يکشنبه آقاي منصور حکومتش را معرفي کرد و دولت جديد بوجود آمد.
ولي جالب اينست که روزهاي شنبه هيئت عالي برنامه درسازمان برنامه به رياست نخست وزير تشکيل مي شد. نخست وزير بود، وزير دارائي، وزير کار، وزير اقتصاد، و دو نفر شخصيت هائي که از طرف دولت تعيين مي شدند براي هيئت عالي برنامه، که يکي آقاي حسنعلي منصور بود که از شروع برنامه سوم به عنوان شخصيت اقتصادي مي آمد به جلسات هيئت عالي برنامه و ديگري دکتر نصيري بود(86) که در زمان حکومت مصدق رئيس بانک ملي ايران بود و استاد دانشگاه بود و در کابينه هاي منصور و هويدا وزير مشاور بود. اين آقايان بودند، به اضافه مديرعامل سازمان برنامه که دبير جلسه بود و مطالب را براي جلسه تهيه مي کرد. در شروع جلسه، وقتي که اصفياء گفت که دستور جلسه چيست و خواست شروع بکند به توضيح دادن، رئيس جلسه، علم نخست وزير، رو کردند به آقاي اصفياء گفتند امروز بگذاريد يک قهوه اي بخوريم صحبت کار نکنيم. اصفياء به من گفت به منشي بگو قهوه بياورند. من رفتم به خانم ويسي که منشي اصفياء بود گفتم دستوربدهد قهوه بياورند. قهوه آوردند. آقاي علم گفت امروز روز کارنيست. امروز مي خواهم برايتان يک طنز تعريف کنم. ما همه تبسم کرديم.
شما مي دانستيد که اتفاقي مي افتد؟
البته، چون من تا حدي در آن جريان بودم. به خصوص روز قبلش که من منزل حسنعلي منصور بودم وضع را تا حدي مي دانستم. البته بيشترحاضرين مي دانستند. شايد يکي دونفر نمي دانستند. تقريباً همه يک نوع احساسي را داشتند، ولي هيچ وقت فکر نمي کرديم که به اين فوريت انجام شود. به هرصورت آقاي علم گفت، زماني بود که علاء نخست وزير بود. انتخابات صورت گرفته بود و مجلس تشکيل شده بود و طرفداران حسين علاء درمجلس اکثريت داشتند. يک روز اعليحضرت مرااحضار فرمودند و گفتند برو به علاء بگو که استعفا بدهد. آقاي علم گفت من ساعت 5 بعد ازظهر رفتم منزل آقاي علاء و به ايشان گفتم اعليحضرت فرموده اند شما استعفا بدهيد. آقاي علاء گفتند من استعفا بدهم؟ من درمجلس اکثريت دارم. اگر استعفا بدهم دنيا چه خواهد گفت؟ من به آقاي علاء گفتم که مسئله دنيا نيست. مسئله اين است که اعليحضرت امر فرموده اند استعفا بدهيد و شما هم بايد استعفا بدهيد و دنيا چه خواهد گفت مطرح نيست. ما همه خنديديم و قهوه مان را خورديم. آقاي علم در واقع مي خواست وضع خودش را بگويد. منتها مي خواست بگويد چطور داستان تکرار مي شود. همان طور که او رفت به علاء گفت استعفا بده، درهمان موقع هم آقاي علم مثل مرحوم علاء انتخابات را برگذارکرده بود و در مجلس طرفدارانش اکثريت داشتند، معذلک به اوگفته بودند استعفا بدهد. به هرصورت اين روزشنبه بود و آن روز هيچ کاري انجام نشد. ايشان فقط گفتند که پاداش آن دونفري که عضو هيئت عالي برنامه هستند و سمتي ندارند جز اين که به عنوان شخص عضو هيئت عالي هستند، يکي ده هزار تومان داده شود. يکي براي آقاي حسنعلي منصور امضاء کرد و يکي براي دکتر نصيري، درمورد پاداش اصفياء بعداً نامه اش را امضاء کرد، داد دست آنها و تشکر کردند و رفتند.
فردايش، که يکشنبه بود، حسنعلي منصور کابينه اش را معرفي کرد. بعد از ظهر به من تلفن کردند، گفتند بيا نخست وزيري، که من رفتم نخست وزيري. تنها کساني که صبح براي اولين بار وزير شده بودند آن جا جمع بودند، خيلي خوشحال بودند. ازحضار آن جلسه آقاي هدايتي، آقاي نهاوندي و آقاي هويدا بودند. ما نشستيم. اولين مسئله اي که براي دولت مطرح بود اين بود که بودجه سال1343بايستي تهيه و تقديم مجلس بشود. مديرکل بودجه وزارت دارائي هم آمده بود. نخست وزير به اودستور داد که طبق دستوراتي که من مي گويم عمل بکند و يک صورتي کامل از درآمد و هزينه تهيه بشود. به دنبال اين صورت، يک چهارچوب از بودجه تهيه شد و به روش سابق داده شد به مجلس. امّا آقاي منصوردر نطقش گفت اين بودجه موقت است، اين بودجه اي است که مي دهيم براي اين که دولت بتواند کارش را بکند، ولي بودجه اصلاحي را ما در خرداد ماه 1343 مي دهيم، که آن بودجه واقعي دولت خواهد بود. بهرصورت در آن جلسه قول اصلاح بودجه به مجلس داده شد
شما در تهيه اين بودجه. . . ؟
چرا. بودجه اي که تهيه شده بود بودجه اي بود که دولت علم به مجلس نبرده بود. چون بودجه اي بود که کامل نبود و بودجه اي بود که ازنظردرآمد و هزينه کمبودها و اشکالاتي داشت. آن روز که دستوردادند بودجه تهيه شود، ما چند جلسه به دنبال هم در همان نخست وزيري دراطاق هيئت وزيران داشتيم. من بعضي نظرات دادم و يک تغييراتي درآن داده شد و آن بودجه که به صورت بودجه کلي تهيه شده بود را آقاي نخست وزير به مجلس دادند و مدافعش وزارت دارائي بود، من نبودم. معاون وزارت دارائي رفته بود از آن بودجه دفاع کرده بود. به هرصورت اولين تلاش دولت منصور اين بود که بودجه به تصويب برسد و طبعا خيلي روي کاري که من مي کردم تکيه مي کرد. بعدا هم که بودجه اصلاحي سال 43 را سازمان برنامه تقريبا به يک شکل جديدي تهيه کرد، خيلي روي ثبات دولت و محکم شدن وضع حسنعلي منصور اثر گذاشت. و به دنبالش، همين طورکه گفتم، اقتصاد مملکت راه افتاده بود، ولي تحرک آن خيلي زيادتر شده بود. درنتيجه وضع اقتصادي مملکت روز به روز بهتر مي شد و آينده بهتري را نشان مي داد.
وقتي که حسنعلي منصور آمد، شما شغلتان عوض شد؟
بعد از اين که حسنعلي منصور شد نخست وزير، يک روز آقاي نخست وزير اصفياء را خواست به نخست وزيري برود. اصفياء به من گفت که من با شما هردو مي رويم به دفتر نخست وزيري. وقتي وارد دفتر نخست وزير شديم منوچهرگودرزي هم آن جا حضور داشت. مرحوم منصور اظهار داشت که بودجه کاري است که بايد زير نظر خود من صورت بگيرد. لذا مجيدي در واقع معاون سازمان برنامه است، ولي مستقيم با من بايد کار بکند ومثل معاون من خواهد بود. و درواقع به اصفياء گفت، بايد بداند که من مستقيم بايد با نخست وزير کار کنم. اصفياء ازاين شکل برداشت آقاي نخست وزير زياد خوشش نيامد. وقتي سوار ماشين شديم برگرديم به سازمان برنامه اصفياء خيلي عصباني و ناراحت بود و از نخست وزيري تا سازمان برنامه يک کلمه حرف هم زده نشد. وقتي رسيديم به سازمان برنامه و هرکدام رفتيم به دفترمان، اصفياء تلفن زد به من و گفت به کارگزيني دستور بده يک حکم تهيه کنند براي کس ديگري به عنوان قائم مقام سازمان برنامه، که در واقع يک نفري را به عنوان قائم مقام سازمان برنامه بگذارد. که اين در واقع عکس العملي بود نسبت به حرفي که حسنعلي منصور زده بود. من گفتم به روي چشم و فورا تلفن کردم به رئيس کارگزيني گفتم يک حکمي به اين ترتيب تهيه بکند بدهد به آقاي مديرعامل امضاء بکنند. حدود يک بعد از ظهر بود من سوار ماشين شدم رفتم منزل.
کي بشود قائم مقام سازمان برنامه؟
يک شخص ديگري. چون آن شخص خيلي براي من عزيز است و از اين جريان خبر ندارد، نمي خواهم اسمش برده بشود.
يعني آن فرد خودش نمي دانست، يعني هيچ وقت اين حکم عملي نشد؟
فکر مي کنم منوچهرگودرزي مي داند. ولي آن شخص، فکر نمي کنم. يعني تاحالابه من چنين اظهاري نکرده که از چنين ماجرائي مطلع بوده است. به هرصورت من رفتم منزل. ساعت 4 بعدازظهر به اصفياء تلفن زدم- چون فردا يک جلسه خيلي مهمي داشتيم با اصفياء- وگفتم که من فردا نمي آيم. گفت چرا نمي آئي؟ گفتم من حالم خوش نيست، مي خواهم فردا را استراحت بکنم. به دنبال اين صحبتي که کرديم، با منوچهرگودرزي تلفني صحبت کردم، گفتم يک چنين جرياني شده، و من يک چنين کاري کرده ام، يعني تلفن کرده ام به اصفياء و گفته ام که فردا سرکار نخواهم رفت. منوچهرگودرزي هم مطلب را به اطلاع حسنعلي منصور رساند. فردا صبح که شد، ساعت مثلا هفت و نيم يا هشت صبح بود، اصفياء به من تلفن زد. اصفياء گفت که مي دانم براي چه ديروز چنين تلفني به من زدي، ولي بلند شو بيا، براي اين که اين جلسه اي که داريم مهم است و حتما بيا. من از دستوري که داده ام منصرف شدم. بيا و مثل سابق به کارت ادامه بده. من رفتم، بدون اين که هيچ جرياني اتفاقي افتاده باشد، راجع به اين مسائل ديگر هيچ صحبتي با هم نکرديم و کار ادامه پيدا کرد. تقريباً بعد از يکي دوهفته بعد از اين جريان اصفيا يک روز مرا خواست و گفت چون تو مسئوليت بودجه را قبول کردي و به اين ترتيب با نخست وزير داري کار مي کني، من براي معاونت مالي- اداري سازمان برنامه بايد يک نفر را معين بکنم. مرتضوي را تعيين کرده ام که او بيايد معاون مالي واداري سازمان برنامه بشود. پس بگو کارگزيني حکمش را تهيه کند. من به رئيس کارگزيني دستور دادم حکم را براي تقي مرتضوي تهيه کردند و او شد معاون مالي و اداري سازمان برنامه. من کارم شد فقط بودجه. آن وقت، درمقابل، اصفياء دستور داد به معاونت برنامه ريزي، که آن موقع حسين کاظم زاده معاون برنامه ريزي بود، که آن چه که مربوط به اعتبارات طرح ها و تنظيم بودجه عمراني مي شود، بيايد زيرنظرمن. و بودجه عمراني و بودجه جاري مملکت تلفيق بشود و اين کار را من انجام دادم، که بسيار کار مرا درتلفيق کار بودجه جاري و عمراني تسريع و تسهيل کرد.
حالا مقام رسمي شما چه شد؟
معاون سازمان برنامه.
ولي نه معاون نخست وزير؟
نه، معاون سازمان برنامه و رئيس دفتر مرکزي بودجه. يعني يک دفتر مرکزي بودجه به وجود آورديم در تشکيلات سازمان برنامه، که هم بودجه جاري مملکت را تنظيم بکند و هم بودجه عمراني را.
اين اولين باري است که چنين دفتري تشکيل مي شود، يعني بودجه جاري و بودجه عمراني تلفيق مي شود در يک بودجه عمومي، و از وزارت دارائي مي آيد به سازمان برنامه؟
بله. من ليست کارشناسان بودجه وزارت دارائي را گرفتم و ازميانشان حدود 15الي 20 نفري را انتخاب کردم که بيايند با ما همکاري بکنند، منتقل بشوند به سازمان برنامه. يعني درشروع کاردفتر بودجه، به جز چندنفرکه از دفتر بودجه سابق سازمان برنامه گرفتم، تعدادي هم ازوزارت دارائي آوردم و تعدادي هم جديد گرفتم. درسال اول تشکيل دفتر مرکزي بودجه، حدود40 نفر را گرفتم که کادر بودجه مرکزي دولت شدند.
 
همکاري اميرعباس هويدا وزير دارائي
در اين زمان اميرعباس هويدا وزير دارائي بود. آيا او با اين برنامه کاملا موافق بود و همکاري مي کرد؟
تا هويدا وزيردارائي بود، اگرچه قانونا وزارت دارائي وظيفه تهيه و تنظيم بودجه را داشت، هيچ مقاومتي نشان داده نمي شد. ولي بعد از اين که هويدا نخست وزيرشد، يک مقاومت شديدي در وزارت دارائي به وجود آمدعليه سازمان برنامه و شخص من و دفتر مرکزي بودجه. ولي درتمام مدتي که هويدا وزير دارائي بود، خيلي حمايت کرد. يعني بدون حمايت هويدا من نمي توانستم آن چيزهائي که لازم هست، اطلاعات و آمار و حساب هائي که در وزارت دارائي متمرکز بود، را به سازمان برنامه بياورم.
شما هويدا را قبلا مي شناختيد؟ با هم دوست بوديد؟
من هويدا را شايد درسال 1341 و 1342 دو يا سه بار ديده بودم. بعداً، اولين باري که ديدمش دراسفند ماه 42 منزل حسنعلي منصور بود. بعداً، وقتي که وزيردارائي شد، از همان روزي که اولين جلسه درنخست وزيري تشکيل شد، خيلي نسبت به من اظهار دوستي و همکاري و کمک مي کرد. و واقعا هم درکارش صادق بود. واقعا بدون کمک او من نمي توانستم کارم را درست انجام دهم. با وجودي که وزيردارائي معمولاً درمقابل از دست دادن مسئوليت، وظيفه، و تشکيلاتش مقاوم است، ولي او به اين مسئله خيلي اعتقاد داشت و به مديران کل وزارت دارائي که مقاومت مي کردند و کارشکني مي کردند وبعضي وقت ها مخالفت مي کردند دستور همکاري مي داد. به هرصورت، با نظر موافق و با حمايت مرحوم هويدا بود که ما توانستيم مسئوليت تهيه و تنظيم بودجه را از وزارت دارائي به سازمان برنامه منتقل کنيم. البته اين انتقال درابتدا به صورت غيررسمي و درعمل انجام گرفت، تا اين که قانون مربوطه از مجلس گذشت و اين کارجنبه رسمي و قانوني پيدا کرد.