جنایات رضاخان پیش‌زمینه‌های کودتا

1ـ طرح کودتا در سال 1299 در انگلستان کامل گردید و مهره‌های آن که عبارت بودند از سیدضیاء، نصرت‌الدوله، رضاخان، و مسئولان انگلیسی لرد کر زن، کاکس، ایرونساید و اسمیت معین شدند. سپس انگلیس ها یا فشار به احمدشاه که کلنل استار و سلسکی فرمانده روسی قزاق را بر کنار و به جای او سردار همایون که فردی ناتوان و جزو گروه رجال قاجاریه دربار بود را به این سمت برگزیدند.
نورمن وزیر مختار انگلیس این موضوع را در تلگراف مورخ 27 اکتبر 1920 (5 آبان 1299 ـ چهار ماه قبل از کودتا) به وزارت خارجه انگلستان گزارش کرده است:
«اعلیحضرت تقاضا دارد در ازاء این اقدام برکناری استار و سلسلکی ـ دولت انگلستان با دو خواهش وی موافقت کند... اول آنکه مقرری ماهانه 15 هزار تومان که از طرف دولت انگلیس به وی پرداخت می‌شد تا تشکیل مجلس ادامه یابد و دوم اینکه به او اجازه داده شود یکبار دیگر به مدت شش ماه به اروپا سفر کند.»
2ـ مأموریت یافتن ژنرال ایرونساید برای ساماندهی کودتا، وی در مهر 1299 (5 ماه قبل از کودتا) فرماندهی نیروهای انگلیسی در شمال ایران را که 6 هزار بودند، به عهده گرفت و علیرغم موفقیت های اولیه در قفقاز، در ماههای بعد شکست خورده و به منجیل، رودبار و قزوین عقب‌نشینی کرده بودند.
وی این نیروها را ساماندهی کرد تا پشتوانه نیروی نظامی بیگانه برای انجام کودتا، مهیا شود این نیروها اگر در مقابل انقلابیون بلشویک شکست خورده بودند اما در ایران احمدشاهی، با وضع خاص شاه و دربار و رجال وابسته، نیروی تهدیدگر مؤثری محسوب می‌شدند.
سپس افراد بریگاد قزاق ایران که فرماندهان روسی و ایرانی انها را اداره می‌کردند و در شمال بودند، با عقب نشینی کردند و در نزدیکی قزوین مستقر شد و به تهران نرفتند.
نیروی قزاق براسای توافق دولت ایران و یا در واقع باند انگلیسی دربار، تحت مسئولیت ایرونساید قرار گرفتند و نیروی نظامی کودتا تأمین شد و تصمیم اجرای عملیات توسط این نیروهای ایرانی، و پشتوانه نیرویهای انگلیسی شمال گرفته شد.
ایرونساید، سپس سرهنگ هنری اسمایس را به مدیریت امور بریگاد قزاق و سرپرستی امور مالی آن منصوب کرد تا سازمانی جدید را با بودجه لازم و مناسب برای کودتا پدید آورد.
پس از تکمیل کادر رهبری کودتا در نیروی نظامی، ژنرال ایرونساید در دوم نوامبر (1920) 1299 به اردوی بریگاد قزاق رفت و از نزدیک اوضاع را بررسی نمود و به افسران قزاق اعلام کرد از این پس به جای افسران روسی برکنار شده از افسران ایرانی استفاده می‌کند و افسران انگلیسی را در این مقام نخواهد گماشت. از اینرو برای تعیین فرمانده آنها از بین افسران ایرانی قزاق تقحیقات خود را شروع نمود. نتیجه این تحقیقات را در دفتر یادداشت خود چنین نوشته است:
«رضاخان فرمانده اتر باد تبریز بی‌شک یکی از بهترین افسران اینهاست. اسمایس توصیه می‌کند که رضاخان عملاً رئیس سان دسته باشد و تحت ریاست فرمانده سیاسی که از تهران تعیین شده عمل نماید.
همه چیز بر طبق برنامه پیش رفت تا آنجا که ایرونساید پس از بازدید چهاردهم ژانویه 1921، از اردوی قزاقان در دفتر یادداشت خویش نوشت: « به دیدار قزاقان ایران رفته، آنان را از نظر گذرانیدم. اسمایس سروسامانی به وضعشان داده است. مواجب اینها مرتباً پرداخت شده است و اکنون آنها لباس و مسکن دارند. فرمانده کنونی قزاقان ـ سردار همایون ـ موجود حقیر، بی‌بو و خاصیتی است روح و روان واعی این گروه سرهنگ رضاخان است، همان مردیم که قبلاً بسیار به او علاقمند شده بودم.»
پس از سامان‌یابی نیروی کودتا، زمان شروع عملیات فرا رسید.

ایرونساید در یادداشتش می‌نویسد:

من به اسمایس گفته‌ام که به همایون مرخصی بدهد تا برای سرکشی املاک خود برود»!
با مرخصی رفتن سردار همایون، فرمانده نیروی قزاق آن هم در آن روزگار حساس و بدون اینکه احمدشاه بعنوان فرمانده کل قوا دخالتی در این امر داشته باشد. عملاً نیروی قزاق تحت فرماندهی ایرونساید از طریق سرهنگ اسمایس، و با تصدی رضاخان قرار گرفت.
ایرونساید در 31 ژانویه با رضاخان و اسمایس تشکیل جلسه داد و درباره این جلسه نوشت: «رضاخان مایل است کاری انجام دهد.» (12 فوریه 1921 = 23 بهمن 1299).
و بالاخره در فاصله این دیدار با دیدار بعدی ـ ایرونساید با رضاخان، همه قرار و مدارها گذاشته شد و ایرونساید نوشت:
«من با رضاخان مصاحبه کرده‌ام و سرکردگی قزاقان ایرانی را به طور قطعی به او سپرده‌ام. او مردی واقعی و رک ترین مردی است که تاکنون دیده‌ام. در حضور اسمایس صحبتی طولانی با رضا انجام دادم. در این فکر بودم که آیا لازم است تضمین کتبی بگیرم یا نه؟
سرانجام به این نتیجه رسیدم که تضمین کتبی فایده ای نخواهد داشت....
هنگامی که موافقت کردم رضا را به حال خود رها سازم، دو نکته را برایش روشن ساختم: 1ـ هنگامی که از هم جدا می‌شویم نباید بکوشد مرا از پشت سر هدف قرار دهد. اگر چنین کند این کار به نابودیش منجر خواهد شد و به سود هیچکس نخواهد بود جز حزب انقلابی.
2ـ شاه تحت هیچ شرایطی نباید از کار برکنار شود. من و او دست یکدیگر را فشردیم.
به اسمایس گفته‌ام که او را به تدریج به حال خود رها سازد».
ایرونساید یک هفته قبل از کودتا، سه روز پس از دیدار نهائی با رضاخان و پس از مذاکرات نهائی با سیدضیاء از ایران به انگلستان بازگشت تا از دور اجرای عملیات کودتا را نظارت کند. وی در یادداشت خود نوشت: «در وضع کنونی ایران، کودتا از هر درمان دیگری بهتر است ... من به قول رضا اعتماد دارم».
3ـ فراهم ساختن زمینه ها سیاسی کودتا برای وقوع کودتا ابتدا باید احمدشاه و محمدحسن میرزا ولیعهد او، که هیچ اختیاری در اداره کشور نمداشتند توجیه و آرام می‌شدند. همانطور که قبلاً گفته شد، مقامات انگلیسی کودتا و حتی ژنرال ایرونساید دیدارهای متعدد با احمدشاه و ولیعهد داشتند و هر دو متوجه شدند که کودتا خواست انگلیسی‌هاست و حتماً اتفاق خواهد افتاد. ولی انها را خام کردند که براریکه سلطنت باقی می‌ماند. و فقط دوست تغییر می‌یابد تا خطر سلطه کمونیست ها را چاره سازد.
لذا احمدشاه و ولیعهد هیچگونه ممانعتی را در انجام کودتا به طور آشکار انجام ندادند. در این راستا عده ای خواسته‌اند احمدشاه را تطهیر سیاسی کنند و نوشته اند، که او در سفر انگلیس حاضر به پذیرش خواستهای استعماری انگلیس نشد. لذا سلطنت را از دست داد.
اما در سطور گذشته معلوم شد که برنامه کودتا و براندازی سلسله قاجاریه از مدتی قبل طراحی شده بود و احمدشاه نمی‌توانست جلوی آن را بگیرد و او خواست قبلی او جلوگیری از کودتا بوده باشد.
علت همان سخن دولت‌آبادی است که «او سوار مرکبی بود که اختیارش بدست سفارت انگلیس بود» دو نائب السلطنه او فرماسونر انگلیسی بودند، به ویژه ناصرالملک همدانی، روسای دولت او امثال وثوق الدوله، مشیرالدوله، و سپهدار جزو رجال انگلوفیل بودند 55 نفر از نمایندگان مجلس به انگلیسی ها وابستگی داشتند. نیروی نظامی او بی‌سازمان، بی‌برنامه و تحت فرماندهی ناصر بیگانه بود. احمدشاه اگر فردی شجاع و قوی بود و اعتقادات اسلامی در او مستحکم بود می‌توانست با آزادگی به ملت و روحانیت و امثال شهید آیت‌الله مدرس بپیوندد و در مقابل زروگوئی‌های انگلیسی ها مقاومت کند، و اگر انگلیسی او را به زور برکنار می‌کردند یا می‌کشتند نام نیکی به یادگار بگذارد. و نهضت استقلال را یاری دهد.
لکن احمدشاه اینگونه نبود او فقط توانست مقاومتی در پذیرش تحصیلات به شدت استعماری انگلیس داشته باشد و در این حد قابل تقدیر است.
اما تاریخ ایران، منت و اسلام نمی‌تواند کوتاهی ها، و جان ترسی های او را ندیده بگیرد و هیچگاه تسلیم شدن او در برابر مقاصد شوم استعماری انگلیس، قابل چشم‌پوشی نیست.
با رضایت اجباری احمدشاه و ولیعهد، پس از وثوق الدوله، مشیرالدوله که مجری سیاستهای انگلیس بود رئیس الوزراء شده و او نیز میدان را بازگذاشت تا مقدمات کودتا شکل بگیرد و پس از او با رضایت انگلیسی‌ها سپهدار رئیس دولت شد تا عملیات کودتا بدون مانع دولتی انجام شود.
بقیه مأموران و مسئولان حکومتی قاجار نیز در همین حال و احوال بوده‌اند.

عملیات کودتا

با کامل شدن مقدمات کودتا، در 28 بهمن 1299 اترباد تهران از شهر قزوین بیرون آمد، و بیرون دروازه قزوین ـ تهران، در کنار جاده صف‌آرائی کرد.
رضاخان، از افراد قزاق که حدود 2500 نفر بودند بازدید کرد. و پس از او کلنل اسمایس به همراه امیر تومان و امیر موثق (سرلشگر نخجوان بعدی) که فرمانده لشگر قزوین بود از نیروهای قزاق سان دیدند، تیپ احمدآقاخان (امیر احمدی بعدی) پس از اعلام خبردار گزارش نظامی را خواند اسمایس هم وضعیت اردو را بررسی کرده و دستور حرکت صادر گردید.
شب اردو به قشلاق می‌رسد و صبح 29 بهمن به طرف پنگی امام حرکت می‌نماید، و روز 30 بهمن از پنگی امام به کرج می‌رسد.
در این روز، شایع می‌شود که ازدو فردا به قزوین برمی گردد، زیرا از تهران تلفن زدند که برگردند. و به فرمانده لشگر قزوین هم تلگراف شده بود که چرا اترباد بدون فرمان و اجازه و به طور خودسرانه به تهران حرکت کرده است و باید به قزوین برگردد. اما اسمایس گفته بود که اعتنا نکند و این تیری است که از کمان رها شده و دیگر برنمی گردد، اردو در ادامه حرکت به سمت تهران، ظهر روز اول اسفند به شاه‌آباد می‌رسند.
عصر، سردار همایون با ماشین از تهران به اردو می‌رسد. و سرتیپ احمدآقاخان به دیدار او می‌رود وی سراغ رضاخان را می‌گیرد. و احمد آقاخان می‌گوید در کلاک نزد رئیس دیویزیون هستند. سردار همایون می‌پرسد «می‌شود به خدمت ایشان رفت» و او پاسخ می‌دهد «مانعی ندارد به کلاک تشریف ببرید» سردار همایون پس از این دیدار به تهران برمی‌گردد.
سردار همایون فرمانده کل قزاق بود. آمدن او با این وضع به طرف اردوئی که تعداد قابل توجهی نبود. ولی سر به شورش برداشته بود بسیار عجیب است او باید یک عده قزاق را برای سرکوب شورشیان و دستگیری سران متمرد بفرستد ولی خودش به میان شورشیان می‌آید و بعد با همین دیدار مختصر به تهران باز می‌گردد و هیچ کاری نمی‌کنند.
علت این کار وی را باید از همان ساخت و باخت با انگلیسی ها و یا وابستگی به آنها جستجو کرد. پس از رفتن سردار همایون در میان افراد پول توزیع می‌شود، به هر استوار 30 تومان و به هر قزاق 20 تومان انجام داده می‌شود. حرکت نهائی اردو به سمت تهران روز شنبه دوم اسفند صورت می‌گیرد.
«پیش از ظهر روز دوم اسفند در اطراف قهوه خانه مهرآباد، در محوطه مشرف بر قنات آن محل اردو اطراق می‌کند، در این مکان ادیب السلطنه معاون سپهدار و معین‌الملک فتوحی از تهران پدیدار درآمدند حوالی ساعت 11 صبح سیدضیاء قبا بر تن و به جای عمامه، کلاه پوستی مشکی بخارایی بر سر و ته‌ریشی هم باقی گذارده، به اتفاق ماژور مسعودخان (مسعود کیهان استاد و معاون سابق دانشگاه تهران) با یک درشکه کرایه از تهران حرکت کرده و پس از خروج از دروازه قزوین واقع در جنوب تهران عازم مهرآباد می‌شود. حدود ساعت دو و نیم بعدازظهر «سید» دم در قهوه خانه از درشکه پیاده شده و پس از مختصر تفحص در آن حوالی و دید زدن محل و موقعیت اردو به وسیله یکی از گروهبانان اردو به میرپنج پیغام می‌دهد که مسافری از تهران رسیده و مشتاق دیدار حضرت اجل در خارج از قهوه خانه می‌باشد. رضاخان که منتظر ورود سید است، می‌گوید پس اجودان را احضار کنید تا من اول ترتیب کار تازه واردین را بدهم و سپس به مذاکره بپردازیم. رضاقلی خان احضار می‌شود سید خطاب به او می‌گوید در پشت این قهوه خانه انچنان که من در بدو ورود دیدم یک اطاق خالی ولی بدون در و پنجره هست، شما دستور دهید که پنج عدد صندلی از همین صندلیهای رنگ و رورفته و شکسته بسته‌ای که من در قهوه خانه دیدم به آن اطاق ببرند و اگر هوای آنجا هم خیلی سرد است یک منقل آتش هم در اطاق بگذارند و از آقایان خواهش کنند همانطور پالتو پوشیده به اطاق تشریف برده و بنشینند تا حضرت اجل تشریف بیاورند.

نصایح سیدضیاء به رضاخان

سیدرضاقلی‌خان را به دنبال مأموریت خود می‌فرستد و سپس به رضاخان رو کرده و می‌گوید حضرت اجل درست به حرفهای من توجه کنید و تمنا دارم عیناً مطابق آن عمل فرمائید و چون رضاخان را مستعد شنیدن نصایح خود می‌بیند، می‌افزاید که: «قبل از هر چیز شما به محض ورودیه اطاق بایستی قیافه‌ای خشمگین، عبوس و تحقیرکننده به خود بگیرید جواب سلام آقایان را بسیار کوتاه و با بی اعتنایی بدهید. ابروها را گره کرده و خود را غضبناک، ناراضی و قابل انفجار نشان دهید و چون حاضرین در اطاق در موقع ورود شما از جای خود بلند خواهند شد بدون اینکه با هیچکدام دست بدهید اقلاً مدت پنج دقیقه نه خود جلوس بفرمائید و نه به آنها اجازه نشستن مرحمت کنید. سپس خیلی کوتاه، عصبانی و متکبرانه به آقایان ادیب السلطنه سمیعی و معین‌الملک فتوحی خطاب کرده و بگوئید شما که می خواستید راجع به وضع اردو با من مذاکره کنید دیگر چرا این دو انگلیسی پدرسوخته را با خود همراه کرده و به اینجا اوردید؟» حضرت اجل خودتان توجه داشته باشید که این دو نفر انگلیسی بنا به فشار و اصرار دربار و رئیس الوزراء و برخلاف میل خودشان صرفاً از روی مصلحت و برای رد گم کردن و خود را بی خبر از قضایا نشان دادن بنا به دستور سفارت همراه با نمایندگان شاه و رئیس الوزراء به اینجا آمده‌اند. درست است که آنها فارسی خوب می دانند و حمله این دو انگلیسی پدرسوخته را هم خوب متوجه می‌شوند ولی مطمئن باشید که آنها از این دشنام مصلحت‌آمیز مطلقاً نخواهند رنجید، بلکه در دل بیشتر به سیاستمداری و تدبیر شما آفرین خواهند گفت. سپس بگذارید ادیب السلطنه و معین‌الملک پیغام خود را مجدد به حضور خود شما بازگو کنند. وقتی که حرفهایشان تمام شد باز هم شما خیلی خشمناک و پرخاشجویانه بفرمایید. «قبل از هر چیز آقایان توجه داشته باشید که ما یاغی و سرکش نیستیم ما برای چپاول و غارت و کشت و کشتار به تهران نمی‌آئیم ما به تهران می‌آئیم تا قبل از هر چیز حقوق های معوقه و مطالبات عقب افتاده اردو را وصول نمائیم.» مملکت در آتش ناامنی، فساد و هرج و مرج می‌سوزد و هیچکس را هم توجهی به حال ساکنین بی‌پناه این سرزمین نیست. سراسر شمال مملکت دستخوش انقلاب و آشفتگی است و بقیه نیز در اسارت خانها و اشراف پوسیده و خائن، ما از اینکه می‌بینیم پشت سر هم دولتهای نالایق بر سر کار می‌آیند و می‌روند هیچکس هم کوچکترین اقدامی برای اصلاح وضع مملکت و دفاع کشور و پایتخت از حملات بلشویکها و رفع بدبختی مردم به عمل نمی‌اورند خسته و منزجر شده و بیش از این نمی توانیم آشفتگی اوضاع را تحمل کنیم. افراد و افسران اردو همه نسبت به شاه وفادارند ولی مطمئنند که مشاورین موذی و نالایقی که اطراف شاه را گرفته‌اند تا استار و سلسکی فرمانده زاقخانه بوده اقلاً به نامه‌های ما اگر هم که بدان عمل نمی‌کرد ولی جواب می‌داد. اما از روزی که این سردار همایون بی کفایت جانشین استار و سلسکی شده دیگر تهران به نامه های ما نه جواب می‌دهد و نه ماهها است که حقوق و سور و سات به ما و دیگران رسانیده است. طاقت ما تمام شده و من مصمم هستم که به هر قیمتی شده به این هرج و مرج و فساد خاتمه داده و نظم و نسقی در کارها برقرار نمایم بدون اینکه بگذاریم چشم زخمی بر خود شاه و تاج و تخت ایشان وارد آید. سید در خاتمه نصایح خود اضافه می‌نماید که حداکثر صحبتهای شما نباید از سی دقیقه تجاوز نماید و من از جانب شما دستور خواهم داد که میرپنج و شما که هنوز در آن اتاق در پیش آن آقایان تشریف دارید به محض اینکه صدای شیپور حرکت اردو را شنیدید فوراً از جابرخاسته و به آقایان بگوئید اردو در حال حرکت به سوی تهران است شماها هم «مرخصید» تشریف ببرید و عین آنچه را که من بیان کردم خدمت اعلیحضرت همایونی عرض کنید و سلام مرا هم خدمتشان برسانید و حضور ایشان عرض کنید که ایشان از بابت خودشان مطمئن باشند. ذکری هم اصلاً از سپهدار رئیس‌الوزراء و دیگران به میان نیاورید مثل اینکه کسان دیگر را نمی‌شناسید و به رسمیت قبول ندارید.
رضاخان با دادن سلام نظامی به سید می‌گوید: اطاعت، شما مطمئن باشید من طوری عمل خواهم کرد که آنها از آمدن به اینجا پشیمان شده و سرخورده و مرعوب مراجعت نمایند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نکنند. سپس فریاد کرده و به یکی از نظامی‌ها می‌گوید: احمدآقاخان و رضاقلی خان به میرپنج‌ احمد آقاخان در حضور سید فرمان می‌دهد که اولاً خود را برای حرکت به شهر آماده سازید و ثانیاً از رضاخان تا روز آخر عمر بر اثر بی‌سوادی به عوض اولاً و ثانیاً می گفت: «اولنده و دومنده») هر موقع که آقا (اشاره به سیدضیاءالدین) دستور فرمودند شیپور حرکت اردو را بزنید و سپی به رضاقلی خان می‌گوید: «تو هم برو و آن کلاه پوستی سیاه و بلند مرا با آن یاپونچی (یک نوع شنل شهری کلفت سربازی) مشکی مرا بیاور، میرپنج با پوشیدن یاپونچی سیاه رنگ ماکسی و کلاه پوستی بلند و پشمالوی خود با آن قد رسید و صورت سیاه و آفتاب خورده خویش هیکل برازنده و مرعوب‌کننده خود را بسی درازتر و خوفناک‌تر جلوه گر ساخته و با آن هیبت مهیب و واهمه انگیز خویش به سراغ هیئت اعزامی از پایتخت می‌رود. رضاخان در قبال اعضاء هیئت اعزامی با حس مردم‌شناسی نیرومندی که خداوند در وجود او بودیعت گذارده بوده بسی بهتر از آنچه از استاد خود تعلیم گرفته بود عمل می‌کند و در حالی که چشم ترس کافی از هر چهار نفر گرفته بود پس از انجام همه مذاکرات در جواب خواهش ادیب السلطنه که «پس لطفاً دستور فرمائید توپها و مسلسلهائی را که اردو به همراه دارد در همین جا تحت نظر چند نفر نظامی گذارده و بدون توپ و مسلسل که باعث و وحشت خواهد شد به شهر نزول اجلال فرمائید.» می‌گوید: «خان رشتی! اولاً توجه داشته باش که ما بیش از هشت توپ صحرائی و هجده مسلسل به همراه نداریم و در ثانی چه تضمینی در بین هست که ما در موقع ورود به تهران با حمله ژاندارم‌های رؤسای شما مواجه نشویم، ما این تپوها و مسلسلها را برای دفاع از خود همراه داریم نه برای حمله و هجوم و سپس خشمگینانه می‌گوید و شما هم بهتر است در این گونه معقولات مداخله نفرمائید.»
در همین موقع شیپور حرکت اردو به صدا درمی آید و رضاخان از جا برخاسته و در حالی که دیگران را هم با نگاه غضبناک خود به پا خاستن وادار می‌سازد، می‌گوید: «شماها هم مرخصید، بروید و سلام مرا هم خدمت اعلیحضرت برسانید» در این هنگام سیدضیاءالدین سلام علیکم گویان در آستانه اطاق پی در فوق‌الذکر به داخل قدم نهاده و با دیدن آقایان ادیب السلطنه و معین‌الملک اظهار خصوصیت می‌نماید.
هر دو نفر مذکور از دیدن آقای ضیاءالدین با آن کلاه جدید در آنجا به شگفتی درمی‌آیند و چون آقای ادیب السلطنه از علت حضور سید در آن محل جویا می‌شود سید در جواب اظهار می دارد که: «من هم مثل شماها برای ملاقات جناب میرپنج به اینجا آمده‌ام و حالا هم در معیت یکی از دوستان عازم مراجعت به شهر هستم» در تمام طول مدت نیم ساعت مذاکره هر دو انگلیسی موصوف ساکت و خاموش فقط چشم بوده اند و گوش.
معین الملک فتوحی نیز که مردی نویسنده و خطاطی کم‌نظیر بوده است در تمام آن مدت بو «لاحول» خواندن و ذکر «آیة الکرسی» اشتغال داشته است. فقط ادیب السلطنه سمیعی زمان کوتاهی در برابر رضاخان پیغام‌دهنده و بقیه مدت را هم خاضعانه و مرعوب مخاطب بوده است و بس.