جای خالی شکنجه در دامگه حادثه

بله باز هم تعجب نکنید، نه دامگه حادثه یکی از انواع شکنجه‌هایی که زندانیان سیاسی رژیم شاه توسط بازجویان و متخصصان شکنجه ساواک می‌شدند، بود و نه همواره در دامگه حادثه انسانیت را به زیر شکنجه می‌کشند! ولی با انتشار کتاب در دامگه حادثه که بالاخره نه مصاحبه‌شونده و نه مصاحبه‌کننده تکلیف خواننده را مشخص نمی‌کنند که کدام یک از حوادثی که در کتاب برشمرده شده است دامگه آن‌ها تلقی می‌شوند بلکه همین سخنان درگونه! پرویز ثابتی رئیس اداره سوم ساواک رژیم شاه باعث موجی از نفرت در میان ایرانیان خارج از کشور شده اما اساسی‌تر آنکه وی به مهم‌ترین نکته‌ای که باید پاسخگوی اعمال خود و زیردستانش در زندان‌های شاه باشد نپرداخته.
 
در فرهنگ و ادبیات زندان‌های سیاسی انواع و اقسام شکنجه روحی و فیزیکی وجود داشت و هر بازجویی به فراخور اهمیت زندانی و نیز تخصص و روش خود یک یا چند شکنجه را بر زندانی اعمال می‌کرد. ولی شکنجه‌های رسمی عبارت بود از شلاق زدن به کف پا، آویزان کردن، گذاشتن در دستگاه آپولو، کتک زدن توسط یک یا چند نفر و به اصطلاح بازجویان ساواک بازی فوتبالی که زندانی توپ محسوب می‌شد، سوزاندن، دستبند قپانی و... که اگر به آن شکنجه‌های روحی و تحقیر و خرد کردن شخصیت زندانی که خود انواع بی‌شماری را دارد از جمله‌‌ رها کردن زندانی و ایجاد دلهره یا سرپا نگه داشتن‌های ممتد و طولانی یا بازی با شخصیت انسانی او را اضافه کنیم مثنوی هفتاد من می‌شود و کتاب‌های زیادی نیز در این زمینه نوشته شده است که حاوی تجربیات زندانیان سیاسی آن زمان است. در بازداشت سال‌های ۵۲ و ۵۳ که دستگیر شدم چون در زندان اوین بودم او را ندیده و همچون سایرین وی را به نام مقام امنیتی می‌شناختم تا اینکه در دستگیری سوم در کمیته مشترک در بازجویی‌ها و شکنجه او را که در میان بازجویان آقا نامیده می‌شد، دیدم که در میان زندانیان به ابرو کمانی، لقبی که زندانیان فداییان خلق برایش ساخته بودند، معروف بود.
 
اما هم‌اکنون چاپ و انتشار این کتاب که حاوی مصاحبه وی با آقای عرفان قانعی‌فرد است مرا واداشت که نگاهی به حوادث آن دوران داشته باشم. اگرچه بازجوی من آرش (فریدون توانگری) بود که در ابتدای انقلاب دستگیر، محاکمه و اعدام شد ولی وی زیرنظر رسولی (ناصر نوذری) که از کشور فرار کرد فعالیت می‌کرد و از طریق او به ثابتی متصل می‌شد. در دو مرحله از تعطیلات آخر هفته زمستان سال ۱۳۵۵ بود که به علت عدم حضور آرش توسط رسولی و ثابتی مورد سوال و جواب و شکنجه قرار گرفتم که به احتمال زیاد نسخه‌های بازجویی که با خط آرش متفاوت است باید در پرونده من ضبط شده باشد.
 
با این مقدمه من قصد نقد و بررسی این کتاب را ندارم، در هر کتابی هم می‌شود نکات مثبت وجود داشته باشد و هم منفی و این بر عهده متخصصان فن است که از زوایای مختلف به این نکات بپردازند. ولی من فقط به یکی از خنده‌دار‌ترین لطیفه‌های این کتاب که حداقل در نسخه اینترنتی آن که من دیده‌ام و تعدادشان هم کم نیست، می‌پردازم.
 
و اما آن لطیفه خنده‌دار اینکه وی گفته است «با شکنجه و هرگونه اقدام غیرقانونی مخالف بودم و تا آنجا که در توان داشتم، از آن جلوگیری می‌کردم. خودم هیچ‌گاه ندیده‌ام که فردی مورد شکنجه قرار گیرد ولی البته در این باره بسیار می‌شنیدم. موقعی که از سرپرستان بازجویی سوال می‌کردم، غالبا جواب این بود که زندانی با ماموران به زد و خورد پرداخته و در نتیجه مجروح شده است یا قبل از دستگیری به وسیله رفقای خود مورد شکنجه قرار گرفته است.» این از آن لطیفه‌هایی است که مرغ پخته را هم به خنده وامی‌دارد. بیشترین جراحات زندانیان سیاسی در اثر ضربات شلاق به پای آن‌ها توسط بازجویان یا فردی به نام حسینی بود و ثابتی باید توضیح دهد این چگونه دعوایی بین بازجو و زندانی است که آن‌ها از ناحیه پا مجروح شده‌اند؟!
 
مصاحبه و تدوین‌گر این کتاب در مصاحبه‌ای گفته است که تنها کسی که از وی تشکر کرده است آقای فرخ نگهدار است. من نمی‌دانم ایشان به چه دلیلی این قدردانی را کرده ولی من هم از آقای قانعی‌فرد تشکر می‌کنم به دلیل آنکه اگر اینگونه درافشانی‌ها بیان نمی‌شد و به سینه تاریخ سپرده می‌شد ما واقعا نمی‌دانستیم علت اصلی سقوط رژیم پهلوی از عدم صداقت، دروغگویی، عدم مسوولیت‌پذیری و نداشتن شرافت انسانی کارگزارانی نظیر ایشان بوده. من کاری به حادثه خیابان جردن و نقش همسر وی در قتل یک نفر در کفش‌فروشی ندارم که چگونه وی زمین و زمان را به هم می‌بافد تا دخالت خود را کتمان و در حقیقت ماستمالی کند! متاسفانه کتاب پر است از حرف‌های خاله‌زنکی و اطلاعات بقچه‌ای برای از میدان به در کردن دیگر رقبا برای چپاول بیشتر ملت و اسمش را هم دموکرات‌منشی می‌گذارد.
 
مصاحبه‌کننده نیز به جای تمرکز روی بیان خاطرات وی و حتی چنانچه به سوابق عملکرد وی آشنایی ندارد تا تناقضاتش را یا سوال کند یا پاورقی بنویسد، حداقل انتظار از وی این است که از خود تناقضاتی که ثابتی می‌گوید استفاده کند و او را به چالش بکشاند ولی او شدیدا تحت تاثیر وی قرار گرفته است به گونه‌ای که کتاب به صورت یک اثر تبلیغی ظاهر می‌شود که گذشته سیاه آقا ابرو کمانی را پاک کند. اگر کسی اهل تحقیق و بررسی باشد جنایات پرویز ثابتی هیچ نقطه ابهامی ندارد ولی حتی اگر قسمت‌های مختلف خاطرات را با هم مقایسه هم کنیم کاملا به پردازش کردن آن‌ها پی می‌بریم. یکی از جرائم ثابتی دخالت مستقیم در به شهادت رساندن ۹ نفر از بهترین فرزندان این مرز و بوم که در زندان اوین دوران محکومیت خود را می‌گذراندند به تلافی قتل تیمسار زندی‌پور است. و من تعجب می‌کنم چرا ایران تاکنون هیچ اقدام حقوقی و قانونی برای به محاکمه کشاندن این افراد قبل از آنکه سر در خاک کنند نکرده است؟!
 
البته یکی از سنگین‌ترین اتهامات وی که معلوم نیست چرا آمریکایی‌ها نیز سکوت اختیار کرده‌اند این است که ثابتی مسوول غیرمستقیم ترور سرهنگ هاوکینز، معاون اداره مستشاری آمریکا در ایران است. زیرا ثابتی متهم به فراهم کردن امکانات فرار تقی شهرام از زندان برای ایجاد انحراف در سازمان مجاهدین بوده که وی نیز بعد از فرار به ترور سرهنگ مذکور با اسلحه‌ای که از زندان ساری دزدیده شده دست می‌زند.
 
پرویز ثابتی با استناد به اظهارات و شهادت ارتشبد نصیری و دکتر شیخ الاسلام‌زاده قبل از وقوع انقلاب اسلامی حکم بازداشتش به اتهام جنایت و خیانت و سرقت بودجه سری عملیاتی ساواک توسط بازرسی شاهنشاهی صادر و جهت اجرا به فرمانداری نظامی ابلاغ شده ولی متاسفانه ماموران فرمانداری نظامی موفق به دستگیری وی نشده و گویا سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک که حکم برکناری ثابتی را نیز صادر کرده بود، موجبات فرار ثابتی را فراهم کرد.
 
نا‌صداقتی در بیان مطالب در این کتاب موج می‌زند. وی در صفحه ۳۱۴ می‌گوید: «چون در این سال‌ها بسیاری از اعضای گروه‌ها مبارزه مسلحانه و روش گذشته سازمان‌های مربوطه را محکوم کرده‌اند من هم به سهم خود اگر شدت عملی نسبت به زندانیان صورت گرفته باشد را محکوم و از آن "ابراز تاسف" می‌کنم.» این جمله هم نشان‌دهنده شدت عمل بوده که با بیان وی در زمینه نبود شکنجه یا دعوای زندانی با بازجو مغایرت دارد و هم نشان‌دهنده مرتبط بودن شکنجه و شدت عمل با اهداف و عملکرد سازمان‌های سیاسی و چریکی است. یعنی‌‌ همان فرضیه‌ای که می‌گوید ۹ نفر زندانی در ازای ترور تیمسار زندی‌پور به شهادت رسیده‌اند و ادعای تهرانی بازجوی ساواک که در ابتدای پیروزی انقلاب محاکمه شد و این اقدام ددمنشانه را به پرویز ثابتی نسبت داد و او نیز طی این ۳۳ سال تکذیب نکرده بود، درست است.
 
قصه ۹ نفری که ایشان در صفحه ۲۵۶ کتاب تعریف کرده آنقدر بی‌مزه و متضاد است که از ادعای نبود شکنجه در زندان‌های ساواک بیشتر به چشم می‌خورد. و باید تاسف خورد که چرا در این مدت هیچ کس به دنبال روشن کردن این ماجرا و به محاکمه کشیدن عوامل این جنایت نبوده و حالا که وی چنین ادعایی کرده است شرایط آماده شده است که وی این ادعا را در یک دادگاه عمومی ثابت کند و اگر در این کتاب به دنبال پاک کردن خود و ایجاد آرامش روحی قبل از مرگ است چه خوب است چنین کاری را در یک دادگاه انجام دهد.
 
در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ بیژن جزنی، حسن ضیاظریفی، احمد جلیلی افشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان‌زاده و عباس سورکی از سازمان چریک‌های فدایی خلق همراه مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار دو عضو سازمان مجاهدین خلق در تپه‌های اطراف زندان اوین توسط عوامل حکومت تیرباران شده‌اند و تمام اسناد و شواهد و مخصوصا اعترافات بازجویان دستگیر شده ساواک دلالت بر چنین امری با آمریت پرویز ثابتی دارد. در این حال وی در مصاحبه با «کریستین دلانوا» که در کتابش به نام «ساواک»، صفحه ۲۱۷ درج شده است داستان جدیدی می‌سازد که «زندانیان با کندن نقبی زیر سلولشان در زندان قصر سعی کرده بودند از آنجا فرار کنند. به این دلیل آنان به زندان اوین انتقال یافتند و آنجا شروع به تحریک زندانیان دیگر به شورش کردند لذا تصمیم گرفته شد آنان را برای مراقبت بهتر به زندان کمیته مرکزی انتقال دهند. بین راه انتقال به زندان جدیدشان، آنان سعی کردند از دست زندانبانانشان بگریزند و اینان تیراندازی کردند. چند نفری از آنان کشته شدند. این توطئه کثیف، آنان را به مرتبه قهرمانی ارتقا داد، در حالی که برخی از آنان در دو یا سه سالی که در پیش بود از زندان آزاد می‌شدند. ماموران ساواک هیچ زندانی‌ای را نکشته‌اند چه در درون زندان چه در بیرون زندان...»
 
این داستان نیز حرف و ادعای خنده‌داری بیش نیست زیرا اولا اگر زندانی خلافی کرد باید طبق مقررات و قوانین و مشخصا برگشت پرونده به دادگاه مورد محاکمه و مجازات قرار گیرد و ثانیا در آن زمان در تهران فقط دو زندان قصر و اوین به عنوان زندان رسمی محسوب و کمیته شهربانی بازداشتگاه محسوب می‌شد در حالی که تمام این ۹ نفر محکوم و در حال طی دوران محکومیت خود بوده‌اند. ثالثا اگر چه وی مدعی است که «همیشه با هر چیزی که منجر به شکنجه شود مخالفت کرده و هیچ وقت خودش نه شکنجه را دیده و نه بازجویی کرده است» ولی کمیته مشترک که زیرمجموعه اداره کل سوم ساواک بود به ریاست وی بوده و امکان جدا‌سازی «عاملیت» و «آمریت» در عملکرد و اقدامات این اداره و مجموعه زیر نظرش وجود ندارد. اگر ثابتی و هم‌ردیف‌هایش، خودشان کابل نزده یا زندانی را شکنجه نکرده‌اند، آمریت پیدا و ناپیدایشان بر شکنجه‌گران و ساواک را نمی‌توان نفی کرد. ۹ نفر از اصلی‌ترین نیروهای مبارز و رهبران دو جریان مذهبی و غیرمذهبی که نه هم‌پرونده بوده‌اند و نه هیچ دلیلی ارائه شده که به چه منظور و به کجا برده می‌شدند آن هم در وسط بزرگراهی که شاید از زندان اوین فقط یک فاصله ۱۰ دقیقه‌ای داشته است، آن‌ها هم توانسته‌اند دستبندهای خود را ببرند و هم در وسط بیابان اقدام به فرار کنند و قاعدتا از پشت هم باید مورد اصابت قرار گیرند و ترجیحا پای آن‌ها، نه از روبه‌رو و قسمت بالاتنه آن‌ها نشانه و هدف قرار گرفته است که منجر به شهادت آنان شود!
 
پیشنهاد من این است که یکی از سازمان‌های مردم‌نهاد و غیردولتی آستین بالا زند و با کمک زندانیان سیاسی که توسط ساواک در زمان سلطه رژیم شاه مورد شکنجه فیزیکی و روحی قرار گرفته‌اند شهادت‌نامه‌های قانونی را آماده کند و از طریق طی مراحل قضایی از طریق کنوانسیون منع شکنجه که دولت آمریکا نیز عضو آن است بخواهد نسبت به محاکمه پرویز ثابتی اقدام کنند تا وی از نظرات و عملکرد خود در مقابل خیل عظیم زندانیانی که توسط ادارات و افراد تحت امر وی شکنجه شده‌اند و نیز متضرران و خانواده‌های آنان دفاع کند و به علامات سوالی که در درون این لکه ننگ که بر پیشانی انسانیت حک شده، پاسخ دهد و عواقب قانونی مسوولیت خود در این اداره را بپذیرد تا کلیه زندانیان سیاسی نیز آثار شکنجه بر بدن مجروح خویش را به عنوان سند محکم و محکمه‌پسند در اختیار آن دادگاه برای قضاوت عادلانه قرار دهند.