جامعه و دولت در دوره رضاشاه

 به انگیزه کودتای سوم اسفند رضاخان
بازخوانی تاریخ برای عبرت گرفتن است و اینکه آن وقایع دگر بار در تاریخ یک کشور تکرار نشود. سوم اسفند روز به قدرت رسیدن رضا خان در اثر کودتای سال ۱۲۹۹ است.
طبیعی است که رضا خان( و بعدها رضا شاه) با استقاده از فضای ناامنی که پس از مشروطه به وجود آمده بود، به بهانه ایجاد نظم یک یک رقبا را به کناری زد و خود قدرت را به دست گرفت . متن زیر که به زودی درقالب کتابی از سوی انتشارات ققنوس به بازار عرضه خواهد شد، نوشته ای از دکترمحمد علی (همایون) کاتوزیان است که در تحلیلی جدی به ارزیابی جامعه و دولت در عصر رضا شاه پرداخته است.
نظریه اصلی آقای کاتوزیان تکرار دوره هرج و مرج - استبداد است که وی معتقد است هر سی سال درایران اتفاق افتاده است . به اعتقاد دکتر کاتوزیان هرج و مرج دوره مشروطه به ایجاد ناامنی تبدیل شدو سپس برای ایجاد امنیت و به دلیل آنکه اکثر مردم از نبود امنیت به تنگ آمده بودند، دوره ای از استبداد ودیکتاتوری حاکم شده است که نمونه شاخص آن بروز و ظهور رضا شاه بود.
 نکته جالب توجه در این تحلیل ارائه دیدگاه های تاریخی درباره حکومت رضا شاه است، بخصوص آنجا که وی در پی برافکندن حکومت قاجار بود و به تأسی از آتاتورک می خواست نوعی جمهوری را پی افکند که به توصیه برخی از علما از این کار صرف نظرکرده و به دنبال سلطنت می رود و درنهایت دودمان پهلوی را بنا می گذارد . در این میان برخی مخالفت ها نیز خواندنی است از جمله مخالفت مرحوم مدرس و نیز زنده یاد دکتر محمد مصدق که به رغم تقدیر از نظم رضاخانی از اینکه تجمیع قدرت در وی به استبداد و دیکتاتوری بینجامد ابراز نگرانی می کردند. با سپاس از آقای حسین زادگان( مدیر محترم انتشارات ققنوس) که بخشی از متن کتاب را پیش از انتشار دراختیار گروه کتاب واندیشه قرار داده اند.
 ● دولت در برابر جامعه
 سال های ۱۳۰۴-۱۳۰۰ دوره حاکمیت دوگانه و جنگ قدرت بین سه گرایش اصلی سیاسی در کشور بود؛ (الف) نیروهای هرج و مرج طلب (ب) نقطه مقابل آنها؛ نیروهای طرفدار دیکتاتوری و بعدا حکومت خودسرانه (ج)مشروطه خواهان، چه محافظه کار و چه دموکرات که خواهان نظم بدون خودسری بودند اما نمی دانستند چطور به آن دست یابند و در میان خود بیش از حد درگیر منازعه بودند. اما با توجه به این واقعیت که آنها و طبقاتی که آنها نمایندگی می کردند در کل طرفدار پایان یافتن هرج و مرج و آشوب نیز بودند، این کار نسبتا آسان بود، فقط اراده می خواست - که رضاخان آن را فراوان داشت- و ابزار نظامی که او به سرعت فراهم آورد. در ۱۳۰۴ در چارچوب یک مشروطه کلی یک دیکتاتوری وجود داشت. تا ۱۳۱۰ یک حکومت خودسر پدید آمد.
 سرعت تبدیل هرج و مرج به فرمانبرداری شایان توجه و همخوان با الگوی تاریخ ایران است. این از ویژگی های جامعه خودسر ایران بوده است که رژیم خودسری که روزی ابدی به نظر می رسید، ممکن بود روز بعد سرنگون شود، اگر به دلیلی مردم احساس می کردند که توانایی و تسلطش را از دست داده است، براساس همین منطق، حالت هرج و مرجی که ممکن بود حتی چند دهه ادامه یابد، اگر اراده ای برای پایان دادن به آن وجود داشت، ممکن بود به طور ناگهانی پایان یابد. زمانی که شاه اسماعیل اول، شاه عباس اول، نادرشاه و آقامحمدخان به هرج و مرج و آشوب، دست کم برای مدتی، پایان دادند، مورد استقبال قرار گرفتند.
 هرج و مرج در بیشتر مناطق و ایالات حتی پیش از آنکه رضاخان شاه شود به پایان رسیده بود. شورش های نسبتا کوچکی که در چند سال نخست پس از تاجگذاری او غلیان کرد در اکثر موارد محصول واکنش به خودسری واحدهای ارتش رضاخان در رفتارشان نسبت به عشایر، جماعت های قومی و بزرگان ولایات بود. با این حال در چند سال نخست، نه تنها سرکوب بی رحمانه شورش و راهزنی، بلکه همچنین مطیع ساختن بزرگان و نامداران ولایات، دست کم نزد جمعیت شهری، بسیار پسندیده بود.
 موضوع خیلی مبرم بود، چرا که تنها دستاورد رضاخان بود که دوست و دشمن به یکسان قدر می شناختند و می ستودند. در آذر ۱۳۰۴ در مجلس موسسان تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی، سلیمان میرزا، رهبر حزب سوسیالیست، خدمات رضاخان را در برانداختن نظام ملوک الطوایفی، متمرکز ساختن قدرت از بین بردن شورشیان و کسانی که قدرت مرکزی را به رسمیت نمی شناختند، متذکر شد.
 پیش از آن، تقی زاده -در سخنرانی اش در مجلس در مخالفت با طرحی که رضاخان را رئیس حکومت موقت می ساخت- گفته بود که مهمترین دلیل حمایت او از رضاخان در مقام رئیس الوزرا «امنیتی که او ایجاده کرده است» بود. اما مصدق که طولانی ترین و پرشورترین سخنان را در مخالفت با شاه شدن رضاخان ایراد کرد (با این استدلال که این کار به دیکتاتوری می انجامد)، بسیار جلوتر رفت.
 اینکه ایشان یک خدماتی به مملکت کرده اند، گمان نمی کنم بر احدی پوشیده باشد. وضعیت این مملکت وضعیتی بود که همه می دانیم. اگر کسی می خواست مسافرت کند اطمینان نداشت یا اگر کسی مالک بود امنیت نداشت و اگر یک دهی داشت بایستی چند نفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند... و البته بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رئیس الوزرا، رضاخان پهلوی نام، در این مملکت باشد؛ برای اینکه من یک نفر آدمی هستم که در این مملکت امنیت و آسایش می خواهم و در حقیقت از پرتو وجود ایشان، در ظرف این دو سه سال این طور چیزها را داشته ایم و اوقاتمان صرف خیر عمومی و منافع عامه شده... و بحمدالله از برکت وجود ایشان خیالمان راحت شده و می خواهیم یک کارهای اساسی بکنیم...
 به یقین نسبت به تلاش واحدهای محلی ارتش برای تسلط کامل بر زندگی محلی انتقاداتی وجود داشت، اما این انتقادات معدود و معمولا پوشیده بود. پایان دادن به هرج و مرج و آشوب که در غیاب راه دیگری برای مقابله با آن می توانست به بهای از دست رفتن یکپارچگی کشور تمام شود، باعث اعتبار و احترام رضاخان شد. در واقع، همان طور که مصدق در سخنرانی پیش گفته اشاره کرد، پایان دادن سریع و موثر به هرج و مرج بود که شالوده افزایش مستمر تجارت، سرمایه گذاری دولتی و خصوصی و رشد بالاتر را فراهم آورد، درست همان طور که در هنگام پایان دادن قاجارها به چندین دهه هرج و مرج در پایان قرن هجدهم اتفاق افتاده بود.
 ● نخست وزیری و کارزار برای ریاست جمهوری
 تنها دو سال و چند ماه، از خرداد ۱۳۰۰ تا آبان ۱۳۰۲ طول کشید تا رضاخان، علاوه بر وزیر جنگ و فرمانده ارتش، نخست وزیر هم بشود. آنچه در این بین اتفاق افتاد نمونه بارز سیاست های سردرگم بود. تعداد کابینه هایی که بر سر کار آمدند کمتر از پنج مورد نبود، هرچند که بسیاری از سیاستمداران مشروطه خواه -چه محافظه کار و چه مردمی- به طور فزآینده ای از خودسری رو به افزایش سردار سپه و ارتشش احساس نگرانی می کردند.
 سیاستمداران سنتی هنوز مشغول خراب کردن یکدیگر بودند و به همدیگر انگ عامل قدرت بیگانه، ارتجاعی، بلشویک، ملحد و... می زدند، که تقریبا همه این برچسب ها یا غیرواقعی یا به شدت اغراق آمیز بودند. این بر باور ملی گرایان جوان و میانه روها به اینکه آنها مطلقا توانایی اصلاح اوضاع کشور را ندارند می افزود. از سوی دیگر، رضاخان عمیقا درگیر ایجاد ارتش خودش بود و برای افزایش و بهبود نفرات، تسلیحات، تشکیلات و آموزش آن از وجوه مدام در حال افزایش، چه قانونی و چه غیرقانونی، استفاده می کرد.
همزمان با آن با سیاستمداران از هر تیپ و طبقه ای طرح دوستی می ریخت، در سیاست نقش یک میانجی صدیق را بازی می کرد و وجود خود را به عنوان حافظ نظم و ثبات ضروری و حیاتی نشان می داد.با سفیران خارجی نیز روابط بسیار خوبی برقرار کرد؛ به ویژه با وزیر مختار بریتانیا، لورین که فکر می کرد وجود او برای پایان دادن به آشوب و هرج و مرج ضروری است و نمایندگان شوروی، روتشتاین و شومیاتسکی که رضاخان را رهبر «بورژوازی ملی» تلقی می کردند که می کوشد «مرتجعان فئودال» را که اکثرشان «عامل امپریالیسم» نیز بودند، سرکوب کند.
رضاخان قادر بود در مسیر دستیابی به قدرت از بسیاری کسان بهره برداری کند. این واقعیت که او موفق شد حمایت یا رضایت شوروی ها و بریتانیایی ها را کسب کند یکی از برجسته ترین نمونه های استعداد بسیار سرشار او در دیپلماسی پنهان بود.
 در آبان ۱۳۰۲ رضاخان به جای مشیرالدوله رئیس الوزرا شد. او با وارد کردن اتهامات جنایی به قوام السلطنه که جدی ترین رقیبش بود با یک ضربه هم دولت مشیرالدوله را به زیر کشید و هم راه نخست وزیری خودش را هموار ساخت. من این اتهامات قوام را در جای دیگری مورد بحث قرار داده ام و اکنون پی بردن به حقیقت تقریبا ناممکن است، اما آنچه روشن است این که اگر این اتهامات ساختگی هم نبود، دست کم از آن برای به زیر کشیدن دولت مشیرالدوله، بیرون راندن قوام از کشور و نخست وزیر ساختن رضاخان استفاده شد.
با این حال او از حمایت قابل ملاحظه ای در میان نخبگان طبقه متوسط مدرن، از جمله باشگاه ایران جوان که جوانان در خارج تحصیل کرده ای چون دکتر علی اکبر سیاسی و دکتر محمود افشار آن را برپا کرده بودند، برخوردار بود. علی اکبر داور، وزیر آینده قابل و صادق عدلیه و مالیه، که در سال ۱۳۱۶ زیر فشار رضاشاه خودکشی کرد، در روزنامه خود آشکارا از نیاز به دیکتاتوری طرفداری می کرد.
روزنامه نگاران جوان و برجسته ای چون زین العابدین رهنما به کارزار رضاخان پیوستند. آنها به همراه گروه تازه تاسیس دموکرات های مستقل ایران (که در مجلس به فراکسیون تجدد معروف بود)، به رهبری سیدمحمدتدین، شروع به طرفداری از تغییر رژیم به جمهوری کردند و از حمایت سوسیالیست های سلیمان میرزا نیز برخوردار شدند.
این کارزار عمدتا بدین سبب با شکست مواجه شد که فعالان آن بیش از حد عجله داشتند و بخشی بدین جهت که مدرس با زیرکی دستش را باز کرد. شاه، به ویژه پس از آخرین سفرش به اروپا که باعث شد عوام به او لقب «احمد علاف» بدهند، به طرز فزآینده ای نامحبوب شده بود، اما در نتیجه این رخدادها محبوبیتش ناگهان افزایش یافت. او با استفاده از این فرصت، تلگرامی به مجلس فرستاد مبنی بر اینکه دیگر به رضاخان اعتماد ندارد و در مورد کابینه ای جدید از مجلس نظرخواهی کرد. رضاخان استعفا کرد و به یکی از املاکش نزدیک دماوند رفت. گروه دموکرات مستقل (جناح تجدد در مجلس ) بیانیه شدیداللحنی منتشر کرد مبنی بر اینکه بدون رضاخان کشور از دست می رود. علی دشتی در روزنامه اش سرمقاله ای نوشت با عنوان «پدر مملکت رفته است».
امیران ارتش رضاخان در ولایات شروع به انتشار بیانیه های تهدیدآمیز کردند و دو نفر از آنها - احمدآقا و حسین آقا- علنا تهدید کردند که به طرف تهران حرکت خواهند کرد. فراکسیون های تجدد، سوسیالیست و دیگران که اینک اکثریت مجلس را تشکیل می دادند، رای به بازگشت رضاخان دادند و هیاتی بلندپایه، شامل مستوفی الممالک، مشیرالدوله، سیلمان میرزا و مصدق را فرستادند تا او را با تشریفات برگردانند.
رضاخان بازگشت. برحسب تصادف، علمای بزرگ - مثلا حاج میرزا حسین نائینی و سیدابوالقاسم اصفهانی - که اخیرا از عتبات تبعید شده بودند، به تازگی اجازه یافته بودند که به عراق بازگردند. رضاخان برای بدرقه آنها با شتاب راهی قم شد و آنها به او توصیه کردند کارزار جمهوریخواهی را کنار بگذارد، چون تحولات ترکیه به رهبری آتاتورک آنها را نگران کرده بود. او به این توصیه عمل کرد و تلاش هایش را دو چندان نمود تا خود را مدافع دین نشان دهد؛ هیات های رسمی مذهبی تشکیل داد و شخصا دسته های مختلفی را در مراسم سوگواری سالانه شهدای کربلا به راه انداخت و پاداش لازم را از زعمای دینی دریافت کرد.
آنها نه تنها از خزانه زیارتگاه های مقدس هدایایی فرستادند که طی تشریفاتی رسمی و عمومی به او تسلیم شد، بلکه همچنین هنگامی که او تلاش کرد شاه شود و دودمان خودش را تاسیس کند، به این امر رضایت دادند. مدرس هنوز جناح مخالف را در مجلس رهبری می کرد. مشروطه خواهان سرشناس و مورد احترامی چون مستوفی الممالک، مشیرالدوله و مصدق - که در مجلس به عنوان مستقل ها شناخته می شدند- تا این زمان از مخالفت آشکار با رضاخان اجتناب ورزیده بودند، هر چند مدارک جدید از آن حکایت دارند که آنها از دورنمای دیکتاتوری نظامی و اختلال در حکومت قانونی به هیچ وجه خشنود نبودند. مجلس اینک، عمدتا به واسطه اعمال نفوذهای نتیجه بخش داور، تیمورتاش و نصرت الدوله فیروز، یکسره در دست رضاخان بود.● سقوط قاجاریه
 با آغاز تابستان ۱۳۰۴ به نظر می رسید که دیگر مانعی بر سر راه ارتقای رضاخان به مقام عالی کشور وجود ندارد. در این میان، هیات سه نفره جدید [داور، تیمورتاش، فیروز] همه جناح های اصلی مجلس به جز گروه مدرس و مستقل ها را با خود همراه کرده بود و آنها در دهم آبان ۱۳۰۴ رضاخان را تا زمان تصمیم مجلس موسسانی که قرار بود بی درنگ انتخاب شود، به «ریاست حکومت موقتی» برگزیدند. وزیران مختار شوروی و بریتانیا هر دو فکر می کردند که این ممکن است هنوز گام نخست به سوی اعلام جمهوری باشد.
تصمیم مجلس از پشتیبانی شدید ملی گرایان (که باید آنها را از میهن دوستان دموکراتی چون مصدق متمایز دانست)، تجدیدخواهان و سوسیالیست ها، همچنین امرای ارتش و مقام های عالی رتبه دستگاه دولتی برخوردار بود. زعمای دینی نه از آن دفاع و نه با آن مخالفت کردند و تعداد قابل توجهی از علما بعدا به مجلس موسسان رای دادند. تنها مدرس و چهار نفر از مستقل ها، از جمله تقی زاده و مصدق، با رای اولیه در مجلس مخالفت کردند، دیگران از سلک ایشان ترجیح دادند کنار بکشند یا جلای وطن کنند.
دانستن اینکه وسعت حمایت از این تصمیم در میان مردم عادی در آن زمان چقدر بوده دشوار است، اما در انتخابات مجلس ششم تنها انتخابات تهران (که در خرداد ۱۳۰۵ برگزار شد) آزاد بود و از میان نمایندگانی که به تغییر سلطنت رای داده بودند - یک نفر هم انتخاب نشد - حتی سلیمان میرزا که محبوب دیرینه حوزه انتخابیه تهران بود. در عوض مردم کسانی چون مدرس، مصدق و تقی زاده را که رسما با آن تصمیم مخالفت کرده بودند و دیگرانی چون مستوفی الممالک، مشیرالدوله و موتمن الملک را که به مخالفت با آن شناخته شده بودند، انتخاب کردند.
واکنش در ایالات حاکی از شور و علاقه چندانی نبود.
هیات دیپلماتیک بریتانیا در تمام مدت بی طرف باقی مانده و به کنسولگری های خود در ایالات نیز دستور داده بود که همین کار را بکنند. با وجود این، از کنسول گری ها خواسته بودند از واکنش مردم به این تغییر بزرگ گزارش بفرستند. در کل ۱۳ گزارش وجود داشت. در اصفهان، «مردم ظاهرا به کلی بی علاقه بودند». در مشهد، شور و علاقه چندانی برای این مراسم وجود نداشت و مردم تغییر سلطنت را «نشانه پیروزی انگلیسی ها و شکست روسیه» تلقی می کردند.
در تبریز، «استقبال سرد بود» و مردم می گفتند تلگرام های خواستار تغییر سلطنت که پیشتر فرستاده شده بود «کار یک دار و دسته کوچک» بود. در کرمان، «هیچ کس جرات نمی کرد نظر مخالفی ابراز دارد»، هر چند آنها فکر می کردند تقصیر خود قاجار بود، اما نگران «تقویت بیشتر قدرت نظامی» بودند. در رشت «هیچ هیجانی» وجود نداشت، در بوشهر مخالفت کامل وجود داشت، در حالی که در یزد این تغییر «مورد پسند مردم به نظر می رسید». تنها در سیستان این خبر «با ابراز شادمانی از جانب نظامیان و غیرنظامیان» مواجه شد.
جماعت بی خیال در تهران آن را به شوخی می گرفتند و می خواندند؛ «این که سرت گذاشتن گذاشته اند/ سر به سرت گذاشتن گذاشته اند.» در مجموع، به نظر می رسد که مردم عادی از سقوط قاجاریه ناراحت نبودند، اما به روی کار آمدن دودمان جدید نیز روی خوشی نشان نمی دادند. این لحظه ای بود که رضاشاه از گسترده ترین پایگاه اجتماعی نسبت به تمام دوران حکومت بیست ساله اش از ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ برخوردار بود.
و دولت و جامعه، متناسب با شرایط و سنت های ایران، به تعادلی رسیده بود که می توانست از هرج و مرج جلوگیری کند بدون آنکه در عین حال به انحصار کامل قدرت بینجامد. جای شگفتی نیست که نسبت به دولت جدید از طرف جامع نه دشمنی شدیدی وجود داشت و نه شوق و اشتیاق چندانی. در واقع، پایگاه اجتماعی شاه حتی نیرومندتر از آنی بود که در واکنش های خودجوش مردم معمولی جلوه می کرد. همانند موقعیت مشابه در هر جای دیگر، این طبقات و گروه های صاحب نفوذ جامعه بودند که بیشترین اهمیت را داشتند.
 رضاخان در راه شاه شدن بر تمام مخالفان پیروز شده بود. او کنترل مستقیم ارتش را در دست داشت که عمدتا دست پرورده خودش بود و از وفاداری کامل آن برخوردار بود. اکثریت را در مجلس در اختیار داشت و از حمایت اکثر روزنامه نگاران برخوردار بود، و حمایت بسیاری از آنها هنوز صادقانه بود بسیاری، اگر نه اکثر، جوانان طبقه متوسط و بالا مشتاقانه در انتظار یک دوره صلح، رفاه و مدرن سازی بودند. بیشتر مردان جوان و تحصیلکرده خارج، نظیر کسانی که باشگاه ایران جوان را برپا کرده بودند، از او تقریبا بت ساخته بودند، اما او به سرعت به این نتیجه رسید که این باشگاه را تعطیل کند، چون می خواست خودش ایده های آنها را تحقق بخشد.
 ستایش، پشتیبانی، حسن نیت- یا دست کم رضایت یا تسلیم- بخش های عمده ای تقریبا هر نهاد و نخبگان جامعه، از جمله برخی از اشراف زادگان برجسته قاجار، از اهمیت عملی باز هم بیشتری برخوردار بود.
 ایرانیان، مانند بسیاری مردم دیگر، در رنگ عوض کردن مهارت دارند. با این حال در مورد رضاخان از جانب تعداد زیادی از مردم تغییر عقیده ناگهانی صورت نگرفت. این فرآیند در میان «توده ها»، یا جمعیت شهری، حتی در میان افرادی دارای شعور سیاسی، فرآیندی نسبتا آهسته بود و عمدتا از استقرار صلح و آرامش در کشور و چشم انداز مدرن سازی، به اضافه نبود آشکار یک جایگزین واقعی برای ایجاد حکومت قوی، با ثبات و تجددخواه ناشی می شد.
 آگاهی دهنده ترین سند در مورد موقعیت رضاشاه در میان بزرگان تاثیرگذار جامعه در زمان به قدرت رسیدن او صورتجلسه مجلس موسسان است؛ رای گیری مخفی بود، با این حال هیچکس به پیشنهاد تغییر سلطنت رای منفی نداد.
 در میان اعضای مجلس بسیاری از علمای شاخص، هم از تهران و هم از ولایات، بودند. امام جمعه خویی، حاج آقا جمال اصفهانی و سیدمحمد بهبهانی به طور منظم در جلسات حضور نداشتند و در رای گیری شرکت نکردند. دیگران، نظیر آیت الله زاده خراسانی، آیت الله زاده شیرازی، امام جمعه شیراز و سیدابوالقاسم غالبا حضور داشتند و اکثر آنها در زمان رای گیری حاضر بودند. کاشانی در مذاکرات کاملا فعال بود.بازرگانان برجسته و با نفوذ نیز حضور داشتند، از جمله حاج محمدحسین امین الضرب و حاج محمدتقی بنکدار، که در انقلاب مشروطه نقش مهمی ایفا کرده بودند.
به غیر از سلیمان میرزا، سایر دموکرات های رادیکال کهنه کار در مجلس حضور داشتند. صادق (مستشارالدوله دوم) به ریاست مجلس برگزیده شد. عضو دیگر، حاج محمدعلی بادامچی، یکی از دو سه نفر نزدیک ترین معاونان خیابانی و یکی از چهره های برجسته قیام او، بود.یک چهره مشروطه خواه دیگر میرزا مهدی ملک زاده، پسر ملک المتکلمین مشهور بود، واعظ برجسته مشروطه خواهی که پس از کودتا علیه مجلس به دستور محمدعلی شاه اعدام شده بود.
 دو عضو سرشناس و فعال «کمیته آهن» سیدضیاء- سلطان محمدخان عامری و عدل الملک (حسین دادگر) که هر دو بعدها در کابینه کوچک سید ضیاء وارد شده بودند - جزو موسسان بودند. همچنین برخی از کسانی که به تازگی به اردوی مدرس پشت کرده بودند، و شامل شکرالله خان قوام الدوله، میرزا هاشم آشتیانی و سیدابوالحسن حائری زاده می شدند.
 اربابان زمیندار و بزرگان ولایات شامل این افراد می شدند؛ قوام الملک شیرازی، سردار فاخر (رضا حکمت)، مشارالدوله (نظام الدین حکمت)، علی اصغر حکمت، مرتضی قلی خان بیات، محمدخان معظمی، لطف الله لیقوانی و محمدولی خان اسدی (مصباح السلطنه) که به امیر شوکت الملک (ابراهیم علم) بسیار نزدیک بود و در سال ۱۳۱۴ به اتهام برپا کردن شورش در مشهد بر ضد به سر گذاشتن اجباری کلاه پهلوی اعدام شد.
 اقلیت های دینی نمایندگان سرشناسی داشتند چون ارباب کیخسرو (زرتشتی)، آلکس آقاییان و الکساندر تومانیانتز (مسیحی) و حیم، نماینده و پیشوای جامعه یهودی که بعدها به دلایل نامعلوم به دستورشاه اعدام شد.
 بیش از ۲۷۰ نماینده و بنابراین بسیاری از فعالان کهنه کار هوادار رضاخان در مجلس حضور داشتند، از جمله داور، تیمور تاش و برادران بهرامی، رفیع، تدین، سید یعقوب (انور)، رهنما، برادرش رضا تجدد و دیگران. رضاشاه هیچ گاه پیش یا پس از آن نتوانست از چنین پشتیبانی گسترده ای در میان نخبگان گوناگون و پرنفوذ کشور برخوردار شود. مقایسه این رخداد با قوریلتای دشت مغان در ۱۹۰ سال پیش از آن، که به سلطنت رسیدن نادرشاه مشروعیت بخشید، نابجا نمی بود.
 در نوامبر۱۹۲۵ / آبان ۱۳۰۴ که مجلس شورا در حال بررسی برکناری قاجاریه و انتخاب رضاخان به مقام شاهی تا زمان تصمیم مجلس موسسان بود، لانسلوت اولیفنت، که بی شک دیدگاه بسیاری از ناظران اروپایی را بازگو می کرد، نمی توانست باور کند که کارها برای چنین (غاصبی) چنین آسان روبه راه شود. او در یادداشتی نوشت؛ «برای هر کس که رژیم قدیم را به یاد داشته باشد باور کردنش مشکل است که شاهزادگان قدیمی و حامیانشان بتوانند مطیعانه چنین غاصبی را بپذیرند. حتی اگر در آغاز به نظر برسد که این کار عملی است، اگر از پی آن واکنشی صورت نپذیرد شگفت انگیز خواهد بود... روزگار سختی در پیش است».
 این کلمات نشانه مخالفت اولیفنت با تغییر نیست- هر چند نشان دهنده حمایت از آن نیز نیست- چرا که دولت بریتانیا دراین خصوص بی طرف بود. بلکه نشان از تجربه جامعه و تاریخ اروپایی دارد، که در آنجا اشرافیتی مستمر و دیرپا وجود داشت که نه تنها از دولت مستقل نبود، بلکه دولت به تکیه بر آن و دیگر طبقات پرنفوذ گرایش داشت؛ و نیز جامعه ای وجود داشت که در آن مشروعیت مبنی بر یک دودمان سنتی موروثی و به رسمیت شناخته شده از سوی طبقات با نفوذ برای موفقیت پادشاه جدید، یا سلسله جدید، ضروری بود.
 این سنت در دولت خودسر و جامعه ایران وجود نداشت و اعیان و اشراف و مقامات موجود در هر زمان از قواعد بازی و سرشت ناپایدار موقعیت خود، چه به عنوان فرد و چه به عنوان گروه، کاملا آگاه بودند. به یقین، به دلیل عدم مشروعیت دودمانی، آن طور که از تجربه اروپا بر می آید، ممکن نبود مقاومتی وجود داشته باشد. به هر حال، فرمانروایان ایرانی، حتی کسانی که تا حد ممکن «به طور مشروع» بر تخت نشسته بودند، قدرت خود و در نتیجه مشروعیت خویش را خودشان ایجاد می کردند. به همین دلیل است که در برابر به قدرت رسیدن رضاشاه مقاومت چندانی صورت نگرفت و برخی از «شاهزادگان قدیمی»غموردنظرف اولیفنت فعالانه در این راه تلاش کردند و دیگران با خویشتنداری، اگر نه با فروتنی، راه تسلیم و رضا در پیش گرفتند.