تلخ و شیرین نهضت ملی

در اسفند 1329 با ترور رزم آرا توسط فداییان اسلام بزرگترین مانع بر سر راه ملی کردن صنعت نفت از میان برداشته شد و در واپسین روز آن ماه ، در آستانه نوروز ملت ایران به آرزوی دیرین خویش رسید و موفق شد شریان حیاتی اقتصاد ایران یعنی صنعت نفت را ملی کند.
اما با پافشاری و سماجت دولت انگلیس که نمی توانست از این لقمه چرب و شیرین دل بکند، کار به طرح دعوا در دیوان لاهه و شورای امنیت کشید و دکتر مصدق در اردیبهشت 1330به نخست وزیری رسید تا این بار را سالم به سر منزل مقصود برساند.
در این میان دکتر کریم سنجابی از یاران نزدیک دکتر مصدق و وزیر فرهنگ او بود که در جریان نهضت ، در کوران وقایع قرار داشت و در دادگاه لاهه و شورای امنیت عضو هیات نمایندگی ایران بود.
او در آبان 1362یادمانده های خود را با طرح تاریخ شفاهی هاروارد در امریکا در میان گذاشت که بعدها به چاپ رسید.
این خاطرات مقاطع مختلف تاریخ معاصر از عصر رضاخان تا انقلاب اسلامی را دربرمی گیرد. مقاله حاضر به بررسی مقطع ملی شدن صنعت نفت تا کودتای سیاه 28مرداد می پردازد و به یاری حق در آینده به بررسی سایر مقاطع نیز خواهیم پرداخت.
از زمانی که زمزمه های ملی شدن صنعت نفت در کشور آغاز شده و تنش سیاسی میان ایران و انگلیس به واسطه پررنگ شدن انگیزه ها و اقدامات استقلال طلبانه در میان رجال و شخصیت های سیاسی و مذهبی و همچنین مجلس و دولت ، رو به تزاید است ، امریکایی ها نقش پیچیده و حساسی را در امور سیاسی ایران و همچنین در عرصه بین المللی برای خود طراحی می کنند و به مرحله اجرا می گذارند که نتیجه آن جز تثبیت جایگزینی امریکا به جای انگلیس در کشورمان نبود.
به عنوان نمونه ، دکتر سنجابی در مورد تغییر رفتار حسین مکی پس از بازگشت از امریکا نکته ای را بیان می دارد که هرچند متاسفانه به اختصار و اشاره گفته شده و مصاحبه کننده نیز تلاش چندانی برای توضیح بیشتر این نکته نکرده است ، اما به هر حال می توان از همین مختصر نیز مسائل مهمی را فهمید: «مصدق در ابتدا به مکی علاقه زیاد داشت.
حرف مکی در پیش او خیلی پیش [بیش] از حرفهای ما تاثیر می کرد.
بنده مکرر شاهد بودم در مواردی هر چه مکی می گفت همان عملی می شد... از امریکا او را دعوت کردند که به آن کشور برود. او به امریکا رفت... وقتی که مکی برگشت به طور خصوصی با او صحبت کردم و گفتم که وضعیت این طور است... به من گفت : خلاصه اش من نه با شما هستم و نه با آنها.
گفتم: این که نمی شود، برای چه؟ به من گفت: والله به بچه های ما هم رحم نمی کنند و همه ما را از بین می برند و وضع خیلی خطرناک است.» (ص 140)
البته در مورد دلایل بروز اختلافات میان مصدق و برخی از یارانش و سپس تضاد شدید این دو گروه با یکدیگر، نمی توان و نباید به تحلیلی تک عاملی روی آورد، اما در هر صورت اظهارات هر یک از عناصر فعال در آن سالها می تواند دریچه هایی را برای مطالعه و تحقیق بیشتر در مورد اتفاقات گوناگون به روی حاضران بگشاید.
موضوع دیگری که در خاطرات دکتر سنجابی حائز اهمیت است ، اظهارنظرهای ایشان در مورد شخصیت و عملکرد مرحوم دکتر مصدق است ؛ چرا که هم در سالهای نهضت ملی شدن نفت و هم در دوران بعد از آن و نیز تا پایان عمر در زمره دوستان ، همکاران و هواداران دکتر مصدق محسوب می شد و به این مساله می بالید.

جبهه ملی؛ نگاهی دیگر
کتاب «خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی» اگرچه حاوی مطالبی پیرامون وقایع و حوادث بیش از نیم قرن تاریخ کشورمان است ، اما با نگاهی دقیق تر باید گفت در حقیقت هسته مرکزی این خاطرات را چگونگی شکل گیری جبهه ملی و فعالیت ها و تحولات و سرنوشت آن تشکیل می دهد.
همان گونه که می دانیم ، جبهه ملی در مهرماه سال 1328به دنبال اعتراض جمعی از رجال سیاسی به رهبری دکتر محمدمصدق ، به نحوه برگزاری انتخابات مجلس شانزدهم ، پا به عرصه وجود گذارد.
در این زمینه هیچ گونه شک و شبهه و اختلاف نظری وجود ندارد، اما در مورد پایان فعالیت و عمر این جبهه ، نظرات متفاوت و بیش از آن در مورد ماهیت عملکرد جبهه و اعضایش دیدگاه های گوناگون و بلکه متضادی به چشم می خورد.
اگر این نکته را در نظر داشته باشیم که دکتر سنجابی ، خود یکی از اعضای اصلی هیات موسس جبهه ملی بوده است و در طول دوران بعدی نیز یکی از اعضای مهم آن به شمار می آمد و در نهایت نیز در حالی که به عنوان رهبر جبهه ملی شناخته می شد، چشم از جهان فرو بست ، می توان از لابلای خاطرات وی زاویه جدیدی را برای نگرش به فعالیت های این تشکل سیاسی و همچنین وضعیت سیاسی کشور در خلال سالهای نهضت ملی شدن صنعت نفت تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی ، به دست آورد.
بدیهی است که چنین شخصیتی به هنگام بیان خاطرات خویش ، بارها و به دلایل مختلف ، عملکردها و سیاست های اتخاذ شده توسط دکتر مصدق را مورد تایید قرار دهد کما این که چنین رویه ای را بوضوح می توان ملاحظه کرد، اما آن چه در این میان می تواند به نحو بهتری مبین شرایط موجود در آن سالهای توفانی باشد، نقد و انتقادهای دوستان و همراهان دکتر مصدق از ایشان است و طبعا دیدگاه های دکتر سنجابی در این زمینه می تواند جایگاه خاصی داشته باشد.
اقدام دکتر مصدق به تعطیل کردن مجلس هفدهم از طریق برگزاری رفراندم ، از جمله مسائلی است که نه تنها مورد اعتراض شدید جناح مقابل وی قرار داشت ، بلکه توسط نزدیکترین دوستان ایشان نیز با این اقدام مخالفت به عمل آمد.
در واقع آن چه به عنوان عامل نهایی موجب گشت تا دکتر مصدق دست به چنین اقدامی بزند، انتخاب حسین مکی - در زمانی که یکی از سرسخت ترین مخالفان وی به شمار می آمد- به عنوان عضو ناظر مجلس در بانک ملی بود؛ چرا که دکتر مصدق خوف آن را داشت تا مکی با اطلاع یافتن از چاپ بیش از سیصد میلیون تومان اسکناس بدون پشتوانه طی دوران نخست وزیری ایشان ، این مساله را به یک عامل ایجاد جار و جنجال سیاسی تبدیل کند، اما با وجود آن که چنین احتمالی وجود داشت ، دکتر سنجابی بشدت با تصمیم دکتر مصدق مبنی بر انحلال مجلس مخالفت می ورزد و آن را زمینه ای مناسب برای انجام یک کودتا به حساب می آورد: «اگر شما مجلس را ببندید در غیاب آن ممکن است با 2 وضع مواجه بشوید.
این که فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود دیگر این که با یک کودتا مواجه بشوید. آن وقت چه می کنید؟
گفت: شاه فرمان عزل را نمی تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی دهیم. اما امکان کودتا، قدرت حکومت در دست ما است و خودمان از آن جلوگیری می کنیم.» (ص 151)
پاسخ دکتر مصدق به مخالفان خود نیز که به انحلال مجلس معترض بودند، اگرچه با تغییراتی در لحن و کلمات ، اما از همین محتوا برخوردار بود.
ولی آیا دکتر مصدق در قبال وضعیت بسیار دشوار و حساسی که پیش رو داشت ، از امکانات مناسب و بالاتر از آن ، از تدابیر و برنامه های متناسب با چنین موقعیتی برخوردار بود؟ حزب توده و نحوه رفتار دکتر مصدق با آن ، موضوع مهمی است که می تواند به روشن شدن پاسخ سوال فوق کمک کند.
همان گونه که می دانیم در شرایط آن روز، این حزب توانسته بود هواداران زیادی برای خود گردآورد و به مناسبت های مختلف دست به تظاهرات و بلکه قدرت نمایی بزند.
به عنوان نمونه این حزب در سال 1332به مناسبت سالگرد 30تیر اقدام به برگزاری تظاهراتی کرد که به گفته دکتر سنجابی از تظاهرات مشترک 3حزب ایران ، نیروی سوم و پان ایرانیست از احزاب اصلی تشکیل دهنده جبهه ملی به مراتب چشمگیرتر بود (ص153)اگرچه با گذشت زمان و بویژه پس از بیان خاطرات رهبران حزب توده مشخص شد که در آن زمان بدست گیری قدرت سیاسی و حکومتی در دستور کار این حزب قرار نداشته و اساسا به واسطه مشکلات عدیده ای که با آن مواجه بوده اند، قادر به انجام چنین کاری نبوده اند، اما به هر حال طبیعی است که در آن هنگام ، جنبه های بیرونی و ظاهری اقدامات حزب توده و طرفداران آن ، نگرانی هایی جدی برای شخصیت های مذهبی ، نیروهای ملی و همچنین دربار و وابستگان به انگلیس و امریکا فراهم آورد و به نوعی اشتراک نظر در میان آنان بینجامد بویژه آن که در این برهه ماموران و کارپردازان استعمار پیر بریتانیا نیز در ایجاد فضاهای ذهنی خاص از طریق تحریک و تحرکات حساب شده سنگ تمام گذاشتند.
در چنین شرایطی ، دکتر سنجابی اگرچه در جایی از خاطرات خود، دلیل عدم برخورد جدی دکتر مصدق با این حزب را چنین عنوان می دارد که «به علت دمکرات بودنش او نمی توانست آزادی احزاب را زایل کند.» (ص 215)
اما در بخش دیگری از این خاطرات ، اعتقاد ایشان به این که دکتر مصدق با انگیزه های خاصی در حال مماشات با حزب توده بوده است ، کاملا نمایان می شود: جمعا هفت هشت نفر را با خودم نزد دکتر مصدق بردم. خلیل ملکی آنجا تند صحبت کرد.
گفت : آقا! مردمی که از شما دفاع می کنند. کم هستند یا زیاد هستند همین ها هستند. چه دلیلی دارد که شما قدرت توده را این همه به رخ ملت می کشید و این مردم را متوحش می کنید.
حرف او خیلی رک و تند بود. مصدق گفت: چه کارشان بکنم؟ خوب آنها هم تظاهر می کنند. ملکی گفت : جای آنها توی خیابان ها نیست. جای آنها باید در زندان باشد، مصدق گفت : می فرمایید آنها را زندانی بکنند، کی باید بکند، باید قانون و دادگستری بکند... بنده خطاب به ایشان عرض کردم جناب دکتر به قول معروف ماهی را که نمی خواهند بگیرند از دمش می گیرند. مبارزه با توده به وسیله دادگستری صورت نمی گیرد...». (ص 154)
در واقع دکتر مصدق نه تنها اقدامی در جهت برخورد با تخلفات هواداران حزب توده صورت نمی دهد بلکه نسبت به شناسایی و از میدان بیرون کردن «توده نفتی ها» نیز که ساخته و پرداخته انگلیس بوده و نقشی بسیار مخرب را در این دوران ایفا کردند، بی تحرک باقی می ماند.
موضوع دیگری که در وقایع مربوط به کودتای 28مرداد همواره مطرح بوده ، نحوه گزینش و چینش نیروهای دولتی و انتظامی توسط دکتر مصدق است. هنگامی که ایشان برای اولین بار کابینه خود را تشکیل می دهد، حضور برخی افراد و ازجمله فضل الله زاهدی به عنوان وزیر کشور یا جواد بوشهری به عنوان وزیر راه ، تعجب بسیاری از شخصیت های سیاسی و مذهبی را برمی انگیزد و اعتراضاتی را به دنبال دارد.
این نحوه یارگیری دکتر مصدق به گونه ای بوده است که دکتر سنجابی نیز نمی تواند آن را مورد تایید قرار دهد: «در کابینه اول مصدق خود او آشکارا به ما می گفت : آقا! ما باید از اینها برای پیشرفت کارمان استفاده کنیم. یک عده ای از افراد را که جزو مبارزین و مجاهدین آزادیخواهی و وطن دوستی نبودند حتی شهرت خوبی هم نداشتند، یا مشکوک و یا متهم بودند به این که ممکن است ارتباطی با خارجی ها داشته باشند وارد کابینه کرد و برعکس در کابینه های بعدش مصدق کوشش داشت از جوانان بیشتر استفاده کند.» (ص 186)
اگرچه تیمسار زاهدی در کابینه دوم دکتر مصدق جایی نداشت ، اما نحوه برخورد دکتر مصدق با وی تا آخر همچنان سوال برانگیز است و بویژه با روایت دکتر سنجابی از نحوه خارج شدن زاهدی از تحصن در مجلس ، این ابهام به نقطه اوج خود می رسد.
این اقدامات در شرایطی صورت می گرفت که خطر کودتا چندان از نظر مصدق و یارانش دور نبود و دستگیری زاهدی نیز یکی از اقداماتی بود که در دستور کار مصدق قرار داشت.
بنابراین سوال و نقطه ابهام این است که چرا علی رغم این که زمان خروج زاهدی از مجلس مشخص بود، در این کار بسیار مهم تعلل به عمل آمد و این فرصت در اختیار زاهدی قرار داده شد تا خود را در یکی از باغهای اطراف تهران مخفی سازد و در حقیقت مرحله نهایی انجام کودتا از همان مقطع شکل بگیرد؟
در کنار این مساله ، نحوه برخورد دکتر مصدق با تیمسار دفتری پسرعموی خویش - را نیز نباید از نظر دور داشت. سرتیپ دفتری در حالی که ریاست گارد گمرک را عهده دار بود، در نخستین مرحله از کودتا به همکاری با کودتاچیان پرداخت و پس از آن که این مرحله با شکست مواجه شد، سرتیپ ریاحی مشارکت وی در این اقدام را به اطلاع دکتر مصدق رساند و خواستار دستگیری او در زمره کودتاچیان شد، اما دکتر مصدق نه تنها به این توصیه عمل نکرد، بلکه دقیقا_ حرکت معکوسی انجام داد.
روایت دکتر سنجابی از این ماجرا، بسیار گویاست :... می دانیم دفتری پسرعموی مصدق بود. مصدق گفت: چکار کرده است؟ گفت : در این کار آلوده است... فردا صبح که من نزد مصدق رفتم توی پله ها به همین تیمسار دفتری برخوردم. دیدم گریه می کند... من رفتم به مصدق گفتم که تیمسار دفتری در راهرو ایستاده و گریه می کند، به نظرم 27 مرداد بود.
گفت : بگو بیاید تو. با او وارد اتاق شدیم مصدق بلافاصله به او گفت: چه خبر است عموجان؟ برو شهربانی را تحویل بگیر. به ریاحی هم تلفن کرد و گفت: آقای ریاحی شهربانی تحویل سرتیپ دفتری است. (ص 159)