تبارنامه حزب دموکرات
استعمار در هر شرایطی رنگ عوض میکند و از موقعیتهای جدید بهره میبرد. آنها باورها و سنّتهای دینی ما را خوب شناختهاند و آن را سد راه خویش میدانند، ازاینرو برای سلطۀ بیشتر، از تشکیلات و احزاب سیاسی (تحصیلکردۀ غرب)، که تفکری غربگرایانه دارند، استفادهای بهینه میبرند و با کمترین هزینه، مجری برنامۀ خویش میسازد.
یکی از عجایب کشور ما تشکیل بعضی از این احزاب همانند حزب دموکرات است. رهبران این حزب، با اینکه خود را اندیشمند و صاحبفکر میدانستند، در هیچ موردی اندیشه و مرام ثابتی نداشتند و فقط در جهت تخریب مذهب و فرهنگ ملّی کشورمان گام برمیداشتند.
آنچه در پی میآید آگاهی کاملی نسبت به این حزب فراروی ما قرار میدهد و با زوایای دیگری از این حزب آشنا میسازد.
پوشیده نیست که وجود احزاب گوناگون در هر کشور، از لوازمِ «آزادى و مردمسالارى» است و تکاپو و رقابت احزاب با یکدیگر، زمینۀ پیشرفت و تعالى را در عرصۀ حیات اجتماعى فراهم مىسازد. حزب اکثریت، که از پشتوانۀ حمایت اکثر مردم بهرهمند است، دولت دلخواه را روى کار میآورد و به پیشبرد اهداف و اصلاحات مورد نظر همّت مىگمارد. جناح اقلیت نیز از برنامه و کارنامۀ دولت انتقاد میکند و کاستیها و کژیهاى آن را گوشزد مینماید و با این عمل، به کشف و رفع نقایص مدد مىرساند. در واقع، اکثریت و اقلیت، به مثابۀ دو دست، ارّابۀ پیشرفت و ترقى کشور را به جلو مىرانند.
این همه، اما، زمانى است که احزاب، در تعاملی معقول و منطقى، بهاصطلاح «قواعد بازى» را رعایت کنند و رقابت میان آنها، سالم و متناسب جامعهاى متمدن و فرهیخته باشد. در غیر این صورت، افراطها و چپرویها، به درگیریهای تند و فزاینده بین احزاب مىانجامد و کشمکشهاى حادّ به آشوبهاى کور اجتماعى دامن مىزند و آشوبهاى کور، بحران مىآفریند و در بحرانها، دولتها ثبات و ملّتها آسایش و انسجام خویش را از دست مىدهند و مصالح و منافع ملّى آسیب مىبیند. به دیگر تعبیر: «آزادى» به «هرج و مرج» بدل مىشود و هرج و مرج نیز زمینه را براى تجدید بلکه تشدید «استبداد و دیکتاتورى» فراهم مىکند، و از آن پس، چنانچه احزابى هم باقى بمانند، مصنوعى و دستورى و فرمایشىاند.
پیشینۀ عملکرد احزاب در کشور ایران ــ در فاصلۀ مشروطه تا پیروزى انقلاب اسلامى ــ متأسفانه حکایت از دور بسته: استبداد، آزادى، هرجومرج و دیکتاتورى دارد و اگر بگوییم که در ایران یک سده اخیر، هیچ چیز بیشتر از خودِ «آزادى» (و درواقع، «سوء استفاده» از این عنوان مقدس) به آزادى و مردمسالارى لطمه نزده و راه را بر تجدید استبداد نگشوده است، چندان بیراه نرفتهایم. به گمان ما، نهادینه نشدن آزادى و مردمسالارى ــ به شکل مطلوب ــ در کشورمان، با وجود گذشت یک قرن از مشروطیت و بهرغم طرح و تبلیغ مداوم شعار آزادى، در همین دور بسته و خانمانسوز ریشه دارد.
حزب دموکرات ایران، از جمله فعالترین احزاب سیاسى کشورمان پس از تأسیس مشروطیت است و بررسى و نقد کارنامۀ آن، زمینۀ خوبى براى آشنایى با پیشینۀ عملکرد حزب در ایران، و موجبات پیدایش آن دور بستۀ سیاسى به دست مىدهد که فوقاً از آن یاد گردید. پیداست که انتقاد از حزب دموکرات، هرگز به معناى معصومیت احزاب مقابل (از جمله: حزب اعتدال) نیست و کارنامۀ آنها نیز به بررسى و کاوش مستقل نیاز دارد، که باید در جاى خود بدان مبادرت کرد.
مقالۀ زیر بررسى انتقادى زمانه و کارنامۀ حزب دموکرات ایران را مدنظر قرار داده است.
حزب دموکرات ایران؛ تبارنامه کلان
در خلال رویدادهاى عصر مشروطیت، به کرات با نام حزب (یا دقیقتر بگوییم: فرقه) دموکرات ایران روبهرو میشویم که در اوایل دوران موسوم به مشروطۀ دوم (مشخصاً شوال ۱۳۲۷٫ق) به رهبرى جناح تندرو و سکولار مشروطه (به جلودارى کسانى چون سید حسن تقىزاده، حسینقلىخان نواب و حیدرخان عمواوغلى، و سلیمانمیرزا) تأسیس شد و در تکوین سرنوشت اسفبار کشورمان در آن روزگار، تأثیری بسزا برجا گذاشت.
حزب دموکرات ایران، به لحاظ تاریخى و فکرى، یکى از حلقههای زنجیرى است که از صدر مشروطۀ ایران ایجاد شد و تا سالهاى پس از شهریور ۱۳۲۰ در کشورمان استمرار یافت و حزب مشهور توده، که طىّ پنج دهه، از نخستین سالهاى دهۀ ۱۳۲۰ تا ۱۳۶۰٫ش در ایران فعالیت میکرد، به واقع واپسین حلقۀ این زنجیر بود.
حزب دموکرات تقىزاده، خود به لحاظ تاریخى، خلف «فرقۀ اجتماعیون عامّیون» قفقاز محسوب مىشود که هستۀ فعّال و مخفى آن در صدر مشروطه در تبریز، در سازمان تروریستى «مرکز غیبى» (به رهبرى امثال کربلایى على مسیو) تشکّل یافته بود و در تهران نیز بعضى از سران تندرو مشروطه (همچون تقىزاده و حیدرعمواوغلى) در پیوند با آن عمل مىکردند.
مرکز غیبى، به مثابۀ کمیتۀ مخفى اجتماعیون ــ عامیون تبریز، شعبهاى از کمیتۀ سوسیالدموکرات ایران (یا اجتماعیون ــ عامیون ایران) در بادکوبه (باکو) بود که با احزاب آزادىطلب گرجى، ارمنى و روسى ارتباط داشت. کمیتۀ باکو (تأسیس ۱۹۰۵٫م) هم از روى حزب همّت (تأسیس ۱۹۰۴٫م، مؤسس: دکتر نریمان نریمانوف) کُپىبردارى شده و حزب همّت نیز از روى نسخۀ حزب سوسیالدموکرات قفقاز، و مادر آن: حزب سوسیالدموکرات کارگران روس (تأسیس ۱۸۹۸، و تحت مدیریت امثال لنین و استالین) تأسیس شده بود.
از طریق این شجرهنامۀ تاریخى، سیاسى و ایدئولوژیک بود که لنین و استالین با مشروطهخواهان تندرو ایران (نظیر سردار محیى، میرزاکریمخان رشتى، حیدر عمواغلى، رسولزاده و…) به اشکال گوناگون ارتباط داشتند و بهویژه لنین اخبار مربوط به مشروطۀ تبریز را با دقت و علاقۀ خاصى تعقیب مىکرد.[۱]
حزب دموکرات ایران، در تبارنامۀ کلان خویش، در واقع، ادامه و دنبالۀ «فرقۀ اجتماعیونعامیون» باکو و «حزب سوسیالدموکرات» روسیه در ایران است، چنانکه به لحاظ پیامد و تأثیر تاریخى نیز مىتوان آن را پدر معنوىِ حزب «سوسیالیست» سلیمانمیرزا در سالهاى پس از کودتاى رضاخانى و نهایتاً «حزب توده» باز به رهبرى همان سلیمانمیرزا در سالهاى پس از شهریور ۱۳۲۰ شمرد.[۲]
بستر پیدایش
فاصلۀ حدوداً دوسالۀ صدور دستخط تأسیس مجلس شوراى ملّى از سوى مظفرالدینشاه تا انحلال خونین مجلس اول توسط محمدعلىشاه در عرف تاریخ مشروطیت، به «مشروطۀ اول یا صغیر» موسوم است، و در پى آن با دوران حدوداً یکسالۀ موسوم به «استبداد صغیر» روبهرو مىشویم که فتح تهران و سقوط محمدعلىشاه توسط اردوى مشروطه (۲۶ جمادىالثانى ۱۳۲۷/ ۲۴ تیر ۱۲۸۸) بر آن نقطۀ پایان مىگذارد و سپس فصلى نو در تاریخ کشورمان گشوده مىشود که به «مشروطۀ دوم یا کبیر» شهرت دارد و مشخصۀ آن: تعیین پادشاه جدید (احمد شاه)، نصب نایبالسلطنه (عضدالملک)، تشکیل دولت مشروطه (به ریاست سپهدار تنکابنى) و بالاخره افتتاح مجلس دوم است.
ویژگى «مشروطۀ اول»، ظهور انجمنهاى قارچگونه و خلقالساعهاى است که همزمان با به بار نشستن نهال جنبش مشروطه و باز شدن تدریجى فضاى سیاسى در کشور، سر برآوردند و کران تا کران ایران اسلامى (از پایتخت تا شهرها و بعضاً روستاهاى دور) را عرصۀ تکاپوى گستردۀ خویش ساختند و براى پیشبرد مقصود خود (که متأسفانه اغلب آلوده به اغراض فردى و گروهى است) از همۀ وسایل و امکانات موجود: تظاهرات خیابانى، مطبوعات انتقادى، شبنامههاى سیاسى و حتى ترور مسلحانه، بهره جستند و نهادهاى رژیم نوین (بهویژه مجلس) را در موارد بسیارى، خواسته یا ناخواسته به سوى اهداف خودخواسته کشاندند.[۳]
اما ویژگى «مشروطۀ دوم»، پیدایش و گسترش احزاب متعددى است که با نامهاى گوناگون (دموکرات، اعتدال، اتفاق ترقى و…) درمجموع، راه همان انجمنهاى مشروطۀ اول را مىرفتند. منتها حمله و یورش آنها (که پیش از این، نوعاً متوجه دربار محمدعلىشاه بود) این بار، متوجه یکدیگر بود و شکاف عمیقى که میان مشروطهخواهان (اعم از متشرع و سکولار) با شاه قاجار (و احیاناً جناح مشروعهخواه) وجود داشت اینک به درون خود آن گروه انتقال یافته و منشأ بسى درگیریها و حتى ترورهاى متقابل شده بود.
حزب دموکرات ایران، از احزاب مشهور، فعال و تأثیرگذار مشروطۀ دوم است که اقدامات آن، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، بسیارى از حوادث آن دوران را رقم زد و شناخت تحولات سیاسى – اجتماعى مشروطیت در کشورمان، بدون بررسى دقیق اندیشه و عملکرد این حزب، ممکن نیست.
کارنامۀ حزب
حزب دموکرات ایران، کارنامهاى فعال، اما سرشار از خطا دارد و خطاهاى آن نیز عمدتاً از این امر ناشى مىشود که گردانندگان آن، خصوصیات کشور و ملّت خویش را نوعاً از زبان بیگانگان شناخته بودند و با تحلیلها و آموزههاى غیربومى، میکوشیدند مشکلاتِ (وهمى یا واقعى) را رفع کنند، و تجربۀ تاریخى در کشورهاى مختلف جهان (و از آن جمله: کشور ما) نشان مىدهد که این شیوۀ عمل ــ حتى اگر صداقتى به همراه داشته باشد ــ جز به تخریب و تباهى اوضاع نمىانجامد، چنانکه در مورد حزب دموکرات نیز همین اتفاق رخ داد.
۱ــ مرامنامۀ حزب:
الف) گرایش به ایدئولوژیهای وارداتی از غرب (عمدتاً: سوسیالیسم و مارکسیسم): نخستین ویژگى بارز پروگرام[۴] (یا مرامنامه) و نظامنامۀ حزب دموکرات، تأثیرپذیرى آشکار آن از غرب، و «غربزدگىِ» نویسندگانِ آن است که با «خصومت» نسبت به تاریخ و فرهنگ ملّى و اسلامى این سرزمین (و کلاً شرق اسلامى) همراه بود و در «ناآگاهى» به این تاریخ و فرهنگ، و قیاسهاى ناروا میان اوضاع مغربزمین و کشورمان ریشه داشت.[۵]
شیخ ابراهیم زنجانى (از بنیانگذاران و فعالان حزب دموکرات و رئیس فراکسیون آن حزب در مجلس دوم) مرامنامه و نظامنامۀ حزب دموکرات را در اصل نسخهاى وارداتى از اروپا شمرده است: «…تقىزاده از اروپا، مرامنامه و نظامنامۀ حزب دموکرات را آورده کمکم شروع به ترویج محرمانۀ آن کرده بود. هنوز ده نفر بیشتر نبودند. مرا دعوت کردند و من مرامنامه را موافق آمال خود دیده قبول کردم. بعد یک مجمع مرکّب از ده دوازده نفر براى تنقیح و تکمیل مرام تشکیل کردیم [کذا]. من و تقىزاده و حسینقلىخان نواب و وحیدالملک و صدیق حضرت و سیدمحمدرضا مساوات و حاجى سیدابوالحسن [علوى] و چند نفر دیگر مرامنامه را تکمیل کردیم. مرامنامه و نظامنامه طبع شد».[۶]
در «دیباچۀ پروگرام» حزب نیز مىبینیم که اوضاع قرن بیستم در مشرقزمین با وضعیت قرن هفدهم اروپا تطبیق داده شده و ضمن بیان ضرورت «تجدد» و وقوع تحولى از سنخ تحولات مغربزمین در کشورمان، به شیوۀ معمول مارکسیستها، تحلیلى صرفاً مادى و طبقاتى از سیر تاریخ بشر (از فئودالیسم به کاپیتالیسم) آورده شده است.[۷]
پژوهشگران، برنامۀ حزب دموکرات را حاوى دستور کار سوسیالدموکراتیک مىدانند: عبور از یک «نظم فئودالیستى» به «یک رژیم لیبرال ــ سکولار» و توسعۀ سرمایهدارى. یرواند آبراهامیان، ضمن اشاره به این مطلب، نوشته است: روزنامۀ «ایران نو»، ارگان حزب دموکرات، «که اغلب به قلم رسولزاده نوشته مىشد، نه تنها شامل مباحثى در خصوص اصلاحات اجتماعى، بلکه چکیدهاى از تاریخ سوسیالیسم اروپایى نیز بود و براى نخستینبار اصول مارکسیسم را در ایران اشاعه مىداد».[۸] حسین آبادیان معتقد است: روزنامۀ یادشده «نقشى مؤثر در انتقال مفاهیم و ایدئولوژیهاى غربى مثل لیبرالیسم و سوسیالیسم برعهده داشت».[۹] به گفتۀ ژانت آفارى: «ایران نو… اولین نشریهاى بود که از نوشتههاى مارکس: مانیفست کمونیستى، نقد اقتصاد سیاسى، و کاپیتال، در ارتباط با نهضت انقلابى جارى در ایران بحث مىکرد».[۱۰]
قریب به این مضامین را مىتوان در کلام دکتر منصوره اتحادیه دید. به اعتقاد وى: حزب دموکرات «از بلشویسم و سوسیالدموکراسى الهام مىگرفت و بستگى چندانى به سنن و عقاید سنتى کشور نداشت».[۱۱] به گفتۀ وى: رسولزاده، سردبیر ایران نو، «تئوریسین حزب بود و نفوذ بسیارى در تعیین خط مشى و توضیح مرام آن داشت. او مارکسیست بود و برداشت وى از اجتماع، حزب، تاریخ، اقتصاد و اصلاحات، همه تحت تأثیر این طرز تفکر است…». خانم اتحادیه حتى «اعتقاد رسولزاده به وطنپرستى و نقش ناسیونالیسم به عنوان جزئى از سوسیالیسم» را «حاصل پیروى» وى «از… خط مشى و تئورى لنین» شمرده است.[۱۲]
البته شاید بهتر باشد که به جاى اطلاق عنوان «مارکسیست» بر رسولزاده و همفکرانش، از تعابیرى چون تأثیرپذیرى از مارکسیسم سود جوییم که بار ادعایى کمترى دارد، ولى بههرحال، تأثیر آرای کارل مارکس و دیگر رهبران سوسیالیسم بر مواضع فکرى و عملى این گونه کسان، محسوس و آشکار است. براى نمونه، جلوههاى این تأثیر و تأثر را در اندیشه و آثار دو تن از نظریهپردازان اصلى حزب باز مىنماییم.
۱ــ محمدامین رسولزاده: فریدون آدمیت، محمدامین رسولزاده را «متفکر برجستۀ [حزب] دموکرات ایران» دانسته است[۱۳] که «یکى از مؤسسان فرقۀ دموکرات ایران بود، عضو کمیتۀ مرکزى آن، و درواقع اندیشهساز آن فرقه. مقدمهاى هم که بر مرامنامۀ حزب دموکرات نوشته شده به قلم خود او است. به علاوه، در روزنامۀ ایران نو، سخنگوى حزب دموکرات، مقالات سیاسى و اجتماعى مىنوشت».[۱۴] تقىزاده وى را «یکى «از ارکان حزب دموکرات» به شمار مىآورد.[۱۵]
از جمله نوشتههای رسولزاده، رسالۀ «تنقید فرقه اعتدالیون یا اجتماعیون اعتدالیون» است که آن را در انتقاد از حزب اعتدال نوشته و سال ۱۳۲۸٫ق در تهران منتشر ساخته است. رسولزاده، در این رساله، «سوسیالیست صِرف مىنماید. به سیر مادى تاریخ و قانون حرکت تکاملى اعتقاد راسخ دارد؛ در آینۀ تاریخ ’منطق آهنین‘ مىبیند؛ تحول اجتماع را در کشمکش طبقاتى مىجوید و در ارتباط با مدارج پىدرپى تاریخ مىسنجد؛ و نقطۀ تکامل سرنوشت محتومش را در چشمانداز تاریخ مىیابد. در این سیر تحول، تردیدى به خود راه نمىدهد. بالاخره فلسفۀ سوسیالیسم را بهعنوان ’یک عقیدۀ اجتماعى، یک مذهب سیاسى و اقتصادى‘ از نظرگاه فنّ ’سوسیالوجى‘ یا ’علم اجتماع بشر‘ مطالعه مىکند».[۱۶] به اعتقاد وى، قانون تحول اجتماعى (از رژیم سرمایهدارى به انقلاب پرولتاریا و استقرار سوسیالیسم) را «معلم کبیرِ» سوسیالیسم، کارل مارکس، کشف کرده است.[۱۷]
مخالفت رسولزاده با حجاب بانوان و حاکمیت احکام اسلامى بر خانواده، اجتماع و سیاست، بهوضوح از جاىجاى این رسالۀ وی پیداست. یک جا، در انتقاد از اعتدالیون، با استفهام انکارى نوشته است: آیا این جماعت مىخواهند «نسوان ایران را… از زیر پردۀ چادر شبِ سیاه بیرون آورده، در صندلىهاى مجلس دارالشوراى ملّى جا بدهند».[۱۸] نیز در گزارشى جانبدارانه از اصول فلسفۀ سوسیالیسم، یکى از عقاید اجتماعى سوسیالیستها را اصل «مساوات تامّۀ زنها با مردان در حقوق سیاسى» دانسته است[۱۹] (و روشن است که این بهاصطلاح «مساوات تامّه»، تفاوتهاى حقوقىِ حسابشده و حکیمانۀ اسلام میان زن و مرد در تأمین نفقه، ارث و شئون دیگر را برنمىتابد). همچنین به شکلى جانبدارانه، از سکولاریسمِ مورد حمایت سوسیالیستها یاد کرده و نوشته است: این جماعت، «دین و مذهب را به کلّى از سیاسیات خارج مىدانند. ولى اخراج دین از سیاسیات در نظر ایشان هرگز تضییق متدینین را روا نمىدارد ــ بلکه طرفدار جدّى حریّت و جدان و ادیان مىباشد. ولى به جهت اینکه کشیشها و پاپها دائماً دین را آلت اغفال مردم قرار داده و مىدهند، و خرستیانیت را مجرى خیالات طبقات ممتازه مىنمایند ــ با صنف روحانیون دشمنى مخصوصى دارند».[۲۰] بهتعبیرى صریحتر، سوسیالیستها دین و دیندارى را محدود به حوزۀ عقاید و اعمال شخصى میدانند و راه را بر ورود مقتدرانۀ آن به عرصۀ اجتماع و سیاست مىبندند و آن را به عنوان آیینى جامعِ جهات عبادت و سیاست، و دنیا و آخرت، نمىپذیرند، و با روحانیت، که پاسدار احکام و بیانگر معارف دینى در جامعه بشرى است، دشمنانه مىستیزند.
۲ــ تیگران ترهاکوپیان: ترهاکوپیان، ارمنى سکولار، نیز از نظریهپردازان مهم حزب دموکرات بود و مقالات وى در «ایران نو»، مىتواند بازنماى گرایش فکرى و فلسفى حزب بهشمار آید. اهمیت ترهاکوپیان در حزب دموکرات، تا آنجا بود که تقىزاده (رهبر حزب) در نامهاى که پس از خروج خود از ایران (به حکم آخوند خراسانى) در رمضان ۱۳۲۸ به یکى از دموکراتها نوشت ضمن گزارش ورود تیگران (و به قول او: دگران) به تهران، آورده است: «خیلى شخص فعال و عاشق ترقىِ فرقه [حزب دموکرات] است. البته براى نگهدارى او در تهران آنچه از دستتان برمىآید کوشش فرمایید که کارى براى مشارٌالیه در مالیه پیدا کنید که خودش هم پارسال تحصیلات سیاسى و اقتصادى خود را در سوئیس تمام کرده» است.[۲۱]
گرایش ترهاکوپیان در جایجای مقالاتش در «ایران نو»، به منظور بیان و اثبات اندیشههاى فلسفى، سیاسى و تاریخى خویش، به سخن نظریهپردازان سوسیالیست اروپایى نظیر کارل لیبکنکت، کوثور و بیشتر از همه: کارل مارکس استناد کرده، از رژیم مطلوب خویش با عنوان «دموکراسى رنجبر» نام برده، فرقۀ دموکرات ایران را «همان اتحاد سیاسى ــ اجتماعى کارگران و رنجبران» خوانده و در تحلیل مسائل اجتماعى و سیاسى و فرهنگى ایران و جهان، پیوسته از «فلسفۀ اجتماعیت مادى» یا «اصول اجتماعیت مادى» (ماتریالیسم تاریخى) دم زده[۲۲] و همه جا نیز اقتصاد را زیر بناى اصلى تحولات فکرى و اجتماعى تاریخ به شمار آورده و دلیلش هم آیات مقدسى! است که بر جناب کارل مارکس نازل شده است.[۲۳]
وی در مقالۀ «’اتحاد مقدس‘ بر ضدّ دموکراسى ایران»[۲۴] تصریح کرده که: «اجتماعیت مادى مىگوید که کلیه کشمکشهاى سیاسى همانا عبارت از تصادمات اجتماعى است و زد و خوردهاى اجتماعى نیز مبنى بر کشمکشهاى اقتصادى است».[۲۵]
ب) بریدگى از تاریخ و فرهنگ ملّى: پیشتر اشاره شد که غربباورىِ نظریهپردازان حزب دموکرات و تنظیمکنندگان برنامه و نظامنامۀ آن، در اطلاع عمیق و درست نداشتن و ناآگاهی آنها از تاریخ و فرهنگ اسلامى ایران، ریشه داشته و این امر، سبب قیاس نارواى آنان بین اوضاع اروپا با وضعیت مشرقزمین (بهویژه ایران اسلامى شیعه) شده است. پژوهشگر معاصر، کاوه بیات، «سنگینى کردن برداشتهاى رایج در آموزههاى سوسیالیسم اروپایى بر وضعیت و واقعیتهاىِ نه چندان اروپایىِ کشورهایى چون ایران» را، بهدرستى، از جمله عوارض و نقایص دیدگاهها و تحلیلهاى تیگران و همفکران وى دربارۀ مشروطیت و روحانیت ایران شمرده است که به گفتۀ او بهویژه در مقالات منتشر شدۀ این گروه در نشریات اروپایى جلوهاى بارز دارد. بهباور او، «ارائۀ تصویرى از روحانیت به مثابه یک پدیدۀ یکدست و منسجم، که شاید بیشتر در مورد دورهاى از تاریخ کلیساى مسیحى در غرب مصداق داشته است تا روحانیت ایران در عصر مشروطه، و به دنبال آن طرح مسائلى چون بزرگ مالک بودن اکثر روحانیون مسلمان و اینکه پیوسته بر ضدّ مشروطه فعالیت داشتند» و اطلاق عنوان «لومپن پرولتاریا» بر گروههاى مجاهد (تیپ ستارخان و یاران وى) «که بهویژه در توجیه نقش گروهى از سوسیالدموکراتها در واقعۀ پارک اتابک [و خلع سلاح ستارخان و همراهان او] کاربرد یافته است…، از جمله نشانههاى چشمگیر این عارضه… هستند».[۲۶]
ملکالشعراى بهار، که خود از ارکان حزب دموکرات بوده، به مثابۀ جامعهشناس و منتقدی سیاسى، بحث جالبى دربارۀ تندرویهاى عصر مشروطه در تخریب نااندیشیدۀ بناى سیاسى کهن، و پیامدهاى سوء آن در کشور دارد که باید دید و خواند.[۲۷] بحث دکتر محمدعلى همایون کاتوزیان از شبهمدرنیسم کشورهاى شرقى، و انتقاد وى از برداشت سطحى روشنفکران شرقى از تحولات (تاریخى) غرب در دورۀ جدید، و ریشههاى فکرى ــ سیاسى آن نیز، درخور مطالعه و دقت است.[۲۸]
در تأیید گفتههای آقایان بیات، بهار و کاتوزیان، مىتوان به مقالۀ ترهاکوپیان در اثبات لزوم استفادۀ فورى ایران از مستشاران غربى (در ایران نو، ارگان حزب دموکرات) اشاره کرد که جاىجاى بر تحقیر و توهین به ایران و ایرانى استوار است. براى نمونه نوشته است: سلاطین (و رجال) قاجار «هماره امتیازات به روس و انگلیس داده» و نمىدانستند که بدینترتیب، در کار فروش مملکت هستند. این هم طبیعى است؛ زیرا پلیتیکدانان اروپا از مدارس بیرون آمده و درجۀ لیاقت را از تحصیلات و معلومات علمى کسب نموده بودند، ولى دیپلماتهاى ایران مدارج شایستگى را در طویلهها پیدا کرده و پروردۀ حرم شاهانه مىبودند. ابداً خیال توسعۀ احوال اقتصادى و انتشار معارف به کلۀ رجال ایران راه نفوذ نمىیافت.
او با این گونه تحلیل، اولاً واقعیت تاریخ ایران را تحریف کرده و رویدادهایى چون نهضت انجمن معارف (چهار سال پیش از مشروطه) را نادیده گرفته است؛ ثانیاً رجال دلسوز و فرهیختۀ عصر قاجار همچون میرزابزرگ فراهانى و فرزندش قائم مقام، میرزا شفیع مازندرانى، امیرکبیر و… را (که از «فرزانگى» بىبهره نبوده و در حد توان خویش در راه پیشرفت و تعالى ایران، و بعضاً در رفع خودکامگى، مىکوشیدند) با قرهنوکرهاى خائن آن عصر، یکى کرده و همه را (بهناروا) به یک چوب رانده است.[۲۹] بىگمان، انتقادهای بسیاری به سیاست داخلى و خارجى حکام ایران در عصر قاجار وارد است. با وجود این، محققان تیزبین و منصف تاریخ، در بررسى منابع و مآخذ دوران قاجار، به اسناد و مکتوبات بسیارى در پروندۀ وزارت داخله و خارجۀ ایران در آن روزگار برمىخورند که جنبۀ دستورالعملهاى (آشکار یا محرمانۀ) شاه و وزراى ایران خطاب به کارگزاران دولتى دربارۀ شیوۀ مواجهه با مطامع و تحکّمات دول همسایه دارد، یا شامل مکاتبات رسمى ایران با سفرا و وزراى خارجۀ اروپا و امریکا مىشود که دربارۀ مسائل و مشکلات فیمابین و پاسخگویى به ایرادات و تحکّمات بیگانگان صادر شده است، و مفاد این اسناد و مکتوبات، درمجموع، از میزان «وطنخواهى، هوشمندى و تدبیر» رجال و سلاطین قاجار در اعصار پیش از مشروطه حکایت میکند.[۳۰]
ج) حزب دموکرات؛ ستیز با اسلام و روحانیت: ویژگى بارز دیگر در نظامنامۀ حزب دموکرات، و مقالات تحلیلى چاپشده در ارگان آن، روزنامۀ ایران نو، مخالفت آن با اسلام (به مثابه دینى ناظر بر سیاست، و جامع احکام دنیا و آخرت) و روحانیت (به مثابۀ پاسدار معارف و احکام اسلام) است.
پروگرام حزب صراحتاً از «انفکاک کامل قوّۀ سیاسیه از قوّۀ روحانیه»[۳۱] سخن گفته و نظامنامۀ آن هم ورود روحانیان به حزب را «ممنوع» و یکى از «شرایط قبول اعضا» را، نداشتن شغل دینى و آخوندى قلمداد کرده است![۳۲] چنانکه، قطعنامۀ مرکز موقتى حزب (مورخ ۳۰ ذىقعده ۱۳۲۷٫ق) نیز، به عنوان بخشى از وظایف اعضا، از لزوم «سلب اعتقاد» مردم «از روحانیین و فهمانیدن مضارّ استبداد روحانى» به آنان سخن گفته است.[۳۳]
ازآنجاکه روحانیت، شأنى جز تبیین و اجراى احکام دین در اجتماع ندارد، طرح انفکاک سیاست از روحانیت، بهواقع هدفى جز تفکیک سیاست از دین، و راندن آن به انزواى مناسک عبادى شخصى نداشت و ازاینرو بجاست آن را به همان تز جدایى دین از سیاست تعبیر کنیم. مهدى ملکزاده، که خود عضو حزب دموکرات بوده، از ضدّیت حزب با روحانیت چنین پرده برداشته است: «مرام حزب دموکرات از مرام حزب سوسیالدموکرات اقتباس شده بود، ولى چون در آن زمان هنوز مسلک سوسیالیستى توسعه پیدا نکرده و عالَمگیر نشده بود و مردم از آن اسم بیم داشتند و کلمۀ سوسیالیست را در ردیف کلمۀ انقلابى و اشتراکى مىپنداشتند، بهناچار زعماى حزب، که در آن زمان تا حدى انقلابى بود، در روى چند اصل مهم استوار گشته بود که یکى مبارزه با فئودالیست یا ملوکالطوائفى و دیگرى انفکاک قوّۀ سیاسى از قوّۀ روحانى بود. با تعقیب این دو، حزب جوان دموکرات از روز اول، جنگ با رؤساى ایلات و عشایر و حکومت خانخانى و روحانیون را آغاز کرد و با دو طبقه از متنفذترین طبقات مملکت دست به گریبان شد».[۳۴]
دموکراتها در شبنامهها و اعلامیههاى خویش خواستار مداخله نکردن پیشوایان مذهبى مشروطیت (سیّدین بهبهانى و طباطبایى) در امور مجلس و اکتفاى آنان به مسائلى همچون اجراى صیغۀ نکاح و طلاق و نماز جماعت و… بودند.[۳۵] به نوشتۀ دکتر منصوره اتحادیه «از دیگر اهداف حزب دموکرات که بهروشنى بیان نشده بود، جدایى دین از سیاست و عدم دخالت علما در سیاست بود که نتایج این طرز تفکر را مىتوان در اعدام شیخ فضلاللَّه و ترور سیدعبداللَّه بهبهانى دید».[۳۶]
تصور نشود که حزب دموکرات، فقط روحانیانِ مخالفِ مشروطه (یا متهم به مخالفت با مشروطه) را آماج حمله قرار مىداد؛ زیرا دست داشتن شاخۀ تروریستى این حزب (بهرهبرى امثال حیدر عمواوغلى) در قتل سیدعبداللَّه بهبهانى (که حتى تقىزاده نیز به سهم عظیم وى در پیشبرد مشروطیت اعتراف کرده است)[۳۷] نشان مىدهد که این حزب چنانکه اسناد حزبى نیز به صراحت مشخص کرده، اساساً با حضور روحانیت در عرصۀ سیاست مخالف بوده است. دشمنى بیمارگونهاى که این گروه در تبریز با ثقهالاسلام تبریزى (مشروطهخواه پیشگام و معتدل تبریز) نشان داد شاهد این مدعاست.[۳۸]
عدهای از پژوهشگران، همچون ژانت آفارى، اصل تفکیک سیاست از روحانیت در برنامۀ حزب را، حرکتى مغایر با قانون اساسى مشروطه مىدانند.[۳۹] چه، اصل دوم متمم قانون اساسى، رسماً مجتهدان را داراى حقّ نظارت بر مصوّبات مجلس شناخته و تنفیذ آنان را شرط اعتبار قوانین دانسته است. بر این اساس، دم زدن از تفکیک سیاست از روحانیت (در پروگرام حزب) مفهومى جز تقابل مستقیم با قانون اساسى نمىتوانست داشته باشد. اسناد و مدارک موجود نشان مىدهد که فرقۀ دموکرات، حتى مبارزه با این ماده از قانون اساسى را، رسالت حزبى خویش مىشمرد. براى نمونه، در جزوهاى که براى طرح در جلسات حزبى تهیه شده بود، بر پایۀ نگاه و بینشى مادّى و طبقاتى، صراحتاً علیه اصل دوم متمم قانون اساسى (نظارت مجتهدان بر مصوّبات مجلس) موضعگیرى شده و این اصل و دیگر اصول اسلامى قانون اساسى را با جوهر و «حقیقت ماهیت کنستیتوسیون»، که «موازنۀ متقابل میان قواى مختلف اجتماع» است، در تضاد دانسته و معتقد است باید با تشکیل حزبی قوى در کشور، اکثریت را در مجلس به چنگ آورد و به حذف این اصول از قانون اساسى همت گماشت![۴۰]
ظاهراً نویسندگان جزوۀ فوق، مسلّم گرفتهاند که ملّت ایران، در زندگى اجتماعى و سیاسى خویش فارغ از هرگونه تقیّد و تعهد دینى عمل مىکند و ایران اسلامى (همچون غرب سکولار) هیچ نوع اعتقادى به تدوین قانونهای دینى و رعایت موازین شرعى در عرصۀ سیاست، اقتصاد و فرهنگ ندارد! بنابراین، حضور فقها در مرکز قانونگذارى، هیچگونه وجاهت منطقى ندارد و صرفاً از جاهطلبى و قدرتپرستى این صنف ناشی میشود! این تحلیل سطحى و کلیشهاى، بر تطبیق «نابجا و غیرعلمىِ» وضعیت ایران «اسلامى» بر رژیمهاى «لائیک» اروپاى مسیحى، و تقلید کورکورانه از تحلیلها و راهحلهاى غربى، استوار است و به عمد یا سهو، واقعیات مهمى همچون نکات زیر را نادیده مىگیرد: الف) اعتقاد راسخ ملّت ایران به اسلام (به مثابۀ آیینى جامع و داراى حکم و رهنمود در تمامى عرصههاى سیاسى و فرهنگى و اقتصادى)؛ ب) نفوذ وسیع و عمیق روحانیت (به عنوان کارشناس معارف و احکام اسلام) در بین مردم، بهویژه طبقات فرودست، که حزب دموکرات سنگ طرفدارى از آنان را به سینه مىزد؛ ج) سهمى که روحانیت همواره در رهبرى جنبشهاى ملّى و رهایىبخش این دیار (از جنبش تنباکو تا مشروطه و بعد از آن) بر ضدّ مظالم استبداد و تجاوز استعمار داشته است.
ضمناً نهاد روحانیت شیعه، بر اعتقاد راسخ و پابرجاى طبقات ملّت (اعم از تجار، کسبه، کشاورزان، فرهنگیان، مالکان و…) به اسلام و لزوم تبیین معارف و اجراى احکام آن در حیات فردى و اجتماعى، تکیه دارد و مایۀ ارتزاقش نیز از کمکهاى بىدریغ همین مردم است. بنابراین نمىتوان آن را در «تقابل و تضادّ طبقاتى» با دیگر طبقات و اصناف جامعه پنداشت. بهعلاوه، نفوذ و قدرت روحانیت در کشورمان (بهویژه در عصر استبداد) ریشه و غایتى کاملاً مردمى دارد و درواقع ملّت (گذشته از نیاز دینى به روحانیت) این سلسله را در برابر ستمها و اجحافات هیئتحاکمه و نیز تحکمات و تجاوزات اجانب، پناه و ملجأ خویش قرار داده بودند؛ یعنى «توازن قوا» کاملاً در گسترش و تعمیق نفوذ روحانیت تأثیر داشت. با این وصف، چگونه معقول بود که به بهانۀ ایجاد موازنۀ قوا، در تضعیف و سلب این قدرت ملّى کوشید؟!
مخالفت نااندیشیدۀ حزب دموکرات با دین و روحانیت، در حالى بود که حتى شخصى چون ادوارد براون («پدر معنوىِ» تقىزاده و مشروطهخواهان سکولار) نیز به شأن و جایگاه بىنظیر روحانیت در بسیج و هدایت جنبشهاى ملّى ایران (از تحریم تنباکو تا مشروطه) کاملاً معترف بود و بقا و استقامت جنبش مشروطه را صراحتاً در گرو حفظ حرمت دین و علما، و مداخلۀ آنان در هدایت سیاسى ملّت مىدانست.[۴۱]
۲ــ فرجام نظریهپردازان سوسیالدموکرات حزب:
امثال رسولزاده و تیگران، به رغم تظاهرات ایراندوستانۀ خویش در صدر مشروطه، چندان تعلقى به این آب و خاک نداشتند و سیر زمان نشان داد که حاضرند روى آن، با بیگانگان معامله کنند. نگاهى به پروندۀ اینان، گویاى بسى نکتهها خواهد بود:
الف) رسولزاده: در اواسط ۱۳۲۹٫ق/۱۹۱۱٫م سپهدار اعظم تنکابنى (نخستوزیر وقت، که از دموکراتها سخت نفرت داشت و آنان را ــ بهویژه روزنامهنگارانشان را ــ افرادی نادان، مغرض، پولکى و مرتبط با خارجیان مىشمرد) رسولزاده را از ایران تبعید کرد.[۴۲] وى ابتدا به وطن خویش (باکو) و سپس به استانبول (مرکز آن روز ترکیه) رفت و با یار دیرین خویش، تقىزاده، که او نیز از ایران تبعید شده و در استانبول مىزیست، همخانه شد.[۴۳]
عدهاى از مورخان همچون تقىزاده و فریدون آدمیت، تبعید رسولزاده از ایران را معلول «اصرار» و «فشار روسها» دانستهاند. در این صورت، این پرسش پیش مىآید که رسولزاده مورد خشم و پیگردِ روسها، چگونه از باکو سر در آورده است؟! آدمیت ظاهراً متوجه این تناقض شده است و براى آنکه موضوع «فشار روسها» زیر سؤال نرود، از اساس، منکر رفتن رسولزاده (هنگام تبعید) به قفقاز شده است.[۴۴] اما تقىزاده به سفر رسولزاده (بلافاصله پس از تبعید) به قفقاز تصریح کرده و با گفتۀ شخصى چون او (که یار و همکار صمیمى رسولزاده، و همخانۀ او پس از تبعید، در استانبول بوده است) انکار آدمیت پذیرفتنی نیست.[۴۵] به علاوه نفرت سپهدار از دموکراتها، درحدّى بود که هنگام نخستوزیرى (و امکان شدت عمل بر ضدّ آنها) نیازى به توصیه و فشار روسها نداشت. به نظر مىرسد حلّ این تناقض (یا معمّا) در کلام عبدالحسین نوایى نهفته باشد. وى، که اطلاعات خود را در این زمینه، عمدتاً از تقىزاده گرفته، نوشته است: «پس از سقوط کابینۀ دموکرات مستوفىالممالک و روى کار آمدن اعتدالیون، دولت روس از محمدولىخان سپهدار درخواست کرد رسولزاده را از تهران تبعید کند، شهرت هم داشت که چون رسولزاده تبعۀ روس بود، سپهدار از آن دولت چنین تقاضایى کرده بود».[۴۶]
بههرروى رسولزاده از باکو به استانبول رفت و چندى با تقىزاده، در یک منزل اقامت گزید. تقىزاده نوشته است: چندى بعد، من استانبول را (به مقصد اروپا) ترک کردم، ولى «رسولزاده در استانبول ماند [و] بهتدریج مایل به آنها شد؛ بهکلّى طرفدار ترک گردید. بعد از رفتن من بهکلّى ترک شد»،[۴۷] چندانکه «بهواسطۀ تمایل او به ترکهاى مفرط آن زمان و حزب اتحاد و ترقى و غیره»، روابط ایرانیان مقیم ترکیه ــ که قبلاً با رسولزاده دوست بودند ــ با وى به تیرگى گرایید.[۴۸] تقىزاده دربارۀ علت این «کدورت» توضیح چندانی نمىدهد. اما (با توجه به «مطامع» ترکهاى افراطى نسبت به آذربایجان ایران) بهسادگى مىتوان حدس زد که کدورت یادشده، با حمایت رسولزاده از این مطامع بىارتباط نبوده است. اسناد و مدارک موجود کاملاً این امر را تأیید مىکنند.
عبدالحسین نوایى، با اشاره به فقر شدید رسولزاده در ایام اقامت استانبول، نوشته است: «اندکاندک ترکان عثمانى، که به ارزش شخصى وى پى بردند، او را در میان گرفتند و او را نیز در جریان ملّتپرستى افراطى ترک کشیدند».[۴۹] او با اشاره به سوابق همکارى رسولزاده و دموکراتها، نوشته است: «ولى بااینهمه ایرانیان از او چندان راضى نبودند. چه، همچنانکه گفته شد، وى متمایل به عقاید ملّیون افراطى ترک بود و اغلب هممسلکانش معتقد بودند که باید دولت قوى و وسیع ترک شامل جمیع مناطق ترکنشین آسیا ایجاد شود و آذربایجان ایران هم جزء این دولت گردد. این عقیدۀ ملّتپرستى افراطى در ابتداى قرن بیستم از طرف کلیۀ جوانان ترک پشتیبانى مىشد… البته از نظر ایران و ایرانى، این عقیده بسیار خطرناک بود و ایرانیان از فرقۀ مساوات باکو [که رسولزاده رهبر دائمى آن بود] بیش از روسها اندیشه داشتند و حق هم همین بود».[۵۰]
سلسله مقالاتى نیز که رسولزاده در ایام اقامت استانبول (پس از تبعید از ایران)، با عنوان «ایران تُرک لَرى» (ترکان ایران) در مجلۀ ترکزبان «یوردو» چاپ کرده است قاعدتاً باید نمودارى از همین امر باشد.
رسولزاده خود در نامه به تقىزاده (مورخ ۱۵ مارس ۱۹۲۴) از شبهات دوستان ایرانى نسبت به خویش و اعتقاد روزنامهنگاران ایرانى «به عدم خیرخواهى» او «نسبت به ایران» کرده است.[۵۱]
کتاب رسولزاده، با نام «جمهورى آذربایجان»،[۵۲] دقیقاً راز این بدبینى را نشان مىدهد. وی در این کتاب، که آن را پس از سیطرۀ ارتش سرخ بر قفقاز، و فرار از روسیۀ استالین نوشته، به کرات از ترکیۀ آتاتورک، با عنوانهایی چون «مرکز جهان اسلام و امیدگاه (یا نقطۀ امید) اقوام ترک» نام برده است که بهزعم وى، «پرچمدار پیروزى باشکوه آرمان ملّى بوده، مشعل آمال ملل شرق را در دست دارد»![۵۳] ترکیۀ نوین، «ترکیۀ بزرگ» است و جمهورى آذربایجان (با مرکزیت باکو) در برابر آن، «ترکیهاى کوچک».[۵۴] این در حالى است که یکى از علل فروپاشى جمهورى آذربایجان، و سیطرۀ خونین ارتش سرخ بر آن، معاملۀ خائنانۀ ترکیۀ آتاتورک بر سر قفقاز با بلشویکها بود.
در مقابل این «تُرکگرایى» یا بهتر بگوییم: «ترکیهگرایى»، موضع رسولزاده نسبت به ایران و ایرانیت نیز جلب توجه میکند. مىدانیم جنوب شرقى قفقاز (یعنى منطقهاى که از زمان حاکمیت رسولزاده و دوستانش بر آن، به نام آذربایجان خوانده مىشود) تحت عناوینى چون ارّان یا خانات شیروان، باکو، گنجه، شماخى و…، طىّ قرون متمادى، جزء ایران اسلامى بوده و در قرن سیزدهم هجرى (نوزدهم میلادی) بر اثر تجاوز خونین ارتش تزارى، از پیکر این مرز و بوم جدا و به قلمرو روسیه الحاق شده است. پس از تجزیه قفقاز، بسیارى از مردم آن سرزمین، اعم از علما، خوانین و مردم، به بخش آزاد وطن اسلامى خویش (ایران) مهاجرت کردند، که حتى شاهان سلسلۀ پهلوى، از تبار این مهاجراناند (مادر رضاخان و نیز همسر او، تاجالملوک، هر دو نسب به مهاجران قفقاز مىرسانند). آنان نیز که در قفقاز اسلامى ماندند، جز عدهاى مزدور دستگاه تزارى، با چنگ و دندان از فرهنگ، آیین، شعائر و آداب و رسوم کهن اسلامى و شیعى خویش پاسدارى کردند و دو قرن سلطۀ تزارها و کمونیستها بر قفقاز نتوانست فروغ این فرهنگ را در بین سکنۀ مسلمان آن دیار خاموش سازد.
آنگاه جناب رسولزاده، احساسات «ایرانیگرى» در مردم قفقاز را (که در قرنها وحدت و اشتراک فرهنگى ــ سیاسى و حتى ارضى آنان با ایرانیان ریشه داشته، و ابزار مقاومت ملّت با هجمۀ سیاسى، نظامى و فرهنگى روسیۀ متجاوز بود) فقط بدین دلیل که تودۀ مردم به ترکى سخن مىگویند، محدود به نخبگان آن سرزمین (میرزاها و عالمان) دانسته و از گرایش آنان به زبان و ادب فارسى، با تعابیرى چون «فارسىزدگى» و «ایرانمآبى» (در ردیف «روسزدگى» و «روسمآبى») یاد کرده[۵۵] و آن را «ضلالت سهمناک»! خوانده است![۵۶]
او، ضمن اشاره به سابقۀ تاریخى قفقاز اسلامى، و سلطۀ دیرپاى ترکان (از عصر دستکم سلجوقیان) بر آن سامان، سخن را بدینجا کشانده است که زمانى که حکومت تزارى روسیه به استقلال و موجودیت حاکمان ترک قفقاز پایان بخشید، «خاننشینهاى آذربایجان [همه جا، بخوانید: قفقاز] هنوز هویت خویش را آنچنان که باید و شاید درک نکرده بودند و سیماى ملّىاى که نشانۀ ادراک خویشتن باشد بروز نداده بودند. این خاننشینها کاملاً تحت سلطۀ فرهنگى و نفوذ معنوى ایران به سر مىبردند. در چنین شرایطى خاننشینهاى آذربایجان… از قدرت ارتش مدرن روس شکست خوردند و تسلیم سرنوشت شدند. با این وجود، مردم آذربایجان با واسطۀ ادبیات، شعرا، عاشقها[۵۷] و درویشها حزن و مسرّت خویش را به زبان مادرى ترنم مىکردند و با شیوۀ ادراک خاص خویش، یکپارچگى و وحدت فرهنگى خود را ابراز مىنمودند.
آرى! درست است که خواص این قوم خود را ایرانى مىشمرند، اما دیوان فضولى [شاعر بزرگ ترکزبان] که همیشه بر روى رحلهاست، عاشیقهایى براى کوراوغلو و بانیق کرم[۵۸] مویه مىکند و ساز دلگداز آنها، ماهنىهاى چوپانها که تا اعماق روح انسان نفوذ مىکند، بایاتىهایى که کودکان از دل و جان مىخوانند و لالاهایى که مادران براى دلدارى دادن کودکانشان سر مىدهند ــ همه و همه دال بر ضلالت سهمناکى است که این مردم گرفتار آن هستند و این پیام را سر مىدهند:
ــ نه، این واقعیت ندارد، شما ترک هستید»![۵۹]
معلوم نیست اساساً تُرک بودن، چه منافاتى با ایران و ایرانیّت دارد و به استناد چه دلیل سیاسى و فلسفى و جامعهشناختى، مىتوان تُرکزبانى را (به مثابۀ یک ملّیت)، در تقابل با ملّت و ملّیت ایرانى قرار داد؟! مگر کشور بزرگ ایران، خود از زبانها و تیرههاى گوناگون ترک، فارس، لر و… تشکیل نمىشود و اینان همچون رشتههایى رنگارنگ و درهمتافته، فرشى زیبا و گسترده به وسعت خاک ایران را نساختهاند؟! و مگر در اصل تفاوتى بین ترکان آن سوى ارس با این سوى آن، که پیش از سلطۀ تزارى، قرنها شهروندان یک دیار (دارالاسلام) بودهاند وجود دارد؟ بهراستى، چه کسى مىتواند نام میلیونها ترک ایرانى (از شهر تبریز تا اراک، همدان و قشقایىهاى شیراز) را به اعتبار «تُرکزبانى»، از دفتر ایران و ایرانى حذف کند؟!
منطق رسولزاده را، فقط در یک صورت مىتوان پذیرفت که براى همۀ تُرکزبانان (چه در شمال رود ارس و چه در جنوب آن) به اعتبار ترکیّت، ملّیتى جدا و مستقل از ایران و ایرانى فرض کرد و این حکم را در مورد دیگر تیرههاى این سرزمین (غیر از پارسىزبانان) نیز جارى نمود، و این، یعنى همان تجزیه و پاره پاره شدن ایران، که آرزوى دیرینۀ سلطهجویان جهانخوار است. از همین منظر و بینش وارونه است که اندیشۀ «تجزیۀ» آذربایجان از ایران، و الحاق آن به جمهورى آذربایجان یا ترکیه یا ترکستان بزرگ توسط امثال رسولزاده مطرح میشد، و خشم و مخالفت دوستان ایرانى رسولزاده با وى نیز از همین مسئله ناشی شده است.
از جمله اشتباهات رسولزاده و یاران وى (که حتى اکنون، مایۀ نوعى «بحران هویت» در نسل امروز آذربایجان قفقاز شده است) آن بود که آنان، بر جنوب شرقى قفقاز (ارّان سابق) نام «آذربایجان» نهادند، که به اعتراف خود رسولزاده، تا زمان جنگ جهانى اول، «به تبریز و حوالى آن، که در شمال ایران واقع است، اطلاق مىشد».[۶۰]
اقامت رسولزاده در ترکیه دیر نپایید و زمانى که در سال ۱۹۱۳ (به مناسبت سیصدمین سالگرد تاجدارى خاندان رومانوف) در روسیه عفو عمومى اعلام شد، وى به زادگاه خویش، باکو، بازگشت و دورانى جدید از فعالیت سیاسى خویش در قفقاز را آغاز کرد.[۶۱]
با سرنگونى حکومت تزار در ۱۹۱۷٫م، ملل قفقاز، و از آن جمله مسلمانان، براى کسب آزادى و استقلال بهپاخاستند و «دولت جمهورى آذربایجان قفقاز» را بنیان نهادند (جمهورى آذربایجان در ۱۷ شعبان ۱۳۳۶٫ق/ ۲۸ مه ۱۹۱۸٫م اعلام موجودیت کرد و در ۱۰ ژانویه ۱۹۲۰ از سوى شوراى عالى متفقین، انگلیس و فرانسه و ایتالیا، به رسمیت شناخته شد). در برپایى آن دولت، رسولزاده سهم مهمى داشت و او، که از سال ۱۹۱۷ رهبر حزب مساوات باکو (حزب دموکرات مسلمان سابق) شناخته مىشد، در آن زمان به ریاست مجلس شورا برگزیده شد. با وجود این، دولت یادشده دوام نیاورد و با سیطرۀ خونین ارتش سرخ بر قفقاز، عمر حکومت مساوات به پایان رسید و حوادث سختى بر رسولزاده گذشت که تفصیل آن را باید در منابع مربوطه جستجو کرد.[۶۲]
با توجه به ضدیت شدیدی که میان رسولزاده و روسیه شوروى وجود داشت (و او و یارانش را طبعاً به سمت اتحاد و معامله با رقیب سرسخت شوروى: انگلیس مىراند) و نیز سابقۀ گرایش او به ترکان افراطى در ایام اقامت استانبول (که مىدانیم همواره نسبت به آذربایجان ایران، چشم طمع داشتهاند) مىتوان شایعۀ زیر را که در همان دوران تأسیس جمهورى آذربایجان قفقاز بر زبان مطلعان جارى بود خالى از قوّت ندانست. سیدمحمد کمرهاى (از دوستان و همکاران رسولزاده در حزب دموکرات ایران) در خاطرات خود، بخش مربوط به ۱۰ جمادىالاول ۱۳۳۷٫ق/بهمن ۱۲۹۷٫ش (یعنى حدود نُه ماه پس از اعلام موجودیت دولت جمهورى آذربایجان قفقاز، و چند روز پس از شناسایى رسمیت آن دولت از سوى انگلیس و…) نوشته است: «نقل شد که تبریز را انگلیسیها پیشنهاد کردهاند که جزء قفقازیه و آنجا یک دولت جمهورى شود و ریاستجمهورى موقتى او هم با رسولزاده شده و عوض آذربایجان قدرى از ترکستان به ایران داده شود.»[۶۳]
ب) تیگران هاکوپیان: ۲۹ شعبان ۱۳۳۸ (۱۸ مه ۱۶۲۰) ارتش سرخ، به بهانۀ تعقیب روسهاى سفید (به ریاست ژنرال دنیکین)، وارد انزلى شد و با گلولهباران تأسیسات بندر و نیز مرداب غازیان (مقرّ نیروهاى نظامى انگلیس) آن بندر را اشغال کرد.[۶۴]
از خاطرات دوست و هممسلکِ تیگران در حزب دموکرات (سیدمحمد کمرهاى) برمىآید تیگران در آن ایام، «دموکراتىگرى» را وانهاده بود و از «بلشویکى» (کمونیسم) دفاع مىکرد. کمرهاى در یادداشت ۱۲ شوال ۱۳۳۷٫ق نوشته است: در گفتوگویى که در خانۀ پهلوى (محمود محمود بعدى) با تیگران[۶۵] و ورام (پیلوسیان) دربارۀ اوضاع ایران و انتقاد از دموکراتهاى سازشکار داشتیم «وارام و پهلوى اظهار داشتند که باید در خط دموکراتى کار کرد. تیگران گفت دموکراتى خراب و انگلیسى شده و باید یا جزء رژیم لندن و دموکراتى شد یا جزء رژیم مسکو. اسم لندنى و نیّت ضدّیت با آنها نمىشود».[۶۶]
ج) ورام پیلوسیان: ورام پیلوسیان نیز، همچون تیگران، از جمله ارامنۀ سوسیالدموکرات تبریز و نظریهپرداز حزب دموکرات بود. خاطرات کمرهاى، ورام پیلوسیان را در موضعگیرى نسبت به روسیۀ کمونیست، ظاهراً نقطۀ مقابل تیگران نشان مىدهد، و این بىگمان نقطۀ قوّتى در پروندۀ اوست. با وجود این، در کارنامۀ پیلوسیان، مورد مشکوکى وجود دارد؛ آقاى ایرج افشار در کتاب «اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقىزاده» نامهاى را از سوى وزارت جنگ به امضاى شخص رضاخان (سردارسپه، نخستوزیر وقت) مورخ ۲۲ مهر ۱۳۰۴ خطاب به تقىزاده آورده است که نشان مىدهد رضاخان از ورام پیلوسیان خشمگین بوده و تقىزاده از وى نزد دیکتاتور پهلوى شفاعت کرده است. نکتۀ درخور تأمل آن است که رضاخان ضمن قبول شفاعت تقىزاده، پیلوسیان را به «خدمت به اجانب» متهم کرده است.[۶۷]
بر مطلعان پوشیده نیست کسانى که در دوران دیکتاتورى بیستساله مغضوب رضاخان واقع شدند، بىگمان همگى مثل آیتاللَّه مدرس پاک و مستقل نبودند، بلکه در میان مغضوبان عصر دیکتاتورى، افراد متعددى چون تیمورتاش (عضو لژ بیدارى ایران، حاکم خونخوار گیلان در زمان وثوقالدوله، و وزیردربار قدرتطلب و شهوتپرست عصر پهلوى اول) نیز بودهاند که به علت پروندۀ سیاه خویش، چه بسا شایستۀ اعدام بودهاند، منتها این کار بهجاىآنکه به دست دولتهاى صالح ملّى و بر پایۀ کیفرخواستى شفاف و واقعى انجام شود، به دست دیکتاتور پهلوى (و با بهانههاى احیاناً واهى) انجام شده، و این امر، حتی منشأ بعضى مغلطهها و احیاناً مظلومنماییها دربارۀ آنها شده است. درواقع، تبهکاران یادشده، این «شانس» را داشتهاند که چون دست تقدیر، کیفر مظالمِ بىشمارشان را به رضاخان حواله کرده بود، قبح جنایات دیکتاتور، سرپوشى بر نقاط ضعف و خیانت آنان شود و احیاناً چهرهاى مظلوم! از ایشان در تاریخ ترسیم گردد!
با توجه به این نکته، در خصوص پیلوسیان نیز باید دید که آیا وى همچون مدرس، فردى ناوابسته و پاک و مبرّا از اتهامات یادشده بوده، یا آنکه در دستۀ اخیر قرار داشته و اتهام همکارى وى با «اجانب» درست بوده است؟
سیاست حزب؛ کاستیها و کژیها
وقتى که حزبى، بناى کار را بر «بریدگى» از باورها و سنتهاى ملّى و اسلامى وطن خویش، و «ستیز» با پاسداران آن باورها و سنن (نهاد روحانیت) مىگذارد، خودبهخود راهش را از تودۀ مردم و باورها و مقدسات ایشان جدا ساخته است. در این صورت، اولاً متن ملّت (بهویژه پاسداران فرهنگ آن) را نسبت به اصول فکرى و اهداف سیاسى خود، «غریبه و نامحرم» تلقى مىکند؛ ثانیاً چارهاى جز اتخاذ سیاست استتار و نهان روشى، و احیاناً بهکارگیرى مکر و تزویر نمىبیند؛ ثالثاً رسالتِ خود را، «خشونت فرهنگى»، یعنى یورش به باورها، شعائر و سنتهاى زنده و زایندۀ ملّى (اسلامى ــ شیعىِ) جامعۀ خویش، و تخریب بنیادهاى کهن فرهنگى و اجتماعى آن میداند و فراتر از آن به ترور شخص و شخصیت روى مىآورد؛ راهى که حزب دموکرات نیز به ناچار باید مىپیمود، و پیمود.
۱ــ نهانروشى در مقاصد و عملیات حزبى:
دربارۀ استتار و نهانروشى حزب گفتنى است از اسناد و مدارک تاریخى موجود برمىآید که سران حزب، تا ماههاى پایانى سال ۱۳۲۸٫ق هنوز نظامنامه و پروگرام حزب را، باوجودآنکه مدتها از تدوین و چاپ آن مىگذشت، منتشر نکرده بودند.[۶۸] حتى اعضاى کمیتۀ مرکزى حزب نیز، به جز براى اعضا، براى دیگران شناخته نبود.[۶۹] این سیاست، در مورد روزنامۀ ارگان حزب نیز اعمال مىشد: اولین شمارۀ «ایران نو» به طور علنى در ۲۴ اوت ۱۹۰۹ (یک ماه پس از خلع محمدعلىشاه) در تهران انتشار یافت. از این زمان تا ژوئیه ۱۹۰۹، به طور غیر رسمى و پنهانى در خدمت حزب بود و فقط وقتى که در ۲۶ اکتبر ۱۹۱۰ تجدید انتشار یافت، ارگان رسمى حزب دموکرات شد.[۷۰] ابراهیم زنجانى در نامهاى که به تاریخ ۱۸ شوال ۱۳۲۸٫ق (یک سال پس از تأسیس مرکز حزب در تهران) به تقىزاده نوشته خاطرنشان ساخته است: «نظامنامه و مرامنامۀ طبع شده، اگر مقتضى شد باید علنى شود. بنده عقیدهام مدتهاست بر علنى بودن است».[۷۱] شیخ عبداللَّه مازندرانى نیز در رنجنامۀ سوزناک خود به محمدعلى بادامچى (عضو انجمن ایالتى تبریز، و از دموکراتهاى سرشناس تبریز و یاران شیخ محمد خیابانى) مورخ حدود رمضان ۱۳۲۸٫ق (که در آن اقدامات ضدّملى و ضدّاسلامىِ گروه تقىزاده و حزب دموکرات را شدیداً به نقد کشیده) نوشته است: «یازده فصل از مقاصد آنها که روى کاغذ زرد طبع شده بود و چون جلوگیرى کردیم جمع کردند. اگر دیده بودید خیلى… نادم [شده] و انگشت عبرت به دندان مىگرفتید».[۷۲] بااینهمه عجیب است که ابراهیم زنجانى عضو مهم حزب دموکرات و دادستان بهاصطلاح دادگاهى که رأى به اعدام ظالمانۀ شیخ فضل اللَّه نورى داد ــ سالها بعد از آن تاریخ، در مجلس چهارم (۱۳۰۰ ــ ۱۳۰۲٫ش) مدعى شده است که آخوند خراسانى مرامنامۀ حزب دموکرات را دیده و پسندیده، اما گفته بود نشر آن زود است. «و ما هم به حسب نوشتۀ ایشان مدتى علنى نشدیم و کسان دیگر ما را انقلابى مىگفتند، در صورتى که ما خبر نداشتیم انقلابى چیست».[۷۳]
بهرغم ادعاى فوق، باید گفت که در همان کوران فعالیت حزب دموکرات در ایران (۱۳۲۸٫ق)، آخوند خراسانى و مازندرانى، طى تلگرافى به علما، مجلس، دولت و سرداران بزرگ مشروطه، صریحاً مسلک تقىزاده را (که در نظامنامۀ حزب متجلى بود) «با اسلامیّت مملکت و قوانین شریعت» ناسازگار خواندند و او را از وکالت مجلس قانوناً و شرعاً عزلشده شمردند و حکم کردند که وى باید «مفسد و فاسد» تلقى شود و از مجلس اخراج و از مداخلۀ در امور ممنوع گردد و سریعاً به خارج از ایران تبعید گردد و «هرکس» هم با او «همراهى کند… همین حکم» را دارد.[۷۴] در پى این حکم، تقىزاده در حدود رجب ۱۳۲۸٫ق تهران را به مقصد تبریز ترک گفت و پس از چند ماه توقف در آن شهر، در ۱ ذىحجۀ همان سال از کشور خارج شد و به اسلامبول و سپس اروپا و امریکا رفت.
۲ــ تزویر در تبلیغات و شعارها:
عجیب است که حزب دموکرات، با وجود ماهیت و مواضع غیراسلامى بلکه ضداسلامى خود، بهویژه پس از ترور بهبهانى و غلیان افکار عمومى بر ضدّ سران حزب، از در تزویر و ریا درآمد و به منظور استفادۀ ابزارى از دین و عقاید مذهبى، در تبلیغات خویش، خود را دلسوز اسلام و قرآن جا زد! براى نمونه، در یکى از انتباهنامههاى خود که امضاى «حافظ رنجبران ایران ــ د ــ ک ــ ت» را در پاى خود داشت، نوشت: «از روزى که مقابر شریف اجداد ما مسلمانان که خاک آن را با اشک چشم گل کرده و به سوز دل آلودهایم، محل اصطبل و پایمال اسبان قشون روس شود، حذر کنید»! نیز: «آن وقت که مساجد ما تبدیل به کلیسا شود، طبع قرآنْ محدود و رواج کتب منسوخه زیاد شود. یکى از بزرگان و عقلاى اروپا مىگوید اگر بخواهید اسلام پایمال و مسلمانان ذلیل شوند، نسخ قرآن کنید. تا قرآنشان در کار است به بقاى آنها امیدوارى مىرود. پس بیایید نگذارید قرآنمان از دست برود. نگذارید استقلالمان، دینمان، مملکتمان، وطنمان، ناموسمان از دست برود». نمونۀ دیگر این سیاست، رسالۀ «اصول دموکراسى»، نوشتۀ «یک نفر دموکرات»، در تشریح و اثبات مرامنامۀ فرقۀ دموکرات ایران است. این رساله «در پى توجیه شرعى مسلک» سوسیالیسم حزب «به اخبار و احادیث تکیه مىجوید و بالاخره اعلام مىکند اساس مسلک فرقۀ دموکرات ’موافق روح مساوات اسلامى است‘».[۷۵]
۳ــ بحرانسازى از راه تخریب بنیادها و ترور:
بعضى از پژوهشگران، حزب دموکرات را «بانیان اصلى بحران سیاسى» در مشروطیت و «نمایندۀ افراطىترین جناحهاى دورۀ دوم مشروطه» مىشمارند که «ریشه در انجمنهاى دورۀ نخست مشروطه داشت».[۷۶] به گفتۀ ایشان، «حزب دموکرات حزبى بود در ظاهر طرفدار اصول پارلمانى اروپا. گردانندگان حزب طابق النعل بالنعل از مرامنامههاى احزاب لیبرال تبعیت مىکردند که مهمترین وجه آن تأکید بر جدایى حوزههاى دین و سیاست از یکدیگر بود و البته اینان نه تنها به مبانى اصولى لیبرالیسم باور نداشتند، بلکه در پیشبرد اهداف خود به روشهاى آنارشیستهاى روسى متوسل مىشدند که مهمترین آن ترور بود. از سوى دیگر معجونى از دیدگاههاى رهبران سوسیالدموکراسى اروپا، یعنى کائوتسکى و برنشتاین، در دیدگاههاى آنان دیده مىشد، که از سوى سوسیالدموکراتهاى سابق ارمنى ترویج مىگردید. بالاتر اینکه برخى از اینان، براى پیشبرد اهداف خود حتى از تاریخ اسلام و فقه و اصول نیز استفاده مىکردند. دیدگاههاى دموکراتها با این حساب، آش شلهقلمکارى بود که در آن کاریکاتورى از سوسیالدموکراسى آلمانى، لیبرالیسم انگلیسى، آنارشیسم روسى و مبانى مذهبى دیده مىشد. این مهمترین بحران نظرى در مشروطۀ ایران بود که در عمل به بحرانهاى اجتماعى منجر شد».[۷۷]
اطلاق عنوان «انقلابیون» (به معنى آشوبگران و غوغاسالاران) در مشروطۀ دوم بر گروه تقىزاده (حزب دموکرات)، و متقابلاً انتخاب عنوان «اعتدالیون» براى حزب رقیب آنان (که اکثریت رجال مشروطه را در خود جاى داده بود) کاملاً نشان مىدهد که از دیدگاه بسیارى از مشروطهخواهان نیز، باند تقىزاده و یاران وى افرادی افراطى و آشوبگر بودند.
دکتر آدمیت «انتقاداتى اصولى» را «بر سیاست فرقۀ دموکرات در مجلس» دوم «وارد» کرده است؛ زیرا «به جاى اینکه موضع حزب اقلیت را بگیرد و به مبارزۀ صحیح پارلمانى برآید، خود از عوامل تزلزل سیاسى و سقوط پىدرپى دولتها بود. اساساً از کاستىهاى عمدۀ مشروطیت ایران همین بود که حکومت حقیقى حزبى بنیان نیافت و پیشروان فرقهها و گروههاى پارلمانى در مقام رفع آن نقص برنیامدند… . از کژیهاى آن وضع پارلمانى این بود که کار همۀ آن فرقهها و گروهها به ائتلاف، بلکه بیشتر به بست و بند سیاسى مىگذشت. آن ائتلافهاى بىثبات و بند و بستهاى نااصولى، پایۀ دولتها را سست مىگردانید و هیئتهاى دولت را در معرض تغییر پىدرپى قرار مىداد و گاه بحران سیاسى بروز مىکرد. فرقۀ دموکرات در جهت قدرتطلبى بدین دل خوش داشت که اولاً دستگاه نظمیه را زیر نفوذ خود بگیرد؛ ثانیاً در هر هیئت دولتى که تشکیل مىگردید یکى دو تن به حمایت آن، به وزارت برسند ــ همچون حسن وثوقالدوله که نخستینبار به پشتیبانى فرقۀ دموکرات به وزارت نشست. چگونه ممکن است وثوقالدوله نامزد وزارت حزبى با مسلک سوسیالدموکراسى باشد، مطلبى است غریب. فعالیت فرقۀ دموکرات در مجلس، کمتر اصولى بود و بیشتر بىقاعده. شیوۀ صحیحى در پیش نگرفت».[۷۸]
اساساً حزب دموکرات، در محیط آن روز ایران ــ علاوه بر دینگریزى و غربگرایى ــ به خشونت و ترور شناخته مىشد و همۀ گروهها و احزاب سیاسىِ رقیب، بهشکلى آماجِ تهدیدِ آن قرار داشتند. ادیبالممالک فراهانى در بهار ۱۳۲۹٫ق (که گویا جانِ رهبر حزبِ مورد علاقۀ خویش: «اتفاق و ترقى» را از سوى تروریستهاى دموکرات بهشدّت در معرض خطر مىدید) قصیدهاى در افشاى ماهیّت دموکراتها سرود که در دیوان وى به چاپ رسیده است.[۷۹]
دکتر آدمیت تصریح کرده است که: فرقۀ دموکرات علاوه بر رعایت نکردن «آداب پارلمانتاریسم»، «اگر پایش مىافتاد از روش ’ترور‘ هم روگردان نبود، آن هم نه در جهت ترور انقلابى و برانداختن دشمنان حکومت ملّى مشروطه، بلکه به منظور نابود کردن عناصر حزب مخالف و در جهت تمایلات فردى»؛[۸۰] همچون ترور آیتاللَّه بهبهانى که «مسئولیت مستقیم حیدرخان [عمواوغلى] و تقىزاده در آن… مسلّم است»[۸۱] و هیچ «منطق موجّهى نداشت. هر کاستى که در کار بهبهانى بود، به هر صورت به نهضت مشروطیت خدمت کرده بود. محرکان این جنایت سیاسى نمىتوانند دعوى تقواى اخلاقى و سیاسى کنند».[۸۲]
اعدام شیخ فضلاللَّه نورى و ترور سیدعبداللَّه بهبهانى (که انزوا و خانهنشینىِ جبرىِ سیدمحمد طباطبایى را در پى داشت) دو فاجعۀ بزرگ عصر مشروطه است که تاریخ، در کارنامۀ حزب دموکرات ثبت کرده است.[۸۳] تاریخ، به دست داشتن دموکراتها در خلع سلاح ستارخان و یاران مجاهد وى نیز اشاره کرده است.
ستارخان و یارانش در کشمکش بین آخوند خراسانى و بهبهانى با گروه تقىزاده و حسینقلىخاننواب، جانب علما را گرفتند و حتى به ترور بعضى از عاملان و آمران قتل بهبهانى دست زدند. درنتیجه، دموکراتها نیز، همسو با یپرم و سرداراسعد و سفارتخانههاى روس و انگلیس، ستارخان و همراهانش را قلع و قمع کردند.[۸۴]
روابط حزب با انگلیس
حزب دموکرات، از طریق حسینقلىخان نواب[۸۵] (عضو مهم لژ بیدارى ایران و رکن رکین حزب دموکرات، که خاندانش نوعاً منشى و حقوقبگیر سفارت انگلیس بودند) روابط وثیقى با بریتانیا داشت. اردشیر جى (مُهرۀ فعّال انگلیس در ایران، و عضو دیگر لژ بیدارى) در وصیتنامۀ سیاسیاش چنین آورده است: «دوست مشفقم حسینقلىخان نوّاب، که حزب ملّیون [= دموکرات] را رهبرى مىکرد، [روزى] با یأسى فراوان به من گفت: اردشیرجى، من حزب را رها خواهم کرد؛ زیرا همان کسانى که به وطنپرستى آنها ایمان داشتم، در جلسات علنى دم از وطن و آزادى مىزنند و بعداً بهطور محرمانه و یکیک از من مىپرسند که راهنمایى و نظر سفارت را براى مذاکرات بعدى به آنها بگویم[!]».[۸۶]
مورخان به روابط حزب با انگلیس اشاره کردهاند. ملکالشعراى بهار، که خود عضو کمیتۀ مرکزى حزب در تهران بود[۸۷] نوشته است: «حزب دموکرات با انگلیسها روابط خوبى داشت و مأمورین بریتانیا در ایالات به این حزب روى خوشى نشان مىدادند».[۸۸]
اعظامالوزاره نیز دربارۀ دموکراتها نظرى همسو با بهار دارد.[۸۹]
تأیید کلامِ آن دو را مىتوان در گفتار مستر نورمن، سفیر انگلیس در زمان قرارداد ۱۹۱۹، در ۱۸ ژوئن ۱۹۲۰، یعنى ده سال و اندى پس از شهادت شیخ، در تلگراف به وزیرخارجۀ متبوع خویش (لُرد کِرزِن) یافت: «کسانى… که به نام ’ملّیون دموکرات‘ معروفاند… از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران تا کنون همیشه جزء دوستان و طرفداران پابرجاى ما بودهاند…». ولى اینک، قرارداد ۱۹۱۹ و عملکرد دولت انگلیس در حمایت از این قرارداد، «اعتماد و حُسنِ ظنِّ» آنها به انگلیس را از بین برده است.»[۹۰] دکتر مصدق نیز دموکراتها را به «انگلیسیها» منسوب مىکند.[۹۱] اساساً دو تن از اعضاى مشهور و مهم حزب، حسینقلى نواب و وحیدالملک شیبانى (تحصیلکردۀ هند بریتانیا و لندن، و خبرنگار روزنامۀ «تایمز» انگلیس در ایران) تذکرۀ انگلیسى داشتند.[۹۲]
در زمان پیگرد و دستگیری دموکراتها توسط ناصرالملک نایبالسلطنه و دولت وقت (پس از تعطیل مجلس دوم در محرم ۱۳۳۰٫ق) قرار بود وحیدالملک و نواب نیز حبس و تبعید شوند، ولى سفارت انگلیس پادرمیانى کرد و از دولت خواست اجازه دهد که آنها، به اختیار خود، کشور را ترک کنند و به اروپا بروند.[۹۳] آیتاللَّه حاج شیخ حسین لنکرانى نقل کرده است:
حسینقلىخان نواب تذکره انگلیسى داشت و زمانى که در دوران مشروطه به برخى از مقامات مهم دولتى منصوب شد، روسها به دولت ایران اعتراض کردند که چگونه مسئولیت دولتى را به چنین کسى داده است. روى این اعتراض، نواب (براى خالى نبودن عریضه) یک تذکره ایرانى هم گرفت و از آن پس به حسینقلىخان نواب «دو تذکرهاى» شهرت یافت! به قول محمدعلى کاتوزیان: «در اینکه دموکراتها متمایل به انگلیسها هسستند به توسط نواب و وحیدالملک، هیچ شبهه»اى وجود نداشت.[۹۴]
باید توجه کرد که این همان انگلیس بود که خود شیخ ابراهیم آن را «در سیاست و حیله، سرآمد جهانیان» شمرده و نوشته است: «انگلیس که شیطان جهان و از همۀ رازهاى نهان، آگاه و سیاست عالَم را در دست دارد رقیب روس [بوده] و در نهایت مىترسد از اینکه ایران به دست روس افتاده با هند هم سرحد شود و خطر هند خطر انگلستان است. هر قدم که روس در ایران مىگذارد، مانند آن هم انگلیس پیش مىآید. یک امتیاز آن با تهدید مىگیرد، نظیر آن را این با تزویر بهدست مىآورد».[۹۵]
حزب دموکرات، با این بستگى و چسبندگى به بریتانیا، پیداست که نمىتوانست در سیاست خارجى خود، موازنۀ میان روس و انگلیس را حفظ کند و همپاى مغازله با انگلیسیها، مایۀ رنجش و عکسالعمل تند روسهاى تزارى را فراهم نیاورد. حزب با اتخاذ همین سیاست، مستر شوستر امریکایى را (به عنوان رئیس کل دارایى ایران) به کشورمان آورد و چنانکه خواهیم دید، به دست وى، سیاست «یکطرفى» بر ضدّ روسیه را به شکلى ناشیانه دامن زد که عکسالعمل تند و خارج از نزاکت همسایۀ شمالى را برانگیخت و براى سالها، گرفتاریهاى بسیارى براى ایران و ایرانى ایجاد کرد که شرح آن در تاریخ آمده است.
نکتۀ مهم و در عین حال تأملانگیز دیگر دربارۀ دموکراتها، مداخلۀ مؤثرى است که آنان (در قالب احزاب «سوسیالیست»، «تجدد» و «ایران نو»، بهلیدرى امثال سلیمانمیرزا، تدیّن، تیمورتاش و داور) در تثبیت پایههاى قدرت رضاخان و استقرار دیکتاتورى پهلوى داشتند.[۹۶]
پینوشتها
________________________________________
[۱]ــ رک: مهدى ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران: علمی، ۱۳۷۱، ج ۵، صص۱۰۴۶ ــ ۱۰۳۷ و ۹۹۰؛ ابراهیم فخرایی، گیلان در جنبش مشروطیت، تهران: فرانکلین، ۱۳۵۲، ص ۱۱۳ به بعد؛ اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقىزاده، به کوشش ایرج افشار، تهران، ص ۲۰؛ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج۳، تهران: موسسه تحقیق رائین، ۱۳۷۸، ص۲۵۶
[۲]ــ دربارۀ پیوند تاریخى میان سوسیالدموکراتهاى صدر مشروطه با حزب توده رک: خاطرات سیاسی اردشیر آوانسیان، تهران: سخن، ۱۳۷۸، ص ۱۴ به بعد؛ در مورد کمونیستهاى دخیل در جریان مشروطیت و حوادث پس از آن (نظیر سلطانزاده) نیز رک: همان، صص ۸۸ ــ ۸۷ و نیز ص ۵۸
[۳]ــ در آن زمان، البته حزب یا فرقۀ اجتماعیونعامیون نیز وجود داشت که مرکز آن در خارج از ایران (باکوى قفقاز) بود و فعالیتش چندان رسمى و علنى نبود.
[۴]ــ در اسناد و مدارک حزب دموکرات، عنوان پروگرام (برنامه) و مرامنامه، بر یک متن اطلاق شدهاند. رک: «دیباچه پروگرام» حزب دموکرات مندرج در: اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقىزاده، همان، صص ۳۶۶ ــ ۳۶۱، در مقایسه با: «مرامنامه فرقه سیاسى دموکرات ایران (عامیون)»، چاپ چهارم، ۱۳۲۹٫ق، مندرج در: مرامنامهها و نظامنامههاى احزاب سیاسى ایران در دومین دوره مجلس شوراى ملى، به کوشش منصوره اتحادیه، صص ۸ ــ ۱
[۵]ــ راجع به تاریخچه حزب دموکرات و برنامه و نظامنامه آن، همچنین رک: صفر زمانی، تاریخچه احزاب و حزب دموکرات ایران، مقدمه دکتر ا. ح. آریانپور، تهران: واژه آرا، ۱۳۷۹؛ محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج۱، ص ۹؛ علیرضا باقری دهآبادی، مطبوعات ارگان در ایران از مشروطه تا انحلال مجلس سوم، تهران: همشهری، ۱۳۸۲، صص ۱۸۶ ــ ۱۷۹
[۶]ــ عبدالله شهبازی، «زندگى و زمانه شیخ ابراهیم زنجانى»، زمانه، سال ۲، ش ۱۲، ص ۱۵
[۷]ــ رک: اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقىزاده، همان، صص ۳۶۳ ــ ۳۶۱؛ مرامنامهها و نظامنامههاى احزاب سیاسى ایران در دومین دوره مجلس شوراى ملى، همان، صص ۵ ــ ۳
[۸]ــ مرامنامهها و نظامنامههای احزاب سیاسی ایران، همان، ص ۹۴
[۹]ــ حسین آبادیان، رسولزاده، فرقه دموکرات و تحولات معاصر ایران، ص ۱۰
[۱۰]ــ ژانت آفاری، انقلاب مشروطه ایران، ترجمۀ رضا رضایى، تهران: بیستون، ۱۳۷۹، ص ۳۶۲
[۱۱]ــ پیدایش و تحول احزاب سیاسى مشروطیت…، ص ۲۳۹
[۱۲]ــ همان، صص ۲۰۵ ــ ۲۰۴؛ نیز براى بازتاب آموزههاى مارکسیستى ــ لنینیستى در مقالات رسولزاده در ایران نو، رک: همان، صص ۲۱۵ ــ ۲۰۷؛ البته بر مارکسیست ــ لنینیست بودن رسولزاده و نسبت میان وطنپرستى وى با تئورى لنین، عدهای از مشروطهپژوهان ایراد گرفتهاند. رک: حسین آبادیان، بحران مشروطیت در ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۳، صص ۳۰۸
[۱۳]ــ فریدون آدمیت، فکر دموکراسى اجتماعى در نهضت مشروطیت ایران، تهران: پیام، ۱۳۶۳، ص ۹۵
[۱۴]ــ همان، ص ۹۷
[۱۵]ــ زندگى طوفانى؛ خاطرات سیدحسن تقىزاده، به کوشش ایرج افشار، تهران: علمی، ۱۳۷۲، ص ۴۶۶
[۱۶]ــ فریدون آدمیت، همان، ص ۹۸؛ براى اندیشههاى رسولزاده دراینباره رک، همان، صص ۱۱۷ ــ ۹۹
[۱۷]ــ همان، صص ۱۰۳ ــ ۱۰۲
[۱۸]ــ همان، ص ۱۱۴
[۱۹]ــ همان، ص ۱۰۷
[۲۰]ــ توجه داشته باشیم که «حرّیت وجدان و ادیان»، در اینجا (همچون اعلامیۀ حقوق بشر)، به معناى «نفى حاکمیت دین» خاص (مانند اسلام) بر اجتماع، و رعایت الزامى احکام شرع است. رک: فریدون آدمیت، همان، ص ۱۰۷
[۲۱]ــ اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقىزاده، همان، ص ۲۲۴
[۲۲]ــ خسرو شاکری، نقش ارامنه در سوسیالدمکراسی ایران، به کوشش محمدحسین خسروپناه، تهران: پردیس دانش، ۱۳۸۷، صص ۲۲۰ ــ ۲۱۸، ۲۶۸، ۳۰۱، ۳۰۷، ۳۰۸، ۳۶۸ و ۳۷۰
[۲۳]ــ همان، صص ۲۱۹ ــ ۲۱۷
[۲۴]ــ ایران نو، ش ۱۹ (۱۱ صفر ۱۳۲۹٫ق).
[۲۵]ــ خسرو شاکری، همان، ص ۳۶۸
[۲۶]ــ همان، صص ۹ ــ ۸
[۲۷]ــ محمدتقى بهار، همان، ج ۱، صص ۲۴۸ ــ ۲۴۷
[۲۸]ــ رک: محمدعلى همایون کاتوزیان، دولت و جامعه در ایران (انقراض قاجار و استقرار پهلوی)، ترجمۀ حسن افشار، تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۹، ص ۴۳۹
[۲۹]ــ نیز مقایسه کنید داورى بدبینانه و مطلقاً سیاهنمایانۀ ترهاکوپیان (در مقالات «ایران نو») از اوضاع مالیه و متصدیان در عصر قاجار (رک: خسرو شاکری، همان، ص ۳۱۸ به بعد) با داورى سنجیدۀ کسانى چون دکتر مصدق و عینالسلطنه سالور از دوائر مالیه پیش از مشروطه در کتابهاى خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق، با مقدمۀ دکتر غلامحسین مصدق، به کوشش ایرج افشار، چاپ ۴، تهران: علمى، ۱۳۶۵، صص ۵۱ ــ ۳۲؛ روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج ۸، ص ۶۳۸۵
[۳۰]ــ براى نمونه، رک: دستورالعمل عباسمیرزا (به قلم قائممقام) به میرزا محمدعلى آشتیانى، فرستادۀ تامالاختیار ایران براى صلح با عثمانى در شوال ۱۲۳۸٫ق (منشآت قائممقام، با مقدمه و تصحیحات محمد عباسى، صص ۱۰ــ۴؛ پاسخ مفصل و مستدل دولت حاجىمیرزاآقاسى به نامۀ تند کنت نسلرود، صدراعظم روسیه، دربارۀ اجازۀ ورود کشتیهاى جنگى روس به مرداب انزلى (فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۲، صص ۴۹۲ ــ ۴۸۸)؛ دستورالعمل مظفرالدینشاه و صدراعظم وى میرزاعلى خان امینالدوله به حاکم وقت آذربایجان راجع به برخورد پخته و مدبرانه با مسئله فرار مهاجرین ارمنى از عثمانى به ایران و… در ربیع الاول ۱۳۱۵ ق (ماهنامه وحید، سال ۱، ش ۷، تیر ۱۳۴۳ ش، صص ۷۱ ــ ۶۹). و انبوه مکتوبات و مکاتبات عصر ناصرالدینشاه میان او و کارگزارانش (نظیر میرزا سعیدخان مؤتمنالملک و میرزاعبدالوهاب خان نصیرالدوله و میرزا علىخان مخبرالدوله) دربارۀ ایستادگى در برابر مطامع ارضى روسها و استفاده از تضاد روس و انگلیس براى حفظ مرزهاى شمالى ایران (پنجاه نامه تاریخى دوران قاجاریه، گردآورى ابراهیم صفایى، تهران، صص ۱۳۶ ــ ۱۳۵؛ اسناد سیاسى، گردآورى ابراهیم صفایی، تهران: بیجا، صص ۹۶ ــ ۹۵ و ۱۲۰ ـ ۱۱۹ و ۴۳۲ ــ ۴۱۱؛ ابراهیم صفایی، مرزهاى ناآرام، تهران: کتابخانه دانش، ۱۳۷۹، صص ۱۰۰ ــ ۵۲؛ ایران دیروز (خاطرات پرنس ارفعالدوله)، تهران، صص ۱۰۴ به بعد) و تلاش محرمانه براى اتحاد سیاسى ــ نظامى ــ اقتصادى با آلمان بیسمارک بر ضد روس و انگلیس (پنجاه نامه تاریخى…، همان، صص ۸۷ ــ ۸۶؛ اسناد نویافته، گردآورى ابراهیم صفایى، تهران، ص ۱۸۱ و ۱۸۵، پاورقى ۶؛ فریدون آدمیت ایدئولوژى نهضت مشروطیت ایران، تهران: گستره، ۱۳۸۷، ص ۱۰ و استمداد از آلمانها براى تأسیس نیروى دریایى در خلیج فارس (اسماعیل رائین، دریانوردى ایرانیان، تهران، صص ۷۲۶ ــ ۷۲۵)
[۳۱]ــ اوراق تازه یاب مشروطیت، همان، ص ۳۶۵؛ مرامنامهها و نظامنامههاى احزاب سیاسى ایران…، ص ۷
[۳۲]ــ اوراق تازه یاب مشروطیت، همان، ص ۳۵۲ و نیز ۳۶۰
[۳۳]ــ همان، ضمیمه ۱۰ صفحه ۳۶۶٫ ایران نو، ارگان حزب، نیز در صفحه نخست از شماره ۶۸ خود، مورخ ۱۴ ژوئن ۱۹۱۱، تحت عنوان «فلسفه استبداد و سیاست» مىنوشت: «اساس استبداد سیاسى، فقط دینى است… یک نفر مستبدّ غدّار وقتى که مىخواهد مقاصد فاسده خود را به موقع اجرا گذارد پس از آنکه از هر مقدمه و وسیله عاجز شد آخرین وسیله خود را فقط تشبّث دینى قرارداده و از در دین داخل شده چون قضاء لایُرَدّ [قضاى محتوم و قطعى] به فرض خود موفق خواهد شد»!
[۳۴]ــ مهدی ملکزاده، همان، ج ۶، صص ۱۳۲۹ ــ ۱۳۲۸
[۳۵]ــ براى اعلامیه مزبور ر.ک: محمدمهدی شریف کاشانی، واقعات اتفاقیه در روزگار، به کوشش منصوره اتحادیه، تهران: نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۲، ج ۱، ص ۱۴۱
[۳۶]ــ منصوره اتحادیه، مجلس و انتخابات از مشروطه تا پایان قاجاریه، تهران: نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۲، صص ۱۲۶ و ۲۹۱ ــ ۲۹۰
[۳۷]ــ زندگى طوفانی، همان، ص ۳۲۱
[۳۸]ــ براى مخالفت عناصر دموکرات (نظیر تقىزاده و میرزااسماعیل نوبرى) با ثقهالاسلام ر.ک، نامههاى تبریز از ثقهالاسلام به مستشارالدوله، ص ۳۶۳؛ نصرتالله فتحی، زندگینامه شهید نیکنام ثقهالاسلام تبریزی و بخشی از تاریخ مستند مشروطیت ایران، تهران: بنیاد بنگاه نیکوکاری موزیانی، صص ۵۶۴ ــ ۵۵۶ و ۵۰۲؛ ایرج افشار، خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق، مجموعه دوم: اسناد مشروطیت، تهران: طلایه، ۱۳۶۷، ص ۲۹۸
[۳۹]ــ ژانت آفاری، همان، ص ۳۴۹
[۴۰]ــ رک: اوراق تازهیاب مشروطیت، همان، ضمیمه ۱ تا ۳ صفحه ۳۶۶
[۴۱]ــ ایران نو، سال ۲، ش ۷۳، ۱۹ محرم ۱۳۲۹، «مکتوب پرفسور برائون». نیز رک: اعترافات مهم رسولزاده در روزنامههاى ارشاد و ترقى باکو در دوران مشروطه اول، که به حضور روحانیت «در رأس انقلاب» مشروطیت اذعان کرده و فتاوى مراجع تقلید نجف به نفع مشروطه را، در پیشبرد این جنبش، «مؤثرتر از هر توپ و تفنگ و بمبى» مىشمارد (رک: محمدامین رسولزاده…، ترجمۀ رحیم رئیسنیا، صص ۳۶ و ۷۵).
[۴۲]ــ رک: نالهها و انتقادهاى شدید سپهسالار تنکابنى از دموکراتها در ۱۳۲۹ قمرى (یادداشتهاى سپهسالار تنکابنى، گردآورى امیرعبدالصمد خلعتبرى، ص ۲۹۲ به بعد).
[۴۳]ــ زندگی طوفانی، همان، ص ۱۶۹
[۴۴]ــ چنانکه با حملۀ سختى که به مقاله عبدالحسین نوایى راجع به رسولزاده در مجلۀ یادگار و کتاب «از صبا تا نیما» نوشتۀ آرینپور کرده، ذهن خوانندگان را پیشاپیش نسبت به اعتبار سخنان آنها، خراب ساخته است (رک: فریدون آدمیت، فکر دمکراسی اجتماعی، همان، ص ۱۵۶ و ۱۶۲)
[۴۵]ــ عبدالحسین نوایى (در مجله یادگار، سال ۵، شماره ۲-۱، ص ۶۰) و رحیم رئیسنیا (در محمدامین رسولزاده…) به سفر رسولزاده به قفقاز، پیش از رفتن به استانبول، تصریح دارند.
[۴۶]ــ یادگار، سال ۵، شماره ۲ ــ ۱، ص ۶۰٫ تأکید روی کلمات از ما است ــ ع. منذر.
[۴۷]ــ زندگى طوفانى، همان، ص ۳۵۲
[۴۸]ــ همان، ص ۴۶۷
[۴۹]ــ یادگار، همان، ص ۶۱
[۵۰]ــ همان، صص ۶۷ ــ ۶۶
[۵۱]ــ براى متن نامه، رک: زندگى طوفانى، همان، صص ۴۷۵ ــ ۴۷۴
[۵۲]ــ جمهورى آذربایجان؛ چگونگى شکلگیرى و وضعیت کنونى آن، محمدامین رسولزاده، ترجمۀ تقى سلامزاده، تهران: نشر و پژوهش شیرازه، ۱۳۸۰
[۵۳]ــ همان، صص ۵ ــ ۴
[۵۴]ــ همان، ص ۶
[۵۵]ــ همان، صص ۱۸ ــ ۱۷ و ۲۵
[۵۶]ــ همان، ص ۱۲
[۵۷]ــ خُنیاگران محلى در ترکیه و قفقاز و شمال ایران.
[۵۸]ــ قهرمانان حماسى مشهور در مناطق ترکنشین ایران و ترکیه و قفقاز.
[۵۹]ــ همان، صص ۱۲ ــ ۱۱
[۶۰]ــ همان، ص ۹
[۶۱]ــ فریدون آدمیت، همان، ص ۱۵۶
[۶۲]ــ رک: رسولزاده؛ فرقه دموکرات و تحولات معاصر ایران، آبادیان، صص ۷ ــ ۶ و زندگى طوفانى، همان، صص ۳۵۴ ــ ۳۵۲؛ فریدون آدمیت همان، ص ۱۶۶
[۶۳]ــ روزنامه خاطرات سیدمحمد کمرهای، ج۱، ص ۸۱۹
[۶۴]ــ دربارۀ این رویداد و حوادث متعاقب آن (کودتاى کمونیستهاى وارداتى و بومى علیه میرزاکوچکخان در گیلان) رک: محمدجواد شیخالاسلامی، سیماى احمدشاه قاجار، تهران: ماهی، ۱۳۸۷، ج ۱، صص ۳۸۱ ــ ۳۷۵
[۶۵]ــ همهجا در اصل: تکران.
[۶۶]ــ روزنامه خاطرات سیدمحمد کمرهاى، ج ۲، ص۱۴۷۸ (تأکید روى کلمات از ما است ــ ع. منذر). در یادداشت دیگر کمرهاى، مورخ ۲۸ ذىقعده ۱۳۳۸ ق، مىخوانیم: در خانه پهلوى با تیگران، میرزاعبداللَّهخان بهرامى، سیدجلیل اردبیلى، ورام پیلوسیان، سیدعبدالرحیم خلخالى، میرزا اسماعیل نوبرى و اسماعیل یکانى نشسته و درباره تشکیلات حزبى، «که به چه قسم و اسم و ترتیب باید» باشد سخن مىگفتیم. «خلخالى و اردبیلى مىگفتند دموکراتى ضایع شده، بلشویکى خوب است و اظهار لزوم انقلاب را مىکردند. تیگران [همه جا دراصل: تکران] هم عملیات بلشویکى را باموقعیت امروزه عموم روى کره طرفدار بود. اما تیگران از روى حقیقت مىگفت، آن دو دروغى، فقط براى اینکه شاید در این اسم هم دخلهایى باشد. پهلوى، میرزا عبداللَّه خان و ورام هم دموکراتى را طرفدار بودند، که دموکراتى ضایع نشده، اشخاص معیّن ضایع شدهاند» (همان، ج ۲، ص ۱۵۵۱).
[۶۷]ــ اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقیزاده، همان، ص ۲۳۷
[۶۸]ــ رک: منصوره اتحادیه، پیدایش و تحول احزاب سیاسى مشروطیت، تهران: نشر تاریخ ایران، ۱۳۸۱، ص ۲۰۰؛ نیز: اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقىزاده، همان، ضمیمه ۴، ص ۳۶۶
[۶۹]ــ خسرو شاکری، همان، ص ۵۷
[۷۰]ــ همان، ص ۶۱؛ حسین آبادیان، بحران مشروطیت در ایران، همان، ص ۱۳۵
[۷۱]ــ اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقىزاده، همان، ضمیمه ۴، صص ۳۶۶ و ۳۳۹
[۷۲]ــ همان، ص ۲۱۱٫ این نامه همان ایام در روزنامه حبل المتین کلکته، شماره ۱۵، مورخ ۲۸ رمضان ۱۳۲۸ ق درج و منتشر گردید.
[۷۳]ــ منصوره اتحادیه، مجلس و انتخابات از مشروطه تا پایان قاجاریه، همان، ص ۲۹۳
[۷۴]ــ اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقىزاده، همان، صص ۲۰۸ ــ ۲۰۷
[۷۵]ــ فریدون آدمیت، همان، ص ۱۱۸٫ براى متن رساله رک: مرامنامهها و نظامنامههاى احزاب سیاسى ایران در دومین دوره مجلس شوراى ملى، به کوشش منصوره اتحادیه (نظاممافى)، صص ۵۷-۳۱٫ توجیه شرعى اصول دموکراسى در صفحات ۳۵-۳۴ آمده است.
[۷۶]ــ حسین آبادیان، بحران مشروطیت در ایران، همان، صص ۲۴۱ و ۲۹۴
[۷۷]ــ همان، ص ۲۹۵
[۷۸]ــ فریدون آدمیت، همان، صص ۱۴۳ ــ ۱۴۲ و ۱۳۹؛ نیز رک: اظهارات ملکزاده و محمدتقى بهار در: مهدی ملکزاده، همان، ج ۶، ص ۱۳۳۲؛ محمدتقی بهار، همان، ج ۲، صص ۱۳ ــ ۱۲
[۷۹]ــ دیوان کامل میرزا صادقخان امیری، ادیبالممالک فراهانى قائممقامى، تصحیح و حواشى وحید دستگردى، تهران: مطبعه ارمغان، ۱۳۱۲، صص ۱۱ ــ ۱۰
[۸۰]ــ فریدون آدمیت، همان، ص ۱۳۹
[۸۱]ــ همان، ص ۱۴۷
[۸۲]ــ همان، ص ۱۵۱
[۸۳]ــ رک: منصوره اتحادیه، مجلس و انتخابات از مشروطه تا پایان قاجاریه، همان، صص ۲۹۱ ــ ۲۹۰؛ نیز رک: منصوره اتحادیه، نخستین دهه انقلاب مشروطه ایران (۱۳۳۴ ــ ۱۳۲۴ ق)، مندرج در: مجله ایراننامه، ویژه مشروطه؛ منصوره اتحادیه، پیدایش و تحول احزاب سیاسى مشروطیت…، صص ۲۵۹ و ۲۲۶؛ عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۴، صص ۱۵۹ ــ ۱۵۸
[۸۴]ــ مهدی ملکزاده، همان، ج ۶، ص ۱۳۹۲
[۸۵]ــ نواب، پس از فتح تهران، همه کاره بود (رک: سیدابوالحسن علوى، رجال عصر مشروطیت، تهران: اساطیر، ۱۳۶۳، ص ۱۲۴) و از آن جمله، عضو مؤثّر حزب دموکرات بلکه «رئیس کمیتۀ مرکزى» آن، شمرده مىشد (مهدی ملکزاده، همان، ج ۶، ص ۱۳۷۴).
[۸۶]ــ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، تهران: اطلاعات، ۱۳۸۲، ج ۲، ص۱۵۵؛ شادروان ثقهالاسلام تبریزى نیز، که جان بر سر دفاع از استقلال کشور گذاشت، در همان اوایل مشروطه دوم طىّ نامهاى به نجف، بر «طرفدارى» تقىزاده از انگلیس انگشت گذاشت. رک: نصرتاللَّه فتحى، همان، ص ۵۰۷
[۸۷]ــ محمدتقی بهار، همان، ج ۱، دیباچه، صفحه ح؛ کامیار عابدی، بهیاد میهن (زندگى و شعر ملکالشعراء بهار)، تهران: ثالث، ۱۳۷۶، ص ۳۵
[۸۸]ــ همان، ص ۱۲؛ نیز رک: نامههاى ملکالشعراء بهار، به کوشش على میرانصارى، صص ۱۰ــ ۹
[۸۹]ــ اعظامالوزاره قدسی، خاطرات من یا تاریخ صدساله، تهران: نشر کارنگ، ۱۳۷۹، ج ۱، صص ۳۲۸ ــ ۳۲۷
[۹۰]ــ اسناد محرمانه وزارت خارجه بریتانیا دربارۀ قرارداد ۱۹۱۹ ایران در انگلیس، ترجمۀ دکتر شیخالاسلامى، مجموعه انتشارات ادبی و تاریخی، موقوفۀ دکتر محمود افشار یزدی، ۱۳۶۸، ج ۲، ص ۱۶۹
[۹۱]ــ رنجهاى سیاسى دکتر محمدمصدق؛ یادداشتهاى جلیل بزرگمهر (به کوشش عبدالله برهان)، تهران: نشر ثالث، ۱۳۷۷، ص ۳۶
[۹۲]ــ رک: سیدابوالحسن علوى، همان، ص ۱۲۷؛ عبدالحسین شیبانی وحیدالملک، خاطرات مهاجرت از دولت موقت کرمانشاه تا کمیته ملّیون برلن، مقدمه ایرج افشار، تهران: مؤسسه نشر و پژوهش شیرازه، ۱۳۷۸، صص ۷ ــ ۶؛ شیبانی تبعۀ بریتانیا بود؛ حسین آبادیان، بحران مشروطیت در ایران، همان، ص ۳۲۷
[۹۳]ــ محمدعلی طهرانی (کاتوزیان)، مشاهدات و تحلیل اجتماعى و سیاسى از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، با مقدمه دکتر ناصر کاتوزیان، تهران: انتشار، ۱۳۷۹، ص ۸۹۴
[۹۴]ــ همان، ص ۸۲۳
[۹۵]ــ خاطرات شیخ ابراهیم زنجانى (سرگذشت زندگی من)، به اهتمام غلامحسین میرزاصالح، تهران: کویر، ۱۳۸۳، صص ۱۸۵ و ۲۰۰
[۹۶]ــ دراینباره رک: نیکى آر. کِدى، ایران دوران قاجار و برآمدن رضاخان، ترجمۀ مهدى حقیقت خواه، تهران: ققنوس، ۱۳۸۱، صص ۱۴۷ــ۱۴۶؛ رسولزاده، فرقه دموکرات و تحولات معاصر ایران، حسین آبادیان، ص ۱۵۵