تبارشناسي امير عباس هويدا

در بين دولتمردان رژيم پهلوي، اميرعباس هويدا از معدود افرادي است كه در طي حدود سي سال و اندي حضور در مصادر مختلف اداري و سياسي ـ كه مهم‌‌ترين آن نخست‌وزيري بود ـ هرگز از پيشينه خانوادگي خود سخن نگفت. او تنها در دست نوشته‌هاي خاطره‌گونه‌اي كه در چند شماره سالنامه دنيا به چاپ رسيد، به نقل گوشه‌اي از خصوصيات اخلاقي پدرش پرداخت و مشاهدات خويش را از سفر به همراه او به شامات برشمرد.
بر همين اساس بود كه سابقه خانوادگي او، همواره در ابهام قرار داشت تا جائي كه مأمورين ساواك در گزارشهاي خود، گاهي، حتي نام پدر او را به اشتباه ثبت مي‌كردند و كساني هم كه از سابقه او اطلاع داشتند، به دلايل مختلف، يا فرصت نقل آنرا نيافتند و يا عمداً سكوت كردند.
اولين باري كه از گذشته تاريخي خاندان هويدا سخن به ميان آمد، زماني بود كه او در كابينه حسنعلي منصور متصدي وزارت دارايي شد. در اين زمان اعلاميه‌اي تحت عنوان «هويدا كيست؟» انتشار يافت و در آن از سوابق خانوادگي او ـ البته بطور كاملاً ناقص ـ پرده برداشته شد:
«پدربزرگ هويدا، ميرزا رضا قناد از بهائيان مخلص و فداكار و مجذوب عباس افندي بود. او به واسطه نزديكي با عباس افندي از غضب مردم مسلمان بيم و هراس داشت و از اقامت در ايران نگران بود، لذا به عكا رفت و مستخدم و نوكر دستگاه عباس افندي شد و به لحاظ تعصب و علاقه‌اي كه به اين فرقه داشت، مورد لطف و محبت خاص او قرار گرفت.»
نويسندگان اين اعلاميه‌ ـ كه به صورت مخفيانه و شب‌‌نامه پخش شد ـ تنها اشاره‌ مختصري به موضوع داشتند اما حقيقت ماجرا، چنين است:
در روزگاري كه سيد علي محمد شيرازي، در شب جمعه پنجم جمادي‌الاولي سال 1260 ق (1322ش) در 25 سالگي، دعوي مهدويت و قائميت خود را علني كرد، يكي از كساني كه به حلقه مريدان او پيوست، آقا محمدرضا قناد بود.
پس از آنكه اين فتنه با گذشت 6 سال فراز و نشيب فراوان، به دستگيري، محاكمه و توبه سيد باب و سرانجام به اعدام او انجاميد و به خاموشي گرائيد، ميرزا حسينعلي نوري، كه از معمرين خاندان قاجار بود و از زمان تبعيد باب به تبريز، باب مكاتبه را با او گشوده بود، فرصت را مناسب تشخيص داد و با هدايت كساني كه فرقه سازي را براي پيشبرد اهداف استعماري خويش، در دستور كار قرار داده بودند، به ادامه راه علي محمد باب مشغول شد. او در طي اين مسير ابتدا به لقب «ايشان» شهره گشت و پس از چندي «بهاء‌الله» ناميده شد.
با اختلافاتي كه در اين دوران بين ميرزا يحيي «صبح ازل» و ميرزا حسينعلي «بهاءالله» حادث شد، و دو فرقه ازلي و بهائي شكل گرفت؛ در اين ميان ميرزا رضا قناد به بهاءالله گرويد و همراه او شد.
ميرزا حسينعلي نوري كه داعي «من يظهره‌اللهي» داشت، در سال 1280 ق (1242 ش) به همراه خانواده و اصحاب به ادرنه و پس از 5 سال اقامت در آنجا، به سال 1285 ق (1247 ش)، به عكا تبعيد شد.
توصيف شهر عكا و حالات ميرزا حسينعلي نوري و همراهان و نقش محمدرضا قناد در اين سفر، در يكي از كتب اين فرقه، به شرح زير است:
«عكا شهر كوچكي است از بلاد سوريه جزو ايالت بيروت و از براري شام و نزديك بيت‌المقدس از سواحل معتبره كه تقريباً سه طرف آن را آب دريا احاطه كرده و داراي باروهاي محكم است كه در ازمنة قديم آن‌ها را از كنار دريا بالا برده‌اند و خلاصه اينكه شهر عكا عبارت است از يك قلعه محكمي كه فقط يك دروازه دارد و چون آن دروازه بسته شود راه عبور و مرور و دخول و خروجي نمي‌ماند .... اگر چه در اين سنين اخيره آن تحصنات را حكمي نماند ... ولي تحصنات عكا تا چندي بعد از ورود بهاءالله به آنجا قابل توجه بود...
از روز بيستم ربيع‌الآخر كه روز حركت از ادرنه بود تا يوم ورود به عكا بيست و دو روز طول كشيد و در اين مدت بيست و دو روز در راه بر حضرت بهاءالله و اصحاب و آل عظامش بسيار سخت گذشت .... تا روز دوازدهم جمادي‌الاولي سنه 1285 كه آن حضرت را با همراهان وارد عكا كردند ... الغرض روز دويّم و سيّم از ورود جميع اصحاب و همراهان از زن و مرد و صغير و كبير بيمار شدند تنها كسي كه لن يتغيّر بود حضرت بهاءالله و فرزندش حضرت عبدالبها كه آن روز 25 ساله بود... حضرت عبدالبها به پرستاري و دلداري اسراء مشغول بودند و با يكي از اصحاب (آقا محمدرضا قناد) كه صحتش از ديگران بهتر بود پيوسته بر سر بالين مرضيِ رفته ترضيه خاطر و برايشان هر چه مقدور بود، حاضر مي‌كردند.»
و مؤلف كتاب «بدايع‌الآثار» كه در شرح سفرهاي عباس افندي به اروپا، به رشته تحرير در آورده، مي‌نويسد:
«روز 2 جمادي‌الآخره (2 جون) صبح در صالون هوتل مشي مي‌فرمودند و از ياد و ذكر ارض اقدس، اظهار شعف و مسرت مي‌نمودند كه چون آن ارض مباركه مركز امرالله است از امنيت آن جميع دوائر سالم ماند و چون مكرر ذكر چهل نفر مسافرين در حيفا و انتظارشان به جهت زيارت جمال انور اعلي به سمع اطهر رسيد فرمودند همين هفته حتماً حركت مي‌نمائيم في‌الحقيقه احّباي ايران در اين سبيل تحمل شدائد بلايا نمودند و سپر سهام اعدا گشتند (بعد ذكر بعضي از مهاجرين فرمودند كه ) از بغداد تا ادرنه بعضي از احباب مثل جناب آقا رضا [قناد] ... خيلي زحمت كشيدند واقعا نفوس مباركه‌يي بودند در راه و منزل خدمت يك اردو مي‌كردند هميشه جلو كجاوه مبارك مي‌دويدند.»  
به همين دليل است كه فاضل مازندراني ـ از مورخين بهائيان ـ در كتاب خود، او را از «مخلصين مستقيمين آن حضرت (عبدالبها) »  معرفي كرده است.
ابوالفضل قاسمي در جزوه‌اي كه تحت عنوان «اليگارشي يا خاندان‌هاي حكومتگر ايران ـ خاندان هويدا» در سال 1357 منتشر كرد، در اين باره مي‌نويسد:
«در روزهايي كه پيدايش ميرزا علي محمدباب اوضاع شيراز را دگرگون كرده بود ... جوانكي قناد كه وجود و كارش براي مردم شيراز مرموز به نظر مي‌رسيد در سلك ياران باب در مي‌آيد ... آقا محمدرضا شيرازي از ... عناصر كلاس ديده و تربيت شده بود كه به ظاهر در شيراز به پيشه قنادي مشغول بود و جزء جرگه بابيان درآمد و در اندك مدتي مدارج ترقي را پيمود و جزء خواص بهائيان شد. عمال استعمار او را به بهاءالله و سازمان جاسوسي بيگانه شناساندند. روي اين معرفي، جوانك قناد شيرازي از بسياري از درس خوانده‌ها و فعالان پيش افتاد و جزء مقربان و محارم نزديك بهاءالله شد.»
ميرزا رضا قناد در سفر به همراه بهاءالله به ادرنه و عكا، همسرش را نيز به همراه داشت. همسر وي آذري زبان و اصالتاً اهل تبريز بود و همين امر باعث شد تا فرزندان او نيز به زبان آذري تسلط پيدا كنند.
امير عباس هويدا درباره او مي‌گويد:
«مادربزرگ پدري‌ام در دمشق با ما زندگي مي‌كرد. در تمام روز قليان مي‌كشيد و چاي مخصوصي را كه با تشريفات فراوان خودش آماده مي‌كرد، مزه مزه مي‌كرد. او به مانند قفسه‌هاي قديمي بزرگ بود كه هر كشوي آن حاوي يادگارهاي زياد است. اصلاً اهل تبريز بود و با لهجه آذربايجاني خودش داستان‌هايي را براي من مي‌گفت كه در شب تاريك جواني‌اش آغاز مي‌گشت ولي هيچگاه پايان نداشت. تقريباً صد ساله بود كه بعد از فوت همه فرزندانش، خود نيز رخت از اين دنيا بر بست.» 
حاصل ازدواج محمدرضا قناد با همسر آذربايجاني‌اش، سه فرزند بود، دو پسر به نام‌هاي: حبيب‌‌الله و خليل  و يك دختر كه از نام و سرنوشت او اطلاعي نداريم. 
محمدرضا قناد عمري طولاني داشت و در زمان مرگ عباس افندي در سال 1340 ق ـ 1300 ش در عكا يكي از 9 نفري بود كه وصيت‌نامه‌ او، در حضورشان قرائت گرديد.   ادوارد براون نيز او را يكي از چند تن رازدار بهاءالله، كه پس از وي عهده‌دار حفاظت و رسالت اسرار بهائيت مي‌شود، معرفي كرده است.
از زمان مرگ ميرزا رضا قناد، اطلاع دقيقي در دست نيست ولي آنچه مسلم است اين است كه او پس از مرگ عباس افندي ـ يعني بعد از سال 1300 ش ـ و در زمان حضور فرزندش ـ حبيب‌الله عين‌الملك ـ به عنوان كنسول ايران در شامات، از دنيا رفته و در عكا مدفون شده است.

عين‌الملك
حبيب‌الله عين الملك، اولين فرزند ميرزا رضا قناد بود كه سه سال بعد از ورود كاروان بهاءالله به عكا در سال 1250ش به دنيا آمد و در مكتب ميرزا حسينعلي نوري و عباس افندي رشد و نمو كرد. در اعلاميه منتشره در سال 1343 ش، كه ذكر آن رفت، آمده است:
«عباس افندي، حبيب‌الله خان پسر ميرزا رضا قناد را كه پدر وزير فعلي دارايي بود، مشغول تحصيل كرد و دو سال هم او را به هزينه خود براي ادامه تحصيل به اروپا فرستاد و او به زبان‌هاي انگليسي و فرانسه تسلط پيدا كرد و به تهران آمد و در دستگاه سردار اسعد بختياري نفوذ كرد و مترجم شد و به نام‌ سردار اسعد چند كتاب ترجمه كرد، مدتي هم در روزنامه رعد با سمت مترجم انجام وظيفه كرد، در همين هنگام لقب عين‌الملك گرفت. با كمك بختياري‌ها به وزارت خارجه رفت و ماموريت سوريه و لبنان گرفت و قونسول ايران در اين منطقه شد. در اين سمت در پنهاني براي بهائي‌ها تبليغ مي‌كرد و با انگليس هم رابطه و سر و سرّي داشت و از خدمتگزاران واقعي آنها بود، پس از چند ماه مامور جده شده و خود را به ملك‌سعود نزديك كرد. بعد از گذشت مدتي از ماموريت وي در جده، روزنامه‌هاي عربي به علت تبليغ به نفع بهائي‌ها، به اين انتصاب اعتراض كردند. در سال 1314 ش در بيروت بيمار شد و نزد شيخ ميزعمران قاضي شيعه لبنان رفت و توبه كرد. از آنجايي كه مي‌گويند توبه گرگ مرگ است بعد از چندي مجدداً توبه را شكست و خود را از خادمين مخصوص عباس افندي معرفي كرد.»
عين‌الملك در مدرسه امريكايي بيروت تحصيل كرد و در حين تحصيل، كاتب آثار و مباشر عباس افندي شد. اين كتابت و مباشرت به حدي جلوه داشت كه مؤلف كتاب ظهور الحق، درباره‌اش نوشت:
«ميرزا حبيب‌الله عين‌الملك كه به پرتو تأييد و تربيت آن حضرت [عبدالبهاء] صاحب حسن خط و كمال شد و همي سعي كرد و كوشيد كه شبيه رسم خط مبارك نوشت و در سنين اوليه نزد آن حضرت، كاتب آثار و مباشر خدمات گرديد.» 
دكتر عباس ميلاني نيز در تحقيق خود كه پيرامون امير عباس هويدا تحت عنوان «معماي هويدا» منتشر كرده، ضمن آنكه عين‌الملك را «روشنفكري تمام عيار» معرفي مي‌كند، مي‌نويسد:
«پس از تحصيلاتش در مدرسه امريكايي بيروت، راهي پاريس شد. آنجا جعفرقلي سردار اسعد را كه خود از چهر‌ه‌هاي جالب مشروطيت بود، ملاقات كرد. پس از چندي معلم فرزندان اسعد شد. او هم به عين‌الملك دلبستگي پيدا كرد و به نشان همين علاقه از احمد شاه خواست كه معلم جوان او را لقب عين‌الملك عطا كند.» 
ولي خسرو معتضد، اعتقاد دارد:
«چون زبان مي‌دانست، وارد دستگاه عليقلي‌خان بختياري سردار اسعد اول شد. حبيب‌الله خان تا آن زمان آل‌رضا خوانده مي‌شد، اما در دستگاه سردار اسعد اول، لقب عين‌الملك براي او از دربار گرفته شد و پس از آن به گروه مترجمان و نويسندگان روزنامه يوميه رعد پيوست.» 
صرف‌نظر از اين نقل‌قول‌ها و چگونگي حضور عين‌الملك در فرانسه و ورود او به دستگاه سردار اسعد بختياري ـ كه اطلاع دقيقي از آن در دست نيست ـ اين مسئله روشن است كه در هنگام مرگ بهاءالله (1309ق ـ 1270 ش) و جانشيني عباس افندي با عنوان «غصن‌‌اعظم» به رهبري فرقه بهائيت، عين‌الملك، بيست سال داشت و به كتابت آثار او مشغول بود.
شرايطي كه در دوران مظفر‌الدين شاه (1285ـ 1274 ش) بر ايران و ايرانيان حاكم بود، براي حزب بهائيت كه مترصد فرصت بود، بهترين موقعيت را فراهم كرد تا براي گرفتن انتقام از شاهان قاجار ـ كه عامل سرگرداني و تبعيد آنان بودند ـ واردعمل شود. زمينه‌سازي براي برچيدن حكومت قاجار و برآوردن حكومتي كه صد‌درصد انگليسي باشد، از مدت‌ها قبل در دستور كار بود و انحراف جريان مشروطيت نيز از طريق همين عوامل صورت گرفت و در تمام اين جريانات، سفارت انگلستان تعزيه‌گردان بود. در اين اوضاع و احوال بود كه عين‌الملك به صحنه آمد و ضمن ارتباط با سيد‌ضياءالدين طباطبائي كه از عوامل اصلي كودتاي 1299 ش بود و هزينه روزنامه‌هايش ـ شرق، برق، رعد ـ توسط زرتشتيان و شايد هم بهائيان، پرداخته مي‌شد، به فعاليت مشغول گرديد.
رضاخان ميرپنج در دوران سردار سپهي ـ در حاليكه سخت چشم‌انتظار جلوس بر تخت شاهي بود ـ از طريق حبيب‌الله رشيديان ـ مأمور رسمي سفارت انگليس ـ و لسان‌الملك، پيامي براي وزير مختار انگليس فرستاد كه در اين پيام خشم و نفرت نسبت به ناصر‌الدين شاه قاجار موج مي‌زند:
«هم اكنون در اتومبيل من بنشينيد و به سفارت انگليس در قلهك [پارك سفارت انگليس در قلهك] برويد و از قول من به آقاي وزير مختار انگليس [سرپرسي لورن] سلام برسانيد و به ايشان بگوئيد كه من خسته شده‌ام ! آخر تا كي بايد صبر كنم! اين كار [خلع احمد شاه] كي تمام خواهد شد!؟ ... به وزير مختار انگليس از قول من بگوئيد كه من مايلم قبر ناصرالدين شاه را بشكافم و جنازه او را از قبر بيرون كشيده، بر آن آتش زنم.»
حبيب‌الله رشيديان در ادامه اين واقعه، ضمن نقل اين مطلب كه وزير مختار انگليس، آنها را به «مستر هاوارد» ـ از عوامل اصلي كودتا ـ دلالت داده است، مي‌گويد:
اولاً آقاي وزير مختار از پذيرفتن ما نزد خود سر باز زد و ما را حواله مستر هاوارد نمود و من پيام حضرت اشرف را به مستر هاوارد رساندم. وي گفت: به سردار سپه بگوييد كه شما به زودي به هدف خود نائل خواهيد آمد و بر تخت سلطنت جلوس خواهيد كرد. اين قدر عجله ضرورت ندارد! و ديگر اينكه مراجعه به آقاي وزير مختار به هيچ وجه لزومي نداشت و اين گونه كارها مربوط به من است و بايد به من مراجعه شود ... به ايشان بگوييد كه شاهزاده گيري و شاهزاده كشي و شكافتن قبر ناصر‌الدين شاه و بيرون كشيدن جسد او از قبر و آتش زدن بر آن، موقوف ! كه ما به شما هرگز اجازه انجام چنين اعمالي را نخواهيم داد و حتماً بايد از دست زدن به چنين عملي، خودداري كنيد.» 
صراحت نقش عين‌الملك در ماجراي كودتاي 1299 و معرفي رضاخان به عاملين كودتا براي در دست گرفتن قدرت، در خاطرات حبيب‌الله رشيديان، به اين شرح است:
«چند سال قبل از كودتا، من بيشتر روزهاي هفته، صبح هنگام، سري به منزل عين‌الملك ـ كه از متنفذين و كُمّلين فرقه بهائيه بود و با وي سوابق دوستي و صحبت داشتم ـ مي‌زدم و مخصوصاً از كلنل فريزر، مخدوم خود، مأموريت داشتم كه در آنجا حضور يابم و از اشخاصي كه نزد عين‌الملك، آمد و شد داشتند و از سخنان آنان با عين‌الملك و سخنان عين‌الملك با آنها، اطلاعاتي در اختيار كلنل فريزر قرار دهم.
يك روز بنا به معمول، به منزل عين‌الملك ـ واقع در خيابان كوشك ـ رفتم و بعد از چند دقيقه گفتگو با او ؛ مردي پارسي و هندي بر او وارد شد، كه نام آن پارسي هندي « ارباب اردشير جي» بود ـ كه بر من معلوم شد آن مرد زرتشتي هندي با عين‌‌الملك سوابق دوستي ممتد و صحبت قديمي داشت. اما از كي و از كجا؟ نمي‌دانم ـ به محض ورود آن مرد زرتشتي هندي، عين‌الملك نوكر خود را صدا كرد و گفت: «برو در حياط را ببند و هر كس به ملاقات من آمد، بگو من در منزل نيستم!» ـ كه آن مرد هندي و من با عين‌الملك، چند دقيقه‌اي به صحبت نشستيم و پس از آنكه ارباب اردشير جي از روابط من با سفارت امپراتوري انگلستان آگاه شد، در دوستي با من گشود و كار صميميت و دوستي بين من و او به جايي رسيد كه هر روز مي‌خواست به منزل عين‌الملك برود، قبل از وقت به من تلفن مي‌كرد و از من خواهش مي‌نمود كه من نيز در همان روز، در منزل عين‌الملك حضور يابم.
روز ديگر كه من باز به منزل عين‌الملك رفتم، آن مرد زرتشتي هندي نيز حضور يافت، و عين‌الملك مانند دو روز قبل، مستخدم خود را صدا زد و گفت: «برو در حياط را ببند و هر كس به ملاقات من آمد بگو كه من در منزل نيستم!»
در آن روز، لحن سخن ارباب اردشير جي با عين‌الملك، صورت جدي به خود گرفت و روي به عين‌الملك نموده، گفت: «از شما خواهشي دارم.»
عين‌ الملك با كمال ادب گفت: «بفرماييد!»
ارباب اردشير جي گفت: «از شما خواهشمندم كه با محفل بهائيان به مشورت بنشينيد و از آنها بخواهيد تا صاحب منصبي بلند قامت و خوش‌قيافه پيدا كنند و به شما معرفي نمايند و شما آن صاحب منصب را با من آشنا كنيد. اما به دو شرط: اولاً اينكه آن صاحب‌منصب نبايد صاحب‌منصب ژاندارم باشد و حتما بايد صاحب‌منصب قزاق باشد. ثانياً شيعه اثني‌عشري خالص نباشد. ـ كه ارباب اردشير جي، مخصوصاً جمله اخير را باز تكرار كرد و براي بار دوم گفت كه «آن صاحب‌منصب نبايد شيعه اثني‌عشري خالص باشد.» پس از آن ملاقات، عين‌الملك، رضاخان را با ارباب اردشير جي آشنا كرد و اردشير وسيله آشنايي رضاخان با فريزر مي‌شود و فريزر او را به ديگر انگليسي‌هاي دست‌اندر‌كار كودتا، چون هاوارد، اسمايس و گاردنر ـ كنسول انگليس در بوشهر ـ معرفي مي‌نمايد.»
همانگونه كه قبلاً گفته شد از زمان دقيق حضور عين‌الملك در ايران، اطلاع دقيقي در دست نيست ولي آنچه روشن است اين است كه او، حدود يك دهه قبل از كودتاي سوم اسفند 1299، به عضويت وزارت امور خارجه در آمد، يعني در سال 1288 ش، درست همان سالي كه سيد ضياءالدين طباطبائي روزنامه شرق را به دو زبان فارسي و فرانسه در تهران منتشر كرد.
در رابطه با چگونگي ورود او به وزارت امور خارجه، نقل‌هاي متفاوتي وجود دارد. برخي معتقدند، ارتباط او با سردار اسعد و سفارش او، عين‌الملك را راهي وزارت خارجه كرد. پرونده پرسنلي او حاكي است كه ميرزا حبيب‌الله خان بهاءالسلطان (عين‌الملك) در ماه حَمَلْ سال 1329 ق، به موجب توصيه سفير كبير عثماني داخل خدمت در وزارت امور خارجه شد. 
ولي دست خطي از عباس افندي موجود است كه اين مسئله را به توصيه او و تلاش پيروانش نسبت مي‌دهد:
«در خصوص جناب ميرزا حبيب‌الله اين سليل آقا رضاي جليل است، هر قسم باشد همتي نمايند با ساير ياران كه بلكه انشاءالله مسئوليتي از براي او مهيا گردد، و او در ساير ولايات يا خارج از مملكت. در نظر من اين مسئله اهميتي دارد، نظر به محبتي كه به آقا رضا دارم.» 
به هر روي عين‌الملك در سالي كه مشروطه‌خواهان تهران را فتح و محمدعلي شاه را از سلطنت خلع نمودند و در زمان تصدي ناصر‌الملك ـ پدر بزرگ همسرش ـ بر وزارت خارجه، به جمع كارگزاران سياست خارجي ايران پيوست و بلافاصله به عنوان نايب سوم سفارت ايران، راهي مصر شد.
در اين فرصت او كتاب «يوسف و ليلي» يا «داستان آدم جديد» تأليف نيكلا حداد ـ نويسنده مصري ـ را ترجمه كرد كه در سال 1298 به صورت پاورقي در روزنامه رعد، به چاپ رسيد.
عين‌الملك پس از زماني ـ كه براي ما مشخص نيست ـ به ايران بازگشت و در زماني كه وثوق‌الدوله، قرارداد معروف 1919 را امضا كرد، هشت مقاله پي در پي در دفاع از اين قرارداد در روزنامه رعد به چاپ رساند. اين مقالات تنها مقاله مفصلي بود كه در تاييد قرارداد وثوق‌الدوله نوشته شد. 
پس از آنكه كودتاي 1299 به ثمر نشست، عين‌الملك ماموريت خود در ايران را تمام شده يافت و براي ياري رساندن به رهبر فرقه بهائيت ـ كه در حال مرگ بود ـ به عنوان ژنرال قونسول ايران، راهي دمشق شد و سفارت ايران را به مركز آشكار تبليغ و ترويج بهائيت تبديل كرد.
صديقه دولت‌آبادي در سفرنامه خود، وضعيت سفارتخانه و سفير ايران در شام را چنين توصيف كرده است:
«از بغداد گذشتم، به حلب رسيدم. دو روز ماندم، روز سيم عازم شام بودم. شب در هتل با جمعي از اعراب و نظاميان توي سالون نشسته‌ بوديم. پرسيدم: «قونسولخانه ايران كجاست و قونسول ايران كيست؟» يك مرتبه از اطراف صداي خنده بلند و نگاه‌هاي مسخره‌آميز به طرف من متوجه شد، مدير هتل (شخص نصراني) گفت: «اگر با آنجا كار نداشته باشيد بهتر است، يعني راحت‌تر خواهيد بود.» به طور تعجب گفتم: «چرا؟» شخص عرب گفت: «ايران اينجا قونسولخانه ندارد. جنرال قونسول شام يك مرد پول دوستي است، ابراهيم نامي را، كه چايي فروش است، مقداري پول از او گرفته و او را قونسول ايران در حلب نموده است. ابراهيم هم نصف دكان چايي فروشي را ميز گذاشته، تذكره ايران و كاغذهاي مارك ايران را روي آن ريخته است. هر كس تذكره بخواهد مبلغي از او مي‌گيرد و مي‌دهد. هر كس تذكره بدهد امضا كند، اگر بفهمد پولدار است وجه مفتي از او اخذ كرده و بعد از چند روزي معطلي به او رد مي‌كند. اين است قونسولخانه ايران.» ديدم ديگران به نوبت خود مستعدند هر كدام حكايت مسخره‌آميزي از قونسولگري ايران براي زينت مجلس اظهار كنند و آنچه گذشته بود، براي كسالت‌ يك هفته من، كافي بود. ديگر طاقت شنيدن ندارم. از حضار عذرخواسته، از سالون خارج شدم. جوان نظامي فرانسه كه عرب و مسلمان بود و به واسطه مجالست دو سه روزه در سالون هتل با من آشنا شده بود و مي‌دانست كه ايراني هستم از عقب من آمد و گفت: « ميل داريد به اتفاق به گردش برويم؟» قبول كردم. در بين راه گفت: «فهميدم شما از مذاكرات راجع به قونسولگري ايران كسل شديد و چون شما را ايراني اصيل شناختم، اجازه مي‌‌خواهم اطلاعات خودم را از شام به شما بگويم كه مطلع باشيد در آن صورت به شما خوش خواهد گذشت.»
تعجب كردم و گفتم: «به چه مناسبت؟» گفت: «چون كه عين‌الملك جنرال قونسول شما در شام مبلغ دين بهايي است و علناً در قونسولخانه مردم را تبليغ مي‌كند. هر كس بهايي نباشد در آنجا دچار زحمت مي‌شود. اگر بفهمد پولدار است، به عناوين مختلف مبلغ گزافي از او اخذ مي‌‌كند. اگر ندهد براي امضاي تذكره چندين روز معطلش مي‌نمايد.
من مدتي مامور شام بودم. خوب آگاهم. به طوري عين المللك در تبليغ بي‌پروا است كه مردم شام خيال مي‌كردند مذهب رسمي ايراني‌ها، بهائي است كه مامور دولتي اين قسم علناً اظهار عقيده مي‌‌كند و بر ضد اسلام قيام مي‌نمايد.
حتي خودم همينطور تصور مي‌كردم تا وقتي از چند ايراني مسلمان پرسيدم كه مذهب رسمي ايران چيست؟ گفتند: اسلام. گفتم: پس مأمور رسمي شما چه مي‌گويد؟ ديدم آن بيچاره‌ها دل پردرد از دست عين‌الملك داشتند و چند روز بي‌جهت وقت آنها را تلف كرده بود از هر جهت بهتر است كه شام نرويد و يكسره به بيروت برويد ... از نظامي تشكر كردم و به منزلم مراجعت نمودم.» 
عين‌الملك حدوداً به مدت 8 سال در آن منطقه در مقام ژنرال قونسولي به رتق و فتق امور بهائيان مبادرت كرد. در همين ايام بود كه براي فرزندان برادرش، شناسنامه ايراني صادر كرد. 
در آبان ماه سال 1304 ش، انقراض سلسله قاجار اعلام گرديد و در آذرماه همان سال، رضاخان ميرپنج با عنوان رضا شاه پهلوي، بر تخت نشست. در همين سال بود كه ملك عبدالعزيز، سرزمين حجاز را به طور كامل تصرف كرد و در پي اين واقعه كه تخريب اماكن مقدس در شهر مكه و مدينه را به دنبال داشت، تعدادي از كشورهاي اسلامي، به ممنوعيت سفر حج اقدام كردند. مفتي مصر به ندادن جواز زيارت بيت‌الله الحرام فتوا داد و دولت ايران هم سفر حج را ممنوع اعلام كرد.
حكام جديد شبه جزيره كه يكي از منابع اصلي درآمد خود را از دست رفته و مشروعيت خود را در جهان اسلام مورد خدشه مي‌ديدند كوشيدند تا نظر مثبت كشورهاي اسلامي را در رفع ممنوعيت سفر حجاج به دست آورند. آنان كه از روابط خصوصي عين‌الملك با رضاخان مطلع شده بودند به عين‌الملك متوسل شدند و نامه‌اي به او نوشتند كه در بخشي از آن آمده است:
«... مقصود اين است كه دولت معظمه ايران و رعاياي آن از هر محل و مكاني كه در اين سال درصدد اداي مراسم حج بر‌ آيند، اطلاع به هم رسانند كه سلطان متبوع فوق‌العاده مايل و مشتاق مي‌باشند كه موجبات رفاهيت و راحتي رعاياي دولت عليه را فراهم ساخته و مسافرت آنان را در حجاز تأمين كند.» 
در پي اخبار منتشره مبني بر تخريب اماكن مقدسه مدينه و مكه و ترس بعضي از كشورهاي اسلامي از انحصاري كردن زيارت حرمين شريفين، توسط وهابيون و حاميان ايشان، ملك عبدالعزيز به تكذيب اين اخبار پرداخت و اعلام داشت كه با اعزام گروه‌هاي تحقيق و بررسي به وضع اماكن مقدسه از سوي هر كشور مسلمان موافق است.
ايران از اولين كشورهايي بود كه هيأتي به مكه و مدينه جهت بررسي مسائل مربوطه اعزام داشت.
اين هيأت كه شامل غفارخان جلال‌السلطنه (وزير مختار ايران در مصر) و حبيب‌الله خان عين‌الملك بود، در 24 مهرماه 1304 وارد جده شد و مورد پذيرايي بسيار خوب و دوستانه قرار گرفت.
پذيرائي از هيئت ايراني به قدري دلچسب بود كه عين‌الملك در گزارش آن نوشت:
«... يك شبانه‌ روز در بحره متوقف و دو دفعه با ابن السعود ملاقات شد، فوق‌العاده احترام و محبت نمود و هر دفعه خيلي اظهار ميل به تقرب به دولت عليه مي‌كرد و مي‌گفت ما با دولت ايران همجواريم و به قدر سي‌هزار نفر شيعه در نجد در احساء نزد من هستند. مي‌‌توانيد از آنها تحقيق نماييد، آنچه در حق ما شهرت مي‌دهند اكثر تهمت و افترا است. انشاءالله شما به مدينه رفته خواهيد ديد كه آنچه گفته‌اند دروغ است. من صريحاً به شما مي‌گويم و شما هم به دولت عليه بنويسيد كه من حرمين شريفين را به جان و مال و اولاد خود حافظ و حارسم. مهدومات مكه نيز قبل از ورود من بوده است...» 
بعد از تاجگذاري رضاشاه، ملك عبدالعزيز تلگراف تبريكي براي او ارسال كرد. اما از آنجا كه دولت ايران هنوز حكومت عبدالعزيز را به رسميت نشناخته بود، تلگرافي به عين‌الملك ارسال كرد و به وي دستور داد تا نزد عبدالعزيز رفته و از جانب رضاشاه اظهار دوستي كند:
«.. مقرر فرمودند شما خودتان نزد او رفته و از جانب اعليحضرت اظهار امتنان و ملاطفت كنيد و خاطرنشان كنيد كه اعليحضرت و دولت و ملت ايران نسبت به حجاز و مدينه و مكه كه قبله‌گاه مسلمين است علاقه تام دارند و مايلند روابط دوستانه صميمي با دولت حجاز برقرار شود و مامور و نماينده روانه نمايند.» 
عين‌الملك در تاريخ 4/2/1308 از محل ماموريتش در بيروت به تهران فرا خوانده شد، تا اولين مراوده رسمي ديپلماتيك بين ايران و حكومت عبدالعزيز را انجام دهد. اين مراوده در خردادماه همان سال، يعني زماني كه عين‌الملك نامه رضاشاه را تسليم ملك‌عبدالعزيز كرد و گفتگوهاي لازم را جهت تاسيس روابط ديپلماتيك بين دو كشور انجام داد، اتفاق افتاد و بلافاصله ملك‌ عبدالعزيز نمايندگاني را به ايران اعزام كرد. اين هيئت كه شامل: شيخ عبدالله‌الفضل ـ فرزند دوم سلطان عبدالعزيز نايب‌السلطنه ـ شيخ محمد عبدالرئوف و سعيد افندي بود، به مهمانداري عين‌الملك در 19 مرداد1308 به تهران وارد و در عمارت ابيض اسكان يافتند و دو روز بعد به همراه عين‌الملك به ديدار رضاخان رفتند. او نيز در همان روز دستور شناسايي دولت نجد و حجاز را صادر كرد كه مراتب تلگرافي از طرف دولت ابلاغ شد   و در تاريخ 9/11/1308 حبيب‌الله خان هويدا به سمت كاردار در حجاز و نجد منصوب شد.
تأسيس سفارت و همچنين تعيين حبيب‌الله هويدا به عنوان كاردار، موجبات خوشنودي ملك عبدالعزيز را فراهم كرد. روز بعد از مراسم تسليم استوار نامه، كفيل وزارت امور خارجه عربستان به سفارت ايران آمد و گفت:
«هيچ وقت اعليحضرت‌ را تا اين درجه شاد و مسرور نديده‌ بودم كه امروز از ملاقات شما و وصول نامه همايون شاهنشاهي اظهار شادي و سرور علني مي‌فرمودند و پس از رفتن شما، اعليحضرت ماها را جميعاً احضار كردند و فرمودند كه نماينده ايران عين‌الملك با ما بسيار محبت و دوستي دارد و در تأسيس روابط وداديه بين ما و ايران و ازاله سوء تفاهم جديت و خدمت كرده است ....» 
بديهي است كه جديت عين‌الملك در ازاله سوء تفاهم، مربوط به مسئله تخريب اماكن مقدسه مسلمانان و اهانت به قبور متبركه ائمه(ع) مي‌باشد كه نشان دهنده نقش پنهاني و جديت او براي ناديده گرفتن اين مسئله و توجه نكردن جدي به آن از سوي مقامات ايراني است.
مقبوليت هويدا در نزد ملك‌عبدالعزيز به حدي بود كه در ديدار ديگري به او گفت:
«... ما شما را از خود مي‌دانيم. شما نيز خود را مثل ساير نمايندگان اجانب ندانيد. هيچ وقت لزوم به تحصيل اجازه نيست. هر وقت ميل داريد بدون هيچ ملاحظه‌ به ديدن ما بياييد، چه در مكه چه در اينجا. ما هميشه آماده ملاقات شما هستيم. شما نماينده يك دولت دوست صميمي ما هستيد. روابط ما با دولت عليه فقط سياسي و همجواري نيست، بلكه در روحانيات [!!] نيز شريك و سهيم هستيم..» 
روند ايجاد كشور عربستان، در سال 1311 ش منجر به تشكيل پادشاهي عربستان سعودي گرديد و در فروردين 1312، عين‌الملك به درجه وزير مختاري ايران در عربستان ارتقاء يافت ولي پس از گذشت 9 ماه در تاريخ 18/10/1312 به ايران فرا خوانده شد و منتظر خدمت گرديد.
در سال 1312 ش رضاشاه كه پايه‌هاي قدرت خود را تحكيم كرده بود، برخي از افرادي را كه به نوعي در به قدرت رسيدن او نقش داشتند، از سر راه كنار زد. اين حركت با دستگيري تيمورتاش شروع شد و سپس جعفر قلي سردار اسعد را كه به همراه او براي مراسم اسب دواني به بابل رفته بود، دستگير و راهي زندان كرد. سردار اسعد در فروردين 1313 در زندان به دست پزشك احمدي كشته شد.
عين‌الملك نيز از جمله افرادي بود كه پس از بركناري از وزير مختاري در حجاز، به ايران آمد و گويا در زندان با سردار اسعد هم ملاقات كرد و چون اوضاع را آشفته ديد، به بيروت بازگشت.
در آنجا بيمار شد و پس از چند بار عمل جراحي، در سال 1314 ش در 64 سالگي از دنيا رفت و در كنار پدرش ـ ميرزا رضا قناد ـ در عكا مدفون شد.
از حبيب‌الله عين الملك دو فرزند پسر به نام‌‌هاي: اميرعباس و فريدون به جاي ماند كه حاصل ازدواج او با افسرالملوك سرداري بود. 
نياي پدري افسرالملوك، سرداراني بودند كه در زمان حكومت بر ايروان، در جنگ‌هاي اول و دوم ايران و روس، دست به خيانت آلودند و موجبات عهد‌نامه‌هاي گلستان و تركمنچاي را فراهم كردند. پدربزرگ افسرالملوك، عبدالحسين خان فخر‌الملك مشهور به كفري بود كه بعدها لقب «ناصرالسلطنه» گرفت. عبدالحسين خان كفري، پسر محمدحسن‌خان سردار ايرواني بود كه در عياشي و بي‌فضلي شهرت داشت. محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه درباره او مي‌نويسد:
«يكشنبه 7 رمضان 1302 ق: امروز شاه [ناصرالدين] به سياه چال مي‌روند. ديروز به من فرمودند حاضر باشم. صبح سوار شدم رفتم. در بين راه به ولي‌خان سرتيپ (سردار اكرم ـ نصرالسطنه ـ سردار معظم ـ سپهدار اعظم ـ سپهسالار اعظم ) برخوردم. نزديك قلعه به مركب شاه رسيدم. در بين راه وسط دره چند درخت بيد داشت. عبدالحسين خان پسر سردار ملقب به فخر‌الملك چادر زده بود، شاه فرستاد تحقيق كردند. ابوالحسن خان، پسرخاله فخر‌الملك رفت و آمد گفت دو سال است اين بيدها را خريده، هر سال تابستان اينجا مي‌آيد و الان بچه خوشگلي داشت، شراب خورده و مست بود.» 
در سال 1307 ق، ناصرالدين شاه به علت بدگوئي‌هايي كه از عبدالحسين خان كفري به گوشش رسيده بود، لقب فخر‌الملكي را براي تخفيف و توهين از او گرفت و به ابوالحسن‌خان اردلان داد.   
عبدالحسين خان در همين سال به اروپا رفت و پس از دو سال به ايران بازگشت. حكايت ملقب شدن او به ناصر‌السلطنه و تقرب مجدد وي به شرح زير است:
«8 شعبان 1309: عبدالحسين خان كه فرنگ رفته بود، دو سال قبل مواجبش را قطع نمودند. لقبش را به ابوالحسن‌خان دادند. آن هم با ملكم و سيد جمال‌الدين دست يكي كرده بود هر آنچه خواست در روزنامه‌ها نوشت و ديشب با دو زن فرنگي ورود نمود. صبح به توسط وزير اعظم به حضور آمد. چند روز ديگر حتماً از مشاورين دولت هم خواهد شد. هر كس بيشتر خيانت كند مقرب‌تر خواهد شد...
16 شعبان 1309: از قراري كه مي‌گويند لقب افتخارالملكي به عبدالحسين خان فخر‌الملك قديم داده شده و او قبول نكرده است.
17 شعبان 1309: عبدالحسين خان فخر‌الملك سابق لقب ناصر‌السلطنه گرفته تيول خيلي معتبري از بلوكات شيراز با سرداري شمسه مرصع خلعت گرفت. اين عبدالحسين خان به قدري در اين مدت دو سه سال فرنگ، به شاه خيانت كرد كه اگر يك وقتي به دست مي‌آمد بايد او را قطعه قطعه مي‌كردند، چون از روسپي‌هاي فرنگ دو نفر زن همراه آورده و گويا پسند خاطر وزير اعظم مي‌باشند، تمام تقصيرات او عفو شد...»  
عبدالحسين خان كفري كه فردي «متقلب كثيف و لامذهب»  معرفي گرديده از كساني بود كه انيس و جليس يحيي خان مشير‌الدوله ـ شوهر چهارم عزت‌الدوله ـ بود كه علت اين انس «قوه جذابيت و قوه هم‌جنسي»   اين دو، بيان گرديده است.
عزت‌الدوله ـ خواهر ناصر‌الدين شاه ـ پس از مرگ شوهر سوم خود ـ شير‌خان عين‌الملك كه پسر دائي‌اش بود ـ با يحيي خان مشير‌الدوله ازدواج كرد، حاصل اين ازدواج يك فرزند پسر و يك فرزند دختر به نام‌هاي حسين‌خان معتمد‌الملك و افسر‌السلطنه بود. انس و ارتباط عبدالحسين خان كفري با يحيي‌خان مشير‌الدوله باعث شد تا پسر عبدالحسين خان، سليمان خان اديب‌السلطنه با دختر مشيرالدوله، افسرالسلطنه با هم ازدواج نمايند.
سليمان خان اديب‌السلطنه نيز داراي مشربي عرفي همچون پدرش عبدالحسين خان كفري بود و چون او، نمونه‌اي كامل از گرايشات فرانكوفيل بود و از مناديان سرسخت تجدد محسوب مي‌شد.
تجددخواهي و طرفداري او از فرهنگ فرانسوي به حدي بود كه هر شب قبل از خواب، فرزندانش را وادار مي‌كرد تا سرود ملي فرانسه را با صداي بلند بخوانند و پس از آن به خواب روند.
يكي از دلايلي كه موجب شد تا افسرالملوك به نواختن گيتار علاقمند گردد، همين مسئله بود. همين اعتقادات عرفي بود كه مجوز ازدواج عين‌الملك بهائي را با افسرالملوك فراهم كرد.
البته به غير از اين تجانس اعتقادي، تحصيلات عين‌الملك در فرانسه و فعاليت‌هاي او به همراه دريفوس در فرانسه،  از ديگر دلايل اين وصلت به شمار مي‌آمد.
حاصل ازدواج افسر‌السلطنه با سليمان خان، سه فرزند دختر و چند فرزند پسر بود.
از دختران او يكي افسرالملوك بود كه به همسري عين‌الملك در آمد و ديگري با انوشيروان خان سپهبدي ازدواج كرد.
و از پسران او يكي عبدالحسين سرداري بود كه از كارگزاران سياست خارجي پهلوي بود و يكي يحيي‌خان رادسر، رئيس پليس رضاخان بود كه يكي از اعمال ننگين او، شركت در ترور شهيد آيت‌الله سيد‌حسن مدرس بود.
_____________________________________
1.    مآثرالبهائيه، جلد اول، عبدالحسين آيتي (آواره)، چاپ مصر، 1342 ق، عبدالحسين آواره بعدها توبه كرد و كتبي نيز در رد بهائيت نوشت.
2.    بدايع‌الآثار، جلد دوم، 1340 ق 1921 م، بي‌نا، بي‌جا.
3.    ق، فاضل‌ مازندراني، جلد 8، قسمت دوم، ص 1138.
4.    اليگارشي يا خاندان‌هاي حكومتگر در ايران، ابوالفضل قاسمي، 1357، تهران، انتشارات رز، چاپ اول، صص 74 تا 77.
5.    سالنامه دنيا، خاطرات اميرعباس هويدا.
6.    خسرو معتضد حرفه ميرزا خليل را در عكا خياطي نوشته است.
7.    پس از تحقيقاتي كه در سوابق ميرزا خليل هويدا، صورت گرفت، معلوم شد فرزندان او در دربار محمد‌رضا پهلوي از موقع و موقعيت مناسبي برخوردار بوده‌اند و نام پدرشان نيز «جليل» بوده است نه «خليل»!
8.    آرشيو مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، سند شماره 47574/ 20 ه‍، 24، 25/6/1350.
9.    ظهورالحق، ج 8، قسمت دوم، ص 1138.
10.    معماي هويدا، عباس ميلاني، ص 52.
11.    هويدا، سياستمدار پيپ، عصا، گل اركيده (كتاب)، خسرو معتضد، ج 1، ص 47.
12.    1. تاريخ معاصر ايران، كتاب سوم، سوابق رضاخان و كودتاي سوم حوت 1299، محمدرضا آشتياني‌زاده، ص 103.
13.    پيشين، ص 106 و 107.
14.    فصلنامه تاريخ روابط خارجي، سال دوم، ش 3، تابستان 1379، ص 101.
15.    معماي هويدا، ص 53.
16.    هويدا سياستمدار پيپ و عصا و گل اركيده، خسرو معتضد، ج اول، صفحات 19 و 48.
17.    نگرش و نگارش زن، صديقه دولت‌آبادي، نامه‌ها، نوشته‌ها و يادها، ج 3، چاپ اول، تابستان 1377، ص 9 ـ 528.
18.    در همه نوشتجاتي كه تاكنون پيرامون امير عباس هويدا و خاندان او نوشته شده، نام اين فرد، ميرزا خليل و حرفه او خياطي در عكا ثبت شده است. ولي در اسنادي كه در سوابق فرزندانش ـ كه بعدها به ايران آمدند و در دربار محمدرضا پهلوي ـ در مصادر مختلفي شاغل شدند ـ موجود است، اين نام، جليل ثبت شده است. يعني تنها تفاوت بين اين دو نام «خليل و جليل» تنها يك نقطه است كه جابه جا شده است.
19.    فصلنامه تاريخ روابط خارجي، سال 2، ش 3، تابستان 1379، ص 71.
20.    پيشين، ص 77.
21.    پيشين، ص 81.
22.    روزشمار تاريخ ايران، باقر عاقلي، ج 1، ص 246.
23.    فصلنامه تاريخ روابط خارجي، پيشين، ص 82.
24.    پيشين، ص 83.
25.    نام شناسنامه‌اي افسرالملوك، فاطمه است.
26.    شرح حال رجال ايران، مهدي بامداد، چاپ چهارم، انتشارات زوار، 1371، ج 2، ص 244.
27.    همان، جلد 1، ص 32 و ج 2، ص 244.
28.    همان، ج 2، ص 244.
29.    همان، ج 4، ص 443؛ به نقل از تاريخ مسعودي، ص 234.
30.    پيشين.
31.    هيوليت دريفوس از سردمداران بهائيت در فرانسه ـ پاريس ـ بود و عين‌الملك در زمان حضور در پاريس در خدمت او بود و در تبليغ بهائيت سر از پا نمي‌شناخت. «خاطرات نه ساله، بي نا، بي‌تا، بي‌جا. ص 431.