احسان نراقی کیست؟

دست‌اندركاران محترم روزنامه شرق به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در ایام دهه فجر (19 و 20 بهمن ماه) در قالب نقد حضوری مؤلف - كه علی‌القاعده در عرف روزنامه‌نگاری جدی و حرفه‌ای به نقدی همه جانبه اطلاق می‌شود- به معرفی تبلیغ گونه كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوین» به قلم آقای احسان نراقی پرداخته بودند. از آنجا كه بسیاری از مطالب كتاب را تحریف آشكار تاریخ معاصر كشورمان یافتم، بر آن شدم تا توضیحاتی را تقدیم حضور خوانندگان محترم این جریده كنم، به این امید كه امكان قضاوت دقیقتر در مورد موضوعات تاریخی از تعاطی افكار و نظرات فراهم آید. متاسفانه مرقومه ارسالی به صورت تقطیع شده در ستونهای كوتاه و با فاصله زمانی، همچنین حذف بخش قابل توجهی از آن (در روزهای 12 و 15 و 16 اسفند 1383) منعكس گردید. خوشبختانه بلافاصله به خواست مؤلف كتاب، متنی طولانی به عنوان پاسخی بر این توضیحات در دو صفحه كامل و البته در دو روز پیاپی (22 و 23 اسفند 83) تحت عنوان «مایور مقدمه نوشته است» به چاپ رسید كه قریب به یك صفحه كامل آن به مناقب و فضایل خانوادگی و اكتسابی ایشان اختصاص یافته بود و مطلقاً هیچ‌گونه ارتباطی با توضیحات اینجانب نداشت. ابراز خشنودی از چاپ این مقاله از این روست كه فرصتی دیگر ایجاد كرد تا زمینه بحثی دو سویه فراهم آید و این می‌تواند برای نسل جوان جویای حقایق، مغتنم باشد. همچنین این‌بار میزان پایبندی دست اندركاران محترم روزنامه شرق به شعارهای زیبا در حوزه اندیشه و نظر بیشتر در معرض ریزبینی خوانندگان قرار می‌گیرد.
نكته دیگری كه لازم به یاد آوری است، تعریف شدن چارچوبهای بحث است. هرچند خود را بسیار مقید به محدود كردن بحث حول مطالب مطرح شده در كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوین» می‌بینم، اما متاسفانه در مقاله اخیر، مطالب و ادعاهای بی‌شماری بی‌ارتباط با موضوع بحث آمده است كه ناگزیر از پرداختن به آنها، حتی المقدور به اشاره، خواهم بود.
همان‌‌گونه كه در توضیحات گذشته عنوان شد، جا داشت خبرنگار محترم روزنامه با رعایت اصول حرفه‌ای روزنامه‌نگاری در نقد حضوری مؤلف به تناقضات شكلی و محتوایی كتاب می‌پرداخت تا نویسنده با توضیحات خود موجب عمق بخشی به مباحث مطرح شده در كتاب شود، اما این انتقاد حتی در مقاله اخیر منتفی نگشت، زیرا همچنان ادعا شده است: «در چاپ‌های چهارم و پنجم آن مقدمه‌های «فدریكو مایور» و «محمد اركون» به فارسی ترجمه و به كتاب اضافه می‌شود.» (مقاله «مایور مقدمه نوشته است»، روزنامه شرق شماره 435، مورخ 22/12/83، ص19) علت اصرار بر سرپوش گذاشتن بر یك خطای شكلی كتاب، مسئله جزئی را غامضتر می‌كند. هرچند اصولاً معتقدم نوشتن یا ننوشتن، چاپ یا عدم چاپ مقدمه آقای مایور نظر هیچ‌یك از پژوهشگران تاریخ معاصر كشورمان را در مورد محتوای كتاب تغییری نخواهد داد، اما واقعیت آن است كه روشن شدن این مسئله نشان می‌دهد كه همكاران محترم روزنامه شرق در شناسنامه تنظیمی خود برای «از كاخ شاه تا زندان اوین» بی‌آنكه مروری بر مطالب آن داشته باشند، صرفاً با استناد به نوشته روی جلد، چنین آورده‌اند كه آقای مایور دبیر كل سابق یونسكو نیز براین كتاب مقدمه‌ای نگاشته است، حال آنكه با رجوع به آن چنین مقدمه‌ای را نمی‌توان یافت و صرفاً در چاپ پنجم، تحت عنوان «مقدمه چاپ دوم» كه نام نویسنده را پایش دارد اشاره‌ای به نظر مایور در مورد كتاب می‌شود. اینجانب بعد از مطالعه كتاب با مدیر محترم انتشارات «رسا» تماس گرفتم و علت عدم چاپ مقدمه‌ای را كه روی جلد، ذكر شده بود جویا شدم. ایشان به صراحت گفتند: مؤلف، مقدمه‌ آقای مایور را برای ما ارسال نداشته است. اگر همین سؤال نیز توسط پرسشگر محترم روزنامه مطرح می‌شد و توضیحات مؤلف به اطلاع خوانندگان می‌رسید قطعاً به عنوان خطایی شكلی، قابل اغماض بود، اما این نحوه عملكرد یعنی اصرار بر پوشاندن خطای افرادی خاص، برای همگان قابل تأمل خواهد بود. نیازی به توضیح نیست كه این نوع تلاش برای پوشاندن حتی ضعفهای شكلی قابل رؤیت برای افراد عامی، از آنجا كه اسائه به فهم و درك قشر اهل مطالعه و تحقیق جامعه نیز تلقی خواهد شد، نتیجه مورد نظر را به بار نخواهد آورد؛ زیرا كم نیستند افرادی كه بعد از مطالعه این مقالات به تورق كتاب بپردازند؛ آن‌گاه چه اعتمادی به روزنامه‌نگاری كشور باقی خواهد ماند.
مقاله تبلیغ‌گونه بحث خود را در مورد مؤلف كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوین» این گونه آغاز كرده است: «پس از رهایی از زندان و تبرئه از اتهام همكاری با دربار...» كه معلوم نیست از كدام رفع اتهام سخن به میان آمده است، چرا ‌كه خود آقای احسان نراقی به همكاری چندین ساله با دربار اذعان دارد: «مدت بیست سال بود كه اغلب اوقات ملكه فرح را در این اطاق ملاقات می‌كردم». (از كاخ شاه تا زندان اوین، ص 111) البته همكاری ایشان با دربار محدود به ملاقاتهای مرتب و مستمر با خانم فرح دیبا در دربار و مشاوره دادن به وی نبوده، بلكه این همكاری در سطوح مختلف دنبال می‌شده است. برای نمونه آقای دكتر عباس میلانی در كتاب خود كه به بررسی زندگی امیرعباس هویدا اختصاص دارد در مورد شمه‌ای از نوع وابستگیهای مؤلف كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوین» این‌گونه می‌گوید: «در همین دوران، هویدا از احسان نراقی هم كمك خواست. نراقی تحصیلاتش را در رشته جامعه‌شناسی گذرانده بود... پس از بازگشت به ایران منادی همیشگی آشتی میان رژیم و مخالفان بود. اغلب به عنوان رابطی میان ساواك و برخی مخالفان عمل می‌كرد... نراقی بالاخره پس از تلاش‌های فراوان توانست یك مركز تحقیقات علوم اجتماعی را در ایران تأسیس كند. سفارت آمریكا مركز تحقیقات را كانونی پویا می‌دانست كه در آن بحث‌های جالبی در جریان است و طرح‌های تحقیقاتی مهمی در زمینه‌ی طبقه متوسط در ایران، تحلیل نقش بازار، جنبه‌هایی از اصلاحات ارضی... و مطالعه‌ای برای ساواك در زمینه ریشه‌های اجتماعی شورش‌های 15 خرداد در دست اجراست.» (معمای هویدا، دكتر عباس میلانی، نشر آتیه، چاپ چهارم، صص 154و153) بنابراین گذشته از اسناد و مدارك بی‌شمار كه در اینجا قصد بررسی همه آنها را نداریم و در حالی‌كه حتی همفكران ایشان به این وابستگی اذعان دارند معلوم نیست از چه رو این ادعا مطرح می‌شود كه: «اصلاً تاسیس این مؤسسه و راه دادن كسانی كه واخورده توده و مخالف دربار بودند در آن كمك شایانی به روشن‌تر شدن ماهیت استبدادی رژیم پهلوی كرده است.» (روزنامه شرق، شماره 435، مورخ 22/12/83، ص19)
این ادعا نه تنها كمترین بهره‌ای از حقیقت نبرده است بلكه باید گفت مؤسسه مورد بحث در واقع به عنوان حلقه واسطی بین روشنفكران و ساواك عمل می‌كرد و نیروهای مخالف و مبارز بدون آنكه متوجه عقبه این موسسه شوند، جذب پروژه‌های آن می‌شدند. به عنوان نمونه این مؤسسه، مرحوم جلال‌آل‌احمد را برای انجام تحقیقاتی به افغانستان گسیل می‌دارد، در حالی‌كه هدف ساواك از هزینه كردن برای چنین تحقیقی صرفاً كاستن از انگیزه‌های جلال در مبارزه با شاه بود. ساواك می‌پنداشت جلال در این سفر تحقیقاتی با فقر و تنگدستی شدید مردم در افغانستان مواجه می‌شود و به تبع آن شرایط زیستی و معیشتی ملت ایران به ویژه در روستاها برایش قابل تحمل خواهد گردید. در این مطلب صرفاً در همین حد به ذكر همراهی مؤلف «از كاخ شاه تا زندان اوین» با برنامه‌های ساواك در ارتباط با روشنفكران بسنده می‌كنم؛ زیرا این موضوع، یعنی نوع عملكرد مؤسسه، بحث مبسوطی را می‌طلبد كه البته از دید تاریخ پژوهان دور نمانده است. اما اینكه در همین چارچوب گفته شده است صاحب اثر در زندان با مرحوم استاد شریعتی به كرات ملاقات نكرده و تلاش نداشته تا او را از مبارزه مایوس سازد، ادعایی بیش نیست و باید گفت به روایت همه كسانی كه در آن ایام با شریعتی هم زندان بوده‌اند چنین تلاشی برای منفعل كردن دكتر شریعتی عین واقعیت است و با نقشی كه آقای نراقی در آن ایام ایفا می‌كرده كاملاً مطابقت داشته است. چنانكه آقای دكتر عباس میلانی نیز به آن اذعان دارد «اغلب به عنوان رابطی میان ساواك و برخی مخالفان عمل می‌كرده است» و هرگز این مطلب از سوی ایشان تكذیب نشده است. در تأیید این مطلب باید گفت آقای نراقی در سال 1348 نیز تلاش مشابهی را در مورد دكتر شریعتی به عمل می‌آورد كه در اسناد ساواك منعكس است: « با دكتر شریعتی ملاقات نامبرده بعد از ابلاغ اینكه تا دستور ثانوی در هیچیك از مجامع نباید سخنرانی كند تاكنون به تهران نرفته است مشارالیه اظهار میدارد دكتر نراقی رئیس مؤسسه علوم اجتماعی دانشگاه تهران به وی نامه خصوصی داده است كه هر موقع به تهران آمدی ترتیب ملاقات تو را با تیمسار مقدم خواهم داد...»(شریعتی به روایت اسناد ساواك، مركز اسناد انقلاب اسلامی، جلد اول، ص226) همچنین گزارش آقای فتح‌الله بهزادی مسئول ساواك در آلمان شرقی به تیمسار رئیس ساواك در اروپا مؤید این واقعیت است كه آقای نراقی زمانی كه در اروپا بسر می‌برد با ساواك همكاری می‌كرده است: «چنان كه به عرض تیمسار رسیده است در تابستان گذشته آقایان محمود رنج‌كش، دكتر احسان نراقی و جناب آقای احمد مجیب به دستور مركز ملاقاتی با این جانب داشتند. اگر این ملاقات و شرح كامل گفتگو را مستقیم به عرض نرسانده‌ام از آن جهت بود كه آقایان احسان نراقی و رنج‌كش وعده كردند كه در مراجعت به فرانسه و انگلستان تیمسار را از جریان مسبوق خواهند نمود.» (ما و بیگانگان سرگذشت دكتر نصرت‌الله جهانشاه‌لو افشار، نشر ورجاوند، سال 1380، ص259) اسناد ساواك نیز نظر آقای دكتر عباس میلانی را در مورد نقش رابط آقای نراقی بین ساواك و نیروهای مخالف ملی، به اثبات می‌رساند: «از ساواك استان مركزی _ شماره 7324/20الف _ تاریخ 25/3/44 _ به مدیریت كل اداره سوم (312) _ درباره میرحسین سرشار _ بدینوسیله پاسخ موارد خواسته شده بشرح زیر اعلام میگردد. 1-فعلاً خیر. 2و3و4و5 _ دكتر احسان‌اله نراقی استاد و سرپرست موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی وابسته بدانشكده ادبیات بوده كه زمانی نیز با تیمسار پاكروان در تماس بوده و در دانشكده ساواك نیز تدریس مینموده است این شخص علاوه بر نزدیكی با دستگاه با عده‌‌ای از عناصر مخالف از جمله‌ عده‌ای از اعضاء حزب ملت ایران (داریوش فروهر _ حسن پارسا_ بهروز برومند) ارتباط داشته است. ضمناً بطوریكه در خبر مذكور نیز قید گردیده با خلیل ملكی در تماس است. امضاء رئیس ساواك استان مركزی مولوی.»(از پرونده شماره 18195 كد 5/186 مركز اسناد)
در گزارش دیگری ساواك نظر خود را در مورد انتخاب آقای احسان نراقی به عنوان عضو شورای عالی فرهنگی توسط محمدرضا پهلوی بدین شرح اعلام می‌دارد: «ریاست بخش 312 عطف به یادداشت اداری مورخ 27/4/44 باستحضار میرساند: اطلاعات بخش 322 درباره دكتر احسان‌اله نراقی رئیس مؤسسه علوم اجتماعی در ساختمان شماره 2 دانشكده ادبیات تهران همان است كه در پرونده گلاسه ن-ر/1 منعكس می‌باشد. در بین طبقات فرهنگی و دانشجویان مؤسسه علوم اجتماعی شایعه بسیار قوی وجود دارد كه نامبرده عضو ساواك می‌باشد و بطور كلی وجهه خوبی بین طبقات مزبور ندارد. در بین اساتید فاقد نفوذ و شهرت میباشد و اكثر دانشجویان او را شخصی بیسواد میشناسند. امضاء قربانی»(از پرونده شماره 18195، كد 5/186 مركز اسناد) بنابراین طرح این ادعا در مقاله تبلیغی كه مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی كه توسط هویدا و ساواك هدایت می‌شده «كمك شایانی به روشن‌تر شدن ماهیت استبدادی رژیم پهلوی كرده است» علاوه بر غیر مستند بودن، جعل آشكار تاریخ است و هیچ محققی از هر نحله فكری آن را نخواهد پذیرفت.
اما در مورد سابقه خانوادگی مؤلف كتاب كه به تفصیل در مورد آن قلم فرسایی شده است: «نیای بزرگش ملا مهدی نراقی صاحب آثار با ارزشی چون «جامع‌السعادات» و «قره‌العیون» است ... این ملا مهدی، پدر ملااحمد نراقی شاعر و عارف معروف و آقا بزرگ نراقی بانی مسجد آقا بزرگ در زمان محمدشاه در كاشان است... پدران و پدر احسان نراقی هم از فضلای روزگار خود بودند. پدرش علاوه بر آنكه نخستین مدرسه مدرن كاشان را در همین مسجد آقا بزرگ بنا كرد...» (مقاله «مایور مقدمه نوشته است»، روزنامه شرق شماره 435، مورخ 22/12/83، ص19) در این زمینه باید گفت آقای احسان نراقی همان قدر از نیای بزرگش ملااحمد نراقی بهره برده است كه آقای نورالدین كیانوری از پدربزرگش شیخ فضل‌الله نوری. آنچه پدر آقای نراقی در تبدیل مسجد آقا بزرگ به یك مدرسه مدرن! انجام داد و به همین دلیل مورد لعن و نفرین مردم كاشان واقع شد یاد آور اسائه ادبی است كه فرزند شیخ فضل‌الله نوری بر پیكر پدر انجام داد.
هرچند در این مقاله تبلیغی توضیحی در مورد چگونگی مدرن بودن این مدرسه نیامده است، اما شاید اشاره به این واقعیت كه افتخار تأسیس اولین دبیرستان مختلط كه بانوان معلم و دختران در آن در راستای دستورات قلدر مآبانه رضاخان مجبور به حضور مكشفه در مسجد آقا بزرگ بودند به نام پدر و مادر آقای احسان نراقی به ثبت رسیده است، نوع مدرنیزاسیون! را مشخص كند. مادر مؤلف - خانم رخشنده گوهر نراقی - در مصاحبه‌ای در این زمینه می‌گوید: «... در 17 دیماه 1314 تحول بزرگی در زندگی زن ایرانی آغاز شد و به دستور رضاشاه كبیر زنان كشف حجاب كردند. من در مدرسه‌ای كه اداره‌ می‌كردم، جشن بزرگی برپا ساختم در این جشن دخترها و معلمین همگی چادرها را از سر برداشتند...» وی همچنین در مورد خشم عمومی مردم از این كه در مكان مسجد با برخوردهای تحقیرآمیز فیزیكی، زنان را وادار به برداشتن حجابشان می‌كردند، چنین می‌گوید: «مگر امكان دارد كه شروع هركار تازه و تحول جدید، توأم با مشكل نباشد؟ مردم مسلماً صحبتهایی می‌كردند و گاهگاهی «غری» می‌زدند، ولی نمی‌توانستند كاری از پیش ببرند. چون همانطوری كه گفتم شوهرم... مرد بانفوذی بود...» (مجله اطلاعات بانوان، شماره 770، مورخ 16/1/1351)
این نمونه، خود به قدر كفایت گویاست كه اولین همراهی در كاشان با قلدر مسلط شده بر مردم توسط انگلیسی‌ها برای دور ساختن بانوان كشور از فضائل اخلاقی به چه میزان در راستای منویات عالم بزرگ دینی یعنی مرحوم ملااحمد نراقی بوده است.
شاید به ثبت رساندن سوابق ضدامپریالیستی برای مؤلف كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوین» سهلتر از سایر ادعاها به نظر آید، لذا به سهولت گفته می‌شود: «او پس از فعالیت‌های ضدامپریالیستی‌اش در ژنو همزمان با تحصیل در رشته جامعه شناسی - به دلایلی كه خارج از این مقاله است - از كمونیست‌های استالینی منزجر می‌شود.» (مقاله «مایور مقدمه نوشته است»، روزنامه شرق شماره 435، مورخ 22/12/83، ص19) اظهارات مؤلف در این زمینه و همراهی با كسانی كه در این ایام شاخص به حساب می‌آیند می‌تواند كمكی به محققان برای كشف انگیزه ورود افرادی چون هویدا و نراقی به احزاب چپ اروپایی باشد؛ آن هم در شرایطی كه نظام سرمایه‌داری غرب به شدت از گسترش كمونیسم در اروپا و قدرت‌گیری احزاب كارگری در هراس بود. در این شرایط، از جمله تمهیدات عاجل مشترك صهیونیستها و سایر كلان سرمایه‌داران در اروپا گسیل داشتن افراد وابسته به خود به داخل تشكیلات احزاب چپ اروپایی بود كه به گواه تاریخ اروپا این تدبیر توانست به گسترش اختلافات در گروه‌های چپگرا منجر شود و آنها را به طور مؤثری از مسیر خود منحرف سازد. چگونه می‌توانیم هویدا را كه از جمله عناصر مؤثر در گسیل دادن و مهاجرت یهودیان به پایگاه مورد نظر امپریالیسم در خاورمیانه - یعنی اسرائیل - در همین ایام بود یك ضدامپریالیست بخوانیم، حال آنكه همه منابع تائید می‌نمایند كه وی در دوران اشتغال در كمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در ژنو به عنوان یك بهایی و بهایی‌زاده با صهیونیستها همكاری گسترده‌ای به منظور ایجاد پایگاهی برای آنان در سرزمین فلسطین داشته است؟ هرچند به فعالیتهای مشترك نراقی با هویدا در این مقاله اشاره نشده، اما در مورد انس و الفت این دو با هم آمده است: «از طرفی دوستی با هویدا به دورانی برمی‌گردد كه نراقی در ژنو تحصیل می‌كرده است. درباره این دوستی، وقتی خبرنگار روزنامه كیهان از نراقی می‌پرسد: راستی چرا هویدا هوای شما را داشت؟ پاسخ می‌دهد: شما تصور می‌كنید ما انسان نیستیم و احساس نداریم! در سال 1950 من دانشجو بودم و هویدا در ژنو (در) كمیساریای پناهندگان سازمان ملل كار می‌كرد و در آنجا الفتی به هم پیدا كردیم.» (همان)
البته مؤلف «از كاخ شاه تا زندان اوین» در فرازی دیگر به نفوذ مؤثر صهیونیستها در احزاب چپ اروپایی اذعان دارد، اما دفاع آشكار آنان را از پایگاه امپریالیسم به حساب «آزادی غربی» می‌گذارد: «این جانبداری محافل چپی از اسرائیل در اروپا شاید نشانه عذاب وجدانی باشد كه روشنفكران غربی از خاطره جنایات هیتلر در درون خود احساس می‌كنند. اینان شاید می‌خواهند با دفاع از اسرائیل، بی‌طرفی نژادی خود را نشان دهند. اما آیا انصاف است كه در این میان فلسطین كفاره گناهان اروپائیان را بپردازد؟ این جانبداری چپگرایان اروپایی از اسرائیل خود نشاندهنده جنبه دیگری از آزادی غربی است.» (آزادی حق و عدالت، مناظره اسماعیل خویی با احسان نراقی، ص 153)
البته تكرار ادعاهای بی‌اساس صهیونیستها در مورد قتل عامهای یهودیان در اروپا با هدف مظلوم نشان دادن غاصبان سرزمین فلسطین خود بحث جداگانه‌ای را می‌طلبد، اما در همین حد باید به این نكته توجه داشت كه گسیل داشتن تمامی عوامل مرتبط با صهیونیستها به داخل احزاب چپ اروپایی با هدف حفظ نظامهای سرمایه داری حاكم بر اروپا بود و لاغیر. همین نفوذ و سایر تمهیدات نظام سرمایه‌داری سبب شد كه نه تنها احزاب چپگرای اروپا از كشور مادر جنبش چپ در جهان دور شوند، بلكه بتدریج بسیاری از آنان به مدافعان صهیونیستها تبدیل گردند (صهیونیستهای سوسیالیست از همین زمان پا به عرصه وجود گذاشتند) البته بررسی همه عوامل مؤثر در چرخش جریانهای چپگرای اروپایی بحث جامعی را طلب می‌كند كه در این مختصر نمی‌گنجد.
در بازگشت به روند اصلی بحث باید عرض شود نه تنها چاپ مقاله «مایور مقدمه نوشته است» از تناقضات و ابهامات موجود در حول و حوش نویسنده «از كاخ شاه تا زندان اوین» نمی‌كاهد، بلكه شخصیت غامضتری را از وی ارائه می‌دهد. این مقاله از یك سو نیاكان احسان نراقی را شاخصهای فضیلت و اسوه‌هایی در دفاع از اسلام و فرهنگ خودی معرفی می‌كند (به این معنی كه لابد ایشان از آن همه فضل و كمالات معنوی بهره‌ای برده است)، اما از سوی دیگر فردی را كه نیای وی چنین عزیزان گرانقدری بوده‌اند از نزدیكان هویدا و هدایت معرفی می‌نماید.
گفته شد كه احسان نراقی از نیای بزرگش ملااحمد نراقی همان‌قدر بهره برده است كه كیانوری نافی اسلام و فرهنگ ملی از شیخ فضل‌الله نوری. برای اثبات این سخن مناسب است همراهان مؤلف «از كاخ شاه تا زندان اوین» را بهتر بشناسیم، آن‌هم از زبان منابعی كه سعی در تطهیر این افراد دارند: «بحث امكان ایجاد یك دولت یهودی در بخشی از سرزمین فلسطین هم در آن زمان سخت رایج بود. هویدا از جمله اقلیت كوچكی بود كه از ایجاد چنین دولتی طرفداری می‌كرد. می‌گفت این تنها پادزهر سامی ستیزی تاریخی است». (معمای هویدا، دكتر عباس میلانی، نشر آتیه، چاپ چهارم، سال 1380 خ، ص 45)
«حتی حلقه‌ی دوستان نزدیك هویدا در مدرسه هم برای خود نامی گزیده بودند كه طنین رمانتیسم تاریخی در آن موج می‌زد. آنها خود را نخبگان روشنفكری مدرسه می‌دانستند و نام «تمپلرها» را برگزیده‌ بودند. انتخابشان سخت غریب بود چون تامپلرهای سده‌ی دوازدهم، سلحشورانی پرآوازه بودند كه در جنگ‌های صلیبی، علیه مسلمین می‌جنگیدند. به گمان برخی از محققان، همین تامپلرها را باید هسته‌ی اولیه فراماسونری دانست.(همان، ص68)
به این ترتیب ضدیت هویدا، دوست بسیار نزدیك نبیره ملااحمد نراقی، با اسلام چندان قابل كتمان نیست، اما در مورد كسی كه ایشان در طول عمرش تنها بر مرگ او گریسته است: «علوی: دوبار او (هدایت) را در حال خشم و تنفر دیدم كه از مراتب ادب كه اوصاف خانوادگی او بود، فراتر رفت و در حضور زن‌ها، فحش‌های ركیكی داد...
احمدی: به چه كسی فحش می‌داد و این خشم او [شما شاهد بودید] در ارتباط با مسائل اجتماعی بود كه حتی در نزد زنان مطرح كرد؟
علوی:... اما من نخواستم بگویم تحمل تملق و مجیز گویی از اسلام را نداشت، می‌لرزید و نمی‌توانست خودش را [كنترل] كند و گفتم، در حضور زن‌ها فحش‌های ركیك می‌داد. ما آرام بودیم و مدارا می‌كردیم. می‌دانستیم كه دیگر با او نمی‌توان درافتاد و نمی‌شود او را آرام كرد یعنی او دیگر نمی‌توانست بر بیزاری خود تسلط پیدا كند.» (خاطرات بزرگ علوی، حمید احمدی، انتشارات دنیای كتاب، سال 1377، ص 166)
اكنون قضاوت را در این زمینه كه مؤلف كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوین» همسنخ هویداها و فرح‌ها بوده یا در مسیر نیاكان خود گام برمی‌داشته است به عهده خوانندگان می‌گذاریم. البته خود مؤلف به منظور متعادل كردن ارتباطاتش، خود را مرتبط با شخصیتهایی چون شهید مطهری نیز مطرح می‌سازد كه تحقیق در مورد صحت و سقم آن اصولاً ممكن نیست و كسی دیگر جز ایشان چنین ادعایی را مطرح نساخته است.
اما در مورد ارتباطات مؤلف «از كاخ شاه تا زندان اوین» با دربار و گفت‌وگوهای وی با محمدرضا پهلوی در آخرین ماههای سلطنتش، مسلماً هیچ فرد عاقلی چنین چیزی را مطرح نمی‌كند كه «چرا همانند انقلابیون عمل نكرده و مثلاً در هنگام ملاقات‌هایش با شاه بلند نشده یقه او را بگیرد و خفه‌اش كند» (مقاله «مایور مقدمه نوشته است»، روزنامه شرق، شماره 435، مورخ 22/12/83) بلكه در مقاله قبلی اینجانب دو مسئله عمده در مورد این كتاب مطرح شد؛ اول اینكه مؤلف برخلاف آنچه در مقدمه اعلام داشته همه موضوعات مطرح شده در آن جلسات را نقل نكرده است. دوم اینكه آیا وی در این ملاقات‌ها به عنوان فردی دلسوز برای دیكتاتور ظاهر می‌شده یا به عنوان تلاشگری برای پایان دادن به دیكتاتوری در ایران؟ متاسفانه مقاله دفاعیه‌گونه به هیچ‌كدام از این دو مسئله مهم پاسخ نداده است.
در مورد عدم پایبندی آقای نراقی به وعده‌ای كه در مقدمه كتاب می‌دهد: «در هر دو بخش این كتاب، یعنی كاخ و زندان كوشش كرده‌ام تا همچون یك وقایع نگار عمل كنم و بدون هیچ پیش داوری با صداقت تمام، آنچه را كه بود تعریف نمایم.» (از كاخ شاه تا زندان اوین ص15) اولین نكته‌ای كه نظر خواننده را به خود جلب می‌كند ناموزونی حجم مطالب ارائه شده در كتاب با موضوعات جلسات طولانی و چند ساعته آقای نراقی با شاه است، و این، از نظر نویسنده نیز پوشیده نمانده است و لذا وی در لابه‌لای شرح این گفت‌وگوها، توضیحاتی را جای داده كه علاوه بر مخدوش ساختن شیوه و سبك وقایع نگاری، این ذهنیت را دامن می‌زند كه وی به قصد پركردن جای خالی مطالب حذف شده به چنین اقدامی مبادرت كرده است. این احتمال زمانی تقویت می‌شود كه آقای نراقی در بخش دوم كتاب خود به مواردی از گفت و گوهایش با شاه اشاره دارد كه در بخش اول یافت نمی‌شود. برای نمونه وی در مورد عوامل مؤثر در دومین دستگیری خود (هنگام تلاش برای خروج از كشور به منظور چاپ دست‌نوشته‌های تهیه شده از دیدارهایش با شاه) می‌گوید: «بعدها به كم و كیف قضیه پی بردم. وزیر خارجه سابق دولت بازرگان، ابراهیم یزدی كه دیگر در دولت عضویت نداشت ولی روابطش را با انقلابیون مسلمان كماكان حفظ كرده بود، می‌ترسید تا مبادا من در كتابم، سخنانی از شاه را كه درباره او گفته است، نقل كنم و احتمالاً از بستگی تنگاتنگش با محافل آمریكایی حرفی به میان آورم. یزدی كه رقیب سرسختی برای بنی‌صدر به حساب می‌آمد، شاید فكر می‌كرد من می‌توانم در زمینه بین‌المللی به بنی‌صدر كمك كنم تا او موفق شود قضیه گروگانهای آمریكایی را حل كند، لذا عامل اصلی بازداشت من او بود.» (همان، ص 270) طبعاً زمانی كه خواننده، مطالب مورد اشاره در مورد آقای ابراهیم یزدی را در گفت‌وگوهای درج شده آقای نراقی با شاه نمی‌یابد، به این جمع‌بندی می‌رسد كه نویسنده در فصل نخست‌، آگاهانه مطالبی را حذف كرده و مطالبی را افزوده است و متوجه می‌شود كه آقای نراقی با این حذف و اضافات تلاش می‌كند از خود یك شخصیت نصیحت كننده حاكمان ارائه دهد، حال آنكه اولاً هر پژوهشگر و محقق تاریخ معاصر ایران براین واقعیت واقف است كه پهلوی دوم در ماههای آخر حكومتش زمانی كه همه ملت را در برابر خود یافت به هر خس و خاشاكی برای ماندن بر تخت سلطنت متوسل می‌شد و با هر كسی كه گمان می‌كرد بتواند وی را از منجلابی كه در آن گرفتار آمده بود رهایی بخشد ملاقات و عاجزانه طلب یاری می‌كرد. لذا دیگر از آن شاه پرنخوت و تكبر كه كسی جرئت اظهارنظر در برابرش نداشت خبری نبود. فریادهای «مرگ‌برشاه» میلیونها تن در تظاهرات عاشورا و همین فریادها كه حتی شبها در درون كاخ، خواب را از وی ربوده او را به سلطانی در هم ریخته و پریشان حال كه آقای نراقی نیز به آن معترف است مبدل ساخته بود. بنابراین برای طرح انتقاداتی آن هم از اطرافیان شاه در این ایام شجاعت چندانی نیاز نبود. در ثانی چنانچه مسجل شود آقای نراقی حتی در یك مورد در مطالب رد و بدل شده بین خویش و شاه تغییراتی صورت داده است سندیت سایر مطالب و ادعاهای وی نیز مخدوش خواهد بود. ثالثاً محتوای آنچه امروز از سوی تنها راوی آن ملاقاتها در اختیار ما قرار گرفته نه تنها مایه نگرانی برای مؤلف نیست بلكه وی را به عنوان نصیحت‌گر (هرچند در مورد مسائل فرعی) جلوه‌گر می‌سازد. در حالی‌كه به گواه یادداشتها، زمانی آقای نراقی و جریان آقای بنی‌صدر به شدت مشتاق بوده‌اند كه دستنوشته‌های آن ملاقاتها از كشور خارج شود: «در این لحظه پاسدار از دفتر خارج شد و ما چند لحظه تنها ماندیم. او (نماینده بنی‌صدر) از این فرصت استفاده كرد و سریعاً در گوش من گفت: دست نوشته‌های شما در فرودگاه چه شدند؟ وقتی به او گفتم كه آنها در چمدانهایم بودند و در محل بار هواپیما به پاریس برده شده‌اند آسوده شد و نفس راحتی كشید.» (همان، ص269) قطعاً نماینده رئیس جمهور (آقای بنی‌صدر) كه آقای نراقی مایل نبوده هویت او را روشن كند به زندان نیامده است تا از سرنوشت آنچه در این كتاب آمده آگاه شود؛ زیرا آنچه به گونه‌ای بسیار مدبرانه در این كتاب آمده نمی‌توانسته موجبات نگرانی كسی را فراهم سازد. بنابراین خواننده كتاب به سهولت نمی‌تواند بپذیرد كه به سبب خروج این مطالب از كشور، نماینده رئیس جمهور وقت نفس راحتی كشیده است. بنابراین شواهد و قرائن مورد اشاره، گویای این واقعیت است كه دخل و تصرف اساسی در یادداشتها صورت گرفته و هرگز آقای نراقی به وعده خود پایبند نمانده است.
اما با وجود تلاشهایی كه در نوع تدوین یادداشتها و افزودن توضیحاتی به منظور ارائه چهره‌ای منتقد از نویسنده صورت گرفته همچنان بخشی از تمهیدات وی در آن ایام برای حفظ رژیم سلطنتی خودنمایی می‌كند. به عبارت روشن‌تر، خواننده به خوبی درمی‌یابد كه او تا آخرین روزهای قبل از سقوط محمدرضا پهلوی می‌كوشد اقداماتی را كه با هدف فریب ملت دنبال می‌شد، تقویت كند، البته برخی از این تدابیر حتی از یك فرد عامی نیز دور از انتظار است تا چه رسد از كسی كه ادعای جامعه‌شناسی دارد. در این زمینه توجه به یكی از پیشنهاداتی كه حاصل تراوشات ذهنی خود آقای نراقی بوده است خالی از لطف نخواهد بود: «... اعلیحضرت تصمیم بگیرند تا دو كاخ خود را وقف امور عام‌المنفعه نمایند و به همراه شهبانو و فرزندانشان در خانه‌ای ساده و معمولی سكنی گزینند درست مثل كاری كه جمال عبدالناصر در مصر نمود. - یعنی شما می‌خواهید من و خانواده‌ام تظاهر به فقیر بودن كنیم؟ آیا ما را متهم به ریا و مردم فریبی نمی‌كنید؟
- به هیچ وجه، اتفاقاً بسیار مناسب است كه شما به عنوان مثالی برای طبقه حاكم در آیید. طبقه‌ای كه بسیار پرنخوت و ولخرج است و مردم را به هیچ می‌انگارد؟» (همان، ص40)
ظاهراً شاه با وجود ایزوله بودن از جامعه و نداشتن هیچ‌گونه سواد دانشگاهی شناخت بهتری از مردم ایران داشته است؛ زیرا در پاسخ به چنین تدبیر بكری! می‌گوید ملت چنین عوام فریبی‌ای را نخواهد پذیرفت. اما باید دید این پیشنهاد آقای نراقی با چه شناختی از جامعه ایران و وضعیت خانواده پهلوی ارائه شده است؟ آیا نویسنده «از كاخ شاه تا زندان اوین» ملت ایران را دارای فهم و درك بسیار نازلی پنداشته بود كه تصور می‌كرد اگر شاه صرفاً دو كاخ مشهور تهران را به امور عام‌المنفعه اختصاص دهد مردم به یكباره تصورشان دربارة محمدرضا پهلوی تغییر خواهد كرد؟ مگر ملت ایران از سایر كاخهای شاه و چندین محل مجلل مخفی برای عیاشی‌های شبانه در تهران و سایر نقاط كشور (شمال، جنوب) و كشورهای غربی (سوئیس، انگلیس و ...) بی‌اطلاع بودند و از نقدینگی نجومی شاه كه عمدتاً در بانكهای خارجی نگهداری می‌شد خبری نداشتند؟ در ثانی مگر شخص شاه در رأس طبقه پرنخوت و ولخرج كه مردم را به هیچ می‌انگاشتند نبود؟ آیا اساساً شاه كه برای اقامت چند روزه‌ در طول سال در یكی از نقاط خوش آب و هوای داخلی و خارجی میلیونها دلار هزینه كاخهای افسانه‌ای خود را بر ملت ایران تحمیل می‌كرد، قادر بود به عنوان یك چهره انقلابی درآید و تبدیل به الگوی اصلاح‌گری برای این طبقه پرنخوت شود؟
ویلیام شوكراس شمه‌ای از ولخرجیهای شاه را این گونه توصیف می‌كند: «شاه با بی‌پروایی در بیوفائیهایش ملكه را ناراحت می‌ساخت. هر وقت با هم به سن موریتس می‌رفتند، ملكه به ویلای سوورتا متعلق به خودشان می‌رفت و شاه برای عیاشی در هتل سوورتا اقامت می‌كرد». (آخرین سفر شاه، نوشته ویلیام شوكراس، ترجمه هوشنگ مهدوی، انتشارات البرز، ص444) بنابراین چگونه آقای نراقی تصور می‌كرده است صرفاً با پیشنهاد یك اقدام عوامفریبانه در مورد ولخرجترین فرد دوران خود قادر خواهد بود خروش ملت ایران را علیه یك حكومت دست نشانده خاموش سازد؟ البته این گونه پیشنهادات، شناخت خوبی از آقای نراقی نزد خوانندگان خاطرات وی ایجاد خواهد كرد. جالب آن است كه مؤلف «از كاخ شاه تا زندان اوین» در كنار برخی انتقادات از اطرافیان شاه چون اشرف، در جایگاه یك عنصر دلسوز برای وی- كه نحوه سنجیده‌تر سركوب قیام ملت را می‌آموزد- ظاهر می‌شود: «مسئله صرفاً در اختیار داشتن سپر و سلاحهای مخصوص جهت رویارویی با تظاهركنندگان نیست، بلكه دادن آموزشهای انسانی و مدنی به ارتش مطرح است.» (از كاخ شاه تا زندان اوین، ص160)
همچنین در حالی كه‌ آقای نراقی نیز اذعان دارد آحاد مردم از ماهیت پلید پهلوی‌ها واقف شده و به آن پشت كرده بودند - «این تمام كشور است كه از سلطنت روی گردانیده و به طور آشتی ناپذیری رابطه‌هایش را با آن گسسته است» (همان، ص 24) - باز هم از شاه و دربار به عنوان قدرتی عظیم یاد می‌كند و بر سقوط آن اشك می‌ریزد: «از اینكه بخلاف میل خود شاهد سقوط قدرتی عظیم بودم احساس ناراحتی می‌كردم.» (همان، ص 179)
البته باید گفت ایشان فقط احساس ناراحتی نمی‌كردند بلكه در اوج قیام مردم ایران با تشكیل «سازمان آزادگان متحد» (سام) كه ازجمله اهداف آن: حفظ نظام شاهنشاهی، حراست از قانون اساسی، مبارزه با ارتجاع داخلی و ... اعلام شد با تمام وجود به تعبیر محمدرضا با ارتجاع سیاه مبارزه می‌كرده است. (روزنامه كیهان، تاریخ 28/3/2537 شاهنشاهی [1357 خ])
بنابراین برخلاف ادعای نویسنده محترم هیچ‌كس مطرح نمی‌كند چرا آقای احسان نراقی با رژیمی كه به آن وابسته بوده مبارزه نكرده، بلكه سخن برسر آن است كه چرا باری به هر جهت سخن گفته می‌شود.
در امر خطیر تاریخ‌نگاری هیچ كس قادر نیست متكلم وحده باشد. بر این اساس روایت مبتنی بر منافع شخصی حتی اگر در كوتاه مدت بازتابی بیاید، دیری نخواهد پائید كه با روایت دیگران تلاقی می‌كند و واقعیتها روشن خواهد شد. آقای نراقی علی‌رغم همه سوابقش - كه صرفاً به گوشه‌ای از آن اشاره شد - می‌تواند همانند سایرین سهمی در ثبت و ضبط مسائل كشورمان داشته باشد، منوط به آنكه برای دگرگونه معرفی كردن یا حتی بزرگنمایی خود، واقعیتهای مسلم تاریخی را تحریف نكند. متأسفانه در مقاله «مایور مقدمه نوشته است» علاوه بر تحریف رخدادهای مربوط به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در مورد رویدادهای اخیر نیز، به شیوه بزرگنمایی توسل جسته شده است. این كه گفته شود: «آیا كسی می‌تواند نقش احسان نراقی را در خصوص سخنرانی افتخارآفرین و غروربرانگیز سیدمحمدخاتمی رئیس جمهور ایران در سازمان بین‌المللی یونسكو كتمان كند؟ آیا با این همه مورد و سایر موارد می‌توان مدعی شد احسان نراقی مردی است كه در سایه حركت می‌كند؟» (روزنامه شرق، شماره 435، 22/12/83، ص 19) ادعای غریبی است و باید گفت: اولاً در سایه حركت كردن چنین فردی مربوط به اموری است كه وی بر مبنای علایق و انگیزه‌های شخصی دنبال می‌كند نه اموری كه جزو وظایف آشكار دستگاههای اجرایی كشور به حساب می‌آید. در مورد مبهم بودن وضعیت آقای نراقی دستكم در قبل از انقلاب خود ایشان این گونه اعتراف می‌كند: «البته كسانی كه مرا متهم می‌ساختند چندان گناهی هم نداشتند، زیرا، موقعیت‌ خاص من (در رژیم پهلوی) به نحوی بود كه اگر دچار سوءظن نمی‌شدند، حداقل با نوعی ابهام و سردرگمی روبه‌رو می‌گشتند.» (از كاخ شاه تا زندان اوین، ص261)
بنابراین همان گونه كه خود به آن اعتراف دارد در سایه حركت كردن از ویژگی‌های زندگی ایشان است. در ثانی چنین گزافه‌گوئیها در مورد فعالیتهای آشكار آقای نراقی شاید برای افرادی كه نماینده دائمی ایران در یونسكو (آقای دكتر احمد جلالی عضو شورای انقلاب) را نشناسند و حساسیتهای وی را در مورد مانورهای تبلیغاتی آقای احسان نراقی ندانند، این ذهنیت را ایجاد كند كه گویا ایشان در این زمینه نقشی داشته ‌است. لازم به یاد آوری است كه هم آقای دكتر صدوق نماینده سابق ایران در یونسكو و هم نماینده كنونی آقای دكتر جلالی هرگز اجازه دخالت در مأموریتها و وظایف معمول خود را به آقای نراقی نداده‌اند و نمی‌دهند؛ زیرا به خصوصیات وی به خوبی واقفند. در اینجا یادآوری آنچه آقای بزرگ علوی نیز در مورد برخی خصلت‌های آقای نراقی می‌گوید خالی از لطف نیست: «این آقای احسان نراقی كه چند روزی را در زندان [رژیم جمهوری اسلامی] گذرانده بود و به كمك رئیس‌جمهور بنی‌صدر رها شده بود آدمی است بسیار حراف».(خاطرات بزرگ علوی، به كوشش حمید احمدی، دنیای كتاب، 1377، ص 351)
همه كسانی كه با مأموریتهای نمایندگیهای ایران در سازمانهای بین‌المللی آشنایند می‌دانند كه تنظیم این نوع برنامه‌ها یعنی سفر رئیس‌جمهور و انجام سخنرانی از جمله وظایف عادی آنان به حساب می‌آید، لذا باید پرسید اصولاً آقای نراقی در این زمینه چه نقشی می‌توانسته ایفا كند؟ چگونه ممكن است كسی كه در حل مسائل جزئی خود در یونسكو درمانده است _ از جمله رفع محدودیتهای ایجاد شده برای وی در زمینه مكالمات تلفنی بین‌المللی _ قادر باشد مسئولیتهای نمایندگی ایران در این سازمان را به انجام رساند.
اما زمانی كه آقای نراقی در ارتباط با فراماسونری در ایران سخن می‌گوید، نوع تبیین این تشكیلات مخفی و پیچیده مرتبط با قوای بیگانه مسلط بر ایران ـ كه در واقع جایگاه سیاسی تعیین كننده‌ای مافوق دربار، ساواك و… داشت ـ ضرورت نگاهی دقیقتر بر مطالب ایشان را خاطرنشان می‌سازد: «تعداد زیادی از سیاستمداران روشنفكر ایرانی كه یا از اعضای لژهای ماسون بودند و یا تحت تأثیر آن قرار داشتند نقش عمده‌ای در مبارزه علیه استبداد و خصوصاً در انقلاب سال 1285 (مشروطیت) ایفا كردند و مبارزه آنها به ایجاد رژیمی سلطنتی با توجه به مفاد قانون اساسی منجر شد. در دورانی كه ماسون‌ها، قهرمانان فكر، پیشرفت و طرفدار حكومت پارلمانی شناخته می‌شدند، فراماسون‌های ایران، با عنوان غیرمذهبی كردن دستگاه دولت، تقریباً موفق شدند تا قدرت فراگیر مذهبیون، خصوصاً در زمینه قضاوت و آموزش را از بین ببرند، به همین دلیل بود كه روحانیون، كینه شدیدی از آنها به دل گرفتند.» (از كاخ شاه تا زندان اوین، ص353)
آقای نراقی در ادامه بحث خود در این زمینه تنها ایرادی كه از جریان فراماسونری می‌گیرد این است كه شاه با دخالت خود در این سازمان مخفی، روند دمكراتیك آن را مخدوش كرد و اعضایش را در خدمت رژیم خودكامه قرار داد. البته این ایراد نیز علی‌الظاهر متوجه فراماسونها نیست، بلكه شاه آنان را به مسیری ناخواسته كشانیده است: «تصمیم شاه به انتصاب تحمیلی شریف‌امامی یعنی مرد مورد اعتماد خویش به سمت استاد اعظم ماسون‌های ایران، ضربه سختی به اصول اساسی فراماسونری وارد ساخت، زیرا این انتخاب كه از بالا صورت گرفت مخالف جریان آزاد انتخابات، براساس موازین و مقررات فراماسون‌ها شناخته می‌شد. به این ترتیب، فراماسونری در ایران، طی دوره دوم سلطنت شاه (1357ـ1332) كاملاً خود را در اختیار او قرار داد و در مقابل، این امكان را به دست آورد تا بتواند كلیه مشاغل كلیدی را در دست گیرد...
3000 ماسون جدید هم كه مطابق با اصول اساسی فراماسونری همه چیز را در رمز و راز حفظ می‌كردند، به صورت خدمتگذاران مطمئن و فرمانبردار رژیم خودكامه‌ای درآمدند كه به دنبال تكنوكراتهائی بدون كنجكاوی و خادم می‌گشت. مذهبیون مسلمان، به محض آنكه در سال 1357، به قدرت رسیدند، برآن شدند تا بدون معطلی حساب خود را با این ماسون‌هائی كه از اوائل قرن، تحت عنوان «پیشرفت»، در غیرمذهبی ساختن دولت، با یكدیگر رقابت می‌كردند، تسویه نمایند... روحانیون انقلابی پس از آنكه بیش از نیم قرن، توسط نوعی روشنفكری غرب‌گرایانه كه به وسیله فراماسون‌ها اعمال می‌گردید، خود را اسیر و سرخورده احساس كرده بودند، متوجه شدند فرصت مناسب جهت گرفتار كردن آنها فرا رسیده و (اكنون) بهترین موقع جهت بركنار ساختنشان از هر نوع فعالیت دولتی است. البته در جو حاكم آن زمان، این به اصطلاح تجاوز به حقوق بشر، نتوانست اعتراضی را موجب شود زیرا سوءظن‌های سیاسی به فراماسون‌ها و فعالیتهای اسرارآمیز آنها به حدی بود كه مدافعان غیرماسونشان نمی‌توانستند كاری صورت دهند» (همان، صص5-354)
تلاش آقای نراقی برای تطهیر كارنامه فراماسونری در ایران با هر انگیزه‌ای صورت گرفته باشد در واقع تطهیر كشورهای مسلط بر ایران در دوران پهلوی اول و دوم یعنی انگلیس و آمریكا است؛ چراكه تشكیلات فراماسونری به عنوان یك تشكیلات مخفی، منویات این دولتها را از طریق مكانیزمهای معمول تحقق می‌بخشید بدون اینكه ردپای بیگانگان آشكار شود. اما به این ادعاهای آقای نراقی در مورد فراماسونری از دو منظر می‌توان نگریست: 1ـ تأمل در تاریخچه تشكیلات فراماسونری در ایران 2ـ نقش شاه در این تشكیلات بعد از كودتای آمریكا در ایران.
تاریخچه فراماسونری در ایران: به منظور روشن شدن این موضوع كه آیا حساسیت به فراماسونری صرفاً مربوط به بعد از انقلاب است یا خیر؟ تاریخچه این تشكیلات مخفی را به نقل از اثر تحقیقی آقای اسماعیل رائین كه در سال 1346 به چاپ رسیده است، مرور می‌كنیم: «فراماسونری كه انگلیسیها از 350 سال قبل آن را با كلمات دلپذیر آزادی، برادری، برابری و نوعدوستی رواج دادند، از قرن هجدهم به بعد به بزرگترین وسیله استعمار ملتها تبدیل شد... با كوشش مداوم عمّال سیاست استعماری كه اكثراً فراماسون بودند قسمتهایی از ایران نیز از دست رفت. فراماسونهایی كه در نقش عاملین استعمار ظاهر شدند، اساس ملیت‌ ما را برهم زدند، افتخارات ملی را مسخره كردند و بكرات بیگانه‌پرستی را جایگزین وطن‌پرستی ساختند.» (فراموشخانه و فراماسونری در ایران، نوشته اسماعیل رائین، سال 1346، جلد اول، ص11)
«معاهده ننگینی در هفتم رجب سال 1273 امضاء شد و ایرانیان، افغانستان را یكسره به دولت انگلیس بخشیدند! انگلیسیها برای آنكه همیشه دولت و دربار قاجار را در دست داشته باشند، بعد از قتل امیركبیر حتی‌الامكان سعی داشتند صدراعظمهای دست نشانده خویش را روی كار بیاورند. این صدراعظمها، نخست از راه گرفتن رشوه و برقراری «مقرری» تحت نفوذ قرار می‌گرفتند ولی انگلیسی‌ها برای آنكه آنان را تا پایان عهد (عمر) انگلوفیل نگاهدارند و هیچگاه به خیال استقلال فكری، وطن‌پرستی و ناسیونالیستی نیافتند به لطایف‌الحیل همگی را وارد سازمان جهان وطنی فراماسون می‌نمودند. در این فرقه، برای اجرای نظریات معمار اعظم، اصولی نظیر اطاعت محض، حفظ اسرار و غیره رعایت می‌شد كه آنان را وادار به اطاعت بی‌چون و چرا از اوامر صادره می‌كرد. اگر نظر كوتاهی به تاریخ یكصدوپنجاه ساله اخیر ایران بیفكنیم، خواهیم دید كه در دوران تسلط اجانب در ایران چند صدراعظم كشور ما كه فراماسون نبودند یا كشته و یا مقتول شدند، و یا پس از مدت كوتاهی خانه‌نشین و معزول گردیدند. میرزا آقاخان نوری، میرزاحسینخان سپهسالار، میرزاعلی‌اصغرخان امین‌السلطان و میرزاحسنخان مشیرالدوله از جمله اولین كسانی بودند كه با كمك مستقیم انگلیسی‌ها و حمایت علنی آنان به منصب صدارت ایران رسیدند و قبل از همه به حلقه برادران ماسون درآمدند» (همان، ص21)
«گراند ماستر، لژ فراماسونی انگلستان در ایران بزرگترین فاجعه را برای مردم و استقلال مملكت ما بوجود آورد و با اعزام ماژر دارسی به قفقاز و راهنمایی قشون روس سبب شكست قوای عباس‌میرزا و از دست رفتن شهرهای قفقاز گردید. اعمال اولین رئیس لژ فراماسونی در ایران و بخصوص خیانتهایی كه میرزاابوالحسن‌خان ایلچی دومین فراماسون ایران مرتكب شد، سبب گردید كه مردم و افكار عمومی همواره اعمال و كردار اعضاء لژها و محافل ماسونی را مخرب و مضر به حال مملكت بدانند.» (همان، ص28)
در مورد انگیزه‌های مشاركت تشكلهای مخفی فراماسونری در مبارزات مردم علیه استبداد شاهان قاجار بحث فراوان است كه در این مختصر امكان پرداختن مبسوط به آن نیست، اما از آنجا كه آقای نراقی اعضای آنها را «قهرمانان فكر، پیشرفت و طرفدار حكومت پارلمانی» می‌خواند ذكر فرازهایی از تحقیق آقای اسماعیل رائین را در این ارتباط كافی می‌پنداریم: «فراموشخانه ملكم، مجمع آدمیت و جامع آدمیت سه سازمان سیاسی بودند كه آرمانها و افكار جوانان و تحصیلكرده‌های سرگردان و ظلم كشیده را رهبری می‌نمودند. اما در اینكه گردانندگان سازمانهای یاد شده راهی را كه در پیش داشتند درست می‌رفتند یا نه جای بحث و تأمل است زیرا كه آنان گاه خادمان اجانب می‌بودند و گاه بندگان سیم و زر و بیشتر اوقات نیز در بیداری افكار و نشر عقاید سیاسی جدید و ترویج تمدن اروپایی می‌كوشیدند» (همان، ص 632)
اما در مورد انگیزه انگلیسی‌ها برای مقابله با استبداد محمدعلی شاه، نویسنده همین اثر می‌افزاید: «عناد انگلیسی‌ها با محمدعلیشاه منحصراً با منافع سیاسی آنها بستگی داشت یعنی در واقع انعكاس رویه روس‌مآبانه شاه و دربارش بود، در تعیین جهت سیاست دول بزرگ منافع خاص آنها بر تمام عوامل و ملاحظات دیگر حكومت می‌كند، و در منطق خشك سیاسی جز این نمی‌توان انتظار داشت. دولتها هرچند جابر و ستمگر و فاسد و بدخواه ملت باشند چنانكه منافع ممالك بزرگ را مرعی دارند، از جانب آنها ایمن خواهند بود و نسبت به كردار پلیدشان عكس‌العملی بروز نخواهد كرد، ولی همان دولتها حتی اگر صمیمانه داعیه آزادیخواهی داشته باشند هرگاه دولتهای بزرگ را زیر پا گذارند مورد بی‌مهری آنان قرار می‌گیرند.» (همان، ص 660)
آنچه در تاریخ به ثبت رسیده نیز گواه این واقعیت است كه دولت انگلیس به كمك عوامل فراماسون بومی خود توانست در انقلاب ضداستبدادی 1285 انحراف اساسی ایجاد كند. این انحراف ممكن نشد جز از طریق یك سری اقدامات گوناگون كه از كشانیدن مردم به سفارت انگلیس برای پلوخوری به بهانه تحصن تا ترور شخصیت‌های مستقل و آگاه را در برمی‌گرفت. بنابراین شخصیتهایی كه حاضر نبودند مردم را از چاله استبداد به چاه ویل استعمار و سلطه بیگانگان بكشانند و در واقع سعادت مردم را در استقلال و رفع هرگونه استبداد می‌دانستند، حذف فیزیكی شدند تا عرصه برای عناصر فراماسون وابسته به انگلیس كاملاً هموار شود. قهرمانانی! چون حسین علاء و حسن تقی‌زاده زمانی كه در هیئت كارگزاران اصلی استبداد رضاخانی ظاهر شدند، نتیجه فعالیتهای مخفی فراماسونها در جریان انقلاب مشروطیت بر مردم ایران كاملاً روشن شد. بنابراین كینه و نفرت ملت ایران از عوامل مخفی بیگانه به دلیل انحرافی بود كه آنها در انقلاب 1285 ایجاد كردند و متعاقب آن دولت انگلیس را بر همه سرنوشت كشور مسلط ساختند. البته این وابستگی در همه ابعاد ممكن نشد مگر از طریق مقابله با فرهنگ اسلامی كه بحق حافظ هویت مستقل ایرانی بود.
امروز كه آقای نراقی از نقش عمده عوامل فراماسون در مبارزه علیه استبداد سخن می‌گوید، واقعیتهای تاریخی را پیش رو داریم و می‌دانیم كه چگونه این عناصر مجدداً علاوه بر اینكه استبداد خشن‌تری را بر ایران حاكم ساختند پدیده استعمار را نیز بر مشكلات ایرانیان افزودند. آقای رائین در مورد ضرورت توجه مردم ایران به ارتباطات مخرب عوامل فراماسون می‌گوید: «باید بگوئیم كه سلولهای ماسونیزم جهانی با فعالیتهای نظامیان (جهان غرب) بی‌ارتباط نیستند و بنابراین جا دارد كه مردم وطنخواه از این شبكه‌های مخفی و اعمال و كردار و پنهانكاری آنان وحشت داشته باشند.» (فراموشخانه و فراماسونری در ایران، نوشته اسماعیل رائین، سال 1346، جلد سوم، ص 516)
نقش شاه در تشكیلات فراماسونری بعد از كودتای آمریكایی 28 مرداد:
در ابتدای این بحث باید خاطر نشان ساخت كه ادعاهای آقای نراقی در این بخش بسیار قابل تأمل‌تر است. در واقع این كه چرا وی در مقام انتخاب بین شاه و تشكیلات فراماسونری، محمدرضا را قربانی این تشكیلات مخفی می‌سازد، بحثی است مهم و روشنگر كه قطعاً باید به آن پرداخت، اما قبل از ورود به این بحث لازم است به نكاتی اشاره كنیم:
1ـ ادعای برگزاری انتخابات آزاد در تشكیلات فراماسونری: طرح چنین ادعایی از سوی آقای نراقی حتی اگر بپذیریم كه ایشان هیچ اطلاعی از مسائل این سازمان مخفی نداشته به چه میزان محققانه است؟ اصولاً در یك تشكیلات مخفی كه اعضای رده‌های پایین‌ آن جز افراد اندكی را نمی‌شناسند و سازمانی كه ازجمله اسرار و الزامات آن حفظ اسامی اعضا توسط رده‌های بالاتر است، چگونه می‌توان انتخابات آزاد را متصور بود؟
2- انتصاب تحمیلی شریف‌امامی به عنوان استاد اعظم از سوی شاه: از آنجا كه فراماسونها از تشكیلات مركزی خود دستور می‌گیرند و ارتقای افراد نیز به همین صورت انجام می‌شود آیا منطقی به نظر می‌رسد كه شاه پس از فرار از كشور و بازگشت طی كودتایی آمریكایی، زمانی كه در شرایط بسیار ضعیفی قرار دارد بتواند نظر خود را بر این سازمان قدرتمند تحمیل كند و به اصول اساسی این تشكیلات كه بازوی اصلی و مخفی سیاست خارجی آمریكا و انگلیس در كشورهای تحت سلطه به حساب می‌آیند، ضربه سختی وارد كند؟
3ـ قرار گرفتن ماسونها در خدمت رژیم خودكامه بعد از كودتای 28 مرداد: این ادعای آقای نراقی كه «تا قبل از كودتای 28 مرداد ماسونها مخالف استبداد بودند، اما پس از آن در خدمت شاه قرار گرفتند» به اندازه‌ای عاری از حقیقت است كه نیازی به استدلال برای نقض آن نیست، البته باید اذعان داشت بعد از تجربه نهضت ملی شدن صنعت نفت كه ضربه سختی بر ساختار نظام سلطه در ایران بود آمریكا و انگلیس با استفاده از همه امكانات خود در جهت حفظ شاه كوشیدند؛ ساواك را تأسیس كردند، كانون مترقی را برای تربیت مدیران مد نظر خود به راه ‌انداختند و... بنابراین در چنین شرایطی استفاده گسترده‌تر از شبكه قدرتمند فراماسونری در ایران برای حفظ شاه امری كاملاً عادی بود. لذا آقای نراقی برای به كرسی نشاندن چنین ادعایی باید واقعیتهای مسلم تاریخی در حكومت قاجار و پهلوی اول را محو كند كه قطعاً برای ایشان چندان ساده نخواهد بود.
4ـ تجاوز به حقوق بشر دانستن رسیدگی به اعمال فراماسونها: در حالی كه بسیاری از صاحبنظران تاریخ معاصر ایران معتقدند بعد از انقلاب (كه به سلطه سیاسی آمریكا و انگلیس بر ایران پایان داده شد) تلاش لازم برای شناسایی عوامل مؤثر مخفی فراماسونری صورت نگرفت و همین امر موجب شد كه بعد از مدت كوتاهی این شبكه ناشناخته، در داخل فعال و همچون مانع مؤثری بر سر راه استقلال اقتصادی و فرهنگی ظاهر شود، آقای نراقی مورد پیگرد قرار گرفتن تعداد اندكی از عناصر شناخته شده این جریان را نقض حقوق بشر عنوان و ابراز تأسف می‌كند كه چرا در آن ایام سؤظن‌ها! موجب شد كه از فراماسونها دفاع لازم صورت نگیرد.
5ـ ریشه داشتن برخورد با فراماسونها در مسائل صنفی روحانیت: هرچند یكی از خیانتهای فراماسونها را باید نفی فرهنگ ملی و تبلیغ نوعی جهان وطنی و به تعبیر امروزی‌تر جهانی شدن دانست، اما بعد از انقلاب، فراماسونها هرگز بر این اساس مورد بازخواست قرار نگرفتند. چه بسیار چهره‌های فرهنگی فراماسون كه اصولاً بازداشت نشدند، ضمن آن كه در این دوران عمده حساسیتها نیز نسبت به نیروهای شاخص سیاسی فراماسونری بود. بر این اساس، چهره‌هایی كه در خیانت‌های سنگینی چون جداسازی بحرین از ایران، تخریب عامدانه كشاورزی، به تاراج دادن منابع اقتصادی، وابسته ساختن كشور به بیگانه و... نقش داشتند مورد پیگرد قرار می‌گرفتند، اما آقای نراقی تلاش دارد این گونه وانمود سازد كه روحانیت از اینكه فراماسونها نقش آنها را در جامعه تضعیف ساخته بودند از آنها كینه به دل داشت، لذا بعد از انقلاب فرصت را برای تسویه حسابها مغتنم شمرد. چنین تفسیری از برخوردهای بسیار ضعیف با نیروهای اصلی و تعیین كننده و مؤثر در تحكیم و تعمیق استبداد دوران پهلوی، ضمن خلاف واقع بودن، نوعی محدود نشان دادن فعالیتهای این شبكه مخفی و منحصر ساختن آن به فعالیتهای فرهنگی است، در حالی كه این سازمان مخفی در همه سطوح جامعه حافظ منافع بیگانگان بود. حتی به فرض صحت تحلیل آقای نراقی در مورد محدودسازی نقش روحانیت در جامعه توسط فراماسونها در زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی، باید این نكته را یادآور شد كه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اصولاً كسی متعرض نیروهای شاخص فرهنگی فراماسونری در ایران نشد و متأسفانه پرداختن به امور فراماسونری، آن هم به صورت محدود، از محدوده سیاسی و اقتصادی فراتر نرفت.
اما چرا آقای نراقی در بحث فراماسونری بدون هیچ‌گونه تردیدی حفظ اعتبار این تشكیلات مخفی را بر شاه ترجیح می‌دهد؟ باید پاسخش را در روابط حاكم بر آن دوران جستجو كرد. در آن هنگام دو كانون برای شاه در ماورای خط قرمز قرار داشتند. به عبارت واضح‌تر، شاه حق نداشت كه دربارة این دو كانون درصدد كسب اطلاع برآید؛ نخست تشكیلات «سیا» در ایران و دومی تشكیلات فراماسونری. در حالی كه تمامی فعالیتهای نزدیكترین افراد به شاه، حتی اشرف پهلوی، توسط ساواك كنترل و مكالمات وی شنود می‌شد، پلیس مخفی شاه اجازه نداشت كوچكترین اقدامی برای كسب اطلاع از فعالیتهای بسیار وسیع و تعیین كننده این دو تشكیلات مهم داشته باشد. به همین دلیل است كه امروز محققان و پژوهشگران تاریخ نمی‌توانند هیچ‌گونه سندی در این ارتباط، در لابلای انبوه اسناد به جای مانده از تشكیلات اطلاعاتی شاه به دست آورند، حال آن كه «سیا» عوامل بسیاری در دربار و ساواك داشته و مستقل از اطلاعاتی كه از طریق پلیس مخفی شاه و اطلاعات شهربانی و ارتش به دست می‌آورده خود نیز به كسب خبر می‌پرداخته است.
براین اساس، عنصر مطلعی! چون آقای نراقی می‌داند كه در بحث پیرامون هر موضوعی چگونه موضعگیری كند تا در نهایت اركان اساسی، حفظ و عوامل مادون در توجیه خطاها قربانی شوند و خوانندة «از كاخ شاه تا زندان اوین» نیز بسهولت می‌تواند این مسئله را دریابد كه نویسنده كتاب بنا نداشته است حتی اشاره‌ای به عملكرد «سیا» در ایران كند. ظاهراً پایگاه منطقه‌ای «سیا» در ایران قرار نداشت و هزاران جاسوس كاركشتة این تشكیلات اطلاعاتی و حتی رئیس سابق آن (ریچارد هلمز) به عنوان دیپلمات به ایران اعزام نشده بودند! بنابراین سكوت عنصر مطلعی! چون آقای نراقی در این زمینه، حتی برای افراد كم اطلاع از تاریخ ایران نیز ابهام‌آمیز خواهد بود. جالب این كه دستكم شاه در اظهارات خود، غفلت «مشاوران! آمریكایی و انگلیسی» را به آقای نراقی یادآور می‌شود، اما ایشان ترجیح می‌دهد فقط به محكوم‌سازی چند چپ‌گرای توبه كرده كه جذب سازمانهای فرهنگی رژیم پهلوی شده‌اند، بسنده كند.
همچنین در مورد تلاش آقای نراقی برای جعل واقعیتهای تاریخی مربوط به عملكرد تشكیلات فراماسونری در ایران باید گفت ایشان با ادای دین به این تشكیلات مخفی تا حدودی ابهامات زندگی شخصی خود را روشن ساخته‌اند و دوره‌ یكساله‌ای كه در انگلیس گذرانده‌اند در این زمینه معنا پیدا می‌كند، هر چند در مقاله روزنامه شرق تلاش شده این گونه وانمود شود كه ایشان این دوره را نگذرانده است: «وقتی تصمیم می‌گیرد برای توسعه تحقیقاتش به انگلستان برود به دستور دولت پهلوی و رایزنی آن با وزارتخانه خارجه دولت بریتانیا، از ورود نراقی به انگلستان ممانعت به عمل می‌آید و او مجبور می‌شود تحقیقات خود را در خاورمیانه پیگیری كند.» (روزنامه شرق، شماره 435، 22/12/83، ص 19) تحقیق در این زمینه برای محققان چندان كار دشواری نخواهد بود؛ زیرا در گزارش ساواك حتی ماهیانه‌ای كه به نراقی پرداخت می‌شود، ذكر شده است:
« سری
28/5/39
احسان‌الله نراقی
متولد 26/9/13 در شهر كاشان از اقوام نزدیك دكتر مرتضی فقیه (عضو سازمان توده در اروپا) نامزد او: دوشیزه س.فرمانفرمائیان. ورود به ژنو در سال 1947. در سال 1953 هنوز مشغول مطالعه علوم اجتماعی و اقتصادی بود و در مدت اقامت خود در فعالیتهای كمونیستی شركت داشت. در سال 55-1954 به ایران مراجعت و در اصل چهار استخدام شد. در سال 1955 عازم پاریس جهت اخذ دكترا شد، روادید مسافرت به انگلستان هم به او داده شد. در سال 1956 پس از اخذ دكترا از پاریس برای مدت یك سال تحت رهبری پرفسور David Glass (دانشكده اقتصاد لندن) مشغول مطالعه شد و بورس كمك خرج بمبلغ 2500 دلار هم از طرف مؤسسه POPULATION COUNCIL INC OF NEWYORK به او اعطا گردید سفارت ایران در پاریس از نامبرده در اخذ روادید حمایت كرد در 9 ژوئیه 1950 [احتمالاً سال 1960] وارد انگلیس شد و به آدرس ST. MARY,S CHAMBERS CAMBRIDGE اقامت كرد.
آیا منظور واقعی او از این مسافرت چیست؟ آیا اطلاعات تازه درباره فعالیتهای سیاسی و نظریات سیاسی او در ماههای اخیر دارید. (حسب‌الامر تیمسار علوی‌كیا پاسخ داده شده كه او بكلی از كمونیسم برگشته است و در حال حاضر فعالیتی ندارد. 9/7/39)»
(سند شماره 39 از پرونده شماره 18195 كد 5/186 مركز اسناد) زمانی كه آقای نراقی از فراماسونها سخن می‌گوید حتی حاضر نیست در مورد ماهیت فراماسونهای وابسته به آمریكا كمترین اظهار نظری كند، در حالی‌كه ماهیت ماسونها تا آن حد روشن است كه افرادی چون مظفر بقایی كه او هم مانند آقای نراقی با نزدیك شدن به آیت‌الله كاشانی توانست نقش مهمی در ایجاد اختلاف و تضعیف نهضت ملی شدن صنعت نفت ایفا كند در پاسخ به سؤالی می‌گوید: «لاجوردی- با تمام صحبت‌هائی كه راجع به عضویت در تشكیلات فراماسونری در ایران شده قضاوت شما در مورد این سازمان و عضویت در این سازمان چه بوده؟
بقائی- این یك رو دارد یك پشت دارد. روی این یك مرام خیلی عالی مترقی انسان دوستانه و نوع پرستانه است و كمك متقابل به اعضاء فراماسونری یعنی به برادرها. پشت این از چندین سال پیش، عرض كنم كه، یك شعبه‌ای از شعبات سیاست انگلیس است و اجرای كوركورانه دستور انگلیس‌ها. به نظر من عده زیادی از اینهائی كه فراماسون شدند هیچ اطلاعی از این جریانات نداشتند. یك عده هم خوب وارد بودند و اطلاع داشتند.» (خاطرات دكتر مظفر بقایی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر علم، سال 1382، ص488)
در پایان ضمن اعلام آمادگی برای مناظره با مؤلف درباره كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوین»، در روزنامه شرق یادآور این نكته می‌شویم كه تاریخ عرصه كلی‌گویی، جزم‌اندیشی و شعار دادن نیست. در این حوزه مجیزگویی و افزون بر آن هواداری عبث از افراد و تشكلها جایی ندارد. از این رو باید از نگاه سطحی، شتابزده و توأم با افراط و تفریط، ساده‌بینی، برخورد ژورنالیستی و بازخوانی ادعاهای تكراری و مطالب كلیشه‌ای جداً پرهیز كرد؛ چرا كه به قول ویل دورانت: «تاریخ بر همه كوششهایی كه به عمل می‌آید تا آن را به زور در مسیرهای نظری و منطقی بیندازد، پوزخند می‌زند، تعمیم‌های ما را به تاراج آشفتگی می‌دهد و قواعد ما را می‌شكند.»"