جعفرقلىخان (سرداربهادر ـ سرداراسعد سوم)
جعفرقلىخان پسر بزرگ حاجى علىقلىخان سرداراسعد و همسر مورد علاقهاش بىبى صنم است. جعفرقلىخان در سال 1927ه . ق در چهارمحال متولد شد. وى در اوان كودكى به خاطر محبوس بودن پدرش، علىقلىخان در زندان ظلالسلطان صدمات زيادى ديد و به همين دليل به تهران آمد و چند سالى را تحت حمايت ميرزا علىاصغرخان امينالسلطان ايام خود را گذرانيد. پس از طى دوران كودكى، تحصيلات ابتدايى و دروس معمول زمان تعليمات نظامى از قبيل سواركارى و تيراندازى را فراگرفت. در سال 1321ه . ق كه امينالسلطان از صدارت عزل و به سفر اروپا عزيمت رفت، جعفرقلىخان نيز به ايل خود برگشت و پس از مدتى كوتاه به اروپا رفت و در آنجا مقيم شد. وى در سال 1323ه . ق ملقب به سرداربهادر شد و هنگام فتح تهران توسط قواى بختيارى، جزو سواران بختيارى بود. پس از خروج محمدعلىشاه از ايران، در زنجان و اهر و سراب و قراچهداغ با كمك يپرمخان قيام طرفداران شاه مخلوع را سركوب كرد و در سال 1328ه . ق بنا بر امر مستوفىالملك مأمور خلع سلاح مجاهدين پارك اتابك شد. در سال 1336ه . ق عليقلىخان سرداراسعد درگذشت و طبق فرمان احمدشاه عنوان و لقب سرداراسعد به جعفرقلىخان تعلق گرفت و عنوان سرداراسعد بختيارى يافت و در سال 1336ه . ق براى اولين بار در دورة چهارم رئيسالوزرايى مستوفىالملك به وزارت پست و تلگراف منصوب شد و مدت كوتاهى در اين مقام باقى بود كه كابينه سقوط كرد. پس از سقوط مستوفى و روى كار آمدن وثوقالدوله، جعفرقلىخان به حكومت كرمان منصوب شد. و حدود دو سال و نيم حاكم كرمان بود و بعد از آن جاى خود را به عبدالحسينخان تيمورتاش داد. او در طول حيات سياسى خود ده بار به مقام وزارت منصوب شد كه مجموعا پنج بار پست تلگراف و پنج بار وزارت جنگ را به عهده داشت. سرانجام در حالى كه در كابينه فروغى سمت وزير جنگ را عهدهدار بود متهم به توطئه عليه كشور شد و هنگامى كه با رضاشاه در بابل بود در آن شهر توقيف و او را به شكل وهنآورى، تهران آوردند. سرداراسعد در روزهاى اول ورود به زندان از ترس آنكه او را مسموم نكنند لب به غذا نزد، ولى در پايان پس از چهارماه و اندى كه در زندان بود در فروردين سال 1313ه . ش به وسيله پزشك احمدى با تزريق آمپول هوا مقتول گرديد. در علت دستگيرى و قتل وى گمانهاى بسيار وجود دارد، از جمله قصد بازگرداندن محمدحسن ميرزا قاجار به حكومت، سهام نفت، ارتباط با انگليسى و خريد اسلحه، قصد ترور شاه در چالوس، دوستى با تيمورتاش، سخنچينيهاى آيرم رئيس نظميه، خودخواهى و بىسياستى و اعتماد بىجا به رضاشاه.
با قتل او بسيارى از خوانين بختيارى دستگير، زندان و يا اعدام شدند و دوران درخشش خوانين و بختيارىها پايان يافت.