ناآرامي‌هاي 23-24 سپتامبر 1925 در دوران كودتاي رضاخان در اسناد وزارت خارجه آمريكا

در تاريخ 15 ژوييه 1925، فرانک اچ. گور از اعضاي هيأت مستشاري مالي آمريکايي با ارسال تلگرامي به ميلسپو در آمريکا نوشت: «احتمال دخالت نابجاي رئيس‌الوزرا در قضيه ارزاق... کمبود ارزاق جدي است ولي به مرز بحران نرسيده است. اگر در کارمان دخالت نکنند، دردسري نخواهيم داشت.»  گزارش مورخ 16 سپتامبر 1925 اموري درباره وضع ارزاق بسيار کوتاه است و نشاني از اضطراري بودن اوضاع در آن ديده نمي‌شود: «احتراماً توجه وزارت خارجه را به وخامت روزافزون وضع ارزاق در تهران، و همينطور در مرکز و جنوب ايران، و تأثير آن، و احتمالاً تأثير بيشتر آن در ماههاي آتي، بر وضعيت سياسي اين کشور جلب مي‌کنم.»  در 23 سپتامبر 1925، فقط دو روز پس از اعلام خبر عزيمت شاه به سوي ايران، ناآرامي‌ها در تهران آغاز شد. اموري مظنون بود که عده‌اي اين ناآرامي‌ها را به راه انداخته‌اند: «وخامت وضع ارزاق در طول سي و شش ساعت گذشته موجب بروز ناآرامي‌هايي در شهر شده است که احتمالاً برخي عناصر سياسي ذينفع محل نيز به آن دامن زده‌اند... ادامه ناآرامي‌ها بعيد است ولي احتمال دارد آنهايي که خواهان بي‌اعتبار کردن مستشاران آمريکايي هستند اين ناآرامي‌ها را در خارج از کشور در بوق و کرنا کنند و اينطور القاء نمايند که ايران بي‌ثبات است.»  اموري اين ناآرامي‌هاي دو روزه و ابعاد سياسي آن را در گزارش 28 سپتامبر 1925 خود شرح داده است: «در اوايل صبح روز 23 سپتامبر پس از چند روز کمبود شديد نان و کاهش کيفيت آن جمعيتي قريب به يک صد نفر با چوب و چماق در بازار به راه افتادند و از بازاري‌ها خواستند که حجره‌هايشان را ببندند. بستن حجره‌ها نوعي اعتراض به حساب مي‌آيد که شايد بتوان گفت معادل اعتصاب غربي‌هاست. جماعت که حالا تعدادشان بيشتر شده بود به مسجد سلطاني رفتند و در آنجا کفيل فرماندار نظامي تهران، ژنرال عبدالله خان طهماسبي، به مردم که حالا به جماعتي خشمگين تبديل شده بودند، اطمينان داد که با ورود گندم از غرب و شمال اوضاع خيلي زود بهبود خواهد يافت. حرف‌هاي عبدالله خان نتوانست جماعت حاضر را آرام کند، و مردم، در حالي که برخي کميسيون‌هاي مجلس تشکيل جلسه داده بودند، از مسجد سلطاني روانة مجلس شدند، و در راه از دکاندارها مي‌خواستند تا دکان‌هايشان را ببندند. دکاندارها، و زنان و برخي آدم‌هاي بيکار هم به ميل خود يا به زور به خيل جمعيت پيوستند. آنها بدون هيچ مانع و مخالفتي وارد حياط مجلس شدند و خيلي زود به اتاق‌هاي ساختمان حمله بردند و شروع به شکستن اسباب و اثاثيه کردند، و يکي از زنها بر کرسي رئيس مجلس نشست و شروع به تشجيع بيشتر مردم کرد. در همين حيص و بيص ميرزا‌حسن خان پيرنيا (مشير‌الدوله)، رئيس‌الوزراي پيشين و نماينده فعلي مجلس، که شخص بسيار محترم و شيک‌پوشي است، مورد ضرب و شتم قرار گرفت. جماعت به معاون وزير عدليه و نظام‌الدوله، فرماندار سابق کرمان، هم حمله کرد و حيثيت و آبروي ساير شخصيت‌هاي سرشناس را شديداً مورد توهين قرار داد. مدرّس که در جلسة يکي از کميسيون‌هاي مجلس حاضر بود سعي کرد آن جماعت خشمگين را آرام و به حرف‌هايشان گوش کند، ولي هيچ فايده‌اي نداشت. با نزديک شدن ظهر جماعت به تدريج ساختمان مجلس را ترک کرد، ولي در بعد از ظهر و غروب همان روز عدة زيادي از مردم به خيابان‌ها ريخته بودند و احتمال بروز خشونت مي‌رفت، به ويژه اينکه گروهي از آنها يک بار ديگر به طرف مجلس روانه شد که در آنجا با دخالت مأموران نظميه و بدون درگيري متفرق شدند. بعد از ظهر همان روز عدة زيادي مرد و زن را دستگير کردند. بازداشتگاهها و زندان‌ها آنقدر پُر شده بود که بقيه را سوار بر کاميون به خارج از شهر مي‌بردند و در بيابان‌ برهوت که تنها همدم‌شان باد سرد بود، رها مي‌کردند. در اوايل شب جماعتي به قاعده سيصد نفر سعي کرد وارد محوطه سفارت روس بشود ولي دسته‌اي از نظاميان با شليک تير هوايي مانع از هجوم آنها به دروازه‌هاي سفارت شد. همان شب نانوايي‌ها به دستور دولت شروع به پخت کردند و با آرد مرغوبي که از انبارهاي ارتش تدارک شده بود، نان خوبي به دست مردم دادند. با همة اين احوال، ساعت هشت صبح پنج‌شنبه 24 سپتامبر جماعتي در حدود 300 تا 1000 نفر وارد محوطه بزرگ سفارت روس شدند. در اينجا رسم است که مردم به نشانة اعتراض به دولت خود و همينطور استمداد کمک و همدردي از دولت‌هاي خارجي، در محوطة سفارت‌هاي خارجي بست مي‌نشينند. بلافاصله چند جوخه سرباز به محل اعزام شدند تا از ورود بيشتر مردم به سفارت جلوگيري کنند. در بيرون از ساختمان مجلس و همينطور در ميدان بزرگ سپه و اطراف سفارت روس، مردم با چوب و چماق و سنگ به جان مأموران نظميه و سربازان افتادند. کار بجايي کشيد که در ميدان سپه به سربازان فرمان آتش دادند. يک سيّد روحاني کشته و تعداد زيادي از مردم مجروح شدند. مردم جنازة آن روحاني را بر سر دست گرفتند و در خيابان‌ها گرداندند. همين باعث شد که مأموران نظميه و سربازان بطور جدي‌تري وارد عمل شوند، و با تاريک شدن هوا جمعيت متفرق و شهر آرام شد. برخي مقامات دربار، از جمله صاحب اختيار، منشي وليعهد، و ساير افرادي که از کاخ بيرون آمده بودند هم دستگير ولي روز بعد آزاد شدند.
ذکاءالملک هم که شخصي بي‌نهايت آرام و صبور است اتفاقاً در نزديکي کاخ شاه بوده که گمان مي‌کنند از درباريان است و دستگيرش مي‌کنند ولي بعد از احراز  هويتش براي افسر فرمانده آزاد مي‌شود.» اموري اضافه مي‌کند: «عده‌اي از زن‌ها فرصت را غنيمت شمرده و ناغافل مردهاي شيک‌پوش و ظاهراً متمول را به باد کتک مي‌گرفتند... در واقع يکي از جنبه‌هاي روشنگر کل ماجرا رفتاري بود که زنان با حجاب و خجالتي تهران از خود نشان دادند، که اصلاً گمانش هم نمي‌رفت. با اينکه نمي‌توانم اين داستان را تأييد کنيم ولي مي‌گويند که يکي از همين زن‌ها چادرش را به داخل اتومبيل رئيس‌الوزرا انداخته و به رئيس‌الوزرا گفته که کلاه نظامي‌اش را به او بدهد... روز جمعه بجز دسته‌هاي متعدد سربازان پياده و سواره‌اي که در خيابان‌ها ديده مي‌شدند، همه چيز در پايتخت به حالت عادي بازگشته بود. مجلس پيش از ظهر جلسه‌اي محرمانه تشکيل داد و طي آن رئيس‌الوزرا به نمايندگان اطمينان داد که دولت اوضاع را در کنترل دارد، هم از حيث حفظ نظم و هم از حيث عرضه نان.»
ترديدي نيست که «بلواي نان» سپتامبر 1922 نيز همچون «بلواي نان» ژوييه 1918، شورش «ضد کليمي» سپتامبر 1922، و شورش «ضد بهايي» ژوييه 1918، از پيش طراحي شده بود. در اين زمان ديگر طراحي و به راه انداختن شورش به تاکتيک‌ استاندارد انگليسي‌ها براي رهاندن رضا [خان] از دردسرهاي جدي تبديل شده بود. ولي اين بار سير وقايع مسير غيرمنتظره‌اي پيمود و بي‌نظمي‌ها از کنترل خارج شد: «تا اينجا به شرح خلاصه‌اي از روند بي‌نظمي‌ها پرداختم و حال مي خواهم به اسباب آن اشاره کنم. در گذشته، حتي در جريان قحطي سال‌هاي 1917-1918 که هر روز عده‌اي در گوشه و کنار خيابانهاي پايتخت [از گرسنگي] جان مي‌باختند، ندرتاً پيش آمده بود که جماعتي تهراني با چوب و چماق به خشونت متوسل شود. همين که جماعتي به خيابان‌ها ريختند و سازمان‌يافته بودند کافي بود که از همان اول هر انساني را به اين گمان بيندازد که عده‌اي عنصر خارجي محرک آن بوده‌اند. نهايتاً هم معلوم شد که اين عناصر از گرسنگي و نارضايتي و احتمالاً احساسات مردمي که به طور خود جوش در بازار جمع شده بودند استفاده کرده و تظاهراتي را براي اهداف سياسي خود به راه انداخته‌اند. در طول دومين روز ناآرامي‌ها مقادير فراواني نان در نانوايي‌ها موجود بود.» اموري اضافه مي‌کند: «از قرار معلوم رئيس‌الوزرا طالب تظاهرات بود بلکه اعتراض مردم به تظاهرات ضد سلطنت تبديل شود و با ترساندن شاه او را از ترک فرانسه منصرف کند. وقتي معلوم شد که جمعيت در شعارهاي خود فرياد «مرگ بر شاه» يا «وثوق‌الدوله نمي‌خواهيم» سر نمي‌دهند، و بيشتر طرفدار سلطنت هستند تا بر ضد آن، و وقتي خشونت‌ها داشت ناغافل ابعادي جدي پيدا مي‌کرد، دولت تاکتيک‌هايش را عوض کرد و براي کنترل اوضاع فعالانه وارد صحنه شد. دار و دستة دربار هم با استفاده از اين موقعيت تظاهراتي به طرفداري از شاه و عليه دولت به راه انداختند. تعداد ملاها و روحانيوني که در جلوي جمعيت راه مي‌رفتند قابل توجه بود. مي‌گويند بعضي از تظاهرکنندگان کيسه‌هاي پر از سنگ داشتند و سنگ‌هايي را که مردم روز چهارشنبه بعد از ظهر به طرف مأمورين پرت مي‌‌کردند فقط در سنگ‌تراشي‌ها مي‌شود پيدا کرد. مي‌گويند مردم بر سر يک سخنران ريختند که شروع به بدگويي از شاه کرده بود، و همينطور جمعيتي که روز پنج شنبه به محوطة سفارت روس راه يافته بود علاوه بر خواست‌هاي ديگري که داشتند از رفيق يورنف خواسته بودند که «شاهشان را پس بدهد». قبلاً گفتم که دولت اشخاص مختلفي که خود را از طرفداران دربار نشان داده بودند دستگير و براي مدت کوتاهي در حبس نگه داشته بود.» اموري گزارش خود را اينگونه به پايان مي‌برد: «ناآرامي‌ها عمر کوتاهي داشت، خيلي زود فراموش مي‌شود، و احتمالاً تکرار نخواهد شد. ولي گزارش مشروح من به اين دليل است که واقعه مزبور در واقع نقطة تلاقي جريان‌هاي سياسي غالب کشور بود که بسيار شاخص و روشنگر است: جريان‌هايي سر تا پا از يک قماش با ظواهري ضد و نقيض که مسلماً مي‌توانست براي لوييس کارول* بسيار جالب باشد.»  روزنامه کوشش در شماره مورخ 5 اکتبر 1925 خود نوشت: «طبق گزارش‌ها بازگشت شاه به ايران به تعويق افتاده است، ولي مادر شاه و بعضي از اعضاي خاندان سلطنت عازم ايران شده‌اند.» اموري در توضيح اين خبر مي‌نويسد: «گزارش روزنامه‌ها دربارة تعويق بازگشت شاه از فرانسه توجه چنداني به خود جلب نکرد. روزنامه‌ها و سياستمداران آنقدر اخبار اعليحضرت همايون شاهنشاه را به يکديگر پاس داده‌اند که ديگر مردم علاقه‌اي به اين اخبار ندارند.»