مخالفان ميسيونرهاي امريكايي در ايران

گفتاريست نعز و نيكو كه: «چيزها با نا همتاي خويش شناخته ميشوند.»
به قول مولوي:
زانكه ضد را، ضد كند پيدا يقين         زانكه با سركه، پديد است انگبين
بحث و بررسي درباره موضع و مرام مخالفان مبلّغين امريكايي، در شناسائي بهتر اين سازمان، ميتواند ما را ياري رساند، سرشت و سيرت و خاستگاه آنان را به ما نشان دهد.

1. كاتوليكها
يكي از مخالفان سرسخت و قديمي ميسيونرهاي امريكايي، كاتوليكها بودند. تلاشها و مبارزه طولاني آن دو سازمان در زمان حاجي ميرزاآقاسي، پرنس دالگورگي را هماورد كنت دوسارتيژ ساخت، سرانجام تهديد روسها كارگر افتاد، كنت دوسارتيژ شكست خورد و چنين اعتراف كرد:
... من مدت مديدي بهطور جدي با سفارت روسيه مبارزه كردم ولي شكست يافتم زيرا سلاح آنها قويتر از سلاح من بود.1
در غائله شيخ عبيدالله، از اين نظر كه، ميسيونرهاي امريكايي با اكراد مهاجم همدست و همداستان بودند، كاتوليكها نسبت به آنان ابراز مخالفت كرده، همكار و همرزم مسلمانان شدند و با اكراد پيكار كردند، علي افشار، در رساله شورش شيخ عبيدالله مينويسد:
در اين روز كنسول انگليس به ملاقات مسيو امانوئل گلزار خليفه كاتوليكهاي اروميه رفت و قصدش اين بود كه كاتوليكها از شهر بيرون روند و يا پرچم انگليس بر بام خانههاي خود برافرازند تا مصونيت جان ارامنه حاصل آيد. و استدلالش اين بود كه به زودي نيروي مقاومت اهالي در هم خواهد شكست و اروميه تالي مياندوآب خواهد شد.
خليفه در پاسخ گفت: شما بهتر است به جاي تكليف تسليم به اهالي و دلسوزي به حال ارامنه، شيخ را از اين حال فاسد منع كنيد و انديشه سلطنت را از مخيلهاش خارج سازيد تا بيجهت موجبات قتل نفوس بيگناه را فراهم نياورد. تازه، من 37 سال است كه به اروميه آمده و با مردم اين ديار كمال اتحاد و برادري داشتهام و خود را فردي از آنان ميشناسم و همچنان كه در ايام خوشي با آنان شريك بودهام امروز نيز خود را جدا از آنان نميشناسم.
اين جواب دندانشكن و قاطع، جاي بحث براي كنسول باقي نگذاشت و او چون ماري زخم خورده از پيش خليفه بازگشت. خليفه بلافاصله دستور داد كه تفنگچيان كاتوليكاز روستاها بهشهر آمدند و دوش به دوش ساير مدافعان بهپيكار پرداختند.
ياري صميمانه خليفه و كاتوليكها در مدت نبرد، موجب شد كه پس از خاتمه كار، اعليحضرت شهرياري خليفه را به اعطاي يك حلقه انگشتري گرانبهاي الماس مفتخر فرموده و از خدماتش به نحو مقتضي قدرداني به عمل آمد.2
همسر دكتر كاگران، در نامه مورخ 6 آوريل 1882 به خانوادهاش نوشته است:
حاكم اروميه با ما سازگار نيست. گزارشهايي به تهران فرستاده و ما را عناصر نامطلوب معرفي كرده است.
حاكم كاملا تحت تاثير تبليغات كاتوليكهاست. او از ما خواسته است كه، آيا از دولت ايران نامهاي داير به كار چاپخانه، دريافت كردهايم يا نه. ما همچو مجوزي نداريم.3
دكتر شدّ هم در نامه مورخ 31 ژانويه 1881 نوشته:
بعد از رفتن كردها، ميسيون از جانب مسلمانان و كاتوليكها آماج اتهام شد... كاتوليكها خيلي اخبار نادرست و شايعات ناروا درباره مبلّغين امريكايي به كنسول فرانسه در تبريز نوشتند.4
بعد از غائله شيخ عبيدالله، در زمان حكومت امير نظام گروسي، در سلماس كاتوليكها را ترور و تهديد ميكردند. آنطوري كه امير نظام در پاسخ نامه تلگرافي، به مقامات دولتي گزارش كرده، قاتل مرد كاتوليك تبعه روس بوده است.5

2. مبلغين كانتيربري انگلستان
جوليوس ريشتر، چنين مينگارد:
رقيب خطير و خيلي جدي مبلّغين امريكايي، هيئت مبلّغين انگليسي بودند. هنگامي كه امريكائيان كنگرههاي جداگانه تشكيل ميدادند، كليساي نستوريان كردستان، به ويژه بِطâريقِ آنان مارشيمون و همسايگان، در مراقبت و ديدگاه مبلّغين ديگر (انگلستان) قرار گرفته بود. جايگاهي كه بكر و دستنخورده باقي مانده، و ميتوانست وزنه تعادل مناسبي در مقابل نفود مبلّغان پرزبيتري باشد.
انجمن مركزي كليساي انگليكان، از سال 1835، نستوريان را مورد توجه قرار داد. نخست آينس ورث و هرمز رسام را براي تحقيق به كردستان حكاري و اروميه فرستاد. در سال 1842، از مركز موصل، ج. پ. بادجر مأمور پژوهش شد.
حمله كردهاي بدرخانبيك به نستوريان جولامرك، مدتي كار و كوشش را به وقفه انداخت. 34 سال بعد، كشيش انگليسي ا. ل. گوتز به كردستان اعزام شد. سپس، واهل اسكانديناوي پنج سال در كردستان تبليغ كرد. در سال 1886، روحانيون برجسته و دانشمند، به كردستان و اروميه اعزام شدند و به فعاليت وسيع پرداختند.6
در سفرنامه ايزابلا، بيشاب، چندين صفحه به شرح سازمان و نوع تعليمات ميسيونرهاي انگليسي اختصاص يافته و در قسمتي از آن آمده است:
بنابه درخواست مارشيمون، سراسقف كانتيربري انگلستان در پائيز 1885، به ارومي رفت و تشكيل سازمان داد. در موقع سفر من (1890) پنج روحاني فارغالتحصيل از دانشگاههاي كمبريج و اكسفورد، در منطقه فعاليت داشتند. چهار نفرشان در مركز اروميه بودند و يك نفر در كردستان حكاري استقرار يافته بود7
ضرورت دارد به بيان آيد كه :خط مشي و عملكرد هر يك از مبلّغان انگليسي و امريكايي، كاملا متفاوت بوده و روش كار آن دو، درست مخالف همديگراند. اين يكي عملا بدعتگذار، گردآورنده نوكيشها، جذب پيروان جديد و عوام است. و آن دگر سعي ميكند پيروان كليساي قديم را با حقايق آشنا سازد و مسيحيان را متحد نمايد. انجمن مبلّغان انگليكان به هيچوجه رفض و بدعت نميپذيرد، ميسيون امريكايي مسيحيت را به شكاف و جدائي سوق ميدهد و ارزش و اهميتش را ميكاهد.8
در اين باره لرد كرزن، هم اظهارنظر ميكند:
... در ميان هيئتهاي امريكايي و انگليسي بهطوري كه طبيعي است حسادت و تصادم هست. نه فقط از اين جهت كه امريكاييها زودتر در آنجا به كار پرداخته و مدعي شدهاند كه حق انحصاري دارند، بلكه هدف دو هيئت بهكلي متفاوت و بلكه متضاد است.9
هجوم ميسيونرهاي خارجي به اروميه با هدفهاي متفاوت و متضاد، خالي از مفاهيم و تعاليم مسيحيت، در نوشتههاي جهانگردان و محققان اواخر قرن نوزدهم، به بحث و فحص آمده است. يادداشتهاي روزانه چارلز استوارت (كنسول انگليس در تبريز) در سال 1899 تنظيم و تدوين يافته و پس از درگذشت مؤلف، وسيله بازيل استوارت چاپ و منتشر شده است. در آن مجموعه چنين ميخوانيم:
شهر مشهور اروميه با جمعيت مسيحي فراواني واقع در جنوب غربي درياچه اروميه، از سال 1842 به بعد، سازمان وسيع پرزبيترهاي امريكايي را داشته، در سالهاي اخير، اسقف انجمن كليسايي انگلستان نيز در آنجا مستقر شده و فعاليت ميكند. كاتوليكهاي روم هم اكنون انجمن و سازماني داشته و دارند. در حدود 27 نفر مبلّغ مذهبي به نام و به نفع سازمانهاي فوق در اروميه در تلاش و تكاپو هستند. تازه با اين فزوني مبلّغ و مبشّر، شنيدم انجمن كليساي روسي (ارتدوكس) هم در اروميه، در مقياسي وسيع، در شرف تأسيس ميباشد. در صورتي كه خيلي از شهرهاي بزرگ ايران با جمعيت مسيحي فراوان، اصلا و ابدآ انجمن و مبلّغ ندارند.10
ج. ويلسون، محقق امريكايي، مطلب فوق را با شرح و بسط كامل، علل و عوامل به قلم آورده و در قسمتي از نوشتههايش، سخنان بانو بيشاب را روايت كرده است:
امر مسلّم و محقق اين است كه، مسيحيت در ايران ناشناخته مانده و ملتهاي مسيحي مذهب، نسبت به معرفي و تبشير مسيح در ايران، هيچ علاقه و رغبتي نشان ندادهاند. شهرهاي پرجمعيت سواحل خليجفارس، شيراز، كرمان، يزد، قم، مشهد، كاشان، كرمانشاه، و خيلي شهرهاي ديگر، از كوششهاي مسيحي بهره نبرده و دستنخورده باقي ماندهاند. اكنون مسلمانان تبليغات ما را تحقير نموده و آن را بهانه، و يا نوعي فريب و دروغ ميپندارند.11
ويلسون نوشته را ادامه ميدهد:
در ميان انواع بحثها درباره نستوريان و ميسيونرها، عدهاي از نويسندگان انگليسي به ويژه آئين پرستان، اخيرآ بيان ميدارند كه، حمايت و كمكهاي مقامات انگليسي نسبت به ميسيونرهاي امريكايي، باعث سقوط و انحطاط كليساي نستوريان شده و آنان را موذي و كوتهبين كرده است. اين حقيقت دارد كه مقامات انگليسي در ايران از ميسيونرها حمايت كردند. ولي اين اقدام در آغاز كار آنان، و به واسطه نداشتن روابط ديپلماتيك ايران با آمريكا، و به منظور تسهيل كار و تشريك مساعي در امور كليساي مسيحيان بوده است.
برخي از نويسندگان چنين ادعا و كيفرخواست دارند كه، امريكائيان به همان اندازه براي ايرانيان شناخته شده هستند كه انگليسيها بودهاند. حتي آنان امريكائيان را متهم ميكنند كه حيله و فريب و افزايش نفوذ خود را به نام و ظاهر انگليسي، انجام ميدادند. (ص 304 و 305)
ويلسون به نظريات نويسندگان انگليسي چنين پاسخ ميدهد:
اين اغتشاش و اشتباه افكار عمومي، و داوري مردم از اوضاع و احوال امريكايي از اين جا ناشي ميشود كه، ميسيونرهاي مزبور به زبان انگليسي صحبت ميكنند و هرگونه اعمال و رفتارشان به انگليسيها نسبت داده ميشود. از طرف ديگر، از 60 سال پيش تاكنون، در مشرق زمين به ويژه ايران، عنوان «امريكايي» هميشه ناشناخته مانده است. اين ناآگاهي، علتي عميق و اصلي دارد و آن يك اشتباه بينالمللي است كه در شرق مذهب و نژاد را از هم جدا نميدانند. و با هم درآميختن آن دو، اغتشاش و اشتباه به وجود ميآيد. در ايران، مردم عمومآ كاتوليك رومي را «فرانسوي» ـ كاتوليك ارتدكس را «روسي» ـ پروتستان را «انگليسي» ميشناسند. (ص 305 و 306)
ج. ويلسون، با درج پاراگراف زير، آگاهي ميدهد آب و دانه مرغان تخم طلاي امريكايي، از كجا بوده، و چگونه چاق و چله ميشدند:
هرگاه در آغاز كار، انگليسيها از ميسيونرها حمايت موقت كردند، در اوقات ديگر، ميسيونرهاي امريكايي از مقامات روسي كمكهاي مصمم و قطعي دريافت مينمودند. زماني كه دولت انگلستان با ايران در حال جنگ بود. وضعيت و امنيت گروه مبلّغان امريكايي منظور و مطرح شد. ن. و. خانيكف به مقامات ايراني اعلام كرد كه، ميسيونرهاي امريكايي در تحت حمايت دولت روسيه بوده و خطري متوجه آنان نميشود. هنگامي كه ژوزوئيتها طرح اخراج پروتستانها را ريخته بودند، سفير روسيه كنت مُدم، در مقابل آنها ايستاد و نقشه و برنامهشان را باطل كرد. (ج. ويلسون. ص 307)
ميسيون كانتيربري انگلستان، جمعيت هشتاد هزار نفري نستوريان كردستان حكاري را در تحت تعليم و نفوذ خود داشتند و به نفع انگلستان كار ميكردند. ميسيون پرزبيتري امريكايي نيز در آذربايجان طرحها و برنامههاي دولت روسيه را پيش ميبرد. اين دو سازمان تبليغاتي با مقاصد سياسي، نه تنها در امور مذهبي اختلاف روش و بينش داشتند، بلكه در امور فرهنگي وانتخاب زبان بومي و آموزشي نيز، در جهت مخالف هم، گام بر ميداشتند.
ميسيونرهاي امريكايي، مروّج زبان تركي بودند. نشريات آنان كلا به زبان تركي و سرياني نوين انتشار مييافت. آنان نه تنها گويش تركي را در ميان مسلمانان آذربايجان رواج دادند، بلكه براي ارامنه نستوريان نيز، به تركي موعظه كرده و درس ميدادند. در كتاب پزشك بيگانه از دكتر كاگران روايت شده است كه:
به پيشوائي حكيم اوشانا، دانشجويان دانشكده پزشكي، هر روز بامداد قبل از صبحانه، به مدت كوتاه دعا و نماز ميخواندند و در شامگاه با وقت بيشتري آن را انجام ميدادند. اين تعليمات و ادعيه به زبانهاي سرياني و تركي بود. (ص 353)
اسحق اَدَمز، متولد و بزرگ شده در قريه سنگر اروميه، بنيانگذار كلني نستوريان در كانادا ميباشد. او در صفحات 67 الي 74 كتاب خود، آمار واطلاعات مدارس روستائي اروميه را كه قشه «اوشانا» براي وي فرستاده درج كرده است. گزارش حاكي است كه در مدارس اروميه، بعد از كتابهاي الفباي سرياني و تركي، انجيل متي و مرقس خوانده ميشود. در اكثر مدارس، شاگردان پسر و دختر، در كلاسهاي اول و دوم، كتابهاي تهجي كردن الفباي زبان تركي را ادامه ميدهند و سپس به آموزش انجيل به زبان تركي ميپردازند. در دو مدرسه از آموزش انجيل به زبان فارسي هم ياد شده است. به علت اين كه شاگردان مسلمان آن مدارس قبلا كتابهاي «گلستان» و «ترسل» را به فارسي خوانده بودند.12
ولي تعليم و تبليغ ميسيونرهاي كانتيربري انگلستان، به زبان فارسي و سرياني قديم بوده و در منطقه كردستان حكاري، زبان تركي آذربايجان اصلا و ابدآ استفاده نميشد.
جيمز، باست، مينويسد:
... در بين نستوريان مناطق كوهستاني كردستان، هيچگونه كتابهاي مقدس به زبان تركي آذربايجان وجود نداشت، همه انتشارات مذهبي به زبان فارسي، در قطع وزيري چاپ و توزيع شده بود. (ج. باست، ص 54)
بانو بيشاب نيز، خبر مشابه دارد:
... مبلغين كانتيربري، در مدارس بالاتر از ابتدائي كردستان، علاوه بر مواد درسي: تاريخ عمومي، رياضيات، جغرافيا، زبانهاي انگليسي، فارسي، تركي عثماني و سرياني قديم تدريس ميكردند. (بيشاب، ص 231)

3. ميسيونرهاي آلماني
مبلّغين آلماني، هنوز در اروميه خيمه و خرگاه برپا نداشته، تندباد توطئهها سامانشان را بر باد داد.
جوليوس ريشتر، مينويسد:
در سال 1895 پيشواي روحاني ويليام فابر آلماني، دو مبلّغ جوان به نامهاي كوزل Kozle و زرويك Zerweek را به ايران فرستاد. سفارت ايران در آلمان، از قصد و نيت آنان آگاهي يافت و گزارشي به شاه فرستاد. فورآ فرمان توقف كار و اخراج آنان از كشور صادر شد. كوزل در بستر بيماري افتاد و درگذشت، و زوريك به آلمان بازگشت.13
روايت ريشتر آشفته است و نوشته اسحق اَدَمز به شرح زير، مقرون به صحّت است و درخور پاسخ :
در سال 1894، ميسيون لوتريان به پيشوائي فابر آلماني، دو نفر از مبلّغين خود را به نامهاي: زرويك Zerweek و كيزل Kitzl به ايران فرستاد تا در اروميه تمركز يابند و تبليغ نمايند. اما، آنان در پنهان نگه داشتن طرح و نقشه خود احتياط كافي ننموده و در هر حال آمال و آرمانهاي آينده خود را اظهار ميداشتند. تمام نقشههاي آنان به آگاهي شاه رسيد. به ميسيونرهاي آلماني فرمان تلگرافي ابلاغ شد كه فورآ كشور ايران را ترك كنند. از آن جايي كه تاكنون در بين مسلمانان آزادي مذهب وجود ندارد و هرگونه تلاش و اقدامي بيهوده مينمايد و حوادث ناگوار به زودي اتفاق ميافتد، مرگ غيرمنتظره مبلّغ جوان كيزل، او را از خدمت به مسيحيت بازداشت و جانش را در اين سرزمين باخت. همكار وي دكتر زوريك رهسپار آلمان شد.14
از قديم گفتهاند: «مهتاب نرخ كرباس را ميشكند». سفارت ايران در آلمان رقيب لوتريان نبود كه از برنامههاي آنان گزارش تهيه نمايد. اين گونه اخبار را ميسيونرهاي امريكايي ساختند و پرداختند تا لوتريان را از آذربايجان برانند. چرا هفتاد سال آزادي مذهب در بين مسلمانان ايران براي مبلّغين امريكائي فراهم آمد ولي يكسال براي لوتريان ميسر نشد و به مرگ كوزل انجاميد؟ اين حادثه هم با مرام ميسيونرهاي امريكايي رابطه پيدا ميكند، نه مسلمانان.

4. رقابتهاي روس و انگليس در بين ارامنه وان و نستوريان كردستان
در تاريخ سياسي و اجتماعي ارامنه آمده است:
مراكز انقلاب كه در ارمنستان تركيه، ولايات: زيتون، وان، ارزروم از سال ،1862 شروع به فعاليت كرده بودند دولت عثماني را تهديد ميكردند كه هرگاه اوضاع ارامنه را بهبود نبخشند، آنان به روسيه مهاجرت خواهند كرد.
در سال 1872، سازمان «اتحاديه رستگاري» در وان تشكيل شد. عدهاي از دهاتيان به اتحاديه نوشتند: «چنانچه تغيير وضع كنوني ما مستلزم روسي شدن است پس بيائيد همگي روس شويم، چنانچه در مهاجرت است بيائيد مهاجرت كنيم. اگر راه چاره مرگ است، بيائيد بميريم، اما بگذاريد كه آزاد باشيم.»
جزئيات سازمان و فعاليتهاي «اتحاديه رستگاري» بر ما معلوم نيست. محتملا همين سازمان بود كه، بين شهر وان و حكومت روسيه روابط ديپلماتيك ايجاد كرد. دادخواستي ممهور به مهر جامعه ارمنيان وان، در 9 ماه مه 1872 به دست حكمران قفقاز رسيد. از روسها تقاضا شده بود كه ارمنيان را ياري و حمايت كنند. جامعه پيشنهاد كرده بود كه كنسولي به وان فرساده شود تا حكومت روسيه با اوضاع آنجا آشنايي بيشتر حاصل كند. اين تقاضا را روسها پذيرفتند. ارمنييان وان اينك مشتاق بودند كه روسها هر چه زودتر وفاي به عهد كنند. آنان به منظور گريز از موقعيت مخاطرهانگيز خود، خواستند تا جزو اتباع روسيه شوند. اتحاديه رستگاري ، نه تنها با حكومت روسيه، بلكه با برخي از سازمانهاي ارمني روسيه نيز تماس مستقيم داشت.
مسئله ملت ارمني كه در امپراتوري عثماني در ماده 16 معاهده سان استفانو (جنگ 78ـ1877) مطرح شده بود، در كنگره برلين مورد تجديد نظر قرار گرفته مبدل به ماده 61 معاهده برلين شد.
ارمنيان اميدوار بودند كه كنگره برلين استقلال داخلي و تضمين مستحكمتري در مورد اصلاحاتي كه در ماده 16 معاهده سان استفانو آمده بود، به آنان بدهد. اما مسئله كاملا عكس اين بود.
اصلاحات ارمنستان تركيه مطابق معاهده سان استفانو بستگي به خروج قواي روس از ولايات ارمنينشين داشت. حال آن كه در معاهده برلين، تنها خروج قواي روس از مناطق عثماني درخواست شده بود. و كشورهاي بزرگ نتوانستند تضمين مثبتي در مورد اجراي تداركات اصلاحات ذكر شده دريافت دارند.15
در بخش ديگر تاريخ سياسي و اجتماعي ارامنه نوشتههاي زير هم، جلب نظر ميكند:
ارمنيان همواره فكر استقلال را در زمان سلطه بيگانگان، در خود پرورش داده بودند ... گريگور آروزروني مدير روزنامه «موشاك = كارگر» تحصيل كرده مسكو و پطرزبورگ، در دورهاي بحراني طي جنگ روس و ترك، زماني كه قشون روسيه وارد عثماني ميشد، چنين نوشت: چنانچه در اثر جنگ، تركيه عثماني به صورت يك ملت از صحنه گيتي محو گردد، ارمنيان عثماني بايد كوشش كنند كه به هر طريق ممكنه، به روسيه بپيوندند. اما چنانچه طبيعت مغاير سياست و ايدههاي روسها باشد، ارمنيان بايد به هر وسيله سعي كنند كه اسير چنگال مستبدان خودخواه انگليس نشوند.16
اين مطالب، اوضاع و احوال و تمايلات (تبليغي و تلقيني) ارامنه وان را به دولت روسيه قبل از جنگ روس و عثماني، باز مينمايد.
محقق ديگري نيز درباره مناسبات نستوريان منطقه كردستان حكاري ، بشرح زير، به بررسي و تحقيق پرداخته است:
بنابه نوشته يكي از نويسندگان انگليسي، روسها نمايندگاني در بين نستوريان و يعقوبيها دارند و دائمآ دركارند و احتمالا آنان را وادار مينمايند كه خود اظهار تمايل به پذيرش آئين ارتدكس يوناني كنند. و براي به دست آوردن عنوان «همفكران و همكيشان فعال» سعي ميكنند نستوريان را تابع و تحتالحمايه دولت روسيه نمايند.
ﻫ . لايارد، در 30 مه 1877، نوشت: توجه دولت انگلستان بيشتر بر اين امر است كه از متصرفات خود در هندوستان محافظت نمايد. انگلستان حاليه نگران روسها در استان ارمنستان است، كه با تصرف آن منطقه، سرچشمه رودخانههاي دجله و فرات را تحت كنترل خود در ميآوردند. شايعاتي در جريان است كه، روسها مخفيانه به ايران پيشنهاد كردهاند كه با كمك آنان، دولت ايران شهرهاي بغداد و كربلا و كاظمين را به كشور ايران ملحق نمايند و در مقابل گيلان و مازندران به روسها واگذار شود.
لايارد نگران اين شايعات بود و امكان آن را بعيد نميدانست و ميگفت: آنگاه كه دولت عثماني با ايران همكاري و همفكري نكند و تهلكه و تهديد آفريند، دولت ايران مجبور ميشود همچون قرار و مدارهايي با دولت روسيه داشته باشد.
سرانجام، ترس و وحشت انگليس از نفوذ روسيه به شرق تركيه، از پيشبيني و پندار، به مرحله وقوع رسيد. دولت تزار در سال 1877، با اشغال اردهان و قارص و حومه آن، به قسمتي از شمال شرقي عثماني دست يافت و با انعقاد پيمان سان استفانو، شهرها را به تصرف و تملك خود درآورد.
اين پيروزي روسها، زماني به دست ميآمد كه، دستپروردگان آن دولت، در شمال غربي كشور عثماني، به نام جنبش «پان اسلاويسم» شبه جزيره بالكان را به آتش و خون كشيده و پيش ميرفتند و احتمال اشغال استانبول و تصرف تنگه داردانل وسيله روسها، خوف و وحشت در دل زمامداران عثماني و انگلستان ايجاد كرده بود. چون كانال سوئز و شاهراه هندوستان، در معرض خطر و اشغال نظامي بود.
در اين روزهاي بحراني كه مقارن با تشكيل كنگره برلين بود، دولت انگلستان توانست دولت عثماني را در تنگناي سياسي قرار داده، در عرض 48 ساعت پيشنهاد اتحاد دفاعي انگليس و عثماني را به باب عالي بقبولاند و پيمان سرّي قبرس را به امضاء رساند. به موجب اين پيمان، دولت انگليس تعهد مينمايد كه در آينده، در مقابل تعدي و تجاوز روسها به عثماني، معاون و هم پيمان باب عالي و مدافع ممالك عثماني باشد و از مسيحيان و ساير اتباع سلطان در استانهاي شرقي حمايت نمايد. در مقابل دولت عثماني نيز جزيره قبرس را به دولت انگلستان واگذار ميكند. (طرحي كه از 15 ماه پيش، وسيله لرد سالزبوري برنامهريزي شده بود.)
در تنفيذ مواد پيمان، دولت انگلستان بلافاصله جزيره قبرس را به تصرف درآورد و در شهرهاي آناطولي شرقي و مسيحينشين، افسران برجسته ارتش بريتانيا را با سمت كنسول مستقر كرد و همه اعمال و رفتار سران كرد و پاشاهاي عثماني را تحت مراقبت شديد قرار داد. بدين ترتيب شرق و غرب عثماني به حيطه تسلط انگلستان درآمد، در سالهاي 1879 تا 1882 ژنرال چارلز ويلسون، سركنسول انگليس در آناطولي، در بين مسلمانان و مسيحيان، با عنوان:
«فرمانرواي قادر و دائم ـ پادشاه مسلط و مسيحي غرب» لقب و شهرت يافته بود.»17
شادروان محمود. محمود نيز در جلد سوم تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، در فصل 46 به تفصيل، امور سياسي و بينالمللي اين رخداد تاريخي را به قلم آورده، و در پايان نوشتهاند:
كنگره برلين براي انگليسيها يك ميدان وسيعي در آسيا باز نمود. ميتوان گفت، خرس را زنجير كرد و شير را براي جان ملل آسيا رها نمود. يعني دست و پاي روسها را بست و انگليسيها را آزاد گذاشت، كه هر اندازه بخواهند در آسيا به دايره نفوذ ارضي و سياسيشان توسعه دهند.18
نوشته جان، جوزف:
در جريان اين پيشامدها بود كه كليساي كانتيربري انگليكان، در سال 1877، روحاني برجسته E. L. Cutts را براي مطالعات مقدماتي به اروميه فرستاد و متعاقب آن در كردستان حكاري به نام «انجمن آشوريان مسيحي» فعاليتهاي مذهبي را آغاز كرده، علنآ و بهطور عموم اعلام داشتند: «ما براي دفاع از كليساي شرق، در مقابل پرزبيترينهاي امريكايي، آمدهايم.»
قبل از ورود هيئت مبلّغين انگليس، حاكم وان به كنسول انگليس شكايت ميكرد كه، بدآموزي و تحريكات ميسيونرهاي امريكايي باعث ميشود كه نستوريان منطقه حكاري از دولت انگلستان كسب حمايت سياسي نمايند. بعد از برقراري ميسيونرهاي انگليسي در حكاري، بِطâريقِ نستوريان علنآ بر عليه پروتستانهاي اروميه به مخالفت برخاست.
و در اين هنگام بود كه يكي از مبلّغين امريكايي به خانوادهاش نوشت: (مارشيمون شخصي است بيهوده، بدرفتارتر از پاپ، شريرتر و بدكارتر از كُرد.)
پس از استقرار ميسيون انگليسي در شرق عثماني، نماينده انگلستان (E. L. Cutts) نوشت: بين نستوريان و كليساي انگلستان تفاهم و توافق به عمل آمده، نستوريان عنوان تحتالحمايه به خود بستهاند، (در معني آنان تبعه دولت انگليس هستند.)19
در چنين جو سياسي و دوران دستهبنديهاي مسيحي، ناشي از رقابتهاي روس و انگليس در مرزهاي شرقي تركيه، شيخ نقشبندي لشكر ميآرايد و مسلمانان را ميكشد و پروتستانها را برميكشد.
جان جوزف، در ادامه پژوهشهاي خود، در رابطه با حوادث فوق، از قيام شيخ عبيدالله كرد هم گزارش تهيه كرده و چنين نگاشتهاند:
بعد از انقعاد پيمان قبرس، شايعه تشكيل دولت ارمنستان و تفويض امتيازات استثنائي به نستوريان، اكراد را به ترس و وحشت انداخت و باعث فعاليت آنان شد. عدهاي از قبايل كرد، براي حفظ موجوديت و موقعيت خود، با هم متحد شدند و شيخ عبيدالله شمدينان ]شمزيني[ را كه در بين اكراد شهرت داشت، سرپرست و پيشواي خود كردند.
در آغاز، چنين به نظر ميرسيد كه، دولت عثماني ايشان را تشويق و تقويت ميكرد، و با قدرتنمائي شيخ، ميخواست طرح حكومت خودمختار ارمنستان را خنثي و متوقف نمايد و چنين وانمود كند كه: مسلمانان كرد قبايل مسلط و عوامل عمده منطقه هستند.
هنگامي كه افسران عثماني در سال 1880، فرمان حكومت كردستان را به وي تسليم و ابلاغ ميكردند، شيخ به حاملان فرمان گفت: (شنيدهام كه ارمنيان قصد دارند در وان حكومت مستقل تشكيل دهند و نستوريان پرچم انگليس را برافراشته، خود را تبعه بريتانيا معرفي نمايند. من به هيچوجه بدين كارها اجازه نخواهم داد، حتي اگر زنان را هم مسلح كرده باشم.)
در همان موقع شيخ از وابستگي تركها بيم داشته، از كنسول انگليس تقاضاي حمايت ميكرد. ضمنآ شايع شد كه شيخ رسمآ پيشنهاد كرده است كه نمايندگان انگليس او را از تابعيت سلطان عثماني درآورده، به امپراتوري هندوستان تابع و وابسته نمايند. شيخ به مارشيمون پيشنهاد كرد كه، به اتفاق، دولت كردستان مستقل تشكيل دهند، همان تقاضا را از سر اسقف ارامنه نيز كرده بود.
دولت بريتانياي كبير، پس از بررسي علل و عوامل، و اغراض و حركات شيخ، دريافت كه او سوداي فرمانروايي در كردستان، از جنوب وان تا شمال موصل دارد. كنسول تبريز گزارش ميداد كه خليفه سيد محمد برادرزن شيخ عبيدالله گفته است: (شيخ ميخواهد مسلمانان و مسيحيان بر سر يك سفره بنشينند و با هم غذا خورند. در كردستان دبستانها تأسيس شود و كليساها بنا يابد) در صورتي كه نه سال پيش (1871) كنسول ارزنالروم، شيخ عبيدالله را «ستمگر مُصّر و مزمن نستوريان منطقه، ويرانگر كليساها» معرفي كرده بود. از طرفي، همانطور كه نورالله بيك چهل سال پيش با ميسيونرهاي امريكايي روابط دوستانه داشت، شيخ نيز با مبلّغين امريكايي مناسباتيبرقرارنمود.و دوستي وي با دكتر كاگران معلوم و مسلّم بوده، و  نامه مورخ 5 اكتبر 1880 شيخ را دكتر كاگران به كنسول انگليس در تبريز تسليم كرده بود. در آن نامه، شيخاز دولتهايايران و عثمانيبدگويي نموده و تقاضاي حمايت كرده بود.20
بديهي است كه دولت انگلستان نميتوانست ضمن تعهد رسمي حمايت از مسيحيان آناطولي شرقي، نيروهاي مسلح كردها را هم، در آن منطقه پشتيبان باشد و از مخالفان «تشكيل حكومت مسيحي» جانبداري كند. بدين جهات، به درخواستهاي شيخ وقعي ننهاد و موجباتي فراهم آورد كه او را از منطقه دور سازد و به تقويت مسيحيان پردازد.
شيخ عبيدالله، چون از درگاه انگلستان بهره نيافت، روي به آستان روس نهاد و با پرزبيترهاي امريكايي اروميه كه عاملان پنهاني سياست روس بودند، طرح دوستي افكند و سوداي فرمانروايي در كردستان آذربايجان ايران را جانشين هوسهاي قبلي خود در تركيه عثماني كرد.
در آن سالهاي بحراني كه امپراتوري روسيه نه تنها در آذربايجان، بلكه در دولت و دربار ايران نفوذ عميق كرده و در سراسر ايران تسلط سياسي و اقتصادي خود را بسط ميداد، از محالات ميبود كه بدون رضايت و حمايت آن دولت، شخصي در ميان مسيحيان و در منطقه متشنج مرز ايران و تركيه، نيروهاي مسلح گرد آورد و قدرت نظامي نمايش دهد.
مؤلف كتاب ايل قراپاياق در فصل «قيام شيخ عبيدالله شمديني» مينويسد:
... در اين بين انگليسيها به سراغ شيخ آمدند و ميان شيخ و شريف مكه و خديو مصر رابطه برقرار كردند. و حتي او را راهنمايي كردند تا با كنسولگري روسيه در ارزنالروم و وان تماس حاصل كند. بدين ترتيب يك شخصيت سياسي مهم از او ساختند، اسلحه و مهمات فراواني به شيخ رسانيدند.21
اسلحه و مهمات شيخ را روسها تأمين ميكردند. اگر انگليسيها در اين قضيه روابطي داشتند، آن سياست كلي دولت بريتانيا و مقامات انگليسي بوده كه، در هر قيام و پيشآمدي، به صورت جدي و جانبدار، خود را وارد معركه ميكردند تا از پيدايش و سوابق و جريان روز آن حادثه اطلاع يابند، چند و چون قضايا را دريافته، در آينده به موقع، به نفع خود از آن پيشآمد بهرهها جويند.
دولت عثماني در آغاز قيام شيخ عبيدالله، چون ايشان را مخالف مسيحيان وان و معارض سياست انگلستان ديد، او را از مرز به آذربايجان راند. زماني كه شيخ در اروميه شكست خورده مجبور به عقبنشيني و استقرار مجدد در خاك عثماني شد، باز هم دولت عثماني وجود او را در منطقه عامل سياست روسيه دانسته فورآ به محاصره و دستگيري وي اقدام نمود و در استانبول زنداني كرد. آنگاه كه شيخ با همكاري عوامل خارجي، از زندان به قفقاز فرار كرد و از آنجا به سلامت به كردستان آورده شد، اين بار نيز دولت عثماني، پيشواي  كرد طرفدار روسيه و مخالف انگلستان را در منطقه خطرناك دانسته، وي را به مكه تبعيد كرد.
شيخ عبيدالله نقشبندي نه مردي عارف بود نه زمامداري عادل و واقف. زيرا به جاي اين كه در آذربايجان كسب نفوذ و جلب قلوب نمايد، در نخستين برخورد آباديها را ويران ساخت و مسلمانان بيگناه را به قتل آورد. مسيحيان آن سوي مرز را دشمن خواند و اين سو را دوست و همكار.
آنطوري كه فردريك كون، همكار دكتر كاگران و مبلّغ پرزبيتر در سلماس و مرگور، نوشته است: شيخ مردي سنگدل و خونريز بوده است. روزي در مجلسي شيخ از پيشخدمت قديمي خود چاي خواست، خدمتكار در آوردن چايي قدري تأخير كرد. آن گاه كه نوشابه را پيش آورد و به شيخ عرضه داشت، او چاي داغ را به صورت پيشخدمت پاشيد و با عصبانيت دستور داد كه در پايش افتد و عذر خواهد. پيشخدمت بيچاره آن گاه كه خم شد و خواست بر پاي ارباب بوسه زند، شيخ خنجر خود را از كمر بر كشيد و با ضربههاي محكم و مهلك پيكر پيشخدمت را به خون غلطانيد و بيجان كرد.22
حمزه آقا، يكي از سران كرد و ياران نزديك شيخ عبيدالله بود، به رياست وي عشاير ساوجبلاغ به اتفاق قواي شيخ عبيدالله شهرهاي بناب و مياندوآب و اطراف مراغه را غارت كرد و مردمانش را كشته بودند.
مهدي بامداد مينويسد: «... وقتي كه امير نظام گروسي حمزه آقاي بلباس منگور و بستگان او را كشت، سفارت روس در تهران به عمل امير نظام اعتراض كرد و مدتي بين سفارت روس و وزارت خارجه ايران مكاتبات ردّ و بدل ميشد، بالاخره اعتراضات دولت روسيه به جايي منتهي نگرديد.» (ج 1. ص 362)


 
پينوشتها

1. قائممقامي، جهانگير. مسئله لازاريها در ايران، مجله بررسيهاي تاريخي، شماره 6، سال ششم، 1350. ص 266-267.
2. افشار، علي. شورش شيخ عبيدالله تاريخ افشار. به قلم ميرزا رشيد اديبالشعرا، به اهتمام پرويز شهريار افشار، محمود راميان. تبريز: 1346، ص 550.
3. Speer, R. The Hakim Sohib (The Foreign doctor), New York, 1911, p. 122, p. 97-98.
4. Speer, R. ibid. p. 97-98.
5 . اميرنظام گروسي، حسنعليخان. منشآت اميرنظام. چاپ سنگي تبريز. ص 54.
6. Richter, Yulius. A History Of Protestant missions. London, 1910, p. 308.
7. بنابه نوشته دكتر ويگرام، كشيش معروف انگليسي، ويليام براون، از سال 1885 تا آخر عمر (1910) در كوچانس مبلّغ نستوريان بوده و در امور كردستان، سمت مشاور عالي مارشيمون را داشت.
Wigram, W. A. The Assyrians and their neighlours, London, 1929, p. 271.
8. Bishop, Isabella. Journeys in Persia and Kurdistan. London, 1891, Vol. 2, p. 229, 230.
9. كرزن، جرج. ن. ايران و قضيه ايران. ترجمه وحيد مازندراني. تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349. ج 1، ص 692.
10. Stewart, Charles E. Through Persia in disguise. London, 1911, p. 195.
11. Wilson, S.G. Persian Life and Customs. p. 300; Bishop, Isabella. Op. Cit. p. 234.
12. Adams, Isaac. Persia by a Persian. London, 1906, pp. 67-74.
13. Richtet, J. Op. Cit. p. 328-329.
14. Adams, I. Op. Cit. pp. 244-246.
15. پادماگريان، الكساندر. تاريخ سياسي و اجتماعي ارامنه. تهران: انتشارات سازمان فرهنگي پاد، .1352 ص 149، 152.
16. پادماگريان، ا. همان مآخذ، ص 110ـ112.
17. Joseph, John. The Nestorians and their neighbors. Princeton, 1910, pp. 100-102.
18. محمود، محمود. تاريخ روابط سياسي ايران وانگليس. ج 3، ص 1140.
19. Joseph, J. Op. Cit. p. 105, 106.
20. Joseph, J. Op. Cit. pp. 107-109.
21. رضوي، مهدي. ايل قاراپاياق. ناشر مؤلف، 1370، ص 74.
22. Coan, Frederick. Yesterdays in Persia and Kurdistan. California, 1939, p. 56-57.