سياست انگليس در دوران كودتاي رضاخان در اسناد وزارت خارجه آمريكا

فولر در گزارش مورخ 13 سپتامبر 1925 خود مي‌نويسد:
احتراماً به اختصار نظراتم را دربارة نگرش وزارت امور خارجه بريتانيا به ايران و مستشاران آمريکايي به عرض مي‌رسانم. گزارش حاضر حاصل بررسي اقدامات انگليس در ايران و تماس‌هايي است که در طول يک سال و نيم گذشته با مقامات انگليسي در ايران داشته‌ام، که در ولايات بسيار دوستانه و البته در تهران کمتر دوستانه بوده است، و در صحبت‌هايي که در بحبوحه تحولات بسيار جالب اخير با يکي از مقامات کنسولي انگليس در تهران داشتم، اظهارات ايشان نظراتم را تأييد کرد... به گمان من اظهارات محرمانة اين مقام انگليسي، که البته به دليل روابط بسيار دوستانه‌مان و در خلال گفتگويي صميمانه که تا پاسي از شب طول کشيد ابراز شد، از نظر خودش بيانگر اهداف وزارت خارجه انگلستان بود. هر دو قبول داشتيم که بريتانيا در صدد ضميمه کردن ايران به امپراتوري خود نيست، و امپراتوري بريتانيا با استيلاي هر قدرت خارجي ديگري بر ايران شديداً مخالف است. نکته مورد بحث ما اينجا بود که آيا بريتانيا بايد به شکوفايي و استقلال ايران کمک کند، و يا با مخالفت خود ايران را ضعيف و عقب‌مانده نگاه دارد. به او گفتم که انگليس سياست درستي را در ايران در پيش نگرفته است؛ و اينکه اگر از منافع اقتصادي فوري خود چشم‌پوشي کند و در هر موقعيت دوستي بدون چشمداشتي به ايران نشان بدهد، امکان دارد که انزجار و تنفر فعلي مردم [ايران از انگليس] طي يک يا دو نسل آينده زدوده شود، و انگليس، بجاي آنکه متحدي براي دشمن خود بتراشد، دوست و پشتيباني محکم در مقابل روس پيدا خواهد کرد. مقام انگليسي پس از چند ساعت مقاومت و دفاع معمول از مواضع بريتانيا، در بحبوحة بحث نظرات واقعي‌اش را ابراز داشت که در اينجا سعي مي‌کنم عين جملات او را تکرار کنم. «دوستي ايران براي ما (انگليسي‌ها) پشيزي هم ارزش ندارد، چون قيمتش را خوب مي‌دانيم. ايران تا وقتي دوستي مي‌کند که برايش فايده‌اي داشته باشد، و به محض اينکه لقمه چرب‌ و نرم‌تري پيدا کرد به آدم خيانت مي‌کند... البته ايران مي‌داند که هر چقدر هم که از ما بدش بيايد، براي حفاظت از خودش ناچار بايد به دامن ما بيفتد... ما ايراني پررونق و قوي مي‌خواهيم البته به شرطي که معقول رفتار کند (که به گمانم منظورش از معقول همان مطيع بودن در برابر نظرات انگليس بود). سياست وزارت خارجه بريتانيا، از نظر من، اين است که يک ديکتاتور قدرتمند در ايران بر سر کار بيايد، کسي که کشور و ارتش را بسازد، و قدرتي مسئوليت‌پذير و معقول (مطيع انگليسي‌ها؟) باشد. اين چيزي است که، مثلاً، تا پنجاه سال آينده مي‌خواهيم باشد، تا در اين فرصت جاي پايمان را محکم کنيم، و بعد از آن اگر معلوم شود که مي‌توانيم به ايران اعتماد کنيم و اين کشور به دامن روس‌ها نمي‌افتد و امتيازات را لغو نمي‌کند، آنوقت دست از سرش بر مي‌داريم... بايد از حقوقي که همين الآن داريم حفاظت کنيم و مراقب باشيم که ايراني‌ها هيچ امتيازي را لغو نکنند. البته هيچ مخالفتي با سرمايه‌گذاري ساير کشورها در ايران نداريم، به شرط آنکه با منافع ما در تضاد نباشد. ما مدعي امتيازات موجود و امتياز نفت شمال و راه آهن هستيم. هرچند قبول داريم که اين مورد اخير هنوز تصويب نشده، که آنهم به خاطر اين است که مجلس هنوز جلسه‌اي براي تصويب آن تشکيل نداده است. شايد از امتياز نفت شمال صرف نظر کنيم، هر چند بعيد مي‌دانم توسعه نفت شمال براي هر کشور ديگري هم چندان ساده باشد، ولي دليلي ندارد که از امتياز راه آهن هم بگذريم. کاملاً واضح است که با انتصاب مستشاران آمريکايي مخالفيم. مگر بعد از رفتاري که شوستر با ما کرد انتظار ديگري هم داريد؟ ولي تا وقتي که ادامه کارشان مخالف منافع ما نباشد، مانع کارشان نخواهيم شد. مخالفتي هم با وام‌ دادن آمريکا به ايران نداريم به شرطي که ضمانت وام چيزي نباشد که با منافع ما تلاقي کند، مثلاً نفت يا گمرکات جنوب. ما بهترين دوست آمريکا هستيم ولي دليل نمي‌شود که ندانيم سياست غلطي را در ايران پيش گرفته‌ايد. شما آمريکايي‌ها آرمانگرا هستيد. شما هنوز ايراني‌ها را نشناخته‌ايد، در صورتي كه ما نسل‌هاست که اين مردم را مي‌شناسيم. ما هم آرمانگراهاي بي‌غرضي، مثل شما آمريکايي‌ها، داشته‌ايم که همين پيشنهادهاي شما را براي ايران مطرح کرده‌اند، ولي بعد از مدتي دست برداشتند. تنها تجربه شما، که اتفاقاً چندان موفق هم نبود، در مقياسي کوچک در فيليپين بوده است. وقتي به اندازة ما تجربه کسب کنيد، مي‌فهميد که تنها سياستي که در اين کشور کارگر مي‌افتد همان سياستي است که ما در پيش گرفته‌ايم- يعني جنگ اقتصادي و سياسي با روس‌ها در ايران، که به همين منظور بايد همه نفوذ خودمان را در اين کشور حفظ کنيم.» او همچنين گفت که اگر بواسطة اين سياست استقلال ايران به تعويق بيفتد و به ما وابسته بماند، فقط به نفع خودش است. البته کنسول بعداً گفت که اينها صرفاً نظرات شخصي خودش است، که به عنوان يک دوست ابراز کرده و نه يک مقام کنسولي، و از من خواست که آنها را پيش خود محرمانه نگه دارم.
اموري کمي پس از «بلواي نان» با سِر پرسي لورن گفتگو کرد:
احتراماً نکاتي را که در گفتگوي اخيرم با وزير مختار بريتانيا مطرح شد و شايد برايتان جالب باشد، به عرض مي‌رسانم. به گمانم [آقاي لورن] در صدد بود که به شيوه‌اي دوستانه اساس سياست‌هاي دولتش در ايران را توضيح بدهد. او با اين فرض شروع کرد که ايالات متحده يک رقيب قدرتمند در مرزهاي جنوبي مکزيک دارد، و اظهار داشت که هر چند احتمالاً سياست دولت من به دنبال دست‌اندازي به خاک مکزيک و يا دست يافتن به حقوق سياسي در اين کشور نخواهد بود، مسلماً مواظب است که رقيبش نيز به چنين امتيازاتي در مکزيک دست پيدا نکند... خواست دولت بريتانيا اين است که تماميت ايران حفظ شود تا از همجواري مرزهاي انگليس و روس جلوگيري کند... از آنجايي که از زمان شروع مأموريت سِر پرسي لورن در تهران، رئيس‌الوزرايي نسبتاً قدرتمند و دوستدار انگليس بر سر کار بوده و تشکيلات روس‌ها نيز چندان قدرتي نداشته است، تعقيب اين سياست برايش سهل‌تر و تحقق آن تا حدود زيادي ممکن بوده است. او در ارتباط با بازسازي مالي ايران که هم اينک به دست مستشاران مالي آمريکايي صورت مي‌گيرد گفت تا زماني که تبعيضي بين انگليسي‌ها و آمريکايي نباشد برايشان آرزوي موفقيت دارد (که البته شايد بايد اضافه مي‌کرد تا زماني که اين هيأت از فعاليت‌هاي اقتصادي خارجي که به مذاق بريتانيا خوش نمي‌آيد حمايت نکرده‌ است). او سپس نظر دولتش را دربارة توسعه اقتصادي ايران ابراز کرد، که بعداً معلوم شد هدفش از گفتگوي با من دقيقاً اظهار همين نکته بوده است... چنانچه شرکت‌هاي آمريکايي علاقه‌اي به فعاليت‌هاي اقتصادي در ايران پيدا کنند، او اميدوار است که اين فعاليت‌ها به نحوي باشد که رقابت يا اصطکاکي با شرکت‌هاي انگليسي پيدا نکنند. البته رقابت اقتصادي در بسياري از جوامع رقابت سالمي است؛ ولي متأسفانه در اين مملکت، ناگزير به اصطکاک سياسي مي‌انجامد. دولتش اجازه نمي‌دهد که چنين چيزي اتفاق بيفتد و به همين دليل نمي‌تواند ايران را عرصه‌اي براي انجام فعاليت‌هايي تلقي کند که شايد در جاهاي ديگر نامش را «رقابت سالم» مي‌گذارند... او سپس مشخصاً به احتمال اکتشافات نفتي آمريکا در شمال ايران اشاره کرد، و عجالتاً فرض را بر اين گذاشت که شرکت نفت انگليس و ايران هيچ امتيازي براي اکتشاف نفت در پنج ولايت شمالي ايران ندارد. با وجود اين، گفت هر شرکت خارجي ديگري هم که در اين حوزه مشغول به فعاليت شود براي عرضه توليدات خود به بازار ضرورتاً بايد با شرکت‌هاي مستقر در باکو و يا شرکت نفت انگليسي و ايران به توافق برسد. منظور کاملاً واضح بود. اگر سِر پرسي لورن مي‌خواست منظورش را بدون توسل به منش دوستانه و جذابش بيان کند، احتمالاً چنين جملاتي به کار مي‌برد: «به شما اخطار مي‌کنم که اگر شرکت‌هاي آمريکايي بدون مشارکت انگليسي‌ها و يا لااقلّ بدون جلب نظر آنها وارد حوزه ايران شوند، کلّه ‌پايشان خواهيم کرد.» 
به عبارت ديگر، بريتانيا مصمم بود که استيلاي سياسي و اقتصادي خود را بر ايران حفظ کند، و بهترين شيوه براي اين کار به قدرت رسيدن يک ديکتاتور انگلوفيل بود، يعني رضا [خان]. در دسامبر 1925 کاملاً معلوم شده بود که اگر جاي پاي رضا [خان] را محکم نکنند، موقعيتش متزلزل باقي مي‌ماند و بايد همواره براي نجات او به کمکش بشتابند- چنانکه در سپتامبر 1922، آوريل 1924، مارس 1925 و همينطور در بحران جاري به کمکش شتافته بودند. ولي آنطور که «شورش نان» نشان داد، اوضاع در سپتامبر 1925 به مراتب جدي‌تر از گذشته بود، زيرا موقعيت سياسي رضا [خان] را شديداً تضعيف کرد و مخالفانش، به ويژه مدرّس و متحدانش، داشتند خودشان را براي يکسره کردن کار رضا [خان] آماده مي‌کردند. علاوه بر اين، احمد شاه هم قصد خود را براي بازگشت به ايران اعلام کرده بود. دولتي مشروطه به پادشاهي احمد شاه و قدرت داشتن مدرّس مسلماً موجب تضعيف استيلاي سياسي و اقتصادي انگليس مي‌‌شد. اموري بعداً مدعي شد که انگليسي‌ها بيشتر ترجيح مي‌دادند که وضعيت موجود حفظ شود- اينکه يکي از شاهزادگان قاجار (غير از احمد شاه) بر تخت بنشيند و قدرت واقعي نيز در دست رضا [خان] باشد. با فرا رسيدن پاييز سال 1925، لندن ديگر متقاعد شده بود که ادامه اين وضعيت امکان ندارد، و راه حل درازمدت به سلطنت رسيدن رضا [خان] است. چنانکه در فصل نُه اشاره کردم، وزير مختار انگليس شرايط لازم براي تغيير رژيم را اينگونه براي فيروز برشمرده بود: «بايد بدون ناآرامي، دائمي، و با «اراده مردمي» باشد. ناآرامي‌هاي 23-24 سپتامبر ثابت کرد که چنين «اراده‌اي» وجود ندارد. بنابراين، چارة کار ايجاد توهمِ وجودِ چنين اراده‌‌اي با به راه انداختن به اصطلاح «جنبش ملي» بود. از آنجايي که اين سومين تلاش براي رساندن رضا [خان] به رأس قدرت و تبديل کردنش به ديکتاتور ايران بود، مسلماً از درس‌هايي که از دو تلاش نافرجام مارس 1924 و فوريه 1925 آموخته بودند، استفاده کردند. اين بار مقدمات زيادي براي کار چيدند، از جمله به راه انداختن «جنبش ملي» و حضور بموقع نيروهاي نظامي در پشت درب‌هاي مجلس و شليک «چند تير بي‌هدف» در موقعي که نمايندگان دست به مقاومت زده بودند.