دستگيري شيخ محمره در اسناد وزارت خارجه آمريكا

همانطور كه در فصل بعدي آمده است، رضاخان پس از بازگشت از جنوب تلاش كرد با بركناري شاه خود را نايب‌السلطنه او قرار دهد. اين تلاش نيز، همانند «جنبش جمهوري»، به شكستي مفتضحانه ختم گرديد و موقعيت رضاخان را بيش از پيش تضعيف كرد. با اين حال در آوريل سال 1925، اندكي از قدرت از دست رفته خود را بازيافت و بار ديگر دست به ارعاب مخالفين زد. رضاخان بسيار تلاش كرد شيخ را «داوطلبانه» به تهران آورد اما موفق نشد. در بيست و سوم آوريل 1925 يا نزديك به اين تاريخ، با توسل به دوز و كلك او را از بصره، جايي كه به آن گريخته بود، بازگرداندند و پس از دستگيري به اهواز منتقل كردند. وي در 5 مي 1925 راهي تهران شد و به زودي وارد پايتخت گرديد. موري ترديد ندارد كه تنها گذاشتن و خيانت به شيخ بيچاره، بخشي از سياست جديد بريتانيا بود كه در آن يك تحت‌الحماية ديرين فداي رضاخان مي‌شد اما حوادث خوزستان به شدت از اعتبار رضاخان در نزد ايرانيان كاست:
رضاخان پس از اين كه قول داد يا شيخ و تمام برنامه‌هاي او را از ميان بردارد يا «خود در ميدان جنگ كشته شود»، راهي خوزستان شد؛ اما هيچ‌يك از اين وعده‌ها عملي نشد و شكي نيست كه اين خلف وعده از اعتبار او در نزد تمام مردم هوشيار ايران بسيار كاست و اين بدگماني را بيش از پيش تقويت كرد كه او خود را به طور جبران‌ناپذيري در دستان بريتانيا، يعني همان ولي‌نعمتان شيخ، انداخته است. از روزي كه رئيس‌الوزرا از خوزستان بازگشته است، اين احساس در ميان مردم قوت گرفته است و به محض اين كه مشخص شود او شيخ را ‌«عفو» و او را با تمام املاك و اموال گزافش آزاد كرده است، هيچ‌يك از جشن‌ها و پايكوبي‌ها كه به يمن ورود پيروزمندانه او برگزار گرديد نمي‌تواند شكست او را در اين جنگ بپوشاند.
موري در مورد خيانت بريتانيا و دل كندن از شيخ محمره و خدمات ارزشمند و صادقانه او به انگليسي‌ها در روزهاي سخت جنگ جهاني اول، چنين مي‌نويسد:
در 3 مي، با سر پرسي لورن در مورد شيخ و حوادث مربوط به او به گفت و گو نشستيم. وي خيلي بي‌پرده در مورد دولت خود و منافع بريتانيا در خوزستان و حمايت از خزعل اظهارنظر مي‌كرد. لورن مي‌گفت كه در آغاز كارش به عنوان وزيرمختار انگلستان در تهران، وارث انبوه تعهدات ناجوري شده بود كه سر پرسي كاكس در طول جنگ [جهاني اول] به شيخ داده بود. همين تعهدات و قول و قرارها موجب شده بود كه موضع شيخ در برابر دولت مركزي بسيار سخت و پيچيده شود.
وي بارها اين اوضاع را به مرحوم لرد كرزن، وزير امور خارجه وقت، گزارش كرده و خواستار لغو اين تعهدات شده بود تا وضع و جايگاه شيخ در تهران تحت قاعده‌اي درآيد. اما راه به جايي نبرده بود. وي حتي در زمان اعزام قواي دولتي به عربستان و نيز به هنگام اعزام مك كرمك به محمره براي حل و فصل امور مالي و بدهي‌هاي مالياتي شيخ به تدريج از حمايت انگلستان از شيخ كاسته بود. لرد كرزن اندكي پيش از مرگ به اين نتيجه رسيد كه سياست‌هاي او در ايران كهنه و پوسيده شده است و مي‌بايست تغييري در رفتار سياسي خود نسبت به اين كشور ايجاد كند. «از بين رفتن يكي از تحت‌الحمايه‌هاي قديمي» و «بي‌تفاوتي» انگليسي‌ها دليلي بر اين مدعاست كه بريتانيا براي حفظ منافع خود در ايران، سياستهاي خود را تغيير داده و ديگر به فرماندهان مزدور محلي [در ايران] نيازي ندارد. به نظر من، سر پرسي كاكس دولت خود را از شرايطي بسيار دشوار در ايران رهايي بخشيد و به همين دليل مستحق هرگونه قدرداني است. با مرگ او يكي از شاخص‌ترين چهره‌هاي [تأثيرگذار در] تاريخ امروز ايران، از ميان رفت. پس از تسلط بريتانيا بر خليج فارس و جنوب ايران خزعل با انتهاز فرصت، قدرت و ثروت انبوهي به چنگ آورد و به جايگاه استواري دست يافت و تا زماني كه دولت مركزي ضعيف و ناكارآمد بود، خللي بر اين جايگاه  وارد نشد... وي نماد بارز سياست «تفرقه بينداز، حكومت كن» بود، سياستي كه به وسيله خالق خزعل، لرد كرزن، در ايران دنبال مي‌شد؛ و همو به گفتة سر پرسي «دو نشان، از عالي‌ترين نشان‌هاي سلطنتي انگلستان را به خزعل اعطا كرد.» وي [شيخ خزعل] در دوران شكوفايي خود، ارتشي كاملاً مسلح و آماده از مزدوران عرب و تعدادي قايق توپ‌دارو مسلح در اختيار داشت؛ جداي از اين، خريد و فروش تمام خرماي خوزستان در اختيار وي بود كه سالانه 250000 پوند براي او درآمد داشت. از آنجا كه وي به كمك بريتانيا به چنين جايگاهي دست يافت، به نظر من سياست كنوني و سياست‌هاي انگليسي‌ها در قبال تحت‌الحماية پيشين خود، دليل ديگري است بر عظمت نبوغ آنگلوساكسوني: سازش. خزعل صادقانه در خدمت سياستي بود كه همراه با جنازة بنيانگذارش، لرد كرزن، به خاك سپرده شد.
هيچ‌كس به اندازه سر پرسي لورن از اين ماجراها خبر ندارد؛ كه به نظر من راه را براي دولت بريتانيا باز كرد تا بتواند از زير همه قول و قرارها و تعهداتش با شيخ بزند. لورن پيشاپيش راه فرار را هم تدارك ديده بود: رضاخان. اينكه وي در تحقق اين مورد اخير موفق بوده است يا خير، جاي سئوال است، اما شكي نيست كه توانسته است به خوبي بر ديكتاتور ايران فائق آيد و او را تحت كنترل خود درآورد.
در 10 مي 1925، شيخ به تهران رسيد و «بدون تعلل خود را خاشعانه تسليم رضاخان كرد و رضاخان نيز برخورد دوستانه‌اي با او داشت و به شيخ اجازه داد در خانه سردار محتشم مستقر شود؛‌ شيخ در تمام مدت اقامت موقت خود در تهران در آنجا ساكن شد.» تفسير موري از اين قضيه چنين است: «با اينكه شيخ زنداني محسوب نمي‌شود، از روزي كه وارد تهران شده است، تحت نظارت شديد قرار گرفته است و تا آنجا كه بنده اطلاع دارم، تنها كسي كه اجازه ديدن او را دارد، سر پرسي لورن، وزيرمختار بريتانياست. شيخ براي سر پرسي لورن توضيح داد كه مراحم دولت ايران شامل حال او شده است.» هنگامي كه شيخ و رضاخان با يكديگر ملاقات كردند «اتفاقي رخ داد كه يادآور روزهاي گذشته رضاخان و رفتار بي‌رحمانه و ظالمانه او بود.» موري اين حادثه را چنين توصيف مي‌كند: «خبر رسيد يكي از روحانيون بانفوذ به نام شيخ اسدالله خرقاني اخيراً رژيم فعلي را تقبيح كرده و مدعي شده است «از زماني كه رضاخان قدرت را در ايران به دست گرفته، اين مملكت روي آرامش و نظم به خود نديده است.» از اين رو، رئيس‌الوزرا دستور داد فوراً او را دستگير كنند. بر حسب اتفاق و به احتمال زياد شايد با يك برنامه از پيش تعيين شده، خرقاني به هنگامي كه رضاخان با شيخ شكست‌خورده محمره گفتگو مي‌كرد، كت بسته وارد شد. اين صحنه، صحنه‌اي بسيار عالي براي هنرنمايي رضاخان بود و او نيز خود را مهياي بهره‌برداري از چنين فرصتي كرده بود. پس از اينكه چند فحش و ناسزا نثار شيخ اسدالله خرقاني كرد، مشت محكمي به صورت او زد و او را نقش بر زمين كرد و به مأمورين دستور داد كه او را به خارج از خانه منتقل كنند. ژنرال مرتضي‌خان، فرماندار نظامي تهران، موظف شد او را تحت پيگرد قرار داده و بدون معطلي او را به هر مجازاتي برساند «حتي اگر مجازات وي مرگ باشد!» چنين رفتاري با كساني كه نارضايتي رضاخان را برانگيزند، چيزي نبود مگر رويدادي براي تحقير كردن و اهانت نمودن به شيخ سالخورده.» موري مي‌افزايد: «اقبال‌السلطنه، خان شورشي[!] ماكو، پس از اينكه اموالش توسط قشون مصادره شد، در زندان به هلاكت رسيد؛ شيخ با مدنظر قرار دادن چنين سرنوشتي احتمالاً خود را خوش اقبال و پيروز مي‌بيند.» 
روزنامه ايران در 15 مي 1925، خبر از نامه‌اي مي‌دهد كه سردار اجل، پسر شيخ خزعل نگاشته و رئيس مجلس آن را در جلسه 14 مي 1925 مجلس قرائت مي‌كند. اين نامه نيز از «خوش رفتاري» با شيخ محمره حكايت دارد: «حضرت اشرف، رئيس مجلس. كسالتي كه عارض شد، مرا از پذيرش عضويت در مجلس، معذور ساخت. بنابراين لطفاً استعفاي مرا پذيرفته و به عشيره (بني‌طرف خوزستان) خبر دهيد كه نماينده ديگري براي مجلس انتخاب كنند. 9 شوال (3 مي 1925)، عبدالحميد. (سردار اجل).»
در 8 ژوئن 1925، رضاخان براي ديدار «مردم باوفا و پرشور آذربايجان» تهران را به مقصد اين ايالت ترك كرد. موري در اين زمينه مي‌نويسد: «بر اساس اخبار موثقي كه به دست من رسيده است، هدف اصلي رئيس‌الوزرا از اين سفر، جلب رضايت روسها بود؛ «عزيمت» رئيس‌الوزرا به جنوب ايران براي سركوب شيخ محمره و بازگشت او به تهران به دستور مقامات بريتانيا در عراق، نارضايتي روس‌ها را برانگيخته است.»