حزب توده، ليبرالها و اسلام آمريكايي

طيف نيروهاي ليبرالي كه در سالهاي 1357‌ـ 1361 در جامعه انقلابي ما حضور داشتند و بقاياي آن هنوز نيز حضور دارند، مي‌توان به دو جناح ليبراليسم لائيك  و «ليبراليسم اسلامي» تقسيم كرد.
ليبراليسم لائيك، جريان فرهنگي ـ سياسي است، كه با انقلاب مشروطه به فرهنگ ملي ما تزريق شد و توسط عمال فراماسونري بعنوان يك خط فرهنگي و سياسي غربگرا رشد كرد. اين جريان در مباني مكتبي و سياسي خود با رژيمهاي ديكتاتوري و خودكامه دست نشانده امپرياليسم همگام و هم عقيده است، و با تبديل ايران به زايدة دنياي غرب مخالفتي ندارد و لذا داعيه «ملي‌گرائي» او داعيه‌اي اصيل نيست و از اين بعد با جريان ناسيوناليسم مترقي و ضد امپرياليستي برخي از كشورهاي جهان سوم متفاوت است. اين جريان، مانند جريان درباري وابسته به امپرياليسم، هيچ علقه و حساسيتي نسبت به حفظ فرهنگ ملي ايران، كه در عين حالا يك فرهنگ عميق اسلامي است، ندارد و راه توسعه ايران را در پيروي از الگوي فرهنگي و «شيوه زندگي»  غرب معاصر، مي‌داند. تنها اختلاف اين جريان با جريان غربگراي شاه معدوم و پايگاه اجتماعي و سياسي آن، در شكل حكومتي است. جريان ليبرالي خواستار استقرار شكل دمكراسي پارلماني بر ايران بود، در حاليكه جريان ديكتاتوري، حاكميت متمركز و خودكامه را راه مطلوب وابستگي ايران مي‌دانست.
عمده‌ترين جريان ليبرالي لائيك ايران، جبهه ملي است. اين جريان را «لائيك» (مذهب زدا) مي‌‌خوانيم، زيرا به علت شيفتگي و پايبندي به فرهنگ معاصر غرب، در اصل جدائي دين از سياست (سكولاريسم)  و مخالفت با مذهب به هيچ وجه افتراقي با جريان ديكتاتوري دست نشانده غرب ندارد، هر چندممكن است روشهاي ملايم‌تر و ظريف‌‌تري را براي مذهب‌زدائي جامعه اسلامي ايران توصيه كند و رضاشاه را بعلت خشونت و سبعيت در مذهب‌زدائي، و نه نفس عملكرد او، متهم نمايد. بيهوده نيست كه غرب خود را شماتت مي‌كند كه اگر مصدق را سرنگون نكرده بود امروز يك رژيم با ثبات غربگرا در ايران داشت و با پديده انقلاب اسلامي، كه تمدن غرب را با يورش فرهنگي ـ سياسي خود به فرياد آورده، مواجه نبود!
ليبراليسم اسلامي، جريان فرهنگي‌ـ سياسي است كه در دوران اوج حركت ملت‌گرائي ليبرالي مصدق نطفه بست و در دهه‌هاي 1330 و 1340 رواج يافت. همانگونه كه ماركسيسم بر برخي روشنفكران مسلمان تأثير گذارد و موجب بروز برخي جريانات انحرافي و التقاطي شد، ليبراليسم غربي نيز عده‌اي از تحصيل‌كردگان و اروپا ديدگان مسلمان را سخت شيفته كرد و آنان كوشيدند تا مباني عقيدتي خود را با اين آ‌ئين فرهنگي‌ـ سياسي همساز كنند. پرچمدار اين جريان جمعيت «نهضت آزادي ايران» و ايدئولوگ آن مهندس مهدي بازرگان، تحصيل كرده فرانسه و استاد دانشكده فني دانشگاه تهران، بود. بازرگان، مي‌كوشيد تا با حربه چهار «ايسم» غربي (ليبراليسم، ناسيوناليسم، سيانتيسم و اومانيسم)، كه زائيده انقلاب صنعتي و رنسانس اروپائي بود، اسلام را «احياء» كند و نوعي پروتستانيسم اسلامي پديد سازد.  شيفتگي او به تمدن صنعتي غرب تا بدان حد است كه در كتاب راه طي شده، اروپائيان را :
«در خط انبياء مي‌داند و حمام رفتن صبحگاه (و گاهي قبل از آفتاب) آنان را به منزله وضو و غسل مي‌شمارد و خواندن سرمقالة روزنامه صبح را به منزله نماز و خواندن مقالات و اطلاعات را در حكم تعقيبات نماز و روزنامه نيمه روز خواندن و به اخبار راديو گوش دادنشان را صلوة الوسطي و كتاب خواندن بعد از ناهار را در حكم تعقيبات نماز ظهر مي‌داند و خوابيدنشان را همان هشت ساعت خواب شرعي مؤمنان، كه عبادت هم هست، مي‌شمارد و به قمارخانه و ميخانه و رقاصخانه رفتنشان را بسيار اندك و غير قابل ملاحظه مي‌داند و ورزش و تئاتر و موزه رفتن شبانه‌شان را هم در حكم امور مستحبه مي‌شمارد...»
اگر اين جريان به ليبراليسم «اسلامي» شهرت يافته، به اعتبار جهان‌بيني مذهبي آنان است و نقش رقيقي است كه براي اسلام در موعظه احكام و اخلاق حكومتي قائلند، و گرنه از نظر مباني سياست شيوة حكومتي آنها هر چند ضد مذهبي نيست، ولي يك حكومت لائيك است و مباني ايدئولوژيك آن نيز همان ليبراليسم غربي است. بيهوده نيست كه اين جريان در طول حيات خود، پيش و پس از انقلاب اسلامي، به همان ميزان كه به غرب و غرب‌گرايان ليبرال ايراني احساس قرابت و نزديكي داشته، از اسلام و مسلمانان اصيل و انقلابي گريزان بوده است.
اسلام ‌آمريكائي جرياني است كه رهبر كبير انقلاب اسلامي، امام خميني (قدس الله سره الشريف)، آن را از اسلام ناب محمدي (ص) متمايز كردند و با سيره و پيام خود مرزهاي اين دو را مشخص ساختند. اسلام آمريكائي، طيفي را در بر مي‌گيرد كه هم شامل عمال مستقيم سرويس‌هاي جاسوسي بيگانه و سرسپردگان ابرقدرت‌ها در كسوت اسلام و «روحانيت» مي‌شود و هم شامل «وعاظ السلاطين» و «دين به دنيافروشان» و هم «جاهلان متنسك» و خودباختگان غرب‌گرا در لواي ايدئولوژي‌هاي رنگارنگ «اسلامي»  و اصحاب زر و زور و تزوير، كه با عمل خود دانسته يا ندانسته، آب به ‌آسياب آمريكاي جهانخوار مي‌ريزند. اين مقوله هم چنين آن جريانات التقاطي كه با شعارهاي «چپ» و «ضد امپرياليستي» سر بر آستان ‌امپرياليست‌هاي آمريكائي و اروپائي و عمال منطقه‌اي آنها (رژيم صدام) مي‌سايند و به حق عنوان «منافق» را از امت اسلامي دريافت داشته‌اند در بر مي‌گيرد.
حزب توده و طيف «جبهه ملي»
منظور از طيف «جبهه ملي»، همان نيروهاي ليبرالي غير مذهبي (لائيك) مي‌باشند، كه بطور عمده در پيرامون «جبهه ملي» متشكل بوده‌‌اند. با اوج‌‌گيري انقلاب اسلامي ايران، مجدداً «جبهه ملي»، معروف به «جبهه ملي چهارم» به رهبري دكتر كريم سنجابي و با مشاركت افرادي چون داريوش فروهر (رهبر «حزب ملت ايران») و شاپور بختيار (رهبر «حزب ايران») و... تأسيس شد و براي ميوه‌چيني از نهضت جوشان انقلاب اسلامي به تكاپو افتاد. در آستانه انقلاب اسلامي، هم‌چنين طيف «ملي‌گرايان» به تشكيل مجامع پرهياهوئي چون «كميته ايراني دفاع از ‌آزادي و حقوق بشر»، «انجمن حقوقدانان ايراني»، «كانون نويسندگان» و... دست زدند، كه در عين حال محل تجمع نيروهاي چپ و معدود عناصر مسلمان نيز بود. دربارة عيار صداقت اين جريان در «ملي‌گرائي» و استقلال طلبي كافي است به گزارش مذاكرات بختيار با مأمورين آمريكائي در 11 آ‌ذر 1332، يعني حدود 5/3 ماه پس از كودتاي ‌آمريكائي ـ انگليسي 28 مرداد عليه دولت مصدق، توجه شود:
«دكتر بختيار اظهار داشت كه او و ديگر شخصيت‌هاي حزب ايران اكنون به اين نتيجه رسيده‌‌‌اند كه حتي ملي‌گراترين دولتها در ايران بدون دوستي فعال يكي از سه قدرت بزرگ نمي‌تواند دوام داشته باشد. ثابت شد همكاري با انگليسها فاجعه‌آميز است، و همكاري با اتحاد شوروي به معناي نابود شدن كشور خواهد بود. حمايت از ايالات متحده نمايانگر تنها اميد ايران براي استقلال نسبي است.»
قبلاً درباره پيشينة تاريخي مناسبات حزب توده با جريان «جبهه ملي» توضيح داديم. بايد اضافه كنيم كه در آستانه انقلاب اسلامي (خرداد 1357) حزب توده، نيروهاي ملي‌گرا را به عنوان سومين شاخه «جنبش ضد استبدادي» (پس از حزب توده و نيروهاي مسلمان) ارزيابي مي‌كند. بعبارت ديگر به علت خيزش امت اسلامي اهميت ‌آن را در درجه‌ بعدي پس از نيروهاي مسلمان قرار مي‌دهد.
ارزيابي حزب توده در اين مقطع از جريان «ملي‌گرائي» چنين است:
«شاخه سوم از جنبش ضد استبدادي را گروههاي سياسي دمكرات و ملي تشكيل مي‌دهد كه كم و بيش سخنگوي بخشي از سرمايه‌داري ملي، روشنفكران ملي و دمكرات و بخشي از توليد‌كنندگان متوسط مي‌باشد. اين گروه‌ها اكثرشان بر روي ريشه جبهه ملي هوادار راه دكتر مصدق روئيده‌اند و در آينده خواهند روئيد. اين شاخه از اسم و رسم و هوداراني برخوردار است، ولي هنوز سازمان نيافته و برنامه روشني براي دگرگونيهاي اجتماعي و سياسي به پيش نياورده است. در درون اين شاخه اختلافات عميق تاكنون مانع از آن شده است كه بخش‌هاي گوناگون اين شاخه در سازمان و يا جبهه واحد سياسي متشكل شوند... جناح راست اين شاخه با شاخه نيروهاي مذهبي نزديك مي‌شود و جناح چپ آن هوادار جدي همكاري همه نيروها و از آنجمله با شاخه‌هاي توده‌اي چپ است.»
همانگونه كه قبلاً گفتيم، ارزيابي فوق تحليل جناح كيانوري (نويسنده مقاله) در رهبري حزب توده است و جناح اسكندري هنوز براي «نيروهاي ملي» وزن و اهميت بيشتري از نيروهاي مذهبي قائل است. در تحليل فوق، منظور از «جناح راست» جمعيت نهضت آزادي است و منظور از «جناح چپ» عوامل نفوذي حزب توده (مانند رسول مهربان) مي‌باشد، كه بعدها علني شدند.
ولي به هر‌روي، هنوز اهميت اين جريان در تحليل حزب توده و مسكو تا بدان حد است كه در اعلاميه‌اي كه كميته مركزي حزب در 23 ديماه 1357 صادر كرد و در آن، تحت تأثير تعميق امواج انقلاب اسلامي، شعار «پيش به سوي تدارك همه جانبه مبارزه مسلحانه خلق» را مطرح ساخت، دكتر سنجابي بعنوان يكي از سه رهبر (!) جنبش انقلابي مخاطب قرار مي‌گيرد:
«كميته مركزي حزب توده ايران از همه رهبران جنبش رهائي بخش ملي ايران، بويژه از حضرت آيت‌الله العظمي خميني، حضرت آيت‌الله طالقاني، و ‌آقاي دكتر كريم سنجابي و ساير رهبران جريانهاي مبارز مذهبي و سياسي در ايران... دعوت مي‌كند كه تمام نيرو و تمام نفوذ و اعتبار خود را در راه تشكيل «جبهه متحد آزادي ملي» ايران... به كار اندازند...»
اين در زماني است كه جناح ليبرالي اسكندري، در رهبري حزب توده فاقد قدرت است و تحليل فوق بيانگر مواضع جديد مسكو، كه جناح كيانوري بيانگر آن است، مي‌باشد.
تنها با پيروزي قيام 22 بهمن 1357 و ‌آشكار شدن ژرفاي توانمندي و پايگاه مردمي نهضت اسلامي بود كه حزب توده متنفذترين نيروي سياسي كشور را «نيروهاي اسلامي» تشخيص داد و فقدان پايگاه نيروهاي ملي‌گرا را درك كرد. از سوي ديگر، تعارض ميان نيروهاي مسلمان با ملي‌گرايان مي‌طلبيد كه حزب توده در اين ميان موضع‌گيري كند. در اين مقطع (سالهاي 1358 ـ 1359) حزب توده هم براي همسو نشان دادن خود با نيروهاي مسلمان انقلابي و هم براي تسويه حساب‌‌هاي قديمي خود با ملي‌گرايان موقعيت را مناسب شناخت. از ديدگاه جديد حزب توده، ديگر ملي‌ گرايان وزن و اهميتي ندارند كه نسبت به آن‌ها مماشات و مجيز گوئي شود و حتي مخالفت با آنها مي‌تواند سبب حسن ظن مردم مسلمان و نيروهاي سياسي اسلامي گردد. در اين مقطع است كه حزب توده به مخالفت با ملي‌گرايان و ليبرالها پرداخت. حزب توده در سال 1359، دريافت كه حتي پيام 23 ديماه 1357 خطاب به سنجابي اشتباه بود و در جو سياسي كشور، كه در برابر رهبري بلامنازع امام خميني و توانمندي نيروهاي مسلمان انقلابي، سنجابي‌ها و ملي‌گرايان فاقد كمترين اهميت و وزن و پايگاه مردمي هستند، اين پيام مضحك و حتي مضر جلوه مي‌كند، و لذا در تجديد چاپ آن نام دكتر سنجابي را فرصت طلبانه حذف كرد.
در 23 خرداد 1358، كيانوري به حمله شديدي عليه سنجابي دست زد و در مقاله‌اي با عنوان «پاسخي به آقاي دكتر كريم سنجابي»  به شدت «جبهه ملي» را ‌آماج حمله قرار داد و كينه‌هاي ديرينه در صفحات مطبوعات دو جناح اوج گرفت. بدينسان، ملي ‌گرايان كه تا پيش از انقلاب از سوي حزب توده «ملي» و حتي «دمكرات» ارزيابي مي‌شدند، بعنوان «نيروهاي متزلزل» انقلاب و بعدها «ضد انقلاب» ناميده شدند:
«بورژوازي ليبرال، يعني آن بخشي از بورژوازي... كه طرفدار محدود كردن غارت امپرياليستي و بيرون آوردن قدرت حاكمه از دست استبداد سلطنتي بود ولي حاضر نبود از اين حد پا را فراتر گذارد ... اين طيف... از عميقتر شدن انقلاب هم، همان قدر و شايد هم بيشتر [از اعاده رژيم سلطنت] وحشت دارد. اين طيف تمام سرمايه‌داري ملي ايران را در بر مي‌گيرد. ضد انقلاب به تمامي اين طيف بعنوان ذخيرة بالقوة خود نگاه مي‌كند و روي آن حساب مي‌كند...»
در پيروي از همين سياست فرصت طلبانه، حزب توده كه در پلنوم چهارم خود (1336) در توجيه خيانت‌هاي خود به مديحه‌سرائي از مصدق پرداخت و در سوگ مصدق مرثيه سرود،‌ پس از انقلاب اسلامي ايران، به افشاي اسنادي درباره نقش سفارت ‌آمريكا در تأسيس «جبهه ملي» پرداخت:
«دلايل مسلمي كه موجب اين اشتباه رهبري حزب توده ايران شد [مخالفت با دولت مصدق]، همانا تركيب اوليه مؤسسين جبهه ملي بود، كه بين ‌آنها تعداد زيادي از عناصري وجود داشتند كه براي حزب، ارتباط آنها با امپرياليست‌‌هاي آمريكائي جاي هيچگونه ترديدي باقي نمي‌گذاشت.
از ميان 19 نفر مؤسسين اوليه جبهه ملي، براي حزب توده ايران مسلم بود كه دكتر مظفر بقائي، حسين ملكي، حائري‌زاده، عبدالقدير آزاد، عباس خليلي، عميدي نوري، احمد ملكي، جلال نائيني و ارسلان خلعتبري سرسپردگان به امپرياليسم آمريكا بودند.»
همانگونه كه ملاحظه مي‌شود، سياست حزب توده در قبال طيف ملي‌گرايان (و همه نيروهاي سياسي) تابع مصلحت‌گرائي و پراگماتيسم سياسي است، يعني زماني كه تصور مي‌شد «جبهه ملي» داراي نيروي اجتماعي است، بعنوان ‌آماج اصلي تاكتيك «جبهه متحد خلق» تكريم و تعظيم مي‌شد، و زمانيكه مسجل شد فاقد هرگونه پايگاه مردمي است و بعلاوه مخالفت با آن مورد پسند نيروهاي مسلمان انقلابي است، اسناد سال‌هاي 1320 ـ 1332 دال بر نقش مستقيم سرويسهاي جاسوسي غرب در تأسيس آن افشاء گرديد. بايد پرسيد: اگر حزب توده بطور «مسلم»و مسجل «جبهه ملي» را ساخته و پرداخته آمريكا مي‌دانسته، پس ارزيابي آن در سال‌هاي 1334 تا ‌آستانه انقلاب اسلامي 1357 بعنوان «نيروي ملي» و «دمكرات» چه معنائي داشته است؟!