طرح نا‌فرجام ‌کودتا

علاوه بر این، دکتر سیک سابقه دستیاری ارشد کاخ سفید در امور خلیج فارس طی سال‌های 1976 تا 1981 مقارن با 2 تحول تاثیرگذار وقوع انقلاب اسلامی و گروگانگیری در سفارت آمریکا را در کارنامه کاری خود دارد؛ یعنی دکتر سیک شاهدی بی‌واسطه است در لحظه لحظه‌های تاریخ انقلاب اسلامی مردم ایران در سال 1979.
گری سیک که هم‌اکنون صاحب کرسی امور بین‌الملل در مدرسه امور عمومی، سیاست خارجی و دیپلماسی دانشگاه کلمبیاست، اگرچه دیگر در ارکان اجرایی و سیاسی آمریکا حضور ندارد، اما هنوز هم به لطف حافظه تاریخی خوبش بسیاری از تحولات و رویدادهای آن روزها را با جزییات آن به خاطر دارد.
گرچه وی اعتقاد دارد دلیل آن یادداشت‌برداری‌های منظم روزانه‌اش است. در این یادداشت زوایای آشکار و پنهان طرح کودتا در روزهایی بررسی می‌شود که نه کاخ سفید و نه کاخ سعدآباد کمترین امیدی به بقای رژیم پهلوی نداشتند.
اوایل بهار 1979، خیابان‌های تهران روزهای پرتب و تابی را تجربه می‌کند و خبر اوجگیری خیزش مذهبی و انقلابی مبارزان ایرانی مسلمان سراسر جهان را درنوردیده و دنیای غرب در شوک انقلابی قریب‌الوقوع بار دیگر در التهاب و اضطرار به سر می‌برد.
با بازخوانی روزهای پررویداد آن روزها و تورق برگ‌هایی از تاریخ انقلاب اسلامی که در تاریخ‌شناسی انقلاب‌های یک قرن اخیر تحولی نادر و بنیادی به شمار می‌رود قاطعانه می‌توان گفت ایران برای همیشه و به طور برگشت‌ناپذیری متحول شده است. بازخوانی این هیجانات انقلابی از زبان دکتر سیک قطعا به واکاوی لایه‌های پنهان و ناگفتنی از این رویداد تاریخی منجر خواهد شد که در نوع خود و از زبان کسی که از معدود آگاهان نسبت به مسائل ایران دست‌کم در طول 4 دهه اخیر بوده، خواندنی است.
پروفسور سیک در بازگشتی به گذشته، ما را به 3 دهه قبل و روزهای منتهی به ژانویه و فوریه 1979 می‌برد و همگام با تحولات مبارزان انقلابی مسلمان، پرده از رخدادی می‌گشاید که شاید کمتر مجالی برای طرح آن به این ظرافت یافت شده باشد. شاید به جرات بتوان گفت پروفسور سیک بایگانی تاریخ زنده‌ای از انقلاب اسلامی ایران است که هنوز هم بسیاری از آن تحولات با جزییاتش تازگی خاص خود را دارد.
سیک ابتدا با یک مرور از سال‌های منتهی به انقلاب 1979، به نقش سفیر ایالات متحده در ایران اشاره‌ای کوتاه می‌کند؛ هرچند ضمن گفته‌های سیک نمی‌توان انتقاد پنهانش را از عملکرد سالیوان نادیده گرفت. وی از کانال ارتباطی سالیوان و معبر اطلاعاتی کاخ سفید و کاخ سعدآباد تحولات روزانه را گزارش می‌کرد، اما هیچ تجزیه و آنالیزی روی حجم وسیع داده‌های ارسالی صورت نمی‌گرفت.
اما اوضاع این چنین نمی‌توانست ادامه یابد و وقتی حامیان غربی به خود آمدند که کنترل بخش عظیمی از بحران از دست آنان رفته بود. گسترده‌تر شدن موج قیام‌های مردمی و رسوخ امواج خروشان انقلاب به لایه‌های آشکار و پنهان حکومت می‌رفت تا به ثبت آخرین ماه‌ها و روزهای ورشکستگی سیاسی منجر به تقصیر رژیم پهلوی بینجامد. با وجود این هنوز یک تکیه‌گاه اصلی و شاید آخرین امیدها برای حیات در حال خاموشی رژیم پهلوی باقی مانده بود و آن هم ارتش بود؛ ارتشی که از زمان کودتای 28 مرداد 1332 وفاداری خود را به اثبات رسانده بود، اما آنچه روزهای منتهی به انقلاب بر سیر فزاینده تردیدها افزوده بود، راهبرد رهبر انقلاب در استقبال از نظامیان به جای رودررویی با آنان بود.
با وجود این هنوز هم شاه و دربار به امرای ارتش اعتماد داشت، چه اگر آنها وابستگان سببی و نسبی خود رژیم بودند، اما تلقینات واشنگتن به شاه در پذیرش این خوش‌بینی‌ها هم بی‌تاثیر نبود. تجهیز ارتش به پیشرفته‌ترین تسلیحات از سوی آمریکا در دوران زمامداری کارتر و راهبرد کاخ سفید مبنی بر حمایت تام و تمام از این جزیره آرامش در گوشه‌ای از دنیای پرآشوب که خود در شعله‌های ناآرامی می‌سوخت، سبب شده بود شاه هم باور کند که با تشکیل حکومت‌های نظامی پی‌درپی می‌تواند به کنترل مخالفان با قاطعیت و نیروی قهریه اقدام کند.
آنچه روزهای منتهی به انقلاب بر سیر فزاینده تردیدها افزوده بود راهبرد رهبر انقلاب در استقبال از نظامیان به جای رودرروییبا آنان بود.
دکتر سیک به دریافت گزارش‌های روزانه‌اش از کاخ سفید اشاره می‌کند که باید در دیدارهایی با شاه به وی تلقین شود ایالات متحده با تمام توان و قدرت پشت منظومه حکومت پهلوی قرار دارد و همین راهکار جبر و زور در مواجهه با مخالفان و معترضان در پیش گرفته شود. سیک به جریان یکی از دیدارهای سالیوان با شاه در آن روزها اشاره می‌کند؛ روزهایی که فکر سلطنت بر باد رفته پهلوی بر روان و تفکر او آسیب‌های جدی وارد کرده و در یک دوگانگی هویتی و شخصیتی قرار گرفته بود. سیک می‌گوید سالیوان به من گفت شاه مدام از قاطعیت و توانایی خود سخن می‌گفت. شاه می‌گفت من دل و جرات و توانایی قتل‌عام مبارزان انقلابی را دارم، اما عاطفه هم دارم نه! نه! من نمی‌توانم جوانان و زنان و کودکان را بکشم، اما من می‌توانم. باید آنها را از صحنه خارج کنم! در این دوران گزارش‌هایی مکرر تنظیم می‌کردم، ولی کمترین توجهی به آنان نمی‌شد. تا در نهایت در گزارشی به برژینسکی گفتم اگر نتوان آشوب و اعتراضات عمومی را کنترل کرد سقوط رژیم قطعی است و کاری از دست هیچ‌کس برنمی‌آید. واقعیت این است که اعتراضات دیگر از آشوب و هرج و مرج هم گذشته بود و هر روز یک خبری جدید از انقلاب مردم ایران به گوش می‌رسید. بختیار ملیگرا هم در این روزها مدام به سفارت رفت و آمد داشت، ولی در ملاقات‌هایمان هم چیزی بیش از دولت‌های نظامی قبل در او نمی‌دیدم.
وزارت امور خارجه با رفتن شاه، شمارش معکوس را برای سقوط آغاز کرده بود. کارتر، برژینسکی و من بی‌خبر از دیگری می‌دانستیم امیدی برای حیات گسسته سلطنت باقی‌نمانده است و تنها شاید بتوان زمان پایان آن را به تاخیر انداخت. اوضاع از کنترل خارج شده بود و نظامیان و امرای ارتش هم در حال جمع کردن وسایل و بستن ساک‌هایشان برای ترک ایران بودند.
در یکی از نشست‌ها، طرحی از کودتای 1953 توسط زاهدی مطرح شد، ولی خیلی زود رد شد، چرا که حداقل آن زمان با مقتضیات کنونی قابل مقایسه نبود. هنوز هم ارتش روزنه‌هایی از امید را گشوده بود. بدنه متلاشی و چند پاره ارتش کار را سخت‌تر کرده بود، اما با این حال نظامیان و لوله اسلحه هایشان می‌توانست امیدها را زنده کند. در یکی از آخرین ساعات شب‌های سرد ژانویه 1979 خبر عزیمت هایزر به ایران را دریافت کردم. بالاخره دوستانمان به این نتیجه رسیده بودند که کار اول را آخر انجام دهند. می‌بایست نظامیان را امیدوار کرد تا حمایت‌شان جلب شود و بتوان طرح رد شده زاهدی را احیا کرد؛ کودتا.
اما ممانعت از فرار افسران ارتش به آمریکا و راضی کردن آنان به انجام یک کودتا تا حدودی سخت به نظر می‌رسید. با این وجود مقدمات آن در پنتاگون و کاخ سفید چیده شده بود، چرا که موعد حرکت هایزر به ایران همان وقتی بود که کارتر در جزیره زیبای گوادلوپ با همتایان انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و ایتالیایی‌اش جلسه داشت. در آن جلسه هماهنگی‌های ضروری انجام شده بود تا بار دیگر امیدها برای برگشت شاه به ایران زنده شود.
در آن سوی مرزهای ایران، همه چیز خوب پیش می‌رفت اما در این سو اوضاع خوب نبود، خوب که نه فاجعه بود. هایزر در اولین گزارش خود از فرار حداقل 1000 سرباز و افسر جزء از پادگان‌ها و سرباز خانه‌ها خبر داد و گفت فکر فرار دارد بدنه ارتش را به نابودی می‌کشاند. ارتش قابل اعتماد نبود، ولی نمی‌شد از کنار آن بی‌تفاوت گذشت. نیرو‌های نظامی پراکنده و پاشیده شده بودند. از پنجره‌های سفارت می‌شد سربازان و افسرانی را دید که روی دست‌های انقلابیون به حرکت درمی‌آمدند و به جریان انقلاب می‌پیوستند و اسلحه‌هایی که به دست مبارزان می‌افتاد. جدای از نبود امکانات و تجهیزات لجستیکی لازم برای طرح کودتا فقدان اعتماد و اطمینان، کار را بسیار سخت کرده بود.
با این همه، دیدارها یکی پس از دیگری برگزار می‌شد، مقدمات کودتا آماده می‌شد و حمایت خارجی هم داشت خود را می‌رساند. هنوز هم یک جای کار لنگ بود. به برژینسکی گفتم این ارتش این کاره نیست و به آن اعتمادی نیست. جالب بود سالیوان هم با من هم عقیده بود. سالیوان از تعبیر ارتش کاغذی و پلنگ بی دندان کمک می‌گرفت و همین هم موجب خنده ما می‌شد، در حالی که برژینسکی بشدت عصبانی بود. پارسونز از شدت خنده با علامت سر حرف‌های سالیوان را تایید می‌کرد.
اما هایزر روی طرح کودتا مصمم و یکدنده بود. به نظر می‌رسید مخالفان کودتا زیاد نفوذ نداشتند هر چند وزارت خارجه با ما بود، ولی پنتاگون بر اجرای کودتا پافشاری می‌کرد. هایزر که به نظر می‌رسید بی‌خبر از همه جا وسایل را جمع کرده و به جزیره پرآشوب برای تعطیلات گام گذاشته است و اصلا به خود زحمت مطالعه گزارش‌ها را نداده بود، با یک خطای استراتژیک مواجه شد. افسران ارشد و ژنرال‌های ارتش متفرق بودند و موافقان و مخالفانی میان خود داشتند. روزها داشت سریع می‌گذشت. دیگر کار به شمارش ساعات رسیده بود. التهاب و اضطرار موج می‌زد و هنوز هیچ کاری انجام نشده بود. اختلاف‌ها وقتی خود را بیشتر نشان داد که بختیار هم راه رفتن در پیش گرفت و با قاطعیت از حمایت ارتش خبر داد و تهدید کرد پس از من انقلابیون با ارتش طرفند. هنوز سخن بختیار تمام نشده بود که قره‌باغی حرف بختیار را تکذیب کرد. قره‌باغی برخلاف بختیار از بی‌طرفی ارتش سخن گفت و این‌که ارتش در سیاست مداخله نخواهد کرد، اما هنوز زاهدی با بختیار و هایزر بود. قره‌باغی تهدید کرد که استعفا می‌کند، ولی سربازان را برای قتل عام انقلابیون به خیابان‌ها نخواهد فرستاد.
اوضاع از این بدتر نمی‌توانست پیش برود. نیروی زمینی ارتش جدا شد و در عمل کنار کشید. هایزر هم انگار با این مساله کنار آمد که بیش از این نمی‌توان به نیروی زمینی امید داشت، اما هنوز نیروی هوایی و گارد جاویدان سرسپرده دربار تسلیم نشده بودند. هایزر از بمباران و موشک سخن گفت و این یعنی یک فاجعه به تمام معنا.
آیت‌الله خمینی در راه ایران بود و هنوز هیچ کاری انجام نشده بود. پنتاگون و سیا هم مدام فشار می‌آوردند. طرح شفلد، نابودی هواپیمای آیت الله خمینی به وسیله 2 فروند جنگنده اف 14 بود. زاهدی موافق بود و ظاهرا هم موافقت پاریس را با این اقدام جلب کرده بود. ساقط کردن هواپیمایی ایرفرانس و بعد هم نابودی کانون‌های انقلابیون مبارز می‌توانست جریان پیوسته انقلاب مردم را پاره کند. این طور اعتماد نیروی زمینی هم برمی‌گشت و می‌توانست کلیه ادارات و سازمان‌ها و مکان‌های عمومی را تصرف کند و شعله‌های انقلاب فرومی‌نشست. این بار هم شورش و آشوب نظامیان نیروی هوایی ارتش همه چیز را نقش برآب کرد. آیت‌الله خمینی به ایران آمد و هواپیمایش هم هدف قرار نگرفت. انقلاب دیگر یک آتش تمام عیار شده بود. بار دیگر امیدها به نیروی زمینی برگشت. هایزر در جلسه‌ای گفت نظر قره‌باغی را با کودتای خاموش جلب کرده‌ام. بختیار اگر توانست رژیم پهلوی را از نابودی حضور آیت الله و کسب حداقل ضمانتی برای توافق با آن بگیرد وگرنه ارتش بی‌هیچ قتل عامی وارد کار شود. هایزر گفت به قره‌باغی گفته‌ام این کودتا نیست و فقط اقدامی برای جلوگیری از نابودی‌های بیشتر است. همه این رویدادها همزمان با ورود آیت‌الله خمینی روی داد و این یعنی اول فوریه، اما کسی نمی‌دانست کمتر از 10 روز دیگر سلطنت از هم می‌پاشد و همه چیز فرو می‌ریزد.
هایزر شب دوم فوریه با ناراحتی داشت وسایل سفرش را جمع می‌کرد. ارتش نابسامان‌تر از آن بود که بتواند کاری برای حکومت بکند، چرا که ارتش واقعا از هم پاشیده بود. هایزر هم به این نتیجه رسیده بود. او با کنایه می‌گفت تعطیلات سال جدیدم خراب شد. برای سر و کله زدن با افسرانی خراب شد که هنوز نمی‌دانند مکان‌های مهم نظامی و دولتی در کجای تهران قرار دارند. برای شاه با این ژنرال‌ها هیچ کاری نمی‌شود انجام داد.
پنتاگون هم با گزارش‌های هایزر به این نتیجه رسیده بود، اما هنوز امیدها از بین نرفته بود. هایزر به کارتر گفته بود نظامیان ارتش در انتظار یک شوک هستند. باید آنها را از خواب بیدار کرد تا بر اوضاع مسلط شد. شوکی که هیچ وقت شکل نگرفت و نظامیان دسته به دسته به صف انقلابیون پیوستند. شفلد هم با هایزر رفت و گاست و لیمان طرح ناتمام و شکست‌خورده هایزر را ادامه می‌دادند. گزارش‌هایی که از تهران می‌رسید نگران‌کننده‌تر از آن بود که بشود روی گاست حسابی باز کرد.
روزهای زیبای فوریه به یازدهمین روز رسید و ژنرال‌های ارتش هم یکی‌یکی فرار کردند یا اسلحه‌هایشان را تحویل دادند. ارتش همان کاری را انجام داد که قره‌باغی آن روز به بختیار گفت و پشت دولت را رها کرد تا دولت بختیار بی‌پشتوانه تسلیم انقلابیون مسلمان شود و آیت‌الله خمینی که سالیوان همیشه از ناتوانی او در اداره حکومت سخن می‌گفت توانست بی‌هیچ مقاومتی، بی‌هیچ کودتایی، حکومت را در دست بگیرد و انقلاب مسلمانان مبارز 1979 دنیا را غافلگیر و مبهوت خود سازد.