مبارزات آیتاللّه سیدابوالقاسم كاشانی تا سال 1327
چکیده: آیتاللّه كاشانی بعد از ورود به ایران بزرگترین هدف خود را «ملی كردن صنعت نفت» قرار داد. وی این هدف را در همان روزهای اولیهی بازگشت پیروزمندانهی خود اعلام نمود. به روایت شهید عراقی ، یكی دو روز از ورود آیتاللّه گذشته بود كه وی برای تشكر از كارگردانان استقبال و مردم صحبت كرد و خط مشی مبارزه را چنین ترسیم كرد: «ما اولین كاری كه داریم ملی شدن صنعت نفت است. نفت را باید خودمان استخراج كنیم و اختیارش دست خودمان باشد، حتی اگر دولت انگلستان حاضر شود كه 90 درصدش را به ما بدهد و ده درصد برای خودش بماند باز ما حاضر نیستیم؛ چون او به عنوان یك مشتری با ما رفتار نمیكند. او نظر استعماری دارد.
سیدابوالقاسم در حدود سال 1300(ه .ق) در تهران متولد شد. نسب او با چند واسطه به امام سجاد(ع) میرسد. پدر او آیتاللّه سیدمصطفی كاشانی از بزرگان علمای شیعه بود. وی مقدمات علوم اسلامی را نزد پدرش فراخواند و سپس برای ادامهی تحصیلات به اصفهان رفت. پس از فراگیری علوم عالیه به تهران آمد و از عالمان بنام تهران شد. پس از مدتی، عازم نجف شد و از محضر بزرگان نجف استفاده كرد و سپس خود بساط درس را گشود و به سرعت فقیهی اصولی و شاعری ادیب گردید. پدرش در سال 1333 همراه عالمان و مراجع عراق علیه انگلیس قیام كرد و با سایر رهبران جهادی به بصره رفت. وی در جنگهای القرنه و العماره شجاعتهایی از خود نشان داد. نیروهای جهادی در این جنگ شكست خوردند و آیتاللّه سیدمصطفی به كاظمین برگشت. او در كاظمین مریض و در سال 1336 رحلت نمود و در مقبرهای كه در كنار دو امام بزرگوار برای خود آماده كرده بود، مدفون شد.
مقام علمی
سیدابوالقاسم در خانوادهای اهل علم متولد شد كه هم پدرش و هم جدّش از علمای روزگار خویش بودند. بدیهی است به حكم وراثت در تربیت نیز یكی از سرآمدان روزگار خویش گردید.
سیدابوالقاسم در نجف در محضر پدر و ملامحمدكاظم آخوند خراسانی و میرزاحسین خلیلی (دو رهبر مشروطه) فقه را فراگرفت و بسیاری از تقریرات آن دو را در فقه و اصول به رشتهی تحریر درآورد. وی از نوجوانی به عمق اندیشه و دقت نظر و كرامت نفس و بزرگی همت مشهور بود.
بنابر روایتی «فقیه عظیمالشأن، آیتاللّه العظمی حاج میرزامحمدتقی شیرازی در موقعی كه آیتاللّه كاشانی فقط سی و پنج سال از عمرشان میگذشت از ایشان خواستند كه رسالهی عملیه برای مردم بنویسند و صریحاً احتیاطات را به ایشان ارجاع فرمودند.»
از نوشتهها و احكامی كه مراجع عصر برای آیتاللّه كاشانی صادر كردهاند، میتوان به مقام علمی وی پی برد. آقا ضیاء عراقی در اجازهنامهی روایت كه برای آیتاللّه كاشانی صادر نموده است، از وی به عنوان عالم عامل و حجتالاسلام تعبیر میكند و در نامهی شیخالشریعه اصفهانی او را تكیهگاه علما و مجتهدین و پشتوانهی ملت و دین موصوف میكند. مرجع و رهبر دینی زمان آیتاللّه سیدابوالحسن اصفهانی در صفر 1340 در نامهای از او به پشتوانهی ملت و دین و تكیهگاه مجتهدین یاد میكند و از مردم میخواهد كه از كاشانی پیروی كنند و حقوق شرعیه و سهم امام(ع) را به او بپردازند و آیتاللّه محمدتقی شیرازی (میرزای دوم) او را به عمدة العلما و المجتهدین و حجةالاسلام و المسلمین متصف میكند و آیتاللّه سیداسماعیل صدر او را حجتالاسلام و مجتهد زمان خطاب میكند.
مرحوم حجتالاسلام رازی صاحب كتاب آثار الحجة مینویسد: « كاشانی عالمی عابد و زاهدی ناسك و مجتهدی جامع و مرجعی نافع و محققی عمیق و مدرسی دقیق و محدثی متتبع و متكلمی بارع و ادیبی اریب و خطیبی عجیب بود. قبل از انقلاب عراق در نجف حوزهی درس و بحث داشت و عدهای از فضلای آن زمان از محضرش استفاده میبردند.»
مبارزات آیت الله کاشانی
حدود 32 سال از عمر سیدابوالقاسم میگذشت كه جنگ جهانی اول (سال 1914م) آغاز شد. نیروهای انگلیس برای متلاشی كردن دولت عثمانی در ذیالحجه 1332 (نوامبر 1914) به عراق حمله كردند و بندر فاو را به تصرف خود درآوردند و بصره را در محاصره قرار دادند. علمای عراق نسبت به این اقدام تجاوزكارانهی انگلیس، اعلام جهاد نمودند و پس از تشكیل ستاد جنگی، بعضی از آنها مستقیماً وارد جبهههای مرزی شدند.
پدر سیدابوالقاسم از این علما بود. بدیهی است سیدابوالقاسم، این مجتهد جوان، نمیتوانست نسبت به مسئله بیتفاوت باشد؛ خصوصاً كه وی از اول سری پرشور داشت. او به همراه پدر وارد جنگ شد، اما درایت و شجاعت او موجب گردید تا در قسمتهای دیگر جهاد از او استفاده شود. آیتاللّه شیخالشریعه اصفهانی به سیدابوالقاسم كاشانی مأموریت داد تا به كاظمین برود و «جمعیت اسلامی» را برای جهاد تشكیل دهد. وی در حكم مأموریت كاشانی نوشت:
«پوشیده نیست كه جناب عالم عامل فاضل كامل، سیدمحققان و تكیهگاه عالمان و مجتهدان، حاج میرزاابوالقاسم كاشانی دام علائه از علمای روحانی است و میتواند حقوق مردم عراق را مطالبه نماید. او افزون بر این، مورد اعتماد بزرگان، رؤسا و رهبران قبایل است و آنان برای دفاع و پشتیبانی از خود به او تكیه مینمایند. او در آنچه كه به اصلاح عراق منجر شود، مورد اعتماد و اطمینان من است و گفتهها و دیدگاههای وی مورد تأیید من میباشد. از این رو همگان باید مقام بلند و شخصیت والای او را بشناسند...»
آیتاللّه كاشانی نه تنها مورد اعتماد مراجع عراق بود، بلكه توانسته بود اعتماد سران قبایل عرب را نیز جلب نماید. پانزده نفر از سران قبایل، آقای كاشانی را سخنگو و نماینده تامالاختیار خود نمودند و در نامهای امضا و اعلام كردند.
پس از اشغال عراق و آتشبس، فرمانده انگلیسی عراق، نسبت به بعضی از مجاهدان حساسیتی مضاعف نشان داد و آنها را تحت تعقیب قرار داد كه در رأس آنها آیتاللّه كاشانی بود. دكتر شروین ، یكی از مبارزین نهضت ملی، علت كینهی انگلیسیها به آیتاللّه را توصیه وی به احمد شاه در مورد نپذیرفتن قرارداد 1919 میداند. سرانجام حاكم نظامی انگلیسی عراق برای دستگیری وی جایزه تعیین كرد. آیتاللّه متواری شد و به سوی ایران حركت كرد.
قبلاً آیتاللّهالعظمی حاج سیدابوالحسن اصفهانی استقبال و تجلیل از وی را به علما و مردم ایران ابلاغ كرده بود.
آیتاللّه كاشانی به همراه یكی از رهبران جهادی عراق بهنام قاطع العوادی با لباسهای كردی، از مرزهای ایران گذشتند و چون تمام مناطق در اشغال انگلیس بود، روزها را مخفی میشدند و شبها حركت میكردند تا سرانجام به منطقهی پشتكوه (ایلام ) رسیدند و مورد استقبال والی ایلام قرار گرفتند و سپس راهی تهران شدند.
تاریخ ورود آیتاللّه (بهمن 1299) همزمان با پادشاهی احمد شاه بود. احمد شاه نیز از آیتاللّه در قصر ییلاقی پذیرایی كرد و در مورد تبعید سایر علما به مذا كره پرداختند. آیتاللّه كاشانی با ظهور رضاخان با راهاندازی تظاهرات خیابانی، از مدرس و گروه مخالف حمایت كرد.
آیتاللّه كاشانی در انتخابات مجلس مؤسسان از تهران نفر پنجم شد در حالیكه مرحوم مدرس و مصدق ، هیچكدام رأی نیاوردند؛ اما چند ماه بعد در انتخابات نیمه آزاد مجلس شورای ملی تهران، مصدق و مدرس هر دو پیروز شدند.
گرچه رضا شاه در ابتدای كار با علما و روحانیون روابط حسنه متقابل داشت، اما پس از تحكیم پایههای رژیمش به مخالفت و تضعیف اسلام و علما پرداخت و آیتاللّه كاشانی نیز از ناراضیان قرار گرفت و منزوی شد و تا شهریور 1320 فقط به محراب و امور معنوی پرداخت.
پس از استعفای رضا شاه در شهریور 1320، آرام آرام، فضای اختناق شكسته شد و آیتاللّه كاشانی با صدور اعلامیهای، خواستار اجرای قوانین اسلام گردید. این آزادی، خصوصاً برای نیروهای ضد استعماری، چندان دوام نیاورد و دولت اشغالگر انگلیس با دخالتهای غیرقانونی خود شروع به دستگیری مخالفین خود نمود و آیتاللّه كاشانی به خاطر سوابق ضد انگلیسی هدف این تجاوزگری قرار گرفت. جالب این است كه در این موقع سرریدر بولارد سفیر انگلیس در ایران (از 1318 تا 1324) بود. وی كه در زمان قیام عراق، فرماندار نظامی شهر بغداد بود و آیتاللّه را مورد تعقیب قرار داده بود، شخصاً دستگیری كاشانی را به عهده گرفت. او در خاطرات خود اهمیت موضوع را چنین بیان میكند: «دستگیری دو تن از افراد سرشناس ایرانی را كه مورد نظر بودند ما شخصاً به عهده گرفتیم كه یكی از آنها سرلشكر زاهدی و دیگری یك رهبر مذهبی بهنام كاشانی بود، چون میدانستیم كه اگر از دولت ایران بخواهیم این دو نفر را نیز مانند بقیه بازداشت كنند، مقامات ایرانی مطمئناً در اجرای آن دچار دلهره و نگرانی فراوانی خواهند شد.»
دستگیری آیتاللّه كاشانی به این راحتی نبود تا افسران انگلیسی بتوانند بدون كمك دولت ایران از عهدهی آن برآیند. وی به محض اطلاع از دستگیری خود به قم رفت و از آنجا، تلگرافی به فرمانداری نظامی تهران مخابره كرد و شرایطی را برای تسلیم شدن خود اعلام كرد. اما سهیلی نخست وزیر به فرمانداری نظامی تهران اعلام كرد:
«چون مطابق مدارك بهدست آمده آقای حاج سیدابوالقاسم كاشانی اقداماتی بر علیه استقلال و امنیت كشور و به نفع دشمنان مملكت نموده است، لازم است كه فوراً مشارالیه را تحت تعقیب درآورید...»
دادسرای حكومت نظامی تهران با درج اخطاریهای در جراید از آیتاللّه خواست كه خود را تسلیم نماید. آیتاللّه در پاسخ دادسرای نظامی تهران اعلام كرد: «در تعقیب تلگراف از قم در جواب آگهی دادسرا مندرج در روزنامجات مركز مورخ 22 دی ماه 22 مجدداً اشعار میدارد: اولاً متهم نمودن اینجانب را به اقدام بر علیه استقلال كشور كاشف از تعمد یا بیاطلاعی اعضای دادسرا از مراتب فداكاری و وطنخواهی من كه مورد تصدیق ایرانیان، بلكه مسلمانان ممالك اسلامی است میباشد...» وی تسلیم شدن خود را به حضور مؤتمن الملك و دكتر مصدق و طباطبایی و... در محكمهی خود و انتشار مطالب محاكمه در روزنامهها مشروط كرد.
سرانجام آیتاللّه پس از پنج ماه در 27 خرداد 1323 در گلابدره شمیران دستگیر شد. دستگیری آیتالله كاشانی بازتاب گستردهای در بین نیروهای مذهبی داشت. بازاریان تهران دست به اعتصاب زدند، علمای زنجان، آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی از نجف، آیتالله سیدصدرالدین صدر از قم، اهالی كرمانشاه، بابلسر، كنگاور، سبزوار، با صدور اعلامیه، تلگراف و تومارهایی نسبت به دستگری وی اعتراض كردند و خواستار آزادی او شدند.
پس از بازداشت آیتالله بازجویی از وی آغاز شد. آیتالله پس از ورود به اتاق بازپرس انگلیسی روی صندلی مینشیند. بازپرس میگوید چرا بدون اجازه نشستهاید؟ آیتاللّه با عصبانیت به مترجم میگوید: خیلی عجیب است! در كشور من بدون اجازه وارد شدهاید و حال توقع دارید كه من از تو اجازه بگیرم؟!
انگلیسیها، آیتاللّه را به بازداشتگاه (كمپ زمستانی) اراك اعزام و پس از مدتی به یكی از كمپهای كرمانشاه منتقل نمودند. دكتر شروین یكی از همبندان آیتاللّه نحوهیرفتار انگلیسیها در زندان را با وی چنین توصیف میكند: «من از نزدیك شاهد بودم كه آن بزرگمرد مجاهد اسلام چگونه شخصیت روحانی و ایرانی خود را در برابر نمایندگان نظامی متفقین نمودار میساخت... رفتار جابرانه متصدیان بازداشتگاه با آیتاللّه كاشانی سختتر و نگرانكنندهتر بود. در تمام مدت بازداشت بهطور مجرد در شرایط نامطلوبی میگذرانید، به نان خشك قناعت مینمود و هیچگاه به آنچه مورد استفاده بازداشتشدگان دیگر بود، رغبت نمیكرد و رفتار و گفتارش بیشتر مسئولان بازداشتگاه را به حیرت وامیداشت».
دولت شوروی نیز كه از مبارزات ضد كمونیست آیتاللّه آگاهی داشت، برای كسب آگاهی بیشتر، از انگلیسیها خواست تا نامبرده را برای تحقیقات، تحویل نیروهای شوروی دهند. به همین خاطر، ایشان را موقتاً به رشت، و به اردوگاه نظامی نیروهای شوروی بردند. خود آیتاللّه در مصاحبهای، چگونگی دستگیری و زندانی این دوره را این چنین تشریح میكنند:
«یك عده از افسران و افراد انگلیسی با مأمورین شهربانی ایران آمدند بنده را گرفتند. اول بردند ادارهی سیاسی شهربانی. ] بعد [ به اردوگاه انگلیسیها كه نزدیك امیرآباد میباشد انتقال داده، مدتی در آنجا بوده، بعد از آنجا بهوسیله دو افسر انگلیسی با هواپیما به رشت رفته در آنجا دو روز بسر بردیم. دو مرتبه به اراك برگرداندند و از آنجا به كرمانشاهان مرا انتقال دادند...»
زمانی كه آیتاللّه تحت تعقیب نیروهای انگلیسی قرار گرفت و در حال مخفی بسر میبرد، انتخابات دورهی چهاردهم مجلس شورای ملی توسط دولت سهیلی برقرار گردید. مردم تهران به پاس مجاهدات آیتالله، وی را به عنوان نماینده انتخاب نمودند؛ اما نیروهای متفقین با اعتبارنامهی آیتاللّه مخالفت كردند و اجازه ندادند به مجلس راه یابد. حتی در هنگام شمارش آرا و اعلام آن در مطبوعات دادستان دادسرای نظامی، درج اسامی متهمین تحت تعقیب را ممنوع اعلام كرد.
به هرحال جنگ جهانی دوم به پایان رسید و آیتاللّه در 24 مرداد 1324 آزاد گردید و در كرمانشاه به منزل یكی از بستگانش رفت. آیتالله روز بیستم شهریور در میان بدرقهی اهالی كرمانشاه به سوی همدان حركت كرد. مردم با شنیدن خبر آزادی او به استقبالش شتافتند و با قربانی نمودن گاو و گوسفند، با سلام و صلوات در شهرهای همدان و قم مقدمش را گرامی داشتند. وی در 31 شهریور ماه در میان انبوه جمعیت وارد تهران شد.
انتخابات دورهی 15 و دستگیری مجدد
قوامالسلطنه ، نخست وزیر، برای انتخابات دورهی پانزدهم و برای اینكه موقعیت خود را استحكام بخشد، در نهم تیرماه 1325 تشكیل حزب دمكرات را اعلام نمود. وظیفهی اصلی این حزب دولتی، فرستادن نمایندگان طرفدار قوام به مجلس بود.
آیتاللّه كاشانی كه تازه از زندان انگلیسیها آزاد شده بود و سمبل قدرت مذهبی به شمار میرفت، در مقابل قوام قیام نمود. وی جهت تحرك بخشیدن به تودهی مسلمان دست به یك مسافرت سیاسی از تهران به مشهد زد، كه در هر شهری با استقبال مردم و سخنرانی، به بسیج تودههای مذهبی میپرداخت. در سمنان مردم از او استقبال باشكوهی نمودند و سپس آیتاللّه عازم سبزوار شد، چون در سمنان در 26 تیرماه بین كارگران مسلمان و اعضای حزب توده درگیری به وجود آمد، مسبب اصلی درگیری را آیتاللّه شناختند و وی را در مسیر راه سبزوار دستگیر كردند. دولت اعلامیهای منتشر نمود و مشروحاً دخالت آیتاللّه را در درگیریها توضیح داد. دستگیری آیتاللّه موجی از اعتراض به دنبال داشت. در انبوه هزاران نفر مردم تهران كه به عنوان اعتراض به دولت قوام گرد آمده بودند، آقای علیاكبر خوشدل روی پلهی منبر با صدای رسا این شعر را انشاد كرد.
حجةالاسلام كاشانی راد شد به زندان قوام بد نهاد
شیعیان را زین عمل آمد به یاد از حدیث مسلم و ابنزیاد
پس از چندی در اثر اعتراضات عمومی وی را از سبزوار به بهجتآباد، ملك سالار منصور، نزدیك قزوین منتقل كردند. جالب این است كه پس از دستگیری آیتاللّه در بهمن 1327، قوامالسلطنه در پاسخ به وزیر دربار طی یك نامهی سرگشاده چنین نوشت:
... ایام زمامداری فدوی به حدی با پیشامدهای هولناك مصادف بود كه ناچار از بعض دوستان عزیز و حتی منسوبین خود با كمال احترام در عمارت شهربانی پذیرایی نمودم، لكن بر خاطر مبارك پوشیده نیست كه بعد از فدوی هر امری واقع شد اشخاص محترم و آزادیخواه را به حبس و زجر محكوم و در محبس شهربانی زندانی نمودند. روحانی بزرگواری را مانند آیتاللّه كاشانی كه چندی در قزوین با كمال احترام و آزادی مهمان فدوی بودند و با اینكه خودشان میل به توقف فرمودند، تا زندهام از وجودشان خجل و شرمندهام، ] اكنون آیتاللّه را [ شبانه به آن طرز فجیع گرفتار و از هیچ نوع بیاحترامی و اسائهی ادب به شخص ایشان و مقام روحانیت فروگذار نكردند....
البته قوام فراموش كرده بود كه به دستور وی، پیرمردی محترم را در كویر خشك شاهرود ـ سبزوار و در بدترین شرایط آب و هوایی (تیرماه) دستگیر و پس از مدتی به اطراف قزوین تبعید كرد؛ هر چند قوام رفتار خود را مؤدبانه نشان داد، اما قابل توجیه نبود.
آیتاللّه خود از این جریان از دو جهت به تلخی یاد میكند. وی پس از شرحی از بدبختیهای مملكت و بیاعتنایی به دین و سلطهی بیگانگان و پیشبینی عاقبت وخیم آن، توضیح میدهد كه «قبل از گرفتاری خود كه این اوضاع اسفناك و پیشآمدهای ناگوار را از منویات شوم آقای احمد قوام احساس نمودم در صدد مبارزه و جلوگیری و هدایت افكار عمومی برآمدم، ولی چون همصدایی نداشتم، عنفاً مجبور به سكوت و مورد اهانت و ظلم گردیدم».
آیتاللّه سید ابوالحسن اصفهانی در 13 آبان 1325 فوت نمود. به همین مناسبت، جلسات ختمی تا چهل روز در سرتاسر ایران و عراق برقرار گردید. در این جلسات یكی از خواستهای علما و مردم، آزادی آیتاللّه كاشانی بود. یك هیئت ایرانی از طرف دولت برای عرض تسلیت به نجف عازم شد و در مجلس ختمی با حضور علما شركت كرد. در این مجلس آقای راشد مشغول سخنرانی بود. نواب صفوی در پایان سخنرانی از جابرخاست و از آقای راشد خواست كه مجلس را ختم نكند تا چند كلمهی ضروری را بیان كند. آقای راشد سكوت كرد. نواب خطاب به نمایندگان دولت گفت:
«عمل دولت ایران مبنی بر اعزام نمایندگان برای عرض تسلیت به حوزهی علمیهی نجف در خور تقدیر است، ولی یك تناقض بزرگ مشاهده میشود كه ناگزیرم به نام حوزهی علمیه و عالم اسلام بیان كنم. دولت ایران به نام اینكه یك روحانی بزرگ رخت از جهان بربسته است تسلیت میگوید، ولی در همین ایام یك روحانی بزرگ دیگر را بازداشت و تبعید نموده و به روحانیت اهانت كرده است. بازداشت آقای كاشانی با عرض تسلیت منافات دارد.»
گر چه دولت نمیخواست یك مرتبه تسلیم روحانیت شود، ولی سخن نواب اثر خود را كرد. در 22 آبانماه 1325 دولت اجازه داد تا آیتالله از بهجتآباد به قزوین برود و در قزوین از نوعی آزادی برخوردار شود و سپس، در 21 خرداد 1326 آزادی او را اعلام كرد.
حمایت از فلسطین
آزادی آیتاللّه مصادف بود با مصائبی كه برای فلسطینیها پیش میآمد. كاشانی مبارزی بود كه وظیفهی خود را در مرزهای جغرافیایی محدود نمیكرد. او تمام كشورهای اسلامی را وطن خود میدانست. در عراق با انگلیس جنگیده بود، در ایران با استعمار و استبداد مبارزه كرده بود و فلسطین را تبلور مظلومیت كشورهای تحت ستم اسلامی میدانست كه نموداری از ستمكاری استعمارگران چپاولگر بود. «نجات ممالك اسلامی از دست دیوهای استعمار، یكی از آرزوهایی بود كه برای آن تلاش میكرد. همه دیدند كه در قضیهی كانال سوئز مصر تا آنجا كه مقدورش بود، اظهار مساعدت نمود. در كشتار وحشیانهی مردم مسلمان الجزایر برای اظهار همدردی فاتحه گرفت و از خونخواران فرانسه اظهار نفرت نمود و در راه كمك به ممالك استعمارزده اسلامی میتینگها راه انداخت».
آیتالله كاشانی اصل دولت اسراییل را غیرمشروع میدانست و رأی سازمان ملل بر تقسیم كشور فلسطین را غیرقانونی و ظالمانه اعلام میكرد. وی در اطلاعیهای در 11/10/1326 تصریح كرد كه: «معلوم نیست وطن بودن فلسطین برای مهاجرین یهودی آلمانی و روسی و آمریكایی و غیره مطابق كدام منطق و قانون است كه رأی به تقسیم آنها میدهند؟» وی تذكر داد ظلمهای اروپاییان به یهودیان را خود باید جبران كنند و «اگر میخواهند یهود را از خود راضی كنند و استفادههایی كه منظور است از آنها بنمایند، در مملكت خود به آنها جا بدهند و آنها را مستقل كنند.» وی در این اطلاعیه پیش بینی كرد كه دولت «یهود در آتیه كانون مفاسد بزرگ برای مسلمین خاورمیانه و بلكه تمامی دنیا خواهد بود و زیان آنها تنها متوجه اعراب فلسطین نمیگردد.»
آیتاللّه در 17 دی ماه1326 طی اعلامیهای از مردم خواست تا برای حمایت از مردم فلسطین در مسجد شاه ( امام خمینی) اجتماع كنند. آیتاللّه در این اعلامیه به «مسلمانان باغیرت و تعصب» هشدار داد كه «از روزی كه سازمان ملل به ناحق حكم به تقسیم فلسطین داده، روزی نیست كه عدهای از برادران مسلمان شما را یهودیها به خاك و خون نیفكنند». این یهودیان «به زور دول بزرگ در آنجا مسكن گزیده و بدون زحمت قسمتی از فلسطین را وطن خود مینامند و برای پاك نمودن خاك فلسطین همه روزه عده زیادی از زن و مرد مسلمین را به خاك و خون میكشند.» آیتاللّه از مسلمانان ایران خواست تا با توجه به اینكه «دین مقدس اسلام در چنین موقعی بر همه مسلمانان واجب كرده، از حمایت اعراب و مسلمین ستمدیده فلسطین» خودداری ننمایند. وی حسابی را «تحت شمارهی 48194» در بانك ملی افتتاح نمود و از مردم خواست تا اعانات خود را به آن حساب واریز نمایند. آیتاللّه در این اعلامیه از مردم خواست تا «برای ادای توضیحات بیشتر و برای اظهار تنفر از عملیات وحشیانهی یهود»، در «روز یكشنبه 28 صفرالمظفر 1367 كه مطابق 20 ماه جاری ] دی [ است سه ساعت بعد از ظهر... در مسجد سلطانی ( امام خمینی) حضور بهم رسانند.
آیتاللّه پس از میتینگ مسجد شاه طی مصاحبهای با خبرنگاران جراید اعلام كرد «ما خودمان دولت مستقلی هستیم كار به دولت نداریم؛ بسا كه دولت مایل به این مظاهره نبوده، ولی ما یك تكلیف دیگر داریم. باید قیام كنیم ولو برخلاف میل دولت باشد. ما باید دستور قرآن را اطاعت كنیم».
آیتاللّه مجدداً در 28 اردیبهشت 1327 طی اعلامیهای از مردم خواست تا در روز جمعه سی و یكم، برای حمایت از مردم فلسطین در مسجد سلطانی تجمع كنند. آیتاللّه در این تجمع باشكوه ضمن خطابهای با استناد به آیات قرآن مردم را به حمایت فلسطینیها دعوت كرد. وی در این سخنرانی با تكیه بر عامل اتحاد بر پیروزیهایی كه امت اسلامی در قرون اولیه بهدست آوردند، توضیح داد كه «در صدر اسلام روح یگانگی و برادری و برابری و شهامت را در مسلمین به حدی دمیده و تقویت نموده كه از صحرای خشك عربستان بیرق لااله الاالله و محمد رسول الله را بر دوش بیآلایش خویش كشیده و بر قلب ملل عالم كوبیدند. از یك طرف آ سیا را در مدت كمی تسخیر نموده و از عراق عرب و ایران و هندوستان گذشته، خود را به چین و به جزایر پراكندهی اقیانوسیه رسانیدند. از طرف دیگر به قلب اروپا و روم و اسپانیا نفوذ نموده و از طرفی شام ، مصر ، مراكش و الجزایر و سراسر آفریقای شمالی را تسخیر نموده، تا آنكه نزدیك پاریس یعنی قلب كشور فرانسه تاختند و همه را تحت سیطره درآورده مطیع خود ساختند». وی به مردم هشدار داد كه «برادران عزیز مسلمان! امروز بیش از همه چیز به اتحاد و برابری و یكرنگی و صمیمیت احتیاج داریم». وی با استناد به گفتهی پیامبر(ص) كه «فرموده: المؤمنون كبنیانٍ واحدٍ یَشُدُّ البعضُ بعضاً یعنی مسلمانان مانند اجزای یك ساختمانند كه یكدیگر را نگهداری مینمایند»، تصریح كرد كه «اسلام حدود و ثغوری برای مسلمین تعیین نكرده و نقطه سرزمین معینی را برای آنها وطن قرار نداده است و همهی مناطق و ممالك اسلامی وطن مسلمین است.» پس «بر مسلمانان لازم نموده است كه اگر برای برادران مسلمان زحمت و مشقتی پیش آید بكوشند و به كمك یكدیگر رفع نگرانی از خود بنمایند». آیتاللّه در پایان آنچه را كه موجب ابراز احساسات مردم ایران شده است چنین تشریح كرد:«بعضی دول بدون مجوز قانونی فلسطین را كه از مراكز مقدسهی اسلام و محل مسجد اقصی كه قبلهی اول مسلمین میباشد و سالیان دراز وطن و مسكن مسلمانان به شمار میرفت... وطن یهودیان مهاجر شناختهاند». آیتالله در این خطابه به مردم تذكر داد كه ماهیت یهودیان اشغالگر «با یهودیانی كه در ذمهی اسلام یعنی تحت حمایت اسلام بوده جدا میباشند و یهودیانی كه در ممالك اسلامی تحت حمایت دولتهای اسلامی زندگی میكنند از حیث جان و مال در امان میباشند.» وی در پایان «از مسلمانان ایران تقاضای همه گونه كمك مادی و معنوی به برادران ستمدیده فلسطین» را درخواست نمود.
در همین میتینگ، نواب صفوی نیز سخنرانی كرد و حدود 5000 نفر جوان مسلمان، داوطلب اعزام به فلسطین شدند.
مبارزات سرسخت با هژیر
عبدالحسین هژیر یكی از سرسپردگان دربار و سلطنتطلبان افراطی محسوب میشد كه مردم از او متنفر بودند. «نفرت از او از سلطنتطلبی بسیار آشكار و بیملاحظه او» بود. علاوه، هژیر به عنوان یك مهرهی انگلیسی شناخته میشد تا جایی كه فردوست نیز در مورد او گفته است: « عبدالحسین هژیر دستپرورده و فرد مورد اعتماد انگلیسیها بود.»
وی بیش از حد به دربار و انگلیسیها متكی و به گونهای رقتانگیز از مخالفان خودش از جمله آیتاللّه كاشانی به سفارت انگلیس شكایت میبرد.
این دو خصوصیت هژیر موضوع خوبی برای هماهنگی شاه و انگلیس برای روی كار آوردن دولتی شد كه بتوانند قانون اساسی را تغییر و قدرت شاه را افزایش دهند. اشرف پهلوی كه یكی از دسیسهگران دربار بود و به نقش خود در روی كار آوردن هژیر اعتراف دارد، مینویسد:
«برادرم سعی كرد دنبالهی برنامههای پدرم را بگیرد، یا خودش برنامههای جدیدی را آغاز كند و در عین حال بدون ایجاد هیچگونه خصومتی در دولتهای خارجی تعادل لازم را برای استقرار حاكمیت ایران حفظ كند. او كه چنین هدفهایی را در ذهن خود داشت در خرداد 1327 عبدالحسین هژیر را به نخست وزیری منصوب كرد. هژیر یكی از دوستان خوب من بود و باید بگویم كه من تا حدی در انتصاب او موثر بودم».
پس از اینكه در 23 خرداد 1327، 66 نفر از 120 نفر نمایندگان حاضر در مجلس به او رأی اعتماد دادند، حكم او از طرف شاه صادر شد. به گفتهی اشرف «انتصاب او بلافاصله مورد حمله و انتقاد آیتاللّه كاشانی قرار گرفت كه از مقامات مهم مذهبی زمان خود بود و به همان اندازه ] آیتالله [ خمینی در آغاز انقلاب نفوذ داشت... میتوانست در مدتی كوتاه عدهی زیادی از مردم را در خیابانها به راه بیندازد كه زنده باد و مرده باد بگویند و یا دربارهی هر مسألهای موضع موافق یا مخالف بگیرند. كاشانی بلافاصله پس از انتصاب هژیر دمونستراسیونهایی تشكیل داد كه عدهای از مردم در این دمونستراسیونها كشته شدند و به نخست وزیر به عنوان نوكر و جاسوس دولت انگلیس حمله كرد.»
همین كه خبر نخست وزیری هژیر قطعی شد بازاریان از خود عكسالعمل نشان دادند و بسیاری از نمایندگان اصناف بازار و مردم به منزل آیتاللّه كاشانی رفتند. آیتاللّه در برابر جمعیت عظیم بازاریان و نمایندگان جراید و طبقات مختلف مردم حاضر شد و فرمود: زمامداری هژیر به صلاح مملكت نیست. هیئت حاكمه به نظریات مردم و روحانیون توجه ندارد. آیتاللّه امر كرد: بازار و دكاكین را تعطیل و به این انتخاب اعتراضكنند و در مورد خود افزود: تا خون در تن دارم زیر بار حكومتهای جابر نخواهم رفت.
با تعطیلی بازار ، مردم در میدان بهارستان اجتماع كردند و نمایندگان مجلس را به خاطر این ابراز تمایل به باد مخالفت گرفتند.
پلیس وارد عمل و درگیری آغاز شد. در این درگیری تعداد زیادی از مردم مجروح شدند. روز بعد ناآرامی از تهران گذشت و شهرهای قم ، مشهد ، اصفهان و قزوین را فراگرفت. مردم با در دست داشتن عكسهای آیتاللّه كاشانی خواستار بركناری هژیر بودند.
27 خرداد كه هژیر میخواست كابینهی خود را به مجلس معرفی كند، تعدادی از مردم در منزل آیتاللّه جمع شدند و سپس به طرف بهارستان حركت كردند. پیشاپیش تظاهركنندگان قرآن بزرگی بود كه با یك پرچم سبز رنگ حركت میدادند. شعار جمعیت «نصرٌ من الله و فتحٌ قریب» و «انّا فتحنالك فتحاً مبیناً» بود. در این روز چندین هزار روحانی و بازاری در حالی كه قرآن بر سر داشتند به رهبری سیدمجتبی نواب صفوی در میدان بهارستان علیه هژیر به تظاهرات پرداختند و ضمن ایراد سخنرانی نمایندگان مجلس را به خاطر رأی دادن به هژیر مورد ملامت قرار دارند. گارد مجلس و مأمورین انتظامی به سوی تظاهركنندگان آتش گشودند و عدهی زیادی زخمی شدند. آیتاللّه بروجردی با صدور پیامی حملهی نیروهای دولتی را به حاملین قرآن محكوم كرد و آیتاللّه كاشانی را به عنوان رهبر نهضت مورد تأیید قرار داد. با همهی این مخالفتها مجلس به دولت هژیر رأی اعتماد داد و فردای آن روز آیتاللّه كاشانی در ضمن بیانیهای نمایندگان مجلس را شدیداً مورد حمله قرار داد و از مردم خواست تا وحدت خود را حفظ كنند و به تعطیل بازار خاتمه دهند و مترصد باشند تا به محض اعلام، آماده قیام باشند.
هژیر چون از نظر مذهبیها متهم به بهاییگری بود و در آغاز حكومتش با مخالفت رهبر سیاسیون مذهبی یعنی آیتاللّه كاشانی مواجه شده بود، «با گنجانیدن مخالفت با تقسیم فلسطین در برنامه دولت، اجباری كردن رعایت روزهداری با سختگیری غیرمعمول، محدود كردن فروش مواد غذایی و مشروبات الكلی در ماه رمضان، ممنوع ساختن عرضهی مشروبات الكلی در مشهد و قم و كوشش در تسهیل زیارت حج» میخواست مخالفتهای مذهبیون را خنثی نماید؛ اما «تدابیر مزبور نتایج معكوس به بار آورد؛ زیرا نشانههایی از ضعف و دورویی تلقی گردید».
آیتاللّه كاشانی دریافته بود كه هژیر ، نتیجهی هماهنگی دربار و انگلیس برای حل مسئلهی نفت و ازدیاد قدرت شاه است؛ لذا در هر فرصتی علیه دولت دست به قدرتنمایی میزد. آیتاللّه كاشانی نماز عیدفطر 1367ق (16 مرداد 1327ش) را به صورت یك مانور عظیم علیه دولت هژیر درآورد. این نماز كه از باشكوهترین نمازهای عیدفطر تاریخ است در بیابان دولاب برگزار شد و آیتاللّه در خطبههای آن از دولت هژیر و استعمار انگلستان شدیداً انتقاد نمود و اعلام داشت كه ملت مسلمان ایران تا قطع كامل ایادی استعمار انگلستان و ایفای حقیقی و جدی حقوق ملت ایران از شركت غاصب نفت جنوب به مبارزهی سرسختانهی خود ادامه میدهد.
سرانجام حكومت هژیر با وجود قویترین پشتوانه، در بیست و پنجم آبان 1327 ساقط شد و به گفتهی نویسندهی كتاب « نخست وزیران ایران»، «حكومت هژیر بدون شك بر اثر اقدامات آیتاللّه كاشانی ساقط شد. كاشانی شخصاً با هژیر مخالفتی نداشت ولی او را عامل و دستنشانده و سرسپردهی دربار میدانست و مبارزه او با هژیر در حقیقت مبارزه روحانیت با دربار پهلوی بود». در تفسیر این مطلب باید گفت مبارزات كاشانی منبع الهامی برای همهی مخالفان دولت از گروهها و طبقات مختلف با سلایق و اهداف مختلف بود كه در ساقط كردن هژیر وحدت نظر داشتند.
با سقوط هژیر طرح 25 مادهای نفت وی نیز از رده خارج شد و تشكیل مجلس مؤسسان نیز فقط درخیال ماند؛ اما با سقوط هژیر هدف مشترك دربارـ انگلیس از دستور خارج نشد و به دولت بعدی ( ساعد) تفویض گردید.
تبعید به لبنان
در 15 بهمن 1327 محمدرضا شاه در دانشگاه تهران ترور شد. وی در این ترور زخمی شد و به بیمارستان منتقل گردید و ضارب با تمام شدن گلولههایش مورد هجوم واقع گردید و در جا، جان سپرد. حكومت از این پیشامد كمال استفاده را نمود و افرادی كه مانع اجرای منویات دربار بودند دستگیر و خود را راحت كرد. آیتاللّه كاشانی هدف اصلی توطئه قرار گرفت و دستگیر شد. ایشان بیهیچ اتهامی، فقط به خاطر مسئلهی ملی شدن نفت كه در حال شكلگیری بود و مجلس مؤسسان و تغییر قانون اساسی، دستگیر شد.
ناصر فخرآرایی (ضارب محمدرضا) كارت خبرنگاری روزنامهی پرچم اسلام را داشت.
این روزنامه به مدیر مسئولی دكتر عبدالكریم فقیهی شیرازی منتشر میشد و وی یكی از هواداران آیتاللّه كاشانی بود.
ناصر فخرآرایی به فقیهی شیرازی تعهد میسپارد كه به عنوان خبرنگار و عكاس روزنامهی پرچم اسلام ، خلاف ننماید. اتهام آیتاللّه كاشانی این بود كه به آقای فقیهی شیرازی توصیه كرده كه برای فخرآرایی كارت خبرنگاری صادر كند. آقای فقیهی بعد از تبعید آیتالله كاشانی دستگیر میشود. وی در بازجویی ابتدایی خود نامی از این توصیه به میان نمیآورد و ظاهراً چنین مطلبی هم در روزهای اولیه حتی شایع نبوده وگرنه در بازجویی ابتدایی از فقیهی چنین سؤالی را مطرح میكردند، حال آنكه چنین سؤالی در روزهای اولیه اصلاً طرح نشده است. آقای فقیهی علت آشنایی خود را با ناصر فخرآرایی چنین بیان میكند: «پنج شش سال قبل ناصر به دلیل ابتلا به بیماری سوزاك به مطب من مراجعه كرد، وی را مداوا كردم بعد در چاپخانهی اطلاعات او را میدیدم. تا مدتها دیگر او را ندیدم، تا اینكه در شب 12 بهمن به من مراجعه كرد و گفت: استدعای مساعدت دارم پس از رد و بدل صحبتهایی معلوم شد كارت خبرنگاری روزنامه را میخواهد. ناصر در توجیه احتیاج به این كارت گفته است: چندی است در خیابان لالهزار گراورسازی تأسیس كردهام و كارم خوب نیست، اگر شما كارت خبرنگاری روزنامه برای من صادر كنید، در مجالس رسمی حاضر شده، از مدعوین عكسبرداری خواهم نمود و با فروش آن رونقی در كارم پیدا خواهد شد. اصرار و ابرام كرد و حتی حاضر شد الزامنامهای بسپارد مبنی براینكه در مجالس میگساری و طرب حاضر نشود و اگر برخلاف تعهد رفتار كرد، كارت لغو شود.»
وی در توجیه صدور كارت در صبح 15 بهمن مینویسد: «دستور صدور كارت در شب دوازدهم داده شد و چون تایپیست روزنامه سربازی است كه هر دو سه شب یك مرتبه به دفتر روزنامه مراجعه میكند این كارت در شب 15 بهمن بهوسیله آن سرباز در دفتر روزنامه تایپ شد و صبح جمعه در اثر یادآوری مستخدم دفتر در دالان محكمه (مطب) امضا شد».
تنها مطلبی كه در پروندهی چند صد صفحهای واقعهی 15 بهمن 1327 در مورد آیتاللّه كاشانی به چشم میخورد این سند است: «خبر واصله از چند منبع مطلع حاكی است كه دكتر فقیهی گفته است ناصر فخرآرایی نوشته از كاشانی آورده بود و ایشان به من نوشته بودند كه كارت مخبری روزنامه را به ایشان بدهید». این نامه در تاریخ بیستودوم بهمن ماه توسط سرهنگ گیلانشاه به رئیس شهربانی نوشته شده و در تاریخ بیستوچهارم بهمن ماه برای تحقیقات ارسال شده است و بعداً كه در بازجویی 4/12/1327 از فقیهی تحقیق میكنند، وی منكر چنین توصیهای میشود. این خبر درست هشت روز پس از دستگیری آیتاللّه و تبعید وی رسیده است؛ یعنی در هنگام دستگیری آیتاللّه كاشانی ، حتی قرینهای كه دلالت بر انتساب اتهام به نامبرده باشد هم وجود نداشته و بعید نیست كه این خبر را رئیس ستاد ارتش ، رزمآرا درست كرده باشد، زیرا:
اولاً ـ این خبر بدون ذكر هیچ گزارش مستندی ارسال شده.
ثانیاً ـ این خبر را سرهنگ گیلانشاه از طرف رئیس ستاد ارتش به رئیس شهربانی كل كشور ارسال نموده است.
ثالثاً ـ این خبر در 22 بهمن رسیده است در حالیكه آقای فقیهی شب بعد از روز واقعه دستگیر شده و در ضمن، اگر فقیهی چنین چیزی را گفته باشد، باید در زندان بیان كرده باشد؛ در حالیكه چنین مطلبی در هیچیك از بازجوییها از سوی وی اعلام نگردیده است. در مجموع همهی قرائن دلالت بر این دارد كه اول آیتاللّه را دستگیر و سپس در پی سندسازی بودهاند.
باری پس از صدور حكم دستگیری در ساعت 9 شب شانزدهم بهمن ماه سرتیپ محمد دفتری با نیروهای خود منزل آیتاللّه كاشانی را محاصره كردند و از پشت بام بالا رفتند. وقتی آیتاللّه این منظره را مشاهده كرد، عصبانی شد و به طرف دفتری هجوم برد و با صدای بلند زبان به اعتراض گشود، كه «ای دزد چرا شبانه از بام مردم بالا آمدهای» و یك سیلی جانانهای به گوش دفتری نواخت. پلیس آیتاللّه را دستگیر و به شهربانی منتقل نمود. دفتری در شهربانی انتقام خود را گرفت و پس از ضرب و شتم آیتاللّه كه نزدیك به 70 سال سن داشت، او را در سرمای بهمن ماه با یك جیپ نظامی به خرمآباد اعزام و در دخمهای در قلعهی فلكالافلاك زندانی كرد.
آیتاللّه را پس از چند روز به پادگان كرمانشاه منتقل نمودند و به سرهنگ علی فولادوند دستور تبعید وی را ابلاغ كردند. سرهنگ فولادوند چون پدرش از هواداران آیتاللّه بود، سعی كرد تا با زندانی برخوردی انسانی داشته باشد، لذا به سید اجازه میدهد تا چند ساعتی استراحت كند و سپس برای تبعید آماده شود. فرماندهی شریف كه میبیند آیتاللّه هیچ پولی برای آغاز زندگی در تبعید ندارد، آنچه خود داشت را بامختصر هزینهای كه با استمداد از سایر همكاران تهیه كرده بود به آیتاللّه میپردازد و سپس او را با نقلیهای مناسب به لبنان اعزام میكند. آیتالله از لبنان طی نامهای به نزدیكان خود نوشت، بدهكاری آقای فولادوند را پرداخت نمایند. بعد از تبعید آیتالله كاشانی دولت ساعد نفس راحتی كشید و پنداشت كه بزرگترین مزاحم را از پیش راه برداشته است؛ اما این خیال چندان دوام نیافت. روز 16 بهمن استیضاحی به امضای حسین مكی و حائریزاده تقدیم مجلس شد؛ اما در اثر تهدید و اختناق شدید استیضاح پس گرفته شد. 15 روز بعد از استرداد استیضاح، آیتاللّه حاج میرزا خلیل كمرهای به دیدن حسین مكی رفت و اظهار داشت، گرفتاری آیتاللّه كاشانی اهانتی است به جامعهی روحانیت و دستگیریها برخلاف حق و قانون است؛ چرا مهر سكوت به لب زدهاید؟ مكی از آیتاللّه كمرهای خواست به قرآن تفألی بزند. این آیه آمد: قال لاتخافا انّنی معكما اسمع واری' فاتیاه فقولا انا رسولا ربك فارسل معنا بنی اسرائیل و لاتعذّبهم قدجئناك بِا'یةٍ من ربّك و السلام علی من اتبع الهدی' : خداوند گفت شما دو نفر (موسی و هارون) نترسید، من با شما هستم، میشنوم و میبینم. پس به سوی فرعون روید و بگویید كه ما دو فرستادهی خدا به سوی توایم. بنی اسرائیل را با ما بفرست و آنها را آزار مده. ما با نشانهای از طرف پروردگارت آمدهایم. درود بر كسی كه از حق پیروی كند. مكّی از این آیه الهام گرفت و حائریزاده را به منزل دعوت كرد. سرانجام تصمیم گرفتند كه دولت ساعد را به خاطر تبعید غیرقانونی آیتاللّه كاشانی استیضاح نمایند. متن استیضاح به این شرح بود:
«ریاست محترم مجلس شورای ملی! نظر به اینكه به دلایل ذیل دولت آقای ساعد نسبت به توقیف حضرت آیتاللّه كاشانی و تبعید ایشان به خرمآباد و بعد به لبنان و همچنین توقیف جراید و مدیران آنها مرتكب جرم و اعمال خلاف قانون شدهاند، دولت آقای ساعد را استیضاح میكنیم. خواهشمندیم به ایشان اطلاع داده شود برای جواب استیضاح در مجلس شورای ملی حاضر شوند».
این استیضاح چون بارقهای فضای تاریك نشأت گرفته از 15 بهمن را روشن كرد و ابهت دولت ساعد را فروریخت و چندین روز اعضای دولت را به مجلس كشاند و با پاسخهای غیرمنطقی آبروی دولت را بیش از پیش برباد داد.
آیتاللّه در تبعید نیز نسبت به مسائل ایران بیتفاوت نبود و مواضع خود را به هر نحو به سمع مردم ایران میرساند. آیتاللّه دربارهی تصمیم شاه در مورد مجلس مؤسسان و تغییر قانون اساسی بیانیهای صادر كرد و در این بیانیه نوشت: «وضعیات ملالتخیز و ترتیبات اسفانگیز» موجب شد تا «این دورافتاده از وطن را وادار نمود از چند صد فرسخ راه وظیفهی دینیهی حتمیه و وجدانیه... برادران عزیزم را... از خواب غفلت بیدار» نمایم. آیتالله، مهمترین «وسائل پیشرفت و ترقی و آسایش یك ملتی را همانا آزادی حقیقی و عدالت اجتماعی» دانست كه در دورهی 20 ساله زیر پا گذاشته شده بود و با محو آزادی «برای عمامه و لباس چه توهینها و فشارهایی به این نوع محترم (روحانیون) وارد نمودند و گیس زنها را با روسری كندند. چه جنایات و توهیناتی به دین و آیین و متدینین نمودند... مردمان بیتقصیر را در مسجد گوهرشاد و صحن و حرم مطهر حضرت رضا علیهالسلام كشتند و جمعی از آنها را زنده به گور كردند. در هیچ جای دنیا شنیده نشده رقص و ساز و قمار و كارناوال و انواع فحشا و فسق و فجور آزاد باشد و از رسوم مذهبی یا قومی و ملی با آن شدت جلوگیری و مجازات نمایند.» آیتاللّه در این بیانیه تبلور عدالت اجتماعی را در كشور چنین توصیف كرد: «مملكتی كه ملتش اغلب گرسنه و لخت و پابرهنه و فاقد همه وسایل زندگی است و پایتخت مملكت، نان و آب كه اهم ضروریات است، ندارد.» وی علت «تبعید این خادم اسلام و ملت را با آن وضع فجیع» «تغییر قانون اساسی و انتخابات فرمایشی... و مسئله نفت» خواند.
آیتاللّه از نمایندگان مجلس خواست تا «قد مردانگی را علم» كنند و از قانون اساسی كه «خونبهای جمعی كثیر از مردمان غیور و وطنخواه دیندار است» دفاع كنند و نگذارند تغییر كند.
وی در پایان بیانیه، شاه را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «شاها! تغییر قانون اساسی به نفع شاه نیست و به ضرر ملت و مملكت تمام میشود. مملكت حاجت شدید به عدالت حقیقی اجتماعی دارد كه آن هم موقوف به آزادی و اصلاح مجلس است نه دیكتاتوری... آیا مقتضی نیست در مقابل این احساسات بیشائبهی ملت ستمدیده و شكرانهی رفع خطر، عوض تحكیم مبانی دیكتاتوری با تغییر قانون اساسی و مداخله در انتخابات، وسیلهی آزادی و آسایش ملت بینوا را فراهم فرمایید؟ شاها! به سرنیزه مغرور نشوید. سرنیزه را كه ملت بهدست شما به امانت سپرده برخلاف مصلحت و ملت و مملكت به كار نبرید».
از آنجا كه طرح مجلس مؤسسان و ازدیاد قدرت شاه یك طرح انگلیسی بود و آیتاللّه هنوز بر مواضع مبارزاتی خود پای میفشرد، سفیر انگلیس در ایران سرفرانس شپرد به همتای خود در لبنان نوشت: «تنها امیدی كه در مورد كاشانی دارم آن است كه بتوانیم او را در افكار عمومی بیآبرو و متهم سازیم تا نفوذ خود را از دست بدهد».
این سند نشانگر عمق كینهی انگلیسیها به آیتاللّه و توطئهی دائمی آنها علیه نیروهایی است كه برای منافع آنها خطرآفرین میشوند.
بازگشت پیروزمندانه
با اینكه آیتاللّه كاشانی در تبعید به سر میبرد، مردم تهران او را به عنوان نمایندهی خود در دورهی شانزدهم انتخاب نمودند. در این زمان علی منصور نخست وزیر بود. وی چارهای جز تسلیم شدن به خواست مردم نداشت، لذا نامهای نوشت و آیتاللّه را به ایران دعوت كرد. آیتاللّه در پاسخ منصور نوشت:
«حضرت آقای علی منصور نخست وزیر! تلگراف جنابعالی مبنی بر اجازهی مراجعت از سفر اجباری توسط سفارت واصل. قبل از آمدن به ایران باید معلوم شود تبعید اینجانب شبانه با آن وضع فجیع و طاقتفرسا به چه گنه و جنایت و به حكم كدام محكمه بوده... در مملكتی كه بویی از عدالت و قانون نیست و همه چیز ملت دستخوش هوی' و هوس معدودی خائن وطنفروش خودسر است چگونه میتوان زیست؟... این خادم اسلام از توهین وارد به مقام روحانیت كه در هر مذهب و ملت مصون و محترم هستند، نمیتوانم صرفنظر كنم و در مقابل آن همه فجایع و مظالم بر ملت لخت، گرسنه و فاقد همه وسائل زندگی، و تغییر قانون اساسی كه سم قاتل است ساكت باشم و مسئولیت شدید الهیه را بر خود هموار نمایم... با این وضعیت ناچار باید دست عائلهی خود را گرفته به یكی از ممالك اسلامیه روم و از آن مملكت فضاحتآمیز ننگین وحشتزا صرفنظر نمایم».
سیل تلگراف مردم ایران برای بازگشت آیتاللّه به سوی لبنان سرازیر شد و سرانجام وی تصمیم به بازگشت به ایران گرفت. كمیسیونی از بازاریان و روزنامهنگاران برای برنامهی استقبال تشكیل شد و برنامههای آن اعلام گردید.
سرانجام انتظار سرآمد و آیتاللّه كاشانی با هواپیما در 20 خرداد 1329 وارد فرودگاه تهران شد و مورد استقبال بینظیر مردم ایران قرار گرفت. شهید عراقی كه خود یكی از دستاندركاران استقبال بوده است، آن روز را چنین توصیف میكند:
«استقبال خیلی پرشوری از كاشانی به عمل آمد. بازار بسته شد. از مسیر راهش تا اول میدان سپه تا درب منزلش چندین طاق نصرت زده شد... از اول پامنار هم فرش كرده بودند تا در منزلش. به طور معمول بعد از آمدن كاشانی، خانهی كاشانی شد محل اجتماع سیاسیون. به مناسبتهایی سخنرانی میكردند و در مردم ایجاد آمادگی میكردند.»
ناصرخان قشقایی تأثیر استقبال را چنان مهم میداند كه انتظار سقوط دولت را میكشیده است. وی در خاطرات بیستم خرداد خود میگوید:
«چون از طرف مردم تهران وكیل شده است، بعدازظهر با طیاره وارد شد و استقبال بسیار بسیار مفصلی از طرف تمام طبقات شد. تقریباً سه هزار اتوبوس رفته بود. طاق نصرت و غیره بسته شده بود و شاه هم از این قسمت زیاد عصبانی است. این روزها گفتگو است كه كابینه ممكن است سقوط كند و سپهبد رزمآرا بیاید روی كار و نخست وزیر شود».
مردم مسلمان ایران كه در انتظار بازگشت رهبر روحانی خود لحظهشماری میكردند خود را به خیابانهای محل تردد آیتاللّه رساندند تا از نزدیك او را زیارت كنند. «مردم تهران و حومه و حتی شهرهای نزدیك... زن و مرد، پیاده و سواره با انواع وسائل نقلیه، لشكریـ كشوری، رجال سیاسی، علما، همه و همه در هر طبقه و حتی اقلیتهای مذهبی در این امر شركت كرده بودند. بهطوری كه از فرودگاه مهرآباد تا پامنار منزل آیتاللّه جمعیت متصل، بالای بامها و حتی فراز درختها در انتظار ورود و دیدن او بودند».
جبهه ملی كه تازه تشكیل شده بود، از آیتاللّه استقبال كرد و با ورود وی در موقعیتی برتر قرارگرفت. «دكتر مصدق ، اعضاء جبههی ملی و احزاب وابسته و اصناف، محوطه فرودگاه را پر كرده بودند... و بر جبههی ملی از این موقعیت وزنی دیگر افزوده شد؛ زیرا از یك طرف دكتر مصدق و از جهت دیگر حضور آیتاللّه كاشانی دو ركن محكم و مستحكم جبهه ملی شد و گرچه آیتاللّه كاشانی در مجلس حضور نیافت، ولی وجههی دو مرد مبارز، آن صحنه را میدان فعالیت اقلیت ] مجلس [ نمود».
مهمترین نكتهای كه در این مراسم استقبال جلب توجه میكرد، سازماندهی استقبال بود. بنابر گزارش وزارت جنگ، مراسم دارای كادر انتظامات بود كه روی جیپهای آنها با پرچم ایران و تابلوی «كادر انتظامی مسلمین مجاهد » مشخص شده بود. مراسم برای حوادث احتمالی دارای نیروهای پزشكی هم بود كه روی اتومبیل آنها پلاكارد «بهداری مسلمین» نصب شده بود. اتوبوسهای حامل استقبالكنندگان با پرچم مشخص شده بود كه مربوط به كدام صنف است. اتوبوسهای شركت واحد شمارهگذاری شده بود و برای هر فرد یك كارت صادر كرده بودند كه معلوم باشد در كدام اتوبوس باید سوار شود. تمام ماشینها با عكس بزرگ آیتالله مزیّن شده بودند. ماشین حامل آیتاللّه یك بیوك آسمانی رنگ و سرباز بود كه آیتاللّه از درون آن پاسخ ابراز احساسات مردم را میداد. بنابر همین گزارش «جمعیت پیاده و سواره به حدی بود كه اتومبیل ایشان خیلی آهسته و در اغلب جاها متوقف میگردید».
آیتاللّه كاشانی بعد از ورود به ایران بزرگترین هدف خود را «ملی كردن صنعت نفت» قرار داد. وی این هدف را در همان روزهای اولیهی بازگشت پیروزمندانهی خود اعلام نمود. به روایت شهید عراقی ، یكی دو روز از ورود آیتاللّه گذشته بود كه وی برای تشكر از كارگردانان استقبال و مردم صحبت كرد و خط مشی مبارزه را چنین ترسیم كرد:
«ما اولین كاری كه داریم ملی شدن صنعت نفت است. نفت را باید خودمان استخراج كنیم و اختیارش دست خودمان باشد، حتی اگر دولت انگلستان حاضر شود كه 90 درصدش را به ما بدهد و ده درصد برای خودش بماند باز ما حاضر نیستیم؛ چون او به عنوان یك مشتری با ما رفتار نمیكند. او نظر استعماری دارد و بر تمام شئون مملكتی ما میخواهد دخالت داشته باشد.»
از آنجا كه مبارزات آیتاللّه از این به بعد در چارچوب نهضت ملی نفت قرار میگیرد و ما به صورت مستقل نهضت را مورد بحث قرار میدهیم، بیش از این به زندگی سیاسی وی نمیپردازیم و انشاءالله در بحثهای آینده، مبارزات آیتاللّه را مورد كنكاش قرار میدهیم.
اما از نوشتار گذشته میتوانیم آیتاللّه كاشانی را اینگونه تعریف كنیم:
آیتاللّه كاشانی مردی مذهبی با ماهیتی مبارزاتی و ضد استعماری بود كه رشد او در خانوادهای مجاهد، هم خصلت مبارزاتی او را عمیق كرده بود و هم جنبهی مذهبی او را. جنبهی مذهبی او به مبارزاتش بعد فراملی داده بود و مبارزه با استعمار و نجات جهان اسلام آرمان ماهوی او شده بود؛ لذا مسئلهی فلسطین یكی از مسائل مهم كاشانی بود. او به مسئلهی وحدت جهان اسلام جدی مینگریست و نمیتوانست نسبت به مسائلی كه در جهان اسلام میگذشت، بیتفاوت باشد، لذا در مسئله مصر ، مراكش و الجزایر حساسیت نشان داد و همان طوری كه در ایران علیه منافع انگلیس مبارزه میكرد در عراق علیه اشغالگری انگلیس قبلاً جنگیده بود. او مسئلهی مبارزه با استعمار را از دیدگاه دینی مینگریست و آن را مطابق دكترین عدم سلطهی فقها میدانست؛ اما چون مبارزه با انگلیس به عنوان تبلور استعمار و سلطه برای او مهمترین اصل قرار گرفته بود، میخواست تا همه چیز را در استخدام این اصل قرار دهد. با اینكه كاشانی یك روحانی شیعه بود و بارها در نطقهای خود خواستار اجرای احكام اسلام شده بود، اما قطع سلطه انگلیس را از لحاظ ضرورت زمانی، مقدم بر اجرای احكام اسلام میدانست. همین اصل و اولویت بود كه كاشانی را با مردانی كه هیچ صبغهی دینی نداشتند یا مردانی كه وجههی غالب آنها ملیگرایی بود، پیوند داد.