قيام 15 خرداد 1342؛ نقطه عطف نهضت اسلامى مردم ايران

قيام 15 خرداد 1342 به درستى نقطه عطف نهضت اسلامى مردم ايران نام گرفت؛ از اين نظر كه سرآغاز حركتى گرديد كه 15 سال بعد منجر به فروپاشى نظام شاهنشاهى در ايران و جايگزين حكومتى جديد شد.
    تقابل برخى گروه‏هاى اجتماعى با حكومت، از دوره قاجار شكل آشكارى پيدا كرد؛ و از آن جمله بود گروه روحانيان. اين رويارويى چه به جهت پيشگامى و چه از نظر عمق آن، تفاوت‏هايى با ديگر گروه‏ها، همچون روشنفكران داشت. ذات اين تفاوت به قدرتى بازمى‏گشت كه در نهاد مرجعيت نهفته بود. از اين رو وقتى در اول دهه چهل يك بار ديگر روحانيان با نهاد قدرت رو در رو قرار گرفتند، امر بى‏سابقه‏اى پديد نيامد. هم در دوره قاجار و هم در دوره پهلوى اوايل اين تقابل با ضعف يا شدت خود را نشان داده بود. اما آن چه كه پانزدهم خرداد 1342 را از حوادث پيش از خود متمايز كرد، دگرگونى در انديشه سياسى روحانيان بود كه بنيانگذار آن كسى نبود مگر امام خمينى.
    بيش از اين قدرت سياسى كه در پيكر حكومت تجلى مى‏يافت، با قدرت مذهبى كه در نهاد مرجعيت نمايان مى‏شد، خواسته و ناخواسته معتقد به هم‏زيستى بودند. اين اعتقاد با اين كه در دوره پهلوى اول از طرف رضاشاه مخدوش شد و شاه آشكارا درصدد حذف قدرت مذهبى برآمد، اما ناكامى او در مرحله عمل، تجربه‏اى شد براى وارث تاج و تخت پهلوى كه بپذيرد اين دو قدرت تا زمانى كه به صورت دو دايره متباين بسر مى‏برند، تحمل قدرت مذهبى براى حكومت بى‏اشكال و چه بسا بى‏دردسر خواهد بود؛ كه در واقع چنين نيز بود. بررسى مجموعه حوادثى كه در تاريخ معاصر ايران بين قدرت سياسى و قدرت مذهبى پديد آمده، نشان مى‏دهد كه اين دو نهاد، با وجود تخالف‏ها و تقابل‏ها در طول يكديگر بسر برده‏اند.
    پس از قيام 15 خرداد، گسست بى‏نظيرى ميان اين دو نهاد به وجود آمد، به نحوى كه قدرت مذهبى سنت ديرين هم‏زيستى با قدرت سياسى را كنار نهاد و در عرض آن قرار گرفت. اين پديده مبتنى بر نظريه‏اى تازه بود. نهاد مرجعيت ديگر تمايلى به نظارت يا حمايت از قدرت سياسى نداشت؛ آن چه مى‏خواست به دست‏گيرى قدرت سياسى بود. و اين يعنى دگرگونى عميق در همه ساز و كارهاى حكومت: انقلاب. البته اين نگاه جديد در آن اوان عموميت نداشت، نه در بين روحانيان و نه در بين آحاد مردم، كه اگر اين چنين بود، آن چه در 22 بهمن 1357 رخ داد، پانزده سال زودتر به وقوع مى‏پيوست. اين اعتقاد ابتدا در وجود امام خمينى و سپس در بين گروهى اندك از شاگردان ايشان پديد آمد. تعميم و تعميق آن نيازمند زمان بود.
    در پانزدهم خرداد 1342 تاوان اعتقاد به اين نظريه، هم از طرف گروهى از مردم )با ريخته شدن خون‏شان( و هم از طرف گروهى از روحانيان )با راهى شدن به زندان‏ها( پرداخت شد. امام نيز اگر به زندان افتاد و مدتى تحت نظر قرار گرفت، اگر دولت شاه تصميم به اعدام ايشان گرفت، اما دليل حمايت مراجع و روحانيان ديگر از اين كار منصرف شد، و اگر به تبعيد رفت و پانزده سال دور از وطن ماند، به خاطر اعتقاد به اين ديدگاه و پافشارى بر آن بود. امام خمينى براى به كرسى نشاندن اين عقيده، شكيبايى را پيشه خود ساخت تا بر اساس سنت تاريخ، زمان مبارزات آشكار و به حركت واداشتن توده مردم فرا رسد. در سيزدهمين سال ديده‏بانى او بود كه نخستين حركت‏هاى توده‏اى پس از درگذشت مرموز فرزند ارشد ايشان در نجف و تلاطمى كه آن حادثه در ايران به وجود آورد، آغاز گشت.
    شاه خرسند از سركوب قيام 15 خرداد، پرونده قدرت مذهبى را بسته ديد و طبق سنت سياسى بلوكى كه وابسته به آن بود، چنين انگاشت كه تهديدها و تعارض‏هاى بعدى منشايى جز كمونيست‏ها نخواهد داشت.
    شاه و دولت‏هاى بالاسر، با همين تصور، اقداماتى را كه اصلاحات، نوسازى و آبادانى نام دادند، آغاز كردند تا زمينه‏هاى احتمالى شورش‏هاى كارگرى و دهقانى را كه ممكن بود با سر انگشتان همسايه شمالى شكل گيرد، از بين ببرند، اما آن چه اهميت داشت تامين امنيت اقيانوس هند و خليج فارس براى امريكا و نيز فراهم شدن پشتيبانى‏هاى اقتصادى و امنيتى براى اسرائيل بود. شاه در اجراى اين ماموريت موفق بود، اما فروش استقلال ايران براى محمدرضا پهلوى بهاى سنگينى در پى داشت. او ناخواسته همه اسباب و لوازمى را كه اجازه بروز دوباره قدرت مذهبى را مى‏داد، فراهم كرد، و زمانى كه پرونده به ظاهر بسته شده اين قدرت در سال 1357 گشوده شد و قدرت مذهبى براى گرفتن قدرت سياسى قامت افراشت، ناباورانه كشور را ترك كرد و به احتمال زياد، با همين ناباورى، مرد.