تغییرتاریخ هجری به شاهنشاهی

در واقع ناسیونالیسم شاهنشاهی با واقعیت‌‌های جامعه ایران سازگار نبود و نمی‌توانست پیوند مستحکمی میان دولت و ملت ایجاد کند. محمدرضا شاه برای بقا و دوام سلطنت و حکومت خود با ادعای ظل الهی بودن تخت و تاج پادشاهی، سعی می‌کرد مردم را به اطاعت از خود وادار کند و از طغیان و عصیان مردم جلوگیری می‌کند. شاه ادعای می‌کرد که به خدا اعتقاد دارد و در حقیقت به وسیله او به منظور انجام یک رسالت انتخاب شده است. او می‌نویسد: «رسالتم، معجزه نجات کشور بود، حکومتم کشور را نجات داد، زیرا خداوند پشتیبانم بود. من می‌دانم که هر چیزی برای ایران انجام داده‌ام برای خودم هیچ نفعی و اعتباری نداشت... کسی دیگری پشتیبانم هست و آن خداست». وی حتی پا را فراتر نهاده، می‌گوید که «هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند از من به خدا نزدیک‌تر است». محمدرضا شاه در اولین کتاب خود به نام ماموریت برای وطنم می‌نویسد: «از شش سالگی اعتقاد پیدا کردم که خدای بزرگ پیوسته مرا در کنف حمایت خود قرار داده و خواهد داد» و بعد از اتفاقی نام می‌برد که آنها را به نوعی حمایت پروردگار از خود و دوام سلطنتش می‌داند، به ویژه جان سالم به در بردن از ترور نافرجام بهمن 1327، ولی بیش از هر موضوعی به اتفاقی که در ایام کودکی شاهد و ناظر آن بوده اشاره دارد می‌نویسد: «روزی با مربی خود در حوالی کاخ سلطنتی قدم می‌زدم ناگهان مردی را با چهره‌ی ملکوتی دیدم که برگرد عارضش هاله‌ای از نور مانند صورتی که نقاشان عرب از عیسی بن مریم می‌سازند، نمایان بود. در آن حین به من الهام شد که با خاتم ائمه اطهار حضرت امام قائم (عج) روبرو هستیم». از نظر نخبگان سیاسی، ایران همانند کشورهای جهان اسلام به یک ایدئولوژی فراگیر برای جلب حمایت مردم نیازمند بوده است. بدین دلیل لازم بود ایدئولوژی شاهنشاهی به مثابه یکی از اجزای مهم نظام سلطنتی، «شاه شاهان» را به عنوان نماد حاکمیت بلامنازع معرفی کند. بر طبق این نظریه سلطنت ودیعه‌ای است آسمانی، و عامل اصلی تداوم حیات کشور. سلطنت تنها نهادی است که مانع از میان رفتن هویت ایران می‌شود و جامعه را از غربزدگی و فساد در امان می‌دارد. این تفکر که در طول تاریخ، نظام شاهنشاهی، مایه عظمت و قوت ایران بوده و فقط مقام سلطنت سرنوشت ملت را در دست دارد، ملت و جامعه را هدایت و خط ‌مشی زندگی عمومی و اجتماعی را تعیین می‌کند، موجب شده بود که تنها معیار میهن‌دوستی و ایرانی‌بودن، تبعیت بی‌چون و چرا از اوامر و دستورات پادشاه باشد. در این ایدئولوژی دو نکته بارز وجود داشت؛ اول تاکیدی که بر سلطنت و شخص شاه به عنوان موجودی مقدس می‌شد، و دوم ویژگی تحقیر ارزشها و نهادهای مذهبی جامعه بود. دولت پهلوی می‌کوشید تا براساس این دو ویژگی، فرهنگ باستانی ایران را بازسازی کند. در این روش، شاه تنها حافظ بقا و دوام دولت، تکیه‌گاه قلبی مردم و سایه خدا تلقی می‌گردید. اوج ظهور این ناسیونالیسم را می‌توان در جشن‌های دو هزار و پانصد ساله‌ی شاهنشاهی مشاهده کرد. این جنشها در نهایت تشریفات و ابتذال، پوشش گسترده‌ی خبری جهانی و با حضور سران بسیاری کشورهای جهان و با صرف صدها میلیون دلار هزینه، در زمانی برگزار می‌شد که قحطی و گرسنگی بخشهایی از کشور را فرا گرفته بود و در بسیاری از مناطق، مردم از تامین احتیاجات اولیه خود ناتوان بودند. آخرین نقطه‌ی اوج طاغوت در سال 1354 خود را نشان می‌دهد و آن وقتی است که رژیم درصدد برآمد تا با پیامبر بزرگ اسلام (ص) رسماً به معارضه برخیزد و به محو موثرترین تجلی فرهنگ اسلامی مبادرت نماید. تصور شاه این بود که اگر پایگاههای معنوی اسلامی را از اذهان خارج سازد بر همه‌ی قدرتهای مقاوم مسلط شده و نهضتی، با عنوان اسلامی بوجود نخواهد آمد. او دقیقاً از پیامهای موثر امام خمینی (ره) در کوبیدن جنبشهای شاهنشاهی آگاهی یافته بود و می‌دانست اتکای اصلی در حمله به رژیم، اسلام است و اکنون با کمک حزب رستا خیز فراگیر که 22 میلیون نفر عضو دارد باید به مبارزه برخیزد. به همین جهت در شهریور 1354 در مراسم افتتاح مجلس دوره 24 (مجلس رستاخیزی) خواسته شد تا فرهنگ ایرانی را از عوامل بیگانه که در این فرهنگ راه یافته نجات دهند و مقصودش این بود که برنامه‌ی اسلام‌زدایی را با قاطعیت شروع نماید. کسانیکه نطق شاه را تهیه کرده بودند، درست همین مطلب را می‌خواستند عنوان نمایند که مظاهر فرهنگ اسلامی ریشه بیگانه دارد و با روح فرهنگ شاهنشاهی ایران سازگار نیست و باید کنار گذاشته شود، و البته شاه برای رسوخ فرهنگ غربی عیبی نمی‌بیند، چون با سرعت کشور را به آن سمت می‌کشاند و اساساً نوید «دروازده تمدن بزرگ» ، به معنی قبول همه ارزش‌های غربی است. نمایندگان مجلس رستاخیز که باید مطیع بی‌چون و چرای الهامات شاه می‌بودند به همین ترتیب رفتار کردند و در پایان سال 54 با حمله به تاریخ هجری اولین گام را علیه‌ اسلام برداشتند. در این مبدا سازی تصمیم گرفتند سال 1320 هجری را با سال 2500 شاهنشاهی تطبیق دهند و آغاز سلطنت محمدرضا شاه را سالی قرار دهند که در ذهن همه به سادگی جای گیرد و طول سلطنت هم با دو رقم آخر مشخص باشد، در حالی که سال 1350 را به عنوان دوهزار و پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی جشن گرفته بودند آن را سی سال به عقب بردند. بهرحال سال 1355 هجری سال 2535 شاهنشاهی شد که هم مبدا شاهنشاهی بود و هم نشان می‌داد که 35 سال از سلطنت او گذشته است. اما مردم هیچ‌گاه از آن استقبال نکردند و عمده آن را به تمسخر گرفتند؛ تا آنجا که پس از کمتر از دو سال شاه مجبور شد این تقویم ساختگی را کنار بگذارد. در هر حال ایدئولوژی شاهنشاهی نه تنها نتوانست خلاء مشروعیت نظام پهلوی را پر کند، بلکه بر بحران مشروعیت افزود و از دیگر سو بیگانگی مردم و دولت را نیز عمیق‌تر ساخت. منابع: 1ـ ازغندی، علیرضا. تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران. تهران، سمت، 1389. 2ـ فالاچی، اوریانا، مصاحبه با تاریخ‌سازان. ترجمه مجید بیدار نریمان، تهران، جاویدان، 1369. 3ـ پهلوی، محمدرضا، ماموریت برای وطنم، تهران، 1350. 4ـ شاهدی، مظفر، حزب رستاخیز؛ اشتباه بزرگ. تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385.