شیعیان ایران و عراق؛ روابط زخمخورده / گفتوگو با سیدعلی موجانی
سیدعلی موجانی پژوهشگر حوزۀ تاریخ روابط خارجی و نگارندۀ دو پژوهش منتشرشده در ایران با عنوان «عتبات عالیات عرش درجات» و «بازسازی تاریخ فراموششده» است که به حوادث مناطق شیعی عراق و عتبات مقدسه در گذر ایام اختصاص دارد. وی افزون بر این، در زمینۀ معرفی نسخههای خطی اسلامی ـ ایرانی در خارج از ایران نیز دارای آثاری است که از میان آنها میتوان به «بررسی مناسبات ایران و امریکا از ۱۸۵۱ تا ۱۹۲۵ میلادی» و «گزیدۀ اسناد روابط ایران و امریکا» اشاره کرد. در ادامه گفتوگو با سید علی موجانی، مدیر کل پیشین اسناد وزارت امور خارجه، را مشاهده خواهید کرد.
پیش از اینکه وارد موضوع عراق بشویم در مقام فردی که از سویی سالها به کار دیپلماتیک مشغول بوده و از سوی دیگر کارهای سنگین پژوهشی انجام دادهاید اگر امکان دارد بفرمایید که به نظر شما پژوهش و دیپلماسی چه رابطهای میتوانند داشته باشند. برای نمونه در ایالات متحده کسانی را میشناسیم که هم دیپلمات هستند و هم پژوهشگر و فاصلۀ پژوهش و دیپلماسی را پر میکنند. گراهام فولر یکی از دیپلماتهای امریکایی در حوزۀ عراق و خاورمیانه است که کتاب او با عنوان «شیعیان عرب مسلمانان فراموششده» به فارسی هم ترجمه شده است. او در این کتاب تصویر به نسبت خوبی از شیعیان عرب ارائه میکند. لطفاً رابطۀ پژوهش و دیپلماسی را با توجه به رابطۀ میان ایران و عراق توضیح دهید.
فکر میکنم این موضوع، یعنی رابطۀ بین پژوهش و دیپلماسی را در کشورمان باید موضوعی کلیدی قلمداد کرد؛ زیرا اصولاً دیپلماسی اگر در سر صحنۀ واقعیتها، نیازها و موقعیتها را نشناسد، در رابطه با آنها افقی را تعریف نکند و نتواند عوامل به وجود آورندۀ پدیدهها را درک کند، دچار روزمرگی و بیهدفی میشود. نمیخواهیم بگوییم تاریخ تکرار میشود، اما رویدادهای مشابه همواره علل مشابهی داشتهاند؛ بنابراین در برنامهریزی برای سیاست خارجی باید همۀ عواملی که میتوانند تأثیر سلبی یا ایجابی داشته باشند شناسایی گردند. پس از یافتن و شناسایی این عوامل اندازهگیری دقیق تأثیر هریک از آنها اهمیت دارد؛ برای نمونه در روابط ایران و عراق همواره عوامل متنوعی وجود داشتهاند که یکی از موارد بسیار کوچک آن موضوع انتقال جنازهها بوده است. تمایل عمیقی در میان مردم شیعۀ ایران و نیز شیعیان عراق وجود دارد که پس از مرگ در وادیالسلام نجف دفن شوند، اما همین موضوع ساده گاهی فشار روانی بسیاری بر دستگاه سیاست خارجی وارد میکند. به عبارتی به خاطر وصیت پدر یا مادری مبنی بر دفن در وادیالسلام، تسهیل رفتوآمد به عراق خواست عموم میشود. شاید در گفتوگو میان دیپلماتها موضوع تدفین یا وصیت به آن امر پیش پا افتادهای به نظر برسد، ولی همین میتواند افکار عمومی را تهییج کند و به تنگنایی برای دیپلماسی بدل شود. با توجه به همین نمونۀ به نظر پیش پا افتاده به اهمیت شناخت عوامل در کار پژوهشی و سپس بررسی تأثیر واقعی آنهاست پی میبریم. پس کار پژوهشی میتواند به ما نگاه عمیق استراتژیک بدهد. در دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران نگاه پژوهشی از بدو انقلاب، یعنی از حدود سالهای نخست دهۀ ۱۳۶۰، با تشکیل دفتر مطالعات شکل گرفت، ولی پژوهشها در آنجا کمتر توانستهاند با رویکردهای دیپلماتیک روابط ارگانیکی برقرار سازند. این پژوهشها بیشتر جنبۀ ترویجی یافتهاند؛ وزارت خارجه یا احساس کرده است که باید مروج ادبیات سیاست خارجی باشد یا اینکه پژوهشهایش کاملاً انتزاعی و تئوریک شده است. در اینگونه پژوهشها تلاش میشود نظام بینالملل از نظر تئوریک تحلیل شود، اما با واقعیت سر صحنه سروکار ندارند. سیستم ما جوان است و سی سال بیشتر ندارد و کمتر کاربردی شده است؛ ازهمینرو کمتر پژوهشهای کاربردی در حوزۀ روابط بینالملل انجام میشود. البته در وزارت خارجه امروز با تلاشهایی در این زمینه روبهروییم که به زمان نیاز دارند تا خود را نشان دهند و نیاز به فرصتی دارند تا خود را عرضه کنند.
دربارۀ موضوع انتقال جنازه که فرمودید، عراقیها نظر سلبی دارند و به ویژه در سالهای گذشته میگفتند که مثلاً شهر یا کشور ما به محل واردات جنازههای شما تبدیل شده یا اینکه صادرات شما به ما جنازه است.
اتفاقاً درست است، در این کاری که من انجام دادهام نشان دادهام که بسیاری از بیماریهایی که در دورۀ قاجار در عراق شیوع یافت از همین مسئله ناشی میشد؛ چون سرعت بخشیدن به مکاریهایی که جنازهها را منتقل میکردند ممکن نبوده است و از این رو این امر سبب شد به بهداشت در عراق لطمه وارد شود. اما از سوی دیگر جنبۀ اقتصادی هم داشته است؛ برای نمونه در سال ۱۸۶۴م خورشید پاشا، مأمور تحدید حدود مرزی وقت ایران و عثمانی، گزارشی منتشر کرد که در آرشیو عثمانی موجود است. براساس این گزارش فقط از نقطۀ خانقین شصت هزار زائر و حدود ده هزار جنازه وارد عراق شدهاند. این آمار فقط به یک نقطۀ مرزی تعلق دارد و به زائرانی مربوط است که خیلی رسمی و به قول معروف با تذکره، گرفتن ویزا و پرداخت پول تمبر وارد عراق شدهاند، این در حالی است که در همان زمان بسیاری از افراد به کوه میزدند و بدون اطلاع هیچ یک از دو دولت به زیارت میرفتند. پس در آن زمان همین موضوع انتقال جنازهها، که به نوعی تأثیرات بدی بر بهداشت عمومی شهرهای عراق گذاشته بود، یکی از راههای کسب درآمد به شمار میآمد. برای هر جنازه دولت عثمانی در مرز مبلغ سه تومان دریافت میکرد. شما این عدد را در تعداد جنازهها ضرب کنید و ببینید براساس نرخ آن روز چه رقمی میشود. هزینۀ حمل سنگ قبر تا وادیالسلام چهل تومان بوده است. حال حساب کنید که این درآمد، که به ۱۵۰ سال پیش مربوط است، چه مقدار بوده است. بنابراین هرگاه دولت عثمانی به دلایلی مثلاً شیوع بیماری طاعون این مسیر را مسدود میکرد، به همان اندازهای که طاعون به نفوس عراقی لطمه وارد میکرد فقر اقتصادی ناشی از قطع شدن این مسیر نیز بر خانوادههای عراقی که درآمد آنها به این امر بستگی داشت فشار وارد مینمود. همین عوامل بود که در آن سالها اقتصاد بین دو کشور را سامان میداد؛ سالهایی که هنوز نفتی وجود نداشت و انتقال محصولات کشاورزی به دلیل نبود راههای مناسب و خدمات ترانزیتی امروزی ممکن نبود.
به نظر شما پژوهش در زمینۀ دیپلماسی ما با عراق چه وضعیتی دارد؟
عراق برای ما مهمترین و بزرگترین همسایه است، نه از نظر کمی و جمعیتی ــ زیرا بر این اساس پاکستان همسایۀ بزرگی برای ما به شمار میآید ــ بلکه به خاطر اینکه طولانیترین مرز را با کشور ما دارد و نیز در قیاس با جاهای دیگر پیوندهای خانوادگی، خونی، نژادی، مذهبی و تاریخی بسیار عمیقی بین ملت عراق و ملت ما برقرار است. به طور مسلم افغانستان و پاکستان نیز چنین پیوندهایی با ملت ما دارند، ولی در عراق تنیدگی خیلی بیشتر است. عراق برای ما مهم است چون هر تحولی در بغداد اتفاق روی داده است از نظر تاریخی، هم در شرق و هم در غرب، جهان را تکان داده است. بغدادی که ما از آن سخن میگوییم یکی از شهرهای کهن دنیاست که چندینبار شکل خود را عوض کرده است؛ تیسفونی که بغداد شده، شهری که بارها سقوط کرده، و با هربار سقوط خود تغییری در مدیریت منطقهای و نظم جهانی پدید آورده است. بنابراین تأثیرگذاری و تغییرات درون بغداد از نظر سیاسی، فکری و اجتماعی بسیار متفاوت است. عراق ویژگی خاص دیگری نیز دارد؛ این کشور موزاییکی از دنیاهای پیرامون خود است؛ دنیای ترکی، ایرانی و عربی، و این موزاییک دقیقاً مانند نقطهای حائل بین این سه حوزۀ اندیشه، فرهنگ و هنر است و حتی گاهی توانسته است این سه حوزه را پویاتر کند. پس یقیناً در رابطه با عراق میزان دانش ما هرچه بیشتر افزایش یابد، روشهای دیپلماتیک ما واقعیتر و کمخطاتر خواهد شد، و هرچه از این دانش دور شویم، احتمال خطا بالا میرود. از سویی تاریخ مناسبات سیاسی ما با دنیای غرب به نوعی به تحولات ما با مرزهای غربیمان بستگی دارد. ایران همیشه به دنبال این بوده است که دری باشد در تبادل بین شرق و غرب، و عراق، باتوجه به مرز طولانیاش با کشور ما، همیشه دیواری بوده است در برابر این درب، چه در زمانی که عثمانیها بر سر کار بودند و چه از وقتی که در سال ۱۹۲۰م کشور عراق پدید آمد. ما زنده به این هستیم که همواره مرکز تلاقی خطوط گوناگون بودهایم، پس نباید اجازه میدادیم که دیوار قطور و جدار وحشتناکی بین ما و عراقیها پدید آید. این عاملی بوده که ما را وادار ساخته است تا از روشهای گوناگون برای باز کردن این درها استفاده کنیم. ما در حوزۀ عراق مصافهای بسیاری را داشتهایم؛ هم طرف عراقی و هم طرف ایرانی و حتی قبلتر عثمانی، ولی هیچ وقت نخواستیم طی یکصد سال گذشته لایههای دیگر اجتماعی را درگیر مسئلۀ عراق کنیم؛ یعنی مثلاً بازار ما با عراق مراوده یابد، دانشگاه ما با عراق اختلاط پیدا کند یا مثلاً اندیشهورزان ما با عراقیها ارتباط اندیشهای برقرار کنند. برخلاف آن و برای نمونه میتوان به رابطۀ ایران با مصر اشاره کرد که گاهی با شاعران آنها شب شعر برپا کردهایم یا قاریان مصری را به ایران دعوت نموده و از قرائت آنها لذت بردهایم، اما هیچگاه تلاش نکردهایم که درک کنیم کنار ما همسایهای وجود دارد که همۀ این ظرفیتهای فرهنگی ـ اجتماعی را دارد و درواقع همیشه عراق را دور زدهایم، چون همیشه نوعی تقابل میان این دو کشور وجود داشته که گاهی نامرئی بوده، اما گاهی هم متأسفانه مرئی شده است؛ مانند سالهای جنگ که این فاصله را ایجاد کرد. ما برای داشتن دیپلماسی موفق در عراق باید تا جایی که میتوانیم روی ابزارهای جدید دیپلماسی، مانند دیپلماسی عمومی و رسانهها و ارتباطات مردمی و تبادلات اقتصادی، سرمایهگذاری کنیم و پژوهشها و مطالعات خودمان دربارۀ عراق را به طور دائم روزآمد نماییم؛ کاری که تا به حال کمتر انجام شده و در صورت انجام دادن آن بیشتر شکل توصیفی داشته و جنبۀ عینی و عملیاتی نداشته است. ضعف دیگر هم این است که در عراق نیز کمتر مخاطبی یافت میشود که این گفتوگو با او انجام شود.
فکر نمیکنید این فاصلهای که امروز بین ایرانیها و عراقیها وجود دارد و این تصلب در روابط دوجانبه که فرمودید، به الزامات جهان مدرن و شکلگیری دولت ـ ملتهای جدید باز میگردد؟
باید تعارف را کنار بگذاریم؛ این نوعی آسیب فرهنگی است. وقتی میگوییم عرب و عجم و از عراق عرب و عراق عجم سخن میگوییم و از عراقی که برای عربهاست و نیز عراقی که برای ایرانیها و غیر عربهاست یاد میکنیم نشان میدهیم که همچنان در حوزۀ اندیشه گرفتار نوعی تصلب هستیم و حاضر نیستیم این جغرافیای مکانی را یک حوزه قلمداد کنیم و آن را تقسیم میکنیم و خط ایجاد مینماییم و میان خود مرز قرار میدهیم. این به نظر من فاجعه است، البته پس از شکلگیری دولت عراق و نیز تأسیس دولت تمرکزگرا در ایران پس از قدرتیابی رضاشاه این امر شدت یافته است. به طور حتم بحث دنیای جدید و مسائل آن بهویژه در مورد مردم خاورمیانه به این امر کمک کرده است، اما منظور این نیست که این پدیدهها پیش از این وجود نداشتهاند. شووینیسم در ایران یا پانعربیسم در عراق پدیدهایی نیستند که بگوییم زاییدۀ دنیای جدیدند، دنیای جدید فقط این اصطلاحات نوپدید را برای مجموعهای از رویدادهای تاریخی که به صورت تاریخی تکرار میشدند به کار برده است.
به منزلۀ پرسشی کمی به روزتر به نظر شما ایران چقدر توانسته است از دیپلماسی عمومی در رابطۀ خود با عراق استفاده کند و در این امر چقدر موفق بوده است؟
من نمیتوانم دربارۀ این مسئله قضاوت کنم، میتوان گفت اگر ایران در عراق کشوری حامی و همراه و همسایهای نزد عامۀ مردم عراق قلمداد شود، نشاندهندۀ آن است که دیپلماسی عمومی ما در عراق موفق عمل کرده است، اما اگر هنوز پرسشها و تردیدهایی در این زمینه وجود داشته باشد، نشان میدهد که این دیپلماسی عمومی ضعفهایی دارد. برای پاسخ به این پرسش و بررسی این موضوع بهترین راه این است که نظر مردم عراق دائماً ارزیابی شود. اگر بتوانیم به طور دائم چنین مسئلهای را از درون ارزیابی کنیم میتوانیم بگوییم که چه میزان بر افکار عمومی تأثیر گذاشتهایم و آنها چقدر به ما اعتماد کردهاند. چون امروز دیگر ایران و عراق دو حاکمیت در تقابل با یکدیگر نیستند و فضاها خیلی باز شدهاند. اینکه ما در این فضا به چه میزان توانستهایم نفوذ یابیم نکتهای مهم است. نکتۀ مهم دیگر این است که عراقیها در داخل ایران تا چه میزان جایگاه یافتهاند؛ درواقع دیپلماسی عمومی نمیتواند فقط یک وجه داشته باشد و باید ببینیم مردم ما نیز چقدر با عراقیها آمیخته شدهاند. همیشه من این مثال را زدهام که پناهندگان افغانی وقتی به ایران آمدند، در عمل به دلیل کارها و خدماتشان وارد زندگی ما شدند که یک دلیل آن زبان مشترک است؛ به همین خاطر است که افغانیها به راحتی در سراسر ایران پخش شدند، ولی عراقیها، با اینکه نسبتاً همزمان با افغانیها به ایران آمدند، در محلهای خاصی ساکن گردیدند؛ برای مثال دولتآباد در تهران منطقهای عراقینشین است. یکی از دلایل این مسئله تفاوتهای فرهنگی موجود میان عراقیها و ایرانیهاست.
شما اگر به بازار تهران بروید با کسانی روبهرو میشوید که عربی صحبت میکنند، مثلاً کوچه مروی را عراقیها از آنِ خود کردهاند و نیز اینکه در سال گذشته دو تن از رؤسای سه قوۀ ما متولد عراق بودند. این موارد نشان میدهد که وضع عراقیها در ایران با افغانیها متفاوت است.
ولی با همۀ اینها شما یک نمود عینی از حضور عراقیها در زندگی اجتماعی مردم ایران مشاهده نمیکنید. هر جوان ایرانی میتواند به شما بگوید که در بیست یا سی سال عمر خود دست کم با دو نفر افغانی گفتوگو کرده یا به دلایل گوناگون آنها را شناخته است، ولی وقتی میپرسید آیا یک عراقی را تا کنون دیده است، با وجود اینکه نزدیک به یک میلیون عراقی در کشور ما حضور دارند، پاسخ او الزاماً مثبت نیست و همین امر نشان میدهد که یک جاهایی آن روابط فرهنگی که میتواند تبادل و تعامل را برقرار کند، خوب کار نکرده است و به نظر من نیاز است که این مسئله با بررسی روانشناختی دو ملت ریشهیابی شود.
به نظر میرسد شما از نظر کار دیپلماتیک چندان به فضای عراق نزدیک نبودهاید، بر این اساس چگونه شد که به پژوهش در این حوزه علاقهمند شدید و کتابی دربارۀ عتبات عراق نگاشتید که به تازگی منتشر شده است؟
پس از سقوط صدام من نیز مانند همۀ ایرانیهایی که آرزو داشتند کربلا و نجف را ببینند به زیارت این دو شهر رفتم و در آنجا با پدیدهای روبهرو شدم که مرا بسیار آزار میداد. من تاریخ خوانده بودم و با توجه به آن میدانستم پیوند تاریخی و فرهنگی عمیقی میان ایران و عراق وجود داشته است، اما در آن زمان متوجه شدم که ما ایرانیهایی که برای زیارت به عراق میرویم با هویتی که در آنجا وجود دارد و بسیار نیز ملموس است هیچ پیوندی نداریم؛ برای مثال در ایوان العلمای صحن علوی نماز میخوانیم بدون اینکه بدانیم چه حجمی از دانش شیعی و دانش قرون گذشتۀ ما زیر پایمان قرار دارد. به همین خاطر توجه من به عراق جلب شد. البته عامل دیگری هم وجود داشت و آن هم این بود که وقتی آقای دکتر ولایتی کتاب «۵۹۸» و حاصل مذاکراتشان را در این کتاب تدوین میکردند از من در مقام یکی از کارشناسان وزارت خارجه خواستند که بخش مقدمۀ این کتاب را از نظر مآخذ بررسی و تصحیح کنم. ازهمینرو مجبور شدم حجم زیادی از مطالب و پروندههای مربوط به روابط ایران و عراق را مطالعه نمایم. هر چه میخواندم بیشتر به موضوع علاقهمند میشدم و میدیدم که این همسایه چه تأثیر مهمی بر ما گذاشته است و همیشه آرزو داشتم که دامنۀ اطلاعات خود را نسبت به عراق افزایش دهم. این سبب شد که به عراق توجه کنم. از سویی فکر میکنم که بار معنوی موضوع نیز مؤثر بود و مرا به سوی این ایده هدایت کرد تا تاریخ عتبات مقدسه در عراق را از نظر توسعهای، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بر اساس آنچه در ارتباط با عتبات ائمه اتفاق افتاده است بازسازی کنم. موضوعهای در خور بررسی بسیاری در عراق وجود دارد؛ برای نمونه کشاورزی آنجا به طور مسلم میتواند موضوع پژوهش مفصلی شود، اما من بر آن بودم که رابطهها را برقرار سازم. اینکه چه عاملی سبب شد که عبدالمجید خویی در همان موضعی کشته میشود که عباس حداد یا در سالهای قبل آقا رضا رفیعی، که تولیت حرم بود، کشته میشود و آیا میتوان برای این امور از نظر تاریخی دلایلی را جست، توجه مرا به عراق جلب کرد.
کاری که دربارۀ عتبات انجام دادهاید نسبت به کارهای دیگر چه تمایزی دارد و چه رویکرد جدیدی دربارۀ روابط اجتماعی عراق و ایران میتوان در آن مشاهده کرد.
من احساس میکردم که پژوهشگران جوان بسیاری در عراق دوست دارند تاریخ کشور خودشان را واقعیتر بنویسند و دیگر بر اساس آموزههای حزب بعث و دولتهای گوناگون دیگر مثلاً عثمانی به نگارش تاریخ خود دست نزنند و بر این اساس به منابعی نیاز دارند که در نگارش تاریخ جدید عراق به ایشان کمک کند. اینگونه بود که با توجه به آشناییام با آرشیو تاریخی و مفتوح وزارت خارجۀ ایران و نیز یک دوره فعالیت در آرشیو ترکیه، فکر کردم که این دو آرشیو میتوانند حلقههای مفقود تاریخ عراق را کشف کنند و در بازسازی تاریخ عراق سهیم شوند. بنابراین کوشیدم توجه پژوهشگران عراقی را به منابع اسنادی مرتبط با شهرهای مقدس جلب کنم.
پس میتوان گفت مخاطب کار شما عراقیها هستند؟
بله، بیشتر عراقیها هستند و همینطور ایرانیها؛ چون میدانید وقتی ما اسناد، بهویژه اسناد دو طرف، یعنی ایران و عثمانی، را بررسی میکنیم، آن هم در دورهای که هر دو دربارۀ موضوع جغرافیایی عتبات رقابت شدیدی با یکدیگر داشتند، میتوانیم سیاستهای این دو دولت را تحلیل کنیم و موضوعات را بیابیم.
پژوهش شما چه دورهای از تاریخ ایران و عراق را در بر میگیرد؟
از سقوط صفویه تا ۱۹۲۰م. خیلی علاقه داشتم که نشان دهم رابطۀ دو طرف، یعنی ایرانی و عثمانی، در این دوره واقعاً چگونه بوده است. برای مثال گزارشی در آرشیو عثمانی وجود دارد که پیشنهاد میکند برای بغداد والی بکتاشی انتخاب شود. در این گزارش آمده است که والی سنی به بغداد نفرستید؛ چون جنگ مذهبی روی خواهد داد، والی شیعه هم نفرستید؛ چون عتبات را به سمت ایران میبرد، اما کسی را بفرستید که خنثی باشد، بکتاشی باشد، صوفی باشد، نه مانند بعضی از حنابله به عتبات بیاحترامی کند و نه اینکه احساس شدید قلبی نسبت به عتبات داشته باشد. این در سیاست عثمانی به یک اصل تبدیل شده بود و ملاکی برای گزینش والیها به شمار میآمد.
رویکرد ایران به بازسازی عتبات طی تاریخ معاصر دویستساله در چه دورهای از قاجار آغاز شود؟
این رویکرد از زمان حکومت آقا محمدخان آغاز شد، و در دورۀ ناصری به اوج خود رسید. در اینجا به مصداقی از آن اشاره میکنم؛ ناصرالدینشاه در یکی از سالهای پادشاهیاش به عتبات سفر کرد و حرم امیرالمؤمنین(ع) را زیارت نمود. او از مدحت پاشا، والی بغداد، که همراهش بود، خواست تا از خزانۀ حرم، که هدایای حرم در آن نگهداری میشد، دیدار کند. مدحت پاشا گفت که هفتاد سال است درب خزانه باز نشده است؛ یعنی در بسته است و شما حق ندارید وارد شوید. شاه قاجار همانجا تاج سرش را با همۀ جواهراتش از سر بر داشت و به آستان امیرالمؤمنین(ع) پیشکش کرد. حاکم بغداد نیز در رودربایستی قرار گرفت و مجبور شد درب را باز کند تا این تاج را به آن ذخایر اضافه نماید. شاه در حالی که وارد خزانه میشد از همراهانش خواست از هدایای موجود در خزانۀ حرم سیاههبرداری کنند. این کار به معنای آن بود که شاه ایران باید یک نسخه از داراییهای شیعی را که در خاک غیر قرار دارد، داشته باشد. این فقط نوعی احساس مالکیت نبود، بلکه ناصرالدینشاه میخواست با نیروی مجازی و به صورت کاملاً غیرفیزیکی همان کاری را انجام دهد که شاهعباس یا نادرشاه با ارتششان میخواستند انجام دهند. صورتبرداری که تمام شد، ناصرالدینشاه انگشتر خود و انگشتر مدحتپاشا را گرفت و با خاتم خود و مدحتپاشا درب خزانه را مهر و موم کرد. درواقع ناصرالدینشاه با این کار خواست به مدحتپاشا نشان دهد که این خزانه، موقوفه یا این عتبۀ مقدسه در قلمرو کشور خاصی نیست و هر چقدر حکومت عثمانی در آن سهم دارد من نیز به همان میزان سهم دارم. مثال دیگر کمکهایی است که صرف روشنایی حرم میشد. در آن سالها که دیگر عتبات از خاک ایران جدا شده و کاملاً به قلمرو عثمانی پیوسته بودند، شاه ایران برای اینکه حاکمیت غیر رسمی خود را حفظ کند وقتی دید که شمع آمده است سریعاً دستور داد یکی از موقوفات ایرانیها برای عتبات به روشنایی حرم اختصاص یابد. در این بین شاه بلافاصله حکم تولیت نیز به نام افراد صادر میکرد؛ مثلاً تولیت روشنایی حرم حضرت عباس(ع) با عبدالحمیدخان است. بعد نیز همانگونه که امروز مثلاً استان اصفهان برای بازسازی حرمین کاظمین معین شده است و استانهای دیگر به عتبات دیگر کمک میکنند، شاه ایران به والی گیلان دستور داد که از بودجۀ سنواتیاش سالانه مقدار مثلاً سه تومان را به روشنایی حرم حضرت ابوالفضل(ع) اختصاص دهد. پس شاه ایران دائماً بر آن بود تا این رابطۀ نامرئی را از نظر ساختاری حفظ کند. در نتیجه کار من بیشتر برای پاسخ گفتن به این پرسشها بود. در این بین بعضی مشاهدات نیز انگیزۀ مرا برای یافتن پاسخی به پرسش از این رابطۀ نامرئی بیشتر میکرد؛ برای نمونه در همین بحث انتقال جنازهها، وقتی من در قبرستان وادیالسلام نجف با قبر شخصی به نام آقای مجتهدی روبهرو شدم که در سال ۱۳۶۵ش در نیاوران تهران فوت کرده و در سال ۱۳۶۷، درحالیکه هنوز جنگ پایان نیافته، در وادی السلام دفن شده بود، بیشتر فهمیدم که این مسئله چقدر اهمیت دارد. زمانی که در مرزها به ویژه در روزها جنگ بود، در شب از نقاط بسیاری که به وسیلۀ میدانهای مین دو طرف کور شده بود و در اطراف آن سنگربندی و لشگر وجود داشت، افرادی میتوانستند عبور کنند و جنازههایی را منتقل یا دست به دست کنند که در نیاوران تهران چشم از جهان فرو بسته بودند. این نشان میدهد که مسائل بسیار عمیقتری بر واقعیتها احاطه دارند.