شهيد شيخ محمد خياباني

درخشنده چون اختر آسمان             شفابخش دل‌هاي پير و جوان
بيانش بشيريني انگبين                به كلك سياسي چو سحر مبين
دم عيسوي داشت گاه سخن            قلم داشت گويي زمشك ختن
پسنديده افكار بكرش جوان                طرفدار و حامي بيچارگان
خياباني از آذر آبادگان                 بود برتر از خيل‌آزادگان
تعالي‌الله از آن بزرگ آسمان                كه در راه آزادگي داد جان
شهيد شقاوت شد آن خون پاك            بمرگش گريبان نمودند چاك
بيفشاند بذر به آزادگي                بود تا ابد بر برازندگي
خوشا كشوري هم‌چو فرزند راد            به رضوان رخش شاد و خرسند باد
علي‌اكبر آگاه از مريدان شيخ1

مقدمه
آذربايجان هم‌چون ديگر ولايات ايران داراي تاريخ پرفراز و نشيبي است، خصوصاً در دو سده‌ي اخير، تحولات، حركت‌ها، جنبش‌ها، توطئه‌ها و تجاوزات در اين خطه از ايران تاريخ شگفت‌انگيز دارد.
نقش آذربايجان از زمان عباس ميرزا تا نهضت‌هاي؛  تنباكو، مشروطيت، خياباني و نهضت اسلامي حاكي از نقش‌آفريني و حضور معنوي، فكري و انقلابي، اين بخش از كشور است و هم‌چنين ظهور انديشه‌هايي چون؛ شيخيه، بابيه، فراماسونري، انجمن تبريز، انجمن آذربايجان و توطئه‌هاي شرق و غرب در حمايت از فرقه دمكرات و حزب خلق مسلمان. هريك از موارد درس‌آموزي در جهت شناخت عميق از منطقه مي‌باشند
حضور عالمان صالح، مراجع تقليد، فلاسفه، عرفاء و انديشمندان بزرگ در دو قرن اخير نشانگر استعداد بالقوه و وجود زمينه‌ي مستعد در دارالايمان تبريز و منطقه است. و چه بسا بزرگان اين خطه كه در مهاجرت در ولايات ديگر يا عراق نامشان چندان در كتب تاريخ معاصر نيامده است.
در دوران مشروطيت شاهد دو جريان «اسلامي» و «غيراسلامي» در اين خطه هستيم، جريان مذهبي به رهبري؛ «ميرزاحسن مجتهد»، »ميرزاصادق مجتهد»، «ميرزاابوالحسن مجتهد انگجي» با جريان معارض اسلام كه توسط «سيدحسن تقي‌زاده»، «ميرزا محمدعلي‌خان تربيت»، «ابراهيم حكيم‌الملك»، «صادق مستشارالدوله»، «طالبوف»، «فتحعلي‌آخوند‌زاده» هدايت مي‌شود.
لذا دو خط حق و باطل هم‌چنان ادامه داشته و دارد. جريان اسلام‌گرايي و حضور مراجع و علماي مدافع اسلام از يك سوي، جريان ملي‌گرايي، قوم‌گرايي، پان‌آذريسم و پان تركيسم از سوي ديگر. هركدام از اين موضوعات براي ما مسئله‌اي اعتقادي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي‌، امنيتي و اطلاعاتي مي‌باشد. مسئوليت مديران و برنامه‌ريزان فرهنگي، سياسي، اطلاعاتي، امروز بيش از هر زمان ديگر سنگين‌تر و مهم‌تر است. خصوصاً اينكه دشمن در آن سوي مرزهاي منطقه در تركيه، نخجوان، آذربايجان و ارمنستان لانه كرده و جولانگاه صهيونيسم و امپرياليسم غرب شده است. امروزه دشمن با جذب دانشجويان به‌عنوان تحصيل و با طرح مسايل ناسيوناليسم افراطي سعي در آسيب‌رساندن به كشور و انقلاب را دارد هم‌چنان كه در سه دهه اخير «حزب خلق مسلمان»، ميدان فعاليت عوامل امريكا و غرب بوده است و حركت عوامل «حزب توده» دستي ديگر از شرق را براي غبار‌آلوده كردن اوضاع نشان داده است.
باتوجه به آنچه كه گفته شد تدوين و تأليف تاريخ معاصر منطقه، خصوصاً‌بيان رخدادها و جريانات سياسي حزبي، خصوصاً راجع به رجال صالح و مصلح مي‌تواند هويت اسلامي را از يك سو و امنيت سياسي فرهنگي را از سوي ديگر تضمين نمايد.
تدوين زندگينامه صدها چهره‌ي درخشان منطقه كه هريك ستارة فروزاني در آسمان علم و ادب و معنويت و سياست بوده‌اند و نسل جوان را با تبار و ريشه‌هاي خود آشنا كرده و استعداد و نبوغ آنها را در مسير فرهنگ، امنيت و سياست كشور قرار مي‌دهد. از ميان رجال برجسته‌ي آذربايجان بايد از شهيد شيخ محمد خياباني نام برد.
وي با حضوردر انقلاب مشروطيت، مقاومت در برابر تجاوزات روس‌و عثماني، ايستادگي در برابر قرارداد ذلت‌بار 1919، تأسيس حزب دمكرات، انتشار روزنامه تجدد و مبارزه با استعمار، استبداد چهر‌ه‌ي درخشاني از خود به جاي گذاشته است.
خياباني در روزگاري ميزيست كه دهها مرجع، عالم، عارف و فيلسوف در منطقه مي‌زيستند كه هريك استوانه‌اي از دين و سياست به حساب مي‌آمدند.
از مهمترين‌اين چهره‌ها مي‌توان به: آيت‌الله سيدابوالحسن انگجي، آيت‌الله ميرزاصادق مجتهد تبريزي، آيت‌الله ميرزاحسن مجتهد تبريزي، آيت‌الله ميرزا فتاح شهيدي، آيت‌الله سيدمحمدهادي ميلاني (ساكن نجف)، آيت‌الله ميرزاجواد ملكي تبريزي، شيخ غلامحسين غروي اردبيلي، آيت‌الله شيخ حسين شنب‌غازاني، آيت‌الله شيخ علي خويي، آيت‌الله سيديونس اردبيلي، آيت‌الله ميرزاعبداله مجتهدي، آيت‌الله حاج ميرزاعلي قاضي اشاره كرد.
بادامچي از ياران دوران قيام درباره‌ي شخصيت و خانواده‌ي شيخ مي‌نويسد:
«مي‌توان گفت كه: در زمان خود، مرحوم خياباني اورع و ازهد و نسبتاً افقه هم قطاران خود از ائمه جماعت بود. فقيه مرحوم برادري دارد آقا حسين نام كه مدتي است در پطروفسكي مقيم است و در هنگام حمله قزاق‌ها عمويش كشته و تمام دارايي‌شان را غارت كردند.2»
خياباني به انقلاب مشروطيت دلبسته بود و خود را مدافع آن و تلاش و مجاهدتش را براي تحقق اهداف آن مي‌دانست. وي اجراي قانون اساسي را راه‌حل معضلات كشور مي‌شمرد و از اين كه دولتمردان بدان پاي‌بند نيستند، همواره انتقاد مي‌كرد. خياباني در مجمعي كه در منزل «سيدهاشم ...» تشكيل شده بود گفت: «تا جان داريم در نگهداري مشروطه خواهيم كوشيد.3» وي حتي در دوران «مشيرالدوله» مرام و مقصود اصلي قيام خود را اظهار و گفته بود كه صلاح دولت و وطن‌پرستان در اين است كه اين قيام ادامه يابد.4 تكيه بر استقلال و اقتدار ملي و ضديت با استعمار و استبداد از اهداف خياباني بود، بخصوص آن كه وي زندگاني سياسي خود را هنگامي آغاز كرد كه كشور بر اثر بيدادگري‌هاي همسايه شمالي (روس) و همسايه جنوبي (انگلستان) هر روز با مصيبتي تازه روبرو مي‌گرديد5
در بررسي حركت شيخ بايد اوضاع زمانه خصوصاً وضعيت حكومت‌ها و توطئه‌هاي دروني و بيروني را شناخت. جوان امروز بايد بداند كه خياباني در دوره‌اي مي‌زيست كه مجلس شوراي ملي اولتيماتوم دولت روس را با همه خطراتي كه در برداشت رد كرده بود.6 خياباني سلاخي‌هاي شجاع‌الدوله در تبريز را ديده بود و مي‌ديد كه چگونه سربازان ترك و روس و انگليسي بي‌آن كه مانعي در مقابل خود ببينند از يك دروازة كشور وارد و از دروازة ديگر خارج مي‌شوند.7، نسل‌هاي بعدي بايد به‌عنوان تجربه بدانند كه جريان‌هاي انقلابي عليرغم افراط و تفريط‌هايشان دچار چه مشكلات و معضلات بوده‌اند.
در همان زمان و بعد از قتل مرحوم خياباني وقيح‌ترين تبليغات به ضرر قيام و پيشواي آن به راه افتاد. منظور از اين تبليغات تبرئه قاتلين مرحوم خياباني و تخطئه قيام او بود. كساني كه شيخ را كشتند و كشته او را به دست نادانان سپردند البته نمي‌توانستند بگويند كه شيخ مردي ايران دوست و پاك نهاد بود و به قصد بركنار ساختن عوامل استبداد كه هنوز هم در دستگاه مشروطه «ميلوليدند» قيام كرده بود.8 نهضت‌هاي اسلامي و مجاهدت علما و متفكران بدون تحليل و تدوين رسائل و مقالات يا از يادها مي‌روند يا توسط عوامل استعمار و مخالفان دين تحريف و به صورت وارونه جلوه داده مي‌شود. از جمله نهضت‌هاي پس از مشروطيت مي‌توان به قيام؛ «سيدعبدالحسين لاري»، «رئيس علي دلواري» و «نهضت ميرزاكوچك‌خان جنگلي»،و قيام «محمدتقي پسيان» اشاره كرد كه از سوي مخالفان ‌چنان تحريف شده‌اند كه امروزه بازشناسي مجدد آن‌ها كاري مشكل مي‌باشد.
شيخ در يكي از نطق‌هاي خود گفته بود: «به فرض اين كه در اين راه كشته شويم باز اميد مي‌بنديم كه اين قيام ولو سي سال ديگر ثمربخش خواهد بود9»سيدجمال‌الدين اسدآبادي و شهيد آيت‌الله سيدحسن مدرس و ديگر مصلحان نيز اين آينده‌نگري را داشته‌اند. لذا در مصلحين و انديشمندان «آيات يأس»، «منفي‌بافي» و «سوءظن به آينده» محلي از اعراب ندارد. مخصوصاً وقتي قيام و حركت في‌سبيل‌الله و ماندگاري اخروي و دنيوي آن تضمين ‌باشد. به تعبير سيدعلي آذري: خياباني هرگز نمي‌ميرد. عالم آزادي و آزادي‌خواهي جاويد است. اگر چه خياباني با گلولة ايادي مزدور كه در پيشگاه فراماسون و اينتلجنت سرويس زانو زده‌اند، ظاهراً به قتل رسيد، ولي در عالم آزادي و آزادي‌خواهي ايرانيان او هرگز نمرده و نمي‌ميرد. زيرا كه او در عقيده، مسلك و تقواي سياسي تا آخرين لحظه زندگي پرافتخار خود، پابرجا مانده. و بنا به فرمودة خدا: مردگانند اشخاصي كه براي خاطر اغراض و انتقام خود به اتفاقات مخالف عقيده و مسلك تن در مي‌دهند.10 متأسفانه ما هنوز آن‌سان كه شايسته و ضرورت دارد بدين مهم نپرداخته‌ايم و نتوانسته‌ايم تك‌نگاري‌ها يا اسناد و منابع تحقيق و تفسيري جامعي از آن دوران ارائه دهيم هر چند در حد معمول كارهايي نيز صورت گرفته است.

سيري در زندگي شيخ محمد خياباني
خياباني، شيخ محمد، از روحانيون انقلابي و نمايندگان مبارز مجلس شوراي ملي ايران در قرن چهاردهم هجري. وي فرزند حاج عبدالحميد تاجر خامنه‌اي بود و در 1297 ق در خامنه آذربايجان به دنيا آمد. پدرش از تجارت معتبر بود كه در تبريز و پطروفسكي (مركز داغستان) تجارتخانه داشت.
محمد خواندن و نوشتن متداول را در مكتب گذراند و در نوجواني به همراه پدرش به داغستان رفت و مدتي به كار تجارت پرداخت و كم و بيش با فرهنگ‌هاي ايراني، روسي و داغستاني آشنا شد، اما به زودي از تجارت دست كشيد و به تبريز آمد و در مدرسه طالبيه اين شهر به فراگيري علوم اسلامي پرداخت. وي نزد حاج ميرزاحسن مجتهد تبريزي و حاج ميرزا ابوالحسن انگجي درس خواند و از شاگردان مبرز و برجسته آنان بود. وي علاوه بر فقه و اصول، هيأت، نجوم و رياضيات را از ميرزاعبدالعلي آموخت و با فلسفه و كلام و علوم طبيعي و تاريخ و ادبيات نيز آشنا گرديد.
شيخ محمد روابط نزديك و صميمانه‌اي با سيدحسين حسيني خامنه‌اي كه عالمي روشن‌بين و آگاه به مسايل سياسي و اجتماعي و مشروطه‌خواه بود برقرار كرد و دختر وي را به عقد ازدواج خود درآورد. او در محله خيابان تبريز سكونت كرد و از اين‌رو به خياباني مشهور گرديد.
شيخ محمد خياباني مورد احترام و اعتماد كامل پدرزنش بود و گهگاه به جاي او در مسجد جامع، اقام جماعت مي‌نمود. در 18 شعبان 1324 ق كه انجمن ايالتي آذربايجان در تبريز تأسيس شد و مدت شش سال فعاليت داشت، وي نقش مهم و فعالي در آن ايفا كرد.
پس از بمباران مجلس و تعطيل شدن مشروطيت، انجمن ايالتي نقش مهمي در احياي مشروطيت و مبارزه با نيروهاي استبدادي محمدعلي‌شاه برعهده داشت و خياباني نيز با ايراد سخنراني و حتي شركت فعال مسلحانه، ستارخان را در مبارزه ضد استبداديش ياري مي‌نمود. او در يكي از سخنراني‌هايش مجاهدان تبريزي، به رهبري ستارخان را چنين اميدوار و دلگرم ساخت: «ياران من! ما بر ضد حكومت ارتجاعي و استبداد قيام كرده‌ايم... هرگز نبايد به خستگي و يأس تن در دهيم، به خصوص وقتي كه بار سنگين زندگي ملتي از مويي باريك آويزان شده باشد... طوري رفتار كنيد كه شرافت تاريخي ما حاصل شود و قاطبة ملت ايران با امتنان و تشكر بگويند كه تبريز، ايران را نجات داد.»
وي در زماني كه عين‌الدوله، از طرف حكومت مركزي تبريز را در محاصره خود داشت، از طرف انجمن ايالتي با وي به مذاكره پرداخت، اما اين مذاكرات نتيجه‌اي نبخشيد. خياباني وقتي كه دريافت دولت مركزي در صدد اخذ وام از دول بيگانه است طي تلگرافي به مجلس فرانسه به شدت به اقدام دولت ايران اعتراض كرد و خاطرنشان ساخت: «در اين برهه از تاريخ ايران كه مجلس شوراي ملي، توسط شاه بسته شده است، بدون اجازه مجلس، هر نوع وام از دولت‌هاي بيگانه گرفته شود، ملت ايران پرداخت آن را برعهده نخواهد گرفت».
پس از سقوط محمدعلي شاه و برگزاري انتخابات دومين دوره مجلس شوراي ملي، خياباني كه سي سال بيشتر نداشت از طرف مردم تبريز به نمايندگي مجلس انتخاب شد. مجلس دوم، قانون استفاده از مستشاران خارجي را براي اصلاح امور مالي و نظامي كشور تصويب كرد و به دنبال آن مورگان شوستر آمريكايي و سرهنگ يالمارسن سوئدي، به ايران دعوت شدند، اما دولت روسيه در 7 ذيحجه 1329 ق طي اولتيماتوم دو روزه‌اي به دولت ايران، خواستار اخراج آنان از ايران شد و به دولت ايران هشدار داد كه از آن پس بدون اطلاع روسيه و انگلستان، مستشاران خارجي را به كار نگمارد.
اين اولتيماتوم كه توهين بزرگي به ملت ايران و نقض آشكار استقلال سياسي ايران به شمار مي‌رفت موجي از خشم و نفرت در سراسر كشور پديد آورد. در تهران ادارات، مدارس و بازار تعطيل شد و مردم به عنوان اعتراض به اقدام دولت روسيه، در ميدان بهارستان اجتماع كردند. در اين اجتماع، خياباني نطق شورانگيزي ايراد كرد و گفت: «... استقلال هر ملتي شرافت اوست. اگر نتوانيم كشور خود را نجات دهيم و شرافتمندانه زندگي كنيم، لااقل در راه وطن جان خواهيم داد! زيرا در چنين مواقع خطرناك و حساس، زنده ماندن، محو شدن است.»، و در ادامه اقدام هيأت دولت را در قبول اولتيماتوم محكوم كرد. هنگامي كه اولتيماتوم جهت تصميم‌گيري در مجلس خوانده شد و بسياري از نمايندگان، مرعوب و تسليم شده بودند وي طي سخناني اظهار داشت: «... اكنون كه با اين اولتيماتوم نمي‌گذارند ما براي ترقي مملكت و استقلال خودمان يك فكري بكنيم و تداركي ببينيم، من با كمال جسارت و گشاده‌رويي، به دولت روسيه عرض مي‌كنم كه ممكن نيست اين ملت، امور كشور و اختيار و استقلال خود را به ديگران واگذار كند... اين اولتيماتوم به استقلال ايران لطمه مي‌زند و شكي نيست كه فقط با موافقت دولت ايران، اين اولتيماتوم مورد قبول واقع مي‌شود...
اميداوارم اين اولتيماتوم ظالمانه را پس بگيرند و ملت ايران از خودشان آزرده نكنند.» با پايمردي خياباني و آيت‌الله سيدحسن مدرس، مجلس اولتيماتوم ظالمانه روسيه را رد كرد و اين ننگ تاريخي را از دامن خود زدود. دولت روسيه مدت اولتيماتوم خود را تمديد كرد و مجلس بار ديگر در 29 ذيحجه 1329 ق براي تصميم‌گيري در آن باره تشكيل جلسه داد اما اين بار نيز با مقاومت خياباني و مدرس و تني چند از نمايندگان مستقل و انقلابي، مجلس آن را نپذيرفت.
دولت و گروه كثيري از نمايندگان كه به شدت مرعوب شده بودند، ضمن انتقاد از نمايندگان مخالف اولتيماتوم، از نايب‌‌السلطنه خواستند تا مجلس را تعطيل كند و او نيز چنين كرد. خياباني كه از اقدام خيانت‌آميز دولت و اكثريت مجلس به خشم آمده بود در اجتماع مردم معترض تهران در سبزه‌ميدان حضور يافت و تسليم دولت در برابر روسيه و انحلال مجلس را به شدت نكوهش كرد و مردم را براي بازگشت مجدد آزادي و مشروطه دعوت نمود. متعاقب آن، دستور بازداشت وي صادر شد ولي مأموران موفق به دستگيري او نشدند.
خياباني پس از تعطيل مجلس به مشهد مقدس رفت و پس از آن از راه عشق‌آباد، عازم شهرهاي باكو و تفليس گرديد و وضعيت رقت‌آور كارگران مهاجر ايران را در كارخانه‌ها، معادن و مزارع، از نزديك مشاهده كرد و پس از مدتي به جلفا آمد و خانواده‌‌اش را به تبريز فرستاد و به دليل محاصره تبريز، بار ديگر به روسيه بازگشت ولي مدتي بعد، مخفيانه به تبريز آمد و يك ماه در آن شهر به سر برد و براي فريفتن مأموران حكومت، ظاهراً از كارهاي سياسي و انقلابي پرهيز كرد و به اقامه جماعت و تجارت پرداخت.
بعد از تاجگذاري احمدشاه قاجار در 30 تير 1293 ش، خياباني و گروهي از همفكرانش به‌عنوان اعتراض به حكومت صمدخان شجاع‌الدوله بر آذربايجان ـ كه از سوي روسيه منصوب شده بود ـ اعلاميه‌اي انتشار دادند و به كنسولگري‌هاي چند كشور فرستادند و در آن به دسيسه‌ها و اقدامات استقلال‌شكنانه و تجزيه‌طلبانه روس‌ها به شدت اعتراض كردند. سپس خياباني به تهران آمد و با رجال سياسي كشور گفتگو كرد اما چون آنها را منفعل و درمانده ديد اميد خويش را به آنان از دست داد و مجدداً به تبريز بازگشت.
با فروپاشي امپراتوري تزاري روسيه در 1335 ق، موجي از شادي سراسر ايران و به ويژه آذربايجان را فراگرفت. خياباني از اين فرصت استفاده كرد و به كمك همفكران خود كه دموكرات ناميده مي‌شدند، كميته‌اي تشكيل داد و كنفرانس ايالتي آذربايجان را برگزار كرد و روزنامه تجدد را كه ارگان دموكرات‌ها به شمار مي‌رفت انتشار داد. خياباني در اولين شماره تجدد نوشت: «... وقت آن رسيده است كه اصول و قوانين اساسي را از زواياي نسيان بيرون آورده، از گردوغبار بي‌اعتنايي كه به رويش نشانده‌ايم، تكان دهيم... و به آواز رسا به گوش اولياي امور برسانيم و با كمال دقت مراقب حركات خودمان باشيم كه مبادا گرفتار دسايس خائنين شده، به تفتين مُفسدي، پا از جادة نزاكت و ملايمت بيرون گذاشته براي ماهي گرفتن ديگران، ما آب را گل‌آلود نماييم...»
در نخستين سال پيروزي انقلاب روسيه، قحطي شديدي در ايران و روسيه روي داد. حزب دموكرات تحت رهبري و ارشاد خياباني براي مبارزه با احتكار و گرانفروشي وارد مبارزه شد و با تأسيس سازمان‌هاي عام‌المنفه و كميسيون‌هاي گوناگون به ياري فقيران و نيازمندان شتافت و از فاجعه‌اي عمومي جلوگيري كرد و نام نيكي از خود برجاي گذارد.
در اواخر شعبان 1337 ق نيروهاي عثماني كه در جنگ جهاني اول شكست خورده بودند وارد آذربايجان شدند و تحت عنوان «اتحاد اسلام» به اختلاف‌افكني ميان ترك و فارس دامن زده و در صدد تجزيه آذربايجان برآمدند كه اين بار نيز خياباني و ياران و پيروانش در حزب دموكرات به افشاي نقشه‌هاي شيطاني آنها پرداخته، آن را نقش برآب ساختند. نيروهاي عثماني نيز او و شيخ اسماعيل نوبري را دستگير كرده و دو ماه در اروميه زنداني كردند. سپس آن دو را به عثماني برده و مدت پانزده روز در شهر قارص زنداني نمودند و پس از آزار و اذيت زياد، اجازة بازگشت به آنان دادند.
در مرداد 1298ش چهارمين دوره انتخابات مجلس شوراي ملي برگزار شد و شيخ محمد خياباني به‌عنوان نماينده اول آذربايجان به مجلس راه يافت. در اثناي انتخابات، متن قرارداد 1919 بين دولت انگلستان و وثو‌الدوله منتشر شد. براساس اين قرارداد اختيار كامل امور مالي، گمركي و نظامي ايران در اختيار مستشاران انگليسي قرار مي‌گرفت و ايران عملاً به صورت تحت‌‌الحمايه انگلستان در مي‌آمد. دموكرات‌هاي آذربايجان به رهبري خياباني بر ضد اين قرارداد وارد عمل شدند و روزنامه تجدد ارگان دموكرات‌ها نوشت: «تا زماني كه قرارداد به تصويب مجلس نرسيده ورق پاره‌اي بيش نيست و اعتباري ندارد». وثوق‌الدوله كوشيد تا با پرداخت رشوه خياباني را از مخالفت با قرارداد باز دارد كه در اين كار موفق نشد. او به خوبي مي‌دانست كه اگر خياباني و نمايندگان آذربايجان به مجلس راه يابند به همراه سيدحسن مدرس هرگز اجازه نخواهند داد كه اين قرارداد به تصويب مجلس برسد. از اين‌رو مديران شهرباني و ماليه آذربايجان را از اينكه نتوانسته بودند مانع از انتخاب خياباني شوند از كار بركنار كرد و «ماژور بيورلينگ» سوئدي را به سمت رئيس شهرباني، «فوكل كلوي» سوئدي به‌عنوان دستيار و ترجمان‌الدوله را به سمت پيشكار ماليه‌آذربايجان به همراه جاسوسان ورزيده به تبريز اعزام كرد تا خياباني و دموكرات‌ها را از صحنه بيرون نمايند. آنان به تبريز وارد شدند و بناي سخت‌گيري و توهين به مردم غيور تبريز را گذاردند و به تدريج نارضايي و نفرت از آنان سراسر شهر را فراگرفت.
در رو 17 فروردين 1299 ش به دستور خياباني، كلانتري تبريز توسط هواداران مسلح خيابان تصرف شد و زندانيان آزاد شدند و پس از آن شهرباني و همة ادارات شهر به دست نيروهاي خياباني افتاد. پس از تبريز، ديگر شهرهاي آذربايجان نيز در كنترل نيروهاي خياباني قرارگرفت.
خياباني و هوادارانش براي ادارة امور شهر، هيأت مديره‌اي انتخاب كردند و روز 19 فروردين ماه، نخستين بيانية اين هيأت بدين شرح انتشار يافت: «آزاديخواهان شهر تبريز، در مقابل تمايلات ارتجاعي برخي افراد ضد مشروطيت كه در حكومت‌هاي محلي و در مركز ايالت آذربايجان ظهور كرده بود، به هيجان آمده و دست به اعتراض و قيام زدند. آزاديخواهان تبريز اعلام مي‌كنند كه برنامه آنان عبارت است از تحصيل اطمينان كامل در احترام به قانون اساسي و اجراي صادقانة آن. آزاديخواهان موقعيت فوق‌العاده حساس فعلي را در نظر گرفته و مصمم هستند كه نظم و آسايش را به هر وسيله كه باشد برقرار دارند. برنامه آزاديخواهان در دو عبارت خلاصه مي‌شود: 1. برقرار داشتن آسايش عمومي؛ 2.از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت».
خياباني از آن پس هر روز پيرامون مسايل سياسي و ديني در ساختمان تجدد سخنراني مي‌كرد. وي براي خنثي كردن تبليغات كمونيست‌هاي قفقاز كه در صدد ايجاد جمهوري آذربايجان ـ متشكل از آذربايجان شوروي و ايران ـ بودند، نام آذربايجان را به «آزاديستان» تغيير داد، زيرا آذربايجان را عامل كسب آزادي و مشروطيت ايران مي‌دانست. به دستور خياباني كنسولگري آلمان كه محل توطئه سوسيال دموكرات‌ها بود تصرف شد و به قزاق‌هاي روسي نيز اخطار گرديد كه دست از شرارت در كوي و برزن برداشته و به قزاقخانه بازگردند. بدين ترتيب به مدت شش ماه آرامش و امنيت و عدالت در تبريز و ديگر شهرهاي آذربايجان برقرار شد. او تصميم داشت كه چنان برنامه‌اي را نيز در تهران به اجرا درآورد؛ از اين‌رو در صدد ايجاد رابطه با ميرازكوچك جنگلي ـ كه قيام جنگل را رهبري مي‌كرد ـ برآمد و پيكي را به همراه پيام ويژه نزد او فرستاد.
از سويي وثوق‌الدوله براي شكست قيام خياباني، مخبرالسلطنه هدايت را در اوايل شهريور 1299 ش به واليگري آذربايجان فرستاد. او سال‌هاي قبل والي آذربايجان بود و با خياباني دوستي و رفاقت داشت. او در عين دوستي با خياباني با نيروهاي مخالف و ناراضي، به ويژه نيروهاي قزاق رابطه سري بر ضد خياباني برقرار كرد. به دستور مخبرالسلطنه، نيروهاي قزاق در 21 شهريور 1299‌ش، مسلحانه به شهر هجوم آوردند و بيش از سيصد خانة آزاديخواهان را غارت كرده و در صدد دستگيري و قتل خياباني برآمدند. او به منزل يكي از دوستانش پناه برد اما مخفيگاهش كشف شد و روز بعد به دست گروهي از قزاقان به شهادت رسيد. پيكر او را در گورستان سيدحمزه در كنار شهيد ثقة‌الاسلام تبريزي و ديگر شهداي جنبش مشروطيت به خاك سپردند.
منبع: علماي مجاهد، محمدحسن رجبي.

شخصيت معنوي شيخ
نگرش به عمق مطالب سياسي خياباني، نشانگر اين واقعيت است كه او معتقد بود «اولين لازمة شرافت يك ملت، استقلال است» و اين استقلال را بايد نگهداري و حفاظت نمود. استقلال ملت‌ها را فقط فضايل و اخلاق عاليه مي‌تواند حفظ كند، حافظ و نگهبان استقلال هر ملتي شجاعت و قهرماني اوست وي سپس به مسئله آزادي اشاره مي‌كند. از ديد وي آزادي بدان حد كرامت دارد كه «بدون حقيقت، آزادي ميسر نيست» و دولتمردان و سياستمداران و رهبران احزاب بايد» بدانند «يك ملت نمي‌تواند بدون معارف، آزادي خود را محفوظ دارد» اما دقت در اين است كه «آزادي مستلزم مساوات است، در مقابل قانون همه برابريم»، حاكميت قانون براي داوم، بقاء، حفظ استقلال و آزادي بايد معيار باشد، اما دقت شيخ شهيد در اين است كه در عين آزادي بايد مقيد باشي» و اين قيد همان قانون حاكم بر جامعه است. «چون هر ملتي كه ترقي را با نظرهاي لاقيد و بي‌علاقه ملاحظه نمايد دچار هلاكت خواهد شد.» شيخ احساس مسووليت كردن و بيداري و هوشياري در عرصه جامعه را شرط انسانيت مي‌دانست. چون «عدم علاقه در حيات اجتماعي دليل بر عدم زندگي است» اما تفكر و تفعل در حركت را نبايد ناديده انگاشت «چون هيچ‌كار بزرگ بدون تفكر انجام نمي‌گردد» و كسي كه به تكليف اجتماعي خود عمل نكند حقوق خودش را فاقد مي‌گردد.
از ديدگاه شيخ «نه ممكن است تاريخ را فريب داد و نه ممكن است زمان را از سير سريع خودش بازداشت.» لذا «انتظام و انضباط يك شرط عمدة موفقيت است.» در اروپا هم احزاب سياسي با نظم به امتياز و موفقيت مي‌رسند «اعتماد به نفس، يك شرط عمدة موفقيت است» لذا در جامعه جريان فردي كه فاقد نظم مي‌باشد، به موفقيت نمي‌رسد. در انقلاب مشروطيت هم قرار بود در درون خرابه‌هاي ديروز عمارت فردا را بسازيم بخصوص باتوجه به اين كه «بلند كردن عمارت فردا، فكر دوربين و دورانديش، فكر تعقل و تدبير و فكر ايجاد و اجرا مي‌خواهد و در اين عرصه اعتماد به نفس يك شرط عمدة موفقيت است» و انسان‌هاي «با عزت نفس» و اعتماد به نفس موفق مي‌باشند. و مسلماً «تنبل‌ها و تن‌پرورها را از هيئت اجتماعيه اخراج بايد نمود.» خاصه دقت بايد داشت. «عزم كردن كافي نيست و عزم بايد مبدل به عمل گردد» و «شجاعت هم يك شرط مهم موفقيت است» شيخ هم‌چون حكيمي با تجربه سعي مي‌كند.
ذهن انسان را تسخير و به تفكر و تعقل وادارد، و سفارش مي‌كند براي انديشيدن نياز به دانش و علم داريم. «لذا شجاعت مادي بي‌شجاعت معنوي كامل نيست» و «كسي كه تابع هواي و هوس و محكوم نفس ‌اماره خودش نيست شجيع و جسور است.» و اين است كه «شجاعت معنوي يك فضيلت و نتيجة يك محاكمة منطقي است» به تعبير ديگر «شجاعت معنوي اثر يك عزم و اراده و جلوة يك تصميم اختياري است»

شيخ محمد خياباني از منظر ديگران
سيدعلي آذر:
نخست بايد شيخ محمد خياباني را به نسل معاصر معرفي كنيم، تا كاملاً معلوم شود كه او كه بود، هدفش در راه مجاهدت و آزادي چه بود.12

قيام از نظر استاد محمدرضا حكيمي
روز شانزدهم رجب 1331 برابر با 17 فروردين 1299، در تبريز قيام مسلحانه بر ضد دولت ارتجاعي وثوق‌الدوله و امپرياليست‌هاي انگليسي آغاز شد و به ديگر شهرستان‌هاي آذربايجان سرايت كرد. انقلابيون به رهبري شيخ محمد خياباني ادارات دولتي را به تصرف در آورده نام استان آذربايجان را آزاديستان نهادند.13
سعيد نفيسي:
مرحوم شيخ محمد خياباني قطعاً يكي از پهلوانان جليل‌القدر تاريخ معاصر ايران بوده است. اين مرد در سراسر زندگي سياسي خود به هيچ‌وجه آلوده نشده، نه تنها پيوستگي به سياست بيگانه‌اي نداشته و جز عشق و به ديار و سرزمين ايران چيزي محرك و پشتيبان او نبوده است.14

كاظم‌زاده ايرانشهر:
چون اغلب ايرانيان و بخصوص اهالي ايالات دور دست ايران در موضوع شخص خياباني و اقدامات و مقاصد سياسي كه در پر رنج‌ترين موقع خطرناك سياسي ايران، امور آذربايجان را به دست گرفته و از ورطة پريشاني نجات داده، به كلي بي‌خبر هستند و اكثر مردم او را نيز مانند يكي از ياغيان و عاصيان بي‌سرو پا كه گاهي بر ضد حكومت مركزي در گوشه و كنار مملكت قيام مي‌كردند تصور مي‌كنند، لهذا اين رساله هويت و شخصيت او را به خوبي معرفي كرده بي‌خبران را از افكار و آمال و خدمات آن مرحوم آگاه خواهد ساخت. مخصوصاً به وجود يك آتش عشق تجدد و ترقي كه از قلب پاك و سرشار او شعله مي‌زد آشنا خواهد كرد.15

رضازاده شفق
تاريخ بسيار كوتاه بيداري ايران را با اين كه كوچك است چه زود فراموش مي‌كنيم! شمارة شهيدان راه آزادي ايران نسبت به انقلاب و نفوس ما چه قدر زياد است. اين‌ها هواخواهان سعادت و رفاه ايران بودند. ملت بي فكر محكوم به مرگ است. معارف صحيح تنها وسيلة توليد فكر است. از اين‌رو است كه آن‌هايي كه [نه] تنها براي القاي انقلاب سياسي بلكه براي تلقين انقلاب فكري در ايران كار كرده‌اند به همان اندازه كه شمارة آن‌ها كم است، قيمت و اهميت آن‌ها زياد است. شيخ محمد خياباني يكي از آن‌ها بود و قدرش از اين نقطه‌نظر بلند است و گمان دارم قيمت او را جوانان ايران تازه بهتر خواهند دانست.
شيخ از آن اشخاص نادر انقلاب ايران بود كه تمام توجهش معطوف به تنوير افكار مردم بود. نگارنده در دورة قيام شيخ در خارج ايران بودم. اصلاً شيخ را شخصاً نمي‌شناختم. يك سال از كشته شدن شيخ مي‌گذشت كه به آذربايجان آمدم، نشانة ذكاوت و نور صفا و صميميتي كه شيخ در چهره‌هاي بعضي از جوانان تبريز از خود به يادگار گذاشته و گذشته بود بزرگي او را در يك نظر در چشم من مجسم نمود.16

عظمت شيخ:
تاريخ هر چه بگويد يا نگويد تنها حقيقت آن كه شيخ از معدودترين مجاهدين معنوي و جنگيان فكري بوده است كه او را در نظر آيندگان بزرگ خواهد نمود.17

حاج محمدعلي آقا بادامچي يكي از نزديكان شيخ:
شهيد شيخ محمد خياباني علاوه بر معلومات علمي در اخلاق نيز داراي مقام بسي بلندي بوده حائز مراتب فضل و كمال بودند.18
به طوري كه پس از وفات مرحوم مغفور آقاي حاجي سيدحسين آقا پيشنماز خامنة19 پدر زن فقيد شهيد كه در مسجد جامع تبريز امامت داشت، خياباني مرحوم قريب سه چهار سال ظهرها در مسجد جامع و شب‌ها و صبح‌ها در مسجد كريم‌خان (كه در محلة خيابان است) امامت كرده و زياده از 100 نفر مأموم داشت.20

كسروي
دشمني و كينه‌ورزي كسروي نسبت به شيخ خياباني از سه جهت نشأت مي‌گيرد:
1ـ كسروي فردي ضد دين، ضد روحانيت، ضد نهضت‌هاي اسلامي بوده است.
2ـ كسروي به دليل ارتباط با مدرسه امريكايي‌ها و عدم پايبندي به اصول و برنامه‌هاي شيخ همراه دكتر زين‌العابدين ايرانشهر از تبريز تبعيد شده است.
3ـ كسروي بعدها براي تبرئه خود به خاطر عملكرد نادرستش، سعي نمود از شيخ، نهضت و حوادث آن، روايات ضد و نقيض و تحليل‌هاي نادرست و دروغ ارائه دهد. در اين حركت «ميرزاعلي آقا هيئت»21 نيز به شكل‌ديگري با شيخ در افتاد.
كسروي در كتاب‌هاي تاريخ 18 ساله آذربايجان، «مقاله درباره قيام شيخ» و «تاريخ زندگاني من»، كه سالها پس از قيام منتشر شد، انواع و اقسام اتهامات را به شيخ نسبت مي‌دهد، در مواردي نيز به نظر مي‌رسد كه لحن كسروي حالت پوزش از عملكردش را دارد. اما در مجموع آنچه كه از وي باقي مانده است برضد شيخ مي‌باشد.22
در تبريز عده‌اي از روزنامه‌نگاران و روشنفكران نيز بودند كه با شيخ مخالفت مي‌ورزيدند از جمله اين افراد «حسين آقا فشنگچي» مدير «روزنامه تبريز» بود. گرچه آذري در مورد كسروي معتقد است كه: كسروي نه اهل سياست بود، نه مرد مبارزه سياسي، در مسلك «شووئيسني» احساساتش بيشتر بود تا عمل، او بي‌جهت خود را با سياست آلوده ساخت. جوان و عصباني و تند بود و به اصول تشكيلاتي توجه عميق نداشت.23 در اين كه آيا كسروي در آن دوران ارتباط پنهاني با عوامل وثوق‌الدوله داشته است يا اين كه روحية ضد ديني، ضد روحاني محرك رفتارهايش بوده است سندي در دست نيست. علاوه بر كسروي، سلطان‌زاده، طليعه و عده‌اي ديگري نيز بودند كه در حركت شيخ اخلال به وجود مي‌آورند.24
شهادت شيخ
زمينه‌هاي شكست:
در تير 1299 كابينه وثوق‌الدوله در اثر اعتراضات، و مقاومت مردم سقوط كرد. و آن را بايد شكست بزرگي براي جريان وابسته به انگليس و سياست انگلستان در ايران دانست.
پس از وي «مشيرالدوله پيرنيا» به نخست‌وزيري انتخاب گرديد كه ظاهراً شخصيت موجه‌اي داشت وي سعي كرد تا از طريقِ مذاكره و صلح موضوع را حل كند، به همين خاطر مخبر‌السلطنه هدايت را به‌عنوان استاندار راهي تبريز نمود. وي در 14 شهريور به سمت تبريز حركت كرد. هنگامي كه به باسمنبح رسيد، «ساعد‌السلطنه» از سوي شيخ براي مذاكره به آن‌جا رفت كه نتيجه‌اي از اين گفتگوها كه متن آن منتشر نشده است حاصل نگرديد، به همين خاطر مخبرالسلطنه به تبريز رفت اما او را به عالي‌قاپو كه مركز حكومت بود راه ندادند. وي به خانه رشيد‌الملك رفت. منزل فوق از سوي شيخ زير نظر قرار گرفت و رفت و آمدها و ارتباطات كنترل گرديد. در اين مدت چند بار مخبرالسلطنه تقاضاي ملاقات و مذاكره با شيخ نمود.
شيخ در جواب گفت: اگر از شهر بيرون نروي، دستور خواهم داد بيرونت كنند.
در 29 شهريور هدايت شهر را ترك و به قزاق‌خانه رفت. از تهران به فرمانده قزاقان دستور داده شده بود كه دستورات هدايت را اجرا كنند. به اين ترتيب برنامه‌ريزي براي تسخير شهر، قتل‌عام مدافعان و نهايتاً شهادت شيخ آماده گرديد. قزاق‌ها شيخ را شبانه تعقيب و خانه‌اش را شناسايي كردند، سپس حملات خود را به عالي‌قاپو، نظميه و ادارة روزنامه تجدد آغاز كردند و اين مراكز به دست قزاقان افتاد. پس از دو سه زدوخورد كوتاه، قزاقان پيروز و برخي از ياران شيخ پنهان و عده‌اي نيز دستگير شدند. منزل بيشتر افراد وابسته به شيخ توسط قزاقان در اين اثناء تاراج گرديد.
حمله به خانه شيخ نيز صورت گرفت اما ايشان در خانه نبودند. پس از جستجو معلوم شد كه وي در خانه همسايه در زير زمين سنگر گرفته است و سرانجام توسط قزاق‌ها به شهادت رسيد. مطبوعات درباره شهادت شيخ مقالات فراواني نوشتند. كه در بسياري از آنها قاتل و قاتلان مورد حمله قرار گرفتند. مرحوم شيخ احمد بهار، پسر عموي ملك‌الشعراء بهار برخلاف وي از شيخ تجليل نمود.
ملك‌الشعراء در زمان حيات شيخ در مذمت او گفت بود:
ترسم نرسي به كعبه‌اي تبريزي             كاين ره كه مي‌روي به قبرستان است
شيخ احمد بهار در سوگ وي گفت:
تا خون خياباني مظلوم بجوشد            سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد


سيري در انديشه شيخ
اولين مقاله شيخ در هشتم رجب 1335 قمري با امضاء . م . غ  «تحت‌عنوان چه بايد كرد؟» منتشر شده است، در اين مقاله مي‌خوانيم كه تكيه‌گاه خونخواران از پا در افتاده است! وي در نهايت به موضوع اميدوار‌كننده «نورحقيقت خواهد تابيد» مي‌رسد. در ادامه وي به مسئله اصل هفتم قانون اساسي مشروطيت مي‌اندازد. او اجراي قوانين و احياي مشروطيت را راه‌حل مشكلات و معضلات مي‌نويسد. در 15 رجب 1335 در مقاله‌اي ديگر با عنوان حقيقت را بايد گفت. ضمن تجزيه و تحليل مباني حكومت‌داري، به موضوع دولت بايد قانون را عمل و از نقض قوانين بپرهيزد خصوصاً آن كه اساس مشروطيت جزاً و كلاً تعطيل‌بردار نيست اشاره مي‌كند. تكيه ايشان براين است كه حقيقت را بايد گفت وي با تكيه بر روحيه مردم فرياد برمي‌آورد كه ايرانيان هم‌چنان كه تصور مي‌شود به كلي اسير سرپنجة غفلت نيستند و بيدارند.25

كلمات قصار شيخ محمد خياباني
ـ يك نادان در يك لحظه ممكن نيست دانا شود
ـ يك شخص وظيفه‌شناس هميشه بيدار است
ـ آزادي با امنيت توأم است
ـ آزادي ماية يگانگي و برادري است
ـ هركس بايد در فراخور توانايي و دانايي خودش در امور اجتماعيه و عموميه شركت جويد
ـ عدم علاقه برحيات اجتماعي دليل بر عدم زندگي است
ـ بايد فداكاري كنيد تا آتية شما و آتية اولاد شما تأمين شود
ـ ما مشاهده مي‌كنيم كه مد‌پرستي در ميان نسوان شدت به هم رسانيده و در اسراف و خراجي يك نوع رقابت به حصول آورده است. ما نمي‌توانيم لاقيد مانده و اصلاحات قيام بايد در عالم نسوان هم نفوذ پيدا كند
ـ اولين لازمة شرافت ملت، استقلال است
ـ حافظ و نگهبان استقلال هر ملتي شجاعت و قهرماني اوست.
ـ ايران را ايراني بايد آزاد كند.
ـ در عين آزادي بايد مقيد باشي.
ـ عقل و منطق عوام در چشم اوست
ـ يك ملت نمي‌تواند بدون معارف آزادي خود را محفوظ دارد.
ـ در راه زندگي شرافتمدانه بايد از جان و مال گذشت.26

سيري در نطق‌هاي شهيد خياباني در تبريز
جماعت:
روح جماعت مانند يك روح مستقل و متمايز بوده و تابع قوانين مخصوصه و داراي صفات عليحده مي‌باشد.        اول ثور 1299
توطئه‌هاي تندروي:
حالا آزادي‌خواهاني كه با ادعاي افراطي و ناگهاني خود جلو اين قيام افتاده مي‌خواهند تندتر از همه‌كس راه بروند در واقع فقط يك خيال دارند و آن عبارت است از اين كه قبل از هر كس وارد پل شوند.!
پيش از عبور آزادي‌‌خواهان پل را منهدم سازند راه موفقيت و نجات را بروي ارباب قيام ببندند ولي غافل خودشان هستند         6 ثور 1299

هدف ما:
ما طالب هستيم كه يك روشنايي عمومي تمامت اين مملكت را فرا بگيرد و البته توليد روشنايي در يك مكان با پروگرام و عمليات روشن ممكن مي‌گردد.
ـ خواستن جدي باعث توانايي مي‌شود
8  ثور 1299
از حرف تا عمل:
قول و حرف در ميان مردم فراوان است و بسياري از اين حرف‌ها نيز تأثير و نفوذي ندارند علتش اين است كه (ضمانت اجرايي) ندارند. ولي حرف‌هايي كه در اين محوطه گفته مي‌شود اثر خواهند داشت. زيرا اين حرف‌ها در تحت تأثير ضمانت جان و مال آزادي‌خواه از اين فضاي تجدد پرواز مي‌كند. براي اين كه اثري بر آن‌ها مترتب گردد در صورت لزوم سيل‌هاي خون جاري خواهد شد.            9 ثور 1299

هدف ما:
ما مي‌خواهيم جماعت در ايران يك قوه معلوم و معروف و آشكار و مسئول باشد. دسته‌ها و افرادي كه به نام جماعت اقدامات مي‌كنند و در كارها مداخله مي‌نمايند معلوم و مسئول همكار و شريك باشند.  9 ثور 1299
ادامه راه مشروطيت:
آن‌چه را كه در ظرف چهارده سال انقلاب در بوته اجمال و اهمال معطل نگه داشته اين قيام انجام خواهد داد.         10 ثور 1299
مشروطيت:
رژيم مشروطيت در ايران اجرا نشد، زيرا كه ملت آن را از كفايت و قابليت موهوم و ناموجود شما انتظار داشت و حقوق ملت پايمال شد كه سپرده دست خيانت پيشه شما گرديده بود.         11 ثور 1299
قانون‌گرايي
سياست ما، سياستي كه در اجرا و تطبيق خودمان به كار خواهيم برد اساساً مستند بر حُسن حقيقت و بر علم و منطق است ما هيچ ادعا به زبان نمي‌آوريم كه اكثريت‌عقلا و صلحاي جهان بتوانند آن را جرح و تكذيب نماييد. به هر وسيله ايست بايد قانون اساسي اجرا گردد.        13 ثور 1299
خطاب به شهداي مشروطيت:
اي شهداي آزادي
اي آن وجودهاي گرامي كه در سايه فداكاري‌ها و جان‌سپاري‌هاي شرافتمندانه شما، ما ايرانيان نيز در عالم آزادي حايز يك سروصدايي شده‌ايم.
اي اولاد باشرف اين خاك پاك كه با مرگ خودتان ما را زنده كرديد. در مقابر خودتان آسوده و راحت باشيد زحمات شما هدر نرفت خون شما بي‌حاصل نماند امروز سر ما بلند و قلب ما شاد است. با افتخار و خوش‌بختي شما را به ياد مي‌آوريم و خاطره شما در ارواح ما اراده‌هاي متين و تصميمات متزلزل ناپذير بيدار مي‌كند. راهي كه پيش گرفته بوديد از پي شما مي‌آييم.         14 ثور 1299
خطاب به مادران شهيد:
شما اي مادران و خواهراني كه هنوز ماتم سياه آن قهرمانان نامدار را در برداريد كنار كنيد آن يأس و ماتم را ـ مردگان شما بيهوده نمرده‌اند شهيدان شما از ميان اين جماعت نابود و ناپديد نشده‌اند مي‌بينيد كه آنان در قلوب ما يك مقام بلند و ارجمندي را حايز گشته‌اند و تا ابد زنده خواهند ماند. اولاد شهيدان خودتان را با احساسات شادي و سربلندي بزرگ كنيد.
يك پرورش و تربيت مردانه به آنان بدهيد. آنان را نيز آزادي‌خواه و قهرمان بار بياوريد نگذاريد آنان در اين ميدان شرف بذل جان و سركنند دورشواي كابوس حزن والم ـ دورشو از اين محيط فرخنده پاك.        14 ثور 1299
نظم انقلابي:
مكرر اخطار كرده‌ام ما براي حفظ انظباط قيام مجبوريم حركات خودسرانه را سخت تنبيه نماييم. اگرچه اين اقدام از نزديك‌ترين رفقا و هم‌مسلكان خودمان سر بزند اگر كسي از دايرة صلاحيت خود تجاوز نمايد بدون اجازه اقدامي كند كه موجب تضييع حقوق عمومي با پاشيدگي شيرازه نظم و انظباط گردد، بدون رحم و مروت مجازات خواهد شد ـ با چشم‌گريان و با قلب پر از تأثر والم به تنبيه و مجازات چنين اشخاصي اقدام خواهيم كرد. ولي تنبيه آن‌ها شديدتر از مجازات اشخاصي خارج از تشكيلات خواهد بود.
15 ثور 1299
غرور سياسي:
غرور و اشتباه كه هميشه از اولين موفقيت‌ها به وجود مي‌آيد بزرگ‌ترين عامل ضلالت و گمراهي و بالاخره مؤثرترين علت عدم موفقيت و مغلوبيت است نبايد موفقيت‌هاي اوليه قيام ما را مشتبه و مغرور سازد سرانجام ما را به جانب يك مغلوبيت خسران‌آميز راهنمايي كنند ما بايد بدانيم دشمنان ما عالم و با تجربه هستند براي فريفتن و مغبون كردن به هر وسيله متوسل خواهند شد با دسايس و به رنگ‌هاي گوناگون خواهند كوشيد در جلوي اقدامات ما اشكالات و موانع ايجاد كنند با لباس دروغ و در ساية ريا و تزوير كه از خواص طبايع بوقلموني آنان است سعي خواهند كرد اتحاد و اتفاق ما را از داخل خودمان رخنه‌دار سازند.
دشمنان ما در عقايد خودشان اصرار و ابرام دارند و تسليم نمي‌شوند مگر در مقابل يك امر واقع و اين تسليم شدن آن‌ها هم اتخاذ يك وضعيت انتظار مي‌باشد. 16 ثور 1299

دوري از هواي نفس:
براي موفقيت صميميت لازم است بايد غرض‌راني و نفس‌پرستي را ترك گوييم. به دستور‌العمل‌هاي مركز قيام بدون چون و چرا اطاعت كنيم و بدانيم در تحت اين شرايط موفقيت ما حتمي است. 16 ثور / 1299
قيام‌هاي ايران:
تاكنون قيام‌هاي ايرانيان سطحي و ظاهري بوده بنابراين هنوز نتوانسته‌ايم يك اصلاحات مهمي در زندگاني اجتماعي و سياسي خودمان به عمل آوريم. ما مي‌خواهيم جماعت پس از اين دانسته و فهميده به تحصيل آزادي اقدام نمايد و براي وصول بدين مقصود لازم است افكار جماعت را تنوير نماييم.      17 ثور / 1299
وظيفه‌شناسي
يك شخص وظيفه‌شناس هميشه بيدار است و كليه حوادث زندگاني را از نقطه‌نظر خودش ملاحظه نموده مي‌كوشد تكيلف و وظيفه خودش را در آن حوادث معين كند هركس بايد به فراخور استعداد و قدرت خودش تكليف اجتماعي خودش را تعيين و بر مقتضاي آن تكليف عمل نمايد.             25 ثور / 1299
حق و عدالت:
مرام ما حق و عدالت است. اعتماد به نفس يك شرط موفقيت است كاري كه برعهده خود گرفته‌ايم خيلي عظيم است و مي‌دانيم با اشكالات زيادي روبرو خواهيم شد ولي ما حق داريم ـ دعوي ما مستند برحق و عدالت و عقل و منطق است. مرام ما معقول و معتدل است و عزم ما متين و تزلزل ناپذير است. 27 ثور / 1299

آفات نهضت خيابان
ضرورت «آسيب‌شناسي» نهضت خياباني مانند ديگر نهضت‌ها و جنبش‌ها بيش از پيش احساس مي‌شود. نقد و بررسي و تكيه بر برخي «آسيب‌»‌ها به معناي خدشه‌دار كردن، نفي نمودن و ناديده گرفتن توانايي‌ها و دست‌آوردها نيست.
امروز پس از نود و نه سال از شهادت شيخ مي‌توان براي انتقال تجربه و درس‌آموزي برخي اشكالات و موانع نهضت را بيان كرد. رسالت تاريخي مورخان، بيان حقايق و واقعيات است تا هم انتقال تجربه باشد و هم مايه‌ي «عبرت» براي اهل بصيرت. لذا هرگونه كتمان ويژگي‌هاي «مثبت» يا «منفي»، ارائه‌ي روايت ناقص از تاريخ‌ بوده و نوعي «خيانت» و «تحريف» مي‌باشد، به اين خاطر در بررسي و تحليل، هر نهضت‌ و جنبش‌نياز به «آسيب‌شناسي» احساس مي‌شود. خصوصاً در نهضت شيخ محمد خياباني.
از جمله اشكالاتي كه مي‌توان بر خياباني وارد كرد عبارت است از :
1ـ نهضت شيخ آن طور كه انتظار مي‌رفت براساس «ديانت» و «اسلاميت» به‌عنوان ايدئولوژي قيام استوار نبود و بيشتر تكيه بر دمكراسي، آزادي و... بود، وي حتي در سخنراني‌ها و مقالاتش كمتر از اسلام سخن به ميان مي‌آورد.
2ـ ياران و همراهان خاص شيخ از منظر علمي و مذهبي داراي شهرت بالا نبودند. و يا صبغه‌ي اسلامي آن‌ها ضعيف بود.
3ـ با وجود تعداد زياد عالمان، عارفان، فقها و رجال بزرگ اسلامي در آذربايجان مشخص نيست كه چرا؛
اولاً شيخ با آن‌ها رابطه‌اي نداشته و از تأييدات و پشتيباني آن‌ها برخوردار نبوده است.
ثانياً چرا مراجع و علماء باتوجه به نهضت مشروطيت و سياسي بودن شيخ وي را به صورت علني تأييد نمي‌نمودند.
ثالثاً چرا در ميان حزب شيخ محمد خياباني از علماء نامي وجود ندارد، اين در حالي است كه در عصر مشروطه در انجمن آذربايجان نام بسياري از علماء آمده است.
شايد مناسب باشد از ميان صدها فقيه عالم چند تن را نام برد:
آيت‌الله حاج ميرزاجواد ملكي تبريزي، آيت‌الله شيخ زين‌العابدين مرندي
آيت‌الله حاج ميرزا ابوالحسن انگجي، آيت‌اله حاج ميرزاعلي مجتهد تبريزي
آيت‌الله حاج ميرزاصادق مجتهد تبريزي، آيت‌الله حاج ميرزاعلي اكبر اردبيلي
آيت‌الله حاج ميرازحسن مجتهد، آيت‌الله حاج ميرزاحسن علياري
آيت‌الله حاج سيد محمد مولانا ،آيت‌الله حاج ميرزاكاظم مجتهد شبستري
آيت‌الله حاج سيدمحمدباقر قاضي، آيت‌الله حاج ميرزا فتاح شهيدي
آيت‌الله حاج سيدمرتضي خسروشاهي، آيت‌الله محقق ميرزا محمدعلي مدرس خياباني و ...
اتفاقا ً‌بسياري از ديگر رجال آذربايجان كه ساكن شهرهاي؛ نجف‌اشرف، مشهد مقدس و قم بودند. در انقلاب مشروطيت و حتي بعدها در دوره رضاخان عليه ديكتاتوري مبارزه كردند ـ اما در دوران شيخ نوعي سكوت در پيش گرفتند.
براي روشن شدن اين مطلب قطعاً بايد منتظر انتشار اسناد، خاطرات نوشته‌هاي باقي مانده از آن دوران شد.27
4ـ وجود ابهام در نام حزب دمكرات. قبلاً چنين حزبي توسط سيدحسن تقي‌زاده به وجود آمده بود و شيخ در اوايل مشروطيت به نوعي با وي همكاري داشت. در اين دوران تقي‌زاده در خارج از كشور بود همكاري آنها هنوز در هاله‌اي از ابهام است.
5ـ تغيير نام آذربايجان به آزاديستان كه ابهام برانگيز است. هرچند در نطق‌ها و نوشته‌هاي شيخ عموماً در مورد كليت ايران و قانون اساسي مشروطيت بحث مي‌شود.
6ـ پايبندي به اصول مشروطيت به‌عنوان يك نهضت ديني ـ ملي آن‌گونه كه بايد در روزنامه تجدد و نطق‌هاي شيخ روشن نيست.
7ـ اختلاف و فاصله با انقلابيون تهران و ديگر شهرها ـ حتي با نهضت جنگل.گرچه در آخرين روزهاي حيات شيخ تلاش‌هايي در اين راستا صورت گرفته بود.
8ـ عدم حضور شيخ در مساجد پس از قيام.
پي‌نوشت‌ها:
___________________
1ـ قيام شيخ محمد خياباني، سيدعلي آذري، 287 ـ 288
2ـ شيخ محمد خياباني، برلين، ايرانشهر، 1304
3ـ قيام شيخ محمد خياباني، سيدعلي آذري، 11
4ـ همان، 492 ـ 493
5ـ همان، 498
6ـ همان، 498
7ـ همان، 499.
8ـ همان، 499.
9ـ همان، 500
10ـ همان، 502
11ـ همان، 58 ـ 64
12ـ قيام شيخ محمد خياباني، تهران، صفي‌عليشاه، ص 10، 1354
13ـ اقاليم قبله، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 142، 1357
14ـ قيام شيخ محمد خياباني، مقدمه.
15ـ شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني به قلم دوستان و آشنايان او، برلين، 1304، چاپخانه ايرانشهر، ص 4.
16ـ همان، 19ـ 20.
17ـ همان، 20
18ـ همان، 20
19ـ مقصود پدر بزرگ مقام رهبري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي است.
20ـ همان، 23 ـ 24
21ـ اتفاقاً ميرزاعلي هيئت در شمار كساني بود كه شيخ او را از آذربايحان تبعيد كرد.
22ـ قيام شيخ محمد خياباني، سيدعلي آذري، ص 213 ـ 214
23ـ همان، 314 ـ 315
24ـ همان، ص 316.
25ـ قيام شيخ محمد خياباني، سيدعلي آذري، 104 ـ 107
26ـ همان، ص 58 ـ 59
27ـ فاخره آذربايجان، عقيقي بخشايشي، جلد اول، تبريز، نشر آذربايجان