سیره عملی آیت الله العظمی بروجردی(علیه السلام )در ساحت سیاست
آيت الله العظمي بروجردي كه زعامت شيعيان را در يكي از حساسترين دورههاي تاريخ معاصر ايران برعهده داشتند، در حوزه سياست و عمل سياسي براي اقتدار و عزت شيعه تلاشهاي بسياري انجام دادند.
ايشان به واسطه تجربياتي كه از حوادث مشروطه داشتند، حركت محتاطانه در حوزه سياست را بر اقدام شتابآلود و بدون تأمل ترجيح می¬دادند از اين رو بخش عمدهاي از تلاشهاي ايشان بر فعاليتهاي فرهنگي به جاي كنشهاي سياسي تمركز يافته بود، اما نبايد تصور كرد كه سيره سياسي ايشان كاملاً فارغ از كنشهاي سياسي است.
تلاشهاي ايشان در راستاي ممانعت از اقدامات غير اسلامي دولت؛ مانند ترويج آتشپرستي، رژه بيحجاب دختران، خانههاي ترويج بيحجابي زنان، تغيير دين رسمي، تغيير رسم الخط، آزاد شدن بهائيت، اعدام آيت الله كاشاني و ... در اين نوشتار مورد بررسي قرار گرفته و سپس به نقش و تأثير ايشان در جنبش ملي نفت و نيز روابط ايشان با فدائيان اسلام اشاره شده است.
واژههاي كليدي: آيت الله العظمي بروجردي، سياست ديني، آيتالله كاشاني، مصدق، نواب صفوي.
مقدمه
آيت الله العظمي حاج آقا حسين طباطبایي بروجردي، فرزند حجة الاسلام سيد علي در ماه صفر سال 1292 هجري قمري در شهر بروجرد ديده به جهان گشود. وي پس از تكميل مقدمات در بروجرد در سال 1310 ق جهت ادامه تحصيلات عازم اصفهان ميشود. در سال 1319 ق عازم نجف اشرف شده و از دروس حضرات آيات آخوند خراساني، سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي و شيخ الشريعه اصفهاني استفاده مينمايند. آيتالله بروجردي در سال 1328 ق به بروجرد مراجعت و در سال 1329 ق با شنيدن خبر ارتحال استاد بزرگوارش آخوند خراساني، تصميم به اقامت در زادگاه خود، بروجرد ميگيرند. آيت الله بروجردي از سال 1328 تا 1364 هجري قمري در شهر بروجرد سكونت و به تدريس خارج فقه، اصول، رجال و حديث ميپردازند. در دوراني كه ايشان در بروجرد اقامت داشتند، برخي از فضلاي حوزه علميه قم مانند آيت الله مطهري و آيت الله منتظري براي درك محضر ايشان به بروجرد ميروند. از سال 1324 ﻫ . ش و به دنبال دعوت اعاظم حوزه به ويژه امام خميني، به حوزه علميه قم وارد و در طي 16 سال مرجعيت عامه و مطلق با روشبيني و دورانديشي، برنامهها و اقدامات اصلاحي سترگي را در حوزه مرجعيت ديني تعقيب مينمايند. دوران زعامت عامه و فراگير مرحوم آيتالله بروجردي در دوره پهلوي دوم (1340 ـ 1324 ش) واقع شده بود. در ادامه، تلاشها و اقدامات ايشان در حوزه سياست را در دوره پهلوي اول و پهلوي دوم مورد بررسي قرار ميدهيم.
اقدامات آيت الله بروجردي در دورة رضاخان و دستگيري او
آيت الله بروجردي در سال 1345 هجري قمري، از راه عراق عازم مكه معظمه و انجام مناسك حج شدند. پس از نزديك به سه ماه اقامت در نجف و زيارت اعتاب مقدسه، عازم زيارت بيتالله شدند. در بازگشت نيز، بر حسب وعدهاي كه به مرحوم آقا سيدابوالحسن اصفهاني داده بودند، حدود هشت ماه در نجف اشرف توقف نمودند.
منزل آيت الله بروجردي در اين ايام، مركز تجمع آيات و بزرگان نجف بود. خصوصاً مرحوم آسيدابوالحسن اصفهاني، بسياري از اوقات و اغلب شبها بعد از نماز به منزل ايشان ميآمدند. يكي از عمدهترين دلايل تشكيل اين جلسات در منزل ايشان، بررسي اوضاع ايران و مسائلي بود كه به وسيله حكومت رضاخان بر روحانيت ايران ميگذشت، زيرا مسئله كشف حجاب و محدوديت جلسات مذهبي و فشار روز افزون بر روحانيت آغاز شده و پيامدهاي آنها نيز در حال انجام بود.
در آغاز، جلسات طولاني و متعددي با حضور مرحوم سيدابوالحسن اصفهاني و ديگر شخصيتهاي نجف با آيت الله بروجردي در ارتباط با مسائل ايران برگزار ميشود و در نهايت تصميم گرفته ميشود كه ايشان حامل مكتوبي از مرحوم سيدابوالحسن اصفهاني و شايد ديگر بزرگان، براي مسئولين ايران باشند، ولي در بين راه، حالت الهام مانندي به ايشان دست ميدهد و از طريق الهام باخبر ميشود كه اين نامه حتماً مشكلساز است؛ لذا نامه را به رود دجله مياندازد.
دستگاههاي جاسوسي حكومت ايران كه از اين مطالب آگاه شده بودند، به مجرد رسيدن به مرز قصر شيرين، ايشان را دستگير و به اركان حرب (ارتش) منتقل و زنداني ميكنند. در نيمه فروردين ماه سال 1307، رضاشاه كه در مجلس ختم اميرلشكر طهماسبي در بروجرد شركت كرده بود، به سبب بيگناهي آيتالله بروجردي و با توجه به نفوذ خاندان طباطبايي در خطه لرستان، دستور آزادي ايشان را صادر نمود و فرمان داد كه وي را به خانه ثقة الاسلامي بروجردي، نماينده بروجرد در مجلس شوراي ملي ببرند. ثقة الاسلامي براي نشان دادن مقام آيتالله بروجردي به رياست وزارء وزير دربار، با فروتني تمام، خود را بر روي پاي ايشان انداخت.
ظاهراً آيت الله بروجردي در هنگام زنداني بودن در «اركان حرب» ديداري با رضاشاه داشته است. سه مطلب درباره اين ملاقات از ايشان نقل شده است:
1. رضاخان در طي ملاقات با ايشان ميگويد مطلبي از من بخواهيد. ايشان استنكاف ميكنند. بعد از اصرار رضاخان، ايشان ميفرمايند: «در اين مدت كه من در اركان حرب بودهام، مشاهده نمودهام كه مقدار جيرهاي كه به سربازان داده ميشود كافي نيست. شما اگر ميخواهيد كاري بكنيد، دستور بدهيد قدري به جيره غذايي آنها اضافه كنند. «رضاخان با تعجب نگاهي ميكند و ميگويد: براي نخستين بار است كه يك روحاني از من مطلبي راجع به ارتش و سربازان ميخواهد. تاكنون آنچه كه از من خواسته شده همه مسائل شخصي بوده است.
2. ايشان فرموده بودند: «من شنيده بودم كه قيافه رضاخان، به خصوص چشمهاي او بسيار رعبآور است. (اين مطلب در آن روزگار معروف بود). در طي ملاقات با من، با آنكه تهديد زياد ميكرد، ولي من هيچ رعبي از او در خود احساس نكردم».
3. ايشان باز فرموده بودند: «در ملاقات احساس ميكردم كه او تحت تأثير من قرار گرفته است. من از اين فرصت استفاده نموده، مطالب زيادي را در مقام نصيحت و بر حذر داشتن او از آنچه كه ميگذشت يا در شرف انجام بود، به او اظهار نمودم. و به او گفتم فاصله خود را با روحانيت زياد نكند و به نصايح و هشدارهاي آنان، كه صرفاً در مقام دلسوزي به حال مردم و حفظ دين است، توجه كند.
مخالفت با تغيير خط از سوي رضاشاه
رضاشاه به تقليد از مصطفي كمال پاشا (آتاتورك) دست به يكسري اقدامات زد كه اين اقدامات در قالب اتاتيسم (etatism) يا نوسازي از بالا ميگنجد. اتاتيسم را دخالت دولت به عنوان پيشگام و هدايتگر توسعه و صنعت تعريف كردهاند.
ويژگيهايي كه اتاتيسم را از مفهوم عام نوسازي از بالا متمايز ميسازد به اهميت و نقش دولت در نوسازي مربوط ميشود. يكي از ويژگيهاي دولتهاي اتاتيستي، افزايش نقش دولت در آموزش است؛ به گونهاي كه دولت، خود را به متولي اصلي آموزش كشور تبديل ميكند. به اين ترتيب، دولت، سيطره بخشهاي سنتي جامعه بر آموزش را شكسته و به ساماندهي آموزش مدرن مبادرت ميكند. با برداشتي مدرنيستي و تنگنظرانه از همين ويژگي، تغيير رسمالخط در ايران و تركيه در دستور كار قرار گرفت.
آتاتورك، كميتهاي را مأمور تغيير خط كرد. كميته، زماني 5 ساله را براي آماده كردن رسمالخط جديد درخواست كرد، ولي مصطفي كمال، تنها سه ماه مهلت داد. كميته در 6 هفته، الفباي جديد را آماده كرد. آتاتورك دستور داد از اول دسامبر 1928 كليه نشريات با رسمالخط جديد منتشر شوند و نگارش با الفباي عربي ممنوع شد.
تغيير خط از دو جنبه اهميت فوقالعاده داشت: اول آنكه تغيير خط، ميراث فرهنگي يك ملت را دگرگون ميكرد و انقطاعي عميق با گذشته پديد ميآورد و دوم آنكه زبان عربي داراي اهميتي ديني بود، زيرا زبان عربي و رسمالخط آن، زبان و رسمالخط قرآن بود.
رضاخان نيز در نظر گرفت رسمالخط فارسي را تغيير دهد. بهانه آنها اين بود كه رسمالخط فارسي، در كتابت و چاپ موجب اشتباه ميشود و سردرگمي خوانندگان و پژوهشگران را در پي خواهد داشت. به علاوه با زبان بينالمللي (انگليسي) تطابق ندارد؛ لذا يك فارسي زبان در فراگيري دانشهاي موجود در جهان غرب، به مشكل برخورد ميكند، پس بايد رسمالخط را تغيير داد.
آيت الله العظمي بروجردي وقتي متوجه شد، با آن روشنبيني كه داشت، فرمود: «هدف اينان از تغيير خط، دوركردن جامعه ما از فرهنگ اسلامي است. من تا زندهام، اجازه نميدهم اين كار [را] عملي كنند، به هر جا كه ميخواهد منتهي شود».
موضع سخت ايشان باعث شد كه رضاشاه نتواند مانند تركيه، در ايران، خط را تغيير دهد.
صلابت ديني در مواجهه با اقدامات غير ديني در دوره پهلوي دوم
دوران زعامت عامه و فراگير آيت الله بروجردي در دوره پهلوي دوم (1340 ـ 1324 ش) واقع شده بود. شرايط ايران در دوره مزبور از جوانب مختلف قابل مداقه است. خطر تجديد ناامني در داخل، كه قبل از دوره رضاخان به شكل دهشتناكي در اقصي نقاط ايران وجود داشت و ويژگيهاي شاه جوان با پدرش تفاوتهاي عمدهاي داشت، از يك طرف، و خطر كمونيسم و قدرت گرفتن طيف چپ و حزب توده، تبليغات و اقدامات غير ديني برخي گروههاي داخلي و قدرت گرفتن بهائيان در بدنه دستگاههاي اجرايي از سوي ديگر، از مهمترين چالشهاي آن دوره حساس محسوب ميشد. آيت الله بروجردي به حكم جايگاه مرجعيت و زعامت عامه ديني، مراقب اقدامات و كارهاي مختلف نهادهاي حكومتي بودند تا حريم ديانت و حدود شرعي در تصميمگيريها مغفول واقع نشود. از طرف ديگر، ايشان توجه داشتند كه اقدامات بازدارنده ايشان در آن شرايط خاص، حكومت مركزي را تضعيف ننمايد و چالشها و مخاطرات جديدي را متوجه كشور نكند. به همين جهت، اقدامات آيت الله بروجردي در برخورد با اقدامات غير ديني دستگاه حكومت در دوره پهلوي دوم بسيار فراتر از مسائلي است كه در آثار و كتابهاي تاريخي يا خاطرات شاگردان ايشان ذكر گرديده است. ايشان در مواردي تعمّد داشتند كه اقدامات و تذكراتشان به دور از هياهو و يا كشيده شدن مسائل به سطح عمومي جامعه و صرفاً از باب وظيفه ديني كه با حفظ مصلحت كشور انجام شود، باشد. البته اين كارها را با شجاعت و جسارت انجام ميدادند. برخي از اين اقدامات عبارتند از:
1. مبارزه با مظاهر آتشپرستي
نزديك ايام چهارشنبهسوري، بعضي از افسران متديّن آذربايجان به آيت الله بروجردي اطلاع دادند كه برنامه امسال چهارشنبهسوري در آذربايجان را به كيفيتي تنظيم كردهاند كه موافق با آتشپرستي باشد؛ به اين صورت كه بر فراز كوههاي آذربايجان آتش روشن كنند و مردم با مشعلهاي فروزاني كه در دست دارند، از اين سمت به آن سمت بدوند، چرا كه واژه آذربايجان مترادف با آذرآبادگان است، و معنايش اين است كه اين منطقه توسط آتش آباده شده است!
آن مرحوم با خط خودشان نامهاي براي شاه نوشتند و آن را لاك و مهر كردند. سپس حاج احمد (خادم آيت الله) را احضار كردند و از او خواستند كه شما در تهران و از طريق برخي وزراء و اهل علم كه با شاه ارتباط دارند، اقدام كنيد تا آنها با تلفن از شاه وقت بخواهند و دستهجمعي نزد او برويد و به همراه خود، نامة لاك و مهر شده را ببريد و به شاه تحويل دهيد و همان جا هم از او جواب بخواهيد.
يكي از افرادي كه مورد نظر مرحوم آقاي بروجردي بود، صدرالاشراف بود كه وزير و قائممقام بود و مشاور هم به حساب ميآمد و ضمناً معمم هم بود. وي اينگونه هيأت مورد نظر شاه را در جريان مفاد نامه قرار ميدهد كه:
احتراماتي كه ما براي شما قائليم و تعبير «خلدالله ملكه» را كه در مورد شما به كار ميبريم، در صورتي است كه شما شاهي باشيد كه طبق موازين مذهب شيعه عمل كنيد كه مخالف با آتشپرستي است. اگر بخواهيد با اين امر موافقت كنيد روابط ما با شما قطع خواهد شد و اختلاف ما همان اختلافي است كه از اول اسلام با آتشپرستي وجود داشته است.
شاه بلافاصله دستور منع برگزاري اين مراسم را صادر كرد و بعد از آن هم ديگر اين برنامهها تكرار نشد. البته بعد از ارتحال آقاي بروجردي شبيه به اين مراسم در تهران و در پادگاني متعلق به نظاميان انجام شد، ولي به گستردگي مراسم آذربايجان نبود. روابطي از اين دست ميان شاه و بروجردي حكمفرما بود و كسي هم از آن خبر نداشت، چرا كه آيت الله بروجردي ممنوع كرده بودند كه ماجراي رفت و آمد حاج احمد به تهران و ملاقات با شاه منتشر شود و اين ماجرا بعد از ارتحال ايشان از سوي حاج احمد علني شد.
2. مجلس مؤسسان و ممانعت از تغيير دين رسمي
در ارديبهشت 1328 ش شاه ميخواست به وسيله مجلس مؤسسان و از طريق بعضي تغييرات در قانون اساسي، اختيارات خود را گسترش دهد. البته اين گونه شايع شده بود كه شاه ميخواهد به اين بهانه، مذهب شيعه و ديانت اسلام را لغو، و راه را براي رسميت دادن به فرقة ضاله بهائي هموار كند.
همچنين شايع شده بود كه آيت الله بروجردي با تشكيل مجلس مؤسسان موافق است. به دنبال اين مسئله، آيت الله خميني و آيت الله سيد محمد يزدي (داماد)، آيت الله روح الله كمالوند خرم آبادي و آيت الله مرتضي حائري، نامهاي به محضر آيت الله بروجردي نوشتند: «چون منتشر است كه راجع به مجلس مؤسسان بين حضرت مستطاب عالي و بعضي اولياء امور مذاكراتي شده و بالنتيجه با تشكيل مجلس مؤسسان موافقت فرمودهايد... مستدعي است حقيقت آن انتشار را براي روشن شدن تكليف شرعي اعلام فرماييد».
آيت الله بروجردي ضمن جواب كتبي نوشته بودند:
از علماء اعلام انتظار ميرود در مواقعي كه اين قسم انتشارات مخالف واقع ميشود، خودشان دفاع كنند. البته علاقهمندي به مصالح مملكت بر همه مشهود است، نهايت مقتضي نيست كه هر اقدامي گوشزد عامه شود. براي اينكه مبادا تغييراتي در موارد مربوط به امور دينيه داده شود. تذكراتي مكرر دادهام، تا آنكه اخيراً ابلاغ نمودند كه نه تنها در مورد مربوط به ديانت تصرفي نخواهد شد، بلكه در تحكيم و تشييد آن اهتمام خواهد شد. معذالك در تمام مجالسي كه در اطراف اين قضيه مذاكره شده كه در بعضي از آن مجالس، عدهاي از علماء اعلام حضور داشتند، كلمهاي كه دلالت يا اشعار به موافقت در اين موضوع داشته باشد، از حقير صادر نشده. چگونه ممكن است در چنين امور مهمي اظهار نظر نماييم با آنكه اطراف آن روشن نيست؟».
قائم مقام رفيع، مشاور شاه و دكتر اقبال، وزير كشور از طرف شاه نزد آيت الله بروجردي آمدند، و صريحاً تأمين دادند كه دين رسمي تغيير نخواهد كرد و نهايتاً نيز به همان گرفتن اختيارات بيشتر براي شاه اكتفا شد.
3. رژه دختران و ممانعت آيت الله بروجردي از آن
در زمان دولت دكتر منوچهر اقبال به مناسبت روز (اعلام بيحجابي) آزادي زنهاي ايراني از قيد اسارت، بخشنامه كرده بودند كه در همان روز، يعني روز 17 دي تمام دختران دبيرستاني مدارس بايد با شورت و بلوز سفيد رژه بروند. وقتي اين خبر به آيت الله بروجردي رسيد، مصادف بود با آمدن فرماندار و رئيس شهرباني و شهردار قم به خدمت آقاي بروجردي كه با ايشان در مورد لولهكشي آب شهر قم بحث كنند، كه در اين حين آيتالله بروجردي با عصبانيت فرمودند: «مملكت را براي اين ميخواهند كه دختران مردم را به زور در اين سرماي سرد به خيابانها بكشانند و آنها را آن طور نشان بدهند و بگويند اينها از قيد اسارت آزاد شدهاند. چه اسارت و چه آزادي؟ بيبندوباري و اين نحوه عملها آزادي است، و رهايي از قيد اسارت است؟ چرا دست بر نميدارند؟ چرا اين همه مردم را اذيت ميكنند؟».
و افزودند: «اين يكي دو روز كه چنين اعلاني شده است آن قدر به وسيله تلفن و تلگراف و طومار به من مراجعه كردهاند كه هر طور شده جلو اين كار گرفته شود، و من نميدانم به چه كسي بگويم. هيچ كس عمل نميكند، همه دروغ ميگويند. مملكت را براي مردم نميخواهند، همهاش حرف است. براي اين كارها ميخواهند. «فرماندار و رئيس شهرباني گفتند: حضرت آيت الله ما هر هفته بايد خلاصه عملكرد خود را به مركز گزارش دهيم، اجازه ميدهيد بگوييم خدمت آقا رسيديم و اين طور عصباني بودند و چنين سخناني فرمودهاند؟
آيت الله بروجردي با صداي رسا فرمودند: بله، بگوييد. بگوييد. ميگويد: من ديگر مأيوسم، و كار به شما ندارم. اين چه وضعي است كه براي دختران مردم به وجود آوردهايد؟!
شب آن روز يا شب بعد (شب 17 دي) ديديم جرايد نوشتهاند: به واسطه سردي هوا رژه دختران در خيابانها در روز 17 دي لغو شده است!
4. ممانعت از ازدواج شاه با دختر يهودي ايتاليايي
شاه، بر آن بود كه با دختر ايتاليايي از اهل كتاب (يهودي) ازدواج كند. نظر مشهور علماي اماميه بر آن است كه: ازدواج دائم با كتابيه مجاز نيست. اما آيت الله بروجردي، ازدواج دائم با كتابيه را بر اساس مباني فقهي خود جايز ميدانستند؛ البته در توضيح المسائل، آن را به دلايل و مصالحي عنوان نكرده بودند. گويا دستگاه به مسئله پي برده بود. از اين رو براي جلوگيري از تنشهاي اجتماعي، در صدد بود فتواي ايشان را پشتوانه كار خود سازد.
رفت و آمدها شروع ميشود. بروجردی، با تيزهوشي و كياست، اين مسئله را در مييابد. از اين رو به سبب مصالح مملكت اعلام ميكند: «مشهور بين اعاظم فقهاي اماميه، حرمت ازدواج دائم با كتابيه است».
ايشان مصلحت كشور را ملاحظه نموده و در مقام پاسخ، فتواي مشهور را در اين باب ذكر نمودند و نه فتواي خودشان را. با اين حركت به همه صاحبنظران، درسي عميق آموخت و آن اينكه: در اعلام رأي و نظر، بايد زمان و مكان و شرايط موجود، مورد مطالعه قرار گيرد. به صرف اينكه از حيث تحقيق و تتبّع، مطلب براي خودمان تمام شد، بايسته نيست بدون در نظر گرفتن شرايط زماني و مكاني، حكم صادر كرد كه اين چه بسا به ضرر جامعه اسلامي تمام ميشود.
5. مخالفت با اعدام آيت الله كاشاني
از ويژگيهاي مهم آيت الله بروجردي، رعايت ادب و احترام و به جا آوردن آداب معاشرت نسبت به همه اصناف و گروهها و به ويژه علما و فقها بود. عليرغم اختلاف مشربي كه ممكن بود با آيت الله كاشاني داشته باشند، ولي نهايت ادب و احترام را نسبت به ايشان قائل بودند. همچنين ايشان نسبت به حكم فقها احترام و اهتمام داشتند. روي همين مبنا كه حكم فقيه را متنفّذ ميدانستند، زماني كه بنا شد آيتالله كاشاني را به دليل آمريت در قتل رزم آرا محاكمه كنند، ايشان اجازه ندادند. به ايشان گفتند: آيت الله كاشاني اقرار كرده است كه به دستور وي رزمآرا به قتل رسيده است. ايشان در پاسخ گفته بودند: فقيه ميتواند مطابق استنباط و اعتقادش حكم كند و نبايد براي اين حكمش محاكمه شود.
از اين رو، پافشاري كرد تا از محاكمه آيت الله كاشاني جلوگيري نمايد. گفته بودند: محاكمه ميكنيم، ولي مجازات نميكنيم. باز هم آيت الله بروجردي راضي نشده بودند. روي همين اقدام، هنگامي كه آيت الله كاشاني از حبس آزاد شد، تلگرافي به آيت الله بروجردي زد و بسيار تشكر كرد.
6. نجات متهم به قتل يك بهايي
در اطراف يزد، فرد بهايي به دست فرد مسلماني كشته شده بود، البته جوانب امر چندان معلوم نبود، اما دادگاه حكم به اعدام قاتل داده بود. بهائيان، زياد فعاليت ميكردند كه اين حكم در يزد اجرا شود و آن هم در روز نيمه شعبان! موكول نمودن اجراي حكم به روز ميلاد حضرت وليعصر(عج) جهت ضربهزدن به شريعت و آموزههاي شيعي طراحي شده بود. طبعاً اجراي حكم، به ويژه در روز نيمه شعبان براي مسلمانان ننگ بسيار بزرگي بود. روز چهاردهم شعبان، خبر به آقاي بروجردي ميرسد.
ايشان نمايندهاي به تهران ميفرستند و از شاه ميخواهند كه اعدام در روز نيمه شعبان صورت نپذيرد. شاه هم دستور داد كه اعدم، روز نيمه شعبان اجرا نشود. بعد هم آيتالله بروجردي، وارد ميدان شد و با فعاليت و تلاش بسيار، قاتل تبرئه شد.
7. مخالفت با تأسيس خانه زن
شايع بود كه همسر هويدا، نخست وزير وقت، بهايي است. به همين سبب، آيت الله بروجردي از پذيرفتن هويدا براي ملاقات خودداري مينمود، تا اينكه پس از تلاشهاي بسيار، ايشان موافقت كرده بودند. يك روز پيش از ملاقات به آيت الله بروجردي خبر ميرسد كه «به دستور نخستوزير، در تهران خانه زن تأسيس ميشود». كه ترويج بدحجابي را دنبال ميكرد. نخستوزير كه به خدمت ايشان ميرسد، بسيار مؤدبانه رفتار كرده و پس از احوالپرسي و تعارفات معمول، راجع به كارهايي كه دولت در خوزستان كرده بود، گزارش ميدهد. آيتالله بروجردي تا آخر جلسه به او بياعتنايي ميكنند و صحبتهاي نخستوزير كه تمام ميشود، ايشان با عصبانيت ميفرمايند: «خانه زن ديگر چيست؟»
نخستوزير وقتي اين عصبانيت و آن بياعتنايي را ديد، به كلي منكر اصل قضيه شده و تأسيس خانه زن به فراموشي سپرده ميشود.
8. مبارزه با ترويج بهائيت
در دوران پهلويها، بهائيت در پناه دولت خود را حفظ كرده و بر پيروان خود ميافزايد تا جايي كه ايران بعد از اسرائيل به پناهگاه امني براي بهائيان تبديل ميگردد. شبكه بهائيت در دوران پهلوي، يكي از شاخههاي بسيار مؤثر و بانفوذ در تشكيلات سياسي و به تبع آن ساختارهاي فرهنگي و اقتصادي بوده است. سياست ديني و روحانيتزدايي پهلوي اول مطابق ميل و هدف بهائيان بود. بنابراين، نوعي همكاري و همياري بين دولت و بهائيان پديد آمد. بهائيان با همكاري دولت به مقابله با نهاد دين پرداختند. اين مقابله تا حد كشف حجاب كه از احكام ضروري دين مبين اسلام است، پيش رفت.
به نظر ميرسد رضاخان نسبت به بهائيان خوشبين بود. چنانچه يكي از افسران بهائي را به عنوان آجودان مخصوص فرزند خود انتخاب ميكند. به گفته فردوست، اين شخص كه سرگرد صنيعي نام داشت، به درجه سپهبدي رسيده و به وزارت جنگ و تصدي يكي ديگر از وزارتخانهها منصوب ميگردد.
يكي از بهائيان كه قدرت زيادي داشت، دكتر ايادي، پزشك شاه بود كه در مورد قدرت او ارتشبد حسين فردوست چنين نقل كرده است: ايادي با نفوذترين فرد دربار به تدريج با نفوذترين فرد كشور شد. او براي خود حدود 80 شغل در سطح كشور درست كرده بود، مشاغلي كه همه مهم و پولساز بود. در زمان حاكميت ايادي بود كه بهائيها در مشاغل مهم قرار گرفتند و در ايران، بهائي بيكار وجود نداشت و تعداد بهائيهاي ايران به 3 برابر رسيد.
در سال 1330 ش بر اثر اصرار زياد مردم مسلمان از گوشه و كنار كشور براي جلوگيري از نفوذ فرقه ضاله بهائي و ارسال طومارهايي براي آيت الله بروجردي، از طريق آيت الله سيد محمد بهبهاني فرزند آيت الله سيد عبدالله بهبهاني از رهبران نهضت مشروطه، از شاه تقاضا كردند تا فرقه ضاله بهائي را كه در اغلب ادارات ريشه دوانيده و با لطايف الحيل مشغول فعاليت هستند، غير قانوني اعلام كند.
با اقدامات آيت الله بروجردي، موافقت نسبي دولت جلب شد و حجتالاسلام فلسفي، خطيب مشهور، به دستور آيت الله بروجردي، با سخنراني در راديوي تهران، ماهيت بهائيت و اين دين ساختگي يا به عبارت بهتر، اين حزب سياسي را كه استعمارگران چون پايگاهي در ايران براي پيشرفت مقصود و تأمين منافع خود ساختهاند، آشكار نمودند.
با حمايتهاي آيت الله بروجردي و بيانيههايي كه صادر مي فرمودند، حركت مردم عليه بهائيها اوج گرفت و سخنرانيهاي فلسفي، واعظ مشهور سبب شد كه حظيرة القدس (محل مقدس آنها در تهران) تخريب شود.
در شيراز، يزد، مازندران، نهاوند، نجفآباد، آبادان و بسياري از شهرهاي ديگر و از جمله خود تهران دستهبنديهاي آنها در هم شكست و مردم به خوبي آنها را شناسايي و از محيط مسلمانان نفي بلد كردند.
بعد از اين افشاگريها بسياري از آنها به منزله آيت الله بروجردي ميآمدند و در نزد ايشان از بهائيت توبه ميكردند.
9. مخالفت با اصلاحات ارضي
قانون اصلاحات ارضي، سه مادة اصلي داشت. نخست اينكه زمينداران ميبايست بخشي از زمينهاي كشاورزي را چه يك جا و چه به صورت پراكنده، به دولت بفروشند. البته صاحبان مركبات، مزارع چاي، باغداران و كشتزارهاي مكانيزه از اين قانون مستثني شدند. دوم، غرامت زمينداران بر حسب ارزيابيهاي مالياتي پيشين محاسبه و طي ده سال پرداخت ميشود. سوم، زمينهايي كه دولت ميخريد، ميبايست بلافاصله به كشاورزاني كه بر روي همان زمينها كار ميكردند، فروخته شود.
آيت الله بروجردي با كارهايي كه از ناحيه دولت يا مجلس انجام ميگرفت و يا در شرف انجام گرفتن بود و بر خلاف موازين اسلامي بود، مخالفت ميكرد. در اين گونه موارد، ملاحظه هيچ چيز و هيچ كس را نميكرد و تا آن مقدار قدرت داشت، اقدام ميكرد. نمونه اين مطلب، همين قضيه اصلاحات ارضي است. شخص شاه، لايحه اصلاحات ارضي را به مجلس داد و سپس راهي اهواز شد. وي دستور داده بود كه مجلس در اسرع وقت، لايحه را به تصويب برساند و در بازگشت، تحويل وي شود.
همين كه آيت الله بروجردي مطلع شدند، نامهاي به رئيس مجلس شوراي ملي (سردار فاخر) و نامهاي هم براي آقاي بهبهاني كه پيگير نامه ايشان به رئيس مجلس بود، به اين صورت نوشتند: «شما در اين رابطه مسئوليت داريد. پدر شما خون بهاي مشروطيت ايران است. درباريان و مجلسيان بايد از شما اطاعت كنند. شما در امور خلاف شرع بايد حساس و فعال باشيد».
نامة آيت الله بروجردي هنگام نواخته شدن زنگ مجلس به دست رئيس مجلس رسيده بود. رئيس براي نمايندگان، نامه را خوانده بود. مفاد نامه اين بود كه:
«از نمايندگان مسلمان جاي تعجب است كه در غياب شاه، لايحه خلاف اسلامي را طرح كرده و در صدد تصويب آن هستند. اين لايحه، خلاف اسلام و شريعت است. من تا زنده هستم، نخواهم گذاشت چنين خلافي در اين مملكت اجرا شود». اين نامه باعث شد لايحه مسكوت بماند.
شاه در پاسخ اعتراض آيت الله بروجردي نامهاي به اين مضمون نوشت: «اصلاحات ارضي، در ممالك اسلامي هم انجام گرفته است. مانند تركيه، پاكستان و ... مصالح كشور را بايد رعايت نمود، نه خواستههاي عدهاي مال پرست را ... ما دستور داديم قانون اصلاحات ارضي، مثل ساير ممالك اسلامي اجرا شود».
نظر آيت الله بروجردي اين بود كه در مسائل مهم، آقايان درجه اول را دعوت ميكردند علاوه بر گروه استفتاء با آنان نيز مشورت ميكردند. از اين رو برخي از بزرگان حوزه را دعوت كردند كه در جلسه مشورت براي پاسخ اين نامه شركت كنند. عدهاي از جمله امام، شيخ عبدالنبي اراكي نيز در اين جلسه شركت داشتند. نامه شاه را نشان يكايك آقايان دادند. ضمناً شاه در عنوان نامهاش، از آيت الله بروجردي تعبير به حجتالاسلام كرده بود. حضرت امام نسبت به اين جمله شاه «ما دستور داديم...» حساس بودند. آيت الله بروجردي، نامه شاه را چنين جواب دادند:
شما كه ميگوييد در ممالك ديگر اسلامي، قانون اصلاحات اجرا شده است، آن ممالك، اول جمهوري شدند، بعد اصلاحات ارضي اجرا شد.
اين موضعگيري آيت الله بروجردي موجب شد كه شاه تا زمان حيات ايشان، مسئله اصلاحات ارضي را متوقف كند. اين نبود جز ترس از آقاي بروجردي. بعد از رحلت ايشان بود كه شاه اصلاحات ارضي را اجرا كرد.
دليل اصلي مخالفت آيت الله بروجردي، حرمت مالكيت از نظر شرع بود. تقسيم اراضي به صورت اجباري، مخالف شرع بوده و در صورت صلاحديد نيز ميبايست به شكلي صورت ميگرفت كه همراه با رضايت باشد. همچنين ايشان ميدانست كه وضعيت فقراء و كشاورزان، دهقانان و برزگران، بدتر ميشود و كشاورزان محرومتر از قبل ميشوند. آيتالله بروجردي جلوي لايحه را گرفت. بعد از فوت او، شاه با خوشحالي تمام به عنوان يك نويد بزرگ به ارباب بزرگش، آمريكا، اعلام كرد: «قانون اصلاحات ارضي سير خود را طي ميكرد تا به مرحله عمل برسد. يكي از مقاماتي كه از اصلاحات دنيا اطلاعي نداشت، نامهاي به مجلس نوشت و جلوي اين كار را گرفت!»
آيت الله بروجردي و نهضت ملي نفت
آيتالله بروجردي با شخص آيت الله كاشاني، از نجف آشنا و دوست بودند. حضرت آيت الله بروجردي در زمان زعامت، به ايشان از حيث مالي كمك ميكردند. البته تفاوت در سبك سياسي باعث شد كه مقداري از هم دور شوند. آيت الله كاشاني انتظار داشتند كه ايشان هم مثل آيت الله سيد محمد تقي خوانساري هر زمان خواستند اعلاميه بدهند كه البته ايشان اين گونه نبودند و تكليف شرعي خود نميدانستند. آيت الله بروجردي از حضور روحانيت در مشروطه خاطرة خوبي نداشتند، قضيه ملي شدن صنعت نفت هم براي ايشان چندان روشن نبود و مطمئن به نتايج آن نشده بود؛ از اين جهت نسبت به آن فعاليتي نكردند. در اين باره فرمودند: «من در قضايايي كه وارد نباشم و آغاز و پايان آن را ندانم و نتوانم پيشبيني كنم، وارد نميشوم. اين قضيه ملي شدن صنعت نفت را نميدانم چيست، چه خواهد شد و آينده در دست چه كسي خواهد بود. البته روحانيت به هيچ وجه نبايد با اين حركت مخالفت كند كه اگر با اين حركت مردمي مخالفت كند و اين حركت ناكام بماند، در تاريخ ايران ثبت ميشود كه: «روحانيت سبب اين كار شد؛ لذا به آقاي بهبهاني و علماي تهران نوشتم كه مخالفت نكنند».
اين فرموده آيت الله بروجردي، زماني بود كه بين فدائيان اسلام، آيت الله كاشاني و مصدق اختلاف ايجاد نشده بود و با هم متحد بودند. در هر صورت، موضع آيت الله بروجردي نسبت به سه گروه اين بود كه: «مواظب باشيد اين مثلث حفظ شود و هيچكدام از ضلعهاي آن از هم جدا نگردد» و ميفرمودند: «اگر يك ضلع از اين مثلث جدا شود، نه تنها به خود آنان ضرر ميزند كه به روحانيت و اسلام نيز ضرر خواهد زد».
و اين توصيه روشنبينانه آيتالله بروجردي بعداً معناي واقعي خود را پيدا كرد و همانطور كه گفته شد بين اضلاع مثلث مذكور اختلاف افتاد؛ به طريقي كه نيروهاي مذهبي، دكتر مصدق را به تودهاي بودن و حمايت از بهائيها محكوم ميكردند. روزنامه شمس قنات آبادي از وابستگان آيت الله كاشاني، به هراس از كمونيست شدن ايران به دست دكتر مصدق هر چه بيشتر دامن زد و نوشت: «حكومت مصدق، فرمان لنين را اجرا ميكند: و حزب توده تا چند روز ديگر براي لغو مذهب جعفري قيام خواهد كرد. يكي از اهداف مهم اين گونه نوشتهها، جلب توجه آيت الله بروجردي و وادار كردن او به عكسالعمل بود، اما آيت الله بروجردي از پيوستن به جمع مخالفين مصدق احتراز كرد.
مقالهاي به نام «نهضت نجاتبخش ملي خلقهاي خاور نزديك و ميانه «از مجله مسائل اقتصاد» شوروي، به فارسي ترجمه و در روزنامه «بانگ مردم» شماره 39 (8 ارديبهشت 1332) چاپ گرديد. در اين مقاله آمده بود كه بيش از هشتاد درصد از اراضي قابل كشت ايران متعلق به ملاكين و زمينداران بزرگ و دولت و روحانيون و فقط 17 درصد آن در دست دهقانان است. اين مطلب را شمس قناتآبادي، حمل بر جسارت به محضر آيت الله بروجردي دانست. هر چند در مقاله منتشره كه ترجمه متني روس بود، به آيت الله بروجردي به نام يا به مقام، هيچگونه اشارهاي نشده بود.
مصدق چندي قبل از اين جريان به سبب هتاكي عدهاي به ساحت مبارك آيت الله بروجردي، سه ماده به عنوان متمم بر لايحه قانوني مطبوعات افزود. به موجب ماده اول اين متمم هرگاه در روزنامه يا مجله و يا هرگونه نشريه ديگر مقالات يا مطالب توهينآميز و يا افترا و يا برخلاف واقع و حقيقت، خواه به نحوه انشاء يا به طور نقل نسبت به شخص اول روحانيت كه مرجع تقليد عمومي است، درج شود؛ مدير روزنامه و نويسنده، هر دو مسئول و هر يك به سه ماه تا يكسال حبس تأديبي محكوم خواهند شد. رسيدگي به اين اتهام، تابع شكايات مدعي خصوصي نيست. مخالفين مصدق ميخواستند كه از آن مقاله توهين به آيت الله بروجردي برداشت كنند و آن را به خود مصدق نسبت دهند.
در روز 10 ارديبهشت، فرماندار ملاير به مركز گزارش ميدهد كه در فرداي چاپ مقاله، عده كثيري از اهالي اين شهر و آقايان علما به منظور انزجار از صدور اعلاميه توهينآميز نسبت به ساحت مقدس حضرت آيت الله بروجردي در تلگرافخانه، متحصن و ضمن سخنرانيهايي خواستار تعقيب و مجازات ناشرين شدند.
در اين ماجرا هم آيت الله بروجردي عليه مصدق موضعگيري ننمود و او را ضد دين به حساب نياورد؛ حتي اسنادي دال بر اينكه از دولت مصدق حمايت كرده است، وجود دارد. آيت الله واعظزاده خراساني اين طور ميگويد:
دو نفر از روحانيون كه يكي از آنان سيد علي اكبر برقعي بود، در كنفرانس صلح وين شركت كرده بودند. در موقع بازگشت وي به قم، عدهای از تودهايها به استقبال ايشان شتافتند و انبوه طلاب و مقدسين هم تظاهرات مخالفي به راه انداختند. و چيزي نمانده بود كه بين طرفين درگيري رخ دهد. نيروي نظامي دخالت كردند و به زور متوسل شدند كه من در بين جمعيت، حاضر و ناظر بودم، و بعداً معروف شد كه در تيراندازيهاي پليس، برخي از طلاب كشته شدهاند. اين جريان اوج گرفت و عدهاي از علماي دربار به قم آمدند و به آيت الله بروجردي تأكيد داشتند كه شما دولت مصدق را به خاطر اين بياحترامي به شما و حوزه علميه قم محكوم كنيد.
آيتالله بروجردي با كياستي كه داشت، متوجه شد در اين قضيه دست دربار براي تضعيف دولت مصدق در كار است، از اين رو به پيشنهاد علماي دربار توجه نكرد و دولت مصدق را مورد انتقاد قرار نداد و در جواب آقايان دربار گفت: من كاري ندارم.
عده زيادي از وابستگان دربار و گويندگان دربار در اجتماعات عظيم آن روزها در قم، كه در صحن مطهر برپا ميشده است، عليه مصدق سخنراني ميكردند. آيتالله بروجردي وقتي كه ديد جوسازيها عليه دولت به اوج خود رسيده است و درباريان ميخواهند از اين قضيه سوء استفاده كنند، در ضمن درس، سخناني به اين مضمون گفت: رئيس دولت (دكتر مصدق) با اينكه گرفتاري زيادي داشت، شخصاً با من، تلفني تماس گرفت. ايشان تمام تقاضاهاي مرا انجام داده است. من از ايشان هيچ شكايتي ندارم. رئيس دولت، براي مملكت خدمت ميكند. طلاب پي درسشان باشند و قضيه را دنبال نكنند.
ايشان با اين حمايتي كه از دكتر مصدق به عمل آورد، آشوب را فرو نشاند و نگذاشت از حوزه علميه و وجود ايشان در راه عزل دكتر مصدق بهرهبرداري شود. اين خدمت بزرگي بود كه آيت الله بروجردي به نهضت ملي نفت كرد.
مورد بعدي كه نشانه حمايت آيت الله بروجردي از مصدق است، گفتگوي شاه با هندرسون سفير جديد آمريكا در ايران است كه در آن، شاه از همبستگي آيت الله بروجردي و مصدق ياد ميكند.
در مجموع، تلاش آيت الله بروجردي بر اين امر استوار بود كه اتحاد ميان دكتر مصدق و آيت الله كاشاني بر هم نخورد. اما برخي از نزديكان ايشان نقل كردهاند كه روابط دكتر مصدق با آيت الله بروجردي حسنهتر بوده است تا آيت الله كاشاني. براي مثال، مرحوم آيت الله دكتر حاج شيخ مهدي حائري يزدي فرزند آيت الله العظمي شيخ عبدالكريم حائري يزدي چنين نقل قول كرده است:
در زمان دكتر مصدق، خود بنده چند بار ... از طرف آقاي بروجردي واسطه بودم براي رابطه با ايشان، و دكتر مصدق هم خيلي از ايشان احترام ميكرد تا آنجا كه از قانون اختيارات خودش استفاده كرد و يك قانون خاصي را براي آقاي بروجردي وضع كرد كه هر روزنامهاي كه اهانت به مرجع تقليد بكند بدون محاكمه روزنامهاش تعطيل خواهد شد. اين قانون را ايشان فقط به خاطر آقاي بروجردي وضع كرد كه حتي آقاي كاشاني از اين جريان بدش آمد. يكي از جهاتي كه آقاي كاشاني رابطهاش با دكتر مصدق به هم خورد، همين مسأله بود كه دكتر مصدق، جانبداري آقاي بروجردي را كرد.
موضع آيت الله بروجردي در انتخابات
آيت الله بروجردي در انتخابات دوره هفدهم به نحوي محتاطانه، اما محسوس، پشتيباني خود را از اقدامات دولت در اجراي انتخابات آزاد اعلام كرده و از مردم دعوت نمود تا در آن شركت نمايند و بنا بر قولي در 11 دي 1330 مردم را به لزوم شركت در انتخابات ترغيب كرد. اسنادي دال بر تلاش افراد گوناگون جهت گرفتن توصيه از آيت الله بروجردي در اين انتخابات وجود دارد، اما مدركي كه گوياي توصيهنويسي يا اعمال قدرت ايشان در انتخابات باشد، در دست نيست.
آيت الله بروجردي و فدائيان اسلام
فدائيان اسلام تقريبا با سه نفر تشكيل يافت: نواب صفوي، سيد هاشم حسيني تهراني، سيدعبدالحسين واحدي، ميان فدائيان اسلام و آيت الله كاشاني نيز روابط حسنهاي برقرار بود. وحدت نظر و اشتراك مساعي ميان آيت الله كاشاني و نواب صفوي عبارت بود از ضرورت عمل سياسي و تصاحب قدرت جهت اجراي قوانين اسلامي در چهارچوب يك حكومت اسلامي. اما به نظر ميرسد روش و تاكتيك مسالمتآميز، غير سياستزده و غير مداخله جويانه آيتالله بروجردي چندان مورد رضايت نواب صفوي و آيت الله كاشاني نبود. آيت الله بروجردي با ارائه الگوي رفتاري خود، روش و رويكردي علم گرايانه، خوددار و عاقبتانديش را در ميان دينداران، طلاب و علما اشاعه ميداد.
آنها در صدد بودند تا براي دستيابي هر چه سريعتر به هدفهاي مذهبي ـ سياسي خود، مرجع مطلق جهان تشيع كه خود آنها طبعاً از نظر علمي و به تبع آن از نظر سلسله مراتب فرودست او بودند، به جرم اينكه براي استقرار فوري حكومت اسلامي اقدام نميكند، تضعيف كرده و نهايتاً از صحنه به در كنند. چنانچه نواب صفوي در كتاب «راهنماي حقايق» در فصل «طريق اصلاح عموم طبقات» از مراجع ميخواهد تا مرجعيت را به شرط آنكه صلاحيت اين مقام را نداشته باشد، خلع كنند. به تعبير آيت الله سلطاني طباطبائي، مخالفت با بروجردي به مثابه اين بود كه در داخل كشتي، با ناخداي كشتي در بيفتد. در مقابل هم آيت الله بروجردي، روي خوش به اين كارها و حركتهاي فدائيان نشان نميداد. در آغاز سعي ميكرد كه آنان را با موعظه از اين كارها باز دارد. مكرر در ضمن درس ميگفت: «اينان (فدائيان اسلام)، طلاب و سادات جواني هستند، ناراحت و عصباني، بايد موعظه بشوند من از آنها ميخواهم كه اين كارها را دنبال نكنند. ما تحولات زيادي در عمرمان ديدهايم. جريان مشروطيت و ... ديديم كه كارها چگونه شروع و به كجا ختم شد...».
البته اين بدان معنا نيست كه آيت الله بروجردي با حكومت اسلامي مخالف بوده است، اما هنوز زمينه و شرايط را مناسب نميدانستهاند. ايشان براين باور بودند كه حكومت براي فقيه است، ولي فرد و نيروي كافي نداريم تا حكومت را در اختيار فقيه قرار دهيم. فقيه جامعالشرايط كه خودش به تنهايي نميتواند جامعه را اداره كند، بايد از رأس تا پايين افراد [در حكومت] سالم باشند. اگر شاه را بيرون كنيم مملكت را به دست چه كسي بدهيم و بعد با اشاره به يكي از روحانيون ميگويد اين را كه ميبيني همان دكتر اقبال است به اضافه عمامه و ريش. مملكت را به دست اينها بدهم.
لازم به ذكر است كه در اواخر روابط نواب صفوي و آيت الله كاشاني نيز چندان مطلوب نبود، چرا كه با تشريك مساعي نواب، دكتر مصدق و آيت الله كاشاني، دكتر مصدق به قدرت رسيد و صنعت نفت ملي شد، اما بعد از آن، اختلافات آنها آغاز شد. براي مثال، نواب بر اساس قرار قبلي با نهضت ملي انتظار داشت كه مصدق به محض به قدرت رسيدن، شرابخانهها را تعطيل كند. اما از سوي ديگر، دكتر مصدق، كه منابع مالي اندكي داشت، به ماليات و عوارض اين شرابخانهها نياز داشت و لذا آنها را تعطيل نكرد. پس از آنكه فدائيان اعتراض كردند، آنها را به زندان انداخت. در اين ميان، آيت الله كاشاني نيز نفوذ قبلي را نداشت، اما فدائيان گمان ميكردند كه آيت الله كاشاني با مصدق همدست شده و لذا روابط آنها رو به تيرگي نهاد.
برخي محققان بر اين باورند كه گفتههاي نواب صفوي كاملاً مبيّن اختلافي عميق در ميان دو نگرش است. در واقع عليرغم كوشش برخي از روحانيون در كوچك جلوه دادن اختلافات ميان محور كاشاني ـ نواب و آيت الله بروجردي و تبديل اينها به دشمني ميان بيت بروجردي با بيت آيت الله كاشاني، يا عداوت حاج احمد خادمي، پيشكار معروف آيتالله بروجردي با فدائيان اسلام، مسئله اساسي و بنيادي، به همان تفاوت قرائتهاي آنها از تشيّع يا باورهاي متفاوت اين افراد و پيروانشان با يكديگر در امور ديني، سياسي و اخلاقي باز ميگردد.
در اين ميان، آيت الله سيد حسين بدلا، كه در طول اقامت آيتالله بروجردي در قم در تمامي حالات و وضعيتها در جوارشان بودند، تأثيرپذيري آيتالله بروجردي از حاج احمد خادمي را رد ميكند. بدلا كه با مرد دوم فدائيان اسلام، عبدالحسين واحدي نيز خويشاوندي داشت، صريحاً اعلام ميكند كه شخصيت بروجردي با صلابتتر از آن بود كه بخواهد تحت تأثير ديگران قرار بگيرد.
آيت الله طاهري خرمآبادي ميگويد: «فدائيان اسلام در آن زمان (سالهاي 1327 تا 1330) ابزار دست مرحوم كاشاني بودند و با فرمان ايشان عمل ميكردند». آيت الله فاضل لنكراني ميگويد: «فدائيان اسلام با اينكه افراد مؤمني بودند و داراي هدفي مقدس، ولي تحت تأثير بيت آيت الله كاشاني قرار گرفته بودند. به خاطر تحريكاتي كه از ناحيه آيت الله كاشاني ميشد، در برابر آيت الله بروجردي و حوزه خيلي بد عمل ميكردند؛ به طوري كه قضاوت عمومي اين بود كه اينان مخالف حوزه و آيت الله بروجردي هستند. طبعاً در ذهن آيت الله بروجردي، مطلب همين بود كه اينها با حوزه و مرجعيت مخالفند».
با وجود همه مخالفتهايي كه از طرف آيت الله كاشاني و نواب با آيت الله بروجردي ميشد، ولي ايشان همواره به آنها كمك ميكرد. آيتالله محسني ملايري نقل ميكنند كه اين خاطره را خود آيتالله كاشاني براي ايشان نقل كرده است: «من دوازده هزار و پانصد تومان مقروض بودم. طرفداران دكتر مصدق اجراييه گرفتند و چون قدرت پرداخت نداشتم، فرداي آن روز ميخواستند حكم تخليه خانه را اجرا كنند. غروب بود كه ديدم در زدند و حاج احمد، خادم آيت الله بروجردي آمده است و نامهاي تفقّدآميز از ايشان با دوازدههزار و پانصد تومان آورده است».
همچنين آيت الله بدلا در رابطه با كمك ايشان به فدائيان اسلام ميگويد: مرحوم سيد حسين امامي در مرحله اول كه دستگير و زنداني شد، از نظر دادگاه جرمش سنگين بود آيت الله بروجردي به شدت از ايشان حمايت كردند. با وسايل مختلف از جمله كمك بازاريهاي تهران، بعضي از اداريهاي بانفوذ حتي دادن پول به افرادي كه در آزادي ايشان ميتوانستند مؤثر باشند آقاي امامي را به سفارش آزاد كردند. ولي چون پرونده غير مختومه بود، در مرحله دوم، دستگير شدند. باز آيت الله بروجردي كوشش بسيار كردند تا آزاد شوند. اما ناگهان پرونده را به ميان آوردند و ايشان را اعدام كردند. در جريان مرحوم نواب، چون ميبايست حكم دادگاه را شاه امضا كند و سپس اجرا شود، كساني كه با شاه رابطه داشتند و آن وقت، براي همين موضوع، به بيت آيت الله بروجردي احضار ميشدند، قول دادند از شاه خواهند خواست كه حكم اعدام را امضا نكند و نميكند.
ما در جريان محاكمات بوديم. در زمان آخرين محاكمه در بيت آقاي بروجردي بوديم كه در آن جا، در جريان لحظه به لحظه جلسه قرار ميگرفتيم تا پاسي از شب، جلسه محاكمه ادامه داشت. خبر دادند: به خاطر خستگي اكثريت اعضا، ادامه جلسات در روز بعد است. من آمدم منزل، صبح بين الطلوعين، باخبر شديم كه آقايان را اعدام كردهاند و آن جلسه محاكمه، پس از تنفس ادامه پيدا كرده و حكم نهايي قتل را داده است و همان شب موافقت شاه را هم به دست آوردهاند! در صورتي كه شاه، تهران نبوده است، اما به سرعت خود را به شاه ميرسانند و امضا ميگيرند.
آيت الله بروجردي پس از شنيدن خبر شهادت اين آقايان بسيار متأثر شدند؛ به طوري كه ملاقاتي را كه ما روزانه با ايشان براي كارمان داشتيم، آن روز تعطيل كردند و فرمودند: «از ناراحتي حال هيچكاري را ندارم».
آيت الله بروجردي از لحاظ مادي نيز به فدائيان كمك ميكردند. آيت الله بدلا نقل ميكند: به غير از آنكه برخي از طلاب فدائيان مانند ساير طلاب شهريه ميگرفتند، برخي را هم ايشان به صورت خصوصي شهريه ميدادند. مانند واحديها كه از جانب آيت الله بروجردي، شهريهاي مقرر شده بود و خود من هم واسطه پرداخت بودم. اين پول تا زمان حيات ايشان ادامه داشت. پس از شهادت واحديها نيز اين پول داده ميشد. برخي از كمكهاي ايشان نيز بيش از حد شهريه بود كه گاهي اوقات خود من واسطه پرداخت بودم. به تهران ميآمدم و چون محل مرحوم نواب، مخفي بود، به سختي ايشان را پيدا كرده و پول را تحويل ميدادم.
حضرت آيت الله بروجردي، مرجعيت عام تشيّع را بر عهده داشتند و كولهباري از تجربههاي مشروطه و زمان رضاخان را در پيش رو داشتند؛ در حالي كه نواب صفوي و يارانش از تحصيلات چنداني برخوردار نبودند و اقداماتي را انجام ميدادند كه نشان از عدم تفقّه و تعمّق آنها در مباني ديني بود و از سوي ديگر به دليل جواني، شور زيادي داشتند و درك حقيقي از فضاي اجتماعي و سياسي موجود در جامعه نداشتند. از اين رو بديهي بود كه بسياري از اقدامات ايشان مورد پسند آيت الله بروجردي نباشد. براي مثال ميتوان به اين مسئله اشاره كرد كه فدائيان اسلام، نامههاي فراواني را براي كمك مالي به افراد مختلف فرستاده بودند. مثلاً براي فردي نوشته بودند كه شما بايد فلان مقدار پول بدهيد و الّا سر و كارت با اين است و شكل اسلحهاي را كشيده بودند. افراد ترسيدند و به آيت الله بروجردي شكايت كردند. آيت الله بروجردي فرمودند: «آخر دعوت به اسلام و مبارزه براي اسلام كه بدين صورت نيست. با تهديد و غصب اموال مردم كه نميشود مبارزه كرد». آيت الله طباطبايي، اين مطلب را به نواب منتقل ميكنند و اين گونه جواب ميشنوند كه: «ما به قصد قرض ميگيريم، براي تشكيل حكومت علوي است و هدف ما، مقدس و مقدم بر اينهاست».
همين امر يكي از دلايلي بوده كه به بروز اختلاف ميان آيت الله بروجردي و نواب صفوي منجر شده است. حتي در اين اختلافات نيز رفتار آيت الله بروجردي همراه با رأفت بود و عليرغم آنكه ميدانستند نواب و يا يارانش اقداماتي را عليه ايشان انجام دادهاند، باز هم به كمك مالي خويش ادامه دادند و حتي تلاش خود براي نجات او از اعدام را متوقف نساختند.
نتیجه
آيت الله بروجردي را ميتوان واپسين مرجع تقليد عام شيعه دانست و پس از او هيچگاه هيچ مرجع تقليدي نتوانسته در زمان خود، «يگانه» زعيم ديني شيعيان باشد. اقدامات وي بدون ترديد عامل اصلي اقتدار حوزه قم بوده است. او با بينش و تدبير منحصر به فردي توانست قم را به مركز اصلي شيعيان جهان بدل كند و پس از وي نيز شاگردان وي نگذاشتند كه چنين دستاورد بينظيري از دست برود. او از تجربه استادانش آخوند خراساني و ميرزاي نائيني آموخته بود كه كار فرهنگي بر فعاليت سياسي اولويت دارد و بدون فرهنگسازي و آموزش اعتقادي مردم، تكرار شكست مشروطه اجتنابناپذير است. بنابراين، همواره ميگفت دخالت وي در سياست، ممكن است به دليل ناآگاهي از جزئيات و مسائل پشت پرده آن، به زيان دين و مردم تمام شود.
كار فرهنگي براي اين رهبر مقتدر و هوشمند شيعي آنقدر مهم بود كه براي نخستين بار به صورت سازمان يافته، مبلغّين و نمايندگان برجستهاي به كشورهاي مهم غربي اعزام كرد. نخستين نشريات حوزوي ـ ديني در زمان وي و با تشويق و حمايت او در قم منتشر شد و نهادها و بناهاي فرهنگي و ديني در زمان وي با شتاب و وسعت بيشتري ايجاد شد.
روش و تاكتيك آیت الله بروجردی به صورت مسالمتآميز، غير سياستزده و غير مداخله جويانه بوده است. آيت الله بروجردي با ارائه الگوي رفتاري خود، روش و رويكردي علم گرايانه، خوددار و عاقبتانديش را در ميان دينداران، طلاب و علما اشاعه ميداد. ايشان مرجعيت عام تشيّع را بر عهده داشتند و كولهباري از تجربههاي مشروطه و زمان رضاخان را در پيشرو داشتند.
با اين وجود، منش محتاطانه و متأمّلانه ايشان در سياست، بدين معنا نبود كه دولت را در اجراي سياستهاي ضد اسلامي آزاد بگذارد، موارد متعددي از اقدامات قاطع ايشان براي مقابله با سياستهاي دولتهاي پهلوي اول و دوم ذكر شده است. در اين نوشتار برخي از اين موارد مانند مخالفت ايشان با تغيير خط، رژه زنان بيحجاب، تأسيس خانه زن، تغيير دين رسمي كشور، رواج آتشپرستي، رواج بهائيت، اعدام آيت الله كاشاني و ... ذكر شد تا دليلي باشد بر كنش فعالانه سياسي ايشان در حوزههايي كه به باور خودشان ابتدا و انتهاي آن براي ايشان روشن بود، اما در مسائلي كه ابتدا و انتهاي روشني نداشت مانند نهضت ملي شدن نفت، به صورتي محتاطانه موضع گرفتهاند.
پی نوشت ها
. سيد جواد طباطبايي علوي، خانواده و نسب آيت الله بروجردي، مجله حوزه، شماره 43 ـ 44، ص 356.
. محمدحسين منظور الاجداد، مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست، ص 406.
. چشم و چراغ مرجعيت: مصاحبههاي ويژه مجله حوزه با شاگردان آيت الله بروجردي، به كوشش مجتبي احمدي، عبدالرضا ايزدپناه، حسين شرفي، سيد عباس صالحي و محمد حسن نجفي، ص 351 ـ 350.
. سيدجواد طباطبايي علوي، شماره 43 و 44، ص 39.
. محمدعلي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج 2، ص 282.
. سيدجواد علوي طباطبائي، پيشين، ص 49.
. همان، ص 336.
. Coskyn can Aktan, Turkey: from Etatism to a More liberal Economy . The Journal of social, Political, and Economical studies, summer 1999 Vol. 23, p 165.
. Hesham sharabi, Neopatriarchy, New York, Oxford, 1988, p. 160 , 22.
. ريچارد رابينسون، جمهوري اول، ترجمه ايرج اميني، كتابفروشي تهران، 1347، ص 34.
. هفتاد سال خاطره از آيت الله سيد حسين بدلا، پيشين، ص 170.
. دواني، مفاخر اسلام، ج 12، ص 3 ـ 242.
. محمدحسن رجبي (دواني)، زندگينامه سياسي امام خميني (تهران: نشر مطهر) ص 142.
. زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيت الله بروجردي، پيشين، ص 408.
. چشم و چراغ مرجعيت، پيشين، ص 23.
. مجله حوزه، پيشين، ص 129 ـ 128 مصاحبه با شيخ لطفالله صافي گلپايگاني.
. چشم و چراغ مرجعيت، پيشين، مصاحبه با آيت الله فاضل لنكراني، ص 148.
. چشم و چراغ مرجعيت، پيشين، مصاحبه با آيت الله شيخ علي صافي گلپايگاني، ص 114.
. براي آشنايي با بهائيت ميتوانيد به منابع زير مراجعه نماييد: يوسف فضائي، بابيگري، بهائيگري و كسرويگرايي (تهران: فرضي، 1351) و نيز نورالدين مدرس چهاردهي، بهائيت چگونه پديد آمد (تهران: علم، سال 1375) و نيز بهرام افراسيابي، بهائيت به روايت تاريخ (تهران: اميركبير).
. بهرام افراسيابي، پيشين، ص 38.
. احمد زاهداني، بهائيت در ايران (تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي) ص 96.
. حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول (تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1371) چاپ پنجم، ص 203 ـ 202.
. حسين فردوست، پيشين، ص 374.
. زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيت الله بروجردي، پيشين، ص 173.
. يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدي و محمد ابراهيم فتاح (تهران: نشر ني، 1380) چاپ يازدهم، ص 521 ـ 520.
. چشم و چراغ مرجعيت، پيشين، مصاحبه با آيت الله سلطاني طباطبايي، ص 57.
. همان، مصاحبه با آيت الله بدلا، ص 107 ـ 108.
. چشم و چراغ مرجعيت، پيشين، ص 28.
. چشم و چراغ مرجعيت، پيشين، مصاحبه با آيت الله سلطاني طباطبايي، ص 42.
. همان، ص 44.
. علي رهنما، پيشين، ص 995 ـ 999.
. حسين منظور الاجداد، پيشين، ص 479.
. مجله حوزه، ش 44 ـ 43، ص 226.
. احمدعلي رجائي و مهين سروري، اسناد سخن ميگويند، جلد اول (تهران: انتشارات قلم، 1383) ص 339.
. مهدي حائري يزدي، خاطرات مهدي حائري يزدي، به كوشش حبيب لاجوردي (نشر كتاب نادر، 1381) ص 47.
. آتشي، 12 دي 1330 به نقل از علي رهنما، ص 548.
. محمدحسين منظور الاجداد، مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست، پيشين، ص470.
. داوود اميني، جمعيت فدائيان اسلام (تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1380) ص64.
. علي دواني، نهضت روحانيون ايران، ج 2، ص 8 ـ 195.
. راهنماي حقايق، ص 16.
. حوزه، شماره 43 ـ 44، مصاحبه با آيت الله سلطاني طباطبائي، ص 37.
. علي رهنما، پيشين، ص 58.
. چشم و چراغ مرجعيت، پيشين، ص 288.
. براي مشاهده يك نمونه از اين رويكرد مراجعه كنيد به: صادق خلخالي، خاطرات آيت¬الله خلخالي (تهران: نشر سايه، 1379) ص 44.
. حسين بدلا، هفتاد سال خاطره از آيت الله سيد حسين بدلا، پيشين، ص 167.
. حسن طاهري خرمآبادي، خاطرات آيت الله طاهري خرمآبادي، جلد اول (تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1377) ص 83 ـ 84.
. مجله حوزه، شماره 4 ـ 43، مصاحبه با آيت الله فاضل لنكراني، ص 156.
. چشم و چراغ مرجعيت، پيشين، ص 103 و 104.
. همان، ص 105.
. همان، ص 43.