فرهنگ با طعم پهلوی

گفت‌وگو با قاسم تبریزی

 

قرارمان را با آقای قاسم تبریزی در اینجا گذاشتیم تا کمی دربارۀ اوضاع فرهنگی منتهی به حکومت رضاخان و دلایل تمایل انگلیس برای ایجاد تغییرات وسیع فرهنگی در دورۀ پهلوی اول صحبت کنیم. قاسم تبریزی در بخش فرهنگی کمیتۀ پیگیری شورای انقلاب عضویت داشته و از نزدیک با شهید رجایی همکاری می‌‌کرده است. وی فعالیت‌های فرهنگی‌اش را از دهۀ ۱۳۵۰ در مؤسسات انتشاراتی و تحقیقاتی همچون مؤسسۀ بعثت و کانون نشر و پژوهش‌های اسلامی آغاز کرده و هم‌اکنون رئیس مرکز مطالعات تاریخی و مدیر موزۀ عبرت است و در حوزۀ مباحث تاریخی صاحب مقالات و نگاشته‌های فراوانی است. گفت‌وگو دربارۀ استبداد و سفاکی پهلوی‌‌ها در فضای موزۀ عبرت خیلی می‌‌چسبد!
دلیل اینکه دولت‌های غربی به این نتیجه رسیدند که باید تغییراتی اساسی در مؤلفه‌‌های فرهنگی ایران ایجاد شود چه بود؟
حضور غربی‌ها در ایران دارای چند دورۀ است؛ یکی دورۀ تحقیق و بررسی بود که حدود سیصد سال طول کشید و از اواخر دورۀ تیموریان آغاز شد و در دورۀ صفویه گسترش پیدا کرد، تا آنجایی که شاردن می‌نویسد: بیش از پانزده‌هزار نفر خارجی در اصفهان حضور داشتند و خود شاردن هم در پوشش تاجر عتیقه و طلا در عمل به جمع‌آوری اطلاعات و ارتباط برقرار کردن با خارجیان مشغول بود. اما از زمان قاجار است که غرب دورۀ نفوذ و جریان‌‌سازی را آغاز ‌کرد. در این زمان آنها قوت و ضعف ایران را شناخته و فهمیده‌‌ بودند با چه روشی می‌‌توان این ملت را به استعمار و بردگی کشاند.
یکی از تلاش‌های غرب برای جریان‌‌سازی فرهنگی در دورۀ قاجار تأسیس تشکیلات فراماسونری در ایران است که نخستین لژ آن را میرزا ملکم‌‌خان ارمنی با عنوان فراموشخانه تأسیس کرد. بعدها عباسقلی‌خان آدمیت جامعۀ آدمیت را برپا نمود و پس از او نیز افراد دیگری ادامۀ این سیر را برعهده گرفتند.
در اواخر دورۀ ناصرالدین‌شاه، غربی‌ها نخستین ضربه را از علما خوردند؛ آنجا که ملا علی کنی ناصرالدین‌شاه را تهدید کرد که فراموشخانه تهدیدی برای اسلام و سلطنت است و بنابراین باید جمع شود. این تهدید اگرچه باعث نشد این تشکیلات کاملاً برچیده شود، همین که فعالیت‌های آن از حالت علنی به فعالیت‌های زیرزمینی و مخفیانه تبدیل کرد نشانۀ اهمیت و تأثیرگذاری حرف علما و مراجع دینی بود.
بعد از آن در ماجرای تنباکو میرزای شیرازی قدرت دین و اسلام را نشان داد. شهید مدرس گفته است: پس از ماجرای تنباکو به دیدن آیت‌‌الله میرزای شیرازی رفتم و گفتم: به شما دو تبریک عرض می‌‌کنم؛ یکی اینکه شما آن‌قدر محبوبیت دارید که حتی در حرمسرای شاه هم از شما اطاعت می‌‌کنند و یکی هم اینکه خداوند به وسیلۀ شما قدرت اسلام را نشان داد. ایشان افزود: تا من این جملات را گفتم، اشک در چشمان میرزای شیرازی جمع شد و گفت من از لطف شما سپاس گزارم، اما تازه اجنبی فهمید قدرت کجاست و از امروز شروع می‌‌کند به کوبیدن دین.
در ماجرای مشروطه هم علما مداخله کردند و موانعی بر سر راه استعمار پدید آوردند، اگرچه همان جریان مخفی فراماسونری توانست انقلاب مشروطه را منحرف کند. از ماجرای مشروطه تا کودتای ۱۲۹۹ درگیری نیروهای متدین با نیروهای وابسته به استعمار شدت گرفت، تا جایی که مثلاً حزب دموکرات تقی‌‌زاده شروع می‌‌کند به ترور چهره‌های دینی مثل آیت‌‌الله سید عبدالله بهبهانی، و با جوسازی بعضی دیگر را از میدان به در کرد. در برابر قرارداد تحمیلی ۱۹۱۹م (۱۲۹۸) که انگلیسی‌‌ها به وسیلۀ آن می‌‌خواستند تقریباً ایران را مستعمره کنند باز مردم و علما بودند که مقاومت کردند و در نتیجه طرح شکست ‌‌خورد.
بنابراین مقاومت مردم و علما در برابر زیاده‌‌خواهی استعمارگران یکی از موانع جدی بر سر راه چپاولگری آنها بود و ظهور همین مانع بود که آنها را به فکر حل ریشه‌ای این مشکل انداخت.
شخصی مثل رضاخان چه خصوصیتی داشت که برای انجام دادن این مأوریت انتخاب شد؟
انگلیسی‌‌ها در این مدت تشکیلاتی را ساماندهی کرده‌‌ و نیروهایشان را هم برگزیده ‌‌بودند؛ بنابراین مقدمات یک کودتا را آماده کردند. برای اجرای آن، این دولت استعماری دو نفر را در نظر داشت: سید ضیاءالدین طباطبایی، که فردی تحصیل‌کرده و موجه بود، و فردی بی‌‌سواد اما قلدر و مجری برنامه‌‌ها. این دو با کودتا وارد صحنه شدند و با جوسازی انگلیسی‌ها، احمدشاه نیز آنها را پذیرفت، اما ایجاد رعب و وحشت در مردم با اینکه بیش از صد فعال سیاسی را به زندان انداختند، ناممکن می‌نمود.
انگلیسی‌‌ها بعد از سه ماه احساس کردند که از سیدضیاء کاری ساخته نیست؛ بنابراین او را به بهانۀ مأموریتی از ایران خارج کردند و رضاخان را انتخاب نمودند. انگلیسی‌‌ها برای اینکه بتوانند ساختار را مطابق میلشان تغییر دهند، بحث جمهوریت را مطرح کردند که در برابر آن، مردم و علما مقاومت خوبی از خود نشان دادند و چنین حکومتی تن ندادند؛ بنابراین از این طرح عقب‌‌نشینی کردند و رضاخان را با زمینه‌سازی برای سلطنت معرفی نمودند.
رضاخان نه سواد داشت نه اندیشمند بود. اصلاً مقایسۀ رضاخان و آتاتورک اشتباه است. اگرچه این دو در قساوت مشترک‌اند، آتاتورک برخلاف رضاخان حداقل کمی صاحب فکر و اندیشه بود، اما رضاخان جز قلدری و قساوت چیزی نداشت.
و همین قساوت و سفاکی بود که به کار انگلیسی‌‌ها می‌‌آمد؟
بله؛ البته رضاخان از ویژگی دیگری هم برخوردار بود که با سیاست انگلیسی‌ها هم‌خوانی داشت و آن هم اطاعت او در برابر غربی‌ها بود، اما همین استبداد او هم کم چیزی نبود. دولتمران رضاخان از دورۀ کودتا به بعد مانند تقی‌‌زاده، سیدنصرالله سادات‌‌اخوی و محمدعلی فروغی عمدتاً چهره‌‌های فراماسون بودند. این فراماسون‌ها برنامه‌‌ریزی‌‌های از پیش انجام‌شده را باید اجرایی می‌‌کردند. موانعی بر سر راه بود که یک دیکتاتور قلدر باید با زور و ایجاد رعب و وحشت آنها را از سر راه برمی‌‌داشت و از این جهت سفاکی رضاخان به درد آنها می‌‌خورد.
مولفه‌‌های فرهنگی دورۀ رضاخان چه بود؟
استعماری بودن اولین ویژگی این حکومت است. نکتۀ دیگر این است که در این دورۀ سه جریان فراماسونری، بهائیت و صهیونیسم در ایران فعال بودند. شاید برای بعضی‌‌ها که سند این مطلب را ندیده باشند عجیب باشد، اما در اسناد دربار آمده است که سال‌ها پیش از تشکیل کشور صهیونیستی، جریان صهیونیسم در ایران فعال بود و حتی به صورت رسمی اعلام موجودیت می‌کرد. وقتی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ روی داد، ۲۶ یا ۲۷ روز بعد حزب صهیونیست در ایران اعلام موجودیت کرد؛ حال آنکه کشور صهیونیستی در سال ۱۳۲۸ تأسیس شد. این حزب در ابتدای فروردین ۱۳۰۰ نامه‌‌ای به وزارت امورخارجۀ ایران نوشت و در آن اظهارکرد: ما را به رسمیت بشناسید. روز ۱۶ فروردین دوباره نامه فرستاد و اطلاع داد: ما در تمام ولایات ایران شعباتمان را راه‌‌ انداخته‌ایم، چرا ما را به رسمیت نشناختید! بنابراین افزون بر فراماسونری که در ایران وجود داشت، جریان صهیونیسم هم در عمل وارد صحنه شده بود.
هم زمان با فعالیت این گروه‌ها، جریان بهائیت هم فعال می‌‌شود. مدیریت جریان بهائیت را تا قبل از جنگ جهانی اول بیشتر انگلیسی‌‌ها در دست داشتند، اما در گیرودار جنگ جهانی اول امریکایی‌‌ها هم به فکر استفاده از این جریان افتادند. ابوالفضل گلپایگانی طی ماجرایی که در جلد نهم کتاب «ظهورالحق» آمده است تعریف می‌‌کند: در سال ۱۳۰۲ با تیمورتاش، که نخست‌‌وزیر بود، صحبت کردیم و قرار است بهائیت دین رسمی ایران شود. در همین دوران بهایی‌‌ها وارد ارتش و سایر دستگاهها شدند؛ برای مثال اسدالله سمیعی معلم نظامی ولیعهد شد و تا اواخر دهۀ ۱۳۴۰ هم پست وزارت جنگ ایران را به دست گرفت.
ویژگی بعدی، استبدادی بودن حکومت بود که حتی در نوع برنامه‌‌ریزی‌‌های فرهنگی هم دیده می‌‌شد. دین‌‌زدایی و مبارزه با اعتقادات مردم هم از برنامه‌‌های مشخص حکومت رضاخان به‌شمار می‌آمد.
این برنامه‌‌ریزی‌‌ها چطور عملیاتی ‌‌شد؟ کدام نهادها و براساس چه برنامه‌‌هایی به اجرای این فعالیت‌‌ها اقدام کرد؟
نخستین گام فاصله انداختن بین ایران و اسلام است تا اعتقادات مردم ضعیف شود. بحث دربارۀ نژاد آرایی و بسط دادن آن براساس همین سیاسا مطرح می‌شد. ایجاد تنفر نسبت به اعراب و جهان اسلام نیز یکی دیگر از اقداماتی است که در همین حوزه و با هدف دین‌زدایی انجام می‌شد. ورود به نظام آموزش و پرورش هم یکی دیگر از فعالیت‌های این‌چنینی است؛ برای مثال «سیر حکمت در اروپا» فروغی یکی از کتاب‌هایی بود که در مدارس تدریس می‌‌شد. یا شخصی به نام پیرنیا که یک فراماسون بود کتاب «ایران باستان» را نوشت، ولی اسمی از اسلام در آن نیاورد. اقدام بعدی تأسیس فرهنگستان بود که ریاست عالیۀ آن به میرزا حسن‌خان وثوق‌الدوله، فراماسون و عاقد قرارداد۱۹۱۹، داده شد. در این نهاد، که مسئولیت برنامه‌‌ریزی‌اش برعهدۀ فروغی بود، حذف کلیۀ کلمات عربی در دستور کار قرار گرفت.
تعطیلی حوزه‌‌های علمیه یا برپایی مدارس جدید در کنار آنها از برنامه‌های دیگری بود که برای دستیابی به همان هدف انجام می‌شد. حوزۀ علمیه کاشان را به دبیرستان دخترانه تبدیل کردند و آن‌چنان وحشتی ایجاد ‌نمودند که به تعبیر امام خمینی(ره) طلبه‌ها روزها به باغ‌ها می‌رفتند و در آنجا درس می‌‌خواندند و شب‌ها برمی‌‌گشتند قم. افزون بر این کارها، مؤسسۀ وعظ و خطابه را راه انداختند تا بتوانند به بهانۀ مدرک دادن به روحانیان آنها را حذف کنند.
حکومت هم‌زمان با اینکه با جریان‌های دینی مقابله می‌‌کرد جریان‌های ضد شیعی را تقویت می‌کرد؛ برای نمونه شریعت سنگلجی دارالتبلیغی علیه تشیع تأسیس کرد که پاسبان‌ها از آن محافظت می‌‌کردند و جلسات سخنرانی کسروی نیز با حمایت حکومت و اقدام نیروهای آن در برقراری امنیت در محل برپایی جلسه برگزار می‌شد.
این سیاست در مورد نشریات هم به همین شکل اجرا می‌شد؛ یعنی هرقدر نشریات ضد دینی اجازۀ فعالیت داشتند نشریات دینی با مشکل مواجه‌ می‌شدند. نمونۀ چنین اقداماتی جلوگیری از انتشار نشریه‌‌ای که سیدابوالحسن طالقانی پدر آیت‌‌الله طالقانی می‌‌خواست منتشر کند، و نیز نشریۀ دیانتی مرحوم شیخ غلامحسین تبریزی بود. ممنوعیت ارسال سهم امام به نجف و جلوگیری از برپانمودن مراسم عزاداری جلوۀ دیگری از سیاست دین‌زدایی بود که حتی سبب شد بعد از فوت آیت‌‌الله حائری، فقط اجازۀ برگزاری یک مجلس ختم را برای او بدهند.
اینطور که دیده می‌‌شود حکومت رضاخان برنامه‌‌های متعددی را در حوزه فرهنگ در نظر داشت که جنبه‌‌های گوناگونی را دربرمی‌‌گرفت. شاید برای سامان‌‌دادن به این فعالیت‌ها بود که سازمانی به نام پرورش افکار تأسیس شد.
سازمان پرورش افکار کمیسیون‌های متعددی داشت که در عرصه‌‌های گوناگونی فعالیت می‌‌کردند؛ مانند رادیو، سخنرانی، نشریات، کتب و… . بودجه زیادی هم در اختیار این سازمان قرار می‌دادند. براساس آماری که خود دستگاه پهلوی ارائه کرده و در اسناد هم موجود است فقط در سال ۱۳۱۸، یعنی یک‌سال پس از تأسیس این سازمان، بیش از هزار و در سال ۱۳۱۹ تا ۱۳۲۰ هفتصد سخنرانی توسط این سازمان انجام شده بود که متن بعضی از آنها هم به صورت جزوه تکثیر شدند و در شعبات سازمان در کل کشور توزیع گردیدند.
نهادهای فرهنگی رضاخانی عمر چندانی نداشتند و بعضی از آنها مثل مؤسسه وعظ و خطابه در همان دوران رضاخان و برخی دیگر مثل کانون بانوان یا همین سازمان پرورش افکار با پایان پهلوی اول تعطیل شدند. دلیل این ناکامی چیست؟
مهم‌ترین دلیل این است که مقاومت دینی مردم هنوز در هم نشکسته بود. از سویی یک بخش جامعه، انقلاب مشروطه را دیده بود و هنوز آن شور انقلابی‌‌گری را داشت. بخشی از جامعه هم ظلم و ستم رضاخان را دیده بود و بنابراین از حکومت تنفر داشت. این‌گونه بود که جامعه در برابر چنین اقداماتی مقاومت می‌کرد. یکی دیگر از دلایل این ناکامی، ماهیت فرمایشی برنامه‌‌های فرهنگی بود؛ یعنی برنامه‌‌ها کاملاً دستوری و از بالا به پایین حکم می‌‌شد. این ماهیت دستوری به دلیل شتاب در دستیابی به اهدافشان بود؛ آنچه در دورۀ محمدرضا کاملاً جهت عکس یافت.
در هر صورت نهادهایی که در این دورۀ تأسیس شدند به دلیل برخی اشتباهات نتوانستند به اهدافشان برسند و در پایان دورۀ رضاخان هم اغلب تعطیل شدند؛ برای مثال کانون بانوان بعد از دورۀ رضاخان هیچ جلسه‌‌ای برگزار نکرد.
یعنی این تلاش‌ها هیچ فایده‌ای برای غرب نداشت؟
چرا، همین حداقل نتیجه هم برای آنها زیاد بود! می‌‌توان گفت که دورۀ رضاخان بیشتر جاده‌‌سازی بود؛ هر چند موفق نشد نهادهای موفقی را ایجاد کند. یکی از دستاوردهای دورۀ رضاخان کادرسازی بود؛ یعنی اگرچه نهادهای فرهنگی رضاخانی در ایجاد تغییرات در عموم جامعه موفق نبودند، توانستند عده‌‌ای از افراد را با ملاک‌های خودشان تربیت کنند؛ برای مثال مدرسۀ سیاسی وزارت امور‌خارجه توانست نیروهایی را متناسب را این اهداف تربیت کند. در حوزۀ فرهنگ هم بعضی ازنویسندگان دارای تفکرات ناسیونالیستی، تربیت‌شدۀ دورانی هستند که کتاب‌های درسی‌‌شان را خانلری و پیرنیا می‌‌نوشتند.
و این نیروی تربیت‌شده در دورۀ محمدرضا روی کار آمدند؟
دورۀ محمدرضا متفاوت است. در سال ۱۳۲۰ که محمدرضا روی کار آمد کم‌‌کم امریکا جای پایش را در ایران محکم کرد. در ده سال بین ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ امریکایی‌‌ها به مطالعه و تحقیق در ایران مشغول شدند و اوضاع ایران را بررسی می‌‌کنند. از سویی جامعه هم به دلیل تنفری که از انگلیس داشت به امریکا روی خوش نشان داد. حتی بعضی از سیاستمداران نیز که درک عمیقی از استعمار نداشتند، احساس کردند امریکایی‌ها آزادی‌‌خواه‌‌ هستند و می‌‌شود به آنها اطمینان کرد.
امریکایی‌‌ها بعد از اینکه طی این ده سال بررسی‌‌های خودشان را انجام دادند یک تشکیلات جدید فراماسونری به ریاست خلیل جواهری ایجاد کردند به نام لژ پهلوی که بعدها برای اینکه به نام شاه نباشد نام لژ همایون را برای آن برگزیدند.
فعالیت‌های فرهنگی در این دوره تا کودتای سال ۱۳۳۲ چه خصوصیاتی دارد؟
این دوران دوره‌ای است که همۀ گروه‌ها به فعالیت‌های خود شدت دادند. در این زمان یکی از جریان‌هایی که در جامعه نفوذ پیدا کرد جریان کمونیست‌ها بود که از تزلزل دولت مرکزی استفاده کرد و با شعارهای ضد امپریالیستی و ضد استعماری توانست تعدادی از مردم به‌ویژه دانشجویان را جذب کند. البته تشکیلات مربوط به این جریان، یعنی حوزه، در ایران نخست می‌کوشید از عنوان مارکسیسم استفاده نکند و بنابراین تا سال ۱۳۲۴ حزب توده در ایران بسیار گسترش یافت، اما زمانی که ماجرای حزب دموکرات آذربایجان کردستان پیش آمد و این حزب با مطرح کردن جدایی‌خواهی، ضربه خورد.
جریان دوم نشریاتی بودند که به امریکا یا فرانسه تمایل داشتند و تا حدی نیز طرفدار استقلال بودند. حتی شاکلۀ حزب ملی را هم افرادی از این جریان تشکیل دادند. این عده در توجیه تمایلشان به کشوری خارجی می‌‌گفتند که بالاخره ما باید به یک قدرت بزرگ تکیه کنیم تا بتوانیم زنده بمانیم.
جریان سوم جریان اسلامی بود که در دهۀ ۱۳۲۰و با فروپاشی استبداد رضاخان رشد خوبی پیدا کرد. اتحادیه مسلمین و فداییان اسلام و نشریات گوناگون مثل «پرچم اسلام» و … از نمودهای این جریان بودند. در این دوره وعاظ هم فعال شدند و مثلاً آیت الله قمی از تبعید بازگشت. نکتۀ جالب این است که در دورۀ میان سقوط رضاشاه تا کودتای ۱۳۲۰ نزدیک پانصد روزنامه و مجله منتشر شد که البته عمر بعضی از آنها بسیار کوتاه بود.
بعد از کودتا چطور؟
بعد از کودتا امریکایی‌‌ها علناً و به صورت مستقیم وارد فعالیت‌های فرهنگی شدند. نخستین برنامۀ امریکایی‌‌ها گسترش فراماسونری بود و در همین حوزه به غیر از لژ همایون، لژهای دیگری را هم تأسیس کردند. تا جایی که در پایان دورۀ محمدرضاشاه حدود ۱۸۰ لژ فراماسونری در کشور وجود داشت و تقریباً همۀ نمایندگان مجلسین، وزرا و مانند آن ماسون بودند.
امریکایی‌‌ها افزون بر این لژها روتاری را هم راه انداختند. روتاری تقریبا حد فاصلی بین فراماسونری و جامعه بود. تیپ‌های میانی جامعه ابتدا جذب روتاری می‌‌شدند و پس از آن به لژهای فراماسونری راه پیدا می‌‌کردندکه از میان آنها می‌توان به عبدالرحیم جعفری، رئیس انتشارات امیرکبیر، اشاره کرد. در واقع روتاری یک مکان یارگیری برای لژهای فراماسونری بود. در کنار اینها یک تشکیلات تسلیح اخلاقی ایجاد کردند که در پوشش مباحث اخلاقی، درواقع همان کار فراماسون‌‌ها را در روستاها و شهرستان‌ها انجام می‌‌داد.
یکی از نهادهایی که امریکایی‌ها در این دوره تأسیس کردند مؤسسۀ فرانکلین بود که روی اسناد آن کار تحلیلی چندانی انجام نشده‌‌ است. این نهاد نخست یک مجموعۀ انتشاراتی بود که صنعتی‌‌زاده در رأس اجرائیات آن قرار داشت. در مؤسسۀ فرانکلین، کتاب‌ها را امریکایی‌‌ها انتخاب می‌کردند و بعد از ترجمه، یا در این مؤسسه منتشر می‌گردید یا به ناشران سپرده می‌‌شد. امریکایی‌‌ها از این راه توانستند هشت ناشر مهم را مدیریت کنند. انتشاراتی‌‌ مانند امیرکبیر، ابن‌‌سینا، نیل، حقیقت، زوار و … کتاب‌ها را از فرانکلین می‌‌گرفتند و چاپ می‌‌کردند.
افزون بر این فرانکلین چاپ و نشر و نوشتن کتاب‌های درسی را برعهده گرفت. سال ۱۳۳۸ نشریۀ «پیک دانش‌آموز» را که چیزی شبیه روزنامه بود راه انداختند نکتة جالب اینجاست که به‌‌آذین و سیاوش کسرایی، یعنی دو فرد کمونیست را مسئول ویرایش ادبی این نشریه کردند. این نشریه به صورت مجانی در اختیار دانش‌آموزان قرار می‌‌گرفت. خود این مؤسسه ۳۴ کارمند برای ویرایش، ترجمه و تصحیح داشت که بیشتر آنها جزء واخوردگان حزب توده بعد از کودتا بودند.
کانون پرورش فکری از دل همین فرانکلین درآمد و به صورت متمرکزتر روی نوجوانان و کودکان کار کرد؟
بله، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم درواقع توسط همین مؤسسۀ فرانکلین ایجاد شد. اگرچه این کانون از نظر ساختاری زیرمجموعۀ فرح بود و فردی مثل لیلی امیرارجمند در رأس آن قرار گرفته بود، برنامه‌‌ریزی‌‌های آن را همین مؤسسۀ فرانکلین می‌ریخت.
می‌‌شود گفت آمدن فرح پوششی در اختیار امریکایی‌‌ها قرار داد تا فعالیت‌های خود را با عنوان فرح انجام دهند.
اینکه کانون را به نام فرح می‌‌دانند یک خطای تاریخی است. فرح یک ابزار است، ولی ابزار خوبی است. برخی فرح را دارای فکر و حرکت مستقل از امریکایی‌‌ها می‌‌دانند که خیلی عجیب است! چطور وقتی خود شاه نمی‌‌تواند مستقلاً تصمیم بگیرد، همسرش می‌‌تواند؟
یکی از امریکایی‌‌ها در سال ۱۳۵۴ وقتی دربارۀ فرانکلین صحبت می‌‌کرد، گفت که چطور کانون پرورش فکری را تأسیس کردند. سال ۱۳۳۸ امریکایی‌‌ها هشتصد عنوان فیلم از امریکا آوردند و به صورت مجانی در ایران توزیع کردند و نمایش دادند. از این هشتصد عنوان، سه فیلم دربارۀ ایران و اسلام بود که در یکی از آنها کارکرد هواپیماهای امریکایی در انتقال حجاج به عربستان به تصویر در آمد!
امریکایی‌‌ها در این دورۀ دانشگاه شیراز را تأسیس کردند که زبان تحصیل در آن انگلیسی بود. تأسیس دانشگاه صنعتی آریامهر (دانشگاه شریف فعلی) هم یکی دیگر از برنامه‌‌های امریکایی‌‌ها بود. دکتر احمد مجتهدی، که مؤسس دانشگاه شیراز و دانشگاه صنعتی آریامهر است، در خاطراتش گفته است: شاه به من گفت برو دانشگاه شیراز را تأسیس کن. من تأسیس کردم، اما امریکایی‌‌ها آمدند و آنجا را تحویل گرفتند. دوباره شاه گفت بیا دانشگاه آریامهر را تأسیس کن، گفتم به شرطی می‌‌آیم که با خودت کار کنم نه با امریکایی‌‌ها. شاه هم قبول کرد و من کار را شروع کردم، اما هنوز کار نیمه‌‌کاره بود و تمام قسمت‌های دانشگاه راه نیفتاده بود که دیدم دو نفر امریکایی دارند در محوطۀ دانشگاه قدم می‌‌زنند. به منشی گفتم اگر با من کار داشتند وقت ملاقات نده. فردا دیدم شاه تماس گرفت که بهتر است شما در جای دیگری مشغول شوید!
آنها در بخش فرهنگ عمومی هم فعالیتی داشتند؟
یکی از افرادی فعال در امور فرهنگی ایران، در این مدت نمایندۀ فرهنگی اسرائیل در ایران به‌نام مئیر عزری بود. او گروه‌های رقص را از اسرائیل به ایران می‌‌آورد یا به در خواست شهردار تهران گروهی از اسرائیل می‌آورد که به جوانان آموزش تفریحات بدهد. حتی افرادی که می‌‌خواستند حزب یا گروه تأسیس کنند به او مراجعه می‌‌کردند تا برایشان اساسنامه بنویسد!
آیا می‌‌شود گفت که با توجه به نتایجی که از برنامه‌‌های فرهنگی مستبدانه در دورۀ رضاخان گرفته بودند، فعالیت‌های فرهنگی دورۀ محمدرضا نرم‌‌تر شد؟
بله، ولی برخورد سلبی کنار گذاشته نشد؛ برای مثال ساواک بیش از ششصد عنوان کتاب مذهبی را توقیف کرد. رویکرد مستبدانه سر جای خود بود، اما برنامه‌‌هایی مانند پیشاهنگی و جشن شیراز و مانند آن هم اضافه شد.
سوتیترها
دولتمران رضاخان از دورۀ کودتا به بعد مانند تقی‌‌زاده، سیدنصرالله سادات‌‌اخوی و محمدعلی فروغی عمدتاً چهره‌‌های فراماسون بودند. این فراماسون‌ها برنامه‌‌ریزی‌‌ها از پیش انجام‌شده را باید اجرایی می‌‌کردند. موانعی بر سر راه بود که یک دیکتاتور قلدر باید با زور و ایجاد رعب و وحشت آنها را از سر راه برمی‌‌داشت و از این جهت سفاکی رضاخان به درد آنها می‌‌خورد
یکی دیگر از دلایل این ناکامی، ماهیت فرمایشی برنامه‌‌های فرهنگی بود؛ یعنی برنامه‌‌ها کاملاً دستوری و از بالا به پایین حکم می‌‌شد این ماهیت دستوری به دلیل شتاب در دستیابی به اهدافشان بود؛ آنچه در دورۀ محمدرضا کاملاً جهت عکس یافت