غربزدگی و ورشکستگی جریان روشنفکری در ایران

اندیشیدن از جمله موهبت هایی بود که خداوند سبحان به انسان ارزانی فرمود تا با آن بر زمین حکومت نماید با درک اسرار طبیعت به اوج شکوه و جلال پروردگار پی ببرد. در واقع اندیشیدن از جمله ابزارهایی است که از جانب باریتعالی به انسان عطا شد تا به واسطه آن کرامت ذاتی انسان تایید شود، با اعطای موهبت اندیشیدن به انسان، حجت بر انسان تمام شد. پس اندیشیدن جزوذاتی انسان است و هر انسانی در حالت طبیعی آراسته به این موهبت خدا دادی می باشد.
در جامعه ما بعضاً اتفاقی رخ می دهد که می توان آن را به عنوان خبط، خطا، اشتباه یا کوته نظری معرفی کرد. این اشتباه از قضا از جانب برخی مدعیان به اصطلاح فضل و دانش صورت می گیرد. این اشتباه رایج از این قرار است که، مفهوم روشنفکر، با هر کسی که فکر می کند، خلط می شود. یعنی روشنفکر همان کسی پنداشته می شود که فکر می کند و هر کسی که فکر می کند و اهل نظر است روشنفکر است. در صورتی که این صغرا و کبرا، اشتباهی فاحش قلمداد می شود و تبعات خطرناک بسیاری دارد.
علوم انسانی بر مدار مفاهیم می چرخد، مفاهیم آجرهای ساختمان دانش بشری را تشکیل می دهند. با فهم ناقص این مفاهیم، اغتشاش مفهومی به وجود می آید، این اغتشاشات به عرصه جامعه کشانیده می شود و موجبات آنومی و بی هنجاری وهنجار شکنی را بوجود می آورد.
روشنفکر و کار روشنفکری یکی از این مفاهیم است، مفهومی که ریشه در غرب دارد، در ایران نیز گاهی با واژه (منورالفکری) از آن یاد شده است. روشنفکر، مثل دیگر مفاهیم علوم انسانی، بار مفهومی و ارزشی خاص خود را دارد ومترادف دانستن آن با خردورزی و اندیشیدن ساده لوحی و اشتباهی محض است. روشنفکری، مفهومی زاده علوم انسانی غربی می باشد که در دوره موسوم به ( روشنگری) به وجود آمد. در این دوره سلسله ای از اندیشمندان به وجود آمدند که حامل آموزه های خاص اومانیستی و سکولار بودند و هم اینان نخستین روشنفکران غرب بودند. روشنفکر، در واقع نماد بارز انسان خلق شده در دوران مدرنیته است، فردی که زاده ایستارهای مادی، اومانیستی و سکولار می باشد. روشنفکری به معنای اندیشه گری نیست، بلکه اندیشیدن با روش ها واصول خاصی است، اندیشیدن با روش ها و سبک های غرب مدرن است. روشنفکران، ساکنان یک سبک زندگی اند که آن را با عنوان مدرنیته می شناسیم. روشنفکران، نخستین مبلغان ارزش های غرب سکولار ند که دائماً در هر جای که باشند مشغول بسط وتوسعه ایستارهای غربی می باشند و آن ایستارها را به نام ایستارهای پیشرفته به خورد مردمانشان می دهند.
روشنفکری، دیگر حتی ربط و نسبت زیادی با فکر کردن ندارد و روشنفکران بیشتر به تبلیغات چی های ارزان قیمت غرب می مانند، و نه اندیشورانی جسور و صاحب ذوق. روشنفکران سودازدگان عصر جدیدند و نه ره پویان راه اندیشه. روشنفکران در زمان ما حاملان ایده آل ها و ارزش هایی هستند که یک طبقه را تشکیل می دهند، این طبقه در هر کجای دنیا که باشند، از فرانسه ( که خاستگاه تشکیل این طبقه می باشد) تا روسیه، کامبوج، کنیا، کانادا، مالزی، افغانستان یا ایران به دلیل نقش شان در اشاعه ایستارهای دنیای غرب و علوم انسانی مغرب زمین به راحتی قابل شناسایی هستند.
مولفه های روشنفکران
طبقه روشنفکر که در اقصی نقاط جهان پراکنده شده اند، ویژگی ها و مولفه های اندیشگی خاصی دارند که با شناخت این مولفه به راحتی می توان آنها را شناسایی کرد و در برخورد با آنها تدابیر نظری خاصی را تدارک دید.
یکی از نخستین ویژگی های عام وکلی جریان روشنفکری، تاکید وافری است که بر عقل و عقلانیت ابزاری و مال اندیش قائل اند. روشنفکران با استناد به عقل محدود انسانی و اعتماد کامل به آن ابزارهای دیگر دانش و آگاهی همچون وحی را انکار می کنند. در انگاره اینان عقل باید مولد علم باشد، علم باوری از دیگر شاخصه های جریان مذکور است. از منظر اینان علم ابزار ایجاد رفاه مادی است و بین علم و تعالی انسان که از اهداف اساسی ادیان است قرابتی وجود ندارد. علم باوری جریان روشنفکری به اصالت تجربه گرایی ( آمپریسم) منجر می گردد، که علم را تنها به هر چیز قابل تجربه محدود می نمایند و نوع بشر را از حقایق جوشان وحیانی دور می سازند. روشنفکران نسبت به علم نگرشی وحدت گرایانه دارند، یعنی علم را چیزی قابل تقسیم بندی به علم غربی و علم اسلامی نمی دانند، از این رو همواره منکروجود جریان بومی سازی علوم هستند.
فرد باوری، از دیگرویژگی های جریان روشنفکری است. فرد باوری نقطه آغاز علم غربی است و در آخر نیز منجر به نسبی باوری می شود. از این منظر هر فردی برای خود ارزش هایی دارد و در عرصه جامعه نیز در صدد است تا آن ارزش ها را به کرسی بنشاند، در این شرایط دیگر هنجاری در جامعه باقی نمی ماند. روشنفکران به نام مدارا و اومانیسم، فرد را یگانه مرجع و منبع حقایق می دانند در صورتی که فرد و ذهن فردی همواره اسیر نفسانیات و غرایز و محدودیاتی می باشد که بدون همراهی علم وحیانی به هیچ مقصدی نخواهد رسید.
از دیگر ویژگی های این طبقه، اعتقاد به آزادی منفی می باشد. اینان خواهان باز شدن کامل قید و بند ها از دست انسانند. این مفهوم از آزادی را در غرب (جان استوارت میل) بر سر زبان ها انداخت و در قرن بیستم توسط یکی از شوالیه های جنگ سرد فرهنگی یعنی ( آیزایا برلین) مجدداً تئوریزه شده و به عنوان یکی از اصول عام جریان روشنفکری معرفی می شود.
سکولاریسم، از معروف ترین مولفه های جریان روشنفکری در عرصه سیاست است. بر مبنای این آموزه بعد روحانیت و معنویت به کنج محراب ها فروکاسته می شود. از نظر قائلان به سکولاریسم، مذاهب هیچ جایگاهی در عرصه اجتماعی و سیاسی ندارند. این واژه در زبان فارسی با بدیل هایی چون عرفی سازی و دنیوی گرایی ترجمه می شود.
از دیگرمولفه های جریان مذکور، اروپا محوری است. روشنفکران در هر کجای دنیا که باشند تنها مرجع فرهنگی را اروپا می دانند و تماماً سعی بر آن دارند تا مردمان اجتماع خودشان را شبیه به اروپائیان نمایند. اروپا برای اینان نماد علم و پیشرفت است و فرهنگ های خودی را به نام فرهنگ اروپایی تحقیر می نمایند.اروپا محوری از مولفه های عام جریان روشنفکری است و از این رو بود که آل احمد این جماعت را غرب زده معرفی می کرد.
خاستگاه های جریان روشنفکری
در تاریخ اروپا ما شاهد دوره ای خاص هستیم، یعنی زمانی که از قرون حدود پنجم میلادی اقوام وحشی به امپراطوری روم حمله نمودند و موجبات نابودی آن را فراهم آوردند.ولی این اقوام به دلیل تقدس کلیسا به این نهاد تجاوزی ننمودند، در نتیجه قدرت دنیوی نابود شد وتنها قدرتی که باقی ماند قدرت کلیسا به عنوان یک نهاد بود. این روال قدرت گیری همراه بود با تحریف آموزه های اصلی مسیحی، آرام آرام سلیقه های آباء کلیسا جای آموزه های سراسر رحمت آمیز مسیح را گرفت. از این رو جمود فکری عده ای از بزرگان کلیسا باعث طرد خیل گسترده ای از دانشوران و اندیشمندان اروپایی از نهاد کلیسا شد. باید به این نکته اشاره کرد دلیل مذهب گریزی روشنفکران اروپایی فقدان شریعت در مذهب مسیحیت بود چون اصحاب کلیسا دین را بدل به کلمات قصار نمودند که توسط عده ای از بزرگان کلیسا بیان شده بود. از حدود قرون 11 یا 15 میلادی مسائل دیگری چون تفتیش عقاید به وظایف کلیسا اضافه شد و همچنین باعث شد تا اروپا به جمود فکری دچار آید و وضعیتی که از آن با عنوان تاریک اندیشی یاد می کنند بوجود آمد. در برابر این وضعیت اندیشوران اروپایی خود را روشنفکر خواندند.
کانون جریان روشنفکری فرانسه، و شهر پاریس، در ربع اول سده هجدهم در زمانه لویی پانزدهم (1710-1774) بود. روشنفکران خویشتن را جهان وطن معرفی می کردند و پاسدار حقوق مردم، ولی مسئله اینجا بود که فهم آنها از انسان به قشر بورژوا محدود می ماند. روشنفکران حتی در خود اروپا نیز چیز زیادی برای طبقات پایین دست جامعه نداشتند. ولتر، یکی از نخستین روشنفکران فرانسوی، برای اینکه به نقد نظام اجتماعی بپردازد که انسان را به ورطه نا آگاهی و بهیمیت می کشاند، تصویری از دهقانان به دست می دهد که به زحمت بالاتر از چهارپایان قرار می گرفت. از این رو بود که روشنفکران علی رغم داعیه هایشان مبنی بر رساندن سود و فایده و دانش به گستره اجتماع، ولی به فرایندی یاری رساندند که به واسطه آن زندگی سکولار و بورژوا مآب بدل به ویژگی اساسی جامعه واقتصاد شد. روشنفکران مبنای فرهنگی را طراحی کردند که هیچ ربط و نسبتی با زندگی روزمره آدمیان نداشت، این فرهنگ، شامل نوعی تجمل گرایی و ویترینی بود که تنها مصرف کنندگانش قشر بالای جامعه و عمدتاً اشراف بودند.
این وضعیت ادامه یافت تا به قرن بیستم رسید. در قرن بیستم متعاقب حادثه ای که از آن با عنوان ( قضیه دریفوس) یاد می شود موج دوم جریان روشنفکری به راه افتاد. در سال 1894، آلفرد دریفوس، افسر یهودی ارتش فرانسه به جرم خیانت به وطن در دادگاه محاکمه شد. برخی از چهره های فرانسوی مثل امیل زولا، مارسل پروست، آناتول فرانس به همراه سیصد تن دیگر نامه ای را به رئیس جمهور وقت فرانسه نوشتند که به اعلامیه روشنفکری، مشهور شده است. این حرکت باعث شد تا چند سال بعد دریفوس آزاد شود. روشنفکران این اقدام را نخستین پیروزی خود قلمداد می کردند. جریان روشنفکری در موج دوم خود با مسئله یهود ارتباط ویژه ای یافت. تئودور هرتزل، یکی از بنیان گذاران فکری جنبش شیطانی صهیونیسم، در روزهای محاکمه دریفوس به عنوان روزنامه نگار در آن دادگاه حضور داشت و از این حربه سود جست تا به مظلوم نمایی قوم یهود بپردازد و از این مسئله الهام گرفت. از این رو جریان روشنفکری از همان ابتدا با دفاع از یهودیت صهیونیستی عجین شده است.
جریان روشنفکری در ایران
روشنفکران دیانت را مانعی در راه پیشرفت علوم، تسخیر طبیعت، زندگی مسالمت آمیز جوامع، استقرار حکومت های عادلانه و بهره مندی از لذایذ زندگی به شمار می آوردند. درگیری اندیشمندان با دین بسیار جدی بود.متفکران و پیشگامان نهضت فکری جهان غرب به مناقشات فرقه ای و مسائل مورد اختلاف کاتولیک ها و پروتستانها نمی پرداختند، بلکه ایشان خود مسیحیت و گرامی ترین اصول این دیانت را مورد تردید قرار می دادند.
در پی وقوع نهضت به اصطلاح نوزایی دینی در اروپا، موج این تحول البته با تاخیر دویست ساله، در دوران قاجار به ایران رسید. سفرهای سلاطین قاجار به اروپا و همچنین اعزام تعدادی از افراد جهت تحصیل به ممالک اروپایی، باعث شد تا اندیشه تحول خواهی و مدرنیسم به ایران نیز وارد شود. اما از آن جا که تولد روشنفکری در ایران نیز بر اساس تقلید از مدل اروپایی بود و نه بر حسب اقتضائات فرهنگی و دینی ایرانی، دیری نپایید که روشنفکران اروپا رفته رفته از اولین مخالفان و معترضان فرهنگ و به طریق اولی، دین و مذهب در ایران شدند. از این رو این جریان به رغم داشتن داعیه خود مبنی اصلاح جامعه و فرهنگ، نه تنها نتوانستند ذره ای جامعه ما را به سوی اصلاح و بهینه شدن سوق دهند بلکه با تضعیف پایگاه و جایگاه روحانیت و دین، واپسین امید به اصلاحات نیز رو به ضعف و سستی گرایید، تا جایی که در اوج نهضت مشروطه، شیخ فضل الله نوری که خود از روحانیون مجد در اصلاحات بود، در تهران به دست افراطیون به دار کشیده می شود.
اساساً خبط و خطای بزرگ جریان روشنفکری در ایران همین جا بود که به تقلید از غرب در صدد دین زدایی از جامعه بر آمد. در صورتی که دین مبین اسلام صاحب شریعت بود و در جای جای زندگی روزمره ایرانیان نفوذ نموده بود وهمچنین هیچ گاه نه تنها سابقه جمود و تاریک اندیشی کلیسا در غرب را نداشته بلکه همواره خود منادی طلب علم و فضل بوده و اکثر قریب به اتفاق دانشمندان، مومن به دین اسلام بودند. گذشته از این دین اسلام نسبتی با جمود کلیسا ندارد و حتی خود انقلابی ترین نیروی اجتماعی نیز هست، مثال تاریخی آن تحریم تنباکو و حرکت ضد استعماری میرزای شیرازی می باشد.
روشنفکران ایرانی در مشروطه آغاز به کار کردند و می پنداشتند که از آن جا که غرب پیشرفته با کلیسا در افتاد پس ما نیز باید چنین کنیم. میرزا فتحعلی آخوند زاده، مبنای مبارزه با دیانت اسلام را، بیش از هر چیزی بر عربی بودن آن نهاده، در عین مخالفت با دین اسلام؛ از دیانت زرتشتی طرفداری می کند، نه به لحاظ معقولیت و کمالات، بلکه صرفاً بر مبنای ایرانی بودنش! و این خود روشنگر تهی بودن جریان روشنفکری ما از یک درونمایه منطقی و مبنای درست است.
روشنفکران ایرانی، دین را که تمام شئون زندگی ایرانیان مسلمان را تشکیل می داد پس می زدند و قصد تخریب آن را داشتند، در حالی که در ایران همیشه دین و روحانیون وزنه ای بودند در میان مردم و به نفع مردم و معترض به قدرت غصبی حاکمان، نه تنها به قول دکتر شریعتی، امضای هیچ روحانی ای در پای هیچ سند خیانت باری نبوده، بلکه روحانیون در برابر خیانت و تعدی حاکمان جور، پناه و پشتیبان مردم نیز بوده اند.
رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله خامنه ای در بیانی شیوا لحظه تولد جریان روشنفکری را در ایران این گونه توصیف می نمایند: «روشنفکری در ایران، بیمار متولد شد.مقوله روشنفکری، با خصوصیاتی که در عالم تحقق و واقعیت دارد که در آن فکر علمی، نگاه به آینده، فرزانگی، هوشمندی، احساس درد در مسائل اجتماعی و به خصوص آن چه مربوط به فرهنگ است، مستتر است در کشور ما بیمار و ناسالم و معیوب متولد شد. چرا؟ چون کسانی که پیشقراولان اولیه روشنفکری تاریخ ما بودند؛ آدم های ناسالمند. اکنون من سه نفر از این شخصیت ها و پیشروان روشنفکری در ایران را اسم می برم: میرزا ملکم خان ارمنی، میرزا فتحعلی آخوند زاده، حاج سیاح محلاتی. این کسانی که اولین نشانه ها و پیام های روشنفکری قرن نوزدهمی اروپا را وارد ایران کردند، به شدت نامطمئن بودند. مثلاً میرزا ملکم خان که داعیه روشنفکری داشت و می خواست علیه دستگاه استبداد ناصر الدین شاهی روشنگری کند، خود دلال معامله بسیار استعماری و زیان بار ( رویتر) بود. فتحعلی آخود زاده نیز شبیه به ملکم خان عمل می نمود. ایشان قبل از انقلاب اکتبر به قفقاز رفت و در روسیه سر سفره تزار ها نشست و با کمک تزارها و زیر سایه آنها، به خیال خودش بنا کرد علیه دستگاه استبداد ایران مبارزه کردن. این مبارزه ، مبارزه نامطمئنی بود؛ این قابل قبول نبود. اولین چیزی را هم که این ها هدف قرارمی دادند، به جای این که بیشتر استبداد و جهات سیاسی باشد، به دین و اعتقادات مردم و سنت های اصیل بومی می پرداختند و به آنها حمله می نمودند. حاج سیاح، نیز نمونه ای دیگر است. او شرح حالش را در سفر اروپایی خود نوشته است. کسی که این کتاب را بخواند، شک نمی کند که در این کتاب به صورت سفارشی شده ای سعی شده با هر جایی که پای یک روحانی آزاده بزرگ در میان است برخورد شود، عملاً نام او کتمان شود وماجرای او مطرح نگردد. روشنفکری در ایران این گونه متولد شد. »
در واقع ، همان طور که مقام معظم رهبری اشاره داشتند، جریان روشنفکری هیچ گاه در راه منافع ملی و منافع مردمان ایران زمین عمل ننموده اند، بلکه همواره با تقلید صرف از آموزه های غربی افسار خود را به بیگانگان داده اند و چهار نعل در راه حفظ و پیشبرد منافع غربی ها تلاش می نمودند. در این راه آنها نخستین سد مقاوم را دین می یافتند و تمام هم و غم خود را صرف تخریب این نیروی انقلابی ومقاوم در برابر استعمار واستکبار می نمودند.
در ایران، روشنفکران طرفدار یهودیت و صهیونیسم در قالب بهائیت به وجود آمدند. یهودیت از آنجا که می دانست مورد اعتماد ایرانیان نیست، بلافاصله تغییر شکل داده و با رنگ و لعابی ایرانی وارد گود شدند. بهائیت توسط روشنفکران یهودی مآب اداره می شد تا به واسطه ایرانی بودن بتوانند زمام امور را به دست بگیرند، این جریان عمدتاً در لژ های فراماسونی فعالیت می نمود. از زمانی که میرزا ملکم خان نخستین لژ فراماسونی را در ایران تاسیس کرد تا زمان پهلوی دوم تعداد این لژ ها افزایش یافت و اساساً کشور در زمان پهلوی توسط این لژ ها اداره می شد و اینها یکی از پایگاه های اصلی صهیونیسم در ایران بودند که تفکرات اومانیستی و سکولاریستی را به خورد روشنفکران ایرانی می دادند و از طریق آنها این تفکرات را به جامعه اسلامی تزریق می نمودند.
سر جان ملکم، سفیر بریتانیا در ایران زمان قاجار به صراحت گفته بود که ما کسانی را در کشور های جهان سوم تربیت می کنیم که از ما به منافع ما حساس تر باشند. اگر با نگاهی بی طرفانه به رویداد های کشور نگاه کنیم، به خوبی رد پای این ادعا را مشاهده می کنیم. این اشارات موجز خود نشانگر این مطلب است که، روشنفکران ایرانی همواره علیه مردم و منافع ملی حرکت کرده اند و در لباسی که باشند چه طرفدار غرب، چه ملی گرا و چه چپ کارنامه سیاهی دارند و به جای اینکه دردی از مردمان جامعه درمان کنند خود همانند خوره ای بر پیکر این جامعه افتاده و از هر طرف آن را مورد هجمه و صدمه ای قرار داده اند.
مقام معظم رهبری اشاره دارند که این جریان در مسائل عظیم کشور با منشی خائنانه حضور یافته اند. آنها در قضیه 28 مرداد لب از لب نگشودند و منفعلانه تنها به نظاره نشستند. حتی بعد ها در قضیه عظیمی چون پانزده خرداد نیز هیچ واکنشی از خود نشان ندادند. روشنفکران پر ادعای آن زمان، همان هایی که شعر می گفتند، قصه می نوشتند، تحلیل سیاسی می کردند، همان هایی که داعیه رهبری مردم را داشتند، همان کسانی که عقیده داشتند در هر قضیه ای از قضایای اجتماعی، وقتی آن ها در یک روزنامه اظهار نظر می کنند همه باید قبول کنند، همین ها تنها سکوت اختیار کردند.
از این رو جریان روشنفکری در ایران اساساً ورشکسته است چون هیچ گاه نتوانسته ( یا بهتر بگوییم نخواسته ) تا شرایط جامعه را درک کند چون چشم و گوش بسته شیفته غرب و دستاوردهای آنان بوده است وبا گریز از شرایط جامعه خود و پشت سر نهادن مذهب که شاکله هویت ایرانیان مسلمان بوده و هست، سعی داشته تا به خیال خود در ایران تحولی به وجود آورد ولی جهالت تعمدی این جریان را به مرز ورشکستگی کشاند و عوامل عقیم شدن آن را فراهم آورد.