درباره‌ی تأسیس فرستنده‌ی رادیو در ایران

گفت‌وگو با مهدی قاسمی

به منظور طرح پرسش‌هایی درباره‌ی چگونگی پیدایش فکر تأسیس فرستنده‌ی رادیو و وجود آگاهی به نقش آن به عنوان ابزار انتقال اندیشه‌ها و ایده‌آل‌های نو و مترقی حاکم بر دستگاه حکومتی رضاشاه و یا چگونگی تأثیرات آن در شکستن فضای بسته و مذهبی کشور و پرسش‌های دیگری از این دست، به سراغ آقای مهدی قاسمی یکی از مدیران سابق این مؤسسه‌ی ارتباط‌جمعی رفتیم. مجموعه‌ی پرسش‌های خود را به صورت کتبی خدمت ایشان ارسال کردیم. آقای قاسمی در پاسخ مستقیم به برخی از پرسش‌ها و جوابیه‌ی کلی‌ای به مجموعه‌ی دیگری از آن‌ها متن زیر را در اختیار ما قرار دادند. از جمله در پاسخ به نخستین پرسش ما در مورد چگونگی پخش برنامه‌های به زبان فارسی فرستنده‌های خارجی بر روی ایران، نظیر رادیو بی‌بی‌سی یا رادیو آلمان، پیش از تأسیس رادیو ایران نوشته‌اند:
واقعیت این است که من در کم و کیف خبررسانی از ایران در روزگار مورد بحث به رادیوهای خارجی نظیر بی‌بی‌سی، اطلاع جامعی ندارم و هیچگاه هم پیش نیامده است که شخصاً در این زمینه به مطالعه‌ای دست یازم. آنچه را که بعدها و پس از پیوستن به رادیو ایران از پیشکسوتان و دست‌اندرکاران قدیم رادیو، در این باره شنیدم نیز آنگونه که بایسته است وافی به مقصود نیست. نقل آن‌ها عمدتاً از این مقوله تجاوز نمی‌کند که رادیوهای خارجی در دوره پیش از تأسیس رادیو در ایران و حتی سال‌های بعد بیشتر از گزارش‌های سفارتخانه‌ها تغذیه می‌کردند که البته رادیو برلن بدلیل آنکه حکومت گرایش‌هایی به آلمان یافته بود و روابط دو کشور هم، دمادم رو به گسترش داشت، در این باره با بهره‌گیری از شیوه آلمانی‌های مقیم ایران، از وضع مناسب‌تری برخوردار بود. (در این خصوص اگر پیش آمد توضیحات بیشتری خواهم داد) مسلماً ایرانی‌هایی هم بودند که با آن‌ها همکاری داشتند و در جمع آن‌ها سیاست‌پیشگان هم جای داشتند که به قطع و یقین در مسیر ارتباطاتی که با آلمانی‌ها برقرار کرده بودند نقش گسترده‌تری ایفا می‌کردند که پس از ورود انگلیس‌ها و متفقین به ایران گروهی از آنان مدتی در بند انگلیس‌ها بودند و بعدها آزاد شدند و مقامات مهمی را هم کسب کردند.
پاسخ ایشان در باره‌ی چگونگی پیدایش زمینه‌های فکری تأسیس فرستنده‌ی رادیو در ایران:
ـ پیش از رضاشاه تا آنجا که من تحقیق کرده‌ام، فکری در جهت تأسیس رادیو پدید نیامده بود. در دوران ظهور و نضج اندیشه‌ی مشروطه‌خواهی و حتی سال‌ها پس از تأسیس پارلمان و گذر از کودتای محمدعلی‌شاه هم آنچه در مرکز افکار آزادیخواهان قرار داشت، پاگیری جوهره‌ی مشروطیت و بهتر است بگویم “مشروطه‌ی ناکام” بود. در پی کودتا و مجلس دوم هم، نوبت به مقابله با دستبردها و مطامع دو کشور روس و انگلیس رسید و قراردادهای مبتنی بر تجزیه‌ی (عملی) ایران در زیر پوشش حفظ “استقلال” پیش آمد و نیز رفت‌وآمد سریع دولت‌ها تا کودتای ۱۲۹۹ و وقایع جنگل و خراسان و غیره و غیره، اما اینکه گفته شده است بسیاری از اصلاحات دوران رضاشاهی نظراً نطفه در گذشته و خصوصاً‌ اندیشه‌ی مشروطه‌خواهان (واقعی) داشته است، به گمان من در یک زمینه صحیح و در زمینه‌ی دیگر ناپخته است.
از ایشان پرسیده بودیم که؛ رادیو ایران با چه ظرفیتی کار خود را آغاز نمود، یعنی چند ساعت در روز برنامه داشت و صدای آن در چه گستره و محدوده‌ای از کشور شنیده می‌شد سرپرستی این نهاد بر عهده‌ی کدام بخش از دستگاه دولتی بود؟
ـ رادیو در آغاز تأسیس و تا چند سال بعد از آن، حداکثر ۱۲ ساعت برنامه داشت و قدرت فرستنده هم بسیار اندک بود و بنابراین برد صدای آن چندان نبود که در استان‌های دوردست شنیده شود. مدیران رادیو که عموماً از سوی دولت انتخاب می شدند و سال‌های نخست هر چند اداره‌ی رادیو را به عهده داشتند ولی دستگاه فنی، به وزارت پست و تلگراف و تلفن تعلق داشت و مهندسان و کارشناسان آن وزارت، امور فنی را در دست داشتند. مرکز فرستنده، هم در بی‌سیم پهلوی بود و از ابواب‌جمعی وزارت پست و تلگراف که در خیابان قدیم شمیران جای داشت. در آنجا یکی دو استودیو برپا شده بود که از آن عمدتاً خبر و موسیقی و گزارش‌های مملکتی که از سازمان‌های مختلف می‌رسید پخش می‌شد. در واقع آنچه بود، به مفهوم گسترده و اصیل رادیو بدانگونه که در کشورهای پیشرفته رایج است و بعدها هم در ایران وسعت و تنوعی یافت، قابل تلقی نبود.
و سپس به مجموعه‌ی باقی‌مانده‌ی پرسش‌های ما در مورد پخش برنامه‌ی‌های هنری و بویژه موسیقی با توجه به فضای سخت مذهبی یا چگونگی برخورد و استقبال مردم، نحوه‌ی خبررسانی به سراسر کشور و…. متن ذیل را مرقوم و ارسال داشتند که البته عمدتاً متوجه‌ی دهه‌های پس از رضاشاه است و بیشتر حاوی تجربه‌های شخصی ایشان در دوره‌ی مدیریت خود و کم و کاستی‌های مدیریت این دستگاه ارتباط جمعی در دوره‌های بعدی است که ما نیز آن را به همان صورت در اختیار خوانندگان قرار می‌دهیم.
ـ تأسیس رادیو در ایران در اردیبهشت ۱۳۱۹ از جلوه‌های “مدرنیزاسیونی” بود.
در آغاز، دستیابی به رادیو خصوصاً با برد ضعیف صدا، برای عامه دشوار و تنها برای خانواده‌های بالنسبه مرفه میسر بود، آنهم عمدتاً‌ در شهر تهران. در واقع داشتن رادیو تا چند سالی پس از آغاز کار مانند داشتن تلفن و حتی برق جنبه‌ی اشرافی داشت و هر کس رادیویی داشت، پزی هم داشت. در آن زمان من یک نوجوان دبستانی بودم و اغلب جمعه‌ها، با یک دنیا شوق و هیجان به خانه‌ی یکی از خواهرانم که رادیویی دست‌ و پا کرده بود می‌رقتم و تا در آنجا بودم، در مقابل رادیو چمباتمه می‌زدم و تکان نمی‌خوردم و خصوصاً دلبسته‌ی قصه‌گوئی شادروان صبحی بودم تا آنکه نمی‌دانم چه پیش آمد، با آنکه ما از خانواده‌های بسیار متمکن هم نبودیم به همت برادر بزرگم صاحب رادیو شدیم و به خاطر دارم که گاهی بچه‌ محل‌ها را به خانه می‌آوردم و از شما چه پنهان، تا پزی هم داده باشم. به هر روی از چشم بچه‌ها می‌خواندم که با اشتیاق در پای صندوقی که از آن صدای آدمی‌زاد بر می‌آید می‌نشستند و در عین حیرت، لذت می‌بردند.
در آن زمان در قیاس با امروز که سهل است، در قیاس با سال‌های چندی که رفته‌رفته رادیو عمومیت بیشتری پیدا کرد، برنامه‌های رادیویی بسیار ساده و ابتدایی بود و در اساس تنها اخبار دولتی و موسیقی درون مایه‌ی برنامه‌ها را تشکیل می‌داد و البته رادیوهای قوی‌تر این امکان را هم می‌داد که بزرگترهای علاقه‌مند به مسائل بین‌المللی به برنامه‌های خارجی نیز در زمان جنگ جهانی دوم خصوصاً به برنامه‌های فارسی رادیو برلین که بوسیله‌ی بهرام شاهرخ اداره می‌شد و از “شاهکارهای” ارتش آلمان داد سخن می‌داد، گوش کنند. توجه مردم به رادیو برلن بدین‌جهت بود که در آنروزگار با چرخش رضاشاه به سوی آلمان و هم‌چنین رسوب نفرت مزمن مردم از سیاست‌های روس و انگلیس تبلیغات هیتلری هم زمینه‌ی گسترده داشت و اجمالاً بگویم که بهرام شاهرخ بدینگونه مرید بسیار کسب کرده بود و بعدها که به ایران آمد، مدتی اداره رادیو را در تصدی داشت.
ناگفته روشن است که اصولاً رادیو و سایر وسایل ارتباط جمعی مانند مطبوعات و حتی کتاب تابعی هستند از کیفیت فضای سیاسی و فرهنگی جامعه. بدین سیاق در دوره‌ی رضاشاه سوای برنامه‌های هنری که عمدتاً در موسیقی خلاصه می‌شد، اخبار و اندک مباحث اجتماعی به کیفیتی بود که حکومت طلب می‌کرد. پس از شهریور ۱۳۲۰ که فضای بالنسبه آزادتری ظاهر شد، هر چند مباشرت مطلق حکومت در اداره‌ی رادیو پابرجا ماند ولی به تبع فضای تازه، مختصر تحولی در برنامه‌های رادیویی پدید آمد که طبعاً با آمد و رفت سریع دولت‌ها در هر دوره ساز حکومتی را کوک می‌کرد که بر سر کار بود. بنابراین اگر از کلمه (تحول) در این مراحل یاد می‌کنیم، به معنای آن نیست که رادیوی ما به شیوه‌ی رادیوهای خارجی که سابقه‌ی ممتدی در ایجاد و گرداندن این وسیله داشتند می‌گردید. منظورم این است که (تحول) اگر بشود این کلمه را به کار گرفت ـ به همان تبعیت از خواست دولت‌های موقت و گریزپا خلاصه می‌شد و در همان خط (بدوی) و بی‌بهره از کارشناسی به کار خود ادامه می‌داد. برای آنکه از چند و چون این بیگانگی با عنصر “کارشناسی” اطلاع داشته باشید، به خاطره‌ای از همکاران رادیویی خود که از آغاز در چرخاندن رادیو شرکت داشتند، می‌پردازم که نقل می‌کردند، در زمان ریاست یکی از مدیران نخستین رادیو (از بردن نام او احتراز می‌کنم)، وقتی ماه رمضان یا محرم رسید از او پرسیدند، با موسیقی چه کنم؟ پس از تأملی گفته بود “موسیقی را بگذارید، اما کمی یواش‌تر”  در واقع گرداندن رادیو با اپراتورها بود که در یکی دو اتاق (اکوستیک شده) گویندگان و نوازندگان را جای می‌دادند و به آن‌ها علامت می‌دادند (چراغ می‌زدند) که کارشان را سربگیرند و باز در این جا خاطره‌ای از همکاران دارم که نقل آن خالی از مزاح نیست.
تعریف می‌کنند در میان نوازندگان، فردی بود که به افراط علاقه‌ داشت هر روزه اثری از او پخش شود و این با جدول مختصر برنامه‌ها خوانایی نداشت، نتیجه آن که رندانه تصمیم می‌گیرند، هر روزه او را در یکی از اتاق‌ها (استودیوها) بنشانند و از او بخواهند که سازش را سر دهد و او هم با شوق و ذوق این کار را می‌کرد ولی پخشی در کار نبود و گفتنی است که او روز بعد که برای “اجرای برنامه” به دفتر رادیو می‌آید یک انبان قصه داشت که چطور ساز او در محافل گوناگون گل کرده است.
و اما به گمان من “تحول” عمدتاً در نظام اداری و برنامه‌سازان رادیو از هنگامی آغاز شد که تصدی کار به نصرت‌الله معینیان واگذار گشت. (پس از امرداد ۳۲) البته او هم از سابقه‌ی کارشناسی در این زمینه آنقدرها برخوردار نبود ولی خصلت “نظم‌طلب” و در عین حال سختگیر او سبب شد، نظام کار سروسامانی به خود بگیرد و به کمک استعدادهای موجود برنامه‌ریزی و برنامه‌سازی نظم و نسقی پذیرد. به هر حال چند سالی بعد از آن بود که من تصادفاً به جرگه‌ی رادیویی‌ها پیوستم. باید بگویم در آن دوره شیوه‌ی کار بیشتر جنبه‌ی ابتکاری داشت. مسئولان در کنار رئیس خود می‌نشستند، طرح برنامه می‌ریختند و آن را به نویسندگان مختلف تحت نظر شورای عالی نویسندگان که مشتمل بر پنج نفر بود وامی‌گذاشتند و پس از طی مراحلی که به آن اشارتی خواهم داشت، برنامه‌ای مصوب روی آنتن می‌آمد  گفتارهای بسیار معدودی هم که به طور زنده (البته بعد از تصویب) پخش می‌شد و از جمله (اخبار)، به وسیله‌ی گویندگان خوانده می‌شد. به این معنا که گوینده نقشی جز از رو خواندن نداشت. برای موسیقی هم شورائی خاص (مدت‌ها به سرپرستی مشیر همایون شهردار) پدید آمد و خرده‌خرده رادیو صاحب ارکسترهایی شد که برخی به موسیقی سنتی و پاره‌ای به موسیقی مجلسی و شادی‌آور تفریحی تعلق داشت که اغلب از گروه اخیر بعنوان “غلط” موسیقی جاز یاد می‌شد و باز خرده‌خرده یک بخش مستقل موسیقی به نام “گل‌های رنگارنگ و گل‌های صحرائی” با سرپرستی مرحوم پیرنیا پدید آمد که خاطرخواه فراوان یافت.
نمی‌توان انکار کرد که رادیو از این دوران (که دیگر همه‌گیر شده بود) از دیدگاه خاص نفوذ فراوان در جامعه یافت.
به طور کلی برنامه‌های این مرحله را می‌توان سوای بخش‌های موسیقی به سه دسته تقسیم کرد:
الف: برنامه‌های سیاسی عمدتاً شامل اخبار و گزارش‌های روز که تا معینیان بر سر کار بود، بر جزئیات آن نظارت داشت. خبرها و گزارش‌ها را خبرگزاری پارس تهیه می‌کرد و به دفتر معینیان که بعدها به وزارت رسید می‌فرستاد و او بنا برنظر خود (یا مصلحت)، مطالب قابل نشر را انتخاب می‌کرد که معنای صریح آن، همان “سانسور” بود.
ب: برنامه‌های تفریحی شامل تأترهای رادیو، گفت‌وگوهای طنزآمیز و ظاهراً “انتقادی” و امثال آن.
پ: برنامه‌های آموزشی و “ارشادی” که اغلب جنبه اختصاصی هم داشت، مانند برنامه کودک، برنامه کارگران، برنامه دهقانان، برنامه زن و زندگی و گفتارهای علمی و… که برخی آنقدرها کارشناسانه نبود ولی بعضی اطلاعات سودمندی در اختیار مردم می‌گذاشت، خاصه بی‌سوادان که از این وسیله سمعی بهره می‌بردند.
در ماه‌های محرم و رمضان هم روزهایی چند، موسیقی و برنامه‌های فوق‌الذکر به کلی حذف می‌شد و جای آن‌ها را گفتارهای مذهبی پر می‌کرد.
در دوره مورد بحث به ویژه بر زمینه‌ی نشر اخبار و گزارش‌ها و گفتارهای سیاسی، همچنان به تبع روح سیاسی زمان، نقد اساسی از شاخه‌های حکومت ممنوع بود و اگر مطلبی به اصطلاح نقدآمیز مثلاً در قالب نمایشنامه‌های فکاهی مطرح می‌شد، روی به احوال مردم داشت و از مسائل بسیار سطحی از قبیل “منع مردم از انداختن پوست موز در رهگذارها و یا پرهیز از پراکندن آشغال و به هنگام زمستان پرتاب نکردن برف بر سر رهگذرها و دیگر از این دست” تجاوز نمی‌کرد. اشاره به این مطلب را بالاخص به لحاظ نتیجه‌ای که از باب نقش کلی رادیو خواهم گرفت، ضروری دانستم، همچنین باید یادآوری کنم که این احتیاط که شالوده‌ی سیاسی داشت، به حدی غلیظ بود که برنامه‌های تفریحی را نیز گاه در می‌گرفت و مثلاً من هرگز ندانستم که چرا در برنامه‌های (نمایشی ـ تاریخی) مدتی اصراری بود که کلمه‌ی (شاه) در قصه‌ای که بن‌مایه‌ی نمایش بود نیاید و به کار گرفته نشود. ظاهراً بدین دلیل که نکند رفتاری به “شاهی” مفروض نسبت داده شود که وهن‌انگیز بنماید.
در مجموع انکار نباید کرد که خصوصاً جنبه‌های تفریحی و پاره‌ای برنامه‌های آموزشی با نظم و نسقی که رادیو یافته بود، در محافل مردم از زیر و بالا نفوذ فوق‌العاده‌ای پیدا کرده بود. در این زمان بود که مسئولیت نظارت بر برنامه‌های (غیرسیاسی) رادیو به من واگذار شد و جماعتی با تخصص‌های مختلف برای ارزیابی برنامه‌ها از دیدگاه جهت مطالب و کیفیت کارگردانی و ضبط و اجرا بسیج شدند. چندی بعد ضمن بقای این مسئولیت به شورای عالی نویسندگان پیوستم و در حیطه‌ی این مسئولیت بود که با بالا گرفتن قدرت فرستنده (به ‌هزار کیلو وات) و طبعاً رسیدن صدای رادیو به دوردست‌های کشور (گو اینکه در بعضی از مراکز استان‌ها فرستنده‌های محلی نیز پاگرفت که اغلب برنامه‌های رادیو ایران را رله می‌کردند) کار من نیز مانند بسی دیگر سنگین و سنگین‌تر شد. پس از بازگشت از یک سفر مطالعاتی و آموزشی به اروپا و آشنایی با شیوه‌های برنامه‌سازی در آن سامان. پیشنهاد کردم فرستنده‌ی سابق (رادیو تهران) به سبک رادیوی (فرانس کولتور پاریس) به یک رادیو با برنامه‌های سطح بالاتر و اصطلاحاً آکادمیک تبدیل شود که به وسیله‌ی آن بتوان از دانش افرادی در ردیف استادان دانشگاه و سایر محققان استفاده کرد و البته این بدان معنا نبود که رادیو ایران (صدای اصلی) از این گونه برنامه‌ها نداشته باشد، چنانکه کوتاه زمانی به ابتکار معینیان برنامه‌ی “مرزهای دانش” به راه افتاد که مرحوم محیط طباطبایی اداره‌ی آنرا در تصدی داشت.
با رفتن معینیان و آمدن جواد منصور که دکتر منوچهر تسلیمی معاونت فنی او را عهده‌دار بود، سیستم برنامه‌سازی به این صورت درآمد که شورای عالی نویسندگان به شورای عالی “بزرگ دبیران“ مبدل شد که طبعاً منهم به بزرگ دبیری منسوب شدم در همان حال که نظارت را هم برعهده داشتم. شیوه کار از آن پس اینگونه بود که هر یک از “بزرگ دبیران” تعدادی دبیر زیردست داشت و هر یک از آن‌ها برحسب جدول برنامه‌ها با نویسندگان ارتباط می‌گرفت و برنامه‌های تحت مسئولیت خود را رد یا قبول و سرانجام جور می‌کرد و آن‌ها را به بزرگ دبیر خود وامی‌گذاشت که تصمیم آخرین و همچنین قیمت‌گذاری روی هر برنامه با او بود. از آن پس کار تهیه‌کننده بود که نوشته تنظیم شده را مثلاً اگر نمایشنامه‌ای بود با موسیقی و صدا (ساندافکت) و اجراء هنرپیشگان بیامیزد و روی نوار ضبط صوت بیاورد و بار دیگر برای تصویب به بزرگ‌دبیر ارائه دهد. مرحله‌ی تصویب آخرین با نهاد “نظارت بر برنامه‌ها” بود که در حوزه‌ی عمل من قرار داشت.
میانه سخن گفتم که متاسفانه برنامه‌سازی ما جنبه‌ی ابتکاری داشت و کمتر با آن که رادیو فی‌نفسه یک پدیده غربی بود، با شیوه‌های برنامه سازی در غرب خوانایی داشت. مثلاً این که سخن از “تهیه‌کننده” آوردم مبنایش این نیست که “تهیه‌کننده” مترادف مفهوم (Producer) فرنگی‌ها بوده باشد. کار او به کارگردانی (حتی بدون اجازه در تغییر نوشته یا نمایشنامه) می‌مانست. به هر روی دنیای ما رادیوها، دنیای ابتکارات خود ما بود، حاصلش هم آنقدرها بیراه نبود و دلیلش هم اینست که اقبال مردم خصوصاً از برنامه‌های غیر سیاسی فوق‌العاده بود. اینک باید بر این همه و در مقام یک نتیجه‌گیری بیفزایم که هر چند برنامه‌های تفریحی و پاره‌ای آموزشی رادیو با اقبال روزافزون روبرو بود، متاسفانه برنامه‌هایی که صبغه‌ی سیاسی داشتند (ازجمله خبرها، گزارش‌ها، گفتارها و…) آنقدرها خصوصاً آنگونه که حکومت انتظار داشت اثرگذار نبود و میل دارم بی‌پرده بگویم که در پاره‌ای موارد، به دلیل غلوهای بیش‌ از اندازه و خصوصاً‌ روح تملق که در آن‌ها موج می‌زد، نه فقط گیرائی نداشت، به مقیاس قابل ملاحظه‌ای رمندگی به بار می‌آورد (بعداً توضیح خواهم داد دوام این روش تا چه اندازه زیان‌آور شد که متأسفانه تا شروع زمزمه‌های انقلابی هم ادامه یافت.) برای نمونه، در خبرها و گزارش‌های رادیویی الزاماً و بایستی ترتیبی رعایت می‌شد و اخبار مربوط به خاندان سلطنت حتی با وقوع تکان‌دهنده‌ترین حوادث، پیشاهنگ قرار می‌گرفت و خبرهای دیگر باز هم از قله تا دامنه به نسبت مقام خبرسازان، در پی آن‌ها چیده می‌شد. بد نیست در این باره از دو خاطره نقلی داشته باشم.
من در واقعه زلزله مخوف و پرکشتار “بوئین‌زهرا” به اتفاق دوستی در چالوس بودم. شدت زلزله به حدی بود که تا چالوس و چند کیلومتری بعد از آن را تحت تأثیر گرفت. من به محض اطلاع راهی تهران شدم. از کرج تا تهران با کثرت کامیون‌ها که پیدا بود به وسیله‌ی خود مردم حامل وسایل کمکی و هر کدام با علم‌های سیاه و پرده‌ای که محل جمع‌آوری اعانات را نشان می‌داد، راه‌بندانی پیدا شده بود. به هر زحمت آن فاصله را پیمودم و من یکسر به اداره‌ی رادیو (میدان ارک) رفتم. تصادفاً موقع رسیدن من با پخش خبرهای تفصیلی (ساعت هشت شب) همزمان شد. متأسفانه نیم بیشتر خبرها تا آنجا که به خاطرم مانده است به شرفیابی‌ها و دیدارهای شاهانه، یکی دو گزارش مربوط به کارهای عمرانی و دست آخر گزارشی هم به آثار زلزله تعلق داشت و چند گزارشی هم به اقدامات جمعیت شیروخورشید سرخ و کمترین اشاره‌ای هم به حرکت عظیم و خودجوش مردم نشد. بدیهی است چنین رویه‌ای نمی‌توانست بداثر نباشد.
نمونه دوم مربوط است به زمانی که فرح ظاهراً به پیشنهاد آقای گنجی که تازه به ایران آمده و یک “موسسه‌ی تحقیقاتی بین‌المللی” برپا کرده بود، عده‌ای از کارشناسان مسائل مختلف اقتصادی، فرهنگی و غیره را جمع کرده بودند تا طی جلسات منظم نظریات خود را نسبت به امور جاری مملکت بی‌پرده‌پوشی مطرح کنند. در جمع این عده، البته در پی ارتباطی که آقای گنجی (البته بدون آشنایی قبلی) با من گرفت، حقیر هم “غلط‌انداز” به سلک آنان که گمان می‌کنم از هشت نفر تجاوز نمی‌کرد، پیوستم و طبیعی است که وظیفه‌ی من ابرازنظر حول امور تبلیغی و انتشاراتی بود. این جلسات قریب دو سال دو هفته در میان  مگر آن زمان که شاه و فرح به سن‌موریتس می‌رفتند و یا سفری پیش می‌آمد، مرتباً ادامه داشت و تصور من این است که این ماجرا گروهی را خوش نیامده بود و از این رو پس از دو سال تعطیل شد. درحالی که به باور من، شهبانو شخصاً در دوام آن پافشاری داشتند. باری، در یکی از این گردهمایی‌ها که نوبت به اظهارات من رسیده بود، بحث را به غلوها و تملق‌های زیانبار کشاندم و من‌باب شاهد موردی را نقل کردم که خلاصه‌ای از آن را تکرار می‌کنم. باری، گفتم: چندی پیش در یکی از روستاهای لواسانات به نام آب‌شکر ( الان به خاطرم نیست، نامی در همین حدود) دولت تصمیم گرفته بود که به آب آشامیدنی روستاییان که از ده خانوار تجاوز نمی‌کردند به قول خود سروسامانی دهد. گفتنی است که این آب آشامیدنی را دهقانان از فاصله‌ی قریب دو کیلومتر میان سرچشمه و مرکز ده به ابتکار خود با یک وسیله‌ی ناودان مانند که از بدنه‌ی درختان تعبیه کرده بودند، به دسترس خود می‌رساندند. “آبادگران” که کم و بیش معلوم نبود چرا چنان اولویتی برای آن ده کوچک قائل شده‌اند، تصمیم گرفته بودند که آن وسیله‌ی چوبین را که هیچ عیب و علتی هم نداشت بردارند و به جای آن از لوله‌ی فلزی استفاده کنند، لابد برای این که نقل آب بهداشتی‌تر شود. این کار انجام می‌گیرد و مراسم (افتتاح) از این خدمت عمرانی به رادیو خبر می‌دهند که خبرنگاری را برای ضبط گزارش جریان افتتاح به محل اعزام دارد.
در آن اجلاس دو هفتگی من آنچه را که خبرنگار ما دیده و ضبط کرده بود، به کمال شرح دادم و به اینجا رسیدم که در آن مراسم رئیس مجلس (مرحوم ریاضی) بخشدار لواسانات و جمعی از وکلا و بزرگان شرکت داشتند تا پرچم سه‌رنگ را که به انتهای لوله آویخته بودند، البته به نام اعلی‌حضرت قیچی کنند. به یاد دارم که توضیحات من شهبانو و سایر شرکت‌کنندگان را به شدت تحت‌تأثیر گرفته و به‌خنده آورده بود ـ بعد از مکثی، عرض کردم، عرایض من تمام نشده است و دنباله دارد و دنباله‌اش این بود که در زمستان بعد، به علت سرمای شدید کوهستانی آن لوله‌ی فلزی می‌ترکد و در نتیجه دهقانان برای آنکه در فصل بهار بی‌آب نمانند بار دیگر به همان ناودان چوبین خود پناه می‌برند و نامه‌ای را که در این باره از کدخدای ده به رادیو رسیده بود، در جلسه خواندم.
پس از آنکه جلسه مدتی رنگ گفت‌وگوی فکاهی به خود گرفته بود، کلام شهبانو این بود که “متاسفانه این چیزها هست و از حوزه‌ی توجه ما هم بیرون است، این امور با مسئولان مملکت است که خود باید درست از نادرست را تشخیص دهند.”
اجمالاً واقعیت این است که این شیوه‌ها تا دوران وزارت سرلشگر پاکروان دوام داشت. من بعدها بر اثر کار با او به صداقت و سعه‌ی صدر و خوش‌اندیشی او راه بردم و باید اضافه کنم که او وقتی به وزارت اطلاعات آمد و پیش از آن ریاست ساواک را به عهده داشت، من به هیچ وجه با او برخورد و آشنایی نداشتم، روابط من با وی از همان دوره‌ی انتقالش به وزارت اطلاعات و جهانگردی سرگرفت و خوشبختانه تا زمانی که در ایران بودم (دوسالی قبل از انقلاب) مناسبات با او را حفظ کردم. سرلشگر پاکروان کوتاه زمانی پس از استقرار در پست تازه من را به عنوان مشاور عالی وزارتی در رادیو (و آقای فرازمند را به سمت مشاور عالی در امر دیگر) ‌برگزید. با آمدن او در فضای فکری رادیو حتی در پاره‌ای از زمینه‌های سیاسی دگرگونی نظرگیری حاصل گشت. می‌توانم بطور مختصر بگویم که آن فضا امروزی‌تر و روشنفکرانه‌تر و آزادتر شد. به خاطر دارم که ضمن دیدارهای روزانه که غالباً همراه با آقای فرازمند با او داشتیم، باری به من گفت، من مدتی صرف وقت کردم و برنامه‌های رادیویی را شنیدم، باید بگویم که به هیچ وجه راضی نیستم. همه چیز قدیمی است و بوی نویی از هیچ برنامه‌ای به مشام نرسید و اضافه کرد که نقد من متوجه همه‌ی برنامه‌ها اعم از سیاسی و غیرسیاسی و هنری و حتی موسیقی است. دیدم اگر می‌خواهند نقدی را هم چاشنی برنامه کنند، فقط پای مردم را مانند اطفال خردسال، به میان می‌کشند. مثلاً شنیدم که در برنامه‌ای مردم را به “انداختن پوست موز به زمین” و یا رهاکردن خاکروبه در معابر و یا پرتاب کردن برف از بامها به کوچه‌ها به اصطلاح خودشان تقبیح می‌کنند و هرگز نشنیدم که کسی از ناهموار بودن راه‌ها، کمبودهای خدمات بهداشتی و مشکلات مردم در مراجعه به ادارات سخنی بگویند. به او گفتم، هیچ یک از برنامه‌سازان ما در این زمینه‌ها مرتکب تقصیری نشده است، این رویه‌ای است که مرتباً به آن‌ها خاطر نشان شده است و در واقع به آن‌ها گفته‌اند و گفته‌ایم که گلیم خودشان را رعایت کنند.
برخورد پاکروان این بود که شما مشاور تام‌الاختیار من هستید، بروید همه‌ی برنامه‌سازان را جمع کنید و اگر لازم دانستید به من هم اطلاع دهید تا در آن جمع شرکت کنم تا به آن‌ها بگویم که سوای حوزه‌ی سلطنت و امور مربوط به سیاست خارجی در نقد البته بی‌غرض و مبتنی بر واقعیت آزادند و از آن پس بود که تا او دست‌ اندر کار داشت، جو تازه‌ای بر رادیو حکمفرما شد و آثار آن کاملاً محسوس بود. متاسفانه، “دولت مستعجلی” بیش نبود، او که رفت، کاسه همان و آش همان آش قبلی شد. البته هنگامی‌ که رادیو به سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران ملحق شد، با میل شخصی خود، به عنوان مسئولیتی در سازمان جدید شرکت نکردم ولی در خط نویسندگی به همکاری خود ادامه دادم. ولی این را هم می‌توانم بگویم که هر چند در دوره‌ی رادیو همراه با تلویزیون وسعت فوق‌العاده‌ای گرفت و کثیری از نویسندگان و هنرمندان جوان و نوجو نیز به آن پیوستند (و بعضی هم به انقلاب پیوستند) از دیدگاه من فضای بسته‌ی سیاسی تحولی نپذیرفت و تا آستان انقلاب ادامه یافت. از این همه که می‌دانم سخت به درازا کشید، می‌خواهم این نتیجه را استخراج کنم که رادیو و بعدها تلویزیون با آن برد وسیع که رفته‌رفته با کارشناسی هم توأم شد، در حیطه‌ی افکار و ارتقاء قدرت تشخیص عمدتاً سیاسی، مردم نقش سازنده‌ای می‌توانست داشته باشد …
در آغاز گفتم که تأسیس رادیو در خط “مدرنیزاسیون” پدیده‌ای بود که از عصر رضاشاهی سرگرفت. سرگذشت و سرنوشت رادیو که شمه‌ای از آن اشاره شد مبین این واقعیت است که “مدرنیزاسیون” اگر از روح “مدرنیته” که اساساً بن‌مایه‌ی فکری و فرهنگی دارد و فرهنگی مبتنی بر توسعه‌ی سیاسی و گسترش آزاداندیشی دور بیفتد بخودی خود تحول عمیقی را باعث نخواهد شد و این سهل است، مظاهر آن “مدرنیزاسیون” خالی از روح مدرنیته همانند رادیو، تلویزیون و غیره در مواردی که روشنگری جای خود را به حماسه‌سازی‌ها و خودستائی‌ها و تملق وامی‌گذارد، چه بسا زیان‌بخش هم خواهد شد. حرف آخرم این است که از دیدگاه من، رادیو در ایران هر چند در تحصیل امکانات فراغت و تفریح برای مردم (در همان سطحی که یاد شد) جاذبه‌ای بهم زد از منظر تعالی فکری خاصه در بستر ایجاد قدرت تشخیص و تمیز سیاسی نه اینکه کاستی داشت، در مواردی سخت زیانکار هم بود.