خاطرهای تکان دهنده از لحظه وفات و آخرین جملهای که آیت الله العظمی بروجردی(ره)
اطبا که شاید انتظار این حالت را داشتند به سرعت دست به کار شده و سعی مینمودند با ماساژ قلبی و دیگر فنون علمی این حمله را هم برطرف کنند ولی این کار امکان پذیر نگردید.
به گزارش سرویس قاب نقره برنا، حضرت آیت الله العظمی بروجردی(ره) در ماه صفر 1292 هجری قمری در شهر بروجرد دیده به جهان گشود. در سن 7 سالگی برای تحصیل به مکتب رفت، علوم مقدمات را نزد پدر و اساتید آن روز بروجرد آموخت، در سن هجده سالگی به اصفهان رهسپار شد و مدت چهار سال در مدرسه صدر اصفهان معلومات خود را تکمیل نمود. در سال 1314 پس از بازگشت از اصفهان ازدواج کرد و مجدداً به این شهر عزیمت کرد و پنج سال دیگر هم به تحصیل و تدریس علوم و فنون مختلفه اهتمام ورزید در این دو سفر 9 ساله علوم فقه و اصول و فلسفه و ریاضی را از محاضر فقهاء و حکمای نامی آن عصر همچون مرحوم میرزا ابوالمعالی کلباسی، سید محمد تقی مدرس، سید محمد باقر درچهای، ملامحمد کاشانی، جهانگیرخان قشقایی حکیم مشهور، فرا گرفت و به تدریس فقه، اصول و دیگر علوم پرداخت در سال 1329 ( هـ. ق ) از بروجرد به نجف اشرف رهسپار و به حوزه درس مرحوم آیت الله آخوند ملا محمد کاظم خراسانی درآمد. نه سال از محضر آن فقیه بهره گرفت و در محضر آیت الله شریعت اصفهانی به تحصیل علوم فقه و رجال پرداخت.
آیت الله بروجردی در اواخر سال 1328 «هـ. ق» پس از دریافت اجازه اجتهاد به وطن مراجعت کرد. 6 ماه پس از ورودش به بروجرد، پدرش بدرود حیات گفت و ناگزیر در وطن ماندنی شد.
اقدامات وی عامل اصلی اقتدار حوزه قم و به موازات آن، یکی از عوامل به حاشیه رفتن حوزه هزار ساله نجف بوده است ایشان با بینش و تدبیر منحصر به فردی توانست قم را به مرکز اصلی شیعیان جهان بدل کند و پس از وی نیز شاگردان وی نگذاشتند که چنین دستاورد بینظیری از دست برود. تصور اینکه مرکزیت دینی و علمی شیعه، پس از هزار سال از عراق به ایران منتقل شود، برای بسیاری دشوار و دور از ذهن بود. اما تدابیر آیت الله بروجردی بود که چنین دستاورد شگرفی را رقم زد.
از خدمات آیت الله بروجردی در قم ایجاد مساجد به خصوص مسجد اعظم، مدارس و کتابخانهها و... بود، آیت الله بروجردی فقید، 4 فرزند، 2 پسر و 2 دختر داشتند.ایشان پس از هفتاد سال تلاش علمی و فعالیت¬های اجتماعی و سیاسی در صبح روز پنجم شوال 1380 هـ.ق.برابر با 10/1/1340 ش. در حالی که 88 بهار زندگی را پشت سرگذاشته بود، آن صاحب نفس مطمئنه سوار بر کشتی حسینی شد و به اوج ملکوت پر کشید.
آنچه در ادامه میخوانید خاطرات آیت الله سید محمد حسین علوی بروجردی در کتاب "خاطرات زندگانی حضرت آیت الله العظمی بروجردی" است که نشان از اخلاص و توکل ایشان به خداوند عالم و اعتماد به الطاف و عنایات بیپایان او است:
با اینکه به نظر میآید که وصیت نامه آیت الله فقید، مطالب تازه و جالبی داشته باشد ولی بعد از اینکه ایشان وصایای خود را فرمودند تنها یک نکته جالب در وصیتنامه ایشان بود که حقا حاکی از خلوص نیت و صفای ضمیر و اخلاص بیشائبه ایشان نسبت به ساحت مقدس حضرت مولی الکونین ابی عبدالله الحسین(ع) است که درباره آن بحث میکنیم و دیگر توکل عجیب این مرد بزرگ به پیشگاه مقدس حضرت باری عز اسمه است.
شاید هر کس تصور میکرد که در هر ماه برای اداره حوزههای علمی احتیاج به داشتن حداقل یک میلیون تومان پول دارد که در اول هر ماه باید بپردازد. اقلاً ذخیره و اندوخته معادل مخارج دو سه ماه حوزهها را خواهد داشت، ولی با بیانی که خودشان فرمودند و موجودی نقدی ایشان، معلوم شد سرمایه زندگانی زعمای شیعه توکل به خداوند عالم و اعتماد به الطاف و عنایات بی پایان او است و بس. اجازه فرمایید مواد وصیتنامه آیت الله فقید را به نظرتان برسانم.
1- حضرت مستطاب حجة الاسلام آقا سید محمد حسن و جناب ثقة الاسلام آقا سید احمد، دو فرزند خود را وصی قرار دادند که همه امور ایشان را متحدا و متفقا رسیدگی نمایند.
2- وجوهی که موجود دارند مجموعا بهاندازه شهریه دو ماه حوزه قم شاید باشد در صورتی که از مقدار دیونی که دارند اضافه شد به تساوی در حوزه قم و نجف تقسیم شود و دست گردانیهای ایشان متعلق به ورثه نیست و مربوط به مرجع تقلید وقت است.
3- ثلث مال خود را وقف بر مصیبت و تعزیهداری حضرت مولی الکونین ابی عبدالله الحسین نمودند که همه ساله به نظر اوصیاء ایشان مصرف شود و یک دو جمله کوتاه درباره فرزندان و عیالاتشان که از امور شخصیه است. این بود نکات جالب وصیتنامه آیت الله فقید که چند بار در خلال کسالت ایشان تکرار شد و آخرین شب هم رسماً به آن وصیت و در دفتر ثبت فرمودند.
بعد از اینکه از این کار فارغ شدند در حالی که قیافه ایشان جذابیت همیشگی خود را باز یافته بود و در قلب خود اطمینان عجیب و بیسابقهای احساس میفرمودند، بر خلاف روزهای دیگر شروع به صحبت کردند و خاطراتی از ایام زندگانی خود نقل میفرمودند، حدود ساعت 8.30 بود که معاون نخستوزیر، فرماندار، رئیس اطلاعات و چند نفر دیگر به محوطه اندرونی خانه وارد شدند. در این مدت معاون نخستوزیر، چند بار به عیادت ایشان آمده بودند و لذا ورودشان چندان غیر منتظره نبود، ورود آقایان به عرض آقا رسید و بر خلاف انتظار اجازه فرمودند آقایان به حضورشان برسند، آقایان به اطاق وارد شدند و مورد کمال مهر ایشان قرار گرفتند و حتی دستور فرمودند شام را حتماً در منزل ایشان صرف کنند. اجازه بفرمایید آخرین خاطرهام را از زندگانی ایشان نقل کنم:
متداول این چنین بود که موقع نهار و شام دو نفر خدمت آقا مینشستند و بقیه به اطاق دیگر میرفتند. آن شب هم این رسم عملی شد و همگی به اتفاق مهمانان تازه وارد به اطاق دیگر رفتیم، ولی نگارنده که خوب به وخامت حال ایشان واقف بودم، به خصوص بعد از مکالمه تلفنی آن روز آقای دکتر نبوی و پروفسور موریس و اظهار یأس طبیب فرانسوی از بهبودی ایشان، پس از اطلاع از بالا رفتن عوره خون میخواستم تا جایی که امکان دارد از این فرصت کوتاه که دیگر دست نخواهد داد استفاده کنم و تا اندازهای که ممکن است از دیدن قیافه جذاب ایشان و شنیدن کلماتشان توشهای بر گیریم لذا به عجله بعد از چند دقیقه به اطاق ایشان آمدم و دو نفری را که حضورشان بودند برای صرف شام به اطاق دیگر فرستادم، آقا چشمها را بسته بودند.
من هم آهسته در کنار بسترشان به زمین نشستم. پس از لحظهای دیدگان را از هم گشودند و همین که چشمشان به نگارنده افتاد فرمودند: شام خوردهای؟ عرض شد بلی شام خوردهام. پرسیدند: آقایان هم شام خوردند؟ عرض کردم بلی آقایان هم شام خوردند. فرمودند: غذا کافی بود؟ عرض شد بله، به حمدلله همه چیز بود. فرمودند: خوب بود تا آخر غذا نزد آقایان میماندی که آنها تنها نباشند! عرض شد آقایان هستند و بحمدلله غذا هم فراوان است و گذشته از این در این ایام که کسالت حضرت عالی همه را ناراحت کرده است کسی انتظار پذیرایی ندارد، به علاوه همه افتخار میکنند که تیمنا و تبرکا لقمه نان خالی در خانه شما صرف کنند.
امشب که بحمدلله غذا فراوان بود و همه هم بهاندازه کافی غذا خوردند. فرمودند: اشتباه همین است که آقایان چون خیالتان راحت است از پذیرایی دیگران غفلت میکنید آخر شماها خانه خودتان است ولی آقایان مهمانند و لازمه اسلامیت و انسانیت اینست که شخص تا سر حد امکان از مهمانش پذیرایی کند.
خواننده عزیز، مرد عزیزی که آخرین ساعات زندگانی را میگذراند چقدر مقید به اصول اسلامیت و انسانیت است و تا چهاندازه به جزئیات امور توجه دارد و نگارنده در اثر یادآوری این خاطرات با چه تألمات دست به گریبان است، خدا داناتر است.
باری آن شب تا نیمه شب من در بالین ایشان نشستم و بعد از اصرار ایشان و دیگران برای استراحت چند ساعتی به خانه خود رفتم و در اثر تزریق آمپولها و دواهای مسکن و مقوی که اطبا در اختیارم گذاشته بودند توانستم چند ساعتی استراحت کنم.
صبح روز پنجشنبه، اول طلوع فجر بود که از خواب بیدار شدم. به عجله از بستر برخاستم بعد از انجام فریضه خود را به خانه آقا رساندم. هنوز آفتاب طلوع نکرده بود. از اولین نفری که ملاقات کردم جویای حال آقا شدم اظهار امیداوری نمود.
تازه از نماز فارغ شده بودند که حقیر وارد اطاق شدم. اظهار میفرمودند دیشب خوابی دیدهام که من در اطراف امامزاده جعفر که از اولاد امام سجاد(ع) و در بروجرد است خانهای تهیه کردم که خانه من از همه خانههایی که آنجا است بزرگتر است. البته کسی سخنی نگفت، اظهار تمایل فرمودند که چیزی میل کنند.
عرض شد شیر میل دارید فرمودند: استفراغ میکنم، یک استکان چای کم رنگ برایشان آوردند.
اطبای معالجشان اطرافشان بودند، چند جمله با آقایان صحبت کردند و فرمودند امروز چه روزی است؟ عرض شد روز پنجشنبه است. فرمودند: شب جمعه؟ و در دو سه روز آخر کسالتشان مکرر این سوال را فرموده بودند که شب جمعه چه وقت است.
آن شب هم در اواخر شب که خانواده ایشان خدمتشان میرسیدند فرموده بودند من خلعت و کفنی داشتهام که در جوف آن چیزی است که حالا به آن احتیاج دارم و اصرار کرده بودند که آن کفن را بیاورند. و در اثر اصرار ایشان با زحماتی کفن را که در گوشه صندوقی بوده است پیدا و خدمتشان می آورند و بعد از اینکه کفن را باز میکنند و همه خصوصیات آن را میبینند و ظاهرا مختصر تربتی که بوده است در جوف آن میگذارند آن را دوباره به خانواده شان میدهند و میفرمایند این را جلو دست بگذارید. چون فردا صبح دوباره با آن کار دارم و پنهانش نکنید که وقتی مورد احتیاج شد به زحمت نیفتید و لذا صبح فردا که کفن مورد احتیاج شد بلافاصله کفن در اختیار گذاشته شد. به هر حال استکان چای را در کنار ایشان به زمین گذاشتند، ولی ناگهان حال ایشان منقلب شد، رنگ چهره پرید و التهاب و اضطراب فراوانی به ایشان دست داد. اطبا که شاید انتظار این حالت را داشتند به سرعت دست به کار شده و سعی مینمودند با ماساژ قلبی و دیگر فنون علمی این حمله را هم بر طرف کنند ولی با کمال تأسف و تأثر این کار امکان پذیر نگردید.
آخرین جملهای که بر زبان آن مرد بزرگ جاری شد این بود که خطاب به پزشکان و اطرافیان که هنوز مشغول تلاش بودند چنین فرمودند:
«مرگ است، مرگ … رها کنید … « یا الله، لااله الا الله …»
و پس از سه مرتبه تکرار این جمله، دیدگان پر فروغ و حق بینش آهسته به روی هم قرار گرفت، لبها بسته شد، قلب آرام گرفت، پیکر عزیز و شریف بیحرکت گردید، دفتر حیات عاریت بسته شد و خورشید درخشان عمر غروب کرد، روح پاک، با فراغت بال و سرشار از عظمت قدم به دنیای جاوید گذاشت تا در جوار قرب کردگار و ائمه معصومین جایگزین شود… رحمة الله علیه رحمة واسعه.
ارتحال آیت الله فقید صبح روز فروردین ماه 1340 و 12 شوال 1380 بود، اتفاقا آن روز هوا آفتابی و نسیم ملایمی میوزید. معمولا فروردین شهر مذهبی قم بهترین و فرحبخشترین ایام است و آن روز صبح هم با طلوع آفتاب شاید بعضی چنین روز خوش و مفرحی را پیشبینی میکردند ولی با رحلت آیت الله فقید به یکباره صدای گریه و ناله و شیوه از محیط اندرونی خانه بلند شد. فرزندان آیت الله فقید که پدری چنین با عظمت و شخصیت را از دست داده بودند، علویات، خدمتگذاران همگی در اطراف بستر ایشان اجتماع کرده و صورت را به روی بستر ایشان گذارده بودند و هر کس به نحوی به گریه و شیوه اشتغال داشت در اندک مدتی خبر ارتحال آیت الله فقید از خانه به کوچه و خیابان و از قم به طهران و از طهران به همه جهان مخابره شد و به یکباره مردم مسلمان را که تا حدی به بهبودی ایشان امیدوار شده بودند، غرق در اندوه و تألم نمود. و اما خانه آقا چه خبر بود؟
در اندک مدتی آیت الله بهبهانی که به علت وخامت حال ایشان از حرکت طهران منصرف شده و در قم توقف فرموده بودند و الحق با درایت و حسن تدبیر و واقعبینی خاص خودشان از بروز بحرانهای عجیب و طوفانهای شدیدی که با رحلت آیت الله فقید حوزه علمیه قم با آن روبرو شده بود و اندک غفلتی کافی بود که بنیان این حوزه باعظمت را متزلزل نماید جلوگیری نموده و تا سر حد امکان پاس علاقمندی و عنایات آیت الله فقید را مرعی داشتند.
آقایان حجج اسلام و آیات عظام و بزرگان حوزه علمیه قم بهاندرونی منزل آیت الله ورود نموده در حالی که جملگی سیل سرشک از دیده به دامن جاری ساخته بودند در برابر این ضربه هولناک و این فاجعه غیر قابل جبران زانوی غم را در بغل گرفته و در فکر چاره بودند.
اساسا رحلت آیت الله فقید در اولین ساعات وقوع برای یک عده باور نکردنی بود، و یک دسته هم در اثر استماع این خبر حالت بهتزدگی عجیبی پیدا کرده بودند، جنازه برای غسل به حمام کوچک اندرونی منتقل گردید و چند نفر از اخیار و بزرگان شخصا عهده دار غسل ایشان شدند و در حالی که سیل سرشک از دیدگان جاری ساخته بودند این وظیفه مذهبی را انجام دادند و نیز بنا به پیشنهاد آیات عظام و بزرگان، مهر ایشان را که در جیب جلیقه بود حضور آقایان آورده و با نظر همگی شکستند و اطاق مخصوص ایشان که از روز اول کسالتشان قفل شده بود زیر نظر بزرگان مهر و موم گردید.
از طهران اطلاع رسید که نخستوزیر و وزیران، وزیر دربار و جمعی از بزرگان مملکت برای شرکت در مراسم تشییع به قم حرکت کردند و اما شهر قم در همان دقایق اول تعطیل و انبوه جمعیت در حالی که بیاختیار گریه و شیون نموده، به سر و صورت خود میزدند، همه کوچه ها و راه هایی را که به خانه آیت الله فقید منتهی میشد، اشغال و کمکم صحن و خیابانهای اطراف صحن مملو از جمعیت شد. در فاصله کوتاهی شهر تعطیل شده، سیاهپوش شد و صدای قرائت قرآن از مأذنهها و گلدستهها تا مسافت زیادی از شهر به گوش میرسید، مردمی که تا دیروز به شکرانه آیت الله بروجردی در و دیوار شهر را چراغانی کردند امروز به حکم تقدیر پروردگار شهر را سیاه پوش و غرق در اندوه و مصیبت شدند.