بررسی علل مهاجرتهای روستائیان به شهرها در ایران از اصلاحات ارضی تا انقلاب اسلامی (57-1341)

دو سال پیش که نگارنده،متن انگلیسی مقاله حاضر را بنا به‏ دعوت انجمن مترجمان ادبی آمریکا در دانشگاه سان‏دیاگو ارائه می‏کردم نظر اشخاص حاضر در جلسه را درباره مفهوم تمثیلی که او هنری( O Henry ) نویسنده داستان در این بخش از داستانش به کار برده جویا شدم و بسیار مایل‏ بودم بدانم کدامین تعبیر به واقعیت امر دلالت دارد.متأسفانه بر اثر تشتت آراء این مقصود حاصل نشد و هنوز هم معنای این تمثیل برایم‏ در هاله‏ای از ابهام باقی مانده است.به ناچار این اندیشه از ذهنم خطور می‏کند آیا آقای سیدنی پورتر(او هنری)به راستی رنگ خاصی در ذهن‏ داشته که خواسته موی سر پسرک را با آن توصیف کند؟و آیا واژه‏هائی‏ را که برای بیان مقصود خود به کار برده حق مطلب را ادا می‏کند؟آیا لازم بوده نویسنده برای بیان یک پدیدهء طبیعی،توصیف رنگ موی پسری، پوشیده سخن بگوید و بدینسان بر لطافت کلام بیفزاید؟ما برای پرسشهای‏ خود هنوز هم پاسخی نیافته‏ایم،اما صرف نظر از آنچه بوده و هست یک‏ واقعیت ساده را می‏توان در اینجا ذکر کرد و آن این که گاهی مترجم با همهء دانشی و مهارتی که در کار خود دارد راه به معنائی که در ذهن نویسندهء اصلی‏ بوده نمی‏برد،نه بخاطر آنکه او از لحاظ علم و هنر ترجمه کم می‏آورد بلکه‏ امکان دارد نویسنده خود در میان مقصودش راه صواب نرفته و در کاربرد واژه،عبارت،تمثیل،کنایه و طنز خاص خطا کرده باشد.البّته این‏ گفته بدان معنا نیست که چنین اتهام را به او هنری نسبت بدهیم اما اگر بپذیریم که انسان در همهء احوال خطا می‏کند به همان اندازه که مترجم‏ خوب ممکن است اشتباه کند،نویسندهء خوب نیز در معرض خطا قرار دارد.این نکته مرا به یاد نویسنده‏ای می‏اندازد که گفته است پیش از آنکه‏ درباره کتابم با دیگران صحبت کنم منتظر می‏مانم تا دیگران آنرا برایم‏ شرح دهند چه اگر بدانیم قصد گفتن چه چیز را داریم برای ما معلوم نیست‏ که فقط همان چیز را گفته باشیم.آدمی همواره بیشتر از آنچه که قصد گفتن دارد سخن می‏گوید و من مایلم بدانم چه چیزی را بی‏آنکه خود خواسته باشم بر زبان رانده‏ام(ویلیام گریس،29:1985).

متن دوم:1

Alf was obviously one who worked with his hands in the little kitchen he appeared to stand upon the tips of his toes,in order that his walk might not be too noisy.That fact might have suggested either were nervousness or a greater liking for life out of doors. When he walked it was as though he did it all of a piece, so that his shoulders moved as well as his legs.....

مترجمی که متن بالا را ترجمه می‏کند می‏باید به راستی به مفهومی‏ که فراسوی جمله بوده و لحظه‏ای در نیامده است پی ببرد و گرنه ترجمهء واژه به واژهء آن برای خواننده مفهوم نخواهد بود.جملهء نخست متن‏ را به فارسی بر می‏گردانیم‏"پیدا بود که آلف با دستهای خود خرج‏ زندگیش را تأمین می‏کند:توی آشپزخانه کوچک برای آنکه موقع راه رفتن‏ سر و صدا ایجاد نکند چنان مینمود که روی پنجهء پاهایش راه می‏رفت." برای آنکه مترجم جملهء دوم متن را به زبان هدف برگرداند می‏باید به‏ رابطه‏ای بیندیشد که تفسیر متن را معقول بنمایاند.بعنوان مثال،من‏ وقتی جملهء دوم را می‏خوانم ایماژی در ذهنم زنده می‏شود:کسی را تصّور می‏کنم آهسته روی پنجه‏هایش راه می‏رود،اما چرا؟نویسنده علت‏ این گونه حرکت آلف را دو گونه آورده است."یا وی صرفا"دچار حالت عصبی‏ بوده و یا اشتیاق وافری برای فضای بیرون از محل کار داشته است." (1)-از نوشته‏ای تحت عنوان "Nocturne" اثر فرانک سوینرتن‏ ( Frank Swinnerton )که در کتاب Translation from English for Advanced Students ،ص 44 آمده است.
در رابطه با دلیل دومی که نویسنده ذکر می‏کند مترجم می‏باید پیش خود یک‏ رابطهء منطقی میان طرز راه رفتن آلف در داخل آشپزخانه(به گونهء آهسته‏ و روی پنجه پاهایش)و اشتیاق شدید وی برای فضای بیرون از محل خودش‏ را بپذیرد.من از دانشجویانم به هنگام کار روی این متن در درس ترجمه‏ ادبی معمولا"می‏پرسم که به نظر آنان چه رابطه‏ای میان آندو وجود دارد. در اینجا نیز پیش از آنکه تعبیر خود را عرضه بدارم بسیار مایل هستم از موضع‏ خواننده محترم در این رابطه آگاه شوم.

من جملهء دوم متن انگلیسی(2)را این گونه ترجمه می‏کنم."این‏ واقعیت احتمالا"به نشانه بیقراری محض یا اشتیاق فراوان برای فضای‏ بیرون از محل کارش بود."اما پرسش اصلی این است که نویسنده در بیان‏ این جمله چه تصوراتی به ذهن داشته است؟از نظر وی چگونه می‏توان‏ رابطه علّی میان راه رفتن آهسته و روی پنجهء پا از یک سو و داشتن‏ اشتیاق وافر برای فضای بیرون از محل کار(آشپزخانه کوچک)از سوی‏ دیگر توجیه کرد؟نویسنده در این باب چیزی را روشن نمی‏کند و برگردان‏ فارسی نیز به ایضاح مقصود که به لفظ در نیامده و تنها می‏توان با عنایت‏ به اشارات متن،معنا را استنتاج کرد کمک نمی‏کند.هر چند از لحاظ اصول‏ ترجمهء مترجم نباید افزون بر آنچه نویسنده گفته است چیزی بگوید اما این بدان معنا نیست که او راه نیافته به دنیای اندیشه نویسنده،پیام‏ او را به زبان هدف زبان برگرداند.مترجم می‏باید با خود صادق باشد و در مواردی شبیه مورد بالا بپذیرد که به تعبیری معقول دست یافته به طوری‏ که در پرتو آن می‏تواند رابطه علت و معلول را بفهمد و متن را به درستی‏ ترجمه کند.

تعبیری که ما با استعانت معنای بافت کلام و به کمک دانش‏ غیر زبانی خود از متن دوم می‏کنیم این است که به ظن قوی آلف مجاز نبوده‏ به هنگام کار توی آشپزخانه آنجا را ترک کند و از این رو وقتی هوس می‏کند که لحظاتی چند بیرون از آن آشپزخانه کوچک و در فضای باز باشد آهسته روی پنجهء پاهایش طوری که جلب نظر کسی را نکرده باشد راه می‏رفت.من‏ تا بحال در بخش‏های کلاسی از متن(2)تعبیر دیگری را که با معنای بافت‏ ( textual meaning )مطابقت داشته و موجه جلوه کند نشنیده‏ام. نکته‏ای که از لحاظ معنا شناسی جالب بوده و در متن انگلیسی(2)به چشم‏ می‏خورد نبود همسانی(( consistency میان دو مفهوم متضاد در جمله‏ واژه اصلی‏ He appeared to stand upon the tips of his toes. و در جمله واژه قصد in order that his walk might not be too noisy. است و یا به عبارت ساده‏تر،میان دو مفهوم ایستادن و حرکت است‏ و چنانچه مترجم به معنای حقیقی stand بسنده کند نخواهد توانست‏ سر و صدای راه رفتن را توجیه کند و این ناهمسانی یقینا"از چشم خواننده‏ دور نخواهد ماند.

در اینجا بعنوان نتیجه می‏توان گفت که ترجمه،همانند ارتباط زبانی، دارای دو عمل جداگانه و در عین حال مربوط به هم می‏باشد:درک پیام که‏ مبتنی بر فرآیند پردازش داده‏ها در زبان مقصد است و بیان دوبارهء پیام‏ در زبان هدف که بر مکانیسم تولید مغز استوار است.در مطالعات‏ روان-زبان شناختی اولیه تصور میشده که تولید و ادراک زبان توسط گوینده‏ و شنونده(و در رابطه با بحث‏مان،نویسنده و مترجم)بوسیله فرآیندهائی‏ صورت می‏گیرد که پیام را آینه‏سان منعکس می‏کنند.اما امروزه عبث بودن‏ این پنداشت به اثبات رسیده و معلوم گشته که هر دو عمل تولید و ادراک‏ عبارات زبانی فرآیندهای خلاق هستند.در مقاله ک.سایاوا(1985) تحت عنوان‏"نمونه‏های روان-زبان شناختی:اکتساب زبان دوم و زبان- شناسی مقابله‏ای‏"می‏خوانیم که ارتباط زبانی میان دو کس صرفا"نیمی‏ مبتنی بر قواعد زبانی است و نیمی دیگر بر اساس اصول کاربرد شناختی‏ قرار دارد و در تعامل زبانی راه جستن به معنای عبارات از قبل دانش زبانی و غیر زبانی که به اصطلاح فنی کلمه( negotiation of meaning ) گفته می‏شود حائز اهمیت فراوان می‏باشد.همان طور که پیشتر به اجمال‏ یادآور شدیم در مطالعات زبان شناختی دو پرسش اصلی مطرح است: (الف)معنای (L X L) چیست؟(ب)منظور از ایکس( X L) چیست؟ پاسخ پرسش نخست را می‏توان در نظام زبان( language system ) جست،دانشی که با علم ترجمه سر و کار پیدا می‏کند،پاسخ پرسش دوم به‏ رفتار زبانی( language behavior )مربوط می‏گردد،دانشی که با هنر ترجمه پهلو می‏زند،رفتار زبانی را به جهت آنکه از عوامل عدیده‏ روان-جامعه شناختی تأثیر می‏پذیرد نمی‏توان همانند نظام زبانی به‏ صورت قواعد صریح و دقیق عرضه کرد و هم از این روست که در کاربرد شناختی‏ صحبت از اصول است و نه از قواعد،و به اعتقاد دما در بحث‏های ترجمه تمایز میان دو مفهوم علم ترجمه( science of translation )و هنر ترجمه art of translation از همین جا نشأت می‏گیرد.به زبان‏ روشن‏تر،علم ترجمه با نظام زبان و هنر ترجمه با رفتار زبانی در پیوند است.در ترجمه متون ادبی رفتار زبانی یا جنبه کاربرد شناختی است که‏ از برتری و امتیاز برخوردار است و همان طور که گفتیم تعیین دقیق قواعد رفتار زبانی همانند دیگر پدیده‏های هنری راستین میسر نیست و شگفتا که‏ همین کیفیت به تناسبی که از ذوق و سلیقه نویسنده مایه گرفته باشد اثر ادبی را طراوت و زیبائی می‏بخشد و اگر زبان آثار ادبی همانند زبان اسناد و مدارک دولتی صریح و دقیق می‏بود به طوری که هر واژه دارای معنای‏ خاص خود بود با چنین زبانی محال بود بتوان شعری به زیبائی شعر حافظ و سعدی سرود یا رمانی به عظمت و شکوه جنگ و صلح یا آناکارنینا نوشت. متن سوم:9

...Suddenly seeing something far off on the on the horizon: (1)-از نوشته‏ای تحت عنوان ṣ"The Matchmaker" اثر استلا گیبونز ( Steela Gibbons )در کتاب( Translation from..... )،ص 64 آمده است.
an unsubstantial vastness heaving itself solemnly up into the colourless sky and touched with a spectral light, something which at one glance transformed all the scale of the land over which she was gazing; Oh! it must be,it was,a mountain crowned with snow.

به اعتقاد ما در متن بالا عبارت:

.....Suddenly seeing something which at one glance transformed the scale of the land به تفسیری هر چند کوتاه نیاز داشته و مؤید این نظر است که در جریان‏ ترجمه دانش زبانی مترجم بدون برخورداری از دانش غیر زبانی(دیدگاه‏ جهانی)وی نمی‏تواند در ادراک و تعبیر متن زبان مبداء مؤثر افتد و برای‏ آنکه مترجم بتواند از نمادهای زبانی آشکار( language symbols ) به نشانه‏های ناپیدای گفته( utterance indices )پی برد ناگریز است به تجارب غیر زبانی خود متوسل شود.ترجمهء واژه به واژهء عبارت‏ فوق چیزی شبیه به متن زیر خواهد بود: "بناگه چیزی را دید که مقیاس‏ زمین را تغییر شکل می‏داد"،که بدیهی است مفهوم واقع نمی‏شود. ناگریز مترجم باید بکوشد به استعانت دانش یا تجربه غیر زبانی آنرا به‏ فارسی برگرداند.زمینهء داستان چنین است:"هنگامیکه جین( Jane ) یکی از شخصیت‏های داستان،از پنجرهء قطار تپه‏ها و دشت‏های دور را نظاره‏ می‏کند بناگه در آن سوی افق چیزی را می‏بیند-کوهی سر به آسمان کشیده‏ آنچنان عظیم که هر آنچه در پای کوه بود بسیار خرد می‏نمود"-مفهومی که‏ صرفا"با تمسک به قواعد دستوری و معانی واژگان زبان انگلیسی حاصل‏ نمی‏شود.این گفتهء ما در واقع از پشتوانه نظریه زبان شناختی برخوردار است.بدین معنا که زبان شناسان دو نوع دستور زبان پویا( dynamic )و ایستا( static )را متمایز کرده‏اند.در نمونهء ایستا(مانند زبان‏ شناختی ساختگر او دستور زبانهای زایا-گشتاری)دستور زبان بر مبنای توصیف توانش زبانی( competence )گویشو و به دور از واقعیت‏های کاربرد شناختی قرار دارد.در نمونه پویا،دستور زبان، فرآیندهای تعاملی را در جریان ارتباط زبانی توصیف می‏کند-چگونه‏ دانش زبانی در فرآیندهای ادراک و تولید زبان به کار می‏رود.1در نمونه‏ پویا،واژگان از اهمیت بیشتری برخوردارند چرا که فرض بر این است‏ اطلاعات موجود در حافظه انسان به صورت مقوله‏های واژگانی نگهداری‏ می‏شود.2هر واژه اطلاعاتی در مورد نحوهء کاربرد و رابطهء آن با دیگر واژه‏ها و مفاهیم داشته و در جریان ادراک و تولید زبان فرآیندهای شناختی‏ گوناگون را به فعالیت وا می‏دارد(اسلوبین،1979).این واقعیت بس‏ مهم را باید به یاد داشت که در ارتباط زبانی ضرورتی نیست که همهء نمادهای زبانی به طور کامل بکار برده شوند.بخشی از معنا را متناسب با نوع متنی که در آن به کار رفته است می‏توان از بافت کلام و به کمک تجربه‏ غیر زبانی دریافت.به اعتقاد مارسلن-ویلسون و دیگران‏ ṣMarslen-Wilson,et al وجود برخی از نشانه‏ها در رو ساخت کلام‏ به خواننده/شنونده کمک می‏کند که برای راه جستن به معنای کلام‏ واحدهای خبری کارکردی( functional propositional units ) بسازد و آنچه او را در این راه یاری می‏دهد مفاهیم پیشین ذهنی و اطلاعات‏ زبانی تازه یافت است.

مقصود از این توجیه زبان شناختی این است که مترجم در ترجمهء آثار خارجی بویژه متون ادبی غالبا"با متونی مواجه می‏شود که جملات‏ (1)-این مفهوم در قالب عبارات دستور زبان روان-زبان شناختی‏ ( psycholi nguistic grammar )و نیز دستور زبان ارتباطی‏ ( communicative grammar )بکار رفته است.

(2)-ل.س.ویگوتسکی دانشمند بزرگ روسی در کتاب زبان و تفکّر واژه را به لحاظ اهمیتی که در انتقال مفاهیم دارد واحد اندیشه نام برده است.
آن بر حسب ماهیت ارتباطی زبان از لحاظ دستوری ناقص و دریافت معنا عمدتا"در گرو تحلیلهای استنتاجی است.

برای آنکه کار مترجم در این نوع تحلیل‏ها قرین موفقیت باشد باید وی از دستور زبان روان-شناختی و به عبارت دیگر دستور زبان ارتباطی‏ آگاهی کافی داشته باشد.

پیش از آنکه به این بحث خاتمه دهیم متن دیگری از همان داستان‏ او هنری‏"خونبهای ردچیف‏"می‏آوریم تا با تحلیلی که از یک واژه داستان‏ می‏کنیم بر اهمیت واژه در تعبیر و تعیین معنای متن تأکید ورزیده‏ باشیم.

متن چهارم:1

We talked it over on the front steps of the hotel: Ohiloprogen tiveness, says we, is strong in semi-rural communities:therefore,and for other reasons,a kianap- ping project ought to do berrer there than in the radius of newspapers that send reporters out in plain clothes to stir up talk about such things. آنچه در متن(4)در ارتباط با موضوع این گفتار در خور بحث می‏باشد این است که مترجم می‏باید میان مفهوم طنز آلود عشق به فرزند در بین‏ مردم روستا و بچه دزدی رابطه‏ای پیدا کند که معقول و منطقی باشد زیرا وقتی دو فرد ناباب برای راه اندازی قمارخانه‏ای تصمیم می‏گیرند بچه‏ای‏ را بدزدند تا از طریق گرفتن باج از پدر،بچه را رها سازند،پس از گفت و گو به این نتیجه می‏رسند که نقشهء خود را در منطقهء روستائی به مرحلهء اجرا در آورند با این استدلال که در میان روستائیان عشق به فرزند عمیق است‏ و بنابراین پیش خود فکر می‏کنند به راحتی می‏توانند از طریق باج خواهی‏ (1)-(داستان‏"خونبهای ردچیف‏"،نوشته او هنری). به پول کلانی برسند.

در این متن واژه کلیدی( Ohiloprogenit iveness )است‏ که از ترکیب دو واژهء لاتینی Ohilo (به معنی دوست داشتن)و Orogenitus (به معنی زاد و ولد کردن)و دو پسوند انگلیسی‏ -nessù-ive تشکیل یافته و در کل معنای عشق به زاد و ولد/عشق‏ به فرزند می‏دهد.امکان دارد مترجم در ترجمه متن(4)با توجه به معرفت‏ روان-جامه شناختی ی که دارد از واژهء یاد شده دو نوع تعبیر بکند:

الف)چون در میان خانواده‏های روستائی عشق به زاد و ولد قوی‏تر می‏شود،از این رو پدر و مادرهای روستائی نمی‏توانند بچه‏های خود راپیوسته‏ تحت نظارت داشته،از آنها مراقبت کنند و بنابراین آندو فرد ناباب‏ می‏توانند نقشهء خود را در جامعهء روستائی به راحتی به اجرا در آورده، بچه‏ای را بدزدند.اما این تعبیر درست به نظر نمی‏رسد زیرا هیچگونه رابطهء منطقی میان عشق به زاد و ولد و آمادگی پدر و مادر برای پرداخت باج در قبال‏ رهائی بچه به چشم نمی‏خورد.

ب)مترجم ممکن است از واژهء( Ohiloprogeniti veness ) تعبیری دیگر بکند.بدین معنا که چون عشق به فرزند در میان روستائیان‏ قوی‏تر از احساس مشابه در میان پدر و مادرهای شهرنشین است از این رو، و بنا به دلایل دیگر،آن دو کس،جامعه روستائی را بعنوان محل اجرای‏ نقشهء خود در نظر گرفته بودند.تصّور می‏رود استدلال آن دو بر همین پایه‏ که از لحاظ روان شناسی درست نیست قرار گرفته باشد و بنابراین تعبیر دوم،با توجه به این اصل مهم که داستان از نوع طنز است،منطقی بنظر می‏رسد و توفیق مترجم برای دستیابی به تعبیر دوم متضمن رعایت اصل‏ انکار ناپذیری در ترجمه است-بدین معنا که مترجم پیش از شروع کار ترجمه‏ می‏باید شناخت کافی با اندیشهء نویسنده،مخاطب وی،شرایط زمانی، مکانی نگارش اثر،نوع اثر......که عموما"فضای روان-جامعه شناختی‏ اثر نامیده می‏شود به دست آورد.در اینجا یاد چاکووسکی ( 1900K.Chukovskyṣ )را می‏کنیم که در فصل هشتم کتاب‏ خود:هنروالا1( A High Art )،خطاب به مترجم می‏گوید:

"اثر هر نویسنده خارجی را به صرف این که بر حسب اتفاق آنرا خوانده‏اید یا ناشری ترجمهء آنرا به شما تحمیل کرده است،ترجمه مکنید.اثر نویسنده‏ای را ترجمه کنید که به آثارش علاقهء وافر دارید،از صمیم قلب‏ دوستش دارید،کسی که می‏خواهید دیگر هم میهنان شما نیز او را دوست‏ بدارند."(186)

و با این اندرز چاکووسکی ما نیز این گفتار را به پایان می‏بریم‏ و پیش از آنکه قلم را از روی کاغذ برداریم محتوای مقاله را این گونه خلاصه‏ می‏کنیم که دریافت معنای متن در زبان مبداء مستلزم دانستن معنای‏ زبان شناختی،معنای کاربرد شناختی و آگاهی از اصول استنتاج است. در ترجمهء متون ادبی نیاز مترجم به دانش غیر زبانی برای راه بردن به‏ معنای متن بسیار است و شناخت اولیهء وی از فضای روان-جامعه شناختی‏ اثر او را در رسیدن از نمادهای آشکار زبان به اشارتهای ناپیدای متن آسان‏ می‏کند.پس از دریافت معنای متن،مرحلهء دوم یعنی آفرینش معنا، و یا انتقال ادراک که ما آرا حاصل معنا و احساس( meaning + sense ) می‏دانیم،در قالب واژه‏ها و جمله‏های زبان هدف آغاز می‏شود و در همین‏ مرحله است که ماهیت خلاق فرآیند ترجمه تجلّی کرده،با دنیای هنر پیوند می‏خورد و در واقع جاودانگی آثار بزرگان ترجمه نیز بخاطر رموز تعلیل ناپذیر بعد هنری ترجمه است.

(1)-این کتاب که در اصل به زبان روسی نگاشته شده توسط مترجم‏ امریکائی به نام لارن جی.لیتون( Lauren G.Leighton )به‏ زبان انگلیسی برگردانده شده و انتشارات دانشگاه تنسی آمریکا آنرا در سال 1984 به چاپ رسانید.


قادر فتّاحی قاضی*

یک سند تاریخی دربارهء عبد اللّه خان مکری
مدتی پس از انتشار مقالهء عبد اللّه خان مکری(متوفی به‏ سال 1362 هجری قمری)به قلم نگارنده که در همین نشریه(شمارهء پاییز 1356)به چاپ رسیده بود،یکی از ایرانیان مقیم خارج به نام‏ آقای امین حسنی فتوکپی سند بسیار جالبی در مورد عبد اللّه خان مکری، برای نگارنده فرستادند.

تا آن موقع از وجود چنان سند مهمی که قسمتی از اتفاقات دوران‏ قاجاریه را در مسیر تهران،تبریز و ساوجبلاغ مکری(مهاباد فعلی)روشن‏ می‏کند،اطلاع نداشتم.سند مزبور اطلاعات دقیقی در مورد عبد اللّه خان مکری که حکومت موروثی ولایت مکری و مضافات آن را در دست داشته است، ارائه می‏دهد.بنا به نوشتهء این سند عبد اللّه خان در جنگ هرات شرکت‏ مؤثر داشته و مورد توجّه محمّد شاه قاجار قرار گرفته است.مشارالیه‏ پس از بازگشت از هرات،با ایل دهبوکری که آن ایل،عشایر دیگر منطقه‏ را هم با خود همراه کرده بود،شدیدا"تصادم و اصطکاک پیدا می‏کند و عباس آقا پسر رسول آقای دهبوکری را در مجلس خود به قتل می‏رساند در حالی که از لحاظ سببی با هم خویشی داشته‏اند:مادر عبد الوهاب خان‏ (*)-عضو هیأت علمی گروه آموزشی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تبریز.



(پس ارشد عبد اللّه خان)خواهر محمّد آقا(برادر عباس آقا)بوده است‏ و نیز عبد اللّه خان دختر خود را به پسر عباس آقا به نام قادر آقا داده بوده‏ است.به طوری که آقای عبد اللّه ناهید در کتاب‏"خاطرات من‏" صفحهء ده می‏نویسد و سند حاضر هم به این مطلب صراحت دارد،فرستادهء عبد اللّه خان به دربار محمّد شاه قاجار و دیوان صدارت حاجی میرزا آقاسی،عبد الرحمان بیگ،یکی از خویشان عبد اللّه خان،بوده است، قسمتی از نوشتهء ناهید در این خصوص چنین است:"عبد الرحمن بیگ‏ شخصی طلیق اللسان،زبان‏آور و سفر کرده و کاردانی بوده که چندین مرتبه‏ از طرف عبد اللّه خان به تهران رفته و کارهای محوله را در دربار محمّد شاه‏ و نزد وزیر اعظم وقت حاجی میرزا آقاسی به خوبی انجام داده است‏".

نگارنده در اینجا یادآوری می‏نماید که نسبت خود آقای عبد اللّه‏ ناهید توسط پدرش(مصطفی خان)و پدربزرگش(شیر بیگ)و بالاخره‏ فیض اللّه بیگ به عبد الرحمان بیگ می‏رسد.

آقای امین حسنی می‏نویسد اصل این سند در کتابخانهء دولتی‏ برلن محفوظ می‏باشد و چاپ آن با ذکر محل نگاهداری سند،بدون‏ مانع است.

سند حاکی است که عبد اللّه خان بن بوداق خان مکری در ماه‏ محرم الحرام سنهء 1258 هجری قمری میرزا اسماعیل فرزند ملا علی‏ شیوه روزی را مأمور کرده است که مهمترین واقعهء زندگی او را به رشتهء تحریر در آورد،تاریخ این سند چهار سال قبل از فوت عبد اللّه خان مکری‏ است.متن سند منشیانه و ادیبانه است و نویسنده در حد اعتدال صنایع‏ ادبی در آن به کار برده است.این نوشته نشان می‏دهد که عبد اللّه خان‏ با اهل فضل و دانش سر و کار داشته و به تاریخ و کتابت علاقه‏مند بوده‏ است،به طوری که کاتب در حق او می‏گوید:"ارباب عمائم را مکرم‏ داشت و اهل دانش را محترم‏".

جالب است بگویم که چندین ماه از آمدن سند مورد بحث می‏گذشت،

باز همان سند از جانب محققی به نام فاضل احمد به دستم رسید که آن را از همان‏ کتابخانه گرفته و فرستاده بودند.

پس از گذشت چند سال به گمان اینکه سند مورد بحث را گم کرده‏ام، دست به دامان اخوی آقای احمد فتاحی قاضی که در آلمان ساکن است،زدم. ایشان نیز بعد از مقداری زحمت و مکاتبه با کتابخانهء مزبور،موفق شده‏ بودند که عکس سند را گرفته برایم ارسال نمایند و نشانی دقیق کتابخانه‏ را نیز چنین قید کرده‏اند:

Staatsbibl iothek OreuBischer Kulturbesitz Ootsdamer Str. 33 Oostfach 1407 W-1000 Berlin 30 Orientabteilung این سند به خط خود نویسنده نیست بلکه توسط کاتبی که نام خود را ذکر نکرده است،در سال 1321 هجری قمری در شهرستان ساوجبلاغ مکری‏ از روی نسخهء اصلی نوشته شده است.قابل ذکر است که کاتب جمله‏های‏ معترضه و عنوان‏ها را با یک خط منحنی مثل کمان دوم پرانتز مشخص‏ می‏کند.خط سند نستعلیق خوش و پخته همراه با عناصر خط شکسته‏ می‏باشد.

چنانکه گفتیم عبد اللّه خان پسر بوداق خان مکری است.بوداق خان‏ بنا به نوشتهء تاریخ افشار،به قلم میرزا رشید ادیب الشعرا،در سال‏ 1201 هجری قمری حکومت ساوجبلاغ مکری را داشته است.

بوداق خان پسر شیخ علی خان پسر موسی سلطان پسر بوداق سلطان‏ کرامت‏دار می‏باشد.شخص اخیر در زمان شاه سلیمان صفوی حکومت‏ ساوجبلاغ مکری را داشته،نام نیکو و آثار خیر از خود بر جای نهاده و شهرت‏ وی هنوز در میان مردم به تقدس و تقوا باقی است و او را"بوداق سلطان‏ کرامت‏دار"می‏گویند.

از آثار بوداق سلطان یکی مسجد جامع مهاباد است و دیگری پل سرخ. خوشبختانه مسجد جامع هم اکنون پا برجا و مورد استفاده است.امّا پل سرخ،پلی بود با استقامت،با عظمت،تمام مصالح سد فعلی،از جمله‏ قطعات غول پیکر سنگ بر ماشین آلات بسیار بزرگ و سنگین،از روی آن پل‏ تاریخی گذشت،بدون اینکه آن پل خم به ابرو بیاورد،در واقع حجم سد را به‏ تمامی از خود عبور داد.پس از پایان سد،شاید به علت همان استقامت، مورد بغض یکی دو تن دست اندرکاران آن زمان سد قرار گرفت و آن‏ را خود سرانه بادینامیت قطعه قطعه و منفجر کردند.از زبان شاهدان‏ ماجرا نقل شده است که پل در برابر مواد منفجره استقامت عجیبی‏ می‏نموده و هر بار انفجار آن مواد،جز قطعات ناچیزی نمی‏توانسته‏ از پل جدا کند.

در سند حاضر علاوه بر عبد اللّه خان،نام دو پسر دیگر بوداق خان، یعنی عبد الکریم خان و حسن خان مذکور است.همچنین در آن از دو تن‏ پسران عبد اللّه خان به نامهای بوداق خان و وهاب خان نام برده شده‏ است.

طبق شجرهء موجود در کتاب‏"خاطرات من‏"به قلم مرحوم‏ عبد اللّه ناهید(افتخار)بوداق خان اخیر پسری به نام کریم خان و کریم خان پسری به نام مجید خان داشته است.(محال مجید خان بین‏ بوکان و میاندوآب به نام این شخص است).شیخ علی خان(مالک قلعه‏ رسول سیت)پسر این مجید خان می‏باشد.

طبق شجرهء ضمیمهء مقالهء"هوزی فه یزوللابه‏گی..."در"گوواری‏ کوری زانیاری کورد"،شمارهء پنجم،سال 1977 میلادی که تنظیم کنندهء آن آقای حسن صلاح(سوران)می‏باشد،شیخ علی خان دارای چند پسر از جمله حسن خان(لقب یا شهرت بهادر)و عبد اللّه خان بوده است.

در اینجا باید خاطر نشان کرد که بین دو شجرهء فوق اختلاف وجود دارد.اولی شیخ علی خان را به عبد اللّه خان مکری نسبت می‏دهد در حالی که دومی نسبت شیخ علی خان را به کریم خان(برادر عبد اللّه خان مکری) می‏رساند.

به مفاد"خذوا العلم من افواه الرجال‏"بانوی بزرگوار حاج زینب خانم دختر عبد اللّه خان بن شیخ علی خان و نوادهء سیف الدین خان سردار(پسر عزیز خان سردار)و عیال مرحوم میرزا قاسم‏ ثقتی قاضی که خوشبختانه در حال حیات‏اند و اوصاف ایشان مستغنی از تمجید و تعریف است،اطلاعاتی به شرح آتی ابراز می‏فرمودند:

سیف الدین خان سردار دارای یک پسر به نام محمد حسین خان‏ و سه دختر به نامهای زهرا خانم،صغرا خانم و طوبی خانم بوده است. (طوبی خانم مادر حاج زینب خانم است.)محمد حسین خان سردار یک‏ پسر به نام علی خان و دو دختر به نام عشرت خانم و کبرا خانم داشته است.

کبرا خانم زن مرحوم شنگ(به فتح اول)احمد(برادر حاجی زینب خانم) بوده است.مشار الیها اظهار داشتند در میان برادرهایش تنها محمود خان‏ باقی است.همچنین گفتند:علی خان سردار تحصیل کردهء روسیه بود. نامبرده پس از کشته شدن پدرش به دست ترکان عثمانی،تا اندازه‏ای مشاعر خود را از دست داده بود.جاج زینب خانم شجرهء پدری خودشان را به‏ ترتیب از حال به گذشته،چنین بیان می‏داشتند:عبد اللّه خان(پدر حاج زینب خانم)،شیخ علی خان ملقب به شجاع الممالک،مجید خان، بوداق خان.در اینجا نگارنده می‏افزاید که تحقیق بیشتری لازم است که‏ آیا منظور از بوداق خان،پدر عبد اللّه خان مکری است یا پسر او؟ بعد از این تفصیلات اینک متن سند را از نظر خوانندگان گرامی می‏گذرانیم.

بسم اللّه الرحمن الرّحیم
ستایش فزون از حد و نیایش بیرون از عد جناب مالک الملک احد و واجب الوجود صمدی را رواست که منشی قدرتش به دو حرف کن در یک‏ آن نه خیمهء چرخ نگون بی‏طناب و ستون برافراشت و ماه و خور در آن بگماشت‏ و درود فراوان و تحیات بی‏کران،ذات مقدس و وجود اقدس محمدی‏ را سزاست که دبدبهء پنج نوبت پیغمبریش گوش سکان هفت اقلیم عالم‏ و شش جهات جهان کرداشت و صلوات نامیات بر اصحاب و پیروان او باد.

غرض از تحریر این نمیقه آن است که تحریرکشان سلف و عنوان نویسان‏ سبق و الذین اوتوا العلم در جات هر یک جدا جدا در عصر و عهد خود جلادت و رشادت و فراست و کیاست حکام پاک نهاد بابا میری مکری‏ به وجهی مفصل نه مجمل در کتاب تاریخ الاکراد مرقوم داشته بودند، چون عالیجاه بسالت و شجاعت پناه،فراست و کیاست همراه، نتیجة الخوانین العظام وزبدة الامراء الفخام،عبد اللّه خان ولد ارشد اسعد و فرزانه فرزند اکبر امجد مرحوم جنت جاه بوداق خان بابا میری، طاب اللّه ثراه و جعل الجنه مثواه به مفاد اینکه گفته‏اند"شیر را بچه‏ همی ماند به او"مانند آباء و اجداد پاک نهاد خود در سخاوت مایدهء جود حاتمی را طی و در شجاعت پیشانی دشمن راکی،در بلاغت سحبان‏ و در مشورت پیران،چراغ دودمان عظیم الشأن سلسلهء بابا میری از شمع‏ اهتمام او افروخته و خرمن اعمار بدتبار خصم دژم از مرخ و عفار تدبیر او سوخته و نیکنامان از غیرت و ناموس او ذخیرهء نیکونامی اندوخته و مسند حکومت موروثی با فرو جودش زینت پذیر بود،در نهم شهر محرم الحرام‏ سنهء هزار و دویست و پنجاه و هشت هجری(1258)موافق سال فرخنده‏ فال اودئیل خیریت تحویل به عهدهء بندهء بی‏شعور میرزا اسماعیل ولد مرحوم ملا علی شیوه روزی که فی نفس الامر در علم تواریخ چندان قوت‏ و روزی نداشت مقرر فرمود که اقدامات و زحمات و رشادت و شجاعتی‏ که در مدت دو سه ساله از دست مؤیدش به ظهور رسیده مجملا" نه بل مفصلا"به رشتهء تحریر کشیده باشد به مضمون اینکه‏"و رب ساق‏ زینت خلخال‏"ذیل کتاب تاریخ الاکراد را به ذکری جدید مذیل دارد و وقایع گذشته و آینده را در او بنگارد و چهرهء آن نو عروس را از خالی‏ تازه خالی نگذارد،لهذا در همان روز امتثالا"لامر العالی با قلب نحیف و فکر ضعیف و دل پریشان و خاطر پژمان شروع به تصنیف و تحریر نمود،در ظرف چهار روز با کثرت مشغلت و شغل تعلیم مکتبی‏ و تلامیذ،مطلع به مقطع رسانید و کمیت نوآموز خامه در انتهای‏ جلدنامه دوانید.چون موافق بطون و متون تواریخ سلف،خاک قندهار و خطهء هرات و تمامی آن نواحی و صفحات،ضمیمهء ممالک محروسهء ایران و همیشه ولات و حکام آنجاها باج و ساو فراوان و نزل و پیشکش‏ بی‏کران به خدمت پادشاهان سکندر شأن ایران فرستاده اظهار عبودیت‏ نموده داد بندگی داده بودند و چند سال بود که کامران شاه بد ذات‏ والی هرات به اغوای وزیر پر تزویر خود و متانت و مظاهرت قلعه‏ و مکان و کثرت جمعیت مغرور شده گردن اطاعت و فرمان برداری از ربقه‏ بندگی و خدمتگزاری چاکران خسرو صاحب قران مریخ سطوت،خدیو گیتی ستان بهرام صلابت،وارث ملک سلیمان،جالس او رنگ کیانی، محمد شاه،خلد اللّه ملکه و سلطانه،پیچیده و قدم عصیان و طغیان‏ پیش کشیده،در مذهب غیرت کریمانه و ملت حمیت خدیوانه تسخیر هرات و تدمیر عصات و تنبیه افغان و تأدیب ترکمان و سایر سرکشان‏ آن حدود و سامان لازم و متحتم گردیده لهذا خدیو کشورگیر با معادل‏ یکصد هزار نفر از نیزه گذاران بهرام صلابت و تیغ زنان کیوان مهابت‏ که فی نفس الامر از ترس سنان جانستانشان قلب در قالب شیر عرین‏ هری می‏شد،عازم تدمیر کامران بد ذات و افاغنهء هرات شد و خان‏ جلیل الشأن عبد اللّه خان به مفاد"الشبل یخبر عن الاسد"شیوهء جان نثاری از آباء و اجداد عظمت نهاد خود آموخته و ذخیرهء فدویت‏ از گذشتگان اندوخته،پیوسته چون درخت آزاده به بندگی این آستان‏ راستان نواز ایستاده و شب و روز برای جانفشانی آماده،منطقهء ارادت بر کمر بسته و صبح و شام در کمین فرصت نشسته و چنین خدمتی‏ از خدا به آرزو جسته،از بسکه سر گرم جانفشانی بود به محض خطور این عزم ملوکانه بر خاطر خطیر پادشاه جهانگیر،بدون احضار، سر را قدم ساخته با مساوی یکصد و پنجاه سوارهء دشمن شکر،شرف‏ خاک بوسی خدیو کشور گشا دریافت کرده،خان عظیم الشأن را از این‏ سفر سعادت اثر منظور آن بود که یا جان عزیز را روان در معرکهء نام‏ و ننگ در زیر سم ابرش رخش تک شهریار تا جدار فدا ساخته حقوق عوارف‏ بی‏دریغ خدیو زمین و زمان را از گردن نفس مظلوم جهول انداخته یا اینکه به مساعدت طالع فرخنده مطالع خسرو عدوبند،جلادتی به جا کرده‏ مشمول مرحمتی به سزا شود.در مدت یک سالهء اقامت محاصرهء قلعهء هرات،چند دفعه خان والا تبار بلند مقدار با طایفهء افغان هنگامه آرای‏ جنگ در معارک کشش و کوشش متوکلا"علی اللّه سر و سینه را سپر تیغ‏ و هدف تفنگ اعادی چست آهنگ کرده از معاضدت لطف الهی و مددکاری‏ اقبال بی‏زوال حضرت ظل اللهی هر دفعه چند نیزه سر و اسیر و اخترمهء کثیر از آن جماعت خداگیر برگردانیده به نظر آفتاب منظر شهریاری اقلیم گیر رسانیده،هر بار به عنایتی خدیوانه و مرحمتی کریمانه سرافراز و به‏ کمال تحسین و آفرین مفتخر و ممتاز آمده روز به روز درجهء برتری‏ و رتبهء نیک اختری یافت.بعد از آن که شاهنشاهی عاجز نواز خطاپوش‏ نسبت به کامران و سکان آن سامان پوزش پذیر آمده منصور و مظفر چون‏ آفتاب جهان تاب به بیت الشرف خلافت و مستقر شوکت نزول اجلال‏ ارزانی فرمودند،در ازاء زحمات نمایان و جلادت فراوان،خان‏ عظیم الشأن را در سال فرخنده فال تنگوزئیل مطابق هزار و دویست‏ و پنجاه و پنج هجری(1255)به بذل خلعت آفتاب طلعت مهر لمعان سر بلند و به فرمان قضا توان،حکومت موروثی ولایت مکری و اختیار کامل‏ و اضعاف و ازدیاد انعام ارجمند و از رکاب ظفر نصاب نصرت پیوند مرخص‏ فرمود.

از قضای رب قدیر که تبدیل و تغییر را در آن راه مسیر نیست، در عرض راه مرضی شدید و ناخوشی مهلک به وجود ذیجود خان عظیم الشأن‏ عارض و مردم چشم جهان بینش که جلافزای مردم دیدهء مرد و زن بود، اندکی بی‏جلایی حاصل کرده هر چند حکماء و اطباء و کحال صاحب کمال که‏ هر یک در معالجه و مداوا بقراط ثانی و دانای زلّی بودند به ازاحه و ازالهء مرض معروضه و تجلیهء دیدهء رمد رسیده پرداختند مفید نیفتاده و فضلا" از این،روز به روز و بلکه دم به دم مراتب کم التفاتی و بی‏اعتنایی‏ محمد خان امیر نظام و بی‏وفایی و ناسازی عباس آقای رئیس طایفهء دهبوکری که فی نفس الامر سبز کردهء نم تربیت و پروردهء دست‏ مرحمت خان عظیم الشأن و پدر جنت مکان او بود،از تقویت و التفات‏ ایشان بر تمامی اکفا فایق آمده و بر جمیع اشباه سابق،علاوه علل‏ و مزید خلل می‏گشت.

خان عظیم الشأن نظر به التفاتی که با همان پروردهء خویش‏ داشت،بارها او را در خفیه و آشکار نصیحت و موعظت می‏فرمود و او را از ارتکاب ناهنجار منع می‏نمود.پند پذیر نمی‏شد،حتی جهت‏ ترک عقوق و جبر حقوق درّ درج عصمت و اختر برج عفت اعنی صبیهء کریمهء خود را به پسر مشارالیه مزدوج نمود.عاقبت الامر تغییر مزاجی و ترک لجاجی حاصل نشد.اگر چه خان والاتبار در افنای او تحملی به کار برد و از کشتن پروردهء خویش ننگ می‏داشت، مدتی با او به مدارا و مواسا گذرانید لیکن آن خون گرفته روز به روز در مرگ خود عجول و ساعت به ساعت انزجار خاطر ولی نعمت خود قبول می‏کرد.خلاصهء کلام مدت نه ماه هلالی خان عظیم الشأن‏ به این درد بی‏دوا و بلای بی‏شفا دردمند و مبتلا بود.چون دانست که‏ انگشت نصیحت و مدارا گرهی از کار نگشاده و دهات تیولی و ملکی‏ او و برادران و بنی اعمام و اقوام و توابعش از تحمیلات و صادرات زیاده‏ رو به خرابی و ویرانی نهاده و عقار و ضیاع و املاک و مستغلاتی که‏ داشتند،چه موروثی و چه مکتسبی،به گرو طلب‏های سود اندر سود و قرض‏های نابود افتاده،اگر چندی دیگر به این قسم بگذرد به مفاد گفتهء خواجه:
از این افیون که ساقی در می‏افکند حریفان را نه سر ماند نه دستار
ملک و عقار و اسب و قطار و سرو دستار از کج روی چرخ دوّار به باد خواهد رفت لهذا نواب خان به دفع او مصمّم شد.

روز چهارشنبه شانزدهم شهر ربیع الاولی سنهء هزار و دویست‏ و پنجاه و شش هجری(1256)مطابق سیچقان ئیل دو ساعت و کسری‏ از روز گذشته به فرمودهء خان او را به هیأت اجماع در دیوان کشتند و حسن آقای ریش سفید طایفهء گورک که معاون مقتول او بود،در همان‏ مجلس محبوس و قادر آقای پسر بزرگ او که به شرف دامادی خان مشرف‏ بود،با دو سه نفر توابعش گرفتار شده،فورا"از راه حزم به عهدهء هر یک از برادران و بنی اعمام و اقارب و خویش که برای خدمت در گوشهء مجلس ایستاده،بازوی دلاوری گشوده بودند،مقرر فرمود که هر یک‏ با معدودی از ملازم و تفنگچی‏های اهل قصبه با کمال احتیاط رفته‏ در چار سوی شهر سنگر و منطریس بسته با منتهای جلادت در مقابل‏ بدخواه نشسته اگر از طرفی بدخواه اقدام و جرأتی سازند،به دفعش‏ پردازند و ابراهیم آقا نام خود را فورا"نزد محمد آقای بردار مقتول‏ روانه نموده و به او انها کرد یا آمده طوق اطاعت به گردن گرفته،طریق‏ خدمت پیموده،یا اینکه آماده منتظر بلای ناگهانی باشد.محمد آقا به مجرد همین خبر وحشت افزا،خواهی ناخواهی،با معادل هشتصد نفر سواره و پیاده آمده در کنار قصبهء ساوجبلاغ در تیررس جنود مسعود نزول نموده مستدعی اطلاق قادر آقا و حسن آقای گورک و مستفسر بواعث قتل برادر خود گردید.گفت:هر گاه خان والاشأن حسب الامر قدر قدر شهریار زمان مصدر قتل برادرم شده است،ما بندگانیم‏ خسرو پرست،گردن از حکم محکم پادشاه که تواند پیچید؟و الاّ آنچه‏ در پردهء تقدیر مستتر است،ظهور خواهد کرد.انیس زندان باشند و به یک حمله دمار از روزگار محمد آقا و قشون‏ او در آورده باشد.چون در این باب زود و دیری مقدر بود،سادات عظام‏ و قضات کرام و علمای اعلام شافع و مانع گردیدند و شجاعت و جلادت‏ همراه عبد الکریم خان برادر پرهنر خان که مثل شیر عرین در مقابل دشمن‏ بازوی خصم افکنی گشاده بود،حسب الرجای جناب سلالة السادات‏ العظام،سید عبد القادر الحسینی که زمان را رکن رکین و همیشه‏ در استخلاص گرفتاران و خطا کاران مغیث و معین بود،در باب‏ استعفا و اطلاق قادر آقا با او به خدمت خان شدید العقاب آمدند،چون‏ اغماض و عفو خان بلند مکان با دوست و بیگانه و قوی و ضعیف بر سر بهانه بود و رد شفاعت مکرم الیهما را نیز منافی شیوهء ریاست دید، قادر آقا را از تنگی حبس نجات داده و مشارالیه بسان مرغی از قفس جسته‏ در یک طرفة العین در کنار شهر به یاران خود پیوسته و لشکر دهبوکری‏ همین که وجود شجاعت پناه کریم خان را از سنگر دور و خود را پر زور دیدند،فرصت را غنیمت شمرده فورا"به هجوم عام و ازدحام تمام‏ از دو طرف به سوی سنگر یورش آور شده نایرهء طعن و ضرب و آتش‏ قتل و حرب از طرفین شعله‏ور گشته و گوش زمانه از صدای جنگجویان کر در اثنای گیر و دار جمعی کثیر از جانبین به گلولهء تفنگ و جزایر مقتول‏ و مجروح شده و کریم خان که در دیوان خان حاضر بود،چون دید که‏ جماعت مزبور قدم خیرگی پیش کشیده و ارادهء جسارتی دارند،دردم به‏ سرعت آب و روانی باد به هیبت زهره شکاف عازم مصاف جماعت بدخواه‏ گردید،به یک حمله جماعت خصم را پس نشانده و بسان گلهء گوسفند ایشان را از کوچه و برزن بیرون رانده،جماعت بدخواه دانستند که‏ از این یورش و شورش سواری ندامت کاری ساخته نشد ناچار دست از جنگ‏ کشیده و شب هم پردهء کحلی بر روی عالم مبسوط گردانیده در همان‏ چند کلبه که هنگام یورش به تصرف خود در آورده بودند سنگر بسته‏ در مقابل جنود مسعود نشسته از اول شام غسق تا سپیده بام فلق طرفین از انداختن گلولهء جزایر و تفنگ در و دیوار سنگر و سر و سینهء یکدیگر را چون خانهء زنبور مشبک می‏نمودند و از شراره ریزی جزایر که‏ سر به زبانا می‏کشید،میدان حرب را چون سپهر محدب روشن می‏نمودند، هنگام شب جماعت مزبور بی‏تلاش و انتقام(؟)خایب و خاسر عازم‏ اگر قاش،دو فرسخی قصبه است،شدند و به استصواب هم قادر آقا را برای‏ تقویت کار در جای پدر نصب کرده و او را در همان روز به اتفاق پیروت‏ آقای عمو زاده‏اش در باب شکایت این حکایت روانهء دار السلطنهء تبریز ساخته و باز به ازدحام عام به کنار شهر به مقابله آمده خلاصهء کلام‏ به فاصلهء سه روز معادل شش هزار نفر سواره و تفنگچی از طوایف مامش‏ و منگور و پیران و رمک و گورک و کلاسی و زودی و سکمر(سکر؟) ولیطان و سایر قبایل و عشایر اطراف و اکناف بر سر ایشان جمع آمده‏ و جماعت مزبور از ظهور این استعداد و استبداد مظاهرتی حاصل کرده‏ رفته با کمال استظهار و آرام در کنار مزار کامل انوار و گنبد سعادت‏ پیوند والی کشور ولایت و شهباز اوج کرامت بوداق سلطان جدّ بزرگوار خان والاتبار،علی روح پر فتوح آن فردوس مکان و سایر مرحومین‏ و آسودگان همان بقعهء مبارکه هزاران تحیّت و ثنا باد نشسته از شش‏ جهت راه دخول و خروج و وارد و صادر بر اهل قصبه و مردم کسبه بسته‏ هر روز جنگجویان طرفین در کنار شهر کرّ و فرّی و جنگ و گریزی می‏کردند و طوایف مختلفه به قوت خود مغرور شده دست تطاول و اضرار به‏ نهب و تاخت مال مسلمین و قطع باغ و بساتین و یغمای بوستان‏ و هدم طواحین و حرق خرمن و درودن مزارع و چریدن مراتع گشوده تاج‏ از سر هدهد و طوق از گردن قمری می‏ربودند و از دست درازی آن تباهکاران‏ دون دنی نه رستنی ماند نه کاشتنی.چون نواب خان چیرگی و خیرگی‏ و خسارت و جسارت خصمان تیره درون را از حد بیرون دید،به مقتضای‏ غیرت،بدون ملاحظهء قلت اعوان و کثرت بد خواهان،متوکلا"علی اللّه‏ الملک المنان،از شهر بیرون آمده اراده داشت در آهنگ جنگ سبقت نماید و در ستیز و آویز را بگشاید.در آن اثنا بسالت همراه محمد امین‏ بیگ پسر پرهنر عالیجاه جلادت پناه قوچ بیگ صوبه‏دار محال ترجان‏ که با خان خویش و اقرب بود با معادل پانصد نفر تفنگچی و پنجاه نفر سوارهء آراسته به رسم امداد،سعادت اندوز حضور خان شد.هر چند خان‏ والاتبار نظر به شجاعت ذاتی و خلوص نیتی که با خدا داشت،کثرت‏ و قلت و وجود و عدم بد خواه را مساوی و حضور و غیبت امداد و سپاه‏ را یکسان می‏دانست،لکن این دفعه خاطر خطیرش از ورود این کمک‏ به جا سلوت و ثورتی بی‏اندازه حاصل نموده مشارالیه را مورد تحسین‏ و آفرین(قرار داده)نوازش فرمود.قصه کوتاه مدت ده روز بیشتر طرفین شام و سحر در مقابل یکدیگر ایستاده برای جنگ آماده بودند.

روز 5 شنبه عالیجاه حسین علی خان قللر آقاسی با مساوی‏ شصت نفر سواره در باب احضار خان به تبریز،از طرف پر شرف نواب‏ مالک رقاب قهرمان میرزا برادر خدیو جهاندار،صاحب اختیار ممالک‏ آذربایجان مأمور و وارد ساوجبلاغ گردید.خان والا شأن امتثالا"لا مرا لا علی‏ روز شنبه بیست و چهارم شهر مزبور از قصبه حرکت همین که به بدرقه‏گری‏ لطف الهی تشریف شریف را به‏"در او"1خاتون باغ،دو فرسخی‏ قصبه،ارزانی فرمود،معروف آقا و احمد آقای ریش سفید دهبوکر(ی) با یکصد نفر سوارهء مکمل به عزم جسارت به سر راه آمده و اولا خان‏2 آمدن ایشان را محل و وقعی نگذاشت و از پر خاش این گونه اشخاص عار می‏داشت لکن تهور ذاتی مانع آمده خان و تمامی برادر و بنی اعمام‏ و اقوام که هر یک در صف نبرد شیری و در معرکهء رزم دلیری بودند،دست‏ جلادت و مردانگی از آستین به در آورده و برای دفع خصم بازوی شیر افکنی‏ گشودند و سواران مزبور از مشاهدهء این حال فایده در حضر دیده اقدام‏ جسارتی نکرده و مصدر حرکتی نتوانستند شد.

(1)-در او(به فتح اول)کردی است و به محل گذر از آب گفته می‏شود،گدار.

(2)-تلفظ کردی عبد اللّه است.

در بیان رسیدن خان عظیم الشأن به دار السلطنهء تبریز و کیفیت آن:
توضیح این مقال آنکه بعد از آن که خان عظیم الشأن با برادر و اقوامش به تبریز رسید،در مدت چند روزه توقف در تبریز نه از جانب‏ شوکت جوانب نواب قهرمان میرزا نوید بخشایش و نه از طرف ذی شرف‏ محمد خان امیر نظام که ناظم امور جمهور بود امید گشایشی بود،سوای‏ لطف الهی راه نجات از هر جهت بسته و پای رستگاری از هر جانب شکسته‏ دید.مبهوت و مبغوض در اطاقی تنگ‏تر از چشم مور و گرم‏تر از باد تموز نشسته نه از کسی توقع یاری نه از کسی تمنّای شفاعت کاری داشت. طالب بیگ تفنگدار از جانب شوکت جوانب شهریاری تا جدار جهت احضار طرفین به دربار جهان مدار،با بسالت همراه عبد الرحمن بیگ خویش خان‏ که در باب عرض همین مقدمه به رکاب هلال انتساب پادشاهی رفته بود، رسید.خان والا شأن با اعوان و انصار عازم رکاب ظفر شعار شاهی گردید.

از آن طرف قادر آقا و پیروت آقا و حسن آقای گورک و مام آقای سیلکه‏ و سایر اعوانش نزل و پیشکش فراوان برداشته با قلب شاکی و دیدهء باکی برای شکوهء تظلم و عرض دردناکی رو به درگاه عالم پناه عدالت گستر نهادند.بعد از چهار پنج روز شاه داد خواه به حسب دادرسی و سیاست‏ ملکی،خان عظیم الشأن در باب مواخذهء این خطا و باز خواست و بحث‏ و سخط این گناه به موقف عتاب و خطاب شاهانه آمده نزدیک بود که‏ خدای نخواسته از لطمات دریای قهر قهرمان میرزا زمام کشتی عمر خان‏ و یاران به طوفان فنا غرق و خرمن زندگیشان به شرارهء غضب جهان سوز حرق شود.لکن به بادبانی لطف خدای یگانه و لنگر داری شفاعت‏ صدر الکبرا و افتخار الوزراء جناب حاجی میرزا آقاسی که شوکت درگاه‏ سلیمانی را آصف و نظام بارگاه سکندری را ارسطوی فرزانه(است) سفینهء حیات از غرقاب خطرات به ساحل نجات رسید و شاه عطا بخش‏ خطا پوش ذیل عفو و اغماض بر خطای خطا کاران کشید.خان عظیم الشأن‏ با برادر و یاران با قلب آرامیده و دل نرنجیده زبان به دعای دوام دولت ابد مدت شاه جرم پوش گشوده منت حیات دوباره بر ذمهء خود فرض نمودند. آری چراغی که فانوسش لطف الهی است از صرصر زوال چه غم و کشتی که‏ ناخدایش حفظ خدا است از طوفان بلا چه الم؟همانا خان و یاران‏ برگزیدهء حمایت پروردگار بودند از آن جهت از آن خطر برکنار.

بعد از آن که نواب قهرمان میرزا و امیر نظام،عالیجاهان‏ میرزا علی اشرف و محمد شریف سرهنگ را در باب نظم ولایت و تنسیق‏ امور رعیت به رسم وزارت و نیابت و حسین علی خان قللر آقاسی را باز در خصوص وجه ترجمان روانهء ولایت مکری فرمودند،حسین علی خان‏ به فاصلهء چند روزه به هر وجهی که بود،وجه ترجمان را از مجرمین‏ اخذ و مراجعت به دار السلطنهء تبریز نمود و محمد شریف بیگ سرهنگ‏ مردی بود مزور و پر نیرنگ،هنوز به منزل نرسیده قلاده از گردن‏ کلب عقور نفس سرکش برگرفته به هر کس از عالم و عامی نرسیده چون‏ شراره در وی پیچیده چند نفر از کسبهء اهل قصبه(را)بی‏جرم و تاوان‏ گرفته بعد از چوب کاری وجهی معتدبه به وجه ترجمان از آنها اخذ کرده،اراده داشت کسی را بی‏درد نگذارد و دور و نزدیک را به تهمت‏ و بلای مبتلا و مستمند دارد،تا اینکه میرزا علی اشرف که فی نفس الامر به پایمردی نیک نفسی و درست رفتاری بر شرقات شرف بر آمده‏ به تازیانهء تنذیر و تعذیر توسن نفس شموس از این سر کشی و کج روی‏ باز گردانیده و هم سرهنگ مزبور در باب باز یافت وجه برگشتی مواجب‏ سیچقان ئیل خان و کریم خان برادر پرهنرش ارادهء شدتی و آرزوی شلتاق‏ و رشوتی داشت و هیچکس از اقارب و اجانب و آشنا قوت و یارای آن نداشت‏ که به وعدهء چند روزه متعهد وصول وجه مزبور شود لکن قدوة السادات‏ العظام سید هدایت اللّه شیخ الاسلام خلف انجب و اعقل سلالة السادات‏ الانجاب سید عبد القادر الحسینی از راه صداقتی که اباعن جد با دودمان‏ خان سموی المکان داشت،بدون ملاحظهء خصومت غیر،تحصیل وجه‏ مزبور به عهدهء اهتمام خود گرفته به فاصلهء مدتی مختصر با هزاران خون جگر وجه معلوم القدر را از هر جا و هر کس به حیطهء وصول رسانیده‏ نگذاشت در این خصوص ترک ادب و بی‏حرمتی نسبت به محرمان شبستان‏ و سایر توابع ولوا حق خان کرده شود و مشار الیهما مدت هشت ماه و نیم‏ در ولایت مکری به شغل نیابت و وزارت مشغول بودند تا اینکه عالیجاه‏ خدا دادخان گرجی از دار الخلافهء تهران به حکومت ولایت مکری مأمور گردید.او در هفدهم شهر ذیقعده الحرام سنهء هزار و دویست و پنجاه‏ و شش هجری(1256)مطابق سیچقان ئیل داخل قصبهء ساوجبلاغ‏ شد و مشار الیه نیز در همان تاریخ فرش در چیده را بر چیده عازم تبریز شدند.

گفتار در بیان ورود خدا دادخان گرجی به ساوجبلاغ به امر حکومت‏ موافق سال فرخنده فال سیچقال ئیل و رفتن میرزا علی اشرف‏ به تبریز.

بعد از آن که عالیجاه خدا دادخان گرجی حسب الامر خدیو گیتی- ستان مأمور ولایت مکری شد و با حضرات دهبوکری منزل به منزل قطع‏ منازل و با دل خالی از غوایل طی مراحل نمودند،اولا"بنه و کوچ خان‏ عظیم الشأن و تمامی برادر و عمو زادگان و اقوامش بر وفق فرمان قض‏ توان در زمستان که از شدت برد اخگر در مجمر و شرر در کانون آهنگر سرد می‏شد از ساوجبلاغ حمل و به ارومی نقل نموده ثانیا"تمام دهات‏ ملکی و تیولی خان و اقوامش به این و آن اعم به کسان بلباس که نظر به‏ خصومت قدیم عمل ایشان نسبت به اهالی مکری عمل گرگ در رمه و آتش‏ در پنبه است،داده که هر یک از تیولداران مزبور به تخریب قریه‏ و نهب رعیت و اتلاف حاصل و زروعات و قطع درخت و باغات پرداخته‏ و در قصبه نیز در و دیوار عمارات عالیات و پنجره و شباک دور معمور آثار خاویه علی عروشها ظاهر ساخته همچنین خان مزبور را اراده این‏ بود که به لطایف حیل و حکمت عمل مبالغی کلّی علاوه از نتیجهء هر ساله و خرج قدیم از اهل قصبه مطالبه و باز یافت کند بعد از آن همان