بررسي مواضع آيتالله بروجردي در قبال بعضي از تحولات سياسي معاصر

مگر میتوان مرجعیت تامۀ شیعیان را بر عهده داشت و نیابت پرصلابت امام غايب(عج) را به دوش کشید، امّا در قبال رنجها و مرارتهای شیعیان و تحقیرشدگیها و زخمچشیدگیهای آنها بیاعتنا بود؟! پذیرش و مشروع دانستن حکومت جبارانۀ پادشاهان جور از هر کسی انتظار رود، از سوي مرجع عالیقدر و پرنفوذ و اعتباری چون مرحوم آیتالله العظمی بروجردی(ره) انتظار نميرفت و همین مسئله بود که ایشان را هدف انتقادها و گلایههاي بسيار حتی همصنفان خود ساخت.
فقط پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و حاكم گرديدن فضای تاریخشناسی درست و منصفانه و قوام گرفتن نظریههای انقلاب بود که اهمیت و حکمت روش احتیاطآلود و مسالمتجویانۀ آیتالله العظمی بروجردی(ره) در مسائل سیاسی و حکومتی معلوم گردید. سکوت پرمعنای ایشان در برابر مسائل سیاسی روز باعث پیوستن دوبارة بخشهای عظیمی از جامعه به روحانیت شد که پیش از آن بر اثر سرخوردگیهای عصر مشروطه و پس از آن در هالهای از یأس و ترس فرو رفته بودند. پیوستگی دوبارة بخشهای مختلف اجتماعی به نهاد روحانیت، بهویژه بازاریان و تحصیلکردگان، سبب اقتدار مالی و اجتماعی هرچه بیشتر ایشان گردید و اين اقتدار به ايشان امكان توسعۀ نهادهای دینی مختلف و پرورش روحانیان فاضل و مبلغان و خطبای توانا را داد و حتی زمینههای فعالیت جهانی روحانیت شیعه را در کشورهای گوناگونی چون مصر، ترکیه، آلمان و... فراهم كرد.
اگر این ساختمان مستحکم و شالودههای پُراساس در نهاد روحانیت ایجاد نمیشد و شبکۀ مساجد و منابر و مدارس علمیه به آن گستردگی و استحکام نمیرسید، ورود دین و روحانیت به عرصۀ سیاست از سال 1342 به بعد، که به پیروزی انقلاب اسلامی منجر گردید، نیز ایبسا چنین رقم نمیخورد.
در مقالۀ پيشرو مراحل مختلف مرجعیت ایشان تحلیل و بررسی، و گوشههایی از مواضع حکمتآمیز و بردبارانۀ ایشان بيان شده است.
 
پرسش بنيادين اين مقاله اين است كه آيتالله العظمي حاج سيد حسين طباطبايي بروجردي، مرجع تقليد شيعيان جهان، در زمان رضاشاه و دو دهۀ نخست دورۀ محمدرضاشاه چه موضعي در قبال تحولات سياسي اتخاذ كرد؟ اهميت بررسي مواضع ايشان در قبال وقايع و تحولات دهۀ 1320 و جنبش ملّي شدن صنعت نفت و بهویژه دولت ملّي دكتر مصدق و سرانجام كودتا به اين دليل است كه گروه سنّتي روحانیان كشور و به پیروی از آنها تودههاي عظيم مؤمنان مذهبي از اين موضع تأثير ميپذيرفتند و شرعاً خود را موظف ميدانستند هماهنگ با آن عمل كنند.
گفتني است كه طی تاريخ تشيع، مرجعيت شيعه به دليل استقلال از حكومتها از اقتدار ويژهاي برخوردار بود. اين ویژگی علاوه بر اجتهاد، زمينههاي لازم را براي مراجع بهمنظور اتخاذ مواضع سياسي عليه نظامهاي حاكم ميسّر ميساخت؛ اما عاملي كه در يكي دو قرن اخير بيش از پيش قدرت مراجع را افزايش داد، تمركز مرجعيت در يك شخص واحد بود. ناگفته پيداست كه عواملي چون تسهيلات ارتباطي مانند حمل و نقل، تلگراف، تلفن، راهآهن، ارسال نامه (پست)، گسترش راهها و بهویژه وسایل نقليه و... بهعلاوه ظهور شخصيتهاي بزرگی در قامت مرجعيت در عصر جديد، همچون شيخ مرتضي انصاري، ميرزاي شيرازي و...، گسترۀ نفوذ و قدرت پراكندۀ محلي مرجعيت را به منطقهاي مبدل ساخت.
چنين بهنظر ميرسد كه مسائل يكي دو سدۀ اخير جهان اسلام و بهويژه ايران در مقابل غرب، شرايط جديدي را براي مرجعيت ايجاد كرد كه آنان را به اتخاذ موضع و ورود به عرصۀ سياست ناگزیر ساخت. جنبش تنباكو، انقلاب مشروطيت، و كودتاي 28 مرداد 1332 از اهمّ اين موارد است كه در اين مقاله موضعگيري مرجعيت وقت شيعه در قبال این كودتا بررسي شده است.
آيتالله بروجردي در ماه صفر 1292.ق در بروجرد به دنيا آمد. از لحاظ نسب به خاندان معروف طباطبايي تعلق داشت كه از امامحسن(ع) نسبت ميبرند. اين خاندان از خاندانهاي معروف و متنفذ شيعي در غرب ايران محسوب ميشوند. حسين از هفتسالگي به تحصيل علوم مشغول شد و بعد از كسب مقدمات علوم ديني در بروجرد، عازم اصفهان گردید. در آن شهر از محضر علماي مشهوری همچون سيد محمدباقر دُرچهاي، ابوالمعالي كلباسي، ملامحمد كاشي و جهانگيرخان قشقايي بهره جست و پس از نُه سال اقامت در اصفهان عازم نجف شد در شهر نجف وي از توجه ويژة آخوند خراساني برخوردار گرديد و ضمن بهرهگيري از استادان مشهور وقت، چون شيخالشريعه اصفهاني و سيد محمدكاظم يزدي، به تدريس نيز روي آورد. وی پس از هشت سال تحصيل در نجف، به بروجرد مراجعت كرد. در این سفر او با خود اجازهنامۀ اجتهاد آخوند خراساني را همراه داشت.[1] در اين اجازهنامه، آخوند براي آيتالله بروجردي القابي به كار برده بود كه بر «علميت» ايشان صحه ميگذاشت.[2] او مدت 33 سال نيز در اين شهر به تربيت شاگردان همّت گماشت و طی همين سالها مسافرتهاي متعددي به مشهد، قم و مكه (براي فريضۀ حج) انجام داد. در سفر آخر بعد از ديدار با استادان خود، چون نائيني و اصفهاني، عازم ايران شد كه در مرز قصر شيرين، يگان مرزي او را بازداشت و به تهران منتقل کردند. وی، پس از مدت كوتاهي، به توصيۀ رضاشاه آزاد، و بعد از چند ماه اقامت در مشهد، مجدداً در سال 1307.ش عازم بروجرد گرديد. از اين زمان، بهتدريج مرجعيت وي بر سر زبانها افتاد. صرفنظر از احراز شرايط مرجعيت، رحلت دو تن از مراجع غرب كشور (آيتالله شيخمحمدرضا دزفولي در 1312.ش و شيخ حسين نجفي بروجردي در 1313.ش) سبب شد مرجعيت ديني آن منطقه بر عهدۀ ايشان قرار گيرد، ولي مرجعيت تامۀ شيعيان بر عهدة آيتالله سيد ابوالحسن اصفهاني بود.
در اين دوران بهتدريج شهرت و آوازۀ آيتالله بروجردي گسترش يافت، بهگونهايكه عدهای از بزرگان حوزۀ علميۀ قم نيز براي ديدار ايشان به بروجرد عزيمت نمودند. پس از رحلت آيتالله شيخ عبدالكريم حائري، مؤسس حوزۀ علميۀ قم، بزرگان حوزه جلسهاي برگزار کردند و درصدد برآمدند ایشان را به قم دعوت کنند كه به دلیل موقعيت زماني، وي این دعوت را اجابت نکرد.[3]
از خاطرات پراكنده چنين برميآيد كه اين دعوت بارها، طي نزديك به دهه (1315 ــ 1323)، به شکلهای مختلف تكرار شد و هر بار گويا به علت جلوگيري اهالي و عشاير منطقه يا بعضي ملاحظات سياسي با ناكامي مواجه گرديد. دكتر مهدي حائري يزدي ــ فرزند مؤسس حوزۀ علميۀ قم ــ در خاطراتش، به يكي از اين سفرها به نمايندگي از طرف عدهاي از علماي قم اشاره كرده است كه آيتالله بروجردي آن را اجابت نکرد.[4]
بههرحال ادارۀ حوزۀ علميۀ قم در اين دورۀ فترت بر عهدۀ علماي مشهور عصر، يعني آيات عظام صدرالدين صدر، سيد محمدتقي خوانساري، سيد محمد حجت، و آيتالله محمد فيض بود. پرواضح است كه صرفنظر از افزايش تضيیقات و فشارهاي حكومتي اواخر دورۀ رضاشاه، پراكندگي ادارۀ امور حوزه، از وحدت و انسجام قدرت مرجعيت و روحانيت كاسته بود. تكاپوهاي علماي دلسوز و دورانديشي همچون امامخميني براي حل اين معضل هرگز متوقف نشد تا اينكه آيتالله بروجردي دچار بيماري حادّي گرديد كه امكان معالجۀ آن فقط در تهران ميسّر بود. علماي یادشده از اين فرصت بهره جستند و براي اقامت آيتالله بروجردي در قم به فعاليتهاي مختلفي دست زدند. عدهای از فضلاي حوزه به ملاقات آيتالله بروجردي در بيمارستان فيروزآبادي تهران شتافتند و درخواست خود را مطرح كردند.[5] بنا بر قولي از احمد خميني، امام در چنين شبهايي گاهي تا پنجاه نامه براي علماي شهرستانها مينوشت كه آنان از آيتالله بروجردي بخواهند تا در قم رحل اقامت افكند.[6]
سرانجام اين فعاليتها به نتيجه رسيد. ايشان طي استقبال باشكوهي وارد قم شد و ادارۀ حوزۀ علميۀ قم را بهدست گرفت. با آغاز مديريت آيتالله بروجردي حوزه قوامي تازه يافت. فضاي نسبتاً باز سياسي بعد از دورۀ رضاشاه، زمينۀ جنبش جديد مذهبي را براي احياي حوزه و نهادها و مراكز مذهبي فراهم آورد. رحلت آيتالله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني در 9 آذر 1325 و آيتالله العظمي حاجآقا حسين قمي در فاصلۀ سه ماه پس از آن، نیز در تثبيت و تحكيم مرجعيت آيتالله بروجردي مؤثر بود.[7] از اين دوره تا زمان وفات ایشان، در مدت يك دهه و نيم مرجعيت بلامنازع ايشان، اقتدار مرجعيت بار ديگر در جهان تشيّع و بهویژه ايران افزایش یافت.
 
دوران رضاشاه
همانطوركه اشاره شد، آيتالله بروجردي، قبل از اقامت در قم و مديريت حوزۀ علمیۀ آن، نيز دارای مقام و موقعيت ديني و اجتماعي بود. نفوذ فوقالعادۀ ايشان در ميان عشاير لُر منطقۀ بروجرد و حومه سبب شده بود كه حتي رضاشاه، نيز گاهي ملاحظۀ شأن و موقعيت او را نمايد؛ ازاينرو در اين بحث بعضي از رفتارها و عملكردهاي سياسي ايشان در قبال هيئت حاكمه در آن دوره بررسي شده است. ناگفته پيداست كه تبيين سوابق رفتار سياسي آيتالله بروجردي ميتواند زمينۀ تحليل مواضع سياسي ايشان را فراهم كند. در اينجا براساس خاطرات و اسناد بهطور گذرا چند نمونه از اين نوع موضعگيريهاي وي، در این مقطع مطرح شده است.
شايد يكي از مسائل مهمی كه بعدها در اتخاذ مواضع وي در قبال حكومت تأثیری تعيينكننده داشت، شركت ايشان در جلسات مراجع معروف نجف در سالهاي پس از انقلاب مشروطة ايران بود. ماجراي تقابل انديشه و عملكرد آخوند خراساني با شيخ فضلالله نوري، دو تن از مراجع در آن نهضت، و به دار كشيده شدن شيخ فضلالله به دست مشروطهخواهان در تاريخ معاصر معروف است. دواني در خاطراتش به نقل از آيتالله بروجردي آورده است كه آخوند خراساني، پس از شهادت شيخ فضلالله، بسيار ناراحت بود، همين نكته بروجردي را واداشت تا در اتخاذ موضع در قبال يك مسئلۀ سياسي راه احتياط در پيش بگيرد و دغدغه داشت كه مبادا دچار اشتباه شود.[8]
آيتالله بروجردي همچنين، در دوران اقامت در بروجرد، هنگامي كه از نفوذ بهائيان در نهادهاي دولتي مطلع شد، فعاليتهايي براي دفع آنان انجام داد كه همين تكاپوها تلاشهاي آنان را در بروجرد عقيم ساخت.[9] شايد بتوان اين اقدام ايشان را مقدمه و زمينهساز فعاليتهاي شديد سياسي طی يكي دو دهه بعد عليه بهائيان در كل كشور، به توصيۀ وي و سخنرانيهاي واعظ معروف فلسفي قلمداد كرد.
يكی از وقایع سياسي اين دوره، بازداشت و زنداني شدن آيتالله بروجردي، در مراجعت از سفر حج، در مرز قصر شيرين بود. ماجرا از اين قرار بود كه ايشان، اوايل سال 1306.ش به قصد ادای فريضۀ حج عازم مكه شد و پس از زيارت خانۀ خدا، به قصد ديدار استادان خود، از مكه به عراق عزيمت كرد و چند ماهي در نجف رحل اقامت افكند. سپس قصد عزيمت به ايران نمود، اما در مرز دستگير، و به تهران اعزام گرديد و مدتي زنداني شد. دربارۀ علّت اين بازداشت، منابع متفقالقول نيستند؛ عدهای معتقدند كه علت آن رايزنيهاي آيتالله بروجردي با آيات عظام نائيني و اصفهاني دربارۀ ماجراي مهاجرت علماي اصفهان به قم در اعتراض به قانون خدمت نظام اجباري بود كه براساس آن وي، به نمايندگي از سوي آن مراجع، حامل پيامي براي علماي ايران بود.[10] به تعبير ديگر، او واسطۀ حل اختلاف بين مهاجران و رضاشاه شده بود.[11] اما براساس دیدگاهي ديگر، آيتالله بروجردي از سوي مراجع نجف مأموريت يافته بود عشاير و اهالي منطقۀ لرستان و خوزستان را عليه رضاشاه تحريك كند و سلطنت رضاشاه را براندازد كه اين تصميم از سوي سفارت ايران در بغداد گزارش شد و ايشان را در مرز دستگير كردند.[12]
بههرحال علت دستگيري هرچه كه باشد، ماجراي آزاد شدن وي نيز جاي تأمل دارد. رضاشاه در همان ايام براي شركت در مجلس ختم عبداللهخان طهماسبي، يكي از امراي لشكر خود كه در منطقۀ بروجرد به قتل رسيده بود، به آن شهر عزيمت كرد تا در مجلس ختمي كه در مسجد شاهي بروجرد برگزار شده بود شركت نمايد. در پايان اين مجلس، سخن از حاج سيد حسين (آيتالله بروجردي) به ميان آمد و عبدالحسين طباطبايي ــ بزرگ خاندان طباطبايي ــ فرصت را غنيمت شمرد تا از شاه آزادي آيتالله بروجردي را طلب كند. رضاشاه، كه از موقعيت و نفوذ آن خاندان در منطقه آگاه بود، در همان مجلس دستور آزادي بروجردي را صادر نمود.[13] شاه همچنين پس از عزيمت به تهران، دو ديدار نيز با ايشان داشت كه آيتالله در اين ديدار به شاه دربارة وضعيت بد غذايي نظاميان تذكراتي داد. همچنين از وي خواست كه اجازه دهد مدتي به مشهد رود و سپس از آنجا عازم بروجرد گردد كه رضاشاه موافقت نمود. بعضی از منابع دورۀ سیزدهماهۀ اقامت وي در مشهد را نيز دورۀ تبعيد دانستهاند[14] كه محل ترديد است. گفته شده است تقاضاي ديگر آيتالله بروجردي از شاه در اين ديدار اين بود كه فاصلۀ خود را با روحانيت بيشتر نكند.[15]
تمام شواهد و قرائن حاكي از اين است كه رضاشاه از مقام آيتالله بروجردي اطلاع داشت. چه بسا در زمان بازداشت سهماهۀ آیتالله در تهران، كه به ديدارهاي طبقات مختلف مردم تهران با ایشان منجر گرديد، گزارشهاي لحظه به لحظۀ این دیدارها به رضاشاه داده شده است. منابع خاطرنشان ميسازند كه حتي آيتالله مدرس نيز در همين دوره با ايشان ديدار کرده است. دكتر مهدي حائري يزدي هم در خاطراتش نقل کرده است كه علت اصلي هراس شاه از بروجردي، به خاطر محبوبيت و نفوذ وي در ميان عشاير و اهالي غرب كشور بود.[16] شايد بتوان ادعا كرد كه به خاطر همين موقعيت، تا زماني كه رضاشاه در قدرت بود از عزيمت آيتالله بروجردي به قم و بهدست گرفتن ادارۀ حوزه و امور شيعيان (مرجعيت) جلوگيري كرد. در يكي از خاطرات به نكتۀ ظريفي اشاره شده است كه وقتي عدهاي از علما و فضلاي حوزۀ علميۀ قم در دوران بستري شدن بروجردي در بيمارستان فيروزآبادي تهران در زمستان 1323 درصدد برآمدند رسماً به حضور وي روند و ايشان را براي سرپرستي حوزه دعوت كنند، ابتدا از طريق صدرالاشرف نظر هيئت حاكم را دراينباره جويا شدند و چون دولت در اين زمان قصد داشت از طريق نيروهاي مذهبي عليه فعاليتهاي سياسي حزب توده اقدام كند، اين اجازه را داد.[17] پرواضح است وقتي كه براي چنين امري اجازۀ محمدرضاشاه اخذ شود، به طريق اولي كسب مجوز از رضاشاه نيز لازم مينمايد.
با عنايت به اين اصل قطعاً اگر آيتالله بروجردي در دورۀ رضاشاه و پس از رحلت آيتالله شيخ عبدالكريم حائري در سال 1315، ميخواست به درخواستهاي علما جواب مثبت دهد و به قم عزيمت نمايد، با مخالفت رضاشاه مواجه ميشد؛ زيرا پراكندگي و منسجم نبودن قدرت در حوزۀ علميۀ قم براي هيئت حاكمۀ وقت، كه درصدد بود نهادها و اقتدار مذهبي علما را قلع و قمع کند، بسيار غنيمت شمرده ميشد؛ ازاينرو شايد بتوان چنين تحليل كرد كه آيتالله بروجردي بهناچار اجابت اين خواست عمومي را به سالهاي بعد ــ پادشاهي محمدرضاشاه که ابتدا قدرت چنداني نداشت ــ موکول كرد. دربارۀ هراس و مداخلۀ هيئت حاكمۀ آن دوره در امور حوزۀ علمیۀ این شهر، در خاطرات آيتالله حسين بُدلا نقل شده است: «همين بس كه كارگزاران نظام قصد داشتند جنازۀ آيتالله شيخ عبدالكريم را در همان شب رحلت، دفن كنند تا فرصتي براي حضور انبوه مردم و برگزاري مراسم باشكوه تشييع جنازه باقي نماند. هرچند در اين امر ناكام ماندند و جنازه در ظهر روز بعد تشييع شد، ولي از برگزاري مجالس ترحيم جلوگيري گرديد و وقتي از قصد برگزاري يك مراسم فاتحه در يكي از مساجد قم مطلع شدند، مأموران امنيتي قبل از مراسم به مسجد آمده و بساط فرش و سماور و... را جمعآوري كردند.[18]
 
دوران محمدرضاشاه
تبيين اين تعامل از آغاز دهۀ 1320 از اين جهت مهم است كه ميتواند راهگشاي تحليل رفتار و مواضع آيتالله بروجردي در قبال كودتا باشد. در سه سال و نيم اول پادشاهي محمدرضاشاه، ايشان همچنان در بروجرد مقیم بود. در منابع اين دوره به يكی از موارد رویارویی سياسي آيتالله بروجردي با هيئت حاكمۀ وقت اشاره شده است. اين واقعه به اعلام حمايت ايشان از نظريات آيتالله العظمي حسين قمي مربوط است. ماجرا از اين قرار بود كه آيتالله قمي، يكي از علما و مراجع متنفذ، چند روزي قبل از واقعۀ مسجد گوهرشاد، در اواسط تيرماه 1314.ش، بهمنظور مذاكره با رضاشاه و جلوگيري از اجراي متحدالشكل كردن لباس، از مشهد عازم تهران شد و براي ديدار با شاه در باغ سراجالملک تهران اقامت گزيد. رضاشاه نه فقط از اين ديدار خودداري كرد، بلكه به دليل شدت يافتن پيامهاي تهديدآميز قمي، دستور داد شبانه او را دستگير، و به كربلا تبعيد كنند. آيتالله قمي در تبعيد به سر ميبرد تا اينكه با سقوط رضاشاه و فراهم آمدن زمينههاي لازم، در سال 1322 و در آغاز سلطنت محمدرضاشاه عازم ايران شد و در تهران اقامت گزيد و درخواستهاي خود را به شرح ذيل به هيئت حاكمه پيشنهاد نمود: 1ــ آزاد گذاردن زنان در حجاب و رفع ممانعت از حجاب آنان؛ 2ــ لغو اجبار متحدالشكل كردن لباس؛ 3ــ عمل به موقوفات؛ 4ــ منع فروش مشروبات الكلي؛ 5ــ مختلط نبودن مدارس دخترانه و پسرانه؛ 6ــ برنامهريزي تدريس دروس ديني در مدارس؛ 7ــ رسيدگي به معيشت و مشكلات اقتصادي مردم؛ 8ــ آزاد گذاشتن حوزههاي علميه، و مواردي مشابه آن، اما كارگزاران نظام به اين درخواستها وقعي ننهادند، تا اينكه عدهاي از علماي قم تصميم گرفتند به حضور آيتالله بروجردي در بروجرد بشتابند و وي را براي اعلام حمايت از آيتالله قمي ترغيب كنند. ايشان پس از مشورت با علما تصميم گرفت تلگرافي در اين زمينه به دولت مخابره كند. دولت اين تقاضا را پذیرفت و آيتالله قمي به خواستههاي خود رسيد.[19] اين اقدام نخستين پيروزي آيتالله بروجردي تلقي ميشود. با آنكه آيات عظام ابوالحسن اصفهاني و حسين قمي، در اين دوره، از مراجع اعلم محسوب ميشدند، هيئت حاكمه، به خاطر ترس از اقتدار آيتالله بروجردي، به خواستههاي آيتالله قمي تن داد. در بعضي از خاطرات آمده است كه امامخميني جزء يكي از اعضاي هيئت اعزامي از قم به بروجرد برای مذاكره و ارسال پيام یادشده بود.[20]
 
عزيمت به قم
ماجراي عزيمت آيتالله بروجردي به تهران و از آنجا به قم و احياي حوزه و مديريت امور شيعيان، رویداد مهم ديگر اين دوره تلقي ميشود. همانطور كه در مباحث پيشين اشاره شد، ايشان در پي يك بيماري ناچار شد براي درمان عازم تهران شود. آيتالله سيد جعفر احمدي، خواهرزاده و داماد بزرگ آيتالله بروجردي، در اين سفر از همراهان ايشان بود. در خاطراتي كه از وي به جاي مانده است نامبرده بيماري و اقامت آيتالله بروجردي در قم را بهمثابۀ يك «لطف الهي» دانسته است؛ زيرا اصولاً وقتي ايشان با درخواستهاي مكرر علما و فضلاي قم مواجه شد، اقامت در قم را موقتي تلقي، و اعلام کرد قصد دارد بعد از بهبودي عازم مشهد شوند، ولي وضعيت قم دیدگاه ايشان را تغيير داد.[21]
در اينجا ممكن است اين پرسش مطرح شود كه چرا گروهی از علما و روحانيان قم و شهرستانها به تدابير و تكاپوهاي چندساله براي كشاندن آيتالله بروجردي به حوزۀ علميۀ قم دست زدند؟ شايد در نگاهی پسيني و با ملاحظۀ دستاوردهاي مرجعيتي ايشان طی بيش از يك دهه و نيم اقامت در قم، بتوان پاسخ اين پرسش را دريافت، اما در بررسي كلي شايد بتوان چنين تحليل كرد كه حوزۀ علميۀ قم طي يك دهه فعاليت خود ــ پس از رحلت آيتالله شيخ عبدالكريم حائري ــ از معضل مهمي رنج ميبرد كه اين امر، يعني فقدان شخصيت علمي بلندمرتبهاي (كه حوزة نجف هم فرادستي علمي وي را پذيرفته باشد) در رأس حوزة علميه قم، از يكسو و سلطة رضاشاه بر كشور، از سوي ديگر، بود كه اين حوزه و ساير نهادهاي مذهبي را از توان انداخته بود و احيا و بهرهبرداري از آن به تمهيداتي نیاز داشت كه نخستين و مهمترين آن مديريت حوزه و امور شيعيان ايران تحت يك انديشه و دست واحد بود. عامل مهم براي نيل به اين مقصود استقرار مرجعيت واحد در دست يك فرد بود. نتيجۀ آني اين تدابير، جاري شدن سيل وجوهات شرعيه به قم بهجاي نجف بود. پرواضح است كه در اينجا سخن فقط از احياي حوزۀ علميۀ قم نيست، بلكه بازسازي و ايجاد نهادها و مراكز حوزوي در سراسر كشور است. لازمۀ نيل به اين مقصود، فعاليتهاي تدريجي و بنيادي در ابعاد و زمينههاي مختلف بود.
تكاپوهاي مختلف آيتالله بروجردي را در آن سالها میتوان به سه دسته تقسیم کرد: 1ــ اقتدار مرجعيت؛ 2ــ ايجاد نظام وكالت: تعيين نمايندگاني در شهرهاي مختلف كشور براي اخذ وجوه شرعيه از تودههاي مؤمن و ارسال آن براي آيتالله بروجردي؛ 3ــ سازماندهي روحانيت.[22] البته از دستاوردهای مهم ديگر ایشان اعزام نمايندگاني به شهرهاي مختلف براي احيا يا ايجاد حوزۀ علميه است.
آيتالله بروجردي در اين دوره به فراست دريافته بود كه مهمترين وظيفۀ آني وي احياي مجدد حوزۀ علمیۀ قم به شمار ميرود و براي اين منظور ناگزير از مداراي مصلحتي با اولياي حكومت و دوري كردن از منازعه با هيئت حاكمه است؛ ازاينروست كه در رفتار سياسي ايشان در فاصلۀ زماني اين دوره، نوعي مصلحتگرايي عامدانه به چشم ميخورد. او خود را موظف ميدانست كه از مداخلۀ حكومت در حوزۀ شرع جلوگيري كند، و متقابلاً خود نيز با حكومت مدارا نمايد و خواستههاي اصلاحياش را از طريق نصايح و تذكرات دوستانه و در چهارچوب روابط مسالمتآميز پيگيري كند.
ديدارها و مذاكرات پراكندۀ ايشان با شاه و ساير مقامات بلندپايه در این دوره نيز اين استنباط را تأييد ميكند. در خاطرات مختلف بهكرات ديدارهاي شاه با آيتالله بروجردي در زمان عزيمت او به قم و زيارت حرم حضرت معصومه(س) بيان شده است. به تناسب شرايط گرمي و سردي روابط، در اين ديدارها معمولاً آيتالله به شاه دربارة بعضی از مسائل تذكراتي ميداد. يكي از شاهدان يك مورد از اين ديدارها، در خاطراتش نقل کرده است كه ايشان به شاه فرمود: «تظاهر به اسلام كنيد. چرا در مساجد مسلمين نميآييد. تظاهر به اسلام كنيد ... نميخواهم بگويم كه مسلمان نيستي».[23] همچنين در موردی ديگر، يكي از شاهدان خاطرنشان ساخته است كه آيتالله بروجردي به شاه فرمود: «به اسلام تشبّه داشته باشيد».[24] البته اين ديدارها نيز در سالهاي پاياني عمر آيتالله بروجردي قطع شد. در بعضي از خاطرات دربارۀ علل قطع دیدارها، این موضوع بیان شده است: «رد تقاضاي شاه از سوي آيتالله بروجردي مبني بر ملاقات خصوصي كه احتمال توطئه و سوءاستفادۀ هيئت حاكمه از آن بود و بروجردي ناچار قم را موقتاً به سوي يكي از روستاهاي اطراف ترك كرد».[25] عدهای نيز معتقدند كه چون شاه به خواستههاي آيتالله بروجردي ترتيب اثر نميداد، بهتدريج ايشان از شاه نااميد شد و ديگر تمايلي به ديدار با شاه نشان نداد.[26] در خاطرات يكي ديگر از روحانيان دراينباره به واقعۀ ديگري اشاره شده است كه درخور تأمل است؛ بهدنبال وقوع حوادثي از سوي بهائيان عليه مردم در برخي از شهرها و بهویژه نفوذ روزافزون آنها در اركان حكومتي كشور، اعتراضات عمومي عليه اين شرايط برانگيخته شد، بهگونهايكه شاه به آيتالله بروجردي وعده داد كه ريشۀ بهائيان را از بين ببرد. برايناساس تدابيري اتخاذ گرديد و به فلسفي اجازه داده شد كه در مجالس خود در مسجد شاه عليه بهائيان سخنراني كند. در پي اين تحرّكات، مردم، با حمايت صوري دولت، خطيرةالقدس، مركز بهائيان در تهران، را تسخير و تخريب كردند، تا اينكه فشار دولتهاي غربي (به نفع بهائيان) به شاه شدت گرفت و ضمناً عدهای از مشاوران محمدرضاشاه به وي هشدار دادند كه در صورت پيروزي روحانيت در اين مبارزه، آنان بعدها براي سلطنت خود شاه نيز تهديدي جدي خواهند بود؛ از همين رو شاه از موضع قبلي خود عقب نشست و از ادامۀ سخنرانيهاي فلسفي و پخش آن از راديو جلوگيري كرد. همين اقدام نارضايتي شديد آيتالله بروجردي از شاه را بهدنبال آورد و سبب بياعتمادي و كاهش ارتباط آن دو شد.[27]
بااینحال اين جوّ مانع از آن نشد كه آيتالله بروجردي در رفع و رجوع مسائل و مشكلات مربوط به امور شريعت خاموش بماند. اين تكاپوها بعضاً به حوزههاي عموميتري از امور اجتماعي نيز كشيده ميشد. بعضي از اسناد مندرج در كتاب «مرجعيت در عرصة اجتماع و سياست» به شرح ذيل نشان ميدهد كه وي در اين موارد اهتمام داشته است: «تعمير و تكميل مريضخانۀ بروجرد از بودجۀ وزارت بهداري»، «تعمير راه قم»، «صدور گذرنامه ... براي عدهاي از اهالي كرمانشاهان و اهواز به منظور تشرف به عتبات عاليات»، «از طرف دولت راجع به روابط دولتين ايران و سعودي توجه مخصوص معطوف گردد»، «تعليمات ديني در مدارس به صورت بهتري عمل شود»، «واگذاري مسجد مادر شاه در جنب دادگستري تهران به تجّار براي تعمير»، «در ايستگاههايي كه ترن [قطار] توقف ممتد مينمايد، اجازه داده شود مسافرين مسلمان نماز به جاي آورند»، «از تبليغات مضر فرقۀ بهائي برخلاف دين مبين اسلام جلوگيري شود»، «محافل و مراكز تبليغاتي آنها در هر نقطۀ مملکت كه مفتوح شده است موقوف گردد»، «مستخدمين كه اقرار برخلاف ادياني كه در قانون اساسي مطرح است بنمايند، پس از رسيدگي بر طبق قانون استخدام كشوري اخراج شوند و بالملازمه آنها [بهائيان] هم مشمول اين دستور خواهند بود» و تعدادي از اسناد ديگر راجع به جمعيت فدائيان اسلام، اقدامات بهائيان و انتخابات مجلس شوراي ملّي.[28]
اين چند نمونه از تذكرات آيتالله بروجردي به هيئت حاكمه نشان ميدهد كه ايشان در قبال مسائل مذهبي جامعه حساسيت نشان ميداد و بعضاً بهصراحت در اين موارد به دولتها دستور ميداد؛ ازاينرو به نوعي تعامل با حكومت روي آورده بود، اما میکوشید که اين تعامل و روابط «نه از هم گسيخته گردد و نه طوريكه [مرجعيت] تحتالشعاع [حكومت] قرار گيرد».[29] علاوه بر این اسناد، در بعضی از خاطرات نيز به چند نمونه از اقدامات آيتالله بروجردي در حفظ حريم و شأن حوزه و روحانيت اشاره شده است كه از جملۀ آنها مورد ذيل است.
حجتالاسلام مجتبي عراقي در خاطرات خود به مأموريتي از سوي آيتالله بروجردي به کرمان در ديماه 1331 اشاره كرده كه ماجراي مربوط به آن از لحاظ روابط دربار با ايشان مهم است. قضیه اینگونه بود كه ازهاري ــ فرماندۀ لشكر كرمان ــ به شاه گزارش داد كه يكي از طلاب حوزۀ علميه بهنام شيخ ابوالقاسم خزغلي در يكی از سخنرانيهاي خود در رفسنجان اظهار نموده است: «شاه در ملاقاتش با آيتالله بروجردي، دست آقا را بوسيده و حال آنكه بايد پاي ايشان را ببوسد». بعد از اين گزارش، شاه از آيتالله بروجردي گله كرده بود و ايشان براي صحت و سقم اين سخن و سرنوشت خزعلي، كه در پي اين سخنراني دستگير، و به گناباد تبعيد شده بود، نمايندهاي ــ عراقي ــ همراه نمايندۀ شاه (هيراد، رئيسدفتر دربار) به كرمان و رفسنجان اعزام نمود. طی تحقيقات معلوم گرديد اين مسئله توطئۀ ازهاري بوده و خزعلي چنين سخني بر زبان نرانده است و بدینترتیب وي مدت كوتاهي بعد از آن آزاد شد.[30]
آيتالله خزعلي، كه خاطرات خود را منتشر كرده، در بحث مربوط به اين واقعه به تفصيل سخن رانده و عزيمتش به رفسنجان را براي وعظ و سخنراني بر ضد تأسيس سينمايي در آن شهر از سوي چند تن از ثروتمندان آنجا بيان كرده و خاطرنشان نموده است: «با توجه به فيلمهاي زیانبخش آن زمان در جهت انحراف اخلاقي جوانان، در منابر خود بهشدت در مقابل آنان ايستادم و ازاينرو آنان درصدد توطئهاي عليه من برآمدند، تا اينكه در يكي از مجالس خود، كه راجع به اهميت فقاهت و مقام بالاي آيتالله بروجردي سخن ميگفتم، جملهاي به اين مضمون بر زبان راندم كه‘شاه مانند حلقه و انگشتري است در دست آيتالله بروجردي كه مدام در دست ايشان ميگردد’».
خزعلي در ادامۀ خاطراتش افزوده است: «برخي افراد و از جمله همان صاحبان سينما كه حرفهاي مرا خلاف مصلحت خود ميدانستند سخنان مرا به اين مضمون به ساواك گزارش دادند كه خزعلي گفته: آقاي بروجردي هر وقت اراده كند شاه را از سلطنت خلع ميكند. در پي اين گزارش يك روز شهرباني رفسنجان مرا دستگير، و همراه دو مأمور به گناباد تبعيد كرد».
در ادامه خزعلي دربارۀ چگونگي آگاه شدن آيتالله بروجردي از تبعيدش آورده است: «گناباد يكي از مقرهاي زندگي صوفيان ايران است. آنان در دورۀ تبعيد من رئيسي به نام سلطان حسين تابنده داشتند كه به انحاي مختلف با من بحث و مناظره ميكردند، به گونهاي كه از اين شرايط افسرده شده و نامهاي خطاب به آيتالله بروجردي نوشتم و از ناراحتيام درخصوص مصاحبت و همسايگي با صوفيها سخن راندم و از او درخواست تغيير محل تبعيد ــ حتي به مكاني بد آب و هوا ــ را نمودم.
ايشان به محض دريافت نامه دست به كار شده و ضمن سفارش من به نمايندة خود در گناباد، شيخ مجتبي عراقي را به عنوان نمايندۀ خود به همراه نماينده شاه، جهت رسيدگي به مسئله، به رفسنجان گسيل نمود كه نتيجۀ بررسي اين هيئت به نفع من تمام شد و سه ماه تبعيد من به يك ماه كاهش يافت. اين نكته بيانگر توجه آيتالله بروجردي به طلاب و فضلاي روحاني است».[31] ناگفته نماند كه در بعضی از خاطرات، از جمله يادماندههاي آيتالله محمدعلي گرامي ــ يكي ديگر از طلاب آن دوره ــ مضامين جملات خزعلي تأييد شده است.[32]
همچنين در همين زمینه، در خاطرات، به مأموريت امامخميني براي ارسال پيامي از جانب آيتالله بروجردي به شاه اشاره شده است. ماجرا از اين قرار بود كه وقتي آيتالله بروجردي از نفوذ و فعاليتهاي بهائيان در كشور آگاه شد، امامخميني را براي دادن تذكري دراينباره نزد محمدرضاشاه فرستاد. ايشان در اين ديدار خطاب به شاه گفت: «پدر تاجدار شما اين گروه ضاله [بهائيان] را به طويله بستند. مردم ايران هم از شما همين انتظار را دارند، شاه آهي كشيد و گفت: الان را با آن موقع مقايسه نكنيد. آن وقت همۀ وزرا از پدرم حرفشنوي داشتند، ولي الان حتي وزير دربار هم از من حرفشنوي ندارد».[33] اين دو، نمونهاي از توجه آيتالله بروجردي به امور اجتماعي و سياسي جامعه است.
 
دولت دكتر محمد مصدق
دكتر مصدق در ارديبهشت 1330، برای اجراي قانون ملّي شدن صنعت نفت و خلع يد از شركت نفت انگليس و ايران، نخستوزيري را قبول كرد. مجلس شوراي ملّي با اكثريت قاطع به كابينۀ وي رأي اعتماد داد. اين دوره از نخستوزيري وي تا 25 تيرماه 1331 طول كشيد. در پایان اين دوره مصدق، به سبب رد تقاضاي واگذاري اختيارات ويژه و پست وزارت جنگ به وي از سوي شاه، استعفا کرد و قوامالسلطنه به اين سمت برگزيده شد؛ با اینحال دولت قوام با قيام عمومي در 30 تير سقوط كرد و بار ديگر مصدق مأمور تشكيل كابینه گرديد. دورۀ دوم نخستوزيري وي تا كودتاي 28 مرداد 1332 دوام آورد.
دكتر مصدق به اعتبار حضور در كانون رهبري نهضت ملّي شدن نفت، در آن زمان بين قشرهای مختلف جامعه، از جمله گروهی از روحانيان، نفوذ و محبوبيت داشت. هرچند عدۀ بسیاری از روحانيان نوگرا، در پي حضور آيتالله كاشاني در جنبش ملّي كردن صنعت نفت و فعالیت وی در این عرصه، در اين مبارزه شرکت نمودند، گروه سنتي و به تعبير ديگر همفكران و همراهان آيتالله بروجردي در اين نهضت سكوت پيشه كردند مگر افراد انگشتشماري از اين گروه كه با صدور اعلاميه، مخابرۀ تلگراف و راههاي ديگر جنبش را تأیید نمودند.[34] ازاينرو ميتوان رويكرد اصلي اين گروه را  بيطرفي تلقي كرد، ولي از اين نكته نبايد غفلت كرد كه بروجردي، پيشقراول اين گروه، با خطمشي احتياطآميز سياسي خاص خود و با اتخاذ تدابيري، بهطور ضمني آن را تأیید کرد. آيتالله سيدمحمدباقر سلطاني طباطبايي، در خاطراتش، از زبان ايشان چنين آورده است: «من [آيتالله بروجردي] در قضايايي كه وارد نباشم و آغاز و پايان آن را ندانم و نتوانم پيشبيني كنم وارد نميشوم. قضيۀ ملّي شدن نفت را نميدانم چيست، چه خواهد شد و آينده در دست چه كسي خواهد بود. البته روحانيت به هيچوجه نبايد با اين حركت مخالفت كند كه اگر با اين حركت مردمي مخالفت كند و اين حركت ناكام بماند در تاريخ ايران ضبط ميشود كه روحانيت سبب اين كار [شكست] شد؛ لذا به آقاي بهبهاني و علماي تهران نوشتم كه مخالفت نكنند».[35] به نقل از سفير وقت امريكا، دراينباره آيتالله بروجردي، نمايندهاي نزد شاه فرستاده و به او پيام داده بود: «همه بايد در برابر تهديد انگليس [عليه ملّي شدن صنعت نفت] متحد گردند و جبهۀ واحدي در مقابل هجوم اجنبي تشكيل شود».[36] اين موضع جديد و جدي ايشان، مخالفان داخلي و خارجي ملّي شدن نفت را به هراس انداخت، بااينحال مهندس بازرگان نقل کرده است كه آیتالله بروجردي به تكاپوهاي پدرش براي جلب موافقت همكاري ايشان در ملّي كردن نفت بسان آيات صدر و خوانساري «روي خوش نشان نداد».[37]
ناگفته پيداست كه آيتالله بروجردي از آن اندازه كياست و تدبير برخوردار بود كه تكاپوهاي سياسي دولت ملّي مصدق را قدر نهد؛ چنانکه اين رويكرد در غائلۀ سيد علياكبر برقعي پيش آمد. ماجرا از اين قرار بود كه وي در زمستان سال 1331، به نمایندگی از طرف حزب توده در كنگرۀ جهاني صلح همراه هيئتي در وين شركت كرد. هنگام بازگشت در قم از او استقبال شد. استقبالکنندگان همراه هيئت وارد حرم شدند و بهصورت تظاهرات در ميدان آستانه حركت كردند. در بازگشت از حرم بين آنان و طلاب درگيري ايجاد شد و نيروهاي انتظامي مداخله كردند و با گاز اشكآور مردم را متفرق نمودند، اما در اين هنگام يكي از طلاب، اسلحۀ يكي از سربازان را گرفت و با او درگير شد.[38] شيخ جعفر شجوني، يكي از طلاب، به سخنراني و تحريك مردم دست زد. وي در خاطراتش نقل کرده است که تا پانزده روز، در قم ميتينگ و سخنراني عليه تودهايها ادامه داشت.[39] در اوج اين ماجرا نه تنها عدّهاي از طلاب در منزل بروجردي اجتماع كردند،[40] بلكه تعدادي از علماي متمايل به دربار نزد آيتالله بروجردي آمدند و تأكيد کردند كه ايشان دولت مصدق را به خاطر اين وقايع محكوم كند، اما ايشان با كياستي كه داشت متوجه شد در اين غائله توطئۀ دربار براي تضعيف دولت مصدق است؛ ازاينرو به پيشنهاد آنها توجهي نكرد و در يكي از جلسات درسش به اين مسئله اشاره نمود و چنين گفت: «رئيس دولت [مصدق] با اين گرفتاريهاي زيادي كه داشت، شخصاً با من، تلفني تماس گرفت. ايشان تمام تقاضاهاي مرا انجام داده است. من از ايشان هيچ شكايتي ندارم. رئيس دولت براي مملكت خدمت ميكند، طلاب پي درسشان باشند و قضيه را دنبال نكنند».[41] ناگفته نماند مصدق در پي اين وقايع هيئتی سه نفره مركب از سرتيپ مدبر، ملكاسماعيلي (معاون نخستوزير) و يك نفر از قضات را به قم اعزام كرد و آنان براي فعاليت حزب توده در قم محدوديتهايي ايجاد كردند.[42]
بههرحال با اتخاذ اين تدابير، برقعي را به شيراز ــ و براساس بعضی از منابع به يزد ــ تبعيد كردند و غائله خوابيد. بیترديد رفتار منطقي بروجردي بهانه را از دست مخالفان مصدق گرفت و بار ديگر حسن نظر آيتالله بروجردي به مصدق و دولت او را نشان داد. متقابلاً مصدق نيز براي بروجردي احترام خاصي قائل بود.
حائري يزدي، كه با معرفي آيتالله بروجردي، از سوي دكتر مصدق به سمت مجتهد جامعالشرايط در شوراي عالي فرهنگ بهمنظور حل و فصل مسائل شرعي، ارزشيابي مدارك اجتهاد از سوي دولت و مسائلي از اين قبيل منصوب شده بود، در خاطراتش بهطور تفصيلي از ارتباط توأم با حسن نظر مصدق و آیتالله بروجردی ياد کرده است. از جملۀ اين موارد میتوان به این ماجرا اشاره کرد كه وي از طرف بروجردي مأموريت یافت پس از انتصاب سيد محمد مشكوه ــ به توصيۀ آيتالله كاشاني ــ به توليّت آستانۀ حضرت معصومه(س) به جاي مصباحالتوليه (ابوالفضل توليت)، به حضور مصدق رود و به او ضرورت نداشتن تغيير توليّت را گوشزد كند كه مصدق نيز پذيرفت. همچنين در نمونة ديگر هنگامي كه بعضي از روزنامههاي وقت به مرجع تقليد آن زمان (آیتالله بروجردی) اهانت روا داشتند، مصدق از اختياراتش استفاده كرد و قانوني تصويب كرد كه اينچنين روزنامههايي بدون محاكمه تعطيل گردند.[43] و مدير روزنامه و نويسندۀ آن هر يك به سه ماه تا يك سال زنداني محكوم شوند.[44] از سه برگ اسناد موجود دربارۀ اين واقعه نيز چنين برميآيد كه يكي از روزنامههاي آن دوره بهنام «بانگ مردم» (در شمارۀ 39) چنين جسارتي نموده بود كه سبب شد در ملاير در صبح روز چهارشنبه 9 اردیبهشت 1332 «عدۀ كثيري از اهالي و طبقات مختلف و آقايان علما بهمنظور ابراز تنفر و اظهار انزجار و صدور اعلاميۀ توهينآميز ... در تلگرافخانه [ملاير] متحصن ... از دولت جداً تقاضاي تعقيب و مجازات ناشرين و مسببين را خواستار [گردند]». در سند بعدي افزوده شده است که متحصنان «از اقدامات دولت [مصدق] در تدوين قانون جلوگيري از اهانت به حجج اسلام مراتب قدرداني و تشكر خود را تقديم [نمودند]». در سند سومي، كه نامهاي به امضاي دهها تن از اهالي بروجرد به مصدق است، با لحن تندتري آمده است: «از جسارتي كه دشمنان دين و وطن و مزدوران لامذهب با اشاعۀ ورقپارهها نسبت به مقام شامخ شخص اول روحانيت پيشواي عالم اسلام و [حجت؟] بالغه الهي، حضرت آيتالله العظمي آقاي بروجردي مدظلّه نمودهاند، به اقصي غايه منزجر و متنفر و در اين موقع كه كشور احتياج به آرامش دارد از تعطيل عمومي صرفنظر و با اظهار تشكر از تصويب طرح مخصوص آن جناب [قانون جلوگيري از اهانت به مراجع]، جداً تقاضا داريم در اجراي شديد آن ريشۀ خائنين و جاسوسان بيدين كنده شود كه بعداً قدرت آغاز اينگونه نغمههاي شوم پيدا ننمايند».[45] عدهای از پژوهشگران تصويب اين قانون را نوعي ارج نهادن به موضع بيطرفي آيتالله بروجردي تلقي كردهاند.[46]
با عنايت به روش احتياطآميز آيتالله بروجردي، نمونههاي یادشده نشان ميدهد كه روابط ایشان و مصدق در وضعيت مناسبي قرار داشته است و هر دو میکوشیدند از تأثير عوامل تنشزا در تحكيم اين روابط بكاهند.
 
سياست موضعگيري نكردن تند و آشكار در برابر حكومتها
همانطوركه اشاره شد، هدف اصلي آيتالله بروجردي حفظ و احياي حوزههاي علميه بود. رفتارهاي سياسي و موضعگيريهاي او در قبال مسائل حكومتي نشان ميدهد كه بهندرت و در شرايط لازم، در چنين مواردي مداخله ميكرد و چنانچه موضعي نيز اتخاذ ميكرد بسيار با احتياط عمل مينمود. اقدامات سیاسی مراجع در گذشته به وي آموخته بود كه علما معمولاً در اين عرصهها دستاويز سياستمداران قرار ميگيرند و بعضاً تصميمات درست يا غلط آنها به شأن روحانيت خدشه وارد ميكند. تصميمات شديد وي در قبال فعاليتها و مبارزات سياسي فدائيان اسلام نشان داد كه حاضر نیست حتی اندکی از مواضع خود دست بردارد. براساس خاطرات يكي از روحانيان، رفتار وي در قبال تندرويهاي طلاب طرفدار فدائيان در حوزۀ علميۀ قم به اين شرح بود: «برخي از آنان را از حوزۀ علميۀ قم اخراج كرد، برخي ديگر را بهطور موقت اخراج كرد. شهريۀ عدۀ ديگري از آنان را قطع كرد و بالاخره اينكه شهريۀ برخي از آنان را نيز قطع كرد، ولي با واسطه، دوباره برقرار كرد».[47]
واقعۀ ديگری كه بر مواضع محتاطانة آيتالله بروجردي و اصولاً علما و طلاب پيرو خطمشي وي و حوزههاي علميه تأكيد ميكند ماجراي ترور شاه است. بعد از ترور ناموفق شاه در 15 بهمن 1327، كه در زمان بازديد ايشان از دانشگاه تهران به دست ناصر فخرآرايي انجام شد، تدابير شديدي عليه احزاب و فعالان سياسي اتخاذ گرديد؛ از جمله فعاليت حزب توده غيرقانوني اعلام شد و آيتالله كاشاني از كشور تبعيد گرديد. در همين زمان، مرجعيت و روحانيت براي نشان دادن حسن نيّت خود در خودداري از اتخاذ مواضع سياسي تصميم گرفتند ضمن مخابرۀ تلگرافاتي به شاه برای تبريك سلامتي جان وي، جلسهاي به اين منظور برگزار و تصميماتي اتخاذ كنند. اين نشست با حضور قريب بيست تن از علماي مشهور حوزهها، از جمله آيات عظام بروجردي، حجت، صدر، خوانساري، فيض و... ، برگزار و در پايان مذاكرات تصميم گرفته شد كه از عضويت روحانيان در احزاب و اصولاً شركت آنان در فعاليتهاي سياسي ممانعت شود و در صورت تخطي فردي از اين تصميم، آن فرد به مجازات خلع لباس برسد.[48]
به اين واقعه و تصميم در بعضي از منابع ديگر نيز به نقل از روزنامههاي وقت اشاره و تصريح شده است كه در آن جلسات، كه در مدرسۀ فيضيۀ قم و با شركت دوهزار نفر از علماي شهرستانها برگزار گرديد، تصميم گرفته شد: «اشخاصي كه به لباس روحانيت ملبّس ميباشند چه در حوزۀ علميۀ قم و چه در حوزههاي علميۀ ديگر، نبايد به امور سياسيون و احزاب مداخلاتي نموده يا آلت اجراي مقاصد آنها بشوند و حوزۀ علميۀ قم به هيچ وجه آنها را به رسميّت نميشناسد و از آنان مصونيت مينمايد؛ زيرا اين حوزه از بدو تأسيس در زمان آيتالله حائري تاكنون عملاً نشان داده منزه از كليۀ امور سياسي بوده و دامن خود را با مشاجرات و مداخلات سياسي آلوده نساخته است».[49]
بیترديد تصميمات اين جلسه بر پایۀ خطمشي آيتالله بروجردي قرار داشت. براساس تصميمات همين جلسه نيز ميتوان سكوت ايشان را در قبال كودتا ارزيابي کرد. صرفنظر از مطالب پيشگفته دربارۀ رفتار و منش سياسي آيتالله بروجردي، ايشان در اين جلسه متعهد شد كه حوزويان را از هرگونه فعاليت سياسي منع كند؛ ازاينرو ادعاي بعضي از پژوهشگران را كه موضع وي را در كودتا «بيتفاوتی» قلمداد كردهاند،[50] با مقداري تسامح ميتوان تأييد کرد؛ زيرا سكوت لزوماً به معناي بيتفاوتي نيست؛ از اين رو، وقتي حسين علا، در فروردين 1332، طي ديداري با ايشان خواستار مشخص شدن موضع او در قبال زاهدي شد، او از اعلام نظر خاص خودداري كرد[51] كه اين امر نشان ميدهد دربار از مدتها پيش در حال زمينهسازي براي كودتا بود. حائري يزدي به ماجرايي در روز بعد از كودتاي اول در 25 مرداد اشاره كرده كه از جهاتي مهم است. نامبرده نقل کرده است: «بعد از شكست كودتا و فرار شاه، آيتالله سيد محمد بهبهاني از من [حائري يزدي] خواست كه پيامي براي آيتالله بروجردي ببرم. متن پيام از اين قرار بود كه در خلأ حضور شاه، مردم شعار جمهوري ميدهند و ممكن است كشور كمونيستي شود و حزب توده قدرت را در اختيار بگيرد كه در آن صورت خبري از دين نخواهد بود؛ لذا به بروجردي بگو كه تا حكمي صادر كند تا مردم آگاه شوند و جلوي تودهاي را بگيرند و نگذارند كشور كمونيستي شود». حائري در ادامۀ خاطراتش تصريح کرده است: «من به بهبهاني خاطرنشان ساختم كه اولاً نظام جمهوري ملازم كمونيستي نيست و ثانياً فردا اگر دكتر فاطمي سخنراني كند و اعلام نمايد پايگاه استعمار انگلستان در قم چنين حكمي صادر كرده بهتر است؟ ازاينرو صلاح در اين است كه شما و بروجردي در اين قضيه دخالت نكنيد».[52]
بيان اين واقعه از اين جهت مهم است كه دغدغۀ عدهای از روحانيان متنفذ را از حرکت خزندۀ حزب توده در قدرتطلبی نشان ميدهد؛ ازاينرو آنان ترجيح ميدادند در انتخاب ميان دولت دكتر مصدق با احتمال به قدرت رسيدن حزب توده و سلطنت محمدرضاشاه، مورد اخير را بپذيرند؛ زيرا حداقل براساس قانون اساسي مشروطه، رسميت مذهب شيعه پذيرفته شده بود. فلسفي دربارۀ اين نوع موضعگيري در خاطرات خود از تعبير «خيرالشرين» ياد كرده و دربارۀ مفهوم آن توضيح داده است: «درواقع روحانيت بر سر دوراهي قرار داشت: يا بايد تصميم ميگرفت كه عزّ اسلام و مسلمين و بقای مذهب جعفري را مورد توجه قرار دهد در اين صورت لازم بود از نظر اجتماعي از قانون اساسي مبتني بر رسميت مذهب جعفري دفاع نمايد و اين كار خواه ناخواه با حمايت از سلطنت مشروطه محقق ميشد، يا اينكه ميبايست سكوت كند و ميدان را براي فعاليت حزب توده و به قدرت رسيدن احتمالي آن باز بگذارد و شاهد نابودي اسلام در مملكت باشد. واضح است در چنين شرايطي روحانيون وظيفه داشتند بيطرف نمانند و از سلطنت مشروطه در مقابل فعاليت تودهايها حمايت كنند».[53]
 
جمعبندي:
مواضع سياسي آيتالله بروجردي در مسير نيل به مرجعيت تامۀ شيعيان و اقتدار مذهبي نشان ميدهد كه وي شجاعت و جرئت خاصي داشت. گفتوگوي كوتاه وي با رضاشاه و حمايت از مطالبات آيتالله العظمي قمي مصاديقي از اين رفتار است. چنين بهنظر ميرسد كه همين رويكرد، افزون بر ویژگیهاي ديگر، گروهی از علماي نوانديش را بر آن داشت براي نجات حوزه از پراكندگي، و تثبيت مرجعيت واحد، از ايشان دعوت کنند تا زعامت حوزۀ علميۀ قم را بر عهده گيرد.
با اين حال آيتالله بروجردي را، به خاطر اتخاذ خطمشي خاص خود، بارها و بارها گروههاي مختلف سياسي نقد و ملامت کردهاند. وی حتي در اين راه از تيررس اتهامات نيروهاي مذهبي ــ افراطي و متعادل ــ در امان نماند. فدائيان اسلام اقدامات و تبليغات چندي را عليه او به راه انداختند. آيتالله كاشاني و گروه وابسته به او، به دليل فعالیت نکردن وی در عرصۀ سياسي، بهویژه در منازعات و وقايع روز، از او گله ميكردند.
واقعيت امر اين است كه ايشان محذورات خاص خود را داشت. از وقایع سياسي گذشته آموخته بود كه مداخله در سياست سبب بازيچه قرار گرفتن روحانيت ميشود. مواضع وي در مسائل سياسي از اتخاذ روشي احتياطآميز حکایت میکند. وي به شدت مواظب بود كه روحانيان و نهادهاي تحت كنترل او از ورود به اين عرصهها خودداري كنند. هدف اوليه و مهم او حفظ حوزه بود. ايشان معتقد بود كه پرورشيافتگان حوزوي و مردم به آن حد از آگاهي و بلوغ سياسي دست نيافتهاند كه بتوان با اتكا به آنها به مقابله با نظام حاكم رفت.
آیتالله بروجردی اين دیدگاههای خود را پوشيده نگاه ميداشت، بااینحال خود بهطور پنهان و آشكار از دادن تذكرات لازم به هيئت حاكمه و سايرين خودداري نميكرد. وی خود را موظف ميدانست كه در آن مواردي از امور كه در حوزۀ شريعت قرار ميگيرد مداخله نمايد و آن را حل و فصل كند. به نظر ميرسد در اين عرصه كاميابيهايي نیز بهدست آورد؛ براي نمونه درحاليكه آيتالله سيد محمد بهبهاني با شركت در رفراندم مدّ نظر دكتر مصدق با توسل به قانون اساسي مشروطه مخالفت ورزيد و حتي آيتالله كاشاني آن را تحريم نمود، ايشان در برابر آن سكوت کرد و حتي کوشید سايرين را نيز از اتخاذ مواضع تند بر حذر دارد.
رفتار سياسي آيتالله بروجردي را در قبال كودتا نيز بايد بر همين اساس مستقيماً (مداخله نكردن در سياست) تحليل كرد. يكي دو جوابيۀ او به تلگرافهاي كودتاگران و از جمله پاسخ كوتاه ايشان به پيام تبريك ارسالي محمدرضاشاه از رم دربارۀ پيروزي كودتا[54] را نميتوان دال بر استقبال وی از كودتا تلقي كرد. مواضع بعدي آيتالله بروجردي طي هشت سال پس از آن نشان ميدهد كه ايشان همچنان در همان موضع احتياطآميز، يعني مستقيماً مداخله نکردن در سياست، پابرجاست.
 
پينوشتها

 
________________________________________
[1]ــ محمدحسین منظورالاجداد، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست: اسناد و گزارشهایی از آیات عظام نائینی، اصفهانی، حائری و بروجردی، 1292 ــ 1329.ش، تهران: شیرازه، 1379، صص 404 ــ 403
[2]ــ مجتبی احمدی و دیگران، چشم و چراغ مرجعیت: مصاحبههای ویژه مجله حوزه با شاگردان آیتالله بروجردی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1379، سخن آیتالله محمدباقر سلطانی طباطبایی، ص 33
[3]ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، سخن آیتالله سیدجعفر احمدی.
[4]ــ مهدی حائری یزدی، خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی، بهکوشش حبیبالله لاجوردی، تهران: کتاب نادر، 1380، صص 62 ــ 61؛ همچنین در یک مورد دیگر از این اظهارات رک: مجتبی احمدی و دیگران، همان، ص 60
[5]ــ حسین بُدَلا، هفتاد سال خاطره از آیتالله سیدحسین بدلا، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، صص 146 ــ 144
[6]ــ دلیل آفتاب؛ خاطرات یادگار امام، تهران: موسسۀ تنظیم و نشر آثار امامخمینی، 1375، ص 60
[7]ــ رسول جعفریان، «مرجعیت سیاسی شیعه»، ماهنامه زمانه، ش 7 و 8 (فروردین و اردیبهشت 1382)، ص 14
[8]ــ غلامرضا کرباسچی، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ج 1 (تاریخ حوزه علمیه قم)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، خاطرات حجتالاسلام علی دواتی، ص 201
[9]ــ علی دوانی، زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع آیتالله بروجردی، تهران: مطهر، 1371، صص 357 ــ 356
[10]ــ علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، ج 1 و 2، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، ص 562
[11]ــ گفتوگو با آیتالله محمدحسین علوی طباطبائی، یادنامه روزنامه شرق، ویژه آیتالله بروجردی، ش 12 (فروردین 85)
[12]ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، سخن آیتالله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی، ص 39
[13]ــ گفتوگو با آیتالله محمدحسین علوی طباطبايی، یادنامه شرق، ویژۀ آیتالله بروجردی، ش 12 (فروردین 85)
[14]ــ مهدی حائری یزدی، همان، ص 60
[15]ــ محمدحسین منظورالاجداد، همان، ص 408؛ ضمناً در این منبع اسناد چندی از درخواست اهالی بروجرد از آیتالله العظمی اصفهانی ــ به واسطۀ دولت ایران ــ برای مراجعت فوری آیتالله بروجردی از سفر عتبات آمده است. رک: همان، صص 428 ــ 426
[16]ــ مهدی حائری یزدی، همان، ص 59
[17]ــ «خاطرات حجتالاسلام عبدالمجید معادیخواه»، فصلنامه یاد، سال دوم، ش 5 (زمستان 1365) ص 38
[18]ــ حسین بدلا، همان، صص 84 ــ 83
[19]ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، خاطرات آیتالله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی، صص 61 ــ 60؛ همچنین: خاطرات آیتالله سیدجعفر احمدی، ص 84، ضمناً در این دو گفتار این دو واقعه مربوط به دورۀ رضاشاه ذکر نشده که اشتباه است.
[20]ــ غلامرضا کرباسچی، ج 1، همان، خاطرات آیتالله احمد آذری قمی، صص 195 ــ 194
[21]ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، خاطرات آیتالله سیدجعفر احمدی، ص 86
[22]ــ رحیم روحبخش، «دغدغههای آیتالله»، روزنامه شرق (17 فروردین 1384).
[23]ــ غلامرضا کرباسچی، ج 1، همان، خاطرات آقای ابطحی، ص 151
[24]ــ همان، خاطرات سیدحسین ناصری، ص 154
[25]ــ حسین بدُلا، همان، ص 170
[26]ــ علی دوانی، ج 1 و 2، همان، صص 565 ــ 564؛ غلامرضا کرباسچی، ج 1، همان، خاطرات سعید اشراقی، ص 155
[27]ــ محمدتقی فلسفی، خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، به کوشش سید حمید روحانی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، صص 200 ــ 185؛ غلامرضا کرباسچی، ج 1، همان، خاطرات علی حجتی کرمانی، ص 160
[28]ــ محمدحسین منظورالاجداد، همان، بخش اسناد آیتالله بروجردی، صص 505 ــ 426
[29]ــ مهدی حائری یزدی، همان، ص 44
[30]ــ غلامرضا کرباسچی، ج 1، همان، خاطرات مجتبی عراقی، صص 173 ــ 167
[31]ــ خاطرات آیتالله ابوالقاسم خزعلی، به کوشش حمید کرمیپور، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، صص 96 ــ 90
[32]ــ خاطرات آیتالله محمدعلی گرامی، به کوشش محمدرضا احمدی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 143
[33]ــ مهدی حائری یزدی، همان، صص 57 ــ 56
[34]ــ برای مشاهدۀ متن اعلامیههای آیات محمدتقی خوانساری، بهاءالدین محلاتی و عباسعلی شاهرودی، رک: روحانیت و اسرار فاشنشده از نهضت ملیشدن صنعت نفت، صص 94 ــ 88
[35]ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، مصاحبه با آیتالله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی، ص 42
[36]ــ محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت، ج 1، تهران: نشر کارنامه، 1378، صص 245 ــ 244
[37]ــ مهدی بازرگان، شصت سال خدمت و مقاومت (خاطرات مهندس بازرگان در گفتوگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی)، ج 1، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1375، ص 277
[38]ــ خاطرات آیتالله محمدعلی گرامی، همان، صص 163 ــ 162
[39]ــ خاطرات حجتالاسلام جعفر شجونی، به کوشش علیرضا اسماعیلی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، صص 43 ــ 42
[40]ــ اکبر هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، زیر نظر محسن هاشمی، تهران: دفتر نشر معارف انقلاب، 1376، ص 11
[41]ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، خاطرات حجتالاسلام محمد واعظزاده خراسانی، صص 238 ــ 237
[42]ــ همان، خاطرات آیتالله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی، ص 63
[43]ــ مهدی حائری یزدی، همان، صص 26 و 47 و 121 ــ 120
[44]ــ خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 30؛ ضمناً برای متن لایحۀ قانونی یادشده رک: روزنامه کیهان، ش 2981 (18/2/1332).
[45]ــ محمدحسین منظورالاجداد، همان، اسناد شماره 54، 55 و 56، صص 482 ــ 479
[46]ــ سجاد راعی [بخش مقالات]، و بلبر دونالد نیوتن، عملیات آژاکس: بررسی اسناد سیاه درباره کودتای 28 مرداد، ترجمۀ ابوالقاسم راه خمینی، تهران: ابرار معاصر، 1380، ص 165
[47]ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، خاطرات حجتالاسلام محمد واعظزاده خراسانی، ص 242
[48]ــ شاهرخ اخوی، «نقش روحانیت در صحنه سیاسی ایران 49 ــ 1954»، مصدق، نفت و ناسیونالیسم ایرانی، به کوشش جيمز بیل و ویلیام راجرز لوییس، ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران: گفتار، 1372، ص 152
[49]ــ م. دهنوی، قیام خونین 15 خرداد 42 به روایت اسناد، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1360، ص 19، به نقل از: روزنامه ستاره؛ محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت، ج 1، همان، ص 95، به نقل از روزنامه اطلاعات، 20 ــ 24 و 30 بهمن 1327
[50]ــ رسول جعفریان، جریانها و جنبشهای مذهبی ــ سیاسی ایران سالهای 1320 ــ 1357، تهران: مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1381، ص 15
[51]ــ محمدعلی موحد، ج 2، همان، ص 720
[52]ــ مهدی حائری یزدی، همان، صص 49 ــ 48
[53]ــ محمدتقی فلسفی، همان، ص 112
[54]ــ ر.ك، حسين مكي، كودتاي 28 مرداد 1332 و رويدادهاي متعاقب آن، تهران: علمي، 1378، صص 261 و 263