بازخوانى تاریخى عملکرد بانوان در امور کشوردارى ایران / قسمت اول

حضور در عرصه‏هاى سیاسى و اجتماعى‏
مرورى بر تاریخ ایران، این واقعیت را به اثبات مى‏رساند که در هیچ برهه‏اى بانوان با اقتدار سیاسى و فرمانروایى بیگانه نبوده‏اند و حضور زنان در عرصه‏هاى اجتماعى و سیاسى حتى در سطوح بالا، سابقه‏اى کهن دارد و آنان بر حسب مقتضیات زمان، شرایط، موقعیت‏ها، برخى مصالح و پاره‏اى لیاقت‏ها قدرت را به دست گرفته و در کسوت حکمرانى، صاحب نفوذ بر تمام یا بخش وسیعى از ایران حکومت کرده‏اند و بر این اساس نمى‏توان گفت تاریخ ایران مُذکّر است همان گونه که نویسنده‏اى گفته است: «... حتى یک زن از کل تاریخ ایران نمى‏یابم که عملى بزرگ و واقعاً قهرمانى انجام داده باشد... و حقیقت این است که زن ایرانى در گذشته عملاً وجود خارجى نداشته است و اگر وجود خارجى داشته بى‏شباهت به تصاویر روى‏پوشیده در شمایل‏هاى دوره‏گردها نبوده است. نقابى سفت و سخت در طول تاریخ صورت این زن را پنهان کرده است طورى که گویى حتى حاضر و ناظر بر جریان‏هاى تاریخ هم نمى‏توانسته است باشد... پس تاریخ ایران در گذشته مُذکّر بوده است و بى‏زن... ». (1)
بدیهى است براى درک اوضاع زنان در ایران و نقش آنان در زندگى سیاسى باید بستر تاریخ اجتماعى و مسائل بنیادین همچون منزلت پیشین بانوان در اجتماع را که الهام‏گرفته از مجموعه ارزش‏ها، باورها و سنت‏ها بوده است مورد مطالعه قرار دهیم و حضور تاریخى آنان را در سیاست و نقش بانوان را در تحولات اجتماعى گذشته مورد ارزیابى دقیق قرار دهیم. بر اساس مدارک تاریخى و نوشته‏هاى مورخین معتبر مى‏توان خاطرنشان ساخت که موقعیت و حرمت زنان در ایران حداقل به نسبت سایر ممالک هم‏عصر خود وضع بهترى داشته است. در دوران سیاه و عقب‏ماندگى اروپا زنان مسلمان ایرانى براى گسترش فرهنگ و رونق دانش تلاش مى‏کردند، به امور هنرى و جنبه‏هاى ذوقى و غنى‏سازى مواریث فرهنگى اهتمام مى‏ورزیدند و معاریف و مشاهیر اندیشه را تکریم مى‏نمودند.

ناگوارى‏هاى نگران‏کننده‏
البته نباید این واقعیت را از نظر دور داشت که در ادوار تاریخى قبل از اسلام اگر چه زنان به قدرت مى‏رسیده‏اند ولى اجتماعى که در آن مى‏زیستند از نظر نگرش به منزلت زن، وضع نگران‏کننده و اسفبارى داشت. اشکانیان بر اثر ارتباط با رومیان و راه دادن افراد عیّاش و رفاه‏زده به دربار موجبات فساد و تجمل‏پرستى را در تشکیلات خود پدید آوردند و استمرار این وضع، انحطاط و زوال دولت مزبور را به همراه داشت. هرزه‏گرى گروهى نگون‏بخت آن چنان محیط فاسد و باتلاق مخوفى را به وجود آورد که زنان باوقار و پارساى ایرانى ترجیح دادند به دلیل مصون بودن از چنین آشفتگى در خانه بمانند. در دوره مزبور تنها ملکه «موزا» همسر فرهاد چهارم با پسرش فرهاد پنجم در امور کشوردارى مشارکت داشت.
در خصوص ساسانیان نیز به اعتراف مورّخان خارجى و محققان ایرانى زنان وضع ناراحت‏کننده‏اى داشته‏اند. دوران حکومت خسروپرویز با تعدّى و ستم حاکمان این سلسله بر مردم توأم مى‏باشد. وى به دلیل روى آوردن به تجملات، گسترش حرمسراها، شکاف و نفاق بین طبقات و اقشار مردم رقابت و اختلاف میان نجبا و نیز پاشیدن بذر تفرقه در میان جامعه، ضعف و فتور و اضمحلال را به پیکر دستگاه ساسانى راه داد که چون موریانه‏اى ابهّت و قدرت آن را از درون خالى کرد و به تحلیل برد. دوران سلطنت حاکمان پس از وى به آفت و بلا آمیخته بود و هیچ یک را کفایت یا مجال آن نبود که مُلکى فرسوده و آشفته را توانى و قرارى دهد. برخى از آنان کودکان یا نوجوانان نوخاسته بودند که از سیاست و کشوردارى بى‏خبر بودند و درباریان و نزدیکان، این افراد را بازیچه‏اى براى خود قرار دادند. دو زن که به قدرت رسیدند، یکى از آنان غاصبى بود که با بیگانگان سازش کرد و با تهدید، زور و ارعاب چندى بر تخت لرزان فرمانروایى قرار گرفت. اصولاً آشفتگى به حدّى رسیده بود که زنان حرم، پادشاهى را وسیله‏اى دیدند تا توسط آن در دسیسه‏ها و توانمندى‏هاى سرداران بزرگ دخالت کنند. اگر هم زنان مى‏خواستند به امور مردم رسیدگى کنند و به عمران و آبادانى اهتمام ورزند بزرگان و اشراف، آنان را تحمل نمى‏کردند و براى براندازى و زوال قدرت‏شان به ترفندها و حیله‏هاى گوناگون دست مى‏یازیدند.
همسر هلاکوخان، زن مسیحى پرقدرت و بانفوذى بود که در یورش شوهرش به ایران و کشتار مردمان این سرزمین نقش مهمى را عهده‏دار گردید و در ستیز وى با مسلمانان شام و مصر رُل مهمى را ایفا کرد. او به این امور هم بسنده نکرد و هلاکو را به مسیحیت تشویق کرد و عبادتگاههاى مسلمانان را در هم کوبید.
همسر ملکشاه سلجوقى با اهل دانش و خرد به ستیز برخاست و کارهاى بزرگ و امور مهم را به افراد بى‏لیاقت، فاقد کفایت و ناتوان واگذار کرد. ترکان‏خاتون مادر سلطان محمد خوارزمشاه با دخالت‏هاى نابخردانه خود اجازه نداد که فرزندش با اختیار کامل زمام امور را در دست گیرد و از وزیران باتدبیر و کارگزاران دوراندیش و مشاوران خیرخواه در امور کشوردارى استفاده کند. اختلاف بین این مادر و فرزند موجب گردید که چنگیزخان مغول براى رسیدن به مقاصد شوم خویش مصمم گردد و آتش آن را بیشتر شعله‏ور سازد و رفته رفته برخى رفتارهاى خودسرانه این زن، زمینه‏هاى هجوم خونین و فراگیر مغولان را به ایران فراهم ساخت. بنا به نوشته‏هاى استاد عباس اقبال آشتیانى این زن حریص در خونریزى و عیّاشى نیز جسور بود.
همسر شاه محمود مظفرى آتش کینه و فتنه را بین شوهر خود و برادر او یعنى شاه شجاع شعله‏ور ساخت و همین نیرنگ سبب گشت تا دو برادر غالب اوقات خود را صرف تضعیف و تخریب قواى یکدیگر بکنند و طبیعى است که دود این آتش به چشمان مردمانى مى‏رفت که در قلمرو تحت حکومت خاندان مظفرى زندگى مى‏کردند. استمرار این منازعات که با تحریک‏پذیرى این زن سامان داده شده بود آشفتگى اوضاع نواحى مرکزى ایران خصوص اصفهان و کرمان را در بر داشت و این وضع مرارت‏بار مردمان زیادى را به سوى دره فقر و فلاکت رهنمون ساخت.
پرى‏خان‏خانم صفوى با نفوذ در امراى قزلباش، شاه اسماعیل دوم را به جانشینى شاه طهماسب صفوى برگزید. اما این زن که سوداى فرمانروایى در سر مى‏پرورانید طى توطئه‏اى برادر خود، اسماعیل دوم، را کشت و سپس سلطان محمد خدابنده را که فردى ناتوان و نالایق بود به قدرت رسانید و خودش به دست همین سلطان (برادرش) به قتل رسید. همسر محمد خدابنده - خیرالنساء - با نابود کردن مخالفان به طور واقعى در امور حکومتى رسماً دخالت مى‏کرد و بدون تصویب او هیچ حکمى در کشور به اجرا در نمى‏آمد. سران قزلباش که از قدرت‏نمایى افراطى و خودکامگى وى به ستوه آمده بودند در از میان بردن او هم‏داستان شدند و سرانجام در حالى که این زن جاه‏طلب به آغوش همسر نابینا و ناتوان خود پناه برده بود در برابر چشمان اطرافیان کشته شد.

نمونه‏هایى از لیاقت و کاردانى‏
به رغم این گونه موارد تأسف‏برانگیز، منابع تاریخى از بانوانى سخن گفته‏اند که ضمن اداره امور کشور به نحو شایسته و با استفاده از افراد لایق و توانا به گسترش تعلیم و تربیت، احداث بناهاى عمومى و عمران شهرها توجه داشته‏اند. طرخان‏خاتون پس از مرگ شوهرش امیر اتابک‏سعد، فرمانرواى منطقه فارس گردید. او با شرایطى که فراهم ساخت دانشوران، ادیبان و شاعران را در جهت غناى علمى، فرهنگى و ادبى و تشکیل مجالس علمى و ذوقى تشویق و ترغیب نمود و در پرتو تلاش‏هاى وى، معاریف و مشاهیر به نشر علوم و فنون همت گماشتند. وقتى بانو کردوچین به سِمَت حکمرانى فارس و توابع منصوب گردید، به رعایت حال مردم و آبادانى بلاد پرداخت و فرمان داد که موقوفات نیاکانش در امور خیر و نیک و عام‏المنفعه صرف شود و در عصرى که غالب اوقاف نواحى ایران دستخوش انهدام و خرابى بود و اکثر مدارس رو به ویرانى نهاد و عده‏اى مفت‏خور و زورگو درآمد اماکن وقفى را مى‏خوردند، این زن ضمن آنکه جلو سوء استفاده‏ها را گرفت، امور مزبور را در نهایت امانت، صرف مستحقات ساخت. احداثِ تعداد زیادى مدرسه، مسجد، پل، رباط و بیمارستان و اختصاص موقوفات زیاد به آنها از جمله تلاش‏هاى عمرانى و فرهنگى وى مى‏باشد.
در حدود قرن هفتم و هشتم هجرى، دو خاتون خردمند در تاریخ فرمانروایى ایران، خوش درخشیدند و شهرتى شایسته به دست آوردند. آنان سرزمینى را اداره مى‏کردند که به وسعت فرانسه کنونى بود و چندین برابر انگلستان مساحت داشت. به علاوه این دو بانوى سیاستمدار باید با شرایط خشک صحرایى و کم‏آبى و مشکلات دیگر به مبارزه برخیزند و مراقب تحرکات سیاسى و نظامى هم باشند، ارتباط خویش را با اردوگاه ایلخان مغول حفظ کنند و امنیت و آسایش را بر ناحیه تحت قلمرو خویش حاکم سازند.
این واقعیت‏ها مؤید آن است که متجاوز از هفت قرن قبل در ایران اسلامى شرایط به گونه‏اى مهیا شده تا این بانوان چنان کاردانى و لیاقت خویش را بروز دهند که مقام مهم سیاسى و ادارى را از آنِ خود کنند و سال‏هاى متمادى لشکریان و کارگزاران از فرامین آنان پیروى کرده و مردمان تابع آنان مالیات خود را با رضایت خاطر تقدیم تشکیلات ادارى این دو بانوى فرمانروا بنمایند.
از زمان حکومت زنى به نام قتلع‏خاتون قراختایى (نیمه قرن هفتم هجرى)، طوفان پرتهاجم تعدّى از میان مردم ایران رخت بربست و نسیم امنیت و طراوت رفاه و آسایش متوجه انسان‏هایى گشت که تشنه آرامش و نیکى بودند و از حکماى قبلى جز ستم و اجحاف و هوسرانى چیزى ندیده بودند.
بانویى که به عقد ازدواج غازان‏خان مغول در آمد صادقانه به اسلام ایمان داشت و مورّخان رأفت او را ستوده‏اند. وى در امور کشوردارى زنى فعال و پرتحرک بود و در یورش‏هاى شوهرش علیه یاغیان نقش مشاورى نیرومند و باتدبیر را داشت. توراکیناخاتون، دومین همسر اوکتاى‏قاآن بانویى شیعه را که فاطمه خراسانى نام داشت به درگاه خویش راه داد و این زن باتدبیر چنان به نفوذ فراوان دست یافت که محرم اسرار آن بانوى مغولى شد و به قول عطاملک جوینى با اقتدارى که به دست آورد از شیعیان حمایت کرد و او که دیگر مشاور بلندپایه توراکیناخاتون شده بود کوشید به مسلمانان و خصوص سادات و علویان اقتدار دهد و از نفوذ مغولان بودایى و عیسوى‏مذهب در دستگاه حکومتى بکاهد و با برنامه‏ریزى او بود که گروه زیادى از شیعیان ایرانى و خصوص اهل خراسان در رأس کارهاى مهم قرار گرفتند.

خاتون بخارا
در حدود سال پنجاهم ه. ق، که امیر بخارا درگذشت، ملکه‏اى نایب‏السلطنه این شهر را عهده‏دار گشت که نامش را «ختک» یا «قبخ» نوشته‏اند و مورّخان اقتدارش را ستوده‏اند. این زن، دربارى باشکوه داشت. غلامان و خواجگان نزدش به خدمت ایستاده بودند. وى دستور داده بود که هر روز از دهقانان و ملک‏زادگان دویست جوان کمر زرّین بربسته، شمشیر حمایل کرده به خدمت آیند و از دور مراقب اوضاع باشند. چون خاتون از مقرّ خود بیرون مى‏آمد همه در دو صف قرار مى‏گرفتند و احترامات لازم را جاى مى‏آوردند. از آن سوى، در قلمرو اُمویان چون زیاد بن‏ابیه به هلاکت رسید معاویة بن‏ابى‏سفیان، عبیداللَّه بن‏زیاد را که مردى بیست و پنج ساله بود بر خراسان گمارد و او با بیست و چهار هزار نیرو از نهر گذشت و به «بیکند» آمد. آن هنگام این بانو در بخارا با شکوه دربارى و خُدَم و حَشَم فراوان فرمانروایى مى‏کرد. چون فرزندِ زیاد در سال 53 یا 54 ه. ق به بخارا رسید، صف‏ها برکشید و منجنیق‏ها را براى حمله مجهز کرد. خاتون کسى را نزد ترکان فرستاد و از ایشان استمداد طلبید و فردى را نزد عبیداللَّه گسیل داشت و هفت روز از وى مهلت خواست و تأکید کرد من پیرو تو هستم و براى اینکه نظرش را جلب کند، هدایایى برایش فرستاد ولى چون در این مدت نیروى کمکى نرسید بار دیگر هدیه‏هایى براى سردار اموى فرستاد و چند روز دیگر امان خواست و وقتى فوجى از لشکریان ترک برسید و خاتونِ مزبور در صدد دفع تهاجم امویان برآمد، مهاجمان متوجه تدبیر خاتون و وقت‏گذرانى او شدند و فهمیدند این مهلت خواستن‏ها و تقدیم هدایا براى به دست آوردن فرصتى است که طى آن بتواند قوایى تدارک ببیند و نیروهاى خویش را تقویت کند و قصد صلح و تسلیم شدن ندارد. پس قواى اموى با لشکر ترک به نبرد پرداختند و آنان را منهدم نمودند و به تعقیب فراریان پرداخته، بسیارى را از دمِ تیغ گذرانیدند. افراد باقى‏مانده هم میدان رزم را ترک کرده به موطن خویش بازگشتند. سپاهیان عبیداللَّه به این وضع اکتفا نکردند و فرمان داده تا آنان به تخریب بخارا مبادرت ورزند. آنان درختان را برمى‏کندند و روستاها را خراب مى‏کردند و مى‏سوزانیدند. خاتون که احساس کرد شهر در خطر است، توسط قاصدى از فرزند زیاد امان خواست. عبیداللَّه با وى به یک میلیون سکه صلح کرد و به شهر وارد گردید و راه مدین و بیکند را بگشود.
دو سال بعد معاویه، سعید بن‏عثمان را بر خراسان گماشت. او از نهر عبور کرد. ابوالعالیه رفیع رفاحى او را همراهى مى‏کرد. چون خبر عبور این سردار از نهر، به خاتونِ بخارا رسید، مال‏الصلح را به وى عطا نمود. سغدیان و ترکان همراه اهل کش و نخشب به شمار یکصد و بیست هزار نفر سوى سعید شتافتند و در بخارا به یکدیگر رسیدند. خاتون که این همه نیرو را مشاهده کرد از اداى خراج پشیمان شد و پیمان خود بشکست. آنگاه برده‏اى که به یکى از افراد آن جماعات تعلق داشت ترک اردو کرد و جمعى را نیز با خود همراه ساخت و قواى باقى‏مانده مغلوب شدند. چون آن بانوى فرمانروا این وضع بدید هشتاد نفر از ملک‏زادگان و دهقانان به گرو به سعید بن‏عثمان داد و با این برنامه صلح را اعاده کرد و سعید به شهر بخارا وارد شد.
نقل کرده‏اند که خاتونِ مزبور فرزندى به نام طغشاده داشت و او را بر دیگر پسرانش براى جانشینى خویش ترجیح مى‏داد اما جماعتى از کارگزاران وى بر این عقیده نبودند و مى‏گفتند این پسر صلاحیت حکومت را ندارد. خاتون که از قصد این افراد آگاه شد در پى فرصتى بود تا شرّشان را کم کند و چون با سعید بن‏عثمان صلح کرد و سردار اموى از وى نیرو خواست، خاتون تدبیر خود را به اجرا گذاشت و آن قوم را که با نظرش مبنى بر فرمانروایى طغشاده مخالف بودند به گرو تحویل سعید داد تا هم از شر آنان ایمن گردد و هم از تعدى فرمانده اموى مصون ماند. (2) گفته‏اند که این خاتون مدت سى سال در بخارا فرمان راند و پس از آن زمینه‏هاى به قدرت رسیدن طغشاده را فراهم کرد. طغشاده که سى و دو سال بر این منطقه فرمانروایى کرد نه تدبیر مادر را داشت و نه اقتدارش را. همچنین برخى مسائل، قلمرو سیاسى او را دچار مشکل مى‏ساخت. (3)

تدبیر و کفایت‏
آل‏بویه، حاکمانى شیعه‏مذهب بودند که در ترویج تشیّع با جدیتى وافر اهتمام مى‏ورزیدند. از بزرگ‏ترین حاکمان این سلسله، عضدالدوله دیلمى است که در سال 372ه. ق درگذشت. پس از وى دو برادرش به نام‏هاى مؤیدالدوله و فخرالدوله در رى و همدان فرمانروایى مى‏نمودند. چون فخرالدوله در قلعه طبرک درگذشت همسرش سیده‏ملک‏خاتون که نام واقعى او شیرین و دختر شروین بود براى آنکه این حادثه آشوبى به بار نیاورد فرمان داد درهاى قلعه مذکور را بسته و پس از کفن و دفن شوهر، با سیاستى شایسته تحسین، خبر مرگ فخرالدوله را انتشار داد. وى پس از مدت کوتاهى به دلیل کفایت، اعتبار سیاسى و خوشنامى و نیز به دلیل خردسال‏بودن پسرش مجدالدوله، زمام امور را به دست گرفت. او که به ام‏الملوک هم معروف است، نخست به حکّام ولایات نامه‏هایى نوشت و آنان را به عدل و انصاف فرا خواند و تأکید نمود حقوق انسان‏ها را مورد توجه قرار دهند. سیده‏ملک‏خاتون از سوى برخى پسران سرکش خود تهدید مى‏گردید و از دو دشمن قوى یعنى سلطان محمود غزنوى و قابوس وشمگیر زیارى و پسرش ملک‏المعالى آسیب‏هاى زیادى را متحمل گردید، اما به رغم این آشوب‏ها و آشفتگى‏هاى فرساینده با تدبیر و دوراندیشى موفق گردید تعادل و توازن نظام حکومتى را که در رأس آن قرار داشت حفظ کند و با درایت به فرمانروایى ادامه دهد. مکاتبه‏اش با سلطان محمود غزنوى معروف است که به وى نوشته بود: اگر با من از درِ ستیز و نزاع در آیى و غالب گردى و حکومت رى را تصاحب کنى مى‏گویند پیرزنى را شکست داد ولى اگر در این نبرد از من شکست بخورى تا آخر عمر خواهند گفت سلطانى با این قدرت و ابهت از زنى سالخورده ضربه خورد و موفق نگردید بر او استیلا یابد!
سلطان محمود با مطالعه این نامه دگرگون شد و بر تدبیر آن بانوى سیاستمدار آفرین گفت و او را گرامى داشت. در واقع این زن از طریق مکاتبه مزبور مانع از یورش خونین غزنویان به رى گردید و تا او در قید حیات بود محمود غزنوى قصد این سامان را ننمود و قلمرو مورد اشاره از امنیت و آرامش خوبى برخوردار گشت.
به سال 387ه. ق، مجدالدوله که به سن رشد رسیده بود، فرمانروایى را عهده‏دار گردید اما این نوجوان عیّاش و ضعیف‏النفس حتى از سپاهیان خویش هراس داشت. در سال 397ه. ق، مجدالدوله بدون مشورت با مادرش فردى به نام خطیر بوعلى فرزند قاسم را به وزارت خود برگزید. برخى این شخص را با ابوعلى‏سینا اشتباه گرفته‏اند در حالى که ابن‏سینا مدتى در رى نزد سیده‏ملک‏خاتون بود و بیمارى این بانو را درمان کرد اما سِمَتِ
وزارت نداشت. با تحریک وزیر مورد اشاره، مجدالدوله مادر را از دخالت در امور حکومتى باز داشت، از امرا دلجویى کرد و آنان را علیه سیده‏ملک‏خاتون برانگیخت. سیده‏خاتون که فرزند را از اداره حکومت ناتوان مى‏دید و دور ماندن خود از فرمانروایى را به معناى زوال دولت همسر و فرزندش تلقى مى‏کرد، از پسر رنجید و به قلعه طبرک در حوالى رى رفت و بنا به نقل دیگر با نقشه فرزند، در این دژ محبوس گشت اما چون بدون راهنمایى مادر قدرت ادامه حکمرانى نداشت در کارش اختلال پیش آمد. در این هنگام سیده‏خاتون شبانه از قلعه طبرک گریخت و پیاده از رى نزد بدر بن‏حسنویه، حاکم کردستان و دوست دیرین همسرش، رفت. بدر از او استقبال کرد، لشکرى در اختیارش نهاد و خود به همراه آنان به جنگ مجدالدوله آمد. شمس‏الدوله نیز به یارى مادر شتافت. در جنگى که میان آنان در گرفت، مجدالدوله اسیر شد و به قلعه طبرک تبعید گشت. سیده‏خاتون فرزند دیگر خود یعنى شمس‏الدوله را به جاى فرزند دیگر در رى به تخت سلطنت نشانید اما رسماً خود کارها را به دست گرفت. شمس‏الدوله نزدیک یک سال حکومت کرد اما همچون برادر، راه خودسرى و معارضه با مادر را پیش گرفت.
پس از مدتى، مادر احساس کرد در وضع وى دگرگونى راه یافته و زیر بار حکومت نمى‏رود و از سوى دیگر متوجه گردید مجدالدوله طبیعتى ملایم‏تر دارد و در مقابل او مطیع‏تر است. از این‏رو شمس‏الدوله را از سلطنت خلع و به همدان فرستاد و بار دیگر مجدالدوله را روى کار آورد. در این هنگام سیده‏خاتون با شورش ابن‏فولاد دیلمى مواجه گردید که در اطراف رى ناامنى ایجاد مى‏کرد. وى براى دفع او از یکى از امراى باوندى کمک خواست. گرچه آن فرد شورشى از حوالى رى رانده شد اما به تحریک منوچهر پسر قابوس زیارى که از سوى سلطان محمود غزنوى حمایت مى‏شد بار دیگر سر برآورد. سیده‏خاتون ناگزیر به مصالحه با او گردید.
آشوب‏هاى داخلى، نزاع خانگى و برخى تهدیدهاى خارجى که هر از گاهى در قلمرو دیالمه و حکومت سیده‏خاتون پدید مى‏آمد در مجموع موجبات ضعف اقتدار سیاسى این خاندان را به وجود مى‏آورد؛ هر چند که سیده‏خاتون بسیارى از این ناگوارى‏ها را پشت سر نهاد. این اوضاع، سلطان محمود را بر آن داشت تا رى و نواحى مجاور آن را به قلمرو غزنویان اضافه کند و به منابع و ذخایر ارزشمند دیالمه دست یابد.
سیده‏خاتون که زنى باتدبیر و باکفایت بود، بساط عدالت را در قلمرو خویش گسترانید. به مشکلات مردم شخصاً رسیدگى مى‏کرد و هفته‏اى پنج روز در شهر رى بار عام مى‏داد. به وضع سپاهیان توجه خاص داشت، احکام عزل و نصب صادر مى‏کرد و با فرستادگان اُمرا از پشت پرده گفتگو مى‏نمود و تا در قید حیات بود، ممالک مجدالدوله رونق تمام داشت. این بانو در شهر رى درگذشت. بقعه‏اش در جنوب دولاب و بر کنار راه تهران - خراسان واقع است. شمس‏الدوله که در همدان حکومت مى‏کرد پس از فوت مادرش زمام حکومت را به دست گرفت. (4)
از زنان هوشمند و سیاستمدار این دوره «فاطمه‏خاتون مردانى» را مى‏توان نام برد. وى دختر احمد از خاندان مردانى است که در سال 358ه. ق، پسر خود، ابوتغلب را در دفع مخالفان کمک کرد و مدتى نیز خود حکومت مى‏نمود. از وقایع مهم دوران حکمرانى وى جنگ با بدرالدین حسنویه ملقب به ناصرالدوله و به اسارت گرفتن او در سال 385ه. ق است. (5)

حراست از حکومت‏
از مشهورترین حاکمان غزنوى، سلطان محمود مى‏باشد که به دلیل فتح هند، طى سال‏هاى 393 - 390ه. ق، به شاه غازى لقب یافت. وى در سن 61 سالگى در 23 ربیع‏الاول سال 421ه. ق، در غزنین مرد. (6) با فوت او خواهرش حرّه ختلى مراقبت از زنان وى را عهده‏دار گردید. این بانو به دلیل آگاهى از اوضاع اجتماعى سیاسى عصر خویش در رویدادهاى مهم عصر غزنوى مؤثر بود. حره ختلى که همسر ابوالعباس و عمه سلطان مسعود غزنوى است، شوکت و قدرتى افزون‏تر از برادرش داشت و این سلطنت تحت تأثیر شخصیت او قرار مى‏گرفت. با درگذشت محمود غزنوى بنا به درخواست پدر، سلطان محمد در غزنه بر تخت نشست. وى پیشنهاد تقسیم قدرت را با برادر رد کرد اما امپراتورى غزنوى که به رهبرى نظامى و استعداد اجرایى فرمانروا بستگى داشت، از زیربنایى قوى برخوردار نبود تا در غیاب رئیسى قدرتمند امپراتورى را حفظ کند. از این‏رو با به حکومت رسیدن محمد، حره ختلى نیک دریافت که وى هرگز نخواهد توانست از تجزیه امپراتورى غزنوى جلوگیرى نماید. او بیم آن را داشت که ارتش به تحلیل رَود و جریان منظم غنایمى که به خزانه دولت و سربازان مى‏رسید متوقف گردد. همین عوامل موجب گشت تا خواسته‏هاى محمود نادیده گرفته شود و سیاست این زن براى به حکومت رسیدن مسعود غزنوى عملى گردد. (7)
وقتى حرّه ختلى آگاه شد محمد زمام حکومت را به دست گرفته است، طى نامه‏اى خطاب به مسعود غزنوى، از وى خواست تا هر چه زودتر به غزنین آمده و بر تخت سلطنت قرار گیرد. وى در نامه‏اش خاطرنشان ساخت: امیر داند که از برادر، این کار بزرگ (حکومت غزنویان) برنیاید. این خاندان را دشمنان بسیارند و ما عورات و خزاین به صحرا افتاده‏ایم. باید که این کار به زودى پیش گیرد که ولى‏عهد پدر است. آن کارها که تاکنون پیش مى‏رفت بیشتر به حشمت پدر بود و چون خبر مرگ او آشکار گردد کارها به گونه‏اى دیگر شود و اصل، غزنین است و آنگاه خراسان و دیگر همه فرع است. تا آنچه نوشتم نیکو اندیشه کند. سخت به تعجیل بسیج آمدن کند تا این تخت و ملک و ما ضایع نمانیم و به زودى قاصده را باز گرداند که عمّت چشم به راه دارد و هر چه اینجا رود، سویش تیشه آید. (8)
ابوالفضل بیهقى در تاریخ خود حرّه‏ختلى را یکى از عوامل در به سلطنت رسیدن مسعود مى‏داند. زیرا بخصوص پس از این نامه با بزرگان و سران کشور مکاتبه کرد و از آنان خواست فرمانروایى مسعود را تأیید و در براندازى محمد با او شریک شوند.
پوران‏خاتون، مادرِ حسن میمندى مشهور به حسنک‏وزیر است. این بانو داراى دو فرزند پسر بود که یکى وزیر محمدمسعود غزنوى و دیگرى هم در دستگاه دیوانى مشغول کار بود. پوران‏خاتون، مشاور فرزند بزرگش - حسنک‏وزیر - بود و وى را در زمره زنان بزرگ و مردان تاریخ ایران برشمرده‏اند. (9)
ابوعلى‏حسن بن‏محمد میکال معروف به حسنک از خاندان میکائیلیان یا آل‏میکال بود که از خاندان‏هاى معروف ایران در قرن چهارم و پنجم هجرى به شمار مى‏روند. حسنک، وزیر مشهور غزنویان، گذشته از وزارت، ادیب و شاعر زبردستى بود که با توطئه حسودان و مغرضان در زمان مسعود غزنوى به دار آویخته شد. بیهقى در این مورد مى‏نویسد: «حسنک قریب هفت سال بر دار بماند چنانچه پاهایش همه فرو تراشید و خشک شد چنانکه اثرى نماند تا به دستورى [اجازه‏] فرو گرفتند و دفن کردند چنان که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست و مادر حسنک زنى بود سخت جگرآور [شجاع‏]. چنان شنیدم که دو سه ماه از او این حدیث نهان داشتند چون بشنید جزعى نکرد چنان که زنان کنند... ».

ادامه دارد...

پى‏نوشتها: -
1) تاریخ مذکر، دکتر رضا براهتى، ص‏16 - 15.
2) اقتباس و مأخذ از کتاب فتوح‏البلدان، بلاذرى، ص‏574 - 571؛ تاریخ بخارا، نرشخى، ص‏8، 48 و 69؛ حماسه کویر، باستانى پاریزى، ج‏1، ص‏523 - 522.
3) بخارا، ریچارد. ن. فراى، ترجمه محمود محمودى، ص‏38.
4) برگرفته از: الکامل فى التاریخ، ج‏7، ص‏185، 202، 227 و 274؛ تاریخ ابن‏کثیر، ج‏11، ص‏322؛ تاریخ مردم ایران، دکتر عبدالحسین زرین‏کوب، ج‏2، ص‏483 - 482؛ تذکرةالخواتین، ص‏143؛ تذکرةالشعراء، ص‏50 - 49؛ حبیب‏السیر، خواندمیر، ج‏2، ص‏434 - 433؛ حجةالحق ابوعلى‏سینا، دکتر سیدصادق گوهرین، ص‏150 - 146؛ آل‏بویه، على‏اصغر فقیهى، ص‏299 - 296؛ تاریخ ایران‏زمین، دکتر محمدجواد مشکور، ص‏177؛ دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج‏2، ص‏1094؛ از رابعه تا پروین، ص‏14 - 11؛ تاریخ گزیده، حمداللَّه مستوفى، ص‏421 - 419؛ تاریخ مفصل ایران، عباس اقبال، ص‏181؛ خیرات حسان، محمدحسن‏خان اعتمادالسلطنه، ج‏2، ص‏102 - 101.
5) تاریخ مشاهیر کُرد، ج‏3، ص‏566؛ اعلام‏النساء، ج‏4، ص‏30.
6) تاریخ ایران‏زمین، ص‏185 - 184.
7) تاریخ غزنویان، کلینورد ادموند باسورث، ترجمه حسن انوشه، ج‏1، ص‏138، 235 و 243.
8) تاریخ بیهقى، ص‏14 - 13؛ دائرةالمعارف آریانا، ج‏5، ص‏236؛ زن در ایران عصرمغول، شیرین بیانى، ص‏6 - 5؛ مشاهیر زنان ایرانى و پارسى‏گوى، ص‏75.
9) تاریخ آل‏بویه، ص‏72 - 70؛ بررسى مشارکت سیاسى زنان در ایران، نسرین مصفا، ص‏105.



قسمت دوم



پیمان زناشویى و پیوند سیاسى‏
سلجوقیان طایفه‏اى از ترکمانان غُزو خزر بودند که در روزگار سامانیان در دشت‏هاى خوارزم و سواحل دریاى مازندران در آن سوى رودخانه جیحون سکونت داشتند. به سال 426ه. ق، ده هزار نفر از آنان به فرماندهى طغرل‏بیک و چغرى‏بیک که پسران میکائیل بودند از ماوراءالنهر به خراسان آمدند و چون مسعود غزنوى از مهاجرت آنان ممانعت به عمل آورد، در جنگ بین این طایفه و غزنویان که در دندانقان، بین مرو و سرخس صورت گرفت، مسعود غزنوى را شکست دادند و در سال 429ه. ق، طغرل به نیشابور آمد و بر تخت سلطنت نشست و به نام خویش خطبه خواند. (1)
روابط زناشویى در سیاست‏هاى این سلسله نقش مهمى داشت و زنان در امور عمومى کشور دخالت و نفوذ ویژه‏اى از خود نشان مى‏دادند. با اینکه سلجوقیان پس از ورود به ایران از میراث قبیله‏اى خود کم و بیش دست کشیدند ولى نفوذ زنان در جامعه روزگار آنان تا حدودى از همان سنت‏هاى قومى و طایفه‏اى منشأ مى‏گرفت. عده‏اى از بانوان سلجوقى بالیاقت و قدرتمند بودند ولى گروهى از آنان جاه‏طلبى نموده و چون پاى‏بند موازین اخلاقى نبودند به فتنه‏جویى، نفاق و تفرقه‏افکنى روى آوردند. برخى از زنان فرهنگ بالایى داشتند. در میان مردم به راه‏اندازى ابواب خیر و حمایت از علماى دینى و مشاهیر اسلامى اشتهار داشتند. تا قبل از روى‏کارآمدن طغرل، این طایفه به نام ملک‏رحیم دیلمى که از حاکمان آل‏بویه بود، خطبه مى‏خواندند اما با ورود طغرل به بغداد به فرمان خلیفه عباسى - قائم بامراللَّه - در اواخر ماه رمضان سال 447ه. ق، به نام وى خطبه خواندند. از منابع تاریخى مُستفاد مى‏گردد که یک ازدواج در سرعت‏بخشیدن به این برنامه دخالت داشت زیرا خلیفه یاد شده با خدیجه ارسلان‏خاتون دختر داود یعنى خواهر الب‏ارسلان و برادرزاده طغرل ازدواج کرد و بین دو خاندان عباسى و سلجوقى پیوند خویشاوندى برقرار گردید و خلیفه به طغرل لقب سلطان‏الدوله و یمین امیرالمؤمنین اعطا کرد. طغرل هم ملک‏رحیمى دیلمى را دستگیر نمود و به زندان افکند و بدین گونه دولت آل‏بویه را منقرض نمود.
ارسلان‏خاتون که نخست زوجه خلیفه و سپس به همسرى علاءالدوله على ابن‏ابى‏منصور فرامرز از آل‏کاکویه یزد در آمد، به مردم توجه ویژه‏اى داشت و رعایت حال فقیران و محرومان را مى‏نمود. وى بناهاى خیریه متعددى احداث نمود و در عمران و آبادانى شهرها و روستاها بذل توجه داشت. نوادگان این زن، دخترانى بودند که سنجر سلجوقى آنان را به یزد برگردانید و آن دو زن در این شهر تلاش‏هاى مادربزرگ را پى گرفتند. این دختران به غایت، خداترس و پرهیزگار بودند و هر روز با ده گوسفند، محرومان و مستمندان را طعام مى‏دادند و براى زنان بیوه، اسیران و یتیمان نفقه‏هاى مستمر مشخص کرده بودند. (2)
همسر طغرل‏بیک، آلتونجین نام داشت که بر اساس نوشته‏هاى سبط ابن‏جوزى، زنى باایمان بود که به کارهاى خیر، تصمیم‏هاى بجا و قضاوت‏هاى منطقى روى آورد. طغرل به نظرات وى ارج مى‏نهاد و گاه داورى را در امور سیاسى اجتماعى به وى ارجاع مى‏داد. ابن‏جوزى از این بانو به خوبى یاد مى‏کند و مى‏نویسد: زن خردمندِ پخته‏اى بود و طغرل‏بیک امور خود را به وى تفویض مى‏نمود.
این زن بنا به مصالح سیاسى و حکومتى به شوهر خویش توصیه کرد جهت تحکیم قلمرو خویش با دختر خلیفه ازدواج کند. (3) روابط زناشویى بین خلفا و سلجوقیان که در جهت کسب اعتبار براى خود و نفوذ بر خلیفه بود همچنان در این سلسله استمرار داشت. القائم باللَّه در سال 464ه. ق، وزیر خود ابن‏جهیر را جهت خواستگارى از دختر الب‏ارسلان براى ولیعهد خود - المقتدى - فرستاد که سلطان سلجوقى با آن موافقت کرد. بعد از اینکه خلیفه شد به خواستگارى دختر ملکشاه - ترکان‏خاتون - فرستاد و نظام‏الملک طوسى در سال 475ه. ق، همراه ابن‏جهیر براى مذاکره در این خصوص نزد دختر ملکشاه رفت. با اشاره ارسلان‏خاتون ترکان‏خاتون تن به ازدواج داد اما با به هم خوردن این وصلت روابط سلطان و خلیفه تیره گردیده و دختر ملکشاه از بى‏اعتنایى خلیفه نسبت به خود نزد پدر شکایت برد و ملکشاه در سال 482ه. ق، خواستار برگشت دخترش شد و از خلیفه متنفر گردید و در صدد گشت تا نوه خود - جعفر - را به جاى المقتدى بنشاند.
در بین سلجوقیان این رسم نیز قابل مشاهده بود که براى از بین بردن خصومت‏ها بین دو طایفه یا استوار نمودن پیمان وفادارى و دوستى موجود به مبادله عروس مى‏پرداختند. بین آل‏کاکویه یزد و خاندان سلجوقى بر همین اساس چندین وصلت صورت گرفت. در اوایلِ به قدرت رسیدن این سلسله تعدادى عقد ازدواج با طایفه کُرد منعقد گردید. همچنین سلجوقیان با حکام آسیاى مرکزى که از حیث نژاد به یکدیگر پیوستگى داشتند، پیوند زناشویى بستند. (4)

توطئه‏اى نافرجام‏
موارد متعددى از اقتدار زنان سلجوقى و دخالت آنان در امور کشورى و تأثیر قابل توجه در تصمیم‏گیرى امیران و فرمانروایان گزارش شده است. از زمره آنان قتیبه‏خاتون همسر جهان‏پهلوان وزیر نامدار طغرل سلجوقى است که در مسائل حکومتى از خود توانایى نشان داد و پس از مرگ شوهر چنان توجه قزل‏ارسلان برادر طغرل را که به جاى جهان‏پهلوان نشسته بود، به خود جلب کرد که با او ازدواج نمود و این بار چون بر جاى استوارترى قرار گرفت با شور افزون‏ترى به امور سیاسى و اجتماعى پرداخت و دخالتش در امور کشور به جایى رسید که بین طغرل و برادرش اختلاف پیش آمد و با دسیسه قتیبه، قزل‏ارسلان طغرل را اسیر نمود و به زندان افکند. دیرى نپایید که وى از زندان آزاد شد و قزل‏ارسلان را به قتل رسانید. اما قتیبه، با مرگ شوهر، موقعیت خود را از دست نداد و به همسرى طغرل در آمد و چون مى‏خواست زیاده‏خواهى بنماید، بر آن شد تا وى را از پاى در آورد و خود به تنهایى زمام امور را در دست گیرد. طغرل به نقشه‏اش پى برد و قبل از آنکه قتیبه حیله خویش را به اجرا در آورد به زندگى او خاتمه داد. (5)
گوهرخاتون از زنان متنفّذ این عصر و عمه ملکشاه سلجوقى مى‏باشد. او از بانوان متدین و بانجابت بود. دارایى این زن توسط خواجه نظام‏الملک طوسى مصادره گردید و چون برادرش الب‏ارسلان سلجوقى درگذشت به رى رفت و به زمینه‏سازى براى نبرد با خواجه پرداخت ولى ملکشاه سلجوقى به اشاره خواجه نظام‏الملک طوسى فرمان قتل او را صادر کرد. (6)

نقشه‏اى که ناکام ماند
جلالیه‏خاتون یا ترکان‏خاتون دختر طمخاج سمرقندى که بانویى سمرقندى بود، همسر ملکشاه سلجوقى مى‏باشد. وى با آنکه مى‏دانست به جز پسر او، محمود، سه پسر دیگر از شوهرش باقى‏مانده که بزرگ‏ترین آنها برکیارق دوازده ساله از همسر دیگر ملکشاه یعنى زبیده‏خاتون است، بر آن شد تا به آرزوى دیرینه خود جامه عمل بپوشاند و پسرش را رسماً به حکومت برساند تا خود بتواند به عنوان نایب‏السلطنه زمام امور را به دست گیرد. این زن در راه اجراى این منظور از تمامى مقام و موقعیت خود یارى گرفت و از طریق تأثیرى که بر شوهر خود داشت به رغم مخالفت خواجه نظام‏الملک - وزیر وقت - کوشید به خواسته خود برسد.
اختلاف ترکان‏خاتون با خواجه، زمانى شدت گرفت که وى مى‏خواست فرزند خردسالش ولیعهد شود اما خواجه در صدد آن بود که فرزند بزرگ ملکشاه یعنى برکیارق که از زبیده‏خاتون بود این سمت را عهده‏دار گردد و با آنکه ملکشاه به این امر متمایل بود ترکان‏خاتون سخت مخالفت مى‏ورزید. از این روى بانوى مزبور شوهرش را تحریک مى‏نمود که خواجه را معزول نماید و وزارت را به تاج‏الملک بسپارد. (7)
به نظر مى‏رسد که مهم‏ترین رویارویى خواجه در پایان عمر با همسر ملکشاه یعنى ترکان‏خاتون بود همان زنى که به قول راوندى: «در حکم سلطان بود و بر سلطان استیلا داشت. » (8)
و این گزارش از منابع مستندى است که نمى‏توان در آن تردید کرد. مى‏گویند چون با تحریکات این زن، تبلیغات منفى افراد مخالف علیه خواجه نزد سلطان مؤثر واقع شد، به وى پیغام داد چرا در ملک و ولایت تصرف مى‏کنى و بدون مشورت، قدرت را به دیگران تفویض مى‏کنى. مى‏خواهى که دستور دهم دوات وزارت از پیش و دستار از سرت بردارند. نظام‏الملک جواب مى‏دهد دوات من و تاج سلطان با هم اتصال دارند اما فرمان او لازم است اجرا شود. سعایت‏کنندگان براى جلب رضایت ترکان‏خاتون بر آن اظهارات خواجه مطلبى دروغ اضافه کردند و به سمع پادشاه رسانیدند. او هم در غضب شد و وزارت را به تاج‏الملک سپرد. (9) به همین دلیل خواجه در کتاب «سیاست‏نامه»، نفوذ بدخواهانه زنان را در دربار نکوهش کرد و از زیان تدبیر کردن پادشاهان با زنان و از حساسیت آنان در برابر تلفیقات خادمان و خواجگانش سخن گفته است و بى‏گمان در این عبارات، ترکان‏خاتون را در نظر داشته است. (10)
خواجه در سیاست‏نامه به این موارد اشاره‏اى جالب دارد: «کار من با زنان و کودکان افتاد و این هر دو را خرد و دانش نباشد و هر گاه که کار پادشاهى با زنان و کودکان افتد بدان که پادشاهى از آن خانه بخواهد رفت. » (11)
ترکان‏خاتون زن مقتدرى بود که توانست حامیان زیادى براى خود تدارک ببیند. ابن‏اثیر مى‏نویسد که او در زمان مرگش ده هزار اسب ترکى داشت. این رقم، حاکى از قدرت فوق‏العاده او بود و چون ملکشاه در سال 485ه. ق، مُرد و بین بازماندگانش بر سر قدرت نزاع در گرفت، وى تلاش نمود تا قدرت خود را براى مقصدى که داشت به کار گیرد.
تدبیر و سیاست ترکان‏خاتون و تاج‏الملک وى را قادر ساخت که محمود چهار ساله را به عنوان سلطان به حکومت برساند و عملاً خود زمام امور را در دست گیرد و بر قلمرو سلجوقیان نظارت داشته باشد. خلیفه عباسى نیز ناگزیر گردید با اکراه، لقب ناصرالدین والدنیا را به این حاکم خردسال بدهد.
آخرین اقدام ترکان‏خاتون براى سرکوبى برکیارق، دعوت از عضو دیگر خاندان سلجوقى یعنى اسماعیل بن‏یاقوتى دایى برکیارق بود که به وى وعده داد اگر پسرخواهر را بکشد و نامش را از سکه و خطبه محو نماید، تقاضایش را براى به قدرت رسیدن او برآورده نماید سپس امکانات و تجهیزاتى برایش فراهم نمود. اگر چه اسماعیل سپاهى از ترکمانان آذربایجان و ارّان گرد خود فراز آورد و در نواحى کرخ در سال 486ه. ق، میان وى و برکیارق مصافى سنگین رخ داد اما اسماعیل شکستِ سختى خورد و دچار هزیمت گشت و نزد خواهر خود - زبیده‏خاتون، مادر برکیارق - رفت و در رمضان همین سال، برکیارق او را کشت.
ترکان‏خاتون کوشید تا با فردى به نام تَیتشْ تماس بگیرد. وى نیز لشکرى مهم فراهم آورد. برکیارق با اندک لشکرى که داشت مقاومت با وى را صلاح ندید و متوجه اصفهان گردید. در این حال ناگهان ترکان‏خاتون درگذشت. در رمضان سال 487ه. ق، برکیارق به اصفهان رسید. برادرش محمود (که مادرش ترکان‏خاتون بود) به استقبالش آمد و آن دو از روى اسب همدیگر را در کنار گرفتند. در این حال گروهى از امیران که در خدمت محمود بودند با هم متفق شدند و در کوشک اصفهان برکیارق را دستگیر کردند و در صدد آن بودند که با کشیدن میل در چشمش، وى را نابینا سازند ولى ناگهان متوجه شدند محمود به مرض آبله مبتلا شده. طولى نکشید که محمود بر اثر آبله مُرد پس مصلحت در آن دیدند که برکیارق را بر تخت فرمانروایى بنشانند. او پس از رسیدن به قدرت به سال 488 هجرى با پتش جنگید و در نبردى سهمگین او را شکست داد. در این میان از نقش زبیده‏خاتون، مادر وى، نباید غافل بود. این زن، حامى مجدالملک ابوالفضل قمى یا بلاسانى بود به همین دلیل، نامبرده با نابینا نمودن رقیب خود - استاذ على - مقام مستوفى را در دست گرفت و نفوذ خویش را بر زبیده‏خاتون توسعه داد. در نبرد بین پیروان برکیارق و محمد بن‏ملکشاه، زبیده‏خاتون اسیر گردید و توسط مؤیدالملک وزیر محمد در رى خفه گردید. در دومین مصاف بین محمد و برکیارق در سال 494ه. ق، محمد در حوالى همدان اسیر گشت و به انتقام قتل مادر برکیارق، کشته شد. برکیارق در سال 498ه. ق، از دنیا رفت و سلطان محمد رسماً جانشین برادر گردید. (12)

قوام دولت در گرو بقاى یک بانو
ستاره، دختر ملکشاه سلجوقى با علاءالدوله گرشاسب بن‏على ازدواج کرد. این گرشاسب فرزند ارسلان‏خاتون بود که در جنگ قطوان در کنار سنجر قرار گرفت و در همان نبرد کشته شد. دو نفر از دختران او همراه رکن‏الدین‏سام - اتابک آنان - به یزد رفتند. گرشاسب خواهرى به نام عطاخاتون داشت که همسر محمود بن‏محمد گردید. محصول این ازدواج علاءالدوله عطاخان بود که پس از مرگ پدر همراه مادر خود عطاخاتون به یزد برگشت. هنگامى که این مادر و فرزند عازم شهر یزد بودند همراه خود، ترکان‏خاتون دختر محمود بن‏محمد را به یزد بردند. نبیره قاوردشاه که فرمانرواى کرمان بود، ترکان‏خاتون را براى پسر خود سلیمان‏شاه خواستگارى کرد و به کرمان برد. ترکان‏خاتون پس از این ازدواج، ملکه آن قلمرو گشت و مدرسه‏اى عالى در کرمان بنا کرد و با زندگى آرامى روزگار مى‏گذرانید تا آنکه درگذشت. (13)
مورخان از دختر دیگر ملکشاه به نام خاتون نام برده‏اند. چون محمود سلجوقى با برادرش مسعود اختلاف پیدا کرد و بغداد را محاصره نمود، این بانو که همسر خلیفه بود بعد از ورود سپاه محمود به داخل شهر و مصادره اموال طرفداران خلیفه عباسى، با پاى پیاده از طریق سه‏شنبه‏بازار به حضور محمود رفت و تقاضاى بخشش کرد. سلطان تقاضاى او را پذیرفت و اموال مصادره‏شده را به صاحبان آنها مسترد نمود و بدین‏گونه مقام خاتون بالا گرفت و اقتدارش بر خاص و عام آشکار گشت. (14)
مادر سلطان ارسلان سلجوقى (زنده در سال 567ه. ق)، از زنان متنفّذ و نیکوکارى است که پس از مرگ طغرل با ایلدگز ازدواج کرد و براى او دو فرزند به دنیا آورد. این زن مقتدر در ثبات و بقاى حکومت فرزندش نقش عمده‏اى داشت. یک بار وقتى ارسلان در همدان بود و او در آذربایجان اقامت داشت، در میان زمستان متوجه توطئه‏اى گردید و احساس نمود قلمرو حکومت فرزندش در خطر مى‏باشد. از این جهت با وجود سرماى شدید و برودت هوا به همدان رفت تا ارسلان را هشدار دهد که مَلِک‏آبخاز عزم حرکت از ولایت کرده بود. چون هوا مساعد گردید، ارسلان متوجه آذربایجان شد و پس از عبور از نخجوان به امراى خود پیوست و ترتیب جنگ را اتخاذ نمود تا به ولایت آبخاز یورش ببرند ولى روز بعد ارسلان بیمار شد. پس از چند روز توقف همراه مادرش و قشون به جانب قلعه روان شد. این زن در سال 571ه. ق، درگذشت. ارسلان دستور داد براى مادرش سوگوارى ترتیب دهند. ظهیرالدین نیشابورى پس از ذکر این موضوع مى‏افزاید، گوئیا نظام آن مملکت و قوام آن دولت به بقاى آن خاتون بود. (15) راوندى در باره‏اش نوشته است: «دیندار و نیکوکار و ترسکار [باتقوا ]بود و تربیت علما و صدقات و صلات به زهاد فرستادن، پیشه و سیرت او بود و از جمله حرکت پسندیده‏اى که کرد آن بود که چون سلطان را به آذربایجان مى‏برد، خواجه امام شیخ‏الاسلام ظهیرالدین بلخى را که مقدم و محترم و مقتدا و پیشواى همه همدان بود فرمود که ما را رغبت است که برکات قدم ائمه دین و علماى اسلام مصحوب خداوند عالم باشند. چند کس از ائمه کبار را تعیین کن تا در خدمت تو بیایند و ثواب غزاة (سربازان) بیابند. خواجه امام شیخ‏الاسلام ده کس را معین کرد. این خاتون دیندار ده تا استر تنگ بسته جهت بارگیر ایشان و ده استر رخت‏کش و آلت مطبخ و... بفرستاد. چون آنجا رسیدند و لشکر آبخاز در مقابله آمد وَهْنى بر لشکر اسلام افتاد. همت آن خاتون سعیده کارگر آمد (اثر بخشید). خواجه امام ظهیرالدین بلخى بانگ برزد و حمله برد که اگر رستم دستان، زنده بودى آن نکردى و اتابک اعظم با جمله اُمرا متابعت کردند و شکست بر آبخازان آمد و فتحى بود که در خاطر کس نیامد و این خاتون سعیده در تربیت علما و صدقات و صلات بدیشان فرستادن امثال این بسیار کرده بود و بعد از وفات او به یک ماه خبر وفات اتابک‏سعید ایلدگز (شوهرش) برسید. هم به نخجوان و مرقد ایشان به همدان تحویل کردند به
مدارسى که ساخته‏اند و چون آن مدارس پرداختند و خواجه امام صفى‏الدین اصفهانى را به درس گفتن مى‏نشاندند دعوتى شگرف ساختند و ائمه شهر حاضر شدند و اطعمه و حلاوى آوردند. » (16)
تاج‏الدین‏خاتون مادر سلطان سنجر و سلطان محمد سلجوقى از بانوان نیکوکار و باتدبیر مى‏باشد که فرزندانش از نظرات و تدبیرهاى او در اداره امور کشوردارى بهره مى‏بردند و شاعران هم‏عصر او چون عُنصرى در اوصاف این بانو اشعار نغز و نیکو سروده‏اند و او را خاتون آفتاب، دانا و خردمند دانسته‏اند. (17)

امارت و رقابت‏
صفوةالدین مریم - همسر سلطان سنجر سلجوقى - بانویى قدرتمند بود که در پشت پرده به کارگردانى امور کشور مشغول و اوامرش در قلمرو سلجوقیان اطاعت مى‏گردید. اهل سخاوت بود و نیک‏اندیشى و نیکوکارى او را شاعرانى چون انورى ستوده‏اند. این شاعر در چند جاى دیوان خود به وصف خصال مریم‏خاتون پرداخته و در قصیده‏اى گفته است:
پادشاسیرت خداوندى که تدبیر ملک‏
هر چه رأى اوست رأى پادشاه اعظمست‏
آن‏که در انگشت تدبیر سلیمان دوم‏
مشورت‏هاى صوابش را خواص خاتمست‏
در شعر دیگرى سخاوت این بانو را چنین ستوده است:
ایا به دست تو در گوهر سخا تضمین‏
به پاى قدر تو در اوج چرخ مضمون باد
خرابه‏اى که ضرورى است بر بساط زمین‏
ز بس عمارت عدلت چو ربع مسکون باد
شیوه کشوردارى این زن نیز در شعر انورى مورد تحسین قرار گرفته است:
لطف ار پاى در نهد به میان‏
گرگ را آشتى دهد با میش‏
آسمان گر سلاح بربندد
تیر تدبیر تو نهد در کیش‏
ماهتاب از مزاج برگردد
گر بحلق تو بر بمالد خیش (18)
ترکان در اسماء زنان یا القاب ایشان به طور قطع به فتح تاء است نه به ضم آن (19) و ترکان نام چند تن از خواتین سلجوقى است که از جمله آنان همسر دیگر سلطان سنجر مى‏باشد که در زمان به قدرت رسیدن شوهرش و قبل از او عهده‏دار امور مملکتى بود و سنجر در کشوردارى، رأى او را محترم مى‏شمرد. ترکان‏خاتون در جنگ با ترکان خطا اسیر گشت و بعد از یک سال در برابر پانصد هزار دینار خلاص گردید. وقتى زن و شوهر در 6 جمادى‏الاول سال 548ه. ق، در حمله غزان، در حوالى مرو، به اسارت دشمن در آمدند، پادشاه از هراس اینکه مبادا همسرش در دست مخالفان غُز اسیر بماند تن به فرار نداد و سه سال و نیم در بدترین اوضاع، روزگار گذرانید تا سرانجام شاهد مرگش گردید. (20) هنگامى که محمود بن‏محمد در سال 513ه. ق، علیه سنجر دست به شورش زد، مادرش که در عین حال مادربزرگ محمود
هم بود، او را راضى ساخت تا با برادرزاده‏اش صلح کند. پس از این واقعه بود که سنجر براى کنترل این جوان، دختر خود مَهملک را به تزویج او در آورد و چون این دختر در هفده سالگى مرد، دختر دیگر خود امیرساتى‏خاتون را نزد محمود فرستاد تا زوجه او شود. پس از درگذشت محمود میان پسرانش اختلاف افتاد. ملک‏شاه از ترس برادرش سلطان محمود به خوزستان گریخت. گوهرنسب که به ملک‏شاه علاقه‏مند بود، مخفیانه از اصفهان اموال زیادى به خوزستان مى‏فرستاد و او را تشویق به مقابله با برادر و فتح اصفهان مى‏کرد و چون سلطان محمد از کار خواهر آگاه بود، اتابک ایاز را با لشکرى فرستاد و آن مال و خزانه را به غارت بردند. گوهرنسب در سال 554ه. ق، زنده بوده است و منابع تاریخى فرجام او را مشخص نکرده‏اند. (21)

کوشش‏ها و کشمکش‏ها
دولت سلجوقى بر نظام لشکرى استوار بود و چون مردمان آزاد نمى‏توانستند در دستگاه نظامى سلجوقى به مقامات لشکرى برسند. غلامان زرخریدى که وفادارى خود را نسبت به مخدومین خویش به اثبات رسانیده بودند، در راه ترقى افتاده به مقامات عالى لشکرى مى‏رسیدند. هر بار که سلطان، ناحیه‏اى از کشور را به عنوان تیول به یکى از شاهزادگان واگذار مى‏کرد یکى از این سرداران که سابقه غلامى داشت به خدمت او گماشته مى‏شد و تربیتش را عهده‏دار مى‏گردید. به این شخص، اتابک (در ترکى به معنى پدر و مربى) مى‏گفتند. اگر شاهزاده به حکومت ولایتى منصوب مى‏گشت که اغلب هم این گونه بود، تشکیلات دیوانى ولایت در زمان خردسالى او در اختیار مربى وى که اتابک نام داشت قرار مى‏گرفت. یکى از ویژگى‏هاى خاص این تشکیلات، ازدواج مادر شاهزاده مزبور با اتابک بود. مسعود بن‏محمد، ارسلان‏شاه بن‏طغرل و ملک‏شاه بن‏سلجوق را تا سال 540ه. ق، نزد خود نگه داشت و سپس آنان را در قلعه تکریث تحت مراقبت کوتوال آنجا - مسعود - در آورد. پس از مرگ وى در سال 550ه. ق، این دو شاهزاده به آذربایجان انتقال داده شدند و در اختیار شمس‏الدین ایلدگز قرار گرفتند. مسعود پس از مرگ طغرل، مادر ارسلان‏شاه را به تزویج ایلدگز در آورده بود که او براى این اتابک دو فرزند به نام‏هاى نصرت‏الدین جهان‏محمدپهلوان (مؤسس اتابکان آذربایجان) و مظفرالدین قزل‏ارسلان عثمان آورد. (22) بنا به نوشته راوندى نصرت‏الدین مذکور مدام تحت تأثیر وزیر سلطه همسر خود، اینجانج‏خاتون قرار داشت زیرا او مى‏خواست فرزندانش را به حکومت برساند. (23)
در اواخر دوره سلجوقى چون حکمرانان این سلسله ضعیف شده بودند و پیوسته با یکدیگر در حال نزاع و رقابت به سر مى‏بردند، غالب اتابکان از اختیاراتى که عهده‏دار بودند استفاده نمودند و هر کدام در ناحیه‏اى از ممالک سلجوقى براى خود دولتى تشکیل دادند مانند اتابکان دمشق و موصل. معروف‏ترین ایشان در ایران اتابکان آذربایجان و فارس هستند. (24)
زنان در تشکیلات این سلسله صاحب اقتدار مى‏شدند و در امور سیاسى - اجتماعى دخالت مى‏نمودند. یکى از این بانوان ملکه‏خاتون (زنده در سال 625ه. ق)، دختر سلطان طغرل سوم سلجوقى و همسر اتابک اوزبک (آخرین اتابک آذربایجان) بود. پس از اینکه سلطان جلال‏الدین خوارزمشاه به سوى این خطه یورش برد، اتابک تبریز را رها کرد و به گنجه گریخت و اختیار حکومت آن نواحى را به همسرش واگذار نمود به این امید که سلطان از فتح ناحیه مورد اشاره منصرف شود اما وى تبریز را در محاصره خود گرفت. ملکه‏خاتون که از همسرش رنجیده‏خاطر گردیده بود، پیکى نزد سلطان جلال‏الدین فرستاد و خاطرنشان ساخت که اگر به مال و جان او و همراهانش تعرض نکند و شهر خوى را به وى دهد قلمرو یاد شده را تسلیم او مى‏کند. خوارزمشاه پذیرفت و پس از هفت روز محاصره در هفتم رجب سال 622ه. ق، وارد تبریز شد و ملکه‏خاتون با عزت و احترام به خوى رفت. مدتى بعد ملکه‏خاتون به جلال‏الدین پیام فرستاد که وى مطلقه است و علماى شام و بغداد نیز طلاق او را گواهى داده‏اند. سلطان جلال‏الدین او را در خوى یا گنجه به عقد ازدواج خویش در آورد. اتابک اوزبک به محض وصول این خبر از شدت افسردگى و اندوه، جان به جان آفرین تسلیم نمود.
سلطان جلال‏الدین خوارزمشاه پس از ازدواج علاوه بر خوى، سلماس و ارومیه و توابع و مضافات آن نواحى را به ملکه‏خاتون داد به این شرط که یک دهم عواید آنها را تحویل وى دهد. سپس وزیرش شرف‏الملک را در آذربایجان گماشت. شرف‏الملک به این بهانه که ملکه‏خاتون با اتابکان روم و شام ارتباط دارد و آنان را تشویق به تسخیر آذربایجان مى‏کند، به مقابله با این بانو شتافت. ملکه نیز به قلعه تلا در کنار دریاچه ارومیه رفت و با شرف‏الملک به نبرد پرداخت اما چون تاب مقاومت در خود نمى‏دید از مَلَک اشرف‏موسى ایوبى استمداد طلبید و او را براى تصرف آذربایجان تحریض نمود. وى به همراهى ملکه و مردم این سامان که از ستم شرف‏الملک به ستوه آمده بودند، قلعه تلا، خوى، مرند و نخجوان را گرفت و به ناحیه خلاط (مقرّ حکمرانى حاجب على) بازگشت. سلطان جلال‏الدین به قصد انتقام گرفتن از حاجب على که به امداد ملک‏خاتون شتافته بود و نیز تنبیه همسرش، به خلاط لشکرکشى کرد. (25)

فراز و فرود
زاهده‏خاتون (زنده در سال 543ه. ق)، از زنان زاهد، عابد، مدبّر و سیاستمدار است که به همسرى اتابک بُزابه (542 - 532ه. ق)، حاکم فارس در آمد. وى در امور کشوردارى، همسر را یارى مى‏نمود. زاهده‏خاتون مدرسه‏اى بسیار عالى در شیراز بنا کرد که به نام او شهرت دارد. املاک زیادى وقف آن نمود و تولیتش را به علماى اسلامى واگذار نمود. در سال 542 هجرى، طى نبردى که بین اتابک بزابه و سلطان مسعود، نواده ملک‏شاه روى داد، اتابک مزبور کشته شد و در اصفهان دفن گردید. زاهده‏خاتون دستور داد استخوان‏هاى همسرش را به شیراز بیاورند و در مدرسه‏اى که خودش ساخته بود دفن کنند. زاهده‏خاتون قُبّه‏اى عالى براى آن ساخت و خود نیز پس از مرگ بر اساس وصیتى که داشت در این مکان به خاک سپرده شد. (26)
طرخان‏خاتون بانوى متنفذ و قدرتمندى بود که شوهرش امیر اتابک سعد فرمانرواى فارس گردید. این زن نه تنها در زمان حیات همسرش در کنارش به اداره امور قلمرو مذکور سرگرم بود، بلکه پس از مرگش فرمانرواى منطقه فارس شد و در عصر او دانشوران و ادیبان بسیار بهتر از گذشته سامان یافتند. به همت این بانو بناهاى عمومى سودمندى در فارس بنیان نهاده شد. (27)
در دوره حکومت اتابکان فارس، زنى به نام ترکان‏خاتون به قدرت رسید. وى همسر اتابک مظفرالدین سعد بن‏ابى‏بکر بن‏سعد بن‏زنگى و خواهر اتابک یزد بود و چون شوهرش وفات یافت و پسرش صغیر بود، در سال 659ه. ق، حاکم مقتدر ولایت فارس شد. او با هلاکو کنار آمد و آن فرمانرواى مغولى محمد پسر دوازده ساله این بانو را طى فرمانى به رسمیت شناخت اما این نوجوان دو سال بعد مُرد. ترکان‏خاتون در کشاکش جانشینى با مشورت امراى دولت، محمدشاه بن‏سلغرشاه را که با خواهر او ازدواج کرده بود به اتابکى فارس برگزید. محمدشاه اندکى بعد خودکامگى آغاز کرد و با لهو و لعب و ستمگرى چنان عرصه را بر مردم تنگ نمود که ترکان‏خاتون به همراه گروهى از امراى محلى بر ضدش قیام کردند و بعد از خلع و دستگیرى او، وى را نزد هلاکو فرستادند. حاکم مغولى، سلجوق‏شاه را به جاى وى نشانید که ترکان‏خاتون بعدها با وى ازدواج کرد. اما این پیوند مصلحتى، فرجام خوشى نداشت و سلجوق‏شاه در عالم مستى حکم به قتل ترکان‏خاتون داد و او را کشت. (28)
شیخ مصلح‏الدین سعدى شیرازى ترکان‏خاتون را چنین مدح کرده است:
درویش و پادشاه ندانم درین زمان‏
الّا به زیر سایه همچون هماى تو
نوشین روان و حاتم‏طایى که بوده‏اند
هرگز نبوده‏اند به عدل و سخاى تو
اى در بقاى عمر تو خیر جهانیان‏
باقى مباد هر که نخواهد بقاى تو
آن چیست در جهان که ندارى تو آن مُراد
تا سعدى از خداى بخواهد براى تو
تا آفتاب مى‏رود و صبح مى‏دمد
عاید به خیر باد صباح و مساى تو
یا ربّ، رضاى او تو برآور به فضل خویش‏
کو روز و شب نمى‏طلبد جز رضاى تو (29)

پى‏نوشتها:
1) تاریخ ایران‏زمین، دکتر محمدجواد مشکور، ص‏189.
2) همان؛ تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران، خانم لمبتون، ترجمه یعقوب آژند، ص‏295؛ تاریخ جدید یزد، احمد بن‏حسین، ص‏69.
3) تاریخ میانه ایران، ص‏293.
4) همان، ص‏285 - 284.
5) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج‏2، ص‏1312 - 1311.
6) اعلام‏النساء، ج‏4، ص‏267.
7) مدارس نظامیه و تأثیرات علمى و اجتماعى آن، دکتر نوراللَّه کسایى، ص‏38.
8) راحةالصدور و روایةالسرور، محمد بن‏على بن‏سلیمان راوندى، ص‏33.
9) سلجوق‏نامه، ظهیرالدین نیشابورى، ص‏33؛ خواجه نظام‏الملک، دکتر سیدجواد طباطبایى، ص‏32.
10) تاریخ ایران (از آمدن سلجوقیان تا فروپاشى دولت ایلخانان)، پژوهش کمبریج، ج‏5، ص‏81.
11) سیاست‏نامه، ص‏243.
12) سلجوقیان و غُز در کرمان، ص‏260 - 259؛ تاریخ ایران...، کمبریج، ج‏5، ص‏106؛ دیوان سالارى در عهد سلجوقى، کارلا کوزنر، ترجمه یعقوب آژند، ص‏62 - 61؛ راحةالصدور، ص‏148، مجمع‏الانساب، ص‏107.
13) تاریخ جدید یزد، ص‏63 - 62؛ جامع مفیدى، به اهتمام ایرج افشار، ج 1، ص‏81.
14) سلجوقیان و غز، ص‏161.
15) سلجوق‏نامه، ظهیرالدین نیشابورى، ص‏82 - 81.
16) راحةالصدور، ص‏300 - 299.
17) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج 1، ص‏601.
18) دیوان انورى، به اهتمام مدرس رضوى، ج 1، ص‏77، 268، 290 و 291.
19) یادداشت‏هاى قزوینى، ج‏2، ص‏62.
20) الکامل فى‏التاریخ، ج‏11، ص‏57؛ تاریخ بیهقى، ص‏72؛ راحةالصدور، ص‏174.
21) راحةالصدور، ص‏205 و 256؛ تاریخ میانه ایران، ص‏283؛ مشاهیر زنان ایرانى و پارسى‏گوى، ص‏201.
22) تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران، ص‏252.
23) راحةالصدور، ص‏236.
24) تاریخ ایران‏زمین، دکتر محمدجواد مشکور، ص‏201.
25) تاریخ گزیده، حمداللَّه مستوفى، ص‏499 - 498؛ تاریخ مغول، عباس اقبال آشتیانى، ص‏122 - 116؛ جهانگشاى جوینى، عطاملک جوینى، ص‏158 - 156؛ حبیب‏السیر، خواندمیر، ج‏2، ص‏661.
26) شد الازار فى خط الاوزار عن زوار المزار، معین‏الدین ابوالقاسم جنید شیرازى، تصحیح محمد قزوینى، ص‏282 - 281؛ تذکره هزار مزار، ص‏226 - 224.
27) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج‏2، ص‏1186.
28) تاریخ وصاف، ص‏182 - 181؛ تاریخ بناکتى، ص‏408؛ زن به زیر مقنعه، ص‏148؛ تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران، ص‏296؛ از طاووس تا فرح، ص‏25 - 24؛ زن بر سریر قدرت، ص‏13؛ دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج‏1، ص‏634 - 633.
29) مواعظ سعدى، به اهتمام محمدعلى فروغى، ص‏63 - 62.


قسمت سوم




فرمانروایى آبِش‏خاتون‏
سلجوق‏شاه، از خاندان سلغریان، وقتى به قتل رسید جز اتابک آبِش دختر سعد و خواهرش سُلْغَم، کسى وارث تاج و تخت نبود. از این جهت آبش‏خاتون که به همراه خواهر در قلعه‏اى زندانى بود به رغم کمى سن به کمک امراى شول و تراکمه به حکومت رسید و چون او و خواهرش تنها بازماندگان حکّام سُلغرى بودند، خطبه به نامش خواندند و سکّه به نامش ضرب نمودند.
خواجه رشیدالدین فضل‏اللَّه همدانى در کتاب جامع‏التواریخ نوشته است آبش‏خاتون در زمان ترکان‏خاتون نامزد منگوتیمور گردید. این خانم به مذهب تشیّع گرایش داشت و تحت تأثیر افکار شرف‏الدین ابراهیم در ترویج این آئین کوشید و اموال خویش را وقف پیشبرد و گسترش تشیّع نمود. (1) پس از چندى میان شرف‏الدین و آبش‏خاتون اختلافى بروز کرد و این زن دستور داد وى را به قتل برسانند. گفته‏اند این فرد که از سادات شیراز بود، ادعاى مهدویت کرده بود. (2)
از این پس اوضاع نابسامان و ناتوانى این بانو، عملاً حکومت را از دست وى بیرون آورد به نحوى که از امارت جز نامى برایش باقى نماند تا آنکه بین آبش‏خاتون و مرکز فرمانروایى مغولان ارتباطى برقرار گردید و وى به عقد ازدواج طلاشمنکو فرزند هلاکوخان در آمد. مدتى طلاشمنکو، والى فارس بود و در سال 682 هجرى، آبش‏خاتون به جاى وى گماشته شد. استقبال مردم شیراز از او و پشتگرمى وى به خان مغول سبب گردید تا این زن از روش مسالمت‏آمیز قبلى دست بردارد و رفتارى خودسرانه با مردم در پیش گیرد و دیوانى براى مصادره املاک و دارایى اهالى این سامان به راه اندازد. آبش‏خاتون در خرج و هزینه عایدات اسراف و تبذیر بسیارى مى‏نمود و از این جهت سرزمین فارس در دوران حکمرانى وى با قحطى و خشکسالى مقارن گشت و عایدات کمترى به حکومت مرکزى ارسال نمود.
با پیروزى ارغون‏شاه مغول در سال 683 هجرى، آبش‏خاتون از حکومت شیراز معزول گردید و به تبریز فرا خوانده شد و سیدعمادالدین با فرمان ویژه‏اى به جاى او منصوب گردید. آبش‏خاتون به دلیل آنکه دو فرزند به نام‏هاى کردوجین و الغانجى از خاندان مغولى داشت، از رفتن امتناع نمود و با یارى اتباع خود به تحریک و توطئه علیه سیدعمادالدین برآمد. سرانجام وى در شوال همان سال به دست گماشتگان آبش‏خاتون به قتل رسید.
حامیان عمادالدین به اردوى مغولى رفته و از این وضع شکایت کردند. اَرغون، از امیران مغولى، آبش‏خاتون را فرا خواند و نیز نامه‏اى به اُولجاى‏خاتون نوشت و در آن ابراز داشت به مشاورت تو، وى حکم ما را تغییر داده و طریق طغیان پیش گرفته است. اُولجاى از این وضع اظهار تأسف نمود و پاسخ داد آبش‏خاتون باید در نزد بزرگان قوم محاکمه گردد و در پیامى به آبش‏خاتون، او را ملامت کرد و گفت باید هر چه زودتر خود را به اردو برساند. چون فرستاده ارغون به شیراز رسید، آبش‏خاتون با اعطاى تحف و هدایا، او را سرگرم نمود و به همراه معتمدان خویش پیشکش‏هایى نزد امرا و خاتونان مغول ارسال داشت بدان امید که با کمک ایشان و خصوصاً معتبرترین خاتون‏ها یعنى اُولجاى‏خاتون از مرگ رهایى یابد. وقتى اَرغون از این وقایع مطلع گردید بیش از گذشته برآشفت و عده‏اى را به دربار شیراز فرستاد تا در باره قتل عمادالدین تحقیق کند. مالیات را جمع‏آورى نموده و آبش‏خاتون را برگردانند. آن گروه چنین کردند و دست به مؤاخذه گشودند و کارگزاران و خواجگان را در بند کشیدند ولى با آبش‏خاتون به خشونت سخن نگفتند زیرا هم اسم فرمانروایى داشت و هم عروس هلاکو بود. در این هنگام فرستاده‏اى از طرف ارغون‏خان رسید که آبش‏خاتون را در محل محاکمه مجرمان حاضر سازند. اُولجاى‏خاتون که زنى صاحب‏نفوذ بود، نزد ایلخانان ارغون واسطه گردید و گفت که حضور وى در دادگاه مغولى مناسب شأن عروس هلاکو نمى‏باشد و بهتر است افراد دون‏پایه و جلال‏الدین نایب دیوان که به خاندان سُلغورى وابسته است به جاى وى در محکمه حاضر گردد. این نظر مورد قبول واقع گردید و نخست خواجگان و حکّام را محاکمه کردند و هر کدام را هفتاد تازیانه زدند. مملوک‏هاى عمادالدین مقتول بر سر جلادان ایستاده بودند تا این مجازات را به شدت انجام دهند. از آن سوى، آبش‏خاتون براى جلال‏الدین پیغام فرستاد که پایدار باشد و لب نگشاید ولى چون چندین ضربه شلاق به وى زدند زبان به اعتراف گشود و گفت با آبش‏خاتون متحد شدیم تا عمادالدین علوى را از میان برداریم. پس جلال‏الدین را دو نیم کردند. آبش‏خاتون هم موظف گردید به همراه موافقانش هر کدام پانصدهزار دینار قروض عمادالدین را به اولادش بپردازند. آبش‏خاتون یک سال و چند ماه پس از عزل، در سال 685 هجرى درگذشت. با وجود آنکه زن مسلمانى بود اما به رسم مغولان تدفین گردید. (3) قوانین جانشینى و راثت اسلامى هم در انتقال دارایى‏هاى او در نظر گرفته نشد.
آبش‏خاتون که بر خلاف کم‏سالى، به خواست مغولان، حاکم قلمرو وسیع فارس و توابع گردید، مدت دوازده سال بر این ناحیه فرمانروایى داشت. او به رغم اقتدار، دلاورى و تدبیر متأسفانه به مشکلات اقتصادى مردم هیچ توجهى نداشت و مدام در فکر گسترش و افزایش املاک و دارایى‏هاى دیوانى و رونق حوزه حکمرانى خود بود و در زمان وى حتى نواحى عمران و آباد رو به ویرانى رفت و چون قلمرو مذکور تهدید به آشفتگى و اغتشاش گشت، حکم عزلش صادر گردید. با مرگ وى، حکومت اتابکان فارس پایان پذیرفت. ناگفته نماند وى در کوى طناب‏بافان شیراز مدرسه‏اى احداث نمود و نیز رباطى بنا کرد که آرامگاه خانوادگى سُلغریان است و آثارش به صورت بناى نیمه‏ویرانى هنوز در دروازه قصابخانه شیراز بر جا مى‏باشد و به خاتون قیامت معروف است. (4)
سعدى، شاعر معروف ایران، آبش‏خاتون را چنین مدح کرده است:
فلک را این همه تمکین نباشد
فروغ مهر و مه چندین نباشد
صبا گر بگذرد بر خاک پایت‏
عجب گر دامنش مشکین نباشد
ز مروارید تاج خسروانیت‏
یکى در خوشه پروین نباشد
بقاى مُلک باد این خاندان را
که تا باشد خلل در دین نباشد... (5)

کردوجین، بانوى باتدبیر
کردوجین دختر آبش‏خاتون از زنان مدبّر، سیاستمدار و نیکوکار مى‏باشد. وى با چندین نفر ازدواج کرد که به متارکه انجامید. آخرین شوهرش امیرچوپان نام دارد. در این خصوص مورخان نقل کرده‏اند چون سلطان ابوسعید در سال 717 هجرى، به سلطنت رسید، کردوجین هدایاى گرانبهایى برایش فرستاد. سلطان هم او را مورد لطف قرار داد و با صدور فرمانى، او را از پرداخت مالیات معاف کرد و در سال 719 هجرى، حکومت فارس را به وى بخشید. اگر چه کردوجین به دستور ابوسعید با امیرچوپان ازدواج کرد اما پس از چندى سلطان به وى بدگمان شد. امیرچوپان به مَلک غیاث‏الدین، حاکم هرات پناه برد اما او براى خوشایندى ابوسعید وى را به قتل رسانید.
وقتى کردوجین به سِمت زمامدارى فارس منصوب گردید، بر خلاف روش مذموم مادرش، به رعایت حال مردم و آبادانى شهرها و روستاها پرداخت. بر موقوفات پدران خویش نیز افزود و فرمان داد تمامى آنها در امور خیر و نیک صرف شود و در عصرى که غالب اوقاف نواحى گوناگون ایران دستخوش انهدام و زوال بود و اکثر مدارس رو به ویرانى نهاد و اوقافى که باید صرف آنان گردد و براى تأمین معاش معلمان غریب، محصلان فقیر و مُعیل به کار رود عده‏اى زورگو و مُفت‏خور به غارت مى‏بردند و مى‏خوردند، این بانوى کاردان و سیّاس ضمن آنکه جلو سوء استفاده‏ها و نابسامانى‏ها را گرفت، امور مزبور را در نهایت امانت، صرف خیرات و مبرّات و مستحقان ساخت. «وصّاف» که معاصر وى بوده و از مورخان مشهور این دوران مى‏باشد نحوه حکومت، مردمدارى و خوش‏خویى این بانو را مورد تحسین قرار داده و از مراقبت شدید وى از بناهاى وقفى خصوصاً مدرسه عضدى سخن گفته است. کردوجین در هنگام حکمرانى فارس، بناهاى متعددى در مرکز این ناحیه یعنى شیراز احداث کرد و 12 مدرسه، رباط، بیمارستان، مسجد و سد ساخت و موقوفات زیادى برایشان اختصاص داد. از جمله آنها مدرسه شاهى را باید نام برد که کردوجین در جوار دولتخانه اتابکى احداث کرد. در این بناى جالب براى تعیین ساعات و اوقات نمازهاى پنج‏گانه و معرفت مقادیر شب و نزول و عروج سیارات هفت‏گانه در منازل بروج، ترتیب نیکویى دادند. «وصّاف» در این باره ابیاتى سرود که آن را با آب زر و لاجورد بر آن نقش کردند:
وقت و ساعات تو دل‏افروز است‏
شب تو قدر و روز نوروز است‏
ساخت قبّطت چو خُلد برین‏
محنت‏انداز و راحت‏اندوز است‏
از بلنداى طاق بارگهت‏
دل قندیل چرخ پرسوز است...
... کردوجین باد در دو دنیا شاد
حافظش خالق شب و روز است‏
کردوجین در حوالى این مدرسه، بوستانى براى تفریحگاه عموم مردم بنا کرد که در دو سوى آن آبخورهایى قرار داشت که آبى صاف و گوارا از آنها مى‏گذشت. حمامى احداث کرد که از نظر امکانات کم‏نظیر بود و درآمد آن را براى امور خیریّه، وقف ابدى نمود. براى طالبانِ علم، حافظان قرآن و مستمندان و افراد بى‏بضاعت مقررى ماهیانه و حتى روزانه مشخص کرد. گفته‏اند کردوجین براى دفن خود در جوار حرم مقدس نبى اکرم (ص) در مدینه جایى را در نظر گرفت و در احداث آن از مال حلال استفاده کرد اما وقتى او در سال 748 هجرى در شهر سلطانیه زنجان وفات یافت، پیکرش را از آنجا به شیراز برده و در مدرسه‏اى که خودش ساخته بود دفن کردند. (6)

ترکان‏مریم‏
ترکان‏مریم از زنان خیّر و فرمانروا است. وى همسر ابومنصور بن‏لنگر و مادر قطب‏الدین محمود از اتابکان یزد مى‏باشد. بنا به نوشته تاریخ یزد، مدتى این بانو حکومت کرد و در دوران حکومت خود آثارى به یادگار نهاد که از آن جمله مى‏توان روستاى مریم‏آباد و تأسیسات آن از جمله قنات، مسجد، دروازه و بازار را نام برد که دو بناى اخیر به نام‏هاى دروازه مادر امیر و بازار مادر امیر معروفند. (7)
شاه‏ترکان - مادر سلطان رکن‏الدین فیروزشاه - به سبب لیاقت و کاردانى پس از مرگ شوهر (سلطان شمس‏الدین الشمش) و در زمان حکومت پسر خود، زمام امور را به دست گرفت و از سال 633 هجرى که زمان حاکمیت فرزندش بر دهلى است، کار ملت و مُلک را عهده‏دار بود. اگر چه او در آغاز حکومت، دشمنان را سرکوب نمود اما به زودى سران مملکت با مادر و پسر به مخالفت برخاستند و در غیاب فیروزشاه میان سلطان رضیه (خواهر فیروزشاه) و شاه‏ترکان نزاع سختى در گرفت که به هوادارى رضیه، شاه‏ترکان را دستگیر کرده و به زندان فرستادند. (8)

عَلَم مخالفت‏
یکى از غلامان غزنوى به نام انوشتکین غرجه که در خدمت ملک‏شاه سلجوقى به درجه طشت‏دارى رسیده بود، از جانب وى به حکومت خوارزم منصوب شد و به لقب خوارزمشاه مشهور گردید. این مرد باکفایت، مؤسس سلسله‏اى تحت عنوان خوارزمشاهیان است که به روزگار سنجر سلجوقى درگذشت. پس از وى، قطب‏الدین محمد، فرمانرواى خوارزم گردید و با فوت او در سال 522 هجرى پسرش اَتْسِزْ به جایش نشست. این شخص نخستین حاکم از خوارزمشاهیان است که عَلَم استقلال برافراشت. با مرگ اتسز، فرزندش ایل‏ارسلان زمام امور را به دست گرفت. (9) ملکه ترکان - همسر ایل‏ارسلان - از زنان بانفوذى بود که به هنگام حیات شوهر در کنارش به زمامدارى مشغول گردید و بنا بر سنت ترک‏ها طرف مشورت همسر خویش قرار مى‏گرفت و در امور کشوردارى نیز مداخله مى‏کرد. بعد از فوت این فرمانروا به دلیل نفوذ ملکه‏ترکان سلطان شاه‏محمود (فرزند ایل‏ارسلان) که کودکى بیش نبود براى تصاحب تاج و تخت برگزیده شد اما این زن عملاً زمام امور را در دست داشت و چنان به حکومت مى‏پرداخت که گویى تا پایان عمر در آن مقام باقى خواهد ماند. پس از مدتى پسر دیگر ایل‏ارسلان که تکش نام داشت با ترکان‏خاتون عَلَم مخالفت برافراشت و پس از ادعاى سلطنت با همیارى خاتونى به نام کویونگ (از حکّام قراختایى) با سپاهى فراوان به جنگ با رقیب پرداخت. ملکه قراختایى نیز همسرش را در رأس قوایى انبوه به نبرد با ملکه ترکان و سلطان‏شاه فرستاد. اما ملکه ترکان در این گیر و دار شکست خورد و در 22 ربیع‏الاول 568 هجرى، تکش به حکومت رسید. ملکه و فرزند پس از این واقعه به خراسان رفتند و هدایایى نزد ملک‏مؤید (فرمانرواى خراسان) فرستاده و با وعده پادشاهى خوارزم او را با خود همراه ساختند. ملک‏مؤید به همراه ملکه ترکان به جنگ تکش رفت اما در ناحیه‏اى به نام سوبرلى از او شکست خورد و در این نبرد اسیر و سپس کشته شد. ملکه ترکان و سلطان‏شاه (پسر) به روستایى عقب‏نشینى کردند. تکش آنان را تحت تعقیب قرار داد و ملکه را به اسارت در آورد و او را کشت (10) و سپس با سلطان‏شاه صلح کرد و به عراق و رى لشکر کشید.

خاتون یک قبیله‏
ترکان‏خاتون دختر یکى از امیران ترک قُنْقُلى بود که تکش خوارزمشاه به آئین سلاطین او را به همسرى خود برگزید. بعد از این ازدواج، ترکان قنقلى در خدمت خوارزمشاهیان نقش مؤثرى ایفا نمودند. ترکان‏خاتون طوایف ترک خویشاوند را به سرزمین خوارزم فرا خواند و حامى آنان گردید و این طبقه را که به آنان اتکا داشت به مقامات عالى نظامى رسانید. در ابتدا این برنامه موجب تقویت قدرت سیاسى و اجتماعى خوارزمشاهیان گشت اما در زمان محمد خوارزمشاه دخالت‏هاى این افراد زمینه‏هاى زوال این سلسله را فراهم ساخت. طوایفى گرد این خاتون اجتماع نمودند که نیروى جدیدى براى خوارزمشاهیان به حساب مى‏آمدند و به واسطه آن ترکان‏خاتون اقتدار و موقعیت استثنایى به دست آورد، به اتکاى نیروى همین ترکان بود که تکش و فرزندش به فتوحاتى بزرگ دست یافتند و رقیبان و دشمنان را سرکوب نمودند. در ترسیم شخصیت ترکان‏خاتون و درجه نفوذش نوشته‏اند: مهابت و رأى عظیم داشت و اگر چه در حل و فصل قضایا تا حدودى انصاف و عدالت را مراعات مى‏نمود و از مظلومان حمایت مى‏کرد اما بر قتل بسیارى اقدام مى‏نمود. مُهر و امضایش چنین بود: عصمةالدنیا و الدین الغ ترکان ملکة النساء.
او امضا و نشان مخصوص خویش را چنان پاکیزه و دقیق مى‏نوشت که جعل و تقلب آن کار هر کسى نبود. ترکان‏خاتون در همان حال که با قدرت نامحدود خود، کار حکومت را بر همسر خویش آسان ساخته بود، بزرگ‏ترین ضربات را در نتیجه خودخواهى و استبداد رأى و طبع خونخوارش به فرمانروایى خوارزمشاهى وارد آورد. تعدّى نظامیان قنقلى تحت حمایت وى، سپاهیان خوارزمى را در ایران بدنام کرده بود. قدرت و استیلاى ترکان‏خاتون در دوره حکومت شوهرش به حدى بود که نه تنها در کار سلطنت مداخله مى‏کرد بلکه بر وى تسلط بسیار داشت و در این راستا گاه سلطان را حتى به مرگ تهدید مى‏نمود. یک بار وقتى بر علاقه تکش نسبت به کنیزکى وقوف یافت، او را در حمام گرمى محبوس ساخت چنانچه اگر امرا نرسیده بودند و او را نجات نمى‏دادند، جان مى‏سپرد. در هر حال در امور سیاسى خوارزمشاهیان نقش مهمى را بر عهده داشت. طبق نوشته نَسَوى، سلطان اراضى وسیعى به نامش کرد. عطاملک جوینى او را زنى ظالم، جاه‏طلب و آشوبگر معرفى کرده است. ترکان‏خاتون دستگاه و دربار مستقلى داشت و احکام و فرمان‏هایش در سراسر قلمرو خوارزمشاهى لازم‏الاجرا بود و بر حکم و فرمان سلطان ترجیح داده مى‏شد. وزیرى ویژه داشت و هفت نفر از دانشمندان مشهور در دیوان انشاى او مشغول به کار بودند. در واقع وى حکمران دیگرى به حساب مى‏آمد و دستورات سلطان با دخالتش لغو مى‏شد.

تمکین در برابر قدرت ترکان‏خاتون‏
چون نوبت حکومت به سلطان محمد خوارزمشاه رسید قبایل یمک به پشت‏گرمى ملکه روى به درگاه آوردند و سلطان ناگزیر گردید آنان را به توصیه مادر بر کارها گمارد و اداره امور کشورى و لشکرى خویش را در کف آنان قرار دهد. تفویض امور به این افراد، نفوذ ترکان‏خاتون را در امور حکومتى گسترش مى‏داد و بر استحکام قدرتش مى‏افزود. سران طوایف نیز مشاغل و مناصب و نفوذ خویش را مرهون اراده آن خاتون تصور مى‏کردند نه سلطان محمد خوارزمشاه. وى تحت فشارى مضاعف ناچار به تمکین از ترکان‏خاتون بود، یکى محظور اخلاقى ناشى از رابطه مادر و فرزند و دیگرى سلطه این زن بر امیران و سرداران سپاه و اطاعت بى‏چون و چراى آنها از او.
مادر در اداره امور با فرزندش شریک بود و محمد خوارزمشاه که حتى در کوچک‏ترین و کم‏اهمیت‏ترین کارها نمى‏توانست با اوامر مادرش مقابله کند تا بخشى از ممالک متصرفى را به طور کامل در اختیار ترکان‏خاتون قرار نمى‏داد قادر نبود تمامى آن مملکت را ضبط کند. در مناطقى که به تصرف در مى‏آمد تعداد زیادى از نایبان و مأموران از طرف این زن تعیین مى‏شدند و در صورت لزوم تغییر مى‏یافتند.
عطاملک جوینى بازگو مى‏کند که ترکان‏خاتون پایتخت و دربار جداگانه و اقطاعات مخصوص به خود داشت. وى که به دولت تحکم مى‏نمود، داراى خصوصیاتى بود که هر کسى را وادار به احترام مى‏نمود. او نه تنها بر خودِ سلطان استیلا داشت بلکه در ارکان و اموال دولت نیز صاحب نفوذ بود و حاکمیتش حدّ و حصرى نمى‏شناخت. بنا به نوشته عباس اقبال آشتیانى این زن حریص در خونریزى نیز جسارت ویژه‏اى از خود بروز مى‏داد. غالب امراى نواحى را که پسرش اسیر مى‏نمود و به خوارزم مى‏آورد، شبانه در رودخانه جیحون مى‏افکند تا به قول خودش مُلک فرزندش عارى از هر گونه دردسرى باشد.
موضوعى که فشار وارده از سوى مادر را به سلطان آشکارا نشان مى‏دهد، تعیین جانشین مى‏باشد. بدون تردید محمد خوارزمشاه در حالى که پسر بزرگش جلال‏الدین و پسر دومش رکن‏الدین زنده بودند، پسر کوچک خویش را به اختیار خویش به ولیعهدى برنگزید بلکه بنا بر خواسته ترکان‏خاتون به این امر مبادرت نمود، زیرا مادر این فرزند کوچک از اقوام ترکان‏خاتون بود و از مادر جلال‏الدین نفرت داشت. همین امر موجب پیدایش نزاعى سخت بین وى و جلال‏الدین گردید و ترکان‏خاتون نه تنها اجازه نداد این فرزند لایق به زمامدارى برسد، بلکه در کار چنین دلاور شایسته‏اى چنان اخلال و کارشکنى به وجود آورد که بر اثر وسوسه‏ها و فتنه‏انگیزى‏هاى او، امیران و لشکریان تحت فرمانروایى جلال‏الدین در نیامدند و راه تفرقه را پیش گرفتند. (11)

عزل وزیر
نمونه بارز اختلاف نظر شدید ترکان‏خاتون و سلطان محمد ماجراى ذیل است: محمد خوارزمشاهى شخصى به نام نظام‏الملک ناصرالدین را که از غلام‏زادگان ترکان‏خاتون بود، پس از عزل وزیرى به نام بهاءالدین مسعود هروى به اصرار مادرش به وزارت گماشت. این شخص، مسامحه‏کار و عاجز از اتخاذ تدابیر لازم بود. در جمع‏آورى ثروت طمع زیادى داشت. سوء استفاده‏هاى مالى ناصرالدین محمد و حکایت اخاذى‏هاى وى از مأموران دولت و حتى علما و فقها دهان به دهان مى‏گشت. سرانجام سلطان محمد خوارزمشاه از رفتارهاى مذموم وى به ستوه آمد و فرمان عزلش را صادر کرد اما کسى جرئت نمى‏کرد معزول بودن او را به مردم اطلاع دهد و لذا در مسیر عزیمت به سوى خوارزم، شاکیان به دادخواهى برخاسته و از او انتظار داشتند به کارشان رسیدگى شود. او نیز بر روى تختى که جلو چادرش برپا کرده بودند به گفته‏هاى مردم گوش مى‏داد. روزى که وزیر معزول به گرگانج رسید ترکان‏خاتون فرمان داده بود تمام اهالى باید براى استقبال از وى به معابر و مسیر عبورش آیند. در گرگانج، نظام‏الملک ناصرالدین محمد بر خلاف خواسته محمد خوارزمشاه از سوى ترکان‏خاتون به وزارت ولیعهد کوچک تعیین گردید. سلطان خوارزمشاهى امیر عزالدین طغرل را مأمور ساخت تا براى آوردن سر ناصرالدین محمد به خوارزم برود. ترکان‏خاتون که منظور این فرستاده را دریافته بود او را به اجبار و تهدید به دربار آورد و هنگامى که ناصرالدین محمد بر مقام وزارت قرار گرفت دستور داد وى با صداى بلند به طورى که همگان بشنوند سلام سلطان را به وزیر ابلاغ کند و از قول وى بگوید: غیر از تو وزیرى ندارم و در هیچ یک از نواحى تحت قلمرو ما قدرتى وجود ندارد که بتواند با اوامر تو مقابله کند! عزالدین طغرل ناگزیر به اجراى این دستور گردید.
فرمان‏هاى ناصرالدین محمد در خوارزم، خراسان، مازندران و سایر بلاد نافذ بود. این وزیر نه تنها عزل نگردید بلکه به پشت‏گرمى ترکان‏خاتون قدرت و ابهت ظاهرى خود را افزایش داد و سلطان فاتحى چون محمد خوارزمشاه که قدرت‏مندترین شخصیت‏ها را زیر یوغ خود آورده بود و غرور امپراطوران را در هم شکسته بود، به رغم چنین اقتدارى در مقابل این وزیر که یکى از غلامانش به شمار مى‏رفت عاجز گردید. (12)

فرجام دخالت‏هاى ناروا
دخالت‏هاى نابخردانه ترکان‏خاتون مانع از این گردید که زمام امور کشور به طور کامل در دست فرزندش قرار گیرد. همچنین وى از وجود وزیرانى باتدبیر، امیران دوراندیش و مشاوران خیرخواه محروم گشت. قدرت و فرمان این زن و نفوذش اجازه نداد فرزندى لایق و شایسته از همان آغاز در عرصه‏هاى سیاسى گام نهد و مورد مِهر و مشورت پدر واقع شود و سلطان محمد خوارزمشاه بر بازوى پرتوان و صلابت و شجاعت او تکیه نماید و فارغ از وحشت جنگ و انبوهىِ سپاه خصم، کار کشوردارى را به فرزند دلیر خویش جلال‏الدین واگذارد. نتیجه آن شد که حاکم خوارزمشاهى با آنکه به پایدارى، استوارى و تدبیر پسر واقف بود، رأى وى را در برابر تهاجم تاتارها نادیده بگیرد. او هنگامى که متوجه شد راهى که طى کرده خطاست که خصم بر سرزمین تحت قلمروش استیلا یافته و لشکریانش پراکنده شده بودند و صاحب‏منصبان جز به سود خویش فکر نمى‏کردند. اگر چه جلال‏الدین سرانجام جانشین پدر گردید و به خوارزم آمد ولى چون نتوانست همگان را بر اطاعت خود متفق و یکدل سازد ناگزیر گردید از میدان مبارزه بگریزد.
از آن سوى، چنگیزخان مغول از این پراکندگى به خوبى مطلع بود و هر دم به وسیله‏اى بر آن آتش نفاق و دوگانگى شدید بین حامیان سلطان محمد و هواخواهان مادرش، ترکان‏خاتون، دامن مى‏زد و امیرى از کارگزاران دست‏نشانده آن خاتون را از سلطان دل‏رمیده و خوفناک مى‏ساخت و از آن سوى بر بدبینى و نفرت سلطان نسبت به سرداران و زیردستان مى‏افزود و او را بر فرار نمودن مصمم مى‏ساخت. چون محمد خوارزمشاه گریخت و نوبت به ترکان‏خاتون رسید، از جانب تاتارها براى وى پیغامى آمد که قصد چنگیز از این یورش دست یافتن به سلطان محمد است آن هم بدین سبب که حرمت مادرى چون تو را نگاه نداشته است و اینک که وى به حالت گریز از قلمرو تو خارج شده، نواحى تحت فرمانش را همچنان در اختیار تو باقى مى‏گذارم. اما ترکان‏خاتون بر چنگیز اعتماد نکرد و ناگزیر بعد از آن همه تشتّت که به وجود آورده بود از شهر بیرون رفت اما نه به حالت عادى بلکه توأم با آسیب و تعرض به مردم. یکى از روش‏هاى ناپسند او آن بود که اگر به کسى کمترین بدگمانى داشت بلافاصله او را از بین مى‏برد اما از طرف دیگر تمامى خلاف‏ها و ستم‏هاى بستگان و اقوام خویش را نادیده مى‏انگاشت.
حاکم شهر اُترار که از خویشاوندان ترکان‏خاتون بود یکى از بازرگانان مغول را به بهانه جاسوسى کشت. او نه تنها این امیر را مؤاخذه نکرد بلکه به اشاره او، سه فرستاده دیگر چنگیز که به دربار محمد خوارزمشاه آمده و خواستار تسلیم و مجازات قاتل بودند، کشتند و همین امر موجب حمله مغول به ایران گردید. هنگامى که مغولان، ترکان‏خاتون را تعقیب مى‏نمودند و نزدیک بود به اسارت آنان در آید، بدرالدین هلال - از غلامان همراهش - به وى گفت: جلال‏الدین خوارزمشاه نبیره توست، بیا تا تو را به خدمت او برسانیم؛ اما خاتون خوارزم گفت: هلاک بادم اگر راضى شوم چنین کنم و در زیر سایه او باشم. چگونه این خفت و خوارى را بر من روا مى‏دارى؟ من این گرفتارى و تحمل مشقات اسارت را از آنچه شما مى‏گویید برتر و بهتر مى‏دانم. ترکان‏خاتون و همراهان به قلعه ایلال واقع در لاریجان مازندران رفته و آنجا پناه گرفته بود. تاتارها این مکان را پس از گریختن محمد خوارزمشاه به جزیره آبسکون در اوایل سال 617 هجرى محاصره کردند و پس از چهار ماه به سبب قحطى و بى‏آبى که نتیجه خشکسالى متوالى بود مسخّر ساختند و نظام‏الدین ناصرالدین وزیر، ترکان‏خاتون، فرزند خردسال سلطان (ولیعهد) و اهل خانه شاه را دستگیر نمودند. شگفت آنکه در مازندران، قلعه‏اى به سبب بى‏آبى به تسخیر در آید و عجیب‏تر آنکه وقتى محصوران در قلعه ایلال تسلیم شدند، آن اندازه باران فرو ریخت که آبگیرها از آب برگشت و اسیران وقتى از درِ آن دژ استوار بیرون مى‏آمدند، آب چون سیل به اندرون مى‏رفت. ترکان‏خاتون را به همراه سایر زنان و دختران به نزد چنگیزخان که در شهر طالقان بود بردند. فرزندان سلطان، جز فرزند خردسالش، همه را کشتند. ولیعهد (کوچک‏ترین فرزند شاه) با ترکان‏خاتون، خواهران، دختران و زنان خوارزمشاه بود تا آنکه به فرمان چنگیز و در حضور او خفه‏اش کردند. اسیران دیگر را به قراقوم فرستادند و هر یک از دختران سلطان را، ترکى به زنى گرفت. (13)
در مرکز حکومت مغولان - قراقوم - ترکان‏خاتون به وضع أسف‏بارى زندگى مى‏کرد و با خفت و خوارى بر سر سفره چنگیز حاضر مى‏گشت و قوت چند روزه برمى‏گرفت و بدین وضع فلاکت‏بار روزگار مى‏گذرانید تا آنکه به سال 630 هجرى درگذشت. این بود فرجام زنى مقتدر که در اوج قدرت در نهایت عیاشى و در شرایط خوشگذرانى و طرب مى‏زیست و مشخص گردید آن همه ذخایر و اموال فراوانى که براى خود تدارک دیده بود و این همه صندوق‏هاى زر و جواهرات نفیس، غلامان و کنیزان در روز بلا و حادثه چاره‏گرش نبود. (14)

نقشه نافرجام‏
خان‏سلطان (سلطان‏خاتون) دختر سلطان محمد خوارزمشاه نیز از زنان باتدبیر و کاردان به شمار مى‏رفت. پدرش وى را نایب خود کرد تا توقیعات را به مُهر او نشان گذارد. محمد خوارزمشاه به منظور اتحاد سیاسى با سلطان عثمان (فرمانرواى ماوراءالنهر که در سمرقند اقامت داشت) علیه گورخان قراختایى، خان‏سلطان را به عقد ازدواج حاکم مزبور در آورد و او را با تشریفات زیاد به سمرقند فرستاد. اما مدتى نگذشت که عثمان با گورخان صلح کرد و با دختر خوارزمشاهى بناى تحقیر، توهین و آزار نهاد و همراهانش را کشت. سلطان محمد با شنیدن این خبر، سخت برآشفت و به مقرّ حکومت وى یورش برد و ضمن ویرانى این شهر و کشتار بسیار، عثمان را به قتل رسانید و دختر را با خود به همراه آورد. خان‏سلطان مدت زیادى در دربار پدر نماند و بعد از شکست وى و غلبه مغولان و اسیر شدن زنان و دخترانش، او نیز اسیر گردید و به عقد ازدواج جُغتاى، از فرزندان چنگیز، در آمد و به دلیل فراست و هوشیارى، مورد توجه همسرش قرار گرفت و در دربار او نفوذ یافت. این دختر مى‏خواست حکومت نیم‏مُرده پدر را احیا کند و به آن اعتبار بخشد. به همین دلیل با برادر خود سلطان جلال‏الدین خوارزمشاه مکاتبه مى‏کرد تا راه بازگشت حکومت به وى را هموار سازد و چون شنید وى در برابر مغولان ایستادگى نموده و به پیروزى‏هایى دست یافته است، در یارى‏اش مصمم‏تر گردید و پیکى را به همراه نشانه‏اى از پدرش به نزد جلال‏الدین که منطقه «اخلاط» را در محاصره داشت فرستاد و به وى پیغام داد که: خاقان فرمود تا فرزندان او را قرآن بیاموزند و خبر شوکت تو به وى رسید، به پیوندى با تو عزم کرده است و مى‏خواهد صلح کند. ماوراء آب جیحون از آنِ وى باشد و مادونِ آن، از آنِ تو. پس اگر در قُوّت خود مى‏بینى که با ایشان مقاومت کنى و انتقام کشى و مقابل شوى و ظفر یابى تو دانى با آنچه خواهى و اگر نى، بارى مسالمت و مصالحت را در وقتى که رغبت از یشانست غنیمت شِمُر.
سلطان جلال‏الدین که مشغول محاصره شهر اخلاط بود و نوعى غرور ناشى از فتح و ظفر در خود احساس مى‏کرد به خواهر جواب صواب نداد و درِ آشتى نگشود و به نبرد خود ادامه داد.
چون مدت محاصره شهر مزبور طول کشید، مردم در قحطى قرار گرفتند و عده‏اى از نفوس بر اثر گرسنگى و فشار زیاد هلاک شدند. بعد که لشکر به اهل شهر استیلا یافتند، سه روز متوالى غارت و فساد مى‏کردند.
جلال‏الدین وقتى بر اخلاط مستولى شد، از نهب و غارت شهر نادم گردید. طولى نکشید که در کنار رود سند با مغولان درگیر شد و در این واقعه فرزند خردسالش به دست مغولان کشته شد. مادر، همسر و دیگر زنان حرم او براى اینکه به دست قوم تاتار گرفتار نشوند به التماس از او خواستند تا ایشان را به قتل برساند. سلطان هم فرمان داد آنان را در رودخانه بیفکنند. بعد از گذشتن جلال‏الدین از رود سند، چنگیزخان بقیه لشکر و افراد خاندانش را کشت، زنان را اسیر کرده و به مغولستان فرستاد. سرانجام جلال‏الدین نیز گرفتار مغولان شد اما از پیش آنان گریخت و در کوههاى کردستان پنهان گردید و یکه و تنها از جایى به جایى مى‏گریخت تا آنکه در نیمه شوال سال 628 هجرى توسط یکى از اکراد کشته شد. خان‏سلطان، خواهر جلال‏الدین پس از مرگ جغتاى همچنان مقام و منزلت خویش را در دربار مغول حفظ نمود و به دستور چنگیزخان به نوه‏اش قرآن مى‏آموخت و در تربیت او طبق اصول اسلامى مى‏کوشید. (15)

پی نوشتها
1) روضةالصفاى ناصرى، ج‏4، ص‏177؛ دانشنامه ایران و اسلام، ج‏1، ص‏10.
2) مدعیان نبوت و مهدویت، ص‏264 - 263.
3) دائرةالمعارف تشیّع، ج‏1، ص‏5.
4) تحریر تاریخ وصّاف، عبدالمحمد آیتى، ص‏109، 113، 122، 126.
5) مواعظ سعدى، به اهتمام محمدعلى فروغى، ص‏19 - 18.
6) شدالازار...، پاورقى محمد قزوینى، ص‏283؛ سمطالعلیا للحضرة العلیا، ناصرالدین منشى کرمانى، ص‏64؛ جامع‏التواریخ، ج‏3، ص‏14؛ تاریخ وصّاف، ص‏345 - 344؛ فارسنامه ناصرى، ج‏1، ص‏289، لغت‏نامه دهخدا، ذیل کردوجین.
7) تاریخ یزد، جعفر بن‏محمد جعفرى، ص‏175؛ کارنامه زنان مشهور ایران از قبل از اسلام تا عصر حاضر، فخرى قویمى، ص‏52.
8) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج‏2، ص‏1118 - 1117.
9) تاریخ ایران‏زمین، دکتر محمدجواد مشکور، ص‏207 - 205.
10) مشاهیر زنان ایرانى و پارسى‏گوى، ص‏224.
11) جهانگشاى جوینى، ج‏3، ص‏78 - 77؛ سیرت جلال‏الدین مینکَبِرنى، ص‏60.
12) زن در ایران عصر مغول، شیرین بیانى، ص‏28 - 26؛ تاریخ ایران‏زمین، ص‏217.
13) جهانگشاى جوینى، ج‏3، ص‏198؛ روضةالصفا، میرخواند، ج‏2، ص‏652؛ سیرت جلال‏الدین، ص‏55.
14) تاریخ اجتماعى ایران، ج‏4، ص‏49؛ سلطان جلال‏الدین خوارزمشاه تندیس دلیرى و استقامت، پناهى سمنانى، ص‏128 - 125؛ سلطان جلال‏الدین خوارزمشاه، محمد دبیرسیاقى، ص‏64 - 61.
15) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج‏1، ص‏764؛ مشاهیر زنان ایرانى، ص‏84؛ تاریخ ایران‏زمین، ص‏222.