بازخوانى تاریخى عملکرد بانوان در امور کشوردارى ایران / قسمت اول
حضور در عرصههاى سیاسى و اجتماعى
مرورى بر تاریخ ایران، این واقعیت را به اثبات مىرساند که در هیچ برههاى بانوان با اقتدار سیاسى و فرمانروایى بیگانه نبودهاند و حضور زنان در عرصههاى اجتماعى و سیاسى حتى در سطوح بالا، سابقهاى کهن دارد و آنان بر حسب مقتضیات زمان، شرایط، موقعیتها، برخى مصالح و پارهاى لیاقتها قدرت را به دست گرفته و در کسوت حکمرانى، صاحب نفوذ بر تمام یا بخش وسیعى از ایران حکومت کردهاند و بر این اساس نمىتوان گفت تاریخ ایران مُذکّر است همان گونه که نویسندهاى گفته است: «... حتى یک زن از کل تاریخ ایران نمىیابم که عملى بزرگ و واقعاً قهرمانى انجام داده باشد... و حقیقت این است که زن ایرانى در گذشته عملاً وجود خارجى نداشته است و اگر وجود خارجى داشته بىشباهت به تصاویر روىپوشیده در شمایلهاى دورهگردها نبوده است. نقابى سفت و سخت در طول تاریخ صورت این زن را پنهان کرده است طورى که گویى حتى حاضر و ناظر بر جریانهاى تاریخ هم نمىتوانسته است باشد... پس تاریخ ایران در گذشته مُذکّر بوده است و بىزن... ». (1)
بدیهى است براى درک اوضاع زنان در ایران و نقش آنان در زندگى سیاسى باید بستر تاریخ اجتماعى و مسائل بنیادین همچون منزلت پیشین بانوان در اجتماع را که الهامگرفته از مجموعه ارزشها، باورها و سنتها بوده است مورد مطالعه قرار دهیم و حضور تاریخى آنان را در سیاست و نقش بانوان را در تحولات اجتماعى گذشته مورد ارزیابى دقیق قرار دهیم. بر اساس مدارک تاریخى و نوشتههاى مورخین معتبر مىتوان خاطرنشان ساخت که موقعیت و حرمت زنان در ایران حداقل به نسبت سایر ممالک همعصر خود وضع بهترى داشته است. در دوران سیاه و عقبماندگى اروپا زنان مسلمان ایرانى براى گسترش فرهنگ و رونق دانش تلاش مىکردند، به امور هنرى و جنبههاى ذوقى و غنىسازى مواریث فرهنگى اهتمام مىورزیدند و معاریف و مشاهیر اندیشه را تکریم مىنمودند.
ناگوارىهاى نگرانکننده
البته نباید این واقعیت را از نظر دور داشت که در ادوار تاریخى قبل از اسلام اگر چه زنان به قدرت مىرسیدهاند ولى اجتماعى که در آن مىزیستند از نظر نگرش به منزلت زن، وضع نگرانکننده و اسفبارى داشت. اشکانیان بر اثر ارتباط با رومیان و راه دادن افراد عیّاش و رفاهزده به دربار موجبات فساد و تجملپرستى را در تشکیلات خود پدید آوردند و استمرار این وضع، انحطاط و زوال دولت مزبور را به همراه داشت. هرزهگرى گروهى نگونبخت آن چنان محیط فاسد و باتلاق مخوفى را به وجود آورد که زنان باوقار و پارساى ایرانى ترجیح دادند به دلیل مصون بودن از چنین آشفتگى در خانه بمانند. در دوره مزبور تنها ملکه «موزا» همسر فرهاد چهارم با پسرش فرهاد پنجم در امور کشوردارى مشارکت داشت.
در خصوص ساسانیان نیز به اعتراف مورّخان خارجى و محققان ایرانى زنان وضع ناراحتکنندهاى داشتهاند. دوران حکومت خسروپرویز با تعدّى و ستم حاکمان این سلسله بر مردم توأم مىباشد. وى به دلیل روى آوردن به تجملات، گسترش حرمسراها، شکاف و نفاق بین طبقات و اقشار مردم رقابت و اختلاف میان نجبا و نیز پاشیدن بذر تفرقه در میان جامعه، ضعف و فتور و اضمحلال را به پیکر دستگاه ساسانى راه داد که چون موریانهاى ابهّت و قدرت آن را از درون خالى کرد و به تحلیل برد. دوران سلطنت حاکمان پس از وى به آفت و بلا آمیخته بود و هیچ یک را کفایت یا مجال آن نبود که مُلکى فرسوده و آشفته را توانى و قرارى دهد. برخى از آنان کودکان یا نوجوانان نوخاسته بودند که از سیاست و کشوردارى بىخبر بودند و درباریان و نزدیکان، این افراد را بازیچهاى براى خود قرار دادند. دو زن که به قدرت رسیدند، یکى از آنان غاصبى بود که با بیگانگان سازش کرد و با تهدید، زور و ارعاب چندى بر تخت لرزان فرمانروایى قرار گرفت. اصولاً آشفتگى به حدّى رسیده بود که زنان حرم، پادشاهى را وسیلهاى دیدند تا توسط آن در دسیسهها و توانمندىهاى سرداران بزرگ دخالت کنند. اگر هم زنان مىخواستند به امور مردم رسیدگى کنند و به عمران و آبادانى اهتمام ورزند بزرگان و اشراف، آنان را تحمل نمىکردند و براى براندازى و زوال قدرتشان به ترفندها و حیلههاى گوناگون دست مىیازیدند.
همسر هلاکوخان، زن مسیحى پرقدرت و بانفوذى بود که در یورش شوهرش به ایران و کشتار مردمان این سرزمین نقش مهمى را عهدهدار گردید و در ستیز وى با مسلمانان شام و مصر رُل مهمى را ایفا کرد. او به این امور هم بسنده نکرد و هلاکو را به مسیحیت تشویق کرد و عبادتگاههاى مسلمانان را در هم کوبید.
همسر ملکشاه سلجوقى با اهل دانش و خرد به ستیز برخاست و کارهاى بزرگ و امور مهم را به افراد بىلیاقت، فاقد کفایت و ناتوان واگذار کرد. ترکانخاتون مادر سلطان محمد خوارزمشاه با دخالتهاى نابخردانه خود اجازه نداد که فرزندش با اختیار کامل زمام امور را در دست گیرد و از وزیران باتدبیر و کارگزاران دوراندیش و مشاوران خیرخواه در امور کشوردارى استفاده کند. اختلاف بین این مادر و فرزند موجب گردید که چنگیزخان مغول براى رسیدن به مقاصد شوم خویش مصمم گردد و آتش آن را بیشتر شعلهور سازد و رفته رفته برخى رفتارهاى خودسرانه این زن، زمینههاى هجوم خونین و فراگیر مغولان را به ایران فراهم ساخت. بنا به نوشتههاى استاد عباس اقبال آشتیانى این زن حریص در خونریزى و عیّاشى نیز جسور بود.
همسر شاه محمود مظفرى آتش کینه و فتنه را بین شوهر خود و برادر او یعنى شاه شجاع شعلهور ساخت و همین نیرنگ سبب گشت تا دو برادر غالب اوقات خود را صرف تضعیف و تخریب قواى یکدیگر بکنند و طبیعى است که دود این آتش به چشمان مردمانى مىرفت که در قلمرو تحت حکومت خاندان مظفرى زندگى مىکردند. استمرار این منازعات که با تحریکپذیرى این زن سامان داده شده بود آشفتگى اوضاع نواحى مرکزى ایران خصوص اصفهان و کرمان را در بر داشت و این وضع مرارتبار مردمان زیادى را به سوى دره فقر و فلاکت رهنمون ساخت.
پرىخانخانم صفوى با نفوذ در امراى قزلباش، شاه اسماعیل دوم را به جانشینى شاه طهماسب صفوى برگزید. اما این زن که سوداى فرمانروایى در سر مىپرورانید طى توطئهاى برادر خود، اسماعیل دوم، را کشت و سپس سلطان محمد خدابنده را که فردى ناتوان و نالایق بود به قدرت رسانید و خودش به دست همین سلطان (برادرش) به قتل رسید. همسر محمد خدابنده - خیرالنساء - با نابود کردن مخالفان به طور واقعى در امور حکومتى رسماً دخالت مىکرد و بدون تصویب او هیچ حکمى در کشور به اجرا در نمىآمد. سران قزلباش که از قدرتنمایى افراطى و خودکامگى وى به ستوه آمده بودند در از میان بردن او همداستان شدند و سرانجام در حالى که این زن جاهطلب به آغوش همسر نابینا و ناتوان خود پناه برده بود در برابر چشمان اطرافیان کشته شد.
نمونههایى از لیاقت و کاردانى
به رغم این گونه موارد تأسفبرانگیز، منابع تاریخى از بانوانى سخن گفتهاند که ضمن اداره امور کشور به نحو شایسته و با استفاده از افراد لایق و توانا به گسترش تعلیم و تربیت، احداث بناهاى عمومى و عمران شهرها توجه داشتهاند. طرخانخاتون پس از مرگ شوهرش امیر اتابکسعد، فرمانرواى منطقه فارس گردید. او با شرایطى که فراهم ساخت دانشوران، ادیبان و شاعران را در جهت غناى علمى، فرهنگى و ادبى و تشکیل مجالس علمى و ذوقى تشویق و ترغیب نمود و در پرتو تلاشهاى وى، معاریف و مشاهیر به نشر علوم و فنون همت گماشتند. وقتى بانو کردوچین به سِمَت حکمرانى فارس و توابع منصوب گردید، به رعایت حال مردم و آبادانى بلاد پرداخت و فرمان داد که موقوفات نیاکانش در امور خیر و نیک و عامالمنفعه صرف شود و در عصرى که غالب اوقاف نواحى ایران دستخوش انهدام و خرابى بود و اکثر مدارس رو به ویرانى نهاد و عدهاى مفتخور و زورگو درآمد اماکن وقفى را مىخوردند، این زن ضمن آنکه جلو سوء استفادهها را گرفت، امور مزبور را در نهایت امانت، صرف مستحقات ساخت. احداثِ تعداد زیادى مدرسه، مسجد، پل، رباط و بیمارستان و اختصاص موقوفات زیاد به آنها از جمله تلاشهاى عمرانى و فرهنگى وى مىباشد.
در حدود قرن هفتم و هشتم هجرى، دو خاتون خردمند در تاریخ فرمانروایى ایران، خوش درخشیدند و شهرتى شایسته به دست آوردند. آنان سرزمینى را اداره مىکردند که به وسعت فرانسه کنونى بود و چندین برابر انگلستان مساحت داشت. به علاوه این دو بانوى سیاستمدار باید با شرایط خشک صحرایى و کمآبى و مشکلات دیگر به مبارزه برخیزند و مراقب تحرکات سیاسى و نظامى هم باشند، ارتباط خویش را با اردوگاه ایلخان مغول حفظ کنند و امنیت و آسایش را بر ناحیه تحت قلمرو خویش حاکم سازند.
این واقعیتها مؤید آن است که متجاوز از هفت قرن قبل در ایران اسلامى شرایط به گونهاى مهیا شده تا این بانوان چنان کاردانى و لیاقت خویش را بروز دهند که مقام مهم سیاسى و ادارى را از آنِ خود کنند و سالهاى متمادى لشکریان و کارگزاران از فرامین آنان پیروى کرده و مردمان تابع آنان مالیات خود را با رضایت خاطر تقدیم تشکیلات ادارى این دو بانوى فرمانروا بنمایند.
از زمان حکومت زنى به نام قتلعخاتون قراختایى (نیمه قرن هفتم هجرى)، طوفان پرتهاجم تعدّى از میان مردم ایران رخت بربست و نسیم امنیت و طراوت رفاه و آسایش متوجه انسانهایى گشت که تشنه آرامش و نیکى بودند و از حکماى قبلى جز ستم و اجحاف و هوسرانى چیزى ندیده بودند.
بانویى که به عقد ازدواج غازانخان مغول در آمد صادقانه به اسلام ایمان داشت و مورّخان رأفت او را ستودهاند. وى در امور کشوردارى زنى فعال و پرتحرک بود و در یورشهاى شوهرش علیه یاغیان نقش مشاورى نیرومند و باتدبیر را داشت. توراکیناخاتون، دومین همسر اوکتاىقاآن بانویى شیعه را که فاطمه خراسانى نام داشت به درگاه خویش راه داد و این زن باتدبیر چنان به نفوذ فراوان دست یافت که محرم اسرار آن بانوى مغولى شد و به قول عطاملک جوینى با اقتدارى که به دست آورد از شیعیان حمایت کرد و او که دیگر مشاور بلندپایه توراکیناخاتون شده بود کوشید به مسلمانان و خصوص سادات و علویان اقتدار دهد و از نفوذ مغولان بودایى و عیسوىمذهب در دستگاه حکومتى بکاهد و با برنامهریزى او بود که گروه زیادى از شیعیان ایرانى و خصوص اهل خراسان در رأس کارهاى مهم قرار گرفتند.
خاتون بخارا
در حدود سال پنجاهم ه. ق، که امیر بخارا درگذشت، ملکهاى نایبالسلطنه این شهر را عهدهدار گشت که نامش را «ختک» یا «قبخ» نوشتهاند و مورّخان اقتدارش را ستودهاند. این زن، دربارى باشکوه داشت. غلامان و خواجگان نزدش به خدمت ایستاده بودند. وى دستور داده بود که هر روز از دهقانان و ملکزادگان دویست جوان کمر زرّین بربسته، شمشیر حمایل کرده به خدمت آیند و از دور مراقب اوضاع باشند. چون خاتون از مقرّ خود بیرون مىآمد همه در دو صف قرار مىگرفتند و احترامات لازم را جاى مىآوردند. از آن سوى، در قلمرو اُمویان چون زیاد بنابیه به هلاکت رسید معاویة بنابىسفیان، عبیداللَّه بنزیاد را که مردى بیست و پنج ساله بود بر خراسان گمارد و او با بیست و چهار هزار نیرو از نهر گذشت و به «بیکند» آمد. آن هنگام این بانو در بخارا با شکوه دربارى و خُدَم و حَشَم فراوان فرمانروایى مىکرد. چون فرزندِ زیاد در سال 53 یا 54 ه. ق به بخارا رسید، صفها برکشید و منجنیقها را براى حمله مجهز کرد. خاتون کسى را نزد ترکان فرستاد و از ایشان استمداد طلبید و فردى را نزد عبیداللَّه گسیل داشت و هفت روز از وى مهلت خواست و تأکید کرد من پیرو تو هستم و براى اینکه نظرش را جلب کند، هدایایى برایش فرستاد ولى چون در این مدت نیروى کمکى نرسید بار دیگر هدیههایى براى سردار اموى فرستاد و چند روز دیگر امان خواست و وقتى فوجى از لشکریان ترک برسید و خاتونِ مزبور در صدد دفع تهاجم امویان برآمد، مهاجمان متوجه تدبیر خاتون و وقتگذرانى او شدند و فهمیدند این مهلت خواستنها و تقدیم هدایا براى به دست آوردن فرصتى است که طى آن بتواند قوایى تدارک ببیند و نیروهاى خویش را تقویت کند و قصد صلح و تسلیم شدن ندارد. پس قواى اموى با لشکر ترک به نبرد پرداختند و آنان را منهدم نمودند و به تعقیب فراریان پرداخته، بسیارى را از دمِ تیغ گذرانیدند. افراد باقىمانده هم میدان رزم را ترک کرده به موطن خویش بازگشتند. سپاهیان عبیداللَّه به این وضع اکتفا نکردند و فرمان داده تا آنان به تخریب بخارا مبادرت ورزند. آنان درختان را برمىکندند و روستاها را خراب مىکردند و مىسوزانیدند. خاتون که احساس کرد شهر در خطر است، توسط قاصدى از فرزند زیاد امان خواست. عبیداللَّه با وى به یک میلیون سکه صلح کرد و به شهر وارد گردید و راه مدین و بیکند را بگشود.
دو سال بعد معاویه، سعید بنعثمان را بر خراسان گماشت. او از نهر عبور کرد. ابوالعالیه رفیع رفاحى او را همراهى مىکرد. چون خبر عبور این سردار از نهر، به خاتونِ بخارا رسید، مالالصلح را به وى عطا نمود. سغدیان و ترکان همراه اهل کش و نخشب به شمار یکصد و بیست هزار نفر سوى سعید شتافتند و در بخارا به یکدیگر رسیدند. خاتون که این همه نیرو را مشاهده کرد از اداى خراج پشیمان شد و پیمان خود بشکست. آنگاه بردهاى که به یکى از افراد آن جماعات تعلق داشت ترک اردو کرد و جمعى را نیز با خود همراه ساخت و قواى باقىمانده مغلوب شدند. چون آن بانوى فرمانروا این وضع بدید هشتاد نفر از ملکزادگان و دهقانان به گرو به سعید بنعثمان داد و با این برنامه صلح را اعاده کرد و سعید به شهر بخارا وارد شد.
نقل کردهاند که خاتونِ مزبور فرزندى به نام طغشاده داشت و او را بر دیگر پسرانش براى جانشینى خویش ترجیح مىداد اما جماعتى از کارگزاران وى بر این عقیده نبودند و مىگفتند این پسر صلاحیت حکومت را ندارد. خاتون که از قصد این افراد آگاه شد در پى فرصتى بود تا شرّشان را کم کند و چون با سعید بنعثمان صلح کرد و سردار اموى از وى نیرو خواست، خاتون تدبیر خود را به اجرا گذاشت و آن قوم را که با نظرش مبنى بر فرمانروایى طغشاده مخالف بودند به گرو تحویل سعید داد تا هم از شر آنان ایمن گردد و هم از تعدى فرمانده اموى مصون ماند. (2) گفتهاند که این خاتون مدت سى سال در بخارا فرمان راند و پس از آن زمینههاى به قدرت رسیدن طغشاده را فراهم کرد. طغشاده که سى و دو سال بر این منطقه فرمانروایى کرد نه تدبیر مادر را داشت و نه اقتدارش را. همچنین برخى مسائل، قلمرو سیاسى او را دچار مشکل مىساخت. (3)
تدبیر و کفایت
آلبویه، حاکمانى شیعهمذهب بودند که در ترویج تشیّع با جدیتى وافر اهتمام مىورزیدند. از بزرگترین حاکمان این سلسله، عضدالدوله دیلمى است که در سال 372ه. ق درگذشت. پس از وى دو برادرش به نامهاى مؤیدالدوله و فخرالدوله در رى و همدان فرمانروایى مىنمودند. چون فخرالدوله در قلعه طبرک درگذشت همسرش سیدهملکخاتون که نام واقعى او شیرین و دختر شروین بود براى آنکه این حادثه آشوبى به بار نیاورد فرمان داد درهاى قلعه مذکور را بسته و پس از کفن و دفن شوهر، با سیاستى شایسته تحسین، خبر مرگ فخرالدوله را انتشار داد. وى پس از مدت کوتاهى به دلیل کفایت، اعتبار سیاسى و خوشنامى و نیز به دلیل خردسالبودن پسرش مجدالدوله، زمام امور را به دست گرفت. او که به امالملوک هم معروف است، نخست به حکّام ولایات نامههایى نوشت و آنان را به عدل و انصاف فرا خواند و تأکید نمود حقوق انسانها را مورد توجه قرار دهند. سیدهملکخاتون از سوى برخى پسران سرکش خود تهدید مىگردید و از دو دشمن قوى یعنى سلطان محمود غزنوى و قابوس وشمگیر زیارى و پسرش ملکالمعالى آسیبهاى زیادى را متحمل گردید، اما به رغم این آشوبها و آشفتگىهاى فرساینده با تدبیر و دوراندیشى موفق گردید تعادل و توازن نظام حکومتى را که در رأس آن قرار داشت حفظ کند و با درایت به فرمانروایى ادامه دهد. مکاتبهاش با سلطان محمود غزنوى معروف است که به وى نوشته بود: اگر با من از درِ ستیز و نزاع در آیى و غالب گردى و حکومت رى را تصاحب کنى مىگویند پیرزنى را شکست داد ولى اگر در این نبرد از من شکست بخورى تا آخر عمر خواهند گفت سلطانى با این قدرت و ابهت از زنى سالخورده ضربه خورد و موفق نگردید بر او استیلا یابد!
سلطان محمود با مطالعه این نامه دگرگون شد و بر تدبیر آن بانوى سیاستمدار آفرین گفت و او را گرامى داشت. در واقع این زن از طریق مکاتبه مزبور مانع از یورش خونین غزنویان به رى گردید و تا او در قید حیات بود محمود غزنوى قصد این سامان را ننمود و قلمرو مورد اشاره از امنیت و آرامش خوبى برخوردار گشت.
به سال 387ه. ق، مجدالدوله که به سن رشد رسیده بود، فرمانروایى را عهدهدار گردید اما این نوجوان عیّاش و ضعیفالنفس حتى از سپاهیان خویش هراس داشت. در سال 397ه. ق، مجدالدوله بدون مشورت با مادرش فردى به نام خطیر بوعلى فرزند قاسم را به وزارت خود برگزید. برخى این شخص را با ابوعلىسینا اشتباه گرفتهاند در حالى که ابنسینا مدتى در رى نزد سیدهملکخاتون بود و بیمارى این بانو را درمان کرد اما سِمَتِ
وزارت نداشت. با تحریک وزیر مورد اشاره، مجدالدوله مادر را از دخالت در امور حکومتى باز داشت، از امرا دلجویى کرد و آنان را علیه سیدهملکخاتون برانگیخت. سیدهخاتون که فرزند را از اداره حکومت ناتوان مىدید و دور ماندن خود از فرمانروایى را به معناى زوال دولت همسر و فرزندش تلقى مىکرد، از پسر رنجید و به قلعه طبرک در حوالى رى رفت و بنا به نقل دیگر با نقشه فرزند، در این دژ محبوس گشت اما چون بدون راهنمایى مادر قدرت ادامه حکمرانى نداشت در کارش اختلال پیش آمد. در این هنگام سیدهخاتون شبانه از قلعه طبرک گریخت و پیاده از رى نزد بدر بنحسنویه، حاکم کردستان و دوست دیرین همسرش، رفت. بدر از او استقبال کرد، لشکرى در اختیارش نهاد و خود به همراه آنان به جنگ مجدالدوله آمد. شمسالدوله نیز به یارى مادر شتافت. در جنگى که میان آنان در گرفت، مجدالدوله اسیر شد و به قلعه طبرک تبعید گشت. سیدهخاتون فرزند دیگر خود یعنى شمسالدوله را به جاى فرزند دیگر در رى به تخت سلطنت نشانید اما رسماً خود کارها را به دست گرفت. شمسالدوله نزدیک یک سال حکومت کرد اما همچون برادر، راه خودسرى و معارضه با مادر را پیش گرفت.
پس از مدتى، مادر احساس کرد در وضع وى دگرگونى راه یافته و زیر بار حکومت نمىرود و از سوى دیگر متوجه گردید مجدالدوله طبیعتى ملایمتر دارد و در مقابل او مطیعتر است. از اینرو شمسالدوله را از سلطنت خلع و به همدان فرستاد و بار دیگر مجدالدوله را روى کار آورد. در این هنگام سیدهخاتون با شورش ابنفولاد دیلمى مواجه گردید که در اطراف رى ناامنى ایجاد مىکرد. وى براى دفع او از یکى از امراى باوندى کمک خواست. گرچه آن فرد شورشى از حوالى رى رانده شد اما به تحریک منوچهر پسر قابوس زیارى که از سوى سلطان محمود غزنوى حمایت مىشد بار دیگر سر برآورد. سیدهخاتون ناگزیر به مصالحه با او گردید.
آشوبهاى داخلى، نزاع خانگى و برخى تهدیدهاى خارجى که هر از گاهى در قلمرو دیالمه و حکومت سیدهخاتون پدید مىآمد در مجموع موجبات ضعف اقتدار سیاسى این خاندان را به وجود مىآورد؛ هر چند که سیدهخاتون بسیارى از این ناگوارىها را پشت سر نهاد. این اوضاع، سلطان محمود را بر آن داشت تا رى و نواحى مجاور آن را به قلمرو غزنویان اضافه کند و به منابع و ذخایر ارزشمند دیالمه دست یابد.
سیدهخاتون که زنى باتدبیر و باکفایت بود، بساط عدالت را در قلمرو خویش گسترانید. به مشکلات مردم شخصاً رسیدگى مىکرد و هفتهاى پنج روز در شهر رى بار عام مىداد. به وضع سپاهیان توجه خاص داشت، احکام عزل و نصب صادر مىکرد و با فرستادگان اُمرا از پشت پرده گفتگو مىنمود و تا در قید حیات بود، ممالک مجدالدوله رونق تمام داشت. این بانو در شهر رى درگذشت. بقعهاش در جنوب دولاب و بر کنار راه تهران - خراسان واقع است. شمسالدوله که در همدان حکومت مىکرد پس از فوت مادرش زمام حکومت را به دست گرفت. (4)
از زنان هوشمند و سیاستمدار این دوره «فاطمهخاتون مردانى» را مىتوان نام برد. وى دختر احمد از خاندان مردانى است که در سال 358ه. ق، پسر خود، ابوتغلب را در دفع مخالفان کمک کرد و مدتى نیز خود حکومت مىنمود. از وقایع مهم دوران حکمرانى وى جنگ با بدرالدین حسنویه ملقب به ناصرالدوله و به اسارت گرفتن او در سال 385ه. ق است. (5)
حراست از حکومت
از مشهورترین حاکمان غزنوى، سلطان محمود مىباشد که به دلیل فتح هند، طى سالهاى 393 - 390ه. ق، به شاه غازى لقب یافت. وى در سن 61 سالگى در 23 ربیعالاول سال 421ه. ق، در غزنین مرد. (6) با فوت او خواهرش حرّه ختلى مراقبت از زنان وى را عهدهدار گردید. این بانو به دلیل آگاهى از اوضاع اجتماعى سیاسى عصر خویش در رویدادهاى مهم عصر غزنوى مؤثر بود. حره ختلى که همسر ابوالعباس و عمه سلطان مسعود غزنوى است، شوکت و قدرتى افزونتر از برادرش داشت و این سلطنت تحت تأثیر شخصیت او قرار مىگرفت. با درگذشت محمود غزنوى بنا به درخواست پدر، سلطان محمد در غزنه بر تخت نشست. وى پیشنهاد تقسیم قدرت را با برادر رد کرد اما امپراتورى غزنوى که به رهبرى نظامى و استعداد اجرایى فرمانروا بستگى داشت، از زیربنایى قوى برخوردار نبود تا در غیاب رئیسى قدرتمند امپراتورى را حفظ کند. از اینرو با به حکومت رسیدن محمد، حره ختلى نیک دریافت که وى هرگز نخواهد توانست از تجزیه امپراتورى غزنوى جلوگیرى نماید. او بیم آن را داشت که ارتش به تحلیل رَود و جریان منظم غنایمى که به خزانه دولت و سربازان مىرسید متوقف گردد. همین عوامل موجب گشت تا خواستههاى محمود نادیده گرفته شود و سیاست این زن براى به حکومت رسیدن مسعود غزنوى عملى گردد. (7)
وقتى حرّه ختلى آگاه شد محمد زمام حکومت را به دست گرفته است، طى نامهاى خطاب به مسعود غزنوى، از وى خواست تا هر چه زودتر به غزنین آمده و بر تخت سلطنت قرار گیرد. وى در نامهاش خاطرنشان ساخت: امیر داند که از برادر، این کار بزرگ (حکومت غزنویان) برنیاید. این خاندان را دشمنان بسیارند و ما عورات و خزاین به صحرا افتادهایم. باید که این کار به زودى پیش گیرد که ولىعهد پدر است. آن کارها که تاکنون پیش مىرفت بیشتر به حشمت پدر بود و چون خبر مرگ او آشکار گردد کارها به گونهاى دیگر شود و اصل، غزنین است و آنگاه خراسان و دیگر همه فرع است. تا آنچه نوشتم نیکو اندیشه کند. سخت به تعجیل بسیج آمدن کند تا این تخت و ملک و ما ضایع نمانیم و به زودى قاصده را باز گرداند که عمّت چشم به راه دارد و هر چه اینجا رود، سویش تیشه آید. (8)
ابوالفضل بیهقى در تاریخ خود حرّهختلى را یکى از عوامل در به سلطنت رسیدن مسعود مىداند. زیرا بخصوص پس از این نامه با بزرگان و سران کشور مکاتبه کرد و از آنان خواست فرمانروایى مسعود را تأیید و در براندازى محمد با او شریک شوند.
پورانخاتون، مادرِ حسن میمندى مشهور به حسنکوزیر است. این بانو داراى دو فرزند پسر بود که یکى وزیر محمدمسعود غزنوى و دیگرى هم در دستگاه دیوانى مشغول کار بود. پورانخاتون، مشاور فرزند بزرگش - حسنکوزیر - بود و وى را در زمره زنان بزرگ و مردان تاریخ ایران برشمردهاند. (9)
ابوعلىحسن بنمحمد میکال معروف به حسنک از خاندان میکائیلیان یا آلمیکال بود که از خاندانهاى معروف ایران در قرن چهارم و پنجم هجرى به شمار مىروند. حسنک، وزیر مشهور غزنویان، گذشته از وزارت، ادیب و شاعر زبردستى بود که با توطئه حسودان و مغرضان در زمان مسعود غزنوى به دار آویخته شد. بیهقى در این مورد مىنویسد: «حسنک قریب هفت سال بر دار بماند چنانچه پاهایش همه فرو تراشید و خشک شد چنانکه اثرى نماند تا به دستورى [اجازه] فرو گرفتند و دفن کردند چنان که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست و مادر حسنک زنى بود سخت جگرآور [شجاع]. چنان شنیدم که دو سه ماه از او این حدیث نهان داشتند چون بشنید جزعى نکرد چنان که زنان کنند... ».
ادامه دارد...
پىنوشتها: -
1) تاریخ مذکر، دکتر رضا براهتى، ص16 - 15.
2) اقتباس و مأخذ از کتاب فتوحالبلدان، بلاذرى، ص574 - 571؛ تاریخ بخارا، نرشخى، ص8، 48 و 69؛ حماسه کویر، باستانى پاریزى، ج1، ص523 - 522.
3) بخارا، ریچارد. ن. فراى، ترجمه محمود محمودى، ص38.
4) برگرفته از: الکامل فى التاریخ، ج7، ص185، 202، 227 و 274؛ تاریخ ابنکثیر، ج11، ص322؛ تاریخ مردم ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ج2، ص483 - 482؛ تذکرةالخواتین، ص143؛ تذکرةالشعراء، ص50 - 49؛ حبیبالسیر، خواندمیر، ج2، ص434 - 433؛ حجةالحق ابوعلىسینا، دکتر سیدصادق گوهرین، ص150 - 146؛ آلبویه، علىاصغر فقیهى، ص299 - 296؛ تاریخ ایرانزمین، دکتر محمدجواد مشکور، ص177؛ دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج2، ص1094؛ از رابعه تا پروین، ص14 - 11؛ تاریخ گزیده، حمداللَّه مستوفى، ص421 - 419؛ تاریخ مفصل ایران، عباس اقبال، ص181؛ خیرات حسان، محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، ج2، ص102 - 101.
5) تاریخ مشاهیر کُرد، ج3، ص566؛ اعلامالنساء، ج4، ص30.
6) تاریخ ایرانزمین، ص185 - 184.
7) تاریخ غزنویان، کلینورد ادموند باسورث، ترجمه حسن انوشه، ج1، ص138، 235 و 243.
8) تاریخ بیهقى، ص14 - 13؛ دائرةالمعارف آریانا، ج5، ص236؛ زن در ایران عصرمغول، شیرین بیانى، ص6 - 5؛ مشاهیر زنان ایرانى و پارسىگوى، ص75.
9) تاریخ آلبویه، ص72 - 70؛ بررسى مشارکت سیاسى زنان در ایران، نسرین مصفا، ص105.
قسمت دوم
پیمان زناشویى و پیوند سیاسى
سلجوقیان طایفهاى از ترکمانان غُزو خزر بودند که در روزگار سامانیان در دشتهاى خوارزم و سواحل دریاى مازندران در آن سوى رودخانه جیحون سکونت داشتند. به سال 426ه. ق، ده هزار نفر از آنان به فرماندهى طغرلبیک و چغرىبیک که پسران میکائیل بودند از ماوراءالنهر به خراسان آمدند و چون مسعود غزنوى از مهاجرت آنان ممانعت به عمل آورد، در جنگ بین این طایفه و غزنویان که در دندانقان، بین مرو و سرخس صورت گرفت، مسعود غزنوى را شکست دادند و در سال 429ه. ق، طغرل به نیشابور آمد و بر تخت سلطنت نشست و به نام خویش خطبه خواند. (1)
روابط زناشویى در سیاستهاى این سلسله نقش مهمى داشت و زنان در امور عمومى کشور دخالت و نفوذ ویژهاى از خود نشان مىدادند. با اینکه سلجوقیان پس از ورود به ایران از میراث قبیلهاى خود کم و بیش دست کشیدند ولى نفوذ زنان در جامعه روزگار آنان تا حدودى از همان سنتهاى قومى و طایفهاى منشأ مىگرفت. عدهاى از بانوان سلجوقى بالیاقت و قدرتمند بودند ولى گروهى از آنان جاهطلبى نموده و چون پاىبند موازین اخلاقى نبودند به فتنهجویى، نفاق و تفرقهافکنى روى آوردند. برخى از زنان فرهنگ بالایى داشتند. در میان مردم به راهاندازى ابواب خیر و حمایت از علماى دینى و مشاهیر اسلامى اشتهار داشتند. تا قبل از روىکارآمدن طغرل، این طایفه به نام ملکرحیم دیلمى که از حاکمان آلبویه بود، خطبه مىخواندند اما با ورود طغرل به بغداد به فرمان خلیفه عباسى - قائم بامراللَّه - در اواخر ماه رمضان سال 447ه. ق، به نام وى خطبه خواندند. از منابع تاریخى مُستفاد مىگردد که یک ازدواج در سرعتبخشیدن به این برنامه دخالت داشت زیرا خلیفه یاد شده با خدیجه ارسلانخاتون دختر داود یعنى خواهر البارسلان و برادرزاده طغرل ازدواج کرد و بین دو خاندان عباسى و سلجوقى پیوند خویشاوندى برقرار گردید و خلیفه به طغرل لقب سلطانالدوله و یمین امیرالمؤمنین اعطا کرد. طغرل هم ملکرحیمى دیلمى را دستگیر نمود و به زندان افکند و بدین گونه دولت آلبویه را منقرض نمود.
ارسلانخاتون که نخست زوجه خلیفه و سپس به همسرى علاءالدوله على ابنابىمنصور فرامرز از آلکاکویه یزد در آمد، به مردم توجه ویژهاى داشت و رعایت حال فقیران و محرومان را مىنمود. وى بناهاى خیریه متعددى احداث نمود و در عمران و آبادانى شهرها و روستاها بذل توجه داشت. نوادگان این زن، دخترانى بودند که سنجر سلجوقى آنان را به یزد برگردانید و آن دو زن در این شهر تلاشهاى مادربزرگ را پى گرفتند. این دختران به غایت، خداترس و پرهیزگار بودند و هر روز با ده گوسفند، محرومان و مستمندان را طعام مىدادند و براى زنان بیوه، اسیران و یتیمان نفقههاى مستمر مشخص کرده بودند. (2)
همسر طغرلبیک، آلتونجین نام داشت که بر اساس نوشتههاى سبط ابنجوزى، زنى باایمان بود که به کارهاى خیر، تصمیمهاى بجا و قضاوتهاى منطقى روى آورد. طغرل به نظرات وى ارج مىنهاد و گاه داورى را در امور سیاسى اجتماعى به وى ارجاع مىداد. ابنجوزى از این بانو به خوبى یاد مىکند و مىنویسد: زن خردمندِ پختهاى بود و طغرلبیک امور خود را به وى تفویض مىنمود.
این زن بنا به مصالح سیاسى و حکومتى به شوهر خویش توصیه کرد جهت تحکیم قلمرو خویش با دختر خلیفه ازدواج کند. (3) روابط زناشویى بین خلفا و سلجوقیان که در جهت کسب اعتبار براى خود و نفوذ بر خلیفه بود همچنان در این سلسله استمرار داشت. القائم باللَّه در سال 464ه. ق، وزیر خود ابنجهیر را جهت خواستگارى از دختر البارسلان براى ولیعهد خود - المقتدى - فرستاد که سلطان سلجوقى با آن موافقت کرد. بعد از اینکه خلیفه شد به خواستگارى دختر ملکشاه - ترکانخاتون - فرستاد و نظامالملک طوسى در سال 475ه. ق، همراه ابنجهیر براى مذاکره در این خصوص نزد دختر ملکشاه رفت. با اشاره ارسلانخاتون ترکانخاتون تن به ازدواج داد اما با به هم خوردن این وصلت روابط سلطان و خلیفه تیره گردیده و دختر ملکشاه از بىاعتنایى خلیفه نسبت به خود نزد پدر شکایت برد و ملکشاه در سال 482ه. ق، خواستار برگشت دخترش شد و از خلیفه متنفر گردید و در صدد گشت تا نوه خود - جعفر - را به جاى المقتدى بنشاند.
در بین سلجوقیان این رسم نیز قابل مشاهده بود که براى از بین بردن خصومتها بین دو طایفه یا استوار نمودن پیمان وفادارى و دوستى موجود به مبادله عروس مىپرداختند. بین آلکاکویه یزد و خاندان سلجوقى بر همین اساس چندین وصلت صورت گرفت. در اوایلِ به قدرت رسیدن این سلسله تعدادى عقد ازدواج با طایفه کُرد منعقد گردید. همچنین سلجوقیان با حکام آسیاى مرکزى که از حیث نژاد به یکدیگر پیوستگى داشتند، پیوند زناشویى بستند. (4)
توطئهاى نافرجام
موارد متعددى از اقتدار زنان سلجوقى و دخالت آنان در امور کشورى و تأثیر قابل توجه در تصمیمگیرى امیران و فرمانروایان گزارش شده است. از زمره آنان قتیبهخاتون همسر جهانپهلوان وزیر نامدار طغرل سلجوقى است که در مسائل حکومتى از خود توانایى نشان داد و پس از مرگ شوهر چنان توجه قزلارسلان برادر طغرل را که به جاى جهانپهلوان نشسته بود، به خود جلب کرد که با او ازدواج نمود و این بار چون بر جاى استوارترى قرار گرفت با شور افزونترى به امور سیاسى و اجتماعى پرداخت و دخالتش در امور کشور به جایى رسید که بین طغرل و برادرش اختلاف پیش آمد و با دسیسه قتیبه، قزلارسلان طغرل را اسیر نمود و به زندان افکند. دیرى نپایید که وى از زندان آزاد شد و قزلارسلان را به قتل رسانید. اما قتیبه، با مرگ شوهر، موقعیت خود را از دست نداد و به همسرى طغرل در آمد و چون مىخواست زیادهخواهى بنماید، بر آن شد تا وى را از پاى در آورد و خود به تنهایى زمام امور را در دست گیرد. طغرل به نقشهاش پى برد و قبل از آنکه قتیبه حیله خویش را به اجرا در آورد به زندگى او خاتمه داد. (5)
گوهرخاتون از زنان متنفّذ این عصر و عمه ملکشاه سلجوقى مىباشد. او از بانوان متدین و بانجابت بود. دارایى این زن توسط خواجه نظامالملک طوسى مصادره گردید و چون برادرش البارسلان سلجوقى درگذشت به رى رفت و به زمینهسازى براى نبرد با خواجه پرداخت ولى ملکشاه سلجوقى به اشاره خواجه نظامالملک طوسى فرمان قتل او را صادر کرد. (6)
نقشهاى که ناکام ماند
جلالیهخاتون یا ترکانخاتون دختر طمخاج سمرقندى که بانویى سمرقندى بود، همسر ملکشاه سلجوقى مىباشد. وى با آنکه مىدانست به جز پسر او، محمود، سه پسر دیگر از شوهرش باقىمانده که بزرگترین آنها برکیارق دوازده ساله از همسر دیگر ملکشاه یعنى زبیدهخاتون است، بر آن شد تا به آرزوى دیرینه خود جامه عمل بپوشاند و پسرش را رسماً به حکومت برساند تا خود بتواند به عنوان نایبالسلطنه زمام امور را به دست گیرد. این زن در راه اجراى این منظور از تمامى مقام و موقعیت خود یارى گرفت و از طریق تأثیرى که بر شوهر خود داشت به رغم مخالفت خواجه نظامالملک - وزیر وقت - کوشید به خواسته خود برسد.
اختلاف ترکانخاتون با خواجه، زمانى شدت گرفت که وى مىخواست فرزند خردسالش ولیعهد شود اما خواجه در صدد آن بود که فرزند بزرگ ملکشاه یعنى برکیارق که از زبیدهخاتون بود این سمت را عهدهدار گردد و با آنکه ملکشاه به این امر متمایل بود ترکانخاتون سخت مخالفت مىورزید. از این روى بانوى مزبور شوهرش را تحریک مىنمود که خواجه را معزول نماید و وزارت را به تاجالملک بسپارد. (7)
به نظر مىرسد که مهمترین رویارویى خواجه در پایان عمر با همسر ملکشاه یعنى ترکانخاتون بود همان زنى که به قول راوندى: «در حکم سلطان بود و بر سلطان استیلا داشت. » (8)
و این گزارش از منابع مستندى است که نمىتوان در آن تردید کرد. مىگویند چون با تحریکات این زن، تبلیغات منفى افراد مخالف علیه خواجه نزد سلطان مؤثر واقع شد، به وى پیغام داد چرا در ملک و ولایت تصرف مىکنى و بدون مشورت، قدرت را به دیگران تفویض مىکنى. مىخواهى که دستور دهم دوات وزارت از پیش و دستار از سرت بردارند. نظامالملک جواب مىدهد دوات من و تاج سلطان با هم اتصال دارند اما فرمان او لازم است اجرا شود. سعایتکنندگان براى جلب رضایت ترکانخاتون بر آن اظهارات خواجه مطلبى دروغ اضافه کردند و به سمع پادشاه رسانیدند. او هم در غضب شد و وزارت را به تاجالملک سپرد. (9) به همین دلیل خواجه در کتاب «سیاستنامه»، نفوذ بدخواهانه زنان را در دربار نکوهش کرد و از زیان تدبیر کردن پادشاهان با زنان و از حساسیت آنان در برابر تلفیقات خادمان و خواجگانش سخن گفته است و بىگمان در این عبارات، ترکانخاتون را در نظر داشته است. (10)
خواجه در سیاستنامه به این موارد اشارهاى جالب دارد: «کار من با زنان و کودکان افتاد و این هر دو را خرد و دانش نباشد و هر گاه که کار پادشاهى با زنان و کودکان افتد بدان که پادشاهى از آن خانه بخواهد رفت. » (11)
ترکانخاتون زن مقتدرى بود که توانست حامیان زیادى براى خود تدارک ببیند. ابناثیر مىنویسد که او در زمان مرگش ده هزار اسب ترکى داشت. این رقم، حاکى از قدرت فوقالعاده او بود و چون ملکشاه در سال 485ه. ق، مُرد و بین بازماندگانش بر سر قدرت نزاع در گرفت، وى تلاش نمود تا قدرت خود را براى مقصدى که داشت به کار گیرد.
تدبیر و سیاست ترکانخاتون و تاجالملک وى را قادر ساخت که محمود چهار ساله را به عنوان سلطان به حکومت برساند و عملاً خود زمام امور را در دست گیرد و بر قلمرو سلجوقیان نظارت داشته باشد. خلیفه عباسى نیز ناگزیر گردید با اکراه، لقب ناصرالدین والدنیا را به این حاکم خردسال بدهد.
آخرین اقدام ترکانخاتون براى سرکوبى برکیارق، دعوت از عضو دیگر خاندان سلجوقى یعنى اسماعیل بنیاقوتى دایى برکیارق بود که به وى وعده داد اگر پسرخواهر را بکشد و نامش را از سکه و خطبه محو نماید، تقاضایش را براى به قدرت رسیدن او برآورده نماید سپس امکانات و تجهیزاتى برایش فراهم نمود. اگر چه اسماعیل سپاهى از ترکمانان آذربایجان و ارّان گرد خود فراز آورد و در نواحى کرخ در سال 486ه. ق، میان وى و برکیارق مصافى سنگین رخ داد اما اسماعیل شکستِ سختى خورد و دچار هزیمت گشت و نزد خواهر خود - زبیدهخاتون، مادر برکیارق - رفت و در رمضان همین سال، برکیارق او را کشت.
ترکانخاتون کوشید تا با فردى به نام تَیتشْ تماس بگیرد. وى نیز لشکرى مهم فراهم آورد. برکیارق با اندک لشکرى که داشت مقاومت با وى را صلاح ندید و متوجه اصفهان گردید. در این حال ناگهان ترکانخاتون درگذشت. در رمضان سال 487ه. ق، برکیارق به اصفهان رسید. برادرش محمود (که مادرش ترکانخاتون بود) به استقبالش آمد و آن دو از روى اسب همدیگر را در کنار گرفتند. در این حال گروهى از امیران که در خدمت محمود بودند با هم متفق شدند و در کوشک اصفهان برکیارق را دستگیر کردند و در صدد آن بودند که با کشیدن میل در چشمش، وى را نابینا سازند ولى ناگهان متوجه شدند محمود به مرض آبله مبتلا شده. طولى نکشید که محمود بر اثر آبله مُرد پس مصلحت در آن دیدند که برکیارق را بر تخت فرمانروایى بنشانند. او پس از رسیدن به قدرت به سال 488 هجرى با پتش جنگید و در نبردى سهمگین او را شکست داد. در این میان از نقش زبیدهخاتون، مادر وى، نباید غافل بود. این زن، حامى مجدالملک ابوالفضل قمى یا بلاسانى بود به همین دلیل، نامبرده با نابینا نمودن رقیب خود - استاذ على - مقام مستوفى را در دست گرفت و نفوذ خویش را بر زبیدهخاتون توسعه داد. در نبرد بین پیروان برکیارق و محمد بنملکشاه، زبیدهخاتون اسیر گردید و توسط مؤیدالملک وزیر محمد در رى خفه گردید. در دومین مصاف بین محمد و برکیارق در سال 494ه. ق، محمد در حوالى همدان اسیر گشت و به انتقام قتل مادر برکیارق، کشته شد. برکیارق در سال 498ه. ق، از دنیا رفت و سلطان محمد رسماً جانشین برادر گردید. (12)
قوام دولت در گرو بقاى یک بانو
ستاره، دختر ملکشاه سلجوقى با علاءالدوله گرشاسب بنعلى ازدواج کرد. این گرشاسب فرزند ارسلانخاتون بود که در جنگ قطوان در کنار سنجر قرار گرفت و در همان نبرد کشته شد. دو نفر از دختران او همراه رکنالدینسام - اتابک آنان - به یزد رفتند. گرشاسب خواهرى به نام عطاخاتون داشت که همسر محمود بنمحمد گردید. محصول این ازدواج علاءالدوله عطاخان بود که پس از مرگ پدر همراه مادر خود عطاخاتون به یزد برگشت. هنگامى که این مادر و فرزند عازم شهر یزد بودند همراه خود، ترکانخاتون دختر محمود بنمحمد را به یزد بردند. نبیره قاوردشاه که فرمانرواى کرمان بود، ترکانخاتون را براى پسر خود سلیمانشاه خواستگارى کرد و به کرمان برد. ترکانخاتون پس از این ازدواج، ملکه آن قلمرو گشت و مدرسهاى عالى در کرمان بنا کرد و با زندگى آرامى روزگار مىگذرانید تا آنکه درگذشت. (13)
مورخان از دختر دیگر ملکشاه به نام خاتون نام بردهاند. چون محمود سلجوقى با برادرش مسعود اختلاف پیدا کرد و بغداد را محاصره نمود، این بانو که همسر خلیفه بود بعد از ورود سپاه محمود به داخل شهر و مصادره اموال طرفداران خلیفه عباسى، با پاى پیاده از طریق سهشنبهبازار به حضور محمود رفت و تقاضاى بخشش کرد. سلطان تقاضاى او را پذیرفت و اموال مصادرهشده را به صاحبان آنها مسترد نمود و بدینگونه مقام خاتون بالا گرفت و اقتدارش بر خاص و عام آشکار گشت. (14)
مادر سلطان ارسلان سلجوقى (زنده در سال 567ه. ق)، از زنان متنفّذ و نیکوکارى است که پس از مرگ طغرل با ایلدگز ازدواج کرد و براى او دو فرزند به دنیا آورد. این زن مقتدر در ثبات و بقاى حکومت فرزندش نقش عمدهاى داشت. یک بار وقتى ارسلان در همدان بود و او در آذربایجان اقامت داشت، در میان زمستان متوجه توطئهاى گردید و احساس نمود قلمرو حکومت فرزندش در خطر مىباشد. از این جهت با وجود سرماى شدید و برودت هوا به همدان رفت تا ارسلان را هشدار دهد که مَلِکآبخاز عزم حرکت از ولایت کرده بود. چون هوا مساعد گردید، ارسلان متوجه آذربایجان شد و پس از عبور از نخجوان به امراى خود پیوست و ترتیب جنگ را اتخاذ نمود تا به ولایت آبخاز یورش ببرند ولى روز بعد ارسلان بیمار شد. پس از چند روز توقف همراه مادرش و قشون به جانب قلعه روان شد. این زن در سال 571ه. ق، درگذشت. ارسلان دستور داد براى مادرش سوگوارى ترتیب دهند. ظهیرالدین نیشابورى پس از ذکر این موضوع مىافزاید، گوئیا نظام آن مملکت و قوام آن دولت به بقاى آن خاتون بود. (15) راوندى در بارهاش نوشته است: «دیندار و نیکوکار و ترسکار [باتقوا ]بود و تربیت علما و صدقات و صلات به زهاد فرستادن، پیشه و سیرت او بود و از جمله حرکت پسندیدهاى که کرد آن بود که چون سلطان را به آذربایجان مىبرد، خواجه امام شیخالاسلام ظهیرالدین بلخى را که مقدم و محترم و مقتدا و پیشواى همه همدان بود فرمود که ما را رغبت است که برکات قدم ائمه دین و علماى اسلام مصحوب خداوند عالم باشند. چند کس از ائمه کبار را تعیین کن تا در خدمت تو بیایند و ثواب غزاة (سربازان) بیابند. خواجه امام شیخالاسلام ده کس را معین کرد. این خاتون دیندار ده تا استر تنگ بسته جهت بارگیر ایشان و ده استر رختکش و آلت مطبخ و... بفرستاد. چون آنجا رسیدند و لشکر آبخاز در مقابله آمد وَهْنى بر لشکر اسلام افتاد. همت آن خاتون سعیده کارگر آمد (اثر بخشید). خواجه امام ظهیرالدین بلخى بانگ برزد و حمله برد که اگر رستم دستان، زنده بودى آن نکردى و اتابک اعظم با جمله اُمرا متابعت کردند و شکست بر آبخازان آمد و فتحى بود که در خاطر کس نیامد و این خاتون سعیده در تربیت علما و صدقات و صلات بدیشان فرستادن امثال این بسیار کرده بود و بعد از وفات او به یک ماه خبر وفات اتابکسعید ایلدگز (شوهرش) برسید. هم به نخجوان و مرقد ایشان به همدان تحویل کردند به
مدارسى که ساختهاند و چون آن مدارس پرداختند و خواجه امام صفىالدین اصفهانى را به درس گفتن مىنشاندند دعوتى شگرف ساختند و ائمه شهر حاضر شدند و اطعمه و حلاوى آوردند. » (16)
تاجالدینخاتون مادر سلطان سنجر و سلطان محمد سلجوقى از بانوان نیکوکار و باتدبیر مىباشد که فرزندانش از نظرات و تدبیرهاى او در اداره امور کشوردارى بهره مىبردند و شاعران همعصر او چون عُنصرى در اوصاف این بانو اشعار نغز و نیکو سرودهاند و او را خاتون آفتاب، دانا و خردمند دانستهاند. (17)
امارت و رقابت
صفوةالدین مریم - همسر سلطان سنجر سلجوقى - بانویى قدرتمند بود که در پشت پرده به کارگردانى امور کشور مشغول و اوامرش در قلمرو سلجوقیان اطاعت مىگردید. اهل سخاوت بود و نیکاندیشى و نیکوکارى او را شاعرانى چون انورى ستودهاند. این شاعر در چند جاى دیوان خود به وصف خصال مریمخاتون پرداخته و در قصیدهاى گفته است:
پادشاسیرت خداوندى که تدبیر ملک
هر چه رأى اوست رأى پادشاه اعظمست
آنکه در انگشت تدبیر سلیمان دوم
مشورتهاى صوابش را خواص خاتمست
در شعر دیگرى سخاوت این بانو را چنین ستوده است:
ایا به دست تو در گوهر سخا تضمین
به پاى قدر تو در اوج چرخ مضمون باد
خرابهاى که ضرورى است بر بساط زمین
ز بس عمارت عدلت چو ربع مسکون باد
شیوه کشوردارى این زن نیز در شعر انورى مورد تحسین قرار گرفته است:
لطف ار پاى در نهد به میان
گرگ را آشتى دهد با میش
آسمان گر سلاح بربندد
تیر تدبیر تو نهد در کیش
ماهتاب از مزاج برگردد
گر بحلق تو بر بمالد خیش (18)
ترکان در اسماء زنان یا القاب ایشان به طور قطع به فتح تاء است نه به ضم آن (19) و ترکان نام چند تن از خواتین سلجوقى است که از جمله آنان همسر دیگر سلطان سنجر مىباشد که در زمان به قدرت رسیدن شوهرش و قبل از او عهدهدار امور مملکتى بود و سنجر در کشوردارى، رأى او را محترم مىشمرد. ترکانخاتون در جنگ با ترکان خطا اسیر گشت و بعد از یک سال در برابر پانصد هزار دینار خلاص گردید. وقتى زن و شوهر در 6 جمادىالاول سال 548ه. ق، در حمله غزان، در حوالى مرو، به اسارت دشمن در آمدند، پادشاه از هراس اینکه مبادا همسرش در دست مخالفان غُز اسیر بماند تن به فرار نداد و سه سال و نیم در بدترین اوضاع، روزگار گذرانید تا سرانجام شاهد مرگش گردید. (20) هنگامى که محمود بنمحمد در سال 513ه. ق، علیه سنجر دست به شورش زد، مادرش که در عین حال مادربزرگ محمود
هم بود، او را راضى ساخت تا با برادرزادهاش صلح کند. پس از این واقعه بود که سنجر براى کنترل این جوان، دختر خود مَهملک را به تزویج او در آورد و چون این دختر در هفده سالگى مرد، دختر دیگر خود امیرساتىخاتون را نزد محمود فرستاد تا زوجه او شود. پس از درگذشت محمود میان پسرانش اختلاف افتاد. ملکشاه از ترس برادرش سلطان محمود به خوزستان گریخت. گوهرنسب که به ملکشاه علاقهمند بود، مخفیانه از اصفهان اموال زیادى به خوزستان مىفرستاد و او را تشویق به مقابله با برادر و فتح اصفهان مىکرد و چون سلطان محمد از کار خواهر آگاه بود، اتابک ایاز را با لشکرى فرستاد و آن مال و خزانه را به غارت بردند. گوهرنسب در سال 554ه. ق، زنده بوده است و منابع تاریخى فرجام او را مشخص نکردهاند. (21)
کوششها و کشمکشها
دولت سلجوقى بر نظام لشکرى استوار بود و چون مردمان آزاد نمىتوانستند در دستگاه نظامى سلجوقى به مقامات لشکرى برسند. غلامان زرخریدى که وفادارى خود را نسبت به مخدومین خویش به اثبات رسانیده بودند، در راه ترقى افتاده به مقامات عالى لشکرى مىرسیدند. هر بار که سلطان، ناحیهاى از کشور را به عنوان تیول به یکى از شاهزادگان واگذار مىکرد یکى از این سرداران که سابقه غلامى داشت به خدمت او گماشته مىشد و تربیتش را عهدهدار مىگردید. به این شخص، اتابک (در ترکى به معنى پدر و مربى) مىگفتند. اگر شاهزاده به حکومت ولایتى منصوب مىگشت که اغلب هم این گونه بود، تشکیلات دیوانى ولایت در زمان خردسالى او در اختیار مربى وى که اتابک نام داشت قرار مىگرفت. یکى از ویژگىهاى خاص این تشکیلات، ازدواج مادر شاهزاده مزبور با اتابک بود. مسعود بنمحمد، ارسلانشاه بنطغرل و ملکشاه بنسلجوق را تا سال 540ه. ق، نزد خود نگه داشت و سپس آنان را در قلعه تکریث تحت مراقبت کوتوال آنجا - مسعود - در آورد. پس از مرگ وى در سال 550ه. ق، این دو شاهزاده به آذربایجان انتقال داده شدند و در اختیار شمسالدین ایلدگز قرار گرفتند. مسعود پس از مرگ طغرل، مادر ارسلانشاه را به تزویج ایلدگز در آورده بود که او براى این اتابک دو فرزند به نامهاى نصرتالدین جهانمحمدپهلوان (مؤسس اتابکان آذربایجان) و مظفرالدین قزلارسلان عثمان آورد. (22) بنا به نوشته راوندى نصرتالدین مذکور مدام تحت تأثیر وزیر سلطه همسر خود، اینجانجخاتون قرار داشت زیرا او مىخواست فرزندانش را به حکومت برساند. (23)
در اواخر دوره سلجوقى چون حکمرانان این سلسله ضعیف شده بودند و پیوسته با یکدیگر در حال نزاع و رقابت به سر مىبردند، غالب اتابکان از اختیاراتى که عهدهدار بودند استفاده نمودند و هر کدام در ناحیهاى از ممالک سلجوقى براى خود دولتى تشکیل دادند مانند اتابکان دمشق و موصل. معروفترین ایشان در ایران اتابکان آذربایجان و فارس هستند. (24)
زنان در تشکیلات این سلسله صاحب اقتدار مىشدند و در امور سیاسى - اجتماعى دخالت مىنمودند. یکى از این بانوان ملکهخاتون (زنده در سال 625ه. ق)، دختر سلطان طغرل سوم سلجوقى و همسر اتابک اوزبک (آخرین اتابک آذربایجان) بود. پس از اینکه سلطان جلالالدین خوارزمشاه به سوى این خطه یورش برد، اتابک تبریز را رها کرد و به گنجه گریخت و اختیار حکومت آن نواحى را به همسرش واگذار نمود به این امید که سلطان از فتح ناحیه مورد اشاره منصرف شود اما وى تبریز را در محاصره خود گرفت. ملکهخاتون که از همسرش رنجیدهخاطر گردیده بود، پیکى نزد سلطان جلالالدین فرستاد و خاطرنشان ساخت که اگر به مال و جان او و همراهانش تعرض نکند و شهر خوى را به وى دهد قلمرو یاد شده را تسلیم او مىکند. خوارزمشاه پذیرفت و پس از هفت روز محاصره در هفتم رجب سال 622ه. ق، وارد تبریز شد و ملکهخاتون با عزت و احترام به خوى رفت. مدتى بعد ملکهخاتون به جلالالدین پیام فرستاد که وى مطلقه است و علماى شام و بغداد نیز طلاق او را گواهى دادهاند. سلطان جلالالدین او را در خوى یا گنجه به عقد ازدواج خویش در آورد. اتابک اوزبک به محض وصول این خبر از شدت افسردگى و اندوه، جان به جان آفرین تسلیم نمود.
سلطان جلالالدین خوارزمشاه پس از ازدواج علاوه بر خوى، سلماس و ارومیه و توابع و مضافات آن نواحى را به ملکهخاتون داد به این شرط که یک دهم عواید آنها را تحویل وى دهد. سپس وزیرش شرفالملک را در آذربایجان گماشت. شرفالملک به این بهانه که ملکهخاتون با اتابکان روم و شام ارتباط دارد و آنان را تشویق به تسخیر آذربایجان مىکند، به مقابله با این بانو شتافت. ملکه نیز به قلعه تلا در کنار دریاچه ارومیه رفت و با شرفالملک به نبرد پرداخت اما چون تاب مقاومت در خود نمىدید از مَلَک اشرفموسى ایوبى استمداد طلبید و او را براى تصرف آذربایجان تحریض نمود. وى به همراهى ملکه و مردم این سامان که از ستم شرفالملک به ستوه آمده بودند، قلعه تلا، خوى، مرند و نخجوان را گرفت و به ناحیه خلاط (مقرّ حکمرانى حاجب على) بازگشت. سلطان جلالالدین به قصد انتقام گرفتن از حاجب على که به امداد ملکخاتون شتافته بود و نیز تنبیه همسرش، به خلاط لشکرکشى کرد. (25)
فراز و فرود
زاهدهخاتون (زنده در سال 543ه. ق)، از زنان زاهد، عابد، مدبّر و سیاستمدار است که به همسرى اتابک بُزابه (542 - 532ه. ق)، حاکم فارس در آمد. وى در امور کشوردارى، همسر را یارى مىنمود. زاهدهخاتون مدرسهاى بسیار عالى در شیراز بنا کرد که به نام او شهرت دارد. املاک زیادى وقف آن نمود و تولیتش را به علماى اسلامى واگذار نمود. در سال 542 هجرى، طى نبردى که بین اتابک بزابه و سلطان مسعود، نواده ملکشاه روى داد، اتابک مزبور کشته شد و در اصفهان دفن گردید. زاهدهخاتون دستور داد استخوانهاى همسرش را به شیراز بیاورند و در مدرسهاى که خودش ساخته بود دفن کنند. زاهدهخاتون قُبّهاى عالى براى آن ساخت و خود نیز پس از مرگ بر اساس وصیتى که داشت در این مکان به خاک سپرده شد. (26)
طرخانخاتون بانوى متنفذ و قدرتمندى بود که شوهرش امیر اتابک سعد فرمانرواى فارس گردید. این زن نه تنها در زمان حیات همسرش در کنارش به اداره امور قلمرو مذکور سرگرم بود، بلکه پس از مرگش فرمانرواى منطقه فارس شد و در عصر او دانشوران و ادیبان بسیار بهتر از گذشته سامان یافتند. به همت این بانو بناهاى عمومى سودمندى در فارس بنیان نهاده شد. (27)
در دوره حکومت اتابکان فارس، زنى به نام ترکانخاتون به قدرت رسید. وى همسر اتابک مظفرالدین سعد بنابىبکر بنسعد بنزنگى و خواهر اتابک یزد بود و چون شوهرش وفات یافت و پسرش صغیر بود، در سال 659ه. ق، حاکم مقتدر ولایت فارس شد. او با هلاکو کنار آمد و آن فرمانرواى مغولى محمد پسر دوازده ساله این بانو را طى فرمانى به رسمیت شناخت اما این نوجوان دو سال بعد مُرد. ترکانخاتون در کشاکش جانشینى با مشورت امراى دولت، محمدشاه بنسلغرشاه را که با خواهر او ازدواج کرده بود به اتابکى فارس برگزید. محمدشاه اندکى بعد خودکامگى آغاز کرد و با لهو و لعب و ستمگرى چنان عرصه را بر مردم تنگ نمود که ترکانخاتون به همراه گروهى از امراى محلى بر ضدش قیام کردند و بعد از خلع و دستگیرى او، وى را نزد هلاکو فرستادند. حاکم مغولى، سلجوقشاه را به جاى وى نشانید که ترکانخاتون بعدها با وى ازدواج کرد. اما این پیوند مصلحتى، فرجام خوشى نداشت و سلجوقشاه در عالم مستى حکم به قتل ترکانخاتون داد و او را کشت. (28)
شیخ مصلحالدین سعدى شیرازى ترکانخاتون را چنین مدح کرده است:
درویش و پادشاه ندانم درین زمان
الّا به زیر سایه همچون هماى تو
نوشین روان و حاتمطایى که بودهاند
هرگز نبودهاند به عدل و سخاى تو
اى در بقاى عمر تو خیر جهانیان
باقى مباد هر که نخواهد بقاى تو
آن چیست در جهان که ندارى تو آن مُراد
تا سعدى از خداى بخواهد براى تو
تا آفتاب مىرود و صبح مىدمد
عاید به خیر باد صباح و مساى تو
یا ربّ، رضاى او تو برآور به فضل خویش
کو روز و شب نمىطلبد جز رضاى تو (29)
پىنوشتها:
1) تاریخ ایرانزمین، دکتر محمدجواد مشکور، ص189.
2) همان؛ تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران، خانم لمبتون، ترجمه یعقوب آژند، ص295؛ تاریخ جدید یزد، احمد بنحسین، ص69.
3) تاریخ میانه ایران، ص293.
4) همان، ص285 - 284.
5) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج2، ص1312 - 1311.
6) اعلامالنساء، ج4، ص267.
7) مدارس نظامیه و تأثیرات علمى و اجتماعى آن، دکتر نوراللَّه کسایى، ص38.
8) راحةالصدور و روایةالسرور، محمد بنعلى بنسلیمان راوندى، ص33.
9) سلجوقنامه، ظهیرالدین نیشابورى، ص33؛ خواجه نظامالملک، دکتر سیدجواد طباطبایى، ص32.
10) تاریخ ایران (از آمدن سلجوقیان تا فروپاشى دولت ایلخانان)، پژوهش کمبریج، ج5، ص81.
11) سیاستنامه، ص243.
12) سلجوقیان و غُز در کرمان، ص260 - 259؛ تاریخ ایران...، کمبریج، ج5، ص106؛ دیوان سالارى در عهد سلجوقى، کارلا کوزنر، ترجمه یعقوب آژند، ص62 - 61؛ راحةالصدور، ص148، مجمعالانساب، ص107.
13) تاریخ جدید یزد، ص63 - 62؛ جامع مفیدى، به اهتمام ایرج افشار، ج 1، ص81.
14) سلجوقیان و غز، ص161.
15) سلجوقنامه، ظهیرالدین نیشابورى، ص82 - 81.
16) راحةالصدور، ص300 - 299.
17) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج 1، ص601.
18) دیوان انورى، به اهتمام مدرس رضوى، ج 1، ص77، 268، 290 و 291.
19) یادداشتهاى قزوینى، ج2، ص62.
20) الکامل فىالتاریخ، ج11، ص57؛ تاریخ بیهقى، ص72؛ راحةالصدور، ص174.
21) راحةالصدور، ص205 و 256؛ تاریخ میانه ایران، ص283؛ مشاهیر زنان ایرانى و پارسىگوى، ص201.
22) تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران، ص252.
23) راحةالصدور، ص236.
24) تاریخ ایرانزمین، دکتر محمدجواد مشکور، ص201.
25) تاریخ گزیده، حمداللَّه مستوفى، ص499 - 498؛ تاریخ مغول، عباس اقبال آشتیانى، ص122 - 116؛ جهانگشاى جوینى، عطاملک جوینى، ص158 - 156؛ حبیبالسیر، خواندمیر، ج2، ص661.
26) شد الازار فى خط الاوزار عن زوار المزار، معینالدین ابوالقاسم جنید شیرازى، تصحیح محمد قزوینى، ص282 - 281؛ تذکره هزار مزار، ص226 - 224.
27) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج2، ص1186.
28) تاریخ وصاف، ص182 - 181؛ تاریخ بناکتى، ص408؛ زن به زیر مقنعه، ص148؛ تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران، ص296؛ از طاووس تا فرح، ص25 - 24؛ زن بر سریر قدرت، ص13؛ دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج1، ص634 - 633.
29) مواعظ سعدى، به اهتمام محمدعلى فروغى، ص63 - 62.
قسمت سوم
فرمانروایى آبِشخاتون
سلجوقشاه، از خاندان سلغریان، وقتى به قتل رسید جز اتابک آبِش دختر سعد و خواهرش سُلْغَم، کسى وارث تاج و تخت نبود. از این جهت آبشخاتون که به همراه خواهر در قلعهاى زندانى بود به رغم کمى سن به کمک امراى شول و تراکمه به حکومت رسید و چون او و خواهرش تنها بازماندگان حکّام سُلغرى بودند، خطبه به نامش خواندند و سکّه به نامش ضرب نمودند.
خواجه رشیدالدین فضلاللَّه همدانى در کتاب جامعالتواریخ نوشته است آبشخاتون در زمان ترکانخاتون نامزد منگوتیمور گردید. این خانم به مذهب تشیّع گرایش داشت و تحت تأثیر افکار شرفالدین ابراهیم در ترویج این آئین کوشید و اموال خویش را وقف پیشبرد و گسترش تشیّع نمود. (1) پس از چندى میان شرفالدین و آبشخاتون اختلافى بروز کرد و این زن دستور داد وى را به قتل برسانند. گفتهاند این فرد که از سادات شیراز بود، ادعاى مهدویت کرده بود. (2)
از این پس اوضاع نابسامان و ناتوانى این بانو، عملاً حکومت را از دست وى بیرون آورد به نحوى که از امارت جز نامى برایش باقى نماند تا آنکه بین آبشخاتون و مرکز فرمانروایى مغولان ارتباطى برقرار گردید و وى به عقد ازدواج طلاشمنکو فرزند هلاکوخان در آمد. مدتى طلاشمنکو، والى فارس بود و در سال 682 هجرى، آبشخاتون به جاى وى گماشته شد. استقبال مردم شیراز از او و پشتگرمى وى به خان مغول سبب گردید تا این زن از روش مسالمتآمیز قبلى دست بردارد و رفتارى خودسرانه با مردم در پیش گیرد و دیوانى براى مصادره املاک و دارایى اهالى این سامان به راه اندازد. آبشخاتون در خرج و هزینه عایدات اسراف و تبذیر بسیارى مىنمود و از این جهت سرزمین فارس در دوران حکمرانى وى با قحطى و خشکسالى مقارن گشت و عایدات کمترى به حکومت مرکزى ارسال نمود.
با پیروزى ارغونشاه مغول در سال 683 هجرى، آبشخاتون از حکومت شیراز معزول گردید و به تبریز فرا خوانده شد و سیدعمادالدین با فرمان ویژهاى به جاى او منصوب گردید. آبشخاتون به دلیل آنکه دو فرزند به نامهاى کردوجین و الغانجى از خاندان مغولى داشت، از رفتن امتناع نمود و با یارى اتباع خود به تحریک و توطئه علیه سیدعمادالدین برآمد. سرانجام وى در شوال همان سال به دست گماشتگان آبشخاتون به قتل رسید.
حامیان عمادالدین به اردوى مغولى رفته و از این وضع شکایت کردند. اَرغون، از امیران مغولى، آبشخاتون را فرا خواند و نیز نامهاى به اُولجاىخاتون نوشت و در آن ابراز داشت به مشاورت تو، وى حکم ما را تغییر داده و طریق طغیان پیش گرفته است. اُولجاى از این وضع اظهار تأسف نمود و پاسخ داد آبشخاتون باید در نزد بزرگان قوم محاکمه گردد و در پیامى به آبشخاتون، او را ملامت کرد و گفت باید هر چه زودتر خود را به اردو برساند. چون فرستاده ارغون به شیراز رسید، آبشخاتون با اعطاى تحف و هدایا، او را سرگرم نمود و به همراه معتمدان خویش پیشکشهایى نزد امرا و خاتونان مغول ارسال داشت بدان امید که با کمک ایشان و خصوصاً معتبرترین خاتونها یعنى اُولجاىخاتون از مرگ رهایى یابد. وقتى اَرغون از این وقایع مطلع گردید بیش از گذشته برآشفت و عدهاى را به دربار شیراز فرستاد تا در باره قتل عمادالدین تحقیق کند. مالیات را جمعآورى نموده و آبشخاتون را برگردانند. آن گروه چنین کردند و دست به مؤاخذه گشودند و کارگزاران و خواجگان را در بند کشیدند ولى با آبشخاتون به خشونت سخن نگفتند زیرا هم اسم فرمانروایى داشت و هم عروس هلاکو بود. در این هنگام فرستادهاى از طرف ارغونخان رسید که آبشخاتون را در محل محاکمه مجرمان حاضر سازند. اُولجاىخاتون که زنى صاحبنفوذ بود، نزد ایلخانان ارغون واسطه گردید و گفت که حضور وى در دادگاه مغولى مناسب شأن عروس هلاکو نمىباشد و بهتر است افراد دونپایه و جلالالدین نایب دیوان که به خاندان سُلغورى وابسته است به جاى وى در محکمه حاضر گردد. این نظر مورد قبول واقع گردید و نخست خواجگان و حکّام را محاکمه کردند و هر کدام را هفتاد تازیانه زدند. مملوکهاى عمادالدین مقتول بر سر جلادان ایستاده بودند تا این مجازات را به شدت انجام دهند. از آن سوى، آبشخاتون براى جلالالدین پیغام فرستاد که پایدار باشد و لب نگشاید ولى چون چندین ضربه شلاق به وى زدند زبان به اعتراف گشود و گفت با آبشخاتون متحد شدیم تا عمادالدین علوى را از میان برداریم. پس جلالالدین را دو نیم کردند. آبشخاتون هم موظف گردید به همراه موافقانش هر کدام پانصدهزار دینار قروض عمادالدین را به اولادش بپردازند. آبشخاتون یک سال و چند ماه پس از عزل، در سال 685 هجرى درگذشت. با وجود آنکه زن مسلمانى بود اما به رسم مغولان تدفین گردید. (3) قوانین جانشینى و راثت اسلامى هم در انتقال دارایىهاى او در نظر گرفته نشد.
آبشخاتون که بر خلاف کمسالى، به خواست مغولان، حاکم قلمرو وسیع فارس و توابع گردید، مدت دوازده سال بر این ناحیه فرمانروایى داشت. او به رغم اقتدار، دلاورى و تدبیر متأسفانه به مشکلات اقتصادى مردم هیچ توجهى نداشت و مدام در فکر گسترش و افزایش املاک و دارایىهاى دیوانى و رونق حوزه حکمرانى خود بود و در زمان وى حتى نواحى عمران و آباد رو به ویرانى رفت و چون قلمرو مذکور تهدید به آشفتگى و اغتشاش گشت، حکم عزلش صادر گردید. با مرگ وى، حکومت اتابکان فارس پایان پذیرفت. ناگفته نماند وى در کوى طناببافان شیراز مدرسهاى احداث نمود و نیز رباطى بنا کرد که آرامگاه خانوادگى سُلغریان است و آثارش به صورت بناى نیمهویرانى هنوز در دروازه قصابخانه شیراز بر جا مىباشد و به خاتون قیامت معروف است. (4)
سعدى، شاعر معروف ایران، آبشخاتون را چنین مدح کرده است:
فلک را این همه تمکین نباشد
فروغ مهر و مه چندین نباشد
صبا گر بگذرد بر خاک پایت
عجب گر دامنش مشکین نباشد
ز مروارید تاج خسروانیت
یکى در خوشه پروین نباشد
بقاى مُلک باد این خاندان را
که تا باشد خلل در دین نباشد... (5)
کردوجین، بانوى باتدبیر
کردوجین دختر آبشخاتون از زنان مدبّر، سیاستمدار و نیکوکار مىباشد. وى با چندین نفر ازدواج کرد که به متارکه انجامید. آخرین شوهرش امیرچوپان نام دارد. در این خصوص مورخان نقل کردهاند چون سلطان ابوسعید در سال 717 هجرى، به سلطنت رسید، کردوجین هدایاى گرانبهایى برایش فرستاد. سلطان هم او را مورد لطف قرار داد و با صدور فرمانى، او را از پرداخت مالیات معاف کرد و در سال 719 هجرى، حکومت فارس را به وى بخشید. اگر چه کردوجین به دستور ابوسعید با امیرچوپان ازدواج کرد اما پس از چندى سلطان به وى بدگمان شد. امیرچوپان به مَلک غیاثالدین، حاکم هرات پناه برد اما او براى خوشایندى ابوسعید وى را به قتل رسانید.
وقتى کردوجین به سِمت زمامدارى فارس منصوب گردید، بر خلاف روش مذموم مادرش، به رعایت حال مردم و آبادانى شهرها و روستاها پرداخت. بر موقوفات پدران خویش نیز افزود و فرمان داد تمامى آنها در امور خیر و نیک صرف شود و در عصرى که غالب اوقاف نواحى گوناگون ایران دستخوش انهدام و زوال بود و اکثر مدارس رو به ویرانى نهاد و اوقافى که باید صرف آنان گردد و براى تأمین معاش معلمان غریب، محصلان فقیر و مُعیل به کار رود عدهاى زورگو و مُفتخور به غارت مىبردند و مىخوردند، این بانوى کاردان و سیّاس ضمن آنکه جلو سوء استفادهها و نابسامانىها را گرفت، امور مزبور را در نهایت امانت، صرف خیرات و مبرّات و مستحقان ساخت. «وصّاف» که معاصر وى بوده و از مورخان مشهور این دوران مىباشد نحوه حکومت، مردمدارى و خوشخویى این بانو را مورد تحسین قرار داده و از مراقبت شدید وى از بناهاى وقفى خصوصاً مدرسه عضدى سخن گفته است. کردوجین در هنگام حکمرانى فارس، بناهاى متعددى در مرکز این ناحیه یعنى شیراز احداث کرد و 12 مدرسه، رباط، بیمارستان، مسجد و سد ساخت و موقوفات زیادى برایشان اختصاص داد. از جمله آنها مدرسه شاهى را باید نام برد که کردوجین در جوار دولتخانه اتابکى احداث کرد. در این بناى جالب براى تعیین ساعات و اوقات نمازهاى پنجگانه و معرفت مقادیر شب و نزول و عروج سیارات هفتگانه در منازل بروج، ترتیب نیکویى دادند. «وصّاف» در این باره ابیاتى سرود که آن را با آب زر و لاجورد بر آن نقش کردند:
وقت و ساعات تو دلافروز است
شب تو قدر و روز نوروز است
ساخت قبّطت چو خُلد برین
محنتانداز و راحتاندوز است
از بلنداى طاق بارگهت
دل قندیل چرخ پرسوز است...
... کردوجین باد در دو دنیا شاد
حافظش خالق شب و روز است
کردوجین در حوالى این مدرسه، بوستانى براى تفریحگاه عموم مردم بنا کرد که در دو سوى آن آبخورهایى قرار داشت که آبى صاف و گوارا از آنها مىگذشت. حمامى احداث کرد که از نظر امکانات کمنظیر بود و درآمد آن را براى امور خیریّه، وقف ابدى نمود. براى طالبانِ علم، حافظان قرآن و مستمندان و افراد بىبضاعت مقررى ماهیانه و حتى روزانه مشخص کرد. گفتهاند کردوجین براى دفن خود در جوار حرم مقدس نبى اکرم (ص) در مدینه جایى را در نظر گرفت و در احداث آن از مال حلال استفاده کرد اما وقتى او در سال 748 هجرى در شهر سلطانیه زنجان وفات یافت، پیکرش را از آنجا به شیراز برده و در مدرسهاى که خودش ساخته بود دفن کردند. (6)
ترکانمریم
ترکانمریم از زنان خیّر و فرمانروا است. وى همسر ابومنصور بنلنگر و مادر قطبالدین محمود از اتابکان یزد مىباشد. بنا به نوشته تاریخ یزد، مدتى این بانو حکومت کرد و در دوران حکومت خود آثارى به یادگار نهاد که از آن جمله مىتوان روستاى مریمآباد و تأسیسات آن از جمله قنات، مسجد، دروازه و بازار را نام برد که دو بناى اخیر به نامهاى دروازه مادر امیر و بازار مادر امیر معروفند. (7)
شاهترکان - مادر سلطان رکنالدین فیروزشاه - به سبب لیاقت و کاردانى پس از مرگ شوهر (سلطان شمسالدین الشمش) و در زمان حکومت پسر خود، زمام امور را به دست گرفت و از سال 633 هجرى که زمان حاکمیت فرزندش بر دهلى است، کار ملت و مُلک را عهدهدار بود. اگر چه او در آغاز حکومت، دشمنان را سرکوب نمود اما به زودى سران مملکت با مادر و پسر به مخالفت برخاستند و در غیاب فیروزشاه میان سلطان رضیه (خواهر فیروزشاه) و شاهترکان نزاع سختى در گرفت که به هوادارى رضیه، شاهترکان را دستگیر کرده و به زندان فرستادند. (8)
عَلَم مخالفت
یکى از غلامان غزنوى به نام انوشتکین غرجه که در خدمت ملکشاه سلجوقى به درجه طشتدارى رسیده بود، از جانب وى به حکومت خوارزم منصوب شد و به لقب خوارزمشاه مشهور گردید. این مرد باکفایت، مؤسس سلسلهاى تحت عنوان خوارزمشاهیان است که به روزگار سنجر سلجوقى درگذشت. پس از وى، قطبالدین محمد، فرمانرواى خوارزم گردید و با فوت او در سال 522 هجرى پسرش اَتْسِزْ به جایش نشست. این شخص نخستین حاکم از خوارزمشاهیان است که عَلَم استقلال برافراشت. با مرگ اتسز، فرزندش ایلارسلان زمام امور را به دست گرفت. (9) ملکه ترکان - همسر ایلارسلان - از زنان بانفوذى بود که به هنگام حیات شوهر در کنارش به زمامدارى مشغول گردید و بنا بر سنت ترکها طرف مشورت همسر خویش قرار مىگرفت و در امور کشوردارى نیز مداخله مىکرد. بعد از فوت این فرمانروا به دلیل نفوذ ملکهترکان سلطان شاهمحمود (فرزند ایلارسلان) که کودکى بیش نبود براى تصاحب تاج و تخت برگزیده شد اما این زن عملاً زمام امور را در دست داشت و چنان به حکومت مىپرداخت که گویى تا پایان عمر در آن مقام باقى خواهد ماند. پس از مدتى پسر دیگر ایلارسلان که تکش نام داشت با ترکانخاتون عَلَم مخالفت برافراشت و پس از ادعاى سلطنت با همیارى خاتونى به نام کویونگ (از حکّام قراختایى) با سپاهى فراوان به جنگ با رقیب پرداخت. ملکه قراختایى نیز همسرش را در رأس قوایى انبوه به نبرد با ملکه ترکان و سلطانشاه فرستاد. اما ملکه ترکان در این گیر و دار شکست خورد و در 22 ربیعالاول 568 هجرى، تکش به حکومت رسید. ملکه و فرزند پس از این واقعه به خراسان رفتند و هدایایى نزد ملکمؤید (فرمانرواى خراسان) فرستاده و با وعده پادشاهى خوارزم او را با خود همراه ساختند. ملکمؤید به همراه ملکه ترکان به جنگ تکش رفت اما در ناحیهاى به نام سوبرلى از او شکست خورد و در این نبرد اسیر و سپس کشته شد. ملکه ترکان و سلطانشاه (پسر) به روستایى عقبنشینى کردند. تکش آنان را تحت تعقیب قرار داد و ملکه را به اسارت در آورد و او را کشت (10) و سپس با سلطانشاه صلح کرد و به عراق و رى لشکر کشید.
خاتون یک قبیله
ترکانخاتون دختر یکى از امیران ترک قُنْقُلى بود که تکش خوارزمشاه به آئین سلاطین او را به همسرى خود برگزید. بعد از این ازدواج، ترکان قنقلى در خدمت خوارزمشاهیان نقش مؤثرى ایفا نمودند. ترکانخاتون طوایف ترک خویشاوند را به سرزمین خوارزم فرا خواند و حامى آنان گردید و این طبقه را که به آنان اتکا داشت به مقامات عالى نظامى رسانید. در ابتدا این برنامه موجب تقویت قدرت سیاسى و اجتماعى خوارزمشاهیان گشت اما در زمان محمد خوارزمشاه دخالتهاى این افراد زمینههاى زوال این سلسله را فراهم ساخت. طوایفى گرد این خاتون اجتماع نمودند که نیروى جدیدى براى خوارزمشاهیان به حساب مىآمدند و به واسطه آن ترکانخاتون اقتدار و موقعیت استثنایى به دست آورد، به اتکاى نیروى همین ترکان بود که تکش و فرزندش به فتوحاتى بزرگ دست یافتند و رقیبان و دشمنان را سرکوب نمودند. در ترسیم شخصیت ترکانخاتون و درجه نفوذش نوشتهاند: مهابت و رأى عظیم داشت و اگر چه در حل و فصل قضایا تا حدودى انصاف و عدالت را مراعات مىنمود و از مظلومان حمایت مىکرد اما بر قتل بسیارى اقدام مىنمود. مُهر و امضایش چنین بود: عصمةالدنیا و الدین الغ ترکان ملکة النساء.
او امضا و نشان مخصوص خویش را چنان پاکیزه و دقیق مىنوشت که جعل و تقلب آن کار هر کسى نبود. ترکانخاتون در همان حال که با قدرت نامحدود خود، کار حکومت را بر همسر خویش آسان ساخته بود، بزرگترین ضربات را در نتیجه خودخواهى و استبداد رأى و طبع خونخوارش به فرمانروایى خوارزمشاهى وارد آورد. تعدّى نظامیان قنقلى تحت حمایت وى، سپاهیان خوارزمى را در ایران بدنام کرده بود. قدرت و استیلاى ترکانخاتون در دوره حکومت شوهرش به حدى بود که نه تنها در کار سلطنت مداخله مىکرد بلکه بر وى تسلط بسیار داشت و در این راستا گاه سلطان را حتى به مرگ تهدید مىنمود. یک بار وقتى بر علاقه تکش نسبت به کنیزکى وقوف یافت، او را در حمام گرمى محبوس ساخت چنانچه اگر امرا نرسیده بودند و او را نجات نمىدادند، جان مىسپرد. در هر حال در امور سیاسى خوارزمشاهیان نقش مهمى را بر عهده داشت. طبق نوشته نَسَوى، سلطان اراضى وسیعى به نامش کرد. عطاملک جوینى او را زنى ظالم، جاهطلب و آشوبگر معرفى کرده است. ترکانخاتون دستگاه و دربار مستقلى داشت و احکام و فرمانهایش در سراسر قلمرو خوارزمشاهى لازمالاجرا بود و بر حکم و فرمان سلطان ترجیح داده مىشد. وزیرى ویژه داشت و هفت نفر از دانشمندان مشهور در دیوان انشاى او مشغول به کار بودند. در واقع وى حکمران دیگرى به حساب مىآمد و دستورات سلطان با دخالتش لغو مىشد.
تمکین در برابر قدرت ترکانخاتون
چون نوبت حکومت به سلطان محمد خوارزمشاه رسید قبایل یمک به پشتگرمى ملکه روى به درگاه آوردند و سلطان ناگزیر گردید آنان را به توصیه مادر بر کارها گمارد و اداره امور کشورى و لشکرى خویش را در کف آنان قرار دهد. تفویض امور به این افراد، نفوذ ترکانخاتون را در امور حکومتى گسترش مىداد و بر استحکام قدرتش مىافزود. سران طوایف نیز مشاغل و مناصب و نفوذ خویش را مرهون اراده آن خاتون تصور مىکردند نه سلطان محمد خوارزمشاه. وى تحت فشارى مضاعف ناچار به تمکین از ترکانخاتون بود، یکى محظور اخلاقى ناشى از رابطه مادر و فرزند و دیگرى سلطه این زن بر امیران و سرداران سپاه و اطاعت بىچون و چراى آنها از او.
مادر در اداره امور با فرزندش شریک بود و محمد خوارزمشاه که حتى در کوچکترین و کماهمیتترین کارها نمىتوانست با اوامر مادرش مقابله کند تا بخشى از ممالک متصرفى را به طور کامل در اختیار ترکانخاتون قرار نمىداد قادر نبود تمامى آن مملکت را ضبط کند. در مناطقى که به تصرف در مىآمد تعداد زیادى از نایبان و مأموران از طرف این زن تعیین مىشدند و در صورت لزوم تغییر مىیافتند.
عطاملک جوینى بازگو مىکند که ترکانخاتون پایتخت و دربار جداگانه و اقطاعات مخصوص به خود داشت. وى که به دولت تحکم مىنمود، داراى خصوصیاتى بود که هر کسى را وادار به احترام مىنمود. او نه تنها بر خودِ سلطان استیلا داشت بلکه در ارکان و اموال دولت نیز صاحب نفوذ بود و حاکمیتش حدّ و حصرى نمىشناخت. بنا به نوشته عباس اقبال آشتیانى این زن حریص در خونریزى نیز جسارت ویژهاى از خود بروز مىداد. غالب امراى نواحى را که پسرش اسیر مىنمود و به خوارزم مىآورد، شبانه در رودخانه جیحون مىافکند تا به قول خودش مُلک فرزندش عارى از هر گونه دردسرى باشد.
موضوعى که فشار وارده از سوى مادر را به سلطان آشکارا نشان مىدهد، تعیین جانشین مىباشد. بدون تردید محمد خوارزمشاه در حالى که پسر بزرگش جلالالدین و پسر دومش رکنالدین زنده بودند، پسر کوچک خویش را به اختیار خویش به ولیعهدى برنگزید بلکه بنا بر خواسته ترکانخاتون به این امر مبادرت نمود، زیرا مادر این فرزند کوچک از اقوام ترکانخاتون بود و از مادر جلالالدین نفرت داشت. همین امر موجب پیدایش نزاعى سخت بین وى و جلالالدین گردید و ترکانخاتون نه تنها اجازه نداد این فرزند لایق به زمامدارى برسد، بلکه در کار چنین دلاور شایستهاى چنان اخلال و کارشکنى به وجود آورد که بر اثر وسوسهها و فتنهانگیزىهاى او، امیران و لشکریان تحت فرمانروایى جلالالدین در نیامدند و راه تفرقه را پیش گرفتند. (11)
عزل وزیر
نمونه بارز اختلاف نظر شدید ترکانخاتون و سلطان محمد ماجراى ذیل است: محمد خوارزمشاهى شخصى به نام نظامالملک ناصرالدین را که از غلامزادگان ترکانخاتون بود، پس از عزل وزیرى به نام بهاءالدین مسعود هروى به اصرار مادرش به وزارت گماشت. این شخص، مسامحهکار و عاجز از اتخاذ تدابیر لازم بود. در جمعآورى ثروت طمع زیادى داشت. سوء استفادههاى مالى ناصرالدین محمد و حکایت اخاذىهاى وى از مأموران دولت و حتى علما و فقها دهان به دهان مىگشت. سرانجام سلطان محمد خوارزمشاه از رفتارهاى مذموم وى به ستوه آمد و فرمان عزلش را صادر کرد اما کسى جرئت نمىکرد معزول بودن او را به مردم اطلاع دهد و لذا در مسیر عزیمت به سوى خوارزم، شاکیان به دادخواهى برخاسته و از او انتظار داشتند به کارشان رسیدگى شود. او نیز بر روى تختى که جلو چادرش برپا کرده بودند به گفتههاى مردم گوش مىداد. روزى که وزیر معزول به گرگانج رسید ترکانخاتون فرمان داده بود تمام اهالى باید براى استقبال از وى به معابر و مسیر عبورش آیند. در گرگانج، نظامالملک ناصرالدین محمد بر خلاف خواسته محمد خوارزمشاه از سوى ترکانخاتون به وزارت ولیعهد کوچک تعیین گردید. سلطان خوارزمشاهى امیر عزالدین طغرل را مأمور ساخت تا براى آوردن سر ناصرالدین محمد به خوارزم برود. ترکانخاتون که منظور این فرستاده را دریافته بود او را به اجبار و تهدید به دربار آورد و هنگامى که ناصرالدین محمد بر مقام وزارت قرار گرفت دستور داد وى با صداى بلند به طورى که همگان بشنوند سلام سلطان را به وزیر ابلاغ کند و از قول وى بگوید: غیر از تو وزیرى ندارم و در هیچ یک از نواحى تحت قلمرو ما قدرتى وجود ندارد که بتواند با اوامر تو مقابله کند! عزالدین طغرل ناگزیر به اجراى این دستور گردید.
فرمانهاى ناصرالدین محمد در خوارزم، خراسان، مازندران و سایر بلاد نافذ بود. این وزیر نه تنها عزل نگردید بلکه به پشتگرمى ترکانخاتون قدرت و ابهت ظاهرى خود را افزایش داد و سلطان فاتحى چون محمد خوارزمشاه که قدرتمندترین شخصیتها را زیر یوغ خود آورده بود و غرور امپراطوران را در هم شکسته بود، به رغم چنین اقتدارى در مقابل این وزیر که یکى از غلامانش به شمار مىرفت عاجز گردید. (12)
فرجام دخالتهاى ناروا
دخالتهاى نابخردانه ترکانخاتون مانع از این گردید که زمام امور کشور به طور کامل در دست فرزندش قرار گیرد. همچنین وى از وجود وزیرانى باتدبیر، امیران دوراندیش و مشاوران خیرخواه محروم گشت. قدرت و فرمان این زن و نفوذش اجازه نداد فرزندى لایق و شایسته از همان آغاز در عرصههاى سیاسى گام نهد و مورد مِهر و مشورت پدر واقع شود و سلطان محمد خوارزمشاه بر بازوى پرتوان و صلابت و شجاعت او تکیه نماید و فارغ از وحشت جنگ و انبوهىِ سپاه خصم، کار کشوردارى را به فرزند دلیر خویش جلالالدین واگذارد. نتیجه آن شد که حاکم خوارزمشاهى با آنکه به پایدارى، استوارى و تدبیر پسر واقف بود، رأى وى را در برابر تهاجم تاتارها نادیده بگیرد. او هنگامى که متوجه شد راهى که طى کرده خطاست که خصم بر سرزمین تحت قلمروش استیلا یافته و لشکریانش پراکنده شده بودند و صاحبمنصبان جز به سود خویش فکر نمىکردند. اگر چه جلالالدین سرانجام جانشین پدر گردید و به خوارزم آمد ولى چون نتوانست همگان را بر اطاعت خود متفق و یکدل سازد ناگزیر گردید از میدان مبارزه بگریزد.
از آن سوى، چنگیزخان مغول از این پراکندگى به خوبى مطلع بود و هر دم به وسیلهاى بر آن آتش نفاق و دوگانگى شدید بین حامیان سلطان محمد و هواخواهان مادرش، ترکانخاتون، دامن مىزد و امیرى از کارگزاران دستنشانده آن خاتون را از سلطان دلرمیده و خوفناک مىساخت و از آن سوى بر بدبینى و نفرت سلطان نسبت به سرداران و زیردستان مىافزود و او را بر فرار نمودن مصمم مىساخت. چون محمد خوارزمشاه گریخت و نوبت به ترکانخاتون رسید، از جانب تاتارها براى وى پیغامى آمد که قصد چنگیز از این یورش دست یافتن به سلطان محمد است آن هم بدین سبب که حرمت مادرى چون تو را نگاه نداشته است و اینک که وى به حالت گریز از قلمرو تو خارج شده، نواحى تحت فرمانش را همچنان در اختیار تو باقى مىگذارم. اما ترکانخاتون بر چنگیز اعتماد نکرد و ناگزیر بعد از آن همه تشتّت که به وجود آورده بود از شهر بیرون رفت اما نه به حالت عادى بلکه توأم با آسیب و تعرض به مردم. یکى از روشهاى ناپسند او آن بود که اگر به کسى کمترین بدگمانى داشت بلافاصله او را از بین مىبرد اما از طرف دیگر تمامى خلافها و ستمهاى بستگان و اقوام خویش را نادیده مىانگاشت.
حاکم شهر اُترار که از خویشاوندان ترکانخاتون بود یکى از بازرگانان مغول را به بهانه جاسوسى کشت. او نه تنها این امیر را مؤاخذه نکرد بلکه به اشاره او، سه فرستاده دیگر چنگیز که به دربار محمد خوارزمشاه آمده و خواستار تسلیم و مجازات قاتل بودند، کشتند و همین امر موجب حمله مغول به ایران گردید. هنگامى که مغولان، ترکانخاتون را تعقیب مىنمودند و نزدیک بود به اسارت آنان در آید، بدرالدین هلال - از غلامان همراهش - به وى گفت: جلالالدین خوارزمشاه نبیره توست، بیا تا تو را به خدمت او برسانیم؛ اما خاتون خوارزم گفت: هلاک بادم اگر راضى شوم چنین کنم و در زیر سایه او باشم. چگونه این خفت و خوارى را بر من روا مىدارى؟ من این گرفتارى و تحمل مشقات اسارت را از آنچه شما مىگویید برتر و بهتر مىدانم. ترکانخاتون و همراهان به قلعه ایلال واقع در لاریجان مازندران رفته و آنجا پناه گرفته بود. تاتارها این مکان را پس از گریختن محمد خوارزمشاه به جزیره آبسکون در اوایل سال 617 هجرى محاصره کردند و پس از چهار ماه به سبب قحطى و بىآبى که نتیجه خشکسالى متوالى بود مسخّر ساختند و نظامالدین ناصرالدین وزیر، ترکانخاتون، فرزند خردسال سلطان (ولیعهد) و اهل خانه شاه را دستگیر نمودند. شگفت آنکه در مازندران، قلعهاى به سبب بىآبى به تسخیر در آید و عجیبتر آنکه وقتى محصوران در قلعه ایلال تسلیم شدند، آن اندازه باران فرو ریخت که آبگیرها از آب برگشت و اسیران وقتى از درِ آن دژ استوار بیرون مىآمدند، آب چون سیل به اندرون مىرفت. ترکانخاتون را به همراه سایر زنان و دختران به نزد چنگیزخان که در شهر طالقان بود بردند. فرزندان سلطان، جز فرزند خردسالش، همه را کشتند. ولیعهد (کوچکترین فرزند شاه) با ترکانخاتون، خواهران، دختران و زنان خوارزمشاه بود تا آنکه به فرمان چنگیز و در حضور او خفهاش کردند. اسیران دیگر را به قراقوم فرستادند و هر یک از دختران سلطان را، ترکى به زنى گرفت. (13)
در مرکز حکومت مغولان - قراقوم - ترکانخاتون به وضع أسفبارى زندگى مىکرد و با خفت و خوارى بر سر سفره چنگیز حاضر مىگشت و قوت چند روزه برمىگرفت و بدین وضع فلاکتبار روزگار مىگذرانید تا آنکه به سال 630 هجرى درگذشت. این بود فرجام زنى مقتدر که در اوج قدرت در نهایت عیاشى و در شرایط خوشگذرانى و طرب مىزیست و مشخص گردید آن همه ذخایر و اموال فراوانى که براى خود تدارک دیده بود و این همه صندوقهاى زر و جواهرات نفیس، غلامان و کنیزان در روز بلا و حادثه چارهگرش نبود. (14)
نقشه نافرجام
خانسلطان (سلطانخاتون) دختر سلطان محمد خوارزمشاه نیز از زنان باتدبیر و کاردان به شمار مىرفت. پدرش وى را نایب خود کرد تا توقیعات را به مُهر او نشان گذارد. محمد خوارزمشاه به منظور اتحاد سیاسى با سلطان عثمان (فرمانرواى ماوراءالنهر که در سمرقند اقامت داشت) علیه گورخان قراختایى، خانسلطان را به عقد ازدواج حاکم مزبور در آورد و او را با تشریفات زیاد به سمرقند فرستاد. اما مدتى نگذشت که عثمان با گورخان صلح کرد و با دختر خوارزمشاهى بناى تحقیر، توهین و آزار نهاد و همراهانش را کشت. سلطان محمد با شنیدن این خبر، سخت برآشفت و به مقرّ حکومت وى یورش برد و ضمن ویرانى این شهر و کشتار بسیار، عثمان را به قتل رسانید و دختر را با خود به همراه آورد. خانسلطان مدت زیادى در دربار پدر نماند و بعد از شکست وى و غلبه مغولان و اسیر شدن زنان و دخترانش، او نیز اسیر گردید و به عقد ازدواج جُغتاى، از فرزندان چنگیز، در آمد و به دلیل فراست و هوشیارى، مورد توجه همسرش قرار گرفت و در دربار او نفوذ یافت. این دختر مىخواست حکومت نیممُرده پدر را احیا کند و به آن اعتبار بخشد. به همین دلیل با برادر خود سلطان جلالالدین خوارزمشاه مکاتبه مىکرد تا راه بازگشت حکومت به وى را هموار سازد و چون شنید وى در برابر مغولان ایستادگى نموده و به پیروزىهایى دست یافته است، در یارىاش مصممتر گردید و پیکى را به همراه نشانهاى از پدرش به نزد جلالالدین که منطقه «اخلاط» را در محاصره داشت فرستاد و به وى پیغام داد که: خاقان فرمود تا فرزندان او را قرآن بیاموزند و خبر شوکت تو به وى رسید، به پیوندى با تو عزم کرده است و مىخواهد صلح کند. ماوراء آب جیحون از آنِ وى باشد و مادونِ آن، از آنِ تو. پس اگر در قُوّت خود مىبینى که با ایشان مقاومت کنى و انتقام کشى و مقابل شوى و ظفر یابى تو دانى با آنچه خواهى و اگر نى، بارى مسالمت و مصالحت را در وقتى که رغبت از یشانست غنیمت شِمُر.
سلطان جلالالدین که مشغول محاصره شهر اخلاط بود و نوعى غرور ناشى از فتح و ظفر در خود احساس مىکرد به خواهر جواب صواب نداد و درِ آشتى نگشود و به نبرد خود ادامه داد.
چون مدت محاصره شهر مزبور طول کشید، مردم در قحطى قرار گرفتند و عدهاى از نفوس بر اثر گرسنگى و فشار زیاد هلاک شدند. بعد که لشکر به اهل شهر استیلا یافتند، سه روز متوالى غارت و فساد مىکردند.
جلالالدین وقتى بر اخلاط مستولى شد، از نهب و غارت شهر نادم گردید. طولى نکشید که در کنار رود سند با مغولان درگیر شد و در این واقعه فرزند خردسالش به دست مغولان کشته شد. مادر، همسر و دیگر زنان حرم او براى اینکه به دست قوم تاتار گرفتار نشوند به التماس از او خواستند تا ایشان را به قتل برساند. سلطان هم فرمان داد آنان را در رودخانه بیفکنند. بعد از گذشتن جلالالدین از رود سند، چنگیزخان بقیه لشکر و افراد خاندانش را کشت، زنان را اسیر کرده و به مغولستان فرستاد. سرانجام جلالالدین نیز گرفتار مغولان شد اما از پیش آنان گریخت و در کوههاى کردستان پنهان گردید و یکه و تنها از جایى به جایى مىگریخت تا آنکه در نیمه شوال سال 628 هجرى توسط یکى از اکراد کشته شد. خانسلطان، خواهر جلالالدین پس از مرگ جغتاى همچنان مقام و منزلت خویش را در دربار مغول حفظ نمود و به دستور چنگیزخان به نوهاش قرآن مىآموخت و در تربیت او طبق اصول اسلامى مىکوشید. (15)
پی نوشتها
1) روضةالصفاى ناصرى، ج4، ص177؛ دانشنامه ایران و اسلام، ج1، ص10.
2) مدعیان نبوت و مهدویت، ص264 - 263.
3) دائرةالمعارف تشیّع، ج1، ص5.
4) تحریر تاریخ وصّاف، عبدالمحمد آیتى، ص109، 113، 122، 126.
5) مواعظ سعدى، به اهتمام محمدعلى فروغى، ص19 - 18.
6) شدالازار...، پاورقى محمد قزوینى، ص283؛ سمطالعلیا للحضرة العلیا، ناصرالدین منشى کرمانى، ص64؛ جامعالتواریخ، ج3، ص14؛ تاریخ وصّاف، ص345 - 344؛ فارسنامه ناصرى، ج1، ص289، لغتنامه دهخدا، ذیل کردوجین.
7) تاریخ یزد، جعفر بنمحمد جعفرى، ص175؛ کارنامه زنان مشهور ایران از قبل از اسلام تا عصر حاضر، فخرى قویمى، ص52.
8) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج2، ص1118 - 1117.
9) تاریخ ایرانزمین، دکتر محمدجواد مشکور، ص207 - 205.
10) مشاهیر زنان ایرانى و پارسىگوى، ص224.
11) جهانگشاى جوینى، ج3، ص78 - 77؛ سیرت جلالالدین مینکَبِرنى، ص60.
12) زن در ایران عصر مغول، شیرین بیانى، ص28 - 26؛ تاریخ ایرانزمین، ص217.
13) جهانگشاى جوینى، ج3، ص198؛ روضةالصفا، میرخواند، ج2، ص652؛ سیرت جلالالدین، ص55.
14) تاریخ اجتماعى ایران، ج4، ص49؛ سلطان جلالالدین خوارزمشاه تندیس دلیرى و استقامت، پناهى سمنانى، ص128 - 125؛ سلطان جلالالدین خوارزمشاه، محمد دبیرسیاقى، ص64 - 61.
15) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج1، ص764؛ مشاهیر زنان ایرانى، ص84؛ تاریخ ایرانزمین، ص222.